کشتار ۶۷، ایدئولوژی اسلامی، سرکوب مخالفان سیاسی

تحلیل چرایی کشتارسال شصت وهفت در زندان های جمهوری اسلامی و در نگاهی وسیعتر، درک‌ آنچه که بر مخالفین رژیم و به ویژه بر زندانیان سیاسی آن گذشت و میگذرد، بدون تحلیل ماهیت ویژه پدیده ای به نام حکومت اسلامی امکان پذیر نخواهد بود. در پرتو شناخت این ماهیت است که  رخدادهای جنایتکارانه و تکرار[۱]مکرر آنها در طول عمر سیاسی این رژیم ازجمله مخوف‌ترین آن یعنی کشتار سال شصت وهفت بعنوان نقطه عطفی در سرکوب خشن مخالفان، و اینکه چرا کشتن بی رحمانه زندانیان از اصلی ترین راه های تصفیه حساب های مرگبار رژیم برای دوام حیات خود می‌باشد را میتوان فهمید.

در “جمهوری سرمایه‌داری” ولایی ایران، تهدید و سرکوب خشن و همه جانبه مخالفین نظام، چون “آتش جهنم”، ابزار اصلی تحقق تمامیت خواهی آن می‌باشد. این رژیم با تملک ابزارهای مدرنِ تبلیغاتِ ایدئولوژیک، استفاده از خشونت  و وحشتِ سازماندهی‌شده، که در خودِ ساختارِ یک دولت تجسم یافته، را به صورت قدرت جدیدِ سیاسی و ایدئولوژیکِ ستیزه‌جو به جهان معرفی کرد که هدفش، تسخیرو تغییر جهان است. خمینی شرط انتخاب وزیر اطلاعات را اجتهاد او قرار داد. چرا؟ او طبق قوانین شرع اسلام در موقع ضروری ماورای سیستم قضائی می‌تواند یک تنه حکم قتل  صادر کند. قتل‌های زنجیره‌ای. همه این موارد مهم، مادیت نخواهد یافت مگر با بازسازی و تحکیم و گسترش اوین به پهنای کل کشور، با میرغضبانی معتقد و مومن به ریختن خون کسانی که در مقابل “حکومت اسلامی” قد علم کرده و می‌کنند، همچون لاجوردی ها، این میراث خواران خلف نواب صفوی[۲] ها، تا هر روز در روزنامه های شهر، گزارش دستگیری و کشتار مخالفین، ذوالفقاری شود برای ارعاب کل جامعه.”میراث خواران ارتجاع برآمده از پس قرن‌ها جهالت، تنگاتنگ ماهیت طبقاتی خود، به قلع و قمع هر آنچه  نشانه ای از آگاهی و پویایی و بالندگی و شکوفایی داشت، پرداختند و صد البته، کمونیست ها، اولین نشانه و هدف شمشیراین رسولان جهل و ناآگاهی و تحمیق شمرده می شدند.”[۳]

ماهیت تمامیت خواه  ‌تزاسلامی ولایت فقیه که ولی فقیهش با چند سطر دست‌خط، دستور کشتار صادر می‌کند و سرسپردگی سربازان مومنی که برای حفظ بیضه اسلام  درخیابان و در زندان، در شهر و روستا، در کارخانه و مزرعه، در داخل مرزها و خارج[۴] آن ها، در همه و همه جا، برای کشتارمخالفین، گوش به فرمان، کمرهمت بسته اند ، تنها ضامن تداوم حیات حکومت ولی فقیه در قرن بیستم و بیست و یکم می‌باشد. کارکرد فلسفه وجودی “بکشید و یا کشته شوید در راه خدا” ساختار عقیدتی مذهب متصلب اسلامی، ویژ‌گی منحصر به فرد دستگاه حکومتی سرمایه داری پس از انقلاب “اسلامی” ایران در همه عرصه های اجتماعی ـ سیاسی جامعه بوده است.

” نظام اسلامی ، نظامی ست که امت اش باید مثل پیغمبر شمشیر داشته باشند تا آدم بکشند، ائمه‌اش همه جندی باشند، همگی جنگی باشند، شمشیر بکشند. آدم بکشند”…. “خلیفه می خواهد که دست ببرد، حد بزند، رجم کند، و بداند با چند سال زندان کارها درست نمی شوند. در این نظام باید عواطف کودکانه را کنار گذاشت”… “برای حفظ کیان این نظام چه بکُشی و چه کشته شوی، به بهشت خواهی رفت”…. “تعلل برای بر پا کردن دار بر سر چهارراه ها، برای دار زدن روزنامه نگاران ، پذیرفتنی نیست و برای چنین تعللی باید توبه کرد، قطع دست و پا در ملاء عام و در آوردن چشم و سنگسار و شکنجه و اعدام عملی درمانی و آموزشی و نوعی جراحی شفا بخش است” (“صحیفه نور” بیانات و نوشته‌های خمینی)

“آقای محمد هاشمی ، مدیرعامل صدا و سیمای جمهوری اسلامی

با کمال تاسف و تاثر روز گذشته  از صدای جمهوری اسلامی مطلبی در موردالگوی زن پخش گردیده است که انسان شرم دارد بازگو نماید. فردی که این مطلب راپخش کرده است تعزیر و اخراج می گردد، و دست اندرکاران آن تعزیر خواهند شد. درصورتی که ثابت شود قصد توهین در کار بوده است ، بلاشک فرد توهین کننده محکوم به اعدام است . اگر بار دیگر از اینگونه قضایا تکرار گردد، موجب تنبیه و توبیخ و مجازات شدید و جدی مسئولین بالای صدا و سیما خواهد شد. البته در تمامی زمینه ها قوه قضاییه اقدام می نماید.” (تلگرام خمینی، شنبه ۹ بهمن ۱۳۶۷ “صحیفه نور” صفحه ۲۵۱)

” در فقه اسلامی حکم کسی که افساد فی الارض بکند اعدام است، یک نمونه کوچک، چاقوکشی که در یک محل ناامنی کند حکمش اعدام است و در قامت مفسد فی الارض است اما اینهایی که ۸ ماه مملکت را ناامن کردند و بسیاری از جوانان اصیل بسیجی را کشتند و تخریب های بسیاری داشتند آیا این فساد فی الارض نیست. نظام خیلی بر سر اینها منت گذاشته است که زنده هستند”…” زمانی که منافقین در زندان بودند امام فرمودند منافقینی که بر سر مواضع خود هستند را اعدام کنید اما اینها همچنان بر سر مواضع خود هستند، اگر اظهار ندامت و اعلام می کردند ما اشتباه کردیم ممکن بود یک راه خروجی باشد.” (خطبه نمار جمعه تهران، احمد جنتی ،۲۹ آبان ۱۳۹۲)

جالب آنکه همه این جنایات ضد بشری درمقابل دیدگان آن بخش وسیع ازجهان سرمایه‌داری “مدرن ومتمدن” صورت می‌گرفت و می گیرد که آن بخش “متمدن”، کماکان  این بخش “متحجر” یعنی حکومت اسلامی سرمایه را، موجودی گرچه چموش اما به هر حال عضوی از خانواده بزرگ سرمایه داری ، به حساب می آورد. اتحادی “مقدس” اما نا نوشته. به ظاهر متخالف ، اما در عمل، چرخه‌ ای متحد در به کارگیری غیرانسانی ترین رفتارها و اعمال بیرحم ترین روش ها  درسرکوب مخالفان و چشم بستن بر جنایات  و ددمنشی ها هر جا که مقتضی افتد. ذاتی که سرمایه‌داری جهانی به کرات در تاریخ حیات خود تکرار کرد، هرچند درفراز و نشیب این اتحاد، آن‌جا که گوشمالی عضو چموش لازم آید از آن دریغ نخواهند کرد، که کردند و دیدیم و می بینیم، اما این را به حساب قهر و آشتی اعضا یک خانواده باید گذاشت در سهم و سهم بری بیشتر. کما اینکه‌ گوشمالی دوسال اخیر چندان موثر افتاد که این روزها به پیشواز ماه عسل پیوند و آشتی اعضا “قهر” خانواده،  همه را به گرد هم آورده تا جشن و سرور برپا کنند.

تاریخ مبارزات اجتماعی مردم ایران آن گونه که رهبران نوپای اسلامی می‌خواهند به ثبت برسانند، از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آغاز نشده بود. قیام ۵۷ ریشه در تاریخ مبارزات ضد استبداد و ضد امپریالیستی و آزادیخواهانه صد سال اخیر مردم ایران دارد. جنبش تباکو، جنبش مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت هر سه از خصلت ضد استبداد ، ضد استعمار و ضد امپریالیستی برخوردار بودند، که هر سه آن با شکست روبرو شد. با شکست هر یک آن امپریالیسم با صدماتی روبرو شد که بعد از کوتاه زمانی قادر به ترمیم آن گردید و موقعیت خود را مجددا مستحکم کرد، و دوباره استبداد و بهمراه آن استعمارنو در جامعه حاکم شد.

همان نیروهای تمامیت‌خواه، واپسگرا و مرتجعی که امروز همه‌ی دستاورد‌های چهارمین جنبش ضد استبدادی و ضد امپریالیستی خلق‌های را، در مقابل دیدگان و حضور همه ربودند، در شکست جنبش اول و دوم نقشی تمام و کمال و در شکست جنبش سوم نقشی قابل ملاحظه‌ای را ایفا کردند. تاریخ تجربه مبارزه طبقانی مردم ایران، بررسی علمی علل و عوامل شکست سه جنبش قبلی برای تهی دستان و نیروهای آگاه و انقلابی کشورمان می‌توانست درس عبرتی باشد. که چگونه روحانیت مرتجع و واپسگرا در سراسر این تاریخ در تلاش است تا نظم جامعه را به چهارده قرن گذشته، به صدر اسلام برگردانند. و به زبانی دیگر، نقشی بازدارنده در تکامل تاریخ سیاسی‌ــ‌اجتماعی کشورمان بازی کنند. این پس‌روی با ضروت زندگی و معیشت توده‌ها هم‌خوانی نداشت و ندارد، باید چون صدر اسلام مخالفین خود را “محارب، مرتد و مفسدفلارض” خوانده و جانشان را ستاند و آن‌ها را از سر راه برداشت. این عمل ۳۵ سال ادامه یافت، اما تاریخ ذره‌ای به عقب برنگشت و هچنان “کفر” در این سرزمین بی‌داد می‌کند.

اسلامیست‌ها قصد دارند راه و روش زندگی ۱۴ قرن گذشته صحرای بی‌آب و علف عربستان را در قرن بیست‌و‌یکم  در ایران پیاده کنند و آشکارا این مقصود خود را بیان می‌کنند. از تاریخ، این دیوانگان مرتجع را کم شاهد نداریم. پدیده “حکومت اسلامی”، دیگر نباید فقط از منظر سیاسی مورد تجزیه و تحلیل قرارگیرد چون ایدئولوژی اسلامی چیزی برای آینده ندارد، در همۀ عرصه‌های زندگی بازگشت به گذشته است، ایستادگی همه احاد جامعه حتا نخست وزیر و رئیس مجلس‌اش بعد از سالیان زندانی خانگی باید توبه کنند تا از “حصر” آزاد شوند، هر جنبنده‌ای برای نرقتن به گذشته، قربانیان این پیام آوران “اسلام عزیز” ، سیاهی و جهل خواهند بود. اگر براین سپهر به پدیده “حکومت اسلامی” نگریسته شود، فروپاشی تارپود فرهنگ‌ و زیست اجتماعی کشوری ‌کهن، چون ایران را قابل درک می‌کند که امروره با آن روبروئیم.

حال باید به این سؤال اساسی پاسخ داد، که چگونه چنین مرتجعان قهرتاریخ، ضرورت پذیرش حاکمان قیام شکوهمند ۵۷ شدند؟

برای پاسخ به چنین سؤالی باید از ساختار سیاسی ـ اقتصادی ایران و ارتباط آن با سرمایه‌داری جهانی هرچند مختصر درکی بدست داد. این مجموعه منافع سرمایه جهانی است که ایران بعنوان عضوی از اجزاء آن به دلیل اهمیت‌اش در منطقه، وظایفی تعیین، و روابط با او تنظیم می‌شود. و این امر در شرایطی صورت گرفت که هنوز جنگ سرد میان سرمایه‌داری جهانی به رهبری امریکا و بلوک شرق به رهبری شوروی جریان داشت. در کنترل بودن ایران از هر نظر اهمیت زیادی برای سرمایه داری جهانی داشت، کشور ثروتمند نفت خیز و هم‌جواری با بلوک “کمونیستی” شوروی. بر بستر چنین ضرورت‌هائی است امریکا وادار می‌شود در تحولات جنبش ملی شدن نفت برعلیه دولت دکتر مصدق توسط CIA دست به کودتای نظامی بزند. و در ادامه با پدیداری بحران رژیم شاه، و رشد جنبش چپ و سابقه طولانی مبارزاتی این جنبش در ایران، بفکر بدیل‌های ایدئولوژی ضد کمونیستی، اسلامی بیافتاد.

کودتای “کمونیستی” نورمحمد تره‌کی در افغانستان در هفتم اردیبهشت ۵۷ به وقوع پیوست. با گستردش اعتراضات در نیمه دوم ۵۷ ، مدارس و دانشگاهها تعطیل شدند، اعتصاب کارگران در جریان بود و کارگران شرکت نفت به آن پیوستند. صدور نفت متوقف شده بود، هم زمان سرمایه جهانی برای جایگزین شاه چاره اندیشی می‌کند: کارتر در سخنان خود گفت:”…شاه دیگر قادر به ماندن و ادامه حکومت نیست.” کارتر تا آنجا پیش رفت که هرنوع امکان موفقیت شاه را منتفی دانست و رهبران غرب را به اندیشیدن پیرامون آینده‌ای که در آن نظام سلطنت قطعاً جایی نخواهد داشت دعوت کرد، این در حالی است که وی یک سال پیش از آن در سفر به تهران و پس از ملاقات با شاه تأکید کرده بود که شاه، ایران را به جزیره ثبات در منطقه تبدیل کرده است. آیت الله خمینی از تاریخ ۱۴/۷/۵۷ به فرانسه آورده شد. روز ۱۴/۱۰/۵۷ با ابتکار رئیس جمهور کشور میزبان خمینی، ژیسکاردستن سران سه کشور دیگر، جیمی‌کارتر رئیس جمهور آمریکا، جیمز کالاهان نخست‌وزیر انگلستان و هلموت اشمیت صدراعظم آلمان  را در گودالوپ[۵]  برای تصمیم در باره بحران جهانی گردهم می‌آورد. در همین کنفرانس “رئیس جمهور فرانسه به قضاوت‌های واقع بینانه ترسوق داد می‌شود. او معتقد بود کارتر باید برای تثبیت دولتی که پس از رفتن شاه از کشور در ایران شکل می‌گیرد، به تماس با امام خمینی به‌عنوان راه‌حل نهائی متقاعد گردد.” و او ادامه میدهد، “خطر سقوط شاه و احتمال مداخله شوروی، مهمترین عللی هستند که باید دولت‌های غربی در جلوگیری از وقوع آنها بکوشند.”

رمزفلد با اکیپ‌اش در مقابل خانه خمینی در نوفل‌لوشاتو در خانه ای دیگر در فرانسه مستقر میشود. و ادامه کار تحت کنترل قرار می‌گیرد. تا مدت‌ها وقتی در تحلیل‌های سیاسی نقش تعیین کنند‌ای برای کنفرانس گودالوپ در تحولات بعد آن در نظر گرفته می‌شد، طرح کننده چنین نظریاتی بسرعت متهم به اعتقاد “تئوری توطئه” می‌شد. ولی امروز بعد از ۳۵ سال از این کنفرانس، “القاعده” مرتجع‌ترین دستپخت CIA سراسر “بلاد اسلامی” را فراگرفت،  در اکثر کشورهای خاورمیانه به یاری “خداوند” و تجاوز نظامی امپریالیسم، حکومت اسلامی مستقر شد، دیگر کارکرد سرمایه جهانی در کنترل و هدایت اتفاقات سیاسی جهان امر بدیهی به نظر می‌رسد. حتی تجاوز نطامی او نیز “انسان دوستانه” بسته‌بندی می‌شود.

رهبران رژیم اسلامی که از درون “ملغمه ای  ناهمگون و گاه متضاد” تحت لوای عام “اپوزیسیون” رژیم شاه، در مقطع انقلاب سیاسی ۵۷، سر بر آوردند، توانستند از یکسو با فریب بخش عمده نیروهای اپوزیسیون و سوء استفاده از شور جوانی واشتیاق فراوان نیروهایی خام و بی تجربه در کارزار سیاسی برای دستیابی به حکومتی عاری از استبداد و استثمار ، واز سوی دیگر در همدستی با بخش فرصت طلب و نان به نرخ روز خور اپوزیسیون اعم از “چپ” و ملی گرا که چیزی جز منافع شخصی و فرقه ای خود را نمی جستند، درعین بهره‌مندی از همراهی و پشتیبانی بی دریغ و همه جانبه رهبران سیاسی بورژوازی جهانی گرد آمده در کنفرانس “گوادلوپ” ، و مهمتر از همه، سوار بر جهل و تعصب مذهبی اکثریت توده مستاصل با ریشه روستایی در شهرها و روستاها، بیشترین توهم را پیرامون اهداف حکومت مطلوب خود دامن زده تا قدرت سیاسی را بدین طریق قبضه کنند.

رژیمی که قرار است قوانین شرع مقدس را در جامعه سرمایه‌داری نوپای ایران جاری کند، بلافاصله از سوی سردمداران ساختار مدرن سرمایه در عرصه جهانی به رسمیت شناخته شده و بقای چنین رژیم قرون وسطائی ای را رسمیت می بخشند.[۶] ساز مخالف زدن‌های حاکمان اسلامی که دمکراسی را موضوعی “شیطانی” می‌خوانند و لیبرالسیم را از موضع ارتجاع قرون وسطایی به باد دشنام میگیرند ، از طرف رهبری سیاسی سرمایه‌ جهانی ، نادیده گرفته میشود در عین حال همین موضع گیری های رژیم، قند در دل  “چپ” متوهم به “خروده‌بورژوازی ضد امپریالیسم” و چپ دنباله رو “سوسیالیسم عملاً موجود” آب کرده، برای “ضد اجنبی” اسلامیون سینه چاک  داده، کف میزند و هلهله سر میدهد و مخالفان پیشرو ومترقی  رژیم را با تهمت و دشنام، همدست امپریالیسم می‌خواند! این دو وجه مکمل یعنی اولترا ارتجاعی بودن حاکمان تمامیت خواه اسلامی از یکسو وهمراهی  بخش اعظم چپ و ملی گرای متوهم درحمایت از رژیم اسلامی از سوی دیگر، دست جلادان حکومت اسلامی را در جدال سترگ ارتجاع و انقلاب ،  برای ایجاد جهنمی جان فرسا در زندان‌ها بازگذارد با نتایجی بس خونبار برای نیروهای اپوزیسیون رژیم.

اگر عمده عناصر اصلی آن بخش ترقی خواه و چپ اپوزیسیون، صرفا برمبنای درک طبقاتی و نه الزاما تسلط تئوریک و تاریخی به آموزه های تجربی جنبش های آزادیخواهانه از رنسانس به بعد، تعمق بیشتری در متون و مبانی فکری ونظری این رهبران اسلامی می‌کرد و به بررسی نقطه نظرات و اهداف نظریه پردازان اسلام سیاسی نه در اعماق تاریخ که فقط ازجنبش مشروطه به بعد می پرداخت، به یقین میتوانست در همان شروع جنبش های مردمی، لحاف “ضد امپریالیستی” خمینی را که چپ متوهم برایش تدارک دیده بود به کنار زده و بر پیشانی  آن رهبر “کبیر” عبا و نعلین پوش، ماهیت اصلی امامان خون و سنگسار و قطع ید و شمشیر آخته و دار و گلوله را به داغی عریان ببیند و واقف شود به عمق ارتجاع رهبران نوپای اسلامی، از جمله همان امام ضد امپریالیست که درآرزوی رجعت جامعه به چهارده قرن پیش، سالها در کنج عزلت حجره‌های فیضیه کینه به دل گرفته بود از ارباب و رعیت! که اگر “کشف الاسرار”خوانده بودند ، در پس کشف آن اسرار، دیدن ردپای تمام فجایع بعدی و پیش بینی همه جنایات رژیم اسلامی از آغاز تا به امروز کاری بس سهل و آسان مینمود، اما دریغ…

بی انصافی است البته اگر همه افراد وجریانات سیاسی روشنفکر و مبارز و ترقی خواه را به یک چوب راند و با یک عیار به قضاوت نشست.  در بحبوحه آن کارزار، بودند نیروهایی گرچه کوچک، کم توان، منفرد و پراکنده که به درستی برماهیت مستبد، خشن وارتجاعی اسلام “انقلابی” اشاره داشتند[۷] و آشکارا بر جدا کردن صف خود و بر حذر داشتن دیگران از دنباله روی “نهضت اسلامی” پای کوبیدند و خون دل خوردند، اما کو گوش شنوا که زمان، زمان  “اتحاد” بود و “بحث بعد از مرگ شاه!”

با استناد به مقدمه فوق است که در ادامه سعی خواهم کرد جوهر اصلی این ساختار متصلب و متعصب اسلامی را که همانا عمل به تمامیت خواهی به هر طریق و از جمله حذف فیزیکی مخالفان به خشن ترین شکل ممکن است را با اشاره ای کوتاه به نظرات مستند  مربوط به سالها قبل از انقلاب “اسلامی”  این نحله “عقیدتی-سیاسی ” آشکار سازم ، جوهری که با آن از ابتدای دستیابی به قدرت سیاسی در اولین روزهای انقلاب  تا به امروز سند  به خاک و خون کشیدن بسیاری از شریف‌ترین انسان ها امضا شده، چنانکه کشتار شصت و هفت از دهشت‌ناکترین آنها بوده است.

نواب صفوی از همان آغاز حکومت دکتر مصدق، از آیت الله کاشانی برید. اکثریت قریب به اتفاق فدائیان اسلام به آیت الله کاشانی پیوستند، نواب صفوی و تنی چند از همدستانش تحت حمایت آیت الله بهبهانی، آخوند درباری و سرسپرده ی معروف انگلیس، قرار گرفتند. طرفداران آیت الله کاشانی طی اعلامیه ی شدیداللحنی ” تنفر و انزجار شدید خود را از اعمال بی رویه و بی شرمانه ی باند نواب صفوی اعلام داشتند. و توهین او به “حضرت آیت الله کاشانی، مجاهد فداکار عالیقدر عالم اسلام” و “مردان بزرگ دینی و ملی” را “به منزله ی محاربه با امام زمان (ص)” دانستند.[۸]

 ” هم‌کیشان دین‌دار ما، برادران پاک ما، دوستان پارسی زبان ما، جوانان غیرت‌مند ما، هم‌وطنان آبرومند ما، این اوراق ننگین(نوشته‌های کسروی)، این مظاهر جنایت، این شالوده‌های نفاق، این جرثومه‌های فساد، این دعوت‌ها به زرتشت‌گری، این برگرداندن به مجوسیت، این ناسزاها به مقدسات مذهبی را بخوانید و در صدد چاره‌جویی برآئید، با یک جنبش ملی، با یک جنبش دینی، با یک غیرت‌ ناموسی، با یک عصبیت وطنی، با یک اراده‌ی قوی، با یک مشت آهنین باید تخم این ناپاکان بی‌آبرو رااز روی زمین براندازید.” (کشف‌الاسرار صفحه‌ی ۷۴)

ماجرای ترور کسروی و رابطه‌ی حداقل غیر مستقیم کتاب “کشف‌الاسرار” آیت الله خمینی با این ترور و تشابه “برنامه انقلابی فدائیان اسلام” به قلم ، نواب صفوی، با کتاب ” حکومت اسلامی” خمینی، که او همچنین در “تفسیر سوم”، می‌نویسد:” آن مرد خبیث، کسروی”،  نزدیکی خمینی با نواب صفوی و فدائیان اسلام در حدی که آیت‌الله بروجردی[۹] به همین دلیل خمینی را طرد کرد،[۱۰] و یا دیدگاه‌ کاملا ارتجاعی ای که خمینی در کتاب “تحریرالوسیله” ارائه می‌دهد، مواردی هستند که می‌توانستند زنگ خطری باشند برای نیروهای سیاسی ترقی خواه ازیک حکومت موعود مذهبی.

 به عنوان یک نمونه از بیشمار موارد مشابه، دقت در محتوی  سند مهم زیر،  به تنهایی دلیلی  کافی بر درستی مدعای فوق است و آن نامه ایست که خمینی از نوفل لوشاتو فرانسه در تاریخ۱۱/۸/۵۷ ، به مناسبت آزادی آیت الله منتظری[۱۱] از زندان، برای او و طالقانی نوشت. انتخاب این نوشته گذشته از محتوی بسیار قابل تامل آن، از دو جنبه دیگر نیز از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است؛ یکم آن که، در جریان جنبش انقلابی و قبل از کسب قدرت توسط خمینی، نوشته شد، و دوم آن که در شرایطی منتشر شد که به گوش همه گان رسید. آیت الله خمینی از تاریخ ۱۴/۷/۵۷ به فرانسه آورده شد و همه حرکتهای سیاسی و حتی شخصی او از مدیای جهانی به همه جا مخابره می‌شد. ببینید چگونه ریاکارانه، قبل از کسب قدرت سیاسی، خود را مدافع “حقوق بشر” معرفی می‌کند:

” بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ حسینعلی منتظری دامت برکاته

هیچ از دستگاه جبار جنایتکار تعجب نیست که مثل جنابعالی شخصیت بزرگوار خدمتگزار به اسلام و ملت را سالها از آزادی، ابتدائی ترین حقوق بشر محروم، و با شکنجه های قرون وسطائی با او و سایر علماء مذهب و رجال آزادیخواه رفتار کند; خیانتکاران به کشور و ملت از سایه مثل شما رجال عدالتخواه می‎ترسند، باید رجال دین و سیاست در بند باشند تا برای اجانب و بستگان آنان هر چه بیشتر راه چپاول بیت المال و ذخائر کشور باز باشد; در منطق کارتر و سایر نفتخواران مفت خوار فضای آزاد یعنی به زندان کشیدن جناحهای آزادیخواه و استقلال طلب از علماء روشنفکر مذهبی تا رجال سیاسی و دانشجو یان و رجال محترم بازار و سانسور مطبوعات و دستگاههای تبلیغاتی، و در این منطق ترقی و تمدن کشور یعنی وابستگی شریانهای آن از فرهنگ و اقتصاد و ارتش، تا دستگاههای قانون گذاری و قضائی و اجرائی . این برنامه در کشور ما بیش از پنجاه سال دوران سیاه پهلوی پیاده و مورد عمل بوده و هست، اکنون که ملت غیور ایران با نهضتی عظیم اسلامی بپاخاسته و با مشت گره کرده در مقابل دستگاههای ستمگری و چپاول چون سدی آهنین ایستاده و پایه های بنیادهای آن یکی پس از دیگری فرو ریخته یا در حال فروریختن است بر جناحهای پیشرو از مراجع عظام و علماء اعلام مذهب و خطبای محترم و مدرسین و دانشمندان تا رجال سیاسی و روشنفکران دانشگاهها و بازارها و کارمندان محروم و کارگران مظلوم روشنفکر لازم است این فرصت الهی را از دست نداده بی امان جمیع اقشار ملت را به پیش هدایت کنند، و از خواست ملت که برچیده شدن نظام سلطنتی و قطع دست اجانب از دخالت در مقدرات کشور و از غارتگریها و قیام جمهوری اسلامی ضامن آزادی و استقلال، به جای رژیم سلطنتی منشا تمام بدبختیها و عقب ماندگیها سر موئی تخلف و عقب نشینی نکنند که آن هدر دادن خون جوانان عزیز اسلام و به تباهی کشیدن همه جانبه کشور و کمک به هدم احکام بلکه اساس اسلام است، که از اعظم کبائر و بالاترین خیانت است . ما با بودن رژیم حاضر دموکراسی را هم بر فرض محال اگر تامین گردد نمی پذیریم . ملت نمی تواند از خون جوانان عزیز خود و خیانتهای چندین ساله صرف نظر کند. اسلام تکلیف این جانی را معین فرموده . والسلام علیکم و رحمه الله

روح الله الموسوی الخمینی”

همه جا تاکید از من است. فکر نمی‌کنم زیاد مشکل باشد تا از نوشته بالا فهمید خمینی در پی ایجاد چه حکومتی است؟ و یا چه احکامی را می‌خواهد در جامعه جاری کند؟ و یا چه اندازه به دمکراسی پایبند است؟

منتظری در تاریخ ۲۱/۸/۵۷ ، جواب خمینی را اینگونه می‌دهد:

“…نهضت بی نظیری که در مدتی کوتاه، همه ابعاد زندگی امت و ملت ما را تحت تاثیر قرار داده، و آثار حیات طیبه اسلامی و انقلاب بنیادی توحیدی را در تمام سطوح اجتماع، از منبر و مسجد و حوزه های علمیه تا دبستان و دبیرستان و دانشگاه، از کوچه و بازار و خیابان تا کارخانجات صنعتی و مجتمعات تولیدی، از بخشهای خصوصی تا عمومی و ملی، از دور افتاده ترین روستاها تا بزرگترین شهرها نمایان ساخت….”( کتاب خاطرات آیت‌الله منتظری جلد یک صفحه ۴۱۲)

نسل بالنده جدیدی که از پس انقلاب سیاسی ۵۷ با امیال و آرزوهای فراوان از زیر فشار دستگاه مخوف ساواک شاهنشاهی رها شده بود و آواز رهائی و زندگی بهتر را بر سر هر کوی و برزن سر می‌داد و در آرزوی ساخت جامعه نوین چون سیل به خیابانها جاری شد، کوتاه زمانی از این لذت آزادی بهرمند نشد که غول خفته چهارده قرن تاریخ گذشته در مقابلش قد علم کرد. رژیم الهی اسلامی خمینی، برای جمع کردن دامنه انقلاب، پایان آن را جار می‌زد و از همگان می‌خواست تا به خانه‌ها باز گردند و بقیه کار را به آنها بسپارند. اما اسلامگرایانی که در سالهای گذشته با مخالفین امروز خود همبند بودند، بهتر می‌دانستند جمع کردن این دامنه، ساده نخواهد بود.[۱۲] بنا بر این، آیت الله محمد بهشتی مامور سازمان دهی نیروی سرکوب جدیدی شد که گوش به فرمان حاکمان جدید (“شورای انقلاب”)[۱۳]بود ، تا به سرکوب مخالفان اقدام کنند. دسته‌های فاشیستی حزب الله، کمیته‌ها و بعد متشکل‌تر، “سپاه پاسداران” را سازماندهی کردند. به موازات آن، بعد از انتخاب خلخالی به عنوان اولین حاکم شرع از طرف خمینی، منتظری به نمایندگی از خمینی مسئول برپائی”دادگاه انقلاب” و  اجرای احکام شرع شد و چوبه دار و ماشین کشتار براه افتاد.[۱۴]

دستگاه ترور و اعدام ها درابتدای انقلاب توسط خلخالی در مقام حاکم شرع، سازمان یافت . نحوه محاکمه واعدام نخست وزیر رژیم پهلوی ،امیرعباس هویدا، نمونه  بارز و تیپیک دادگاه های اسلامی ای بود که تا به امروز سایه مرگبار خود را برسر تمام مخالفین رژیم افکنده است. خلخالی در این باره چنین می‌گوید:

” سرانجام، به قم آمدند و از امام خواستند که مرا به دادگاه برگردانند. امام به من فرمودند: شما به حرف (دولت) بازرگانی ها گوش نکن. پس از تشکیل جلسه محاکمه هویدا و انجام دفاعیات او و صدور حکم اعدام،  هویدا در حالی که عرق می ریخت، گفت: حضرت خلخالی! من نمی گویم مرا اعدام نکنید؛ ولی خواهش می کنم به مدت دو ماه اعدام مرا به تأخیر بیاندازید. دولت موقت به من وعده داده است. من گفتم: اصل تفکیک قوای ثلاثه؛ مقننه و قضائیه و مجریه را دولت موقت هم قبول دارد.”

در همین باره وزیر امور خارجه دولت وقت، ابراهیم یزدی در یک فیلم ویدئویی چنین می گوید:

“زمانی که محاکمه مرحوم هویدا در زندان قصر شروع شد و می‌خواست بگوید در دوران ۱۴ ساله زمامداری نخست وزیری شاه چه اتفاقاتی افتاد و خاطرات خود را بیان کند، پس از این که جلسه دادگاه تنفس داده می‌شود وهویدا به راهرو می‌آید، یکی از آقایان روحانی که آنجا بوده و من مایل نیستم اسم ببرم (هادی غفاری)، در راهرو با هفت تیر کمری خود هویدا را می‌کشد و زمانی به خلخالی خبر می‌دهند که کار از کار گذشته بوده‌ است. هویدا را می‌برند روی صندلی می‌نشانند و عکس می‌گیرند و حکم اعدامش را قرائت می‌کنند و سپس او را “اعدام “می‌کنند. ولی در واقع او را قبل از اعدام کشته بودند.”[۱۵]

بزرگترین سازمان چپ  آن روزگار در روزنامه “کار”  شماره ۶ مورخ  ۲۳ فرودین ۵۸، در باره این اعدام ها می‌نویسد:

“محاکمه و اعدام مزدوران نشانه‌ای از قدرت انقلابی توده هاست. آغاز دوباره کار دادگاههای انقلاب قدمی مثبت برای جلوگیری از توطئه گریهای امپریالیسم و عناصر وابسته به آنست،…”[۱۶]

شکنجه و کشتار سال های اول دهه ۶۰ ، که هر غروب قطار اعدام از شعبه‌های بازجوئی تنها فرصت نوشتن شمارۀ بر پاهای برهنه قربانیان را می‌یافت، تا شبانگاه در تپه‌های اوین تیرباران شوند. بازجوئی های متکی بر کابل و قپانی، محاکمه های چند ثانیه ای ،  و آن مصاحبه های نمایشی بعضی از رهبران گروه های سیاسی، با پاهای باند پیچی شده و مچ های زخمی و  کتف های از کار افتاده شان، سپری شده بود. حاج داوود رحمانی، رئیس زندان قزل حصار و گروه توابین اش برکنار شده بودند.

از سال ۶۲ وزارت اطلاعات به همت سعید حجاریان سازمان داده شد، یک شعبه آن در اوین دایر گردید و شروع به دسته‌بندی و رصد مواضع سیاسی زندانیان کرد.

از سالهای ۶۵ زندانیان سیاسی، بویژه زندانیان چپ، قامت شکسته سرکوب اوایل دهه ۶۰ را توانستند کمر راست کنند و دست به اعتراضات سازمان یافته تر و سیاسی‌تر بزنند بویژه در زندان اوین.  و این همه حکایت از ناکارآمدی ماشین توابسازی لاجوردی و حاج داوود رحمانی داشت. لاجوردی همیشه تاکید به اعدام همه مخالفین جمهوری اسلامی داشت و این امیال جنایتکارانه خود را چندین بار در جمع زندانیان در “حسینیه” اوین بدین‌گونه بیان کرد: باید شکر گذار امام خمینی باشید که فعلا اجازه اعدام شما را صادر نمی‌کند. وگرنه حکم همه شما که در مقابل جمهوری اسلامی ایستاده اید اعدام است.

در همین سال ۶۵، رازینی دادستانی تهران را تحویل گرفت و با استفاده از اطلاعات دقیقتر وزارت طلاعات، که دیگر تکمیل شده بود. اکثر توابینی که در شعبه‌های بازجوئی با بازجویان برای کسب اطلاعات از زندانی دستگیر شده همکاری می‌کردند را اعدام کرد و تنها دو نفرشان را به نامهای معین و علی صدیقی را من دیدم، از شعبه به میان زندانیان بازگرداندند.

در همین سال بود که زندان عظیم و مخوف گوهردشت، که زمان پهلوی ساختش ناتمام ماند و به همت امت حزب الله به پایان رسید و تا این سال به عنوان تبعید گاه انفرادی از آن استفاده می‌شد در همین سال تبدیل به زندان عمومی زندانیان سیاسی شد، در کنار تعداد بیشمار انفرادی که همچنان بر پا بود.

من بهمراه زندانیانی بسیار در سال ۶۵ از اوین به بند یک گوهردشت به عنوان بند عمومی منتقل شدیم. در بدو ورود یکی از مسئولین زندان، حاج محمود همه را درانتهای بند در سالن بزرگی جمع کرد که بعد ها “حسینیه”[۱۷]  نام گرفت. او در صحبت کوتاهی که همراه با خوش‌آمد گوئی بود گفت: دیگر دوران تواب بازی بسر رسید و هر زندانی برای ما زندانی است تا زمانی که قوانین زندان را رعایت می‌کند. این بند در اختیار شماست. این که آن را چگونه اداره می‌کنید خود شما تصمیم می‌گیرید. ولی یک نکته برای ما اهمیت دارد و با آن برخورد می‌کنیم و آن ایجاد تشکیلات در زندان است.

هرچه زمانِ بیشتری از عمر وزارت اطلاعات می‌گذشت، امور زندان تحت تاثیر سیاست ها اطلاعاتی این وزارتخانه قرار مِی‌گرفت،[۱۸] که حکایت از شکل مدرن و پیچده‌تر برخورد ها داشت. درعین حال هیچ تغییری در مواضع سیاسی رژیم در سطح جامعه از نظر کنترل و سرکوب مشاهده نمی‌شد، ولی در زندان نشانه‌هائی از برخورد جدید به چشم می‌آمد، که برایمان سؤال برانگیز بود. بعد از شش سال در اسارت رژیم اسلامی، اولین باری بود که احساس می‌کردیم چون زندانیان زمان شاه در زندان، زندانی می‌کشیم. ناخوداگاه به یاد سخنان حاج داوود رحمانی می‌افتادم. بعد از “تابوت های” و “قیامت” که برای زندانیان سیاسی زن تدارک دیده بود، که از پس آن جنایت ضد بشری، تعدادی از “نخبه‌گان” زن را با خود همراه تواب کرد. خطاب به این خانم ها می‌گفت: چرا زمانی که شما دانشجویان و استاد دانشگاه زندانیان حکومت اسلامی هستید، من آهنگر بیسواد باید مسئول شما باشم که در عین حال توان مقابله فکری و برخورد نظری با شما را ندارم، بهتر است زندان را خود شما(توابها) اداره کنید.

چرا رژیمی که ذره‌ای از اعتقادات سیاسی ـ ایدئولوژی خود عقب ننشست به یک باره فشار‌های بی‌امان چندین ساله را از حیات زندگی زندانیان سیاسی برداشت؟

این آرامش قبل از طوفان، مطالعه و ورزش را در عالی‌ترین درجه، میان مان برقرار کرد. بند ما از کانالی بطور موقت، کتابی به نام “سنجش خرد ناب” اثر امانول کانت حدود ۶۰۰ صفحه را دریافت کرد. قبل از تحویل این کتاب، به همت افراد بند با دست نوشته، یک کپی برای بند ساخت. ورزش و نرمش که بعد از کوتاه زمانی به ورزش دسته جمعی تبدیل شد و با اعتراض زندانبان روبرو گردید. و به همین دلیل در بعضی از بندها زندانیان را که بشکل دسته جمعی ورزش می‌کردند مورد ضرب وشتم قرار دادند. زمان طولانی هواخوری، دوش، حمام وسایر امکانت رفاهی، زندگی دیگر را در بند سامان داد.

جدا سازی زندانیان برمبنای کمونیست از مذهبی ها، منفعلین سیاسی از سرموضع‌ای‌ها، بگونه‌ای مطلوب زندانیان پیش می‌رفت. تا دیگر همه‌گان جرات یافتند با مواضع سیاسی ـ ایدئولوژی خود ابراز وجود کنند.[۱۹]

در سال ۶۶ به نام تقسیم‌بندی زندانیان، چندین بار زندانیان را مورد پرسش و پاسخ قرار دادند: نماز می‌خوانی یا نه، مسلمان هستی یا نه، گروه خود را قبول داری،… و بعد از چندی، بندها را برمبنای این پرسش و پاسخ دسته بندی کردند. بندی به نام “بند منفعلین” ایجاد شد از افرادی که معتقد به گروهای سیاسی مخالف رژیم اسلام نبودند و فعالیت سیاسی قبل خود را کاری اشتباه میدانستند و ابراز می داشتند که بعد از این به دنبال زندگی عادی هستند. از همین بند برای اولین بار در زندان گوهردشت، زندانی به مرخصی، بیرون از زندان فرستاده شد.

زندانیان با چنین فضائی وارد سال ۶۷ شدند. این سنفونی‌ای که امروز بر سر انرژی هسته‌ای در سازش با غرب نواخته می‌شود، در آن روزها همانند امروز، سنفونی “صلح” و پایان جنگ ایران و عراق  و روغن کاری چرخ اقتصاد به کمک غرب در حال نواختن بود.

همه سازمانهای سیاسی موجود در ایران سرکوب شده بودند. حزبی که بنیانگذاران آن  رهبران حکومت اسلامی بودند، به نام حزب جمهوری اسلامی، به این دلیل که میان حامیان رژیم تنش ایجاد می‌کند را خود رژیم منحل کرد. حتی سازمان های مدافع حکومت اسلامی جبهه ملی، نهضت آزادی، فدائیان خلق اکثریت، حزب توده در انتهای کار، هم سرکوب شدند و رهبران شان دستگیر و زندانی گردیدند.

فضای عمومی بندها بعد از گذراندن یک دوره آرامش، از موضع تدافعی به حرکتهای اعتراضی جمعی قدم بر می‌داشت. در اکثر بندها برای مقدار ناچیز و کیفیت غذای زندان اعتراض می‌شد. ورزش دسته جمعی نیز مواردی بود که تعدادی از زندانیان بویژه مجاهدین برای ادامه آن با مسئولین زندان درگیر بودند و زندانیانی که به ورزش جمعی می‌پرداختند را پاسداران زندان مورد ضرب و شتم قرار میدادند و خواهان قطع ورزش جمعی در بندها بودند. این نوع اعتراضات بیشتر در زندان گوهردشت جریان داشت ولی اعتراض زندانیان در اوین اشکال متفاوت و سیاسی بخود گرفته بود.

در بیرون زندان مسئولین حکومتی که در اوایل جنگ ایران وعراق، مصمم به پیمودن راه قدس از مسیر کربلا بودند، بعد از هشت سال اعمال قدرت نمائی نه تنها در داخل کشور بلکه برای رژیم‌های منطقه، با بجا گذاشتن ویرانی و تلفات انسانی بیشمار، تصمیم به پذیرش قعطنامه صلح سازمان ملل در مورد پایان جنگ ایران وعراق شدند[۲۰] و جام زهر را برای بقای حکومت سرکشیدند که سموم این زهر نه‌تنها رهبر حکومت اسلامی را کارگر افتاد، بلکه دامن زندانیان سیاسی بیشمار سرکوب هشت ساله را آلوده کرد. و یکی از جنایات کم نظیر بشریت را در زندانهای سراسر ایران در تابستان ۶۷، در عرض حدود یک ماه به شکل مخفیانه چون پادزهری به اجرا در آورد.

اینکه چه عواملی دراین مقطع موجب شد،  رژیم اسلامی که از فردای حکومت، همان‌گونه که در بالا به آن اشاره کردم، به کشتار و قتل مخالفین خود در این چند سال حکومت خود اشتغال داشت، امروز به یک باره به چنین تصمیم جنایتکارنه‌ای دست بزند تا موضوع زندانی سیاسی را از اذهان جامعه  و مجامع بین‌المللی پاک کند،  پرسش ایست کلیدی. چرا که رژیم اسلامی با مشخصات ویژه خود در حلقه سرمایه جهانی، در مهم ترین منطقه جهان از نظر تحولات و اهمیت اقتصادی، می‌تواند بنا به ضرورت به تکرار چنین عملی جنایتکارانه ای دست زند که جهان سرمایه‌داری در این ضرورت با مرتجعان اسلامی هم منافع باشند.

در آخرین دسته بندی زندانیان،  من به همراه زندانیان چپ که محکومیتی از ۱۰ تا ۱۵ سال زندان داشتند در بند ۶ گوهردشت مستقر بودیم. آخرین روزهای قبل از اعدام زندانیان مجاهد که در شهریور ۶۷ آغاز شد، اخبار پذیرش قعطنامه صلح، جنگ ایران و عراق و سپس حمله نظامی سازمان مجاهدین به کمک رژیم صدام از مرزهای غربی ایران و عراق را از تلویزیون در یافت کردیم. بلافاصله بعد از آن تلویزیون را از بند بردند و هواخوری و ملاقات را قطع کردند. حدود ۲۰ روزی‌ که کشتار مجاهدین ادامه داشت و تمامی ارتباط ما با بیرون بند قطع بود روزهای سرنوشت سازی بر ما گذشت. تجزیه و تحلیل این روزها، از نگاه عناصر سیاسی که اکثریت آنها هفت سالی را در اسارت رژیم اسلامی، از نزدیک وحشیانه‌ترین سرکوب‌ها را تجربه کردند، خود محتاج به نوشته مستقل است.

ارتباط ما با بیرون زندان کاملا قطع بود. چرا که سران رژیم به مخفی نگهداشتن این جنایت هولناک مصر بودند. به همین دلیل این‌بار تصمیم گیری در اجرای حکم کشتار خمینی، نه از روال موجود سیستم قضائی جامعه، بلکه توسط هیئت مرگ منتخب، برای جلوگیری از درز اطلاعات به بیرون  و سرعت عمل صورت می‌گرفت. در این بارۀ منتظری چنین می‌گوید:

” در همان زمان بعضی تصمیم گرفتند که یک باره کلک مجاهدین را بکنند و به اصطلاح از دست آنها راحت شوند، به همین خاطر نامه ای از امام گرفتند که افرادی از منافقین که از سابق در زندانها هستند طبق تشخیص دادستان و قاضی و نماینده اطلاعات هر منطقه، با رای اکثریت آنان اگر تشخیص دادند که آنها سرموضع هستند اعدام شوند، یعنی این سه نفر اگر دونفر از آنها نظرشان این بود که فلان فرد سرموضع است ولو اینکه به یک سال یا دو سال یا پنج سال یا بیشتر محکوم شده باید اعدام می‎شد،”  (همان منبع صفحه ۶۲۳)

کسی که سیستم ایدئولوژیک ولایت فقیه را تئوریزه و مدون کرده بود، امروز از اجرایش به وحشت افتاد. ولی او خود بهتر از هرکس می‌داند تنها راهش چانه‌زنی بر سر ابعاد جنایت است نه مخالفت با حکم ولی فقیه و نفس کشتار مخالفان:

” در همین قم یکی از مسئولین قضایی آمد پیش من و از مسئول اطلاعات قم گله می‎کرد که می‎گوید تندتند اینها را بکشیم از شرشان راحت شویم، من می‎گویم آخر پرونده های اینها را بررسی کنیم یک تجدید نظری در حکم اینها بکنیم، می‎گوید حکم اینها را امام صادر کرده ما فقط باید تشخیص موضوع بدهیم،”(همان منبع صفحه ۶۲۸)

از همه جا خبر کشتار و مرگ به قائم مقام رهبری منتظری می‌رسد:

“ولی من همین طور ناراحت بودم، نماز ظهر و عصر را خواندم، فکر می‎کردم که بالاخره به من می‎گویند قائم مقام رهبری، من در این انقلاب سهیم بوده ام، اگر یک نفر بی گناه در این جمهوری اسلامی کشته شود(که تا حالا کشته نشد!) من هم مسئولم، بالاخره با قرآن مجید استخاره کردم این آیه شریفه آمد: “و هدوا الی الطیب من القول و هدوا الی صراط الحمید”: “به گفتار نیکو هدایت شدند و هدایت شدند به راه پسندیده”،(همان منبع صفحه ۶۲۸، پرانتز ازمن است)

در یک سیستم ایدئولوژیک همه به وظایف خود در مقابل احکام ولی‌فقیه واقف‌اند، نهایت مخالفت سکوت است. که این رهبران، چون موسوی و کروبی با تمامی اختلافات و سرکوبی که آن‌ها هم از آن بی‌نصیب نشدند، تا حال بعد از ۲۵ سال به آن ادامه دادند. آیا این همان سکوت مرگ بارِی نیست که هیتلر با ایدئولوژی فاشیستی خود با برپائی کوره‌های آدم سوزی در آلمان و استالین با ارودگاه مرگ گولاگ[۲۱]، درصحرای سیبری مخالفین را زنده‌بگور کرد؟

” بالاخره من احساس کردم که این شیوه درستی نیست تصمیم گرفتم یک نامه به امام بنویسم، اتفاقا آقای آسید هادی هاشمی و آقای قاضی خرم آبادی اینجا بودند با آنها مشورت کردم، گفتند این کار را نکنید چون امام از دست منافقین پس از جریان مرصاد عصبانی هستند و اگر شما یک چیزی بنویسید ایشان ناراحت می‎شوند”(همان منبع)  …

“بعد به آنها (به هیئت مرگ) گفتم: “اگر امام هم اصرار دارند شما یک عده از آنها را که در زندان شیطنت می‎کنند و تبلیغ و فعالیت دارند مجددا با روش صحیح بازجویی کنید و آنها را درست محاکمه کنید و پس از محاکمه اگر محکوم به اعدام شدند اعدامشان کنید،”(همان منبع صفحه ۶۳۸)

در اندیشه اسلامی، آن هم از نوع مذهب ولایت فقیه، استوار بر مناسبات سرمایه‌داری بحران زده، جان و “ناموس” امت اسلامی در دست ولی‌امر مسلمین است، که خبر استقراض خارجی از طرف حکومت اسلامی برای سامان دهی ویرانی هشت سال جنگ به گوش می‍‌‌‌رسد[۲۲]، دیگر حقوق انسانی افراد جامعه معنائی ندارد، آن‌هم این افراد، مخالف حکومت اسلامی باشند. این سیادت اسلام “عزیز” است که ولی امر مسلمین یک تنه بر مبنای آن قادر است دست به هر کاری بزند و دیگران، حتا قائم مقام رهبری با تمامی “نگرانی” برای ادامه  بقای حکومت اسلامی با نوشتن نامه برای “رفع مسئولیت شرعی” با آن کنار می‌آید و می‌گوید:

“هدف من محفوظ ماندن شخصیت امام و چهره ولایت فقیه بود”، (همان منبع صفحه ۶۳۸)

ولی فقیه هم در جواب رئیس شورایعالی قضائی، موسوی اردبیلی و سایرین  که برای او در باره اعدام‌ها نامه نوشتند، در سه خط چنین پاسخ داد:

“بسمه تعالی

در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است، سریعا دشمنان اسلام را نابود کنید، در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است .

روح الله الموسوی الخمینی”          (همان منبع صفحه ۶۲۷)

در جریان اعدام مجاهدین، ارتباط ما کاملاً با بیرون قطع بود ولی سیگنالهای متعدد از این کشتار به ما رسید، اما اکثریت بند نمی‌توانست باور کند که رژیم اسلامی در ضعف مفرط، بعد از پذیرش قعطنامه، چنین کشتاری را سازمان دهد. برعکس رژیم برای اینکه زندانیان از این ضعف او گستاخ نشوند، که تا حدودی شدند، به “شایعه” کشتار دامن می‌زند تا در میان‌شان وحشت ایجاد کند. این تصویر، فضای غالب بند‌ها را در برمی‌گرفت. زندانیانی که در چهارچوپ تشکیلات در زندان می‌اندیشیدن، بیشتر به این توهم دچار بودند. از بندهائی خبر دارم که افراد رابط تشکیلات که خبرها را دریافت می‌کردند برای جلوگیری از ایجاد وحشت در میان رفقای مبارز شان، مانع پخش چنین خبرهائی میان افراد می‌شدند:

ــ یکی از رفقا، از لای درز نرده آهنین پنجره به حیاط هواخوری، پاسداری را دید که یک فرقون دمپائی حمل میکند.

ــ روزی پاسداری روستائی برای کنترل بند، وارد بند شد و سری به هواخوری زد و پنجره‌ها را کنترل کرد. یکی از رفقای بند از او پرسید: چرا در هواخوری را باز نمی‌کنید؟

پاسدار به او گفت: برو پسر بفکر جون خود باش، هواخوری چه دردی از تو دوا می‌کند!!

ــ از بند فرعی مشاور بند ما، مجاهدین باقی مانده از اعدام، از طریق پنجره به بند ما خبر دادند: افراد زیادی را از ما جدا کردند و ما فکر می‌کنیم آنها را برای اعدام بردند.

این اولین خبری بود که به‌طور سریع حرف از اعدام با خود داشت. ولی برای ما چپ ها خبرهای مجاهدین همیشه سوراخ داشت. و این بار هم این خبر جدی گرفته نشد. بویژه اکثریت بند دوست نداشتن که این خبر جدی باشد.

“بالاخره این جریان گذشت بعد از مدتی یک نامه دیگری از امام گرفتند برای افراد غیرمذهبی که در زندان بودند، در آن زمان حدود پانصد نفر[۲۳]غیرمذهبی و کمونیست در زندان بودند، هدف آنها این بود که با این نامه کلک آنها را هم بکنند و به اصطلاح از شرشان راحت بشوند، اتفاقا این نامه به دست آقای خامنه ای رسیده بود، آن زمان ایشان رئیس جمهور بود، به دنبال مراجعه خانواده های آنان ایشان با متصدیان صحبت کرده بود که این چه کاری است که می‎خواهید بکنید دست نگه دارید، بعد ایشان آمد قم پیش من با عصبانیت گفت : “از امام یک چنین نامه ای گرفته اند و می‎خواهند اینها را تندتند اعدام کنند”، گفتم : “چطور شما الان برای کمونیستها به این فکر افتاده اید؟ چرا راجع به نامه ایشان در رابطه با اعدام منافقین چیزی نگفتید؟” گفتند: “مگر امام برای مذهبیها هم چیزی نوشته ؟!” گفتم : “پس شما کجای قضیه هستید، دو روز بعد از نوشته شدن آن نامه به دست من رسید و این همه مسائل گذشته است، شما که رئیس جمهور این مملکت هستید چطور خبر ندارید؟!” حالا من نمی دانم ایشان آیا واقعا خبر نداشت یا پیش من این صحبتها را می‎کرد.”[۲۴]

در شهریور ماه بود که هیئت مرگ، دست به کشتار زندانیان چپ‌ در گوهردشت زد. در انتهای راهروی بزرگ زندان که دوطرف آن بندها قرار داشتند و حدفاصل بندها حیاط هواخوری بود، سالن بزرگی به نام آمفی تئاتر واقع شده بود. تعدادی طناب از سقف بر سن آمفی تئاتر آویزان کردند. با قرار دادن طناب بر گردن زندانیان، آنها را به پائین سن پرت می‌کردند. کامیونهای بزرگ که درب عقب محل بار آن چسبیده به درب خروجی آمفی تئاتر بود، جنازه ها را نیم جان بار می‌زد. همان گونه در اسناد بالا ارائه شد، عجله در کاربود.

از بندهائی که مشرف به آمفی تئاتر بود بعد از کشتار مجاهدین اخبار به سراسر زندان از طریق مورس نوری و سایرطرق از بندی به بند دیگر مخابره می‌شد:

ــ شنیده شد، در بند زیرین بند هشت، مجاور سالن اعدام، از زندانیان می‌خواستند وصیتنامه بنویسند.

ــ کامیونی به دلیل اشکال فنی در پشت سالن اعدام مشاهده شد و پاسداران در اطراف آن تمرین دفاع شیمیائی می‌کردند.(گوئی جنازه ها مدتی طولانی در کامیون، در آن تابستان گرم مانده بود، پاسداران اطراف کامیون را سم پاشی می کردند.)

ــ خبر رسیده بود که از شکاف قابل مشاهده درب سالن اعدام  و درب عقب کامیون، جنازه‌های در حال حمل به داخل کامیون دیده ‌شده است.

ــ فردی را که اشتباهی(و یا شاید به عمد) به سالن اعدام برده بودند به بند برگرداندند که او زندانیان آویزان به دار اعدام را دیده بود.

بعد از اعدام یکی دو بند از زندانیان چپ، زندانبانان و هیئت مرگ با جوابی که زندانیان به سؤالات‌شان می‌دادند، متوجه شدند خبر اعدام‌ها به زندانیان رسیده است.

بند ما تقریباً از آخرین بندهائی بود که به هیئت مرگ فراخوانده شد. همه را با چشم بند در راهرو اصلی زندان نشاندند و از میان ما چند نفری که در برخود با زندانبانان ضعیف عمل می‌کردند و زندانبانان در گذشته هم از این ضعف سود جستند، آن ها را برای کسب اطلاعات، که چگونه خبر به بند درز کرد به زیر فشار بردند. مدتی بعد تعدادی از ما را نزد هیئت مرگ بردند که من یکی از آنها بودم.

ازمن پرسیده شد:

ــ اتهامت چیست؟

ــ گفتم مشکوک دستگیر شدم.

ــ مسلمانی یا نه؟

ــ نه ، مسلمان نیستم

ــ مگر پدر و مادرت مسلمان نبودند؟

ــ نه، من خانواده‌ام توده‌ای بودند.

ــ مسجد رفتی یا نه؟

ــ در بعضی موارد برای رفتن به توالت به مسجد رفتم.

ــ در مدرسه درس فقه نخواندی؟

ــ علاقمند به مباحث مذهبی نبودم، این ساعت را درحیاط مدرسه ورزش می‌کردیم.

اشراقی به عنوان اعتراض گقت:

حاج آقا، ایشان دارد می‌گوید من مسلمان نبودم، شما چه اصراری دارید ثابت کنید ایشان زمانی مسلمان بود.

بعد از من پرسیدند: از کجا خبر دادگاه را دریافت کردی؟

ــ مگر اینجا دادگاه است؟ من که قبلا دادگاه رفتم.

ــ ما اطلاع داریم شما خبر اعدام را میان زندانیان پخش کردید، چگونه این خبر به شما رسید؟

ــ من چنین خبری ندارم.

بعد از این، کلمات رکیک و ناسزا نثار من شد. قاضی به دلیل پخش خبر اعدام در بند، حکم ۶۰ ضربه شلاق برای من صادر کرد.

مرا به تختی بستند و شلاق زدند و زمانی با زخمهای بسیار بهوش آمدم که خود را در یک اتاق، میان زندانیان یافتم. در بند فرعی ، حدود بیست نفر بودیم. زندانیان به من گفتند، فقط ما  از یک بند زنده ماندیم. حدود دو الا سه روز بعد همه ما را به یک بند بزرگتر بردند. این بند در واقع همه کسانی بودند که از چهار الا پنچ بند زندانیان چپ زنده ماندند.

در خاطرات هاشمی رفسنجانی، روز ۵ مهرماه ۱۳۶۷ آمده است:‌

“جلسه مجمع تشخیص مصلحت رفتم. در مورد مجازات ضد انقلاب مذاکره شد. امام تصمیم را به مجمع محول کرده اند. قرار شد مطابق معمول قبل از حوادث اخیر عمل شود. وزارت اطلاعات چنین نظری داشت و قضات اوین، نظر تندتری داشتند”

در بند ترانزیت که شامل چپ های بجا مانده از اعدام‌ها بود، کسی تصوری از پایان ماجرا نداشت. همگی انتظار مرحله بعدی اعدام‌ها را داشتند. بعدار مدتی همه را به بند یک اوین از بندهای قدیمی انتقال دادند. در آنجا بود که همه از فاجعه‌ای سخن می‌گفتند که جان بدر بردند و بیشمار از همبندیان خود را از دست دادند. من هم آن جا با خبر شدم، حسین حاج محسن و محمد علی پژمان، یکی مسئول بند و دیگر مسئول غذا که درجریان اعدام مجاهدین دراعتراض به کیفیت غذا، از بند ما با زندانبانان درگیر شده بودند وآنها را برای تنبیه به انفرادی برده بودند نیز اعدام شدند، بهمراه بیشمار دیگر.

عصر سوم اسفند ۶۷ ول‌وله‌ای در بند براه افتاد: قرار است در اعتراض به سازمان ملل که کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ توسط جمهوری اسلامی را محکوم کرد، درمقابل دفتر این سازمان در میدان آرژانتین تهران، توسط زندانیان تظاهرات برپا شود. هر کس مایل به شرکت در این تظاهرات هست همین الان تا آخر شب وقت دارد با خانواده خود تماس بگیرد که با سندی در دست برای آزادی شما به اوین رجوع کنند.

مدت زمانی بود که دیگر کسی توصیه‌ای به شخص دیگر نمی‌کرد چرا که همه آگاه از پرداخت هزینه آن بودند. همه به تنهائی تصمیم گرفتند. فردا چهارم اسفند، ما ۲۵ نفر از چپ‌های گوهردشت که به تظاهرات نرفتیم به اطاقی در همان بند یک اوین منتقل شدیم. احساس می‌کردیم زندان خالی شد. سکوت سنگینی در طلاقی نگاه مان اندوه را رج می‌زد. زمان زیادی از آن روزها نگذشت، یک روز از ما، ۲۵ نفر پرسیدند: کسانی که مصاحبه را قبول می‌کنند می‌توانند با خانواده خود تماس بگیرند تا برای آزادی تان به اوین رجوع کنند.

۱۳ نفر دیگر با قبول مصاحبه آزاد شدند. این که از این افراد مصاحبه گرفتند یا نه از آن اطلاعی ندارم. ولی چند روز بعد به سراغ ما ۱۲ نفر آمدند: با کلیه وسائل چشم بند بزنید و بیائید بیرون.

هر دو نفر ما را در شش سلول انفرادی “آسایشگاه” اوین، کنار هم قرار دادند. حدود دو ماه بعد ما نیز از زندان آزاد شدیم. از من و هم سلولی من، تعهد گرفتند که دیگر بر علیه جمهوری اسلامی دست به فعالیت سیاسی نزنیم. بعد از هشت سال در ۱۱/۳/۶۸ به خانواده‌ام پیوستم.

برای درک بهتر موضوع ، ضرورت شرح مختصر و کلی سیر حوادث کشتار تابستان ۶۷ ،آن گونه که بر من گذشت را احساس می‌کردم ولی قصد من شرح تمامی آن حوادث نبود، بلکه طرح این سئوال که چرا بزرگترین فاجعه تاریخ جامعه ایران، در تابستان ۶۷ شکل گرفت؟

در تلاش برای پاسخ به چنین پرسشی، بیش از همه از اسنادی سود جستم که آیت الله منتظری بجا گذاشت، البته تا آنجا که “وظیفه شرعی” به او اجازه داد و من قصد آن را ندارم تا جایگاه دقیق او را در پرداختن به موضوع کشتار شصت‌و‌هفت در این نوشتار روشن کنم. که امیدوارم خواننده خود طی این سطور دریافته باشد. ولی در مقام شاهد این حوادث که با دقت خاص پیگیر حقیقت واقعه بودم، چند سؤال اساسی را “فقیه عالی‌قدر آیت الله منتظری” ظاهرا بنا به “وطیفه شرعی” بی‌پاسخ گذاشت:

۱ ــ هرچند امروزه جسته و گریخته اطلاعاتی از اینکه چه کسانی در صدور حکم این کشتار توسط خمینی موثر بودند در دست است اما چرا منتظری که از ارکان این حکومت اسلامی بود  و گرچه به “مخالفت” با اجرای چنین تصفیه خون آلودی برخواست تا بدانجا که موقعیت قائم مقامی نماینده خدا را بر زمین از دست داد، اما هم اوهم حاضر نیست نامی از دست‌اندرکاران  اصلی این کشتارببرد؟ آنها که بودند که منفعت همگان در فاش نشدن این راز است؟ آیا منتظری و سایر “معترضان” اسلامی، مشکل شان از این کشتار ابعاد این جنایات است، یا نفس سر به نیست کردن مخالفان سیاسی است؟

۲ ــ چرا منتظری ذره‌ای وارد این وادی نمیشود که تناقضی که او و حامیان مسلمان “نظام حکومت اسلامی” در مواجهه با این کشتار و حقایق مرتبط  با آن روبرو هستند، شاید ناشی از ذات تفکر مذهبی اسلامی و ابزار اجرایی آن تحت عنوان ” اصل ولایت فقیه”ای باشد که او تئوریسین اصلی آن بود؟

قاسم خاکسار

۹/۹/۱۳۹۲

gassemsol@hotmail.com



[۱] ــ دادستان عمومی استان سیستان و بلوچستان در پی کشته شدن ۱۷ تن از مرزبانان منطقه سراوان از اعدام ۱۶ تن بلافاصله پس از این عملیات خبر داد. او به صراحت اعلام کرده است که این اعدام‌ها در پاسخ به عملیات مربوطه بوده است و به همین لحاظ از پیش تصمیم‌گیری نشده بود. (فارس، چهارم آبان ۱۳۹۲)

[۲] ــ سید مجتبی میرلوحی (۱۳۰۳ تا ۲۷ دی ۱۳۳۴) معروف به نواب صفوی طلبه و بنیان‌گذار فدائیان اسلام است که در ترور حسین علاء و احمد کسروی نقش مستقیم داشت.[۳]

[۳] ــ کتاب “فدائیان اسلام و…” صفحه ۹۶.

[۴] ــ موضوع : فتوای قتل سلمان رشدی ، نویسنده کتاب “کفرآمیز” آیات شیطانی، زمان ۲۵ بهمن ۱۳۶۷. (صحیفه نور ص‌۲۶۳)

بسمه تعالی

انا لله و انا الیه راجعون

به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می رسانم مولف کتاب “آیات شیطانی ” که علیه اسلام و پیامبر و قرآن ، تنظیم و چاپ و منتشر شده است ، همچنین ناشرین مطلع ازمحتوای آن ، محکوم به اعدام می باشند. از مسلمانان غیور می خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعا آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرات نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود، شهید است ان شاءالله . ضمنا اگر کسی دسترسی به مولف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته .

روح الله الموسوی الخمینی

[۵] ــ “کنفرانس گوادلوپ جلسه‌ای بود که در ژانویه ۱۹۷۹/دی ۱۳۵۷ میان رؤسای دولت ۴ قدرت مهم جهان سرمایه‌داری (آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان غربی) در جزیره گوادلوپ برگزار شد و موضوع اصلی آن بررسی وضعیت بحرانی ایران در آن دوران -آخرین روزهای پیش از انقلاب ۵۷- بود.

این جلسه به میزبانی والری ژیسکار دستن رئیس‌جمهور فرانسه در جزیره گوادلوپ از سرزمین‌های ماورا بحر فرانسه در دریای کارائیب با شرکت جیمی کارتر رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، جیمز کالاهان نخست‌وزیر بریتانیا، هلموت اشمیت صدراعظم جمهوری فدرال آلمان و خود ژیسکار دستن برگزار شد. در این جلسه در مورد قریب‌الوقوع بودن سرنگونی محمدرضا پهلوی شاه ایران توافق حاصل شد اما در مورد نتایج و مذاکرات دیگر این نشست روایت‌های متفاوت و متناقضی مطرح شده‌است.” ویکی‌پدیا

[۶] ــ محمد مهدی عبدخدائی وقتی‌که در باره حکومت مصدق حرف میزند، سهوان نکته‌ی درستی از زبان قلمش در می‌رود:

“البته من نمیتوانم بگویم که در ارگان‌های بالا، نظر امپریالیسم این بوده است که اصولا بحث حکومت اسلامی مطرح نشود.”

 (“پیام انقلاب” ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شماره ۲۱ مورخ ۱۲/۹/۵۹).

در آستانه‌ی قیام بهمن ماه ۵۷، “در ارگانهای بالا” از جمله در کنفرانس گوداولوپ، بحث حکومت اسلامی مطرح گردید. بعد از تجربه موفق حکومت اسلامی ایران در سرکوب سازمان‌ها و عناصر آزادیخواه و کمونیست در ایران، در ادامه، دیگر خود امپریالیسم با تجاوز نظامی در عراق و افغانستان حکومت های دست‌نشانده اسلامی برپا کرد.

[۷] ــ در کتاب ” قانون اساسی، شمشیر چوبین مبارزه” ، در مهر و آبان ۱۳۵۷  (چاپ شده در آذر ۵۷ )، نوشتیم:

” ما بر خلاف کسانی که بروی کاغذ مارکسیست اند و نه در تحلیل … معتقدیم که اگر همین امروز، در این لحظات بسیار حساس از تاریخ کشور ما، بر علیه این جناح [خمینی] موضع نگیریم و ماهیت واقعی آن را افشاء نکنیم  به جنبش خلق و طبقه کارگر خیانت کرده‌ایم . وظیفه امروز ما افشاء کردن ماهیت ضد پرولتری و فوق ارتجاعی این جناح است نه اتحاد خاموش با آن . بیان حقیقت امروز دشوار است و خیلی ها را شوکه خواهد کرد و حداقل به تاسف وا خواهد داشت و فردا ، هیچ کاری از ارائه “تحلیل های علمی ” و انتقاد از خود ، ساده تر نخواهد بود”. (صفحه ۴۲ ، کرو شه از ماست).

http://vahdatcommunisti.org/GhanoneAsasi.pdf

[۸]ــ باختر امروز، مورخ هفده اردیبهشت و اطلاعات مورخ شانزده اردیبهشت ۱۳۳۰(به نقل از کتاب “اطلاعاتی در بارۀ تشنجات، درگیری‌های خیابانی و توطئه‌های دوران حکومت دکتر محمد مصدق”، گرد آورنده محمد ـ ت، انتشارات “موسسه خدمات فرهنگی رسا” اسفند ۱۳۵۹، صفحه ۸۴.

[۹]ــ آیت الله بروجردی در دهه ۱۳۳۰ رهبری فقاهتی حوزۀ “علمیه” قم را بعهده داشت و منتظری، خمینی، مطهری و بهشتی از شاگردانش بودند.

[۱۰]. ــ کتاب خاطرات آیت‌الله منتظری جلد یک صفحه ۱۶۹.در صفحه ۱۳۹ همین کتاب منتطری می‌گوید: “البته ما ته دلمان از حرکت فدائیان اسلام برای مبارزه با رژیم شاهنشاهی و پیاده شدن دستورات اسلام خوشحال بودیم” .. (در ص ۱۵۹) “من خودم در نجف آباد (در دهه ۱۳۳۰) علیه حزب توده و کمونیستها خیلی سخنرانی کردم.” (پرانتز و تاکید از من است)

[۱۱]ــ آیت الله منتظری و طالقانی در تاریخ ۸ آبان ۵۷ از زندان آزاد شدند.

[۱۲]ــ کتاب خاطرات آیت‌الله منتظری جلد یک صفحه ۳۸۱، منتظری میگوید: “و باز از جمله کسانی که درآن ایام آنان را نزد ما (در زندان) آوردند و تا مدتی بودند آقایان اسدالله بادامچیان، سید اسدالله لاجوردی، محمد کچویی، مرحوم حاج مهدی عراقی، وحید فرزند مرحوم لاهوتی، سید هادی هاشمی داماد من، سید رحیم خانیان، محسن رفیق دوست، نفری داماد دکتر محمد صادقی، سید احمد هاشمی نژاد، موحدی ساوجی، مرحوم شیخ غلامحسین حقانی ، سید عباس سالاری، مرحوم علوی خوراسگانی، مرحوم حسینی رامشه ای ، مروی سماورچی، حسین غزالی، محمدباقر فرزانه و محسن دعاگو بودند.”

[۱۳]ــ همان منبع صفحه ۴۱۶، منتظری در باره شورای انقلاب می‌گوید:” اعضای آن آقایان : موسوی اردبیلی، بهشتی، مهدوی کنی، بازرگان، خامنه ای، هاشمی رفسنجانی، بنی صدر، قطب زاده، شیبانی، معین فر، حسن حبیبی، عزت الله سحابی و بعضی افراد دیگر بودند، البته افراد شورا چند مرتبه متغیر شدند ولی کارگردان مرحوم آیت الله بهشتی بود و کارها هم بیشتر بین افراد بخصوص تقسیم می‎شد که من به این گونه برخوردها اعتراض داشتم و خیلی از کارها هم انجام نمی شد، دستور جلسات هم مسائلی بود که برای انقلاب و کشور پیش می‎آمد،” تشکیل این شورا با تصمیم خمینی در پاریس انجام ‌گرفت. قبل از سفر منتظری به پاریس برای دیدار با خمینی، با رئیس ساواک تیمسار مقدم دیداری دارد. مقدم سه پیام از طریق منتظری برای خمینی می‌فرستد که یک مورد آن این است: “قیام شما یک قیام مقدس است ما هم به آن احترام می‎گذاریم ولی این کمونیستها از پشت خنجر می‎زنند مواظب آنها باشید; “(تاکید از من است)

[۱۴]ــ همان منبع صفحه ۴۶۳ از منتظری سوال می‌شود:” س : در اوایل انقلاب گویا انتخاب قضات نیز از سوی رهبر انقلاب به حضرتعالی واگذار شد، در این رابطه نیز توضیحاتی بفرمایید.

ج : در مرحله اول تعیین قضات به عهده رهبر انقلاب بود و آقای خلخالی را خود ایشان نصب کردند، ولی ایشان با توجه به گرفتاریهای زیاد به من و آقای مشکینی فرمودند از طرف من شما دونفر این کار را انجام بدهید، آن وقت مراجعات و گرفتاریهای ما هم زیاد بود. در همان ایام بود که هم من و هم آقای مشکینی برای شرکت در مجلس خبرگان قانون اساسی انتخاب شدیم و در تهران بودیم، به همین جهت به آقای مومن و آقای شرعی گفتیم شما شناخت بیشتری نسبت به طلاب و فضلای حوزه دارید افراد خوب را برای این کار گزینش کنید، آقایان افرادی را گزینش می‎کردند و برای ما می‎نوشتند که فلانی برای این مسئولیت صلاحیت دارد و ما هم حکم قضاوت برای آنها صادر می‎کردیم، آن وقت هنوز تشکیلات مرتب نبود حتی مخارج آنها را هم من می‎دادم،…”

[۱۵]ــ فیلم ویدئویی وزیر امور خارجه دولت وقت، ابراهیم یزدی.

http://www.youtube.com/watch?v=HpqIyvGKOY0

[۱۶]ــ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۵۸ سال اول ــ شماره ۶، کــــار، سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران. نوشته کوتا با نام “محاکمه و اعدام مزدوران نشانه‌ای از قدرت انقلابی توده هاست” در صفحه اول این روزنامه در لینک زیر موجود است:

http://76.162.209.167/fileha/archive/pdf/kar006.pdf

[۱۷]ــ حسینیه: در زندان گوهردشت، در انتهای هر یک از بندها (چه بندهای عمومی و چه بندهای انفرادی ) ، یک سالن بزرگ وجود داشت که احتمالاً در طراحی اولیه زندان که در زمان رژیم شاه  اجرا شد به عنوان سالن عمومی در نظر گرفته شده بود. در رژیم اسلامی به آن “حسینیه” می گفتند، و به جز موارد نادر، درب آن همیشه بسته بود و زندانیان اجازه استفاده از آن را نداشتند.

[۱۸]ــ کتاب خاطرات آیت‌الله منتظری جلد یک صفحه ۶۳۳، در دومین نامه منتظری به خمینی در بارۀ اعدامها مورخه ۱۳/۵/۶۷، پیوست شمارۀ ۱۵۴ : “… پس ملاک اتفاق آراء باشد نه اکثریت، پذیرفته نشد و نقش اساسی را همه جا مسئول اطلاعات دارد و دیگران عملا تحت تاثیر می‌باشند.”

[۱۹]ــ کتاب خاطرات آیت‌الله منتظری جلد یک صفحه ۶۳۴ مورخه ۱۳/۵/۶۷ : “من دیدم آنها دارند کارشان را ادامه می‌دهند، اول محرم شد من آقای نیری که قاضی شرع اوین و آقای اشراقی که دادستان بود و آقای رئیسی معاون دادستان و آقای پور محمدی که نمایند اطلاعات بود را خواستم و گفتم الان محرم است حداقل در محرم از اعدامها دست نگه دارید، آقای نیری گفت: “ما تا الان هفتصدوپنجاه نفر را در تهران اعدام کردیم، دویست نفر را هم به عنوان سر موضع از بقیه جدا کرده‌ایم کلک اینها راهم بکنیم بعد هرچه بفرمائید..!” “

[۲۰] ــ به دلیل دعوای جناح‌ای در باره دلایل پذیرش پایان جنگ در حکومت اسلامی، دفتر هاشمی رفسنجانی، نامه محرمانه خمینی درباره پذیرش قطعنامه ۵۹۸ خطاب به مسئولان لشکری و کشوری را پس از ۱۸ سال منتشر کرد:

http://www.khatteemam.ir/fa/?p=20237

[۲۱] ــ گولاگ ــ این نام از حرف اول کلمات نام نهادی تشکیل شده که این اردوگاه‌ها را در شوروی اداره می‌کرد (اداره اصلی اردوگاه‌های کار و اصلاح). طبق برآوردها، بین سال‌های ۱۹۲۹ و ۱۹۵۳ حدود ۱۴ میلیون نفر در این اردوگاه‌ها کار اجباری زندانی شدند، و از میان آنها حدود یک میلیون و ۶۰۰ هزار نفر جانشان را از دست دادند. “در حاشیه مسکو، آناتولی مورداشف ۱۳ گور دست‌جمعی را به من نشان داد که حدود یک کیلومتر امتداد دارند. آنچه که اینجا روی داده سال ها پنهان نگاه داشته شد. بین اوت ۱۹۳۷ و اکتبر  ۱۹۳۸ (زمان تسویه سیاسی در حزب)، مجموعا ۲۰۷۶۰ زندانی بدست پلیس مخفی استالین به این مکان آورده و اعدام شدند.” بعد از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، اردوگاه‌ها رو به تعطیلی رفتند و در سال ۱۹۶۰ گولاگ رسما برچیده شد.

[۲۲] ــ “۱- الان زمزمه استقراض و سرمایه گذاری خارجی شروع شده در صورتی که وابستگی اقتصادی به طور یقین وابستگی سیاسی و فرهنگی را به دنبال دارد، و من می‎ترسم در این زمینه نیز از حضرتعالی مایه بگذارند.” یاداشت آخرین گفتگو منتظری با خمینی، همان منبع صفحه ۶۵۰.

[۲۳]ــ بیان تعداد ۵۰۰ زندانیان کمونیست در زندان‌های جمهوری اسلام از طرف منتظری عددی است غیر واقعی که می‌تواند از بی‌اطلاعی او یا حکایت از بیان “وظیفه شرعی” دارد. فقط در زندان گوهردشت که من در آنجا زندانی بودم بیش از ۵۰۰ زندانی کمونیست زندانی بودند.

[۲۴] ـ کتاب خاطرات آیت‌الله منتظری جلد یک صفحه ۶۳۹.