در یادمان عبدالعظیم صبوری

مقاومت و ایستادگی کمونیست‏های راستین نمودار تعهد و باوری عمیق آنان نسبت به منافع‏ی کارگران و زحمت‏کشان در عرصه‏های نابرابر طبقاتی‏ست. در جنبش ضد امپریالیستی میهن‏مان کم نبودند انسان‏ها و کمونیست‏هایی که دست رد بر سینه‏ی جانیان و دشمنان طبقاتی توده‏های محروم زدند و با مرگ خود نهال انقلاب را آبیاری نمودند. عبدالعظیم صبوری از این‏دست کمونیست‏هایی بود که هرگز در پیچ و خم‏های مبارزاتی پا پس نکشید و سر تسلیم فرورد نیآورد و در برابر مشکلات گوناگون و ابزار و آلات شکنجه‏ی سرکوب‏گران رژیم شاهنشاهی و جمهوری اسلامی ایستاد و جان خود را از دست داد. مبارزه‏ی قاطعانه با دو رژیم سراپا مسلح، رفیق عبدالعظیم را به عنصری متعهد و مصمم به منافع‏ی توده‏ها تبدیل ساخت و بموازات آن‏ها گام بگام و مرحله بمرحله، در کنار آرمان پر افتخار چریکهای فدائی خلق ایستاد و بر خلاف وادادگان سیاسی و تسلیم طلبان، در هر دوره‏ای راهِ رو بجلو را انتخاب نمود.

مبارزه با مزدوران رژیم شاهنشاهی، شرکت در اعتراضات مردمی ۵۷، فعالیت در کردستان، تحرک در جنگل‏های شمال ایران، مقاومت و ایستادگی در برابر زندانبانان و شکنجه‏گران رژیم جمهوری اسلامی و بالاخره پایداری در میدان تیر رژیم جمهوری اسلامی، کارنامه‏ی پر افتخار, سیاسی رفیق صبوری را تشکیل می‏دهد. رفیقی که با قامتی استوار، دشمنان طبقاتی توده‏های ستم‏دیده را به هیچ می‏گرفت و با ایمان به پیروزی راهش در صحنه‏های نبرد با دشمنان، از خود باکی نشان نمی‏داد. ساواک شاهنشاهی عبدالعظیم صبوری را در سن بیست‏و‏یک سالگی و آنهم به جرم آزادی‏خواهی دستگیر و روانه‏ی شکنجه‏گاه‏های مخوف خود می‏کند تا بخیال خود او را از آرمان‏های پرولتری‏اش منصرف سازد؛ امّا وی تا آخرین لحظه از ایده‏های انقلابی‏اش عقب نه نشست و بالاخره در اثر خیزش توده‏ها در سال‏های ۵۶ و ۵۷ از زندان آزاد می‏گردد.
رفیق عبدالعظیم صبوری بعد از آزادی از زندان شاهنشاهی بهمراه دیگر رفقای‏اش پروسه‏های متفاوتی را از سر می‏گذراند و هم‏زمان با احاطه‏ی ایده‏های انحرافی بر سازمان صف خود را از آن جدا می‏نماید و به همراه دیگر رفقایش در تشکیلات چریکهای فدائی خلق ایران – در سال ۵۸ – بر تداوم تئوری نوین جنبش کمونیستی پای می‏فشرد؛ به کردستان می‏رود و سلاح بدست می‏گیرد تا به جنگ با سرکوب‏گران رژیم جمهوری اسلامی بر خیزد. مدتی بعد و در اثر انحراف عملی – نظری “چفخا” از تئوری بنیانگذاران سازمان و این‏بار بهمراه چریکهای فدائی خلق (ارتش رهائیبخش خلقهای ایران) – در سال ۶۰ – راهی جنگل‏های شمال ایران می‏گردد تا بار دیگر دین خود را در قبال تئوری ظفرنمون انقلاب ادا نماید. فعالیت چهارده ماهه‏ در جنگل‏های شمال آزمون دیگری بود که به جرأت می‏توان گفت رفیق صبوری با سربلندی و با افتخار از آن بیرون بدر آمد.
 
بیست‏و‏یکم دی‏ماه مصادف است با پنجاه و هفت‏مین سالروز تولد رفیق عبدالعظیم صبوری. به همین دلیل بی مناسبت نیست تا به جای پرداختن به خصوصیات سیاسی وی، در زیر با هم، نگاهی به متد و برخورد کمونیستی‏اش که در جزوه “نقد گذشته اعضاء و هواداران سابق چریکهای فدائی خلق (ارتش رهائیبخش خلق‏های ایران)” آمده است، بی‏اندازیم و دریابیم که چگونه علی‏رغم پایداری‏اش به منافع‏ی کارگران و زحمت‏کشان، در مقابل انحرافات درونی، سخت‏گیر و بی گذشت بود. رفیق عبدالعظیم که مسئولیت تنظیم این جزوه را بر عهده‏ داشت بمانند هر انسان تحول‏گرا، بیرحمانه به نقد سیاست‏های انحرافی خودی و سازمان‏اش نشست و با صراحت کمونیستی اعلام نمود که: “می‏گویند بیان حقایق و قبول آن تلخ است. امّا اگر این درست است‏که این تنها کمونیست‏هایند که در پی یافتن حقیقت‏اند و اگر ما نیز مدعی آنیم، پس چه باک! بگذار حقایق را بروشنی گفته باشیم و تلخی آنرا باور کنیم. بگذار پیراهن چرکین خود را در معرض دید توده‏ها و انقلابیون صدیقی که بی تجربگی، توشه راه آن‏هاست بنمایش بگذاریم. زیرا یقین داریم که این تنها شرط جدی بودن ما در برخورد با مسائل است. تنها جلب شرط اعتماد توده‏ها نسبت به ماست. حال حتی اگر اپورتونیست‏ها بخواهند حقایق وجودی ما را توجیه بی‏عملی و پوشاندن حقایق درونی خود کنند”.

۲۰ دی ۱۳۸۸
۱۰ ژانویه ۲۰۰۹

نقد گذشته:
درباره تشکیلات ما
هستهء اعضاء و هواداران سابق چریکهای فدائی خلق ایران (ارتش رهائیبخش خلقهای ایران)

آغاز سخن:
بررسی و ارزیابی فعالیت سازمان ما «از مقطع ۵۸ …» (۱) بروشنی این حقیقت را آشکار می‏سازد که بطور کلی ما مرتکب آن انحرافات و اشتباهاتی شده‏ایم که نه تنها هیچ تجربه تازه‏ای برای جنبش نوین کمونیستی به‏همراه نداشت بلکه اساساً تکرار همان انحرافات و اشتباهاتی است‏که به معنای وسیع کلمه بنیانگذاران جنبش نوین کمونیستی در ستیز با آن بخود تعیین و هویت بخشیده بودند. امّا واقعیت دردناک امروز ما بگونه‏ای اجتناب ناپذیر ما را بر آن می‏دارد تا بررسی و کنکاش در گذشته خود، این بار برخوردی جدی را بر خود هموار کنیم تا از آنچه که مرتکب شده‏ایم بی‏آموزیم و آنرا در خود جاری سازیم. قطعاً اگر بتوانیم از عهده شناختن و شناساندن آن بدرستی بر آئیم، می‏توان امید داشت روحی تازه در کالبد حرکت ما جای خواهد گرفت که در مسیر پر پیچ و خم حوادث قادر خواهیم بود در جهتی درست طی طریق کنیم.

سال‏ها پیش از این، جریانات و گروه‏های متعددی بودند که در مقابل جریان خائن و سر سپرده حزب توده ادعای پیروی از مارکسیسم – لنینیسم را نمودند، امّا آن‏ها در عمل دچار آن انحرافات و اشتباهات اساسی شدند که تاریخ در مورد اینان نیز پیشینه سیاهی را نشان می‏دهد. آن‏ها در عاجز ماندن از درک جوهر مارکسیسم – لنینیسم جامعه ما را نه بمثانه شرایطی مشخص که قانون‏مندی‏های خاص آنرا باید شناخت بلکه با الگوبرداری از این یا آن تجربه تاریخی در صدد تغییر و واقعیت ….. دیگری بودند. این امر در عمل آن‏ها را تا خیانت به توده‏ها پیش برد.
امّا پیروی واقعی از م. ل برخورد دیگری را طلب می‏نمود. “شرایط صداقت انقلابی برخورد جدی با مسائل است”. رهبران ما با قبول و پیروی از چنین اصلی بود که توانستند با ادراکات سطحی و دگماتیستی از اصول کلی م. ل مرزی قاطع بکشند (۲). و به تحلیل مشخص از واقعیت مشخص بپردازند. رفقا توانستند در پرتو م. ل حرکت قانون‏مند جامعه ما را بشناسند و به استراتژی و تاکتیک منطبق بر واقعیت عینی و اسلوب‏های معین فعالیت انقلابی در رابطه با آن دست یابند. تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک بمثابه پایه تئوریک استواری برای مبارزه مسلحانه خلق‏مان توسط رهبر کبیرمان رفیق مسعود احمدزاده تدوین می‏گردد و در آن دقیقاً تا جائی‏که تجارب مجال پیش‏بینی به ما می‏دهد خطوط کلی روندی را که مبارزه مسلحانه توده‏ای شدن و آنگاه تحقق آزادی و سوسیالیسم در پیش دارد ترسیم می‏شود. امّا ما نتوانستیم (سال ۵۸) با پیروی از چنین اصلی با آن‏چه که رفقا مرزی قاطع و روشن کشیده بودند، وفادار بمانیم. بلکه با مبارزه‏ای در سطح و در ادامۀ آن، درجا زدن در پیش‏برد امر مبارزه در دام همان انحرافات و اشتباهات پیشین گرفتار آمدیم، بطوری‏که دو سال فعالیت سازمان با اپورتونیسم در همه جهات آن آغشته است.

دوره جدید فعالیت سازمان آن هنگامی آغاز می‏گردد که دیگر سازمان “چفخا” بطور کلی توسط اپورتونیست‏هائی از نوع حزب توده (سازمان اکثریت) اشغال شده بود (۳). آن‏ها بیشرمانه با چسبانیدن خود به سال‏ها خون و زحمت رفقای شهیدمان در برابر حمایت وسیع توده‏های خلق که به اعتبار همان سال‏های خون و زحمت به سازمان روی آورده بودند، با توجیه تغییر شرایط، تکامل تئوری م. م، عملاً و رسماً با رد تئوری مبارزه مسلحانه اینک زمینه‏های خیانت بزرگ‏تری را به خلق آماده می‏نمودند. شرایط پس از قیام و سیطرهء بلامنازع اپورتونیسم بر جنبش ما، در برابر کمونیست‏های واقعی (معتقدین به تئوری م. م) وظایف مشخصی را مطرح می‏نمود که باید بدان‏ها پاسخ می‏گفتند تا توده‏های وسیع حلق را که اکنون به عرصۀ مبارزه کشیده شده بودند. بر بستر آتش پراتیک زنده و سرنوشت سازی که در بطن تاریخ جریان دارد به میدان نبرد قطعی بکشانند.

در چنین شرایطی بود که ما با ادعای پیروی از تئوری م. م راه خود را از سازمان اپورتونیست‏ها جدا نمودیم و در صدد بر آمدیم به وظایفی که بر عهده پیشاهنگ واقعی نهاده شده بود پاسخ گوئیم. امّا در حالیکه پاسخ‏گوئی به ضرورت‏های زمان و مکان برخوردی جدی را از جانب ما طلب می‏نمود، در حالی‏که در پرتو م. ل و اصول تئوری مبارزه مسلحانه نیازمند بررسی دقیق از شرایط جدید بودیم. با دچار شدن به لیبرالیسمی همه جانبه نتوانستیم شرط صداقت انقلابی را بجا آوریم و با دست خود در منجلاب اکونومیسم غوطه‏ور شدیم. در واقع این درست بود که اینک (سال ۵۸) مبارزه بر سر نام “چریکهای فدائی خلف” یکی از اشکال مبارزه ایدئولوژیک – سیاسی ما را تشکیل می‏داد و ما موظف بودیم که چنین مبارزه‏ای را پیش روی خود بگذاریم. امبا عدم درک ما از جوهر آن‏چه که این نام در خود دارد، مبارزه بر سر این نام را آن‏چنان از محتوای انقلابی خود تهی ساخت و آن نتایج اسف‏باری را در مبارزه خلق‏مان سبب شد که دو سال فعالیت سازمان با تعیّن یک حرکت بغایت اپورتونیستی هم‏چون لکۀ سیاهی برای همیشه در تاریخ جنبش مسلحانه ثبت خواهد ماند.

حقیقت این بود که حرکت نوین ما واجد آن جهت و شرایط اساسی نبود که بتواند در برابر اپورتونیسمی که به دروغ منتسب نمودن خود براه سرخ رهبران شهیدمان، دست در دست رژیم وابسته کنونی در خفه کردن صدای اعتراض بر حق توده‏ها و به‏هرز بُردن انرژی انقلابی آن‏ها، از هیچ کوششی دریغ نداشت، پرچم چریکهای فدائی خلق را برافراشته نگه دارد. رفقائی که دور هم گرد آمده بودند (بحز دو تن) از زندانیانی بودند که پس از سال‏ها تازه آزاد شده بودند و پراتیک‏شان محدود به حصار زندان می‏شد. از طرفی شرایط مکانی و زمانی زندان نیز به آن‏ها اجازه یک مبارزه ایدئولوژیک زنده و همه جانبه را نمی‏داد (۴). آن‏چه که آن‏ها را در یک جبهه قرار داد تنها مبارزه ایدئولوزیک بر سر یک‏رشته مسائل نظری بطور کلی و پاره‏ای مبانی نظری مشی در مقابله با نقطه نظرات انحرافی شهید جزنی بود. البته ما پیش از آغاز حرکت خود بمثابۀ یک سازمان بحث‏های ناتمامی را نیز حول تعیین ماهیت دولت در پیشینه خود داریم. امّا سنگینی بار شرایط؟! (از جمله آن؛ اعلام اخراج اشرف دهقانی از سوی سخنگوی سازمان اپورتورنیست‏ها) به نفع لیبرالیسم ما پایان یافت و با انتشار “مصاحبه” تولد خود را اعلام نمودیم.

در واقع اگر انتشار “مصاحبه” تنها شروع مناسبی برای در غلطیدن به اکونومیسم بود. پروسه دو سال فعالیت سازمان آنرا به اپورتونیسم همه جنبه‏ای بدل ساخت که دیگر از انرژی و توان انقلابی اثری نمانده بود. زیرا منجلابی که خود با دست خود برای خود ایجاد نموده بودیم، تأثیرات مخرب خود را در همه سطوح فعالیت سازمانی بجا گذاشت و سازمان را به موجود درمانده‏ای بدل نمود که تنها با چسبیدن به گذشتۀ خون‏بار سازمان و لاف و گزاف‏های بی پایه و اساس می‏توانست حفظ شود.
همان‏گونه اشاره شد آشفتگی و انحرافات ما در همه جنبه‏ها و حوزه‏ها عمیق و کاری بود. بطوریکه در هیچ زمینه‏ای نمی‏توانیم ادعائی داشته باشیم. زیرا بسنده کردن ما به احکام کلی مارکسیسم – لنینیسم و اصول تئوری مبارزه مسلحانه و بدنبال آن عدم دقت ما در واقعیت عینی جامعه، آن وظایفی را پیش‏روی ما نهاد که نه بر پایۀ درک ضرورت‏های عینی پیشرفت تاریخی بلکه با اسیر شدن در شرایط موجود و بلند پروازی‏هایی که هیچ ریشه‏ای در زمین نداشت، تنها می‏توانست مبین یک وظیفه و پاسخ‏گوئی به یک “ضرورت” باشد و آن صرفاً مطرح شدن بود. در حالی‏که آن‏چه در عمل می‏کردیم به حساب تئوری م. م می‏نوشتیم! این‏که می‏بایستی در برابر اپورتونیسم حاکم بر جنبش قدعلم می‏کردیم و خود را می‏شناساندیم، تردیدی نداریم. امّا چگونه شناساندنی مدنظر کمونیست‏هاست؟ مگر نه این است‏که مبادرت به چنین امری تنها در پاسخ‏گوئی به ضرورت‏های زمان و مکان می‏توانست عملی گردد؟ حال، اگر به چنین پرسشی پاسخ آری دهیم و سپس به بررسی و ارزیابی فعالیت سازمان خود به نشینیم، محق نیستیم که بگوئیم ما نیز این چنین کرده‏ایم! بلکه در پرتو لیبرالیسم حاکم ما هر چه بیش‏تر از هدف ادعائی خود دور افتادیم و آن‏چه که هدف واقعی ما گشت بسان اپورتونیست‏ها، تنها مطرح شدن و هر چه بیش‏تر مطرح شدن بود. این چنین بود که سازماندهی و نقشه‏های فعالیت ما نه بر اساس تربیت و آمادۀ نمودن خود و توده‏ها برای مبارزۀ قطعی و سرنوشت ساز (برپائی و گسترش جنگ، حرکت در جهت آزاد سازی مناطق) بلکه همواره مقطعی، موقت و بطور کلی بر اساس حفظ وضعیت موجود تنظیم می‏شد.

البته سنگینی بار واقعیت عینی توانست بر گرده صداقت انقلابی رفقای ما، تأثیر خود را بنهد و آن‏ها را به برخوردی جدی بکشاند و به بررسی گذشته نکبت‏بار سازمان به نشینند و آنرا به یک فهم انتقاد از خود واقعی (تصفیۀ سال ۶۰ و حرکت در جهت بازگشائی جبهه شمال) بدل نمایند. امّا بررسی فعالیت سازمان پس از تصفیه نیز بیانگر آن است‏که ما در خصوص مناسبات تشکیلاتی (بجز در مقطع کوتاهی) نه تنها موقعیتی نداشتیم بلکه بدلیل تجربۀ کم رفقای ما در امر سازماندهی و اشتباه در این مورد، پس از شهادت رهبران بزرگ سازمان و تعداد دیگری از رفقای با ارزش‏مان در میدان‏های نبرد، این‏بار دچار آن‏چنان اپورتونیسم سر سختی گردیدیم که آن‏همه خون و تلاش بی‏وقفه رفقا یک‏باره به هیچ گرفته شد و کل فعالیت سازمان زیر سیطرۀ آن از حرکت انقلابی خود باز ماند.
فقدان دید انقلابی که اساساً از گذشته به ارث برده بودیم که به یک معنا خود (رهبران باقی‏مانده) نیز تجلی زنده آن محسوب می‏شدند و توسل جستن آن‏ها به برخوردهای بغایت کثیف خرده بورژوائی، چسبیدن به اهرم‏های تشکیلاتی به‏هر قیمت و ناسزاگوئی‏ها، بستن “اتحادهای نامقدس” در پی انکار آن حقایق انکار ناپذیری بودند که واقعیت وجودی ما بر آن‏ها دلالت می‏نمود. سازمان در مدار چنین اپورتونیسمی حقیقتاً از هستی انقلابی تهی و تبدیل به مرده‏ای شد که امروز دیگر نه صحبت از برخورد با اشکالات نواقص و انحرافات آن برای تصحیح و تقویت سازمان بلکه بحث بر سر ساختن بنای نوین بر ویرانه‏های است‏که امروز به حکم ضرورت باید به آن دست یازیم. از اینروست که ما سعی می‏کرده‏ایم با بررسی و نقد پنج سال فعالیت سازمان (فعالیت تشکیلاتی) در خطوط کلی و اساسی آن، از تجربه‏ای که پشت سر نهاده‏ایم درس بگیریم. بگذار آنانی‏که خود از مسببین این خرابی‏اند با آویزان کردن کاغذهای الوان بر روی این خرابه در خیال خود دل‏خوش باشند که پرچم “چریکهای فدائی خلق” را برافراشته نگاه داشته‏اند؟!

هر گاه صحبت از یک تشکیلات کمونیستی به میان می‏آید، انسان انقلابی بلادرنگ وحدت اراده و اتحاد عمل را در ذهن خود – به تصویر می‏کشد. اتحاد عمل انقلابی که در پرداختن به واقعیت‏های عینی، جهتی هم‏سو و هدف انقلابی واحدی را دنبال می‏کند. زیرا غیر از آن نمی‏توان در راه صعب و دشوار، پر سنگلاخ و ناهموار مبارزه طبقاتی بر یکایک مشکلات فائق آمد. نمی‏توان پراتیک انقلابی را متصور شد که بتوان بر بستر آن توده‏ها را آگاه، بسیج و متشکل نمود تا به قلل پر تلالو آزادی و پیروزی نائل آمد. اگر به پذیریم که یک تشکیلات کمونیستی تنها بر بنیاد وحدت اراه، وحدت عمل و انضباطی خدشه ناپذیر، قادر است نقش خود را در قبال طبقه و توده‏ها انجام دهد، پرسیدنی است‏که این مهم چگونه شدنی است؟ مسلماً باید گفت نه! و ما نیز طالب آن نیستیم. بلکه آن‏چه که برای ما دارای اهمیت است در محتوی و غنای رابطه‏ای است‏که بین عناصر ایجاد می‏گردد. به عبارت روشن‏تر ما بر آن‏چنان رابطه‏ای تکیه داریم که آگاهی بر آن حاکم باشد. آگاهی بر اهداف و وظایف انقلابی که در صدد انجام آنیم. هر چه این آگاهی غنای بیش‏تری بخود بگیرد، خود بخود اتحاد در فعالیت‏های عملی، پایه‏ای مستحکم‏تر و خود بخود روح انضباط پذیری جای بیش‏تری را اشغال می‏کند. آن نظم و انضباط حقیقتاً آهنینی را بوجود خواهد آورد که در برابر سیل مشکلات و ناهمواری‏های جاری در مبارزه طبقاتی، استوار و پا بر جای، آن‏ها را یکی پس از دیگری از سر خواهد گذراند. آن‏چه که اساس این اتحاد عمل را می‏سازد آنرا تضمین می‏کند و به آن هر چه بیش‏تر غنا می‏بخشد. آزادی بحث و انتقاد است. آزادی برخورد آراء و عقاید مختلف بگونه‏ای سیستماتیک و بکارگیری درست سلاح انتقاد و انتقاد از خود بمثابه آن شیوه از مبارزه که می‏تواند ایده‏های بورژوائی و خرده بورژوائی را از صفوف ما بزداید و سوسیالیسم علمی را جانشین سازد. این چنین است‏که تجمع ایده‏های صحیح ممکن می‏گردد، رابطۀ متقابل فرد با جمع مسئولانه و معین، و آموزش همه جانبه کادرها امکان‏پذیر می‏شود و باز تولید سازمان هم‏چون یک کل واحد، جهتی هم‏سو و هدفی مشخص را دنبال می‏کند. در واقع اگر یک تشکیلات بمثابه “مظهر آگاه پروسۀ غیرآگاهانه” نتواند آن‏چنان مناسبات تشکیلاتی بوجود آورد که ارتقاء به سطح معین آگاهی را تأمین کند و منطقاً آنرا ارتقاء دهد (۵). دیگر سخنی از یک تشکیلات کمونیستی نمی‏تواند در میان باشد. روشن است‏که لزوم ایجاد یک تشکیلات که تعیینات معین و خاصی را نیز باید بپذیرد، بر پایه انجام آن وظایفی استوار است که تاریخ بر عهده انقلابیون کمونیست گذاشته است. آن‏ها بمثابه مظهر آگاه باید از طریق عمل آگاهانه و ایجاد ارتباط با توده‏ها، آن‏ها را بقدرت تاریخی خود آگاه و بر بستری درست و در جهت تحقق اهداف‏شان هدایت کنند. بنابراین باید خود را به ابزاری با تعیینات خاص و معینی مجهز سازند. در ثانی آن‏چه را که تاریخ بر عهده پیشاهنگان گذارده است نه تنها در بطن تاریخ لاتغییر مانده است بلکه “تاریخ انقلاب به مقیاس جهانی نشان داده است‏که همراه با رشد پروسه انقلاب همراه با هوشیاری روز افزون ارتجاع، همراه با تکیه هر چه بیش‏تر ارتجاع همراه با گذار انقلاب از غرب به شرق، هر روز نقش پیش‏قراولان آگاه و سازمانی رزمنده از انقلابیون پیشرو، اهمیتی بیش‏تر کسب کرده است. ” (م. م. ه. ا. ه. ت) پس اگر قبول داریم که نقش پیشاهنگ نه تنها کم نشده بلکه گذشت زمان بر اهمیت هر چه بیش‏تر آن گواهی می‏دهد، باید بپذیریم که پا فشاری بر روی اصول پایه‏ای و اساسی یک تشکیلات کمونیستی (ایجاد سانترالیزم بر اساس دمکراسی و بکارگیری درست سلاح انتقاد و انتقاد از خود، بگونه‏ای سیستماتیک و مستمر) نیز اهمیت فوق‏العاده یافته است. این درست است‏که در دورانی بسر می‏بریم که دوران ترور و اختناق بی‏وقفه، دورانی که انتظار کمترین دموکراسی امری واهی و خیالی است و بطور کلی دوران حاکمیت ارتجاع همه جانبه‏ایست که هر گونه حرکت مخالف در نطفه کشف و سرکوب می‏شود و چنین می‏نمایاند که یک تشکیلات کمونیستی “فقط در صورتی می‏تواند وظیفه خود را انجام دهد که تشکیلات‏اش دارای منتهای مرکزیت بوده و در آن انضباط آهنین نزدیک به انضباط نظامی حکم‏فرما باشد” (۶). امّا خود این نمی‏رساند که بهاء دادن به اصول اساسی فوق نه تنها از اعتبار نی‏افتاده بلکه نسبت به گذشته اهمیتی دو چندان کسب نموده است و هر گونه کم بهاء دادن به آن بمنزله در غلطیدن به دامن بوروکراتیسم است؟ بنابر این بحث بر سر قبول و یا رد این یا آن دیگری نمی‏تواند باشد بلکه بین وظایف انقلابی و انجام آن وظایف فاصله‏ای وجود دارد که تحقق آن تنها با توسل جستن به یک تشکیلات با تعیینات خاصی که بر شمردیم امکان‏پذیر است. در حقیقت آن مسئله‏ای که پیشاهنگ مارکسیست – لنینیست باید بدان پاسخ گوید، این است‏که پس از شناخت و تعیین موضوع پراتیک با چه اشکال عمل و سازمان می‏تواند در جهت انجام وظایف تاریخی خود عمل کند، و بر حسب شرایط معین چه اشکال متناسبی را بر گزیند تا آگاهی بخشیدن به کادرها در پروسه‏ای بی‏وقفه منظماً ارتقاء یابد تا از این‏طریق تربیت و کنترل خود رهبری نیز امری ممکن و تضمین گردد. با دقت در خصوص وظایف و نقش پیشاهگان م. ل در مبارزه طبقاتی است‏که به نقش و اهمیت یک تشکیلات کمونیستی و تعیینات معین و خاصی را که باید حائز آن باشد، پی خواهیم بُرد.

تردیدی نیست که برای پرداختن به هر موضوعی باید ابزار و وسائل معینی را به خدمت گیریم تا به هدف خود برسیم. حال اگر این درست است‏که موضوع پراتیک ما (کمونیست‏ها) بر هم زدن رابطۀ بین طبقه با طبقات استثمار شونده و طبقه و یا طبقات استثمارگر در جهتی است‏که منافع استثمار شوندگان را تأمین نماید (در شرایط مشخص ما – یر هم زدن رابطۀ بین خلق و سلطۀ امپریالیسم) پر واضح است‏که احتیاج به آن ابزار و وسائل معینی (در قبل به آن اشاره شد) داریم که تحقق اهداف‏مانرا میسر گرداند. ابزار و وسائلی که همانند سایر مسائل مبارزۀ تابع “سخت‏گیری‏های دیالکتیک زمینی”، (شناخت همه جانبه از واقعیت مشخص) اشکال مختلفی را بخود می‏گیرد. نه چیزی از پیش آماده شده است و نه حاصل ملاحظات ذهنی ما. به عبارت روشن‏تر شناخت از واقعیت مشخص تعیین هدف انتخاب صحیح راه و وسائل تحقق هدف. آن مجموعه عواملی‏اند که بگونه‏ای ارگانیک به هم مربوط‏اند. فهم درست این مطلب و درک رابطۀ زنده بین آن‏ها و تطبیق همین رابطۀ زنده با آن شرایط خاص است‏که از یک‏طرف مشی انقلابی را سبب می‏شود و از سوئی دیگر آن سازمان رزمنده‏ای را ایجاب می‏کند که می‏تواند با ایجاد رابطه‏ای درست بر حسب شرایط به وظایف انقلابی خویش عمل کند. باید دانست که امر مربوط به سازماندهی و تشکیلات گذشته از پاره‏ای مسائل (مثلاً تجربه) اساساً یک مسئله ایدئولوژیکی است نه امری تکنیکی. “ایدئولوزی مهمترین موضوع ساختمان حزب است. خط مشی صحیح زائیده ساختمان صحیح ایدئولوزیک و سیاسی و هم‏چنین ساختمان صحیح تشکیلاتی حزب است” (درس‏هائی از تاریخ حزب کمونیست چین) عدم درک این مطلب و دید سطحی و دگماتیک از اصول کلی مارکسیسم به نا گزیر آن عواقب فاجعه آمیزی را منجر می‏گردد که تاکنون دامن‏گیر اکثر سازمان‏ها و جریانات چپ (و خود ما) شده است.
مسلماً آن‏ها در اساسنامه‏های خود، هیچ‏گاه منکر آن اصل اساسی یک تشکیلات کمونیستی نبوده‏اند و نیستند. امّا عدم شناخت درست از موضوع پراتیک بطور مشخص و بدنبال آن تعیین هدف، اشکال مبارزه و سازمان، که در شرایط ما بتواند ادامه کاری را تضمین و مسئله ارتباط با توده‏ها را حل کند اساساً با قبول استراتژی قیام شهری و توسل جستن به آن سازمان و اشکال عمل (اشکال مختلف مبارزه صرفاً سیاسی) برای تدارک قیام و رعایت “اصول” حزبی فعالیت در تشکیلات؟! در صدد پیروی از آن چیزی بودند که تجربه روسیه (شرایط خاص دیگر) می‏گوید. بدین‏جهت آن‏ها نه تنها دست‏آورد مثبتی را نصیب جنبش ما نکرده‏اند بلکه با فروپاشی باور نکردنی در مدت زمانی کوتاه آن‏چنان تأثیرات مخربی را بر جای نهادند که جز پاشیدن تخم یأس و ناامیدی بر روح و روان توده‏ها ثمری نداشت.
… بحران‏های پی در پی تشکیلاتی، انشعابات متعدد، نفوذ عناصر پلیس، تربیت “رهبرانی” که در شرایط حساس و سرنوشت ساز راه خیانت را پیشه کردند و بدنبال آن‏ها ضربات سیستماتیک و نابود کننده، اسیر شدن خیل توده‏های سازمانی که بسان گوشت دم توپ در صحنه نبرد باقی‏مانده بودند و در زیر شکنجه یا در میدان‏های تیر با جدا کردن راه خود از راه “رهبران” جان سپردند! بیان‏گر آن حقایق تلخی است‏که باید از آن‏ها درس گرفت.

تاریخ انقلاب کبیر روسیه در این خصوص نیز حاوی درس‏های گرانبهائی است‏که می‏تواند ما را در انجام وظایف خطیر خود یاری دهد. امّا شاید تجربه روسیه مقدس‏تر؟! از آن باشد که بتواند بمثابه یک تحربه بزرگ تاریخی مورد توجه قرار گیرد! مبارزه و پا فشاری لنین بزرگ در ایجاد یک سازمان انقلابیون حرفه‏ای در کدام واقعیت ریشه داشت؟
سپری شدن دوران کم و بیش صلح آمیر و ظهور دوران تصادمات آشکار طبقات، دورانی که مسئله تصرف قدرت سیاسی به مسئله مستقیم طبقه کارگر بدل گشته بود، …. دورانی که موضوع پراتیک اساساً تغییر یافت، لازم بود تا سازمان مبارز نیز اساساً تغییر یابد تا بتوان با اتکاء به آن طبقه و توده‏ها را به عرصه نبرد قطعی کشاند، تا بتوان در شرایط پیچیده و غامض مبارزه طبقاتی، به حلقه اصلی و اساس پراخت و دارای آن‏چنان قابلیت انعطافی گردید که هر گونه موانع و مشکلی را در راه رسیدن به هدف بدرستی از سر بگذراند. لازم بود تا سازمانی با رعایت تمام قواعد پنهان‏کاری متشکل از انقلابیونی که باید بطور حرفه‏ای به فعالیت انقلابی مشغول باشند (۷)، ایجاد گردد. واضح است‏که بحث در این‏مورد به مسئله سانترالیزم – دمکراتیک، معیارها و ضوابط تشکیلاتی نیز کشیده شد. متهم نمودن لنین به “ماوراء مرکزیت” و یا “لنین دیکتاتوری بر پرولتاریا را بر دیکتاتوری پرولتاریا ترجیح می‏دهد”، از جملۀ اتهامات بی پایه و اساسی بود که حکایت از خشک مغزی و یک‏جانبه نگری پیروان “دمکراسی” می‏کرد. مسئله بر سر قبول یک اصل بر روی کاغذ نمی‏توانست باشد. بلکه مسئله بر سر چگونگی بکارگیری همه جانبه آن در تلفیق با شرایط خاص بود و بر اساس آن یافتن آن اشکال متناسبی بود که براستی بتوان آنرا به مرحله عمل در آورد…. بحث بر سر محتوی نیست، بلکه در هر شرایط خاص بحث بر سر کشف آن اشکال نوینی است‏که بتواند این محتوی را عملی سازد. دقت کنیم: “یگانه اصل جدی سازمانی برای کارکنان جنبش ما باید عبارت باشد: از پنهان‏کاری بسیار شدید، جایگزین کردن بسیار دقیق اعضاء و آماده نمودن انقلابیون حرفه‏ای، هر گاه این صفات موجود باشد، چیز دیگری هم تأمین خواهد بود که از “دمکراتیسم” بالاتر است و آن اعتماد کامل رفیقانه در بین انقلابیون است. و این موضوع برای ما ضرورت قطعی دارد. زیرا در روسیه ما نمی‏توان نظارت دمکراتیک همگانی را جایگزین آن ساخت” (چه باید کرد؟). پاسخ درست به این مسائل این بود که در روسیه سازمانی از انقلابیون حرفه‏ای، سازمانی مخفی که نیروهای‏اش را آن‏چنان سازماندهی و رهبری نمود (۸) که توانست “هر پدیده زندگی پرولتاریا را تحت نفوذ روح سوسیال دمکراسی قرار دهد”. و اساساً با توسل جستن به اشکال مختلف مبارزه سیاسی و افشاء گری‏های همه جانبه سیاسی – سر انجام پیروزی را از آن توده‏ها گرداند.

امّا اگر بکارگیری آن اشکال عمل و سازمان، آن اشکال متناسب کار تشکیلاتی در شرایط خاص روسیه توانست توده‏ها را به قدرت تاریخی خود آگاه گرداند و آن‏ها را وسیعاً به عرصۀ مبارزۀ قطعی و تعین کننده بکشاند، توانست سازمان مبارزه را در شرایط سخت و پر پیچ و خم مبارز متحمل کمترین ضربات ممکنه گرداند، حال ما نیز باید از روی چنین الگوئی عمل کنیم؟ مسلماً پاسخ کمونیست‏های واقعی به این سئوال این‏گونه خواهد بود که ما با درس‏گیری از تجارب گذشته باید آن اشکال عمل و سازمان، آن اشکال متناسب با کار تشکیلاتی را در شرایط مشخص خود بیابیم … به اعتقاد ما در شرایط سرکوب و خفقاق شدید در شرایطی که بواسطه حاکمیت ترور و اختناق بی‏وقفه هر گونه حرکت چشم‏گیری از جانب توده‏ها دور از انتظار است و آنگاه که کاسه صبر توده‏ها لب‏ریز می‏شود، آتش در نطفه خفه می‏گردد، در شرایطی‏که امر ارتباط با طبقه و توده‏ها صرفاً با بکارگیری اشکال مختلف سیاسی و افشاءگری‏های “همه جانبه” سیاسی امری ناممکن است، در شرایطی‏که پیشاهنگان خلق نیز زیر سایه مرگ زندگی می‏کنند و از طرفی در حالی‏که اساساً شکست ارتجاع منوط به در هم شکستن عامل اصلی بقاء آن (ارتش امپریالیستی) و تشکیل ارتش توده‏ای است و دست یافتن به چنین وسیله‏ای از طریق مبارزۀ چریکی طولانی که رفته رفته توده‏ها را حول خود بسیج و متشکل می‏نماید تحقق می‏یابد. در چنین شرایطی تنها آن شکل از سازمان قادر به تأمین انرژی پایداری و ادامه کاری در مبارزه سیاسی است که یک سازمان سیاسی – نظامی باشد و پیشاهنگ با توسل جستن به مبارزه مسلحانه است (بمثایه آن شکل از مبارزه که تنها بر زمینه آن دیگر اشکال پر تنوع مبارزه می‏تواند مفید و موثر افتد) که می‏تواند به وظایف تاریخی خود عمل نماید و واقعاً پیشاهنگ توده‏ها گردد.
امّا کافی بود  تا این مسائل از جانب رفقای ما مطرح شود تا مواجه با سیل اتهامات از سوی اپورتونیست‏ها گردند. “مشی چریکی جدا از توده”، “مش چریکی ناردونیکی”، “مشی چریکی انقلاب کار توده‏ها را نفی می‏کند”، “مشی چریکی …”، ما در این خصوص حرف زیادی نداریم. تنها به آن‏هائی که مغرض نیستند پیشنهاد می‏کنیم فقط اندکی در واقعیت تعمق کنند. آیا حوادث پس از قیام بهمن ماه به آن اشکال عمل و سازمان که با الگوی روسیه در صدد تغییر واقعیت جامعه ما بودند، مهر باطل نزد؟ و آیا اگر اکنون سازمان‏ها و جریاناتی هنوز می‏توانند نفس بکشند و بمانند جز با توسل جستن به مبارزه مسلحانه بوده است؟ (دفاع از خود مسلحانه) و آیا کردستان و مبارزه مسلحانه حلق کرد با همه ضعف‏ها و انحرافات‏اش سنگر و پناهگاه آن‏ها نیست؟ و آیا مبارزه مسلحانه خلق کرد نشان نمی‏دهد که تنها یک سازمان با ساخت سیاسی – نظامی است‏که می‏تواند امر مبارزه را به پیش برد؟ اگر بپذیریم که جنبش انقلابی به آن مرحله رسیده است‏که حلقه اصلی آنرا جنگ مسلحانه تشکیل می‏دهد، پس بحث بر سر سازمان انقلابیون حرفه‏ای، متشکل و با انضباط (امری که لنین بزرگ بر سر آن مبارزه جانانه‏ای را از سر گذراند) اینک، در سطحی عالی‏تر مطرح است و باید هم باشد. امّا مسئله به اینجا نیز ختم نمی‏شود زیرا در جنبش مسلحانه اعتقاد به یک سازمان سیاسی – نظامی گاهاً به دیدی سانترالیستی در مسائل تشکیلاتی می‏رسد و معتقد به حل مسائل از جانب سانتر به صورت یک‏جانبه و بوروکراتیک است. این آن دید بنیان‏کنی است‏که با توجیه شرایط جوهر پایه‏ای و اساسی یک تشکیلات کمونیستی (اصل سانترالیسم دمکراتیک) را نفی می‏کند. اگر مسئله تشکیلات روشنگری و مبارزه بگونه‏ای ارگانیک در هم تنیده‏اند و بمثابه جنبه‏های مختلف یک پروسه واحد عمل می‏کنند و اگر یک تشکیلات کمونیستی “مظهر آگاه پروسه غیر آگاهانه” می‏باشد، بنابراین هر چه شرایط سخت‏تر و پرداختن به امر توده‏ها و آگاهی بخشیدن به آن‏ها از طریق عمل آگاهانه پیچیده‏تر شود، باید نتیجه گرفت که باز تولید آگاهانه ارگانیسم (تشکیلات) اهمیتی دو چندان می‏یابد. اجزاء همواره باید در حرکتی یگانه با خود، آن کل واحدی را بسازند که نظم و انضباط پذیری مورد نظر، نه هم‏چون یک شعار پوچ و تو خالی بلکه بطور واقعی عملی گردد. آن‏چه که ما باید بر روی آن اصرار ورزیم نفی دموکراسی نیست بلکه اجرای دموکراسی بر حسب عینیت جاری در مبارزه طبقاتی، کیفیت عناصر، کمیت محدود و اشکال نوینی بخود می‏گیرد، امّا اهداف همواره بسط دموکراسی است. تربیت کردن انقلابیون رزمنده‏ای که دارای آگاهی طبقاتی بوده، قدرت تشخیص و قضاوت داشته باشند باید به عنوان هدف فعالیت تشکیلاتی تلقی گردد، امری که جز بر زمینه دموکراسی و بسط هر چه بیش‏تر آن امکان‏پذیر نیست.

برای این‏که بتوانیم در “شرایط جنگی مبارزه را به پیش بریم احتیاج به منتهای مرکزیت داریم”. امّا این امر نمی‏تواند هرگز با اعمال قدرت و اطاعت کورکورانه نه پائین دستی‏ها از بالائی‏ها ممکن گردد. “گروه رفیق احمدزاده و گروه رفیق حمید اشرف توانستند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، امّا در ابتدا رفیق حمید با شک و تردید عمل می‏کرد، آنگاه که فهمید گروه احمدزاده علاوه بر مسائلی که مطرح می‏کنند، تاکنون چندین عملیات موفقیت آمیز نیز داشته‏اند اندکی آسوده‏تر با مسئله برخورد کرد. در جریان پیشبرد بحث‏های گروه و سازماندهی برای عمل بود که تعدادی از رفقا از دیگران متمایز شدند. مشخصاً رفیق احمدزاده بود که با صرف انرژی، چند جانبه نگری بسیار و استعداد و لیاقت سرشار بالاتر از دیگران قرار می‏گرفت (به نقل از رفیق فرمانده محمد حرمتی‏پور). از قول صبوری نیز گفته می‏شد: “قرار بود دو تیم از رفقا با یکدیگر به بحث بپردازند که در یک تیم رفیق عباس (مفتاحی) حضور داشت و در تیم دیگر اسدالله (مفتاحی). رفیق مسعود نیز بعنوان رابط دو تیم حضور داشت. دو تیم در دو سوی پرده‏ای که در اتاق کشیده شده بودف قرار داشتند … شروع به بحث نمودند، امّا همین‏که اسدالله صدای عباس را شنید، بی اختیار با شادی وصف ناپذیری گفت: او را شناختم”(۹).

اندکی تعمق کنیم چه درس‏هائی در پس این دو خاطره نهفته است؟ آیا بیان‏گر این مطلب نیست که تجمع ایده‏های صحیح نه با نفی دموکراسی بلکه اتفاقاً با تکیه بر معیارهای معین و اشکال متناسب بر حسب شرایط امکان‏پذیر شده است و آیا نمی‏رساند که تکیه رفقا بر ارتباط زنده و مستحکم تشکیلاتی بین عناصر، بحث و انتقاد بر سر مسائل مشخص مبارزاتی بسته به شرایط، به اشکال مشخص مبارزاتی بسته به شرایط اشکال مشخصی بوده است؟ ما نیز در خصوص فعالیت تشکیلاتی تجارب اندکی را در پیشنیه خود داریم. مثلاً در ستون چریکی جنگل (که سعی می‏شد از رفقایی با کیفیت معینی انتخاب شوند) توانسته بودیم بر زمینه بیش‏ترین دموکراسی با حرکت خود یگانه شویم. بر همین زمینه مسئله کادرسازی آن وظیفه اصلی را تشکیل می‏داد که تلاش و زحمات بی‏دریغ شخص رفیق فرمانده (رفیق حرمتی‏پور) در این باره بیاد ماندنی است؛ رابطه درست بین تئوری و پراتیک و تصحیح و غنا بخشیدن به آن، گردش مسئولیت‏ها در ستون چریکی، تصحیح رفقا بر زمینه اشتباهاتی که مرتکب می‏شدند، طرح برنامه درازمدت آموزش نظری (در سطح سازمانی) که بخش مهم و اساسی آن بر عهده رفیق صبوری گذاشته بود (۱۰)، … از آن جمله‏اند. در شهر نیز با رعایت کامل اصول مخفی کاری، ایجاد تیم‏های چریک شهر، سازماندهی هر یک از آن‏ها در رابطه با مرکزیت، تغذیه تئوریک آن‏ها صورت می‏گرفت. البته این مسائل با حد بسیار پائینی در کردستان نیز جاری شده بود (۱۱).

***
اکنون ببینیم که ما چگونه (از مقطع ۵۸ …) حرکت کردیم و فعالیت تشکیلاتی ما چگونه بود؟ ما در شرایطی‏که امپریالیسم با شناخت از وضعیت نوین مبارزه طبقاتی با توسل جستن به اشکال نوینی خلق را مورد تعرض قرار داده بود و هر روز بیش از پیش آن مواضعی را که در جریان قیام بهمن از دست داده بود، یکی پس از دیگری باز پس می‏گرفت، در شرایطی‏که نبود یک پیشاهنگ واقعی، حقیقتاً احساس می‏شد و می‏بایست با تعمق در واقعیت عینی راه برون رفت از آنرا تعیین می‏نمودیم و با نقشه‏ای طولانی و سر سخت در راه تحقق هدف مطلوب می‏کوشیدیم؛ با دچار شدن به لیبرالیسمی همه جانبه به اکونومیسم در غلطیدیم و هدایت آن اشکال مبارزه‏ای را بر عهده گرفتیم که تنها می‏توانست تحقق یک هدف (هدف کذائی مطرح شدن) را عملی گرداند. مجهز به وسیله‏ای شدیم که هر چه بیش‏تر بر پایه رابطه‏ای بوروکراتیک استوار می‏گردید.

ما آن هنگامی تولّد خود را اعلام نموده بودیم (با انتشار “مصاحبه”) که بحث پیرامونی آن نه تنها بحثی پیگیر و همه جانبه‏ای را سپری نکرده بود بلکه آنگاه که منتشر شد بحث بر سر مسائل مطروحه در آن نیز نزد ما ضرورت خود را از دست داد. با توجیه شرایطی‏که در آن بسر می‏بردیم خود را قانع نموده بودیم که باید وارد عرصه عمل شد. بنابراین تقسیم کار شد و به پراکندن نیرو پرداختیم. در حالی‏که هنوز هیچ‏گونه معیار واقعی برای تشخیص صلاحیت افراد در دست نبود، در حالی‏که هنوز توضیح قانع کننده‏ای برای فعالیت (حتی برای خود) نداشتیم، در حالی‏که هنوز برنامه مشخصی برای آموزش و تربیت خود و توده‏ها در دست نبود و بطور کلی در حالی‏که هنوز بین تمرکز و عدم تمرکز رابطۀ درستی ایجاد ننموده بودیم، تقسیم کار کردیم. تعدای را به کردستان، تعدادی را به شمال و عده دیگری را به جنوب … و تعدادی نیز در تهران ماندند. امّا لاینحل ماندن پاره‏ای مسائل اساسی به دلیل عدم برخورد جدی ما و پراکندن نیرو و درگیر کردن آن‏ها در حوزه‏های مختلف بدون آن‏که هیچ‏گونه تضمینی برای ادامه کاری وجود داشته باشد، ما را به آن‏چنان اوضاع آشفته‏ای در فعالیت تشکیلاتی دچار نمود که به نظم در آوردن آن امری محال و ناشدنی بود. در واقع اگر یک تشکیلات کمونیستی به معنای اتحاد در فعالیت‏های عملی است در تشکیلات ما هر فرد تجسم برنامه و سیاست معینی بود. اگر پایه و اساس یک تشکیلات کمونیستی را سانترالیسم – دمکراتیک تشکیل می‏دهد و سلاح انتقاد و انتقاد از خود بگونه‏ای همه جانبه بمنظور تصحیح و غنا بخشیدن به ایده‏های درست بکار گرفته می‏شود. آن‏چه که تعدادی از افراد را در بالای هرم قرار داد نه تجمع ایده‏های صحیح از طریق برقراری دمکراسی بلکه اساساً حاصل اعتمادهای کم مایه‏ای بود که به گذشته و شرایط معین آن بر می‏گشت. سلاح انتقاد و انتقاد از خود نه تنها هیچ‏گاه بدرستی بکار نرفت بلکه رفته رفته بمثابه یک شیوه زائد برخورد، در درون تشکیلات ما رنگ می‏باخت. اگر مبارزه ایدئولوژیک سازمانیافته و مستمر حول مسائل انقلاب باعث تقویت و تشکل هر چه بیش‏تر یک تشکیلات کمونیستی در پرداختن به مسائل انقلاب بر می‏گردد هر چه در پیشنیه سازمان (۶۰ – ۵۸) جستجو کنیم اثری از یک مبارزه ایدئولوژیک سیستماتیک و جهت دار نخواهیم یافت (۱۲). عدم وجود این نقیصه بزرگ در کار سازمانی، آن زمینه مساعدی بود که توانست تعدادی از عناصر تشکیلات را هر چه بیش‏تر با یک حرکت خرده بورژوائی هم‏ساز و هماهنگ گرداند و آن‏ها را تبدیل به خرده بورژواهای تمام عیاری سازد که برای تأمین منافع خود به امر انقلاب نیز دهن کجی کنند!! (آن‏هائی که در سال ۶۰ از صفوف‏مان اخراج و اینک در پشت نام سازمان دکان سیاسی خود را سرپا نگاه داشته‏اند (۱۳)).

اگر یک تشکیلات کمونیستی برای آموزش، تربیت و آبدیده نمودن کادرها و اعضای خود اهمیت درجه اوّل قائل است و ایجاد رابطه‏ای را در بین عناصر مدنظر دارد که مضمونی آگاهانه و آگاهگرانه را باز تولید کند، در تشکیلات ما مسئله آموزش هیچ‏گاه جایگاه ویژه‏ای را اشغال نمی‏کرد. سر هم بندی یک‏رشته اصول کلی مارکسیسم و تئوری مبارزه مسلحانه باز و بسته کردن ژ – ۳ و آموختن سینه خیز؟! تمام آن‏چیزی بود که هم‏چون شاه کلیدی درمورد همه کس و همه چیز بکار گرفته می‏شد. به عنوان مثال پایگاه آموزشی سردشت را بخاطر آوریم، از نقاط مختلف رفقائی به این پایگاه آورده می‏شوند که آموزش نظری آن‏ها عمدتاً: چگونگی شکل‏گیری سازمان از ابتدا (سال ۴۹) … و آموزش عملی آن‏ها شامل آموختن کار با اسلحه، پرتاب نارنجک و سینه خیز … بود. و پس از اتمام دوره اکثراً به حوزه‏های فعالیت خود بر می‏گشتند تا اعلامیه و خبرنامه پخش کنند!

… این درست است‏که در شرایط جامعه ما آن سازمانی می‏تواند به وظایف انقلابی خود در قبال طبقه و توده‏ها بپردازد و آن‏ها را حول خود بسیج و متشکل نماید که تعیینات یک سازمان سیاسی – نظامی (سازمانی در تدارک جنگ و در حال جنگ) را داشته باشد. امّا واقعیت وجودی ما یکسره با آن بیگانه بود. در واقع آن‏چه که عمل می‏شد همان بود که در “مصاحبه با رفیق اشرف …” آمده بود. سازمانی که عناصر تشکیل دهنده آن علاوه بر داشتن مهارت‏های سیاسی دارای مهارت‏های نظامی نیز هستند (۱۴). به همین خاطر عملاً هیچ‏گونه تفاوتی با اپورتونیست‏ها نداشتیم؛ همان‏هائی که چپ و راست مورد تف و لعن ما قرار می‏گرفتند. همان‏هائی که با کار “سیاسی – تشکیلاتی” خود در صدد گرفتن ارتباط با توده‏ها بودند، همان‏هائی که “اداره خود را به حساب سازمان کمونیستی می‏گذاشتند، همانی‏که …..

اگر در مورد آن‏ها علل اساسی این بود که آن‏ها آن‏چه را که می‏گفتند و آن‏چه را که می‏کردند حامل بررسی و ارزیابی از واقعیت عینی ما نبود و در یک کلام آن‏ها دارای ساختمان صحیح ایدئولوژیک و سیاسی نبودند و اگر ما نیز در عمل با آن‏ها تفاوتی اساسی نداشتیم درست بهمین دلیل بود. آن‏چه که پایه نظری فعالیت‏های ما را تشکیل می‏داد عمدتاً “تکرار” طوطی‏وار یک‏رشته احکام کلی، عبارت‏پردازی‏های بی اساس و وعده و وعیدهای سرخرمن بود. به آثار منتشره از طرف سازمان در سال‏های ۶۰ – ۵۸ نظری بی‏افکنیم تا صحت این گفته‏ها روشن گردد. (البته همین کلی گوئی‏ها در بردن آگاهی به میان توده‏ها توانست تا اندازه‏ای موثر باشد. امّا آن‏ها هیچ‏گاه با رهنمودهای مشخصی در رابطه با ارتقاء سطح مبارزات خود از سوی ما مواجه بودند). آن‏چه که برای خود تعیین نموده بودیم، این بود: “در حائی‏که به خلق حمله نظامی می‏شود می‏جنگیم و در جاهای دیگر به تبلیغ و ترویج می‏پردازیم. “از این رو در کردستان می‏جنگیدیم چون به خلق کرد تعرض نظامی شده بود و در جاهای دیگر به اصطلاح تبلیغ و ترویج می‏کردیم. این تمام مطلب بود. در حالی‏که در این موارد ما حتی از اپورتونیست‏ها تمایز قائل شوند؟!!
در کردستان می‏جنگیدیم! بدون این‏که برنامه‏ای مشخص و نقشه‏ای طولانی و سر سخت برای حرکت خود داشته باشیم. اگر از ما می‏پرسیدند که در پی تحقق کدام هدف هستیم شاید منصفانه‏ترین پاسخ این می‏بود که بگوئیم می‏خواهیم پرچم چریکهای فدائی خلق را بر افراشته نگاه داریم؟! امّا هیچ‏گاه از خود نپرسیدیم که چریکهای فدائی خلق در پی تحقق چه هدفی بودند و چه وظایفی را پیش‏روی خود نهاده بودند!
آری ما گفته بودیم که دولت کنونی وابسته است، امبا شناخت‏مان از ماهیت دولت یک شناخت واقعی نبود. همانطور که شناخت‏مان از مبارزه مسلحانه و ایجاد یک سازمان سیاس – نظامی نیز یک شناخت مارکسیستی – لنینیستی نبوذ! بلکه در پرتو لیبرالیسم همه‏جانبه فکری بالاجبار با دگماتیستی که خویشاوندی نزدیکی یافته بودیم. در منجلاب اکونومیسم سقوط نموده بودیم. اگر پروسه فعالیت سازمان در این مقطع دقیق شویم نه تنها بر اساس استراتزی پیروزمند ما (جنگ توده‏ای طولانی) با نقشه‏ای طولانی و سر سخت که بتواند مبارزه‏ای وسیع و همه‏جانبه را هدایت و توده‏ها را به صحنه نبردی سرنوشت‏ساز بکشاند مواجه نخواهیم بود بلکه هر چه به چشم می‏خورد از چهارچوب کلی حفظ وضعیت موجود پا فراتر نمی‏نهد.

در واقع اگر ما معتقد به مبارزه مسلحانه بودیم و به بیان دیگر اگر از دریچه مارکسیسم – لنینیسم و تئوری م. م در واقعیت موجود خود تعمق می‏نمودیم، چگونه می‏توانسییم به ضرورت‏های عینی پاسخ گوئیم؟ رهبر کبیرمان می‏نویسد: “مسئله این نیست که مبارزه مسلحانه شکلی از اشکال پر تنوع مبارزه است‏که در شرایط خاصی و با آمادگی‏های خاصی ضروری می‏شود بلکه مسئله این است‏که مبارزه مسلحانه آن شکل از مبازره است‏که زمینه آن مبارزه همه‏جانبه را تشکیل می‏دهد و تنها در این زمینه است‏که اشکال دیگر پر تنوع مبارزه ضروری و سودمند می‏افتد” (نقل از م. م. ه. ا. ه. ت). پس اگر دولت کنونی یکی از اشکال حاکمیت امپریالیسم در جامعه ما بود، اگر اینک توده‏ها به میدان مبارزه کشیده شده بودند و در تب رهنمود و برنامه مشخصی از جانب پیشاهنگان خویش می‏سوختند، اگر حاکمیت کنونی تعرض همه جانبه‏ای را برای برقراری مجدد “جزیره ثبات و آرامش” آغاز نموده بود؛ آیا با فشاری اصلی ما در برپائی و گسترش جنگ انقلابی، پیشروی در جهت ایجاد مناطق آزاد و تدوین برنامه انقلابی برای این مناطق آن وظایف انقلای نبود که می‏توانست بن بست مبارزاتی را بسود خلق حل کند؟ امّا تو گوئی این‏بار با ورود پارامتر جدیدی در مبارزه (توده‏ها) دیگر مبارزه مسلحانه بمثابه استراتزی و تاکتیک مبارزۀ ما ضرورت خود را از دست داده بود؟!! مبارزه مسلحانه یک‏چیز و ارتباط با توده‏ها چیز دیگری را طلب می‏نمود؟!! شاید اگر دیروز سیاهکل یک “تراژدی” بود اینک تکرار آن یک “مضحکه” به حساب می‏آمد (۱۵) و باید امروز کار “توده‏ای” می‏کردیم؛ تا به اپورتونیست‏ها نشان دهیم که ما هم کار توده‏ها را نفی نمی‏کنیم؟!

تعیین چنین وظایفی و پراکنده کردن نیرو و غرق کردن آن در خرده کاری ضرروتاً ایجاد نمود که هر یک از مسئولین تشکیلات خود تبدیل به برنامه و سیاست سازمانی گردند، آن رابطه زنده و همه‏جانبه‏ای که باید بین عناصر تشکیل دهنده یک تشکیلات کمونیستی برقرار باشد (پائین به بالا و بالا به پائین) تا باز تولید سازمان به نفع انقلاب و پیشبرد هر چه بیش‏تر و وسیع‏تر امر مبارزه جریان یابد، خودبخود نفی و سیستم‏های فردی کار، جانشین آن گردد و بدنبال آن بالطبع مبارزۀ ایدئولوژیک حول مسائل مشخص انقلاب ضرورت خود را از دست داده و داشتن یک سیستم آموزشی صحیح امری ناممکن بشود و آن‏چنان رابطه بوروکراتیکی را باز تولید کنیم که “ارباب و رجوع” پس از ماه‏ها انتظار در برابر سیل انتقادات و ایراداتی که به سازمان وارد می‏دانست بدون آن‏که دلیل قانع کننده‏ای را دریافت کند، تنها با صبر و انتظار دعوت گردند. از سوی دیگر دچار شدن ما به لیبرالیسم و غرق شدن در یک حرکت خودبخودی و عدول از مشی انقلابی اجتناب ناپذیر سکتاریسم بنیان‏کنی را در بطن حرکت ما رشد و گسترش داد که به گونه‏ای روز افزون ما را هر چه بیش‏تر از واقعیت عینی جدا می‏ساخت و به کُنج عزلت سوق می‏داد. این چنین بود که “اپورتونیست‏های بد” در نزد ما حتی لایق مبارزه ایدئولوژیک نیز نبودند؛ چرا که آن‏ها “پهلوان پنبه”هائی بودند که فقط باید در مورد آن‏ها حکم خود را صادر می‏نمودیم. از طرف دیگر فقط باید در مورد آن‏ها حکم خود را صادر می‏نمودیم. از طرف دیگر عناصر، گروه‏های کوچک و دسته‏های مختلف هوادار که عشق به انقلاب و صداقت‏شان آن‏ها را در برابر ما قرار داده بود، شایسته نبود. انتظار برخوردی جدی از جانب ما را داشته باشند. زیرا آن‏ها سازمان را متهم می‏کردند که بر اساس مشی حرکت نمی‏کند؟! آن‏گاه چطور ممکن بود، خود را راضی کنیم در برابر این اتهامات تن به یک برخرود جدی بسپاریم (۱۶)؟!!….

این حقایق تلخ بود که به بر آشفتگی و تشتت درونی هر دم می‏افزود و به گونه‏ای بی سابقه سازمان را فلج می‏کرد. این گفته رفیق حرمتی‏پور که می‏گفت: “من نمی‏دانم که این چه تشکیلاتی است‏که همه در برابر یکدیگر در اپوزیسیون قرار دارند”. برای العین، عمق آشفتگی در تشکیلات ما را نشان می‏داد. دیگر صداقت انقلابی حکم می‏کرد به مسائل برخوردی جدی و همه‏چانبه شود. اگر تا دیروز بحث بر سر اشکالات و نواقص بود امروز مسئله بر سر یک انقلاب واقعی بود. جمع‏بندی یک‏سال و اندی (۱۷) از فعالیت سازمان بخوبی نشان می‏داد آن‏چه را که ما از مشی انقلابی پیروی نمی‏کردیم، نشان می‏داد ما اپورتونیست‏هائی بودیم که با ادعای پیروی از تئوری م. م عملاً در تعارض با آن، گام بر می‏داشتیم امّا وضعیت سازمانی ما (بمثابه هستی) توانسته بود تعدادی از افراد را آن‏چنان با خود یگانه کند، که خط تفکر اپورتونیستی همه جهات شعور آن‏ها را ساخته بود و آن‏ها را وادار می‏ساخت که در برابر وضعیت نابسامان سازمان، که انقلابی واقعی را اجتناب ناپذیر نموده بود، با تمام قوا و توان خود ایستادگی کنند. فراکسیونی که از مدت‏ها قبل در تشکیلات نطفه بسته بود، بوضوح و آشکار در “شورای” تهران سازمان یافت و فعالانه به تخریب و تلاشی سازمان کمر بست. هر چه در پروسه برخورد جدی با مسائل (آن‏چه کرده بودیم) و شناخت درست راه برون رفت از این بن بست پیش می‏رفتیم، روشنی صداقت انقلابی رفقا، دنیای تیره و تاری را آشکار می‏کرد که همه ما مسبب آن بودیم و اگر اینک با فراکسیونی از افراد و عناصری که با کار بست هر گونه شیوه‏ای که در حفظ وضعیت موجود داشتند، روبرو بودیم. در واقع بیان‏گر عمق فاجعه در درون ما بود… ما توانستیم در پروسه شناخت اشتباهات و انحرافات اساسی که مرتکب شده بودیم با دقت در مارکسیسم، تعمق در تئوری م. م و واقعیت عینی گذشته را به یک فهم انتقاد از خود واقعی بدل سازیم. امّا خوش‏حیالی محض بود که هر آینه تصور می‏شد این امر بدون اخراج عناصر اپورنونیست و مخربی {سال ۶۰} که به‏هیچ صراطی، مستقیم نبودند، بتواند عملی گردد (۱۸).
رفیق حرمتی‏پور دلایل اساسی اختلاف ما با پیروان “مصاحبه” را این‏گونه جمع‏بندی نمود: “۱- مواضع سیاسی – ایدئولوزیک ۲ – دید ما از نقد گذشته تشکیلات ۳ – دید ما بر سر رهبری مرکزیت و انتقاد از آن و بطور مشخص پیاده کردن سانترالیسم – دمکراتیک در درون تشکیلات بوده است ….” (به نقل از جواب به نامه شورایعالی سازمان – اسناد درونی).

پس از تعیین وظایف معینی در راستای خط استراتزیک انقلاب‏مان و سازماندهی حول آن، حرکت جدیدی را آغاز نمودیم (۱۹). امّا طنز تاریخ این‏بار نیز مانع از آن شد که حرکت نوین رفقا که با خون و زحمت شبانه روزی پا گرفته بود و حقیقتاً به امیدی در دل توده‏ها تبدیل شده بود (۲۰) بتواند با دریای پر خروش توده‏ها پیوند یابد و در نیمه راه با شکستی تاکتیکی روبرو شد و از حرکت باز ایستاد.
اگر شکست ما در سال ۴۹ (سیاهکل) اساساً بدلیل ضربه نظامی مهلکی بود که دشمن بر پیکر سازمان ما وارد آورده بود و فعالیت سازمان در یک پروسه چند ساله به نفع اپورتونیسم تغییر جهت داد این‏بار اپورتونیسم در مسائل تشکیلاتی در دم پس از شهادت رهبران کبیر سازمان بر گُرده سازمان ما سوار گشت و ما را از ادامه راه ناتوان ساخت.
این درست بود که ما در جریان دو سال فعالیت خود توانستیم شناختی درست از انحرافات و اشکالات سازمان در خطوط کلی و اساسی آن برسیم؛ امّا باید دانست که زدودن چرک و غبار از روح و روان یک تشکیلاتی که تازه از منجلاب اپورتونیسم بدر آمده بود و به یک معنا مسئله ساختن یک تشکیلات نوین در میان بود، یکشبه ممکن نبوده بلکه در یک پروسه کار فعال و خستگی ناپذیر بر بستر پراتیک انقلابی معین (برپائی و گسترش جنگ انقلابی) تربیت و آبدیده نمودن کادرها بر همین زمینه امکان‏پذیر می‏گردید …. در همین خصوص هر چند ما توانسته بودیم به یکرشته سبک کارهای درست تشکیلاتی دست یابیم و آن‏ها را بکار گیریم؛ امّا عمر فعالیت انقلابی سازمان (تا مقطع شهادت رفقای کبیرمان و تعدادی دیگر … که به ۸ ماه نمی‏رسد) و شرایطی‏که در آن بسر می‏بردیم، اساساً بهمراه کم تجربگی رهبران‏مان در مسائل سازمانی و متعاقب آن اشتباهاتی (بزرگ) در این مورد چیزی فراتر از آنرا اجازه نداد (۲۱). و پس از شهادت رفقا عناصری که بر اثر اشتباه نا بخشودنی رهبران {عناصری که فاقد دید انقلابی بودند و هنوز کثافات خرده بورژوائی (خود محور بینی موقعیت طلبی) گذشته را با خود یدک می‏کشیدند عهده‏دار مسئولیت‏های پایه‏ای در تشکیلات گردیده بودند} با چسبیدن به اهرم‏های تشکیلاتی میدان عمل وسیعی را از آن خود ساختند و حرکت سازمان در زیر سیطره آن از جهت اصلی حرکت خود باز ماند! خط سرخ تفکر در ایجاد یک تشکیلات پرولتری متوقف و توانائی رهبران شهید چای خود را به ناتوانی “رهبران” بازمانده بسپارد. پس از شهادت رفیق کبیر عبدالرحیم صبوری از رهبران سازمان و بدنبال آن شهادت رفیق کبیر محمد حرمتی‏پور، فرماند جنگل دیگر رهبر بر جسته سازمان و شهادت تعدادی دیگر از رفقای خوب و با ارزش‏مان، رفقا اسد رفیعیان از رهبران بر جسته جنبش کارگری ایران، رضا عابدی، حسن عطاریان، علی‏اصغر زندیه … سازمان نه تنها نتوانست روی پای خود بایستد و حرکت به جلو را ادامه دهد بلکه پس از آن در پروسه سراشیبی هر چه بیش‏تر از توان انقلابی‏اش تهی می‏شد. لاینحل ماندن پاره‏ای از مسائل گذشته و ایجاد مسائل نوین، در برابر ناتوانی “رهبران” باقی‏مانده آن‏چنان آشفته بازاری را سبب شد که براحتی می‏توانستیم بزیر سئوال کشیدن مشی را امری عادی تلقی کنیم و حتی با آن هم‏صدا گردیم (۲۲) ….

پس از شهادت رفقا بحث پیرامون اوضاع تشکیلات به آن‏جا رسید که پراتیک اصلی سازمان موقتاً قطع شود و با تمرکز نیرو در جبهه کردستان (بدلیل دور نبودن از پراتیک انقلابی بطور کلی) با هدف پیشبرد امر مبارزه ایدئولوزیک حول نقد گذشته بطور کلی (و مشخصاً نقد فعالیت تشکیلاتی) اساساً و حل پاره‏ای مسائل نظری و عملی دیگر در جهت از سرگیری پراتیک اصلی سازمان (جبهه شمال) به برخوردی جدی با مسائل فوق بپرداریم!
امّا این مقطع از حیات “تشکیلات” مشحون است از تشکل فراکسیون‏های متعدد (۲۳) (شاید بهتر باشد بگوئیم بستن “اتحادهای نامقدس”) و تقویت هر چه بیش‏تر آن بدلیل داشتن نیروی مادی برای پیشبرد امر مبارزه ایدئولوزیک ؟! و رد همین رابطه پشت سرگوئی‏ها و اتهام بستن‏های بی پایه و اساس برای خالی کردن زیر پای حریف، پرونده سازی برعلیه یکدیگر، برقراری سیستم خبرگیری (بخوان جاسوسی) برای اطلاع از وضعیت فرقه‏های متعدد رقیب؟! سر پیچی از اجرای وظایف خود، تهدید کردن‏ها برای مرعوب ساختن دیگران …. همه و همه محیط تهوع‏آوری را ایجاد نموده بود که صداقت انقلابی به گونه‏ای روز افزون در آن رنگ می‏باخت. البته نهایت بی انصافی است اگر همه نیروهای درگیر در مبارزه ایدئولوزیک را در این یا آن دستۀ خاص جستجو کنیم، زیرا بودند رفقائی‏که در هیچ‏کدام از این دسته‏جات جائی نداشتند امّا لیبرال منشی عده‏ای با سیاست هم خدا و هم خرما، بی تجربگی و ضعف سیاسی عده‏ای دیگری از رفقا عملاً آن‏ها را منفعل ساخته بود و میدان را برای ترکتازی این یا آن دیگری باز می‏گذاشت. بالاخره وضعیت موجود به تلاشی آشکار سازمان انجامید و چهل تن از “کاردها اعضاء و هواداران” از سازمان جدا شدند (۲۴). امّا آیا این جدائی بر حسب تعیین مرزبندی‏های ایدئولوزیک سیاسی اجتناب ناپذیر شد؟ و آیا اصولاً ما حق داریم صرفاً با گفتن این‏که آن‏ها “انحلال طلب بودند” و یا “خوب دیدیم نتیجه این جرکت که به اصطلاح می‏خواست تشکیلات کمونیستی بسازد، به کجا ختم شد”. گریبان خود را از آن‏چه که اتفاق افتاده بود و هر یک بنوعی مسبب آن بودیم خلاص ‏نمائیم؟

این درست بود که ما به “حرب کمونیست” نه پیوسته بودیم و صد بار درست است. امّا فقط لحظه‏ای بخود بیائیم. آیا از آن‏چه که ما کرده بودیم شرمگین نخواهیم شد که بگوئیم ما بمثابه پیروان راستین تئوری مبارزه مسلحانه باقی مانده‏ایم؟ آیا صداقت انقلابی حکم نمی‏کند که بگوئیم همه کسانی‏که به برنامه “حزب کمونیست” پیوسته‏اند پروسه تغییر و تحولات ایدئولوزیک را سپری نکرده‏اند؟
حقیقت این بود که این رفقا (اکثریت رفقا) در پروسه تغییر و تحولات روحی و روانی، که شرایط ناسالم “مبارزه ایدئولوژیک” ایجاد کرده بود از ما جدا گردیدند و در همین پروسه بدنبال رهبری متزلزلی که یک‏بار با تلفیق تئوری م. م با دیدگاه غیر پرولتری “اتحاد مبارزان …” و سپس در یک چرخش تئوری م. م و قبول برنامه رفرمیستی “حزب کمونیست” و نشان دادن دریچه “باغ سبز” ادامه مبارزه ایدئولوژیک اکثریت رفقا اینک دیگر مدافعین “دو آتشه” برنامه “حزب کمونیست” شده‏اند. حقیقت این بود که این رفقا از نفی مناسبات تشکیلات (کنونی) که بر پایه‏ای بوروکراتیک استوار گشته بود از نفی “رهبری” که جز نشان دادن عصیان‏های خرده بورژوائی در برابر حقایق موجود منطق دیگری نداشت، از نفی “رهبری” که انتقاد به خود را با پرونده سازی و دسیسه چینی بر علیه انتقاد کنندگان فیصله می‏داد، از نفی “رهبری” که در برابر سیل انتقادات و اعتراضات رفقای هوادار به وضعیت موجود با ماستمالی کردن و پرده پوشی بر روی حقایق و گاه تهدید برای مرعوب نمودن رفقا سلاح دیگری نمی‏شناخت، از نفی “رهبری” که …..، از ما جدا شده بودند و بدنبال رهبری متزلزلی که در آن شرایط توانسته بود، با رعایت پاره‏ای پرنسیب‏ها و موازین اخلاقی (در برابر فحش‏ها، ناسزاگوئی‏ها، پرونده سازی‏ها، اتهام بستن‏ها….) وجهه کسب نماید، براه افتادند. جلساتی که برفتن آن رفقا اختصاص داده شده بود، گواه این حقایق بود.

با جدا شدن این رفقا حقیقتاً کمر سازمان شکست و اگر دیروز در سراشیبی سقوط با موانع و سدهائی (نه چندان محکم) روبرو بودیم که رسیدن به انتهای پرتگاه را به تعویق می‏انداخت، اکنون دیگر سراشیبی سقوط بیش از هر زمان دیگری لغزنده بود. خلاصه بگوئیم ما نتوانسته بودیم خط سرخ تفکر رفقای شهید خود را دنباله‏رو باشیم و به یک معنا ناتوان بودیم. ما نه تنها نتوانستیم با انحرافات، اشکالات و اشتباهاتی را که از گذشته نکبت‏بار خود به ارث برده بودیم، برخورد کنیم و آنرا از میان خود بزدائیم، بلکه همین عدم توانائی ما (اساساً “رهبران” باقی‏مانده) خود زمینه پر استعدادی برای رشد و گسترش آن‏ها شد و ما را هر چه بیش‏تر در خود تحلیل برد. جان کلام این‏که: “تشکیلات” دچار آن‏چنان اپورتونیسم خطرناکی شد که بخاطر خصلت فرصت طلبانه خود “در مسائل تشکیلاتی تنها یک پرنسیب داشت و آن‏هم بی پرنسیبی بود. این اپورتونیسم و وسائل کار او همواره بر اساس موقعیت‏ها و تا حدودی که با مقاصد او منطبق باشد برگزیده می‏شد (۲۵). “اگر عده‏ای با تکیه بر واقعیت وجودی ما در صدد رد تئوری م. م بودند، عده‏ای نیز برای حفظ موقعیت خود اینک در پشت نام رفقای شهید و پراتیک سازمان سنگر گرفته بودند و از آن‏جا به تمام زحمات و خون‏هائی که ریخته شده بود عملاً دهن کجی می‏نمودند. آری ما ناتوان بودیم. امّا اگر خواسته باشیم خود را فریب ندهیم نمی‏توانیم بپذیریم که صرفاً این جواب پاسخ قانع کننده‏ای به تمام آن مسائل است. اگر بخواهیم برخوردی جدی را بر خود هموار کنیم باید شهامت بخرج دهیم و حقیقت را بی پروا بگوئیم. باید بگوئیم که ما چه کرده‏ایم و چرا نتوانسته‏ایم؟ اگر شرط صداقت انقلابی را بجا نی‏آوریم و به خوش‏خیالی در غطلیم که “از هم اکنون سعی می‏کنیم که دیگر مرتکب اشتباه نشویم” باید باور کنیم که هیچ تضمینی وجود نخواهد داشت.

پس از رفتن چهل نفر از رفقا، ما چگونه گریبان خود را خلاص نمودیم؟ گفتیم: “یکی مسئله‏اش عضویت بود، دیگری مسئله‏اش رفتن به خارج بود، دیگری بچه بدی نبود امّا دنباله‏روی فلانی شد، اصلاً فلان کس تو باغ نبود …” همین طور برای تک تک کسانی‏که رفته بودند وصله‏ای داشتیم که بچسبانیم. نا گفته نگذاریم که البته و صد البته برای خالی نبودن عریضه، می‏گفتیم که ما اشکالاتی داشتیم! امّا اشکالات ما از آن دست اشکالات نبود که ابداً مهم باشد؛ “همه اشکال دارند، کسی اصولاً مرتب اشتباه نمی‏شود، که عمل نکند؟ًً استدلالات این چینی کافی بود تا به حقانیت ما مهر تأئید زند، و ما را از چسبیدن هر گونه وصله‏ای در امان نگاه دارد! در چنین وضعیتی چند تن از اعضای تشکیلات مسئله خلع عضویت از “مرکزیت” باقی‏مانده را (دو نفر که یکی از آن‏ها اینک “رهبری” “چفخا – آرخای”ی جدید را بعهده دارد) که بیش از دیگران در تغییر و تحولات اخیر سازمان نقش داشتند مطرح، و انتخاب مرکزیت جدیدی را پیشنهاد نمودند تا شاید بتوان از عهده حل مسائل انبوهی که می‏بایستی به آن‏ها برخورد می‏کردیم، بر آمد. امّا تنها کافی بود مسئله فقط مطرح شود. باور کردنی نیست! کافی بود مسئله فقط مطرح شود، تا جلسه “تشکیلات” در یک لحظه آن‏چنان اوضاع متشنجی بخود بگیرد که ادامه بحث پیرامون آن ناممکن و جلسه مختومه اعلام گردد. زیرا اینان مسائلی را مطرح می‏کردند که امکان‏پذیر نبود. “مگر می‏شود به چنین چیزی (خلع عضویت) تن در داد؟ اینان را کسانی به عضویت گرفته بودند که حتی اپورتونیست‏ها نیز به شخصیت انقلابی و کمونیستی‏شان معترف بودند. آن‏وقت چگونه ممکن است حالا اسیر طرح پائین دستی‏هائی شد که معلوم نیست از کجا سبز شده‏اند. پس برای ادای دین به رفقای شهیدی که آن‏ها را به عضویت گرفته بودند” زنده باد “اتحاد نامقدس” بر علیه پائین دستی‏ها!!

در چنین فضای مسمومی بود که رفیق پاک و دوست داشتنی‏مان کاظم قریشی تاب تحمل را از کف داد و در شب بیست‏و‏سوم اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ از جلسه عمومی آن شب که بوی تعفن می‏داد خارج شد و در کتاب‏خانه مقر، با متلاشی کردن مغز خود، به زندگی‏اش پایان بخشید. امّا شاید تاریخ با بررسی و ارزیابی از عمق گندابی که هر یک به گونه‏ای در ساخت‏اش شریک بودیم (و اینک در آن دست و پا می‏زدیم) رفیق کاظم را تبرئه و پاکی و صداقت بی شائبه‏اش را باور کند! یادش گرامی و نامش بعنوان سند معتبری که بیان‏گر عمق فاجعه در تشکیلات ماست، همواره بیاد باد!
امّا این‏بار ما چه گفتیم: “طفلک رفیق خوبی بود امّا نتوانست بفهمد که مبارزه همین است، عده‏ای می‏روند، عده‏ای می‏آیند. مشکلات و سختی همین‏هاست. اصولاً مبارزه یعنی جنگ با مشکلات؟!! رفیق کاظم نتوانست بیش‏تر از این بکشد. “آری مبارزه یعنی جنگ و ستیزه با مشکلات و موانع و هموار کردن راه برای رسیدن به هدفی مطلوب. و اگر این نیز درست است‏که رسیدن به هدفی انقلابی، طرق و وسائل انقلابی را می‏طلبد آیا می‏توانیم هرزه دری‏ها، تهمت زدن‏ها، دروع گوئی‏ها، زد و بندها …. را به حساب مبارزه‏ای بگذاریم که رفیق کاظم قریشی نتوانست آن‏ها را بفهمد و سختی و فشار چنین مبارزه‏ای را برخود هموار کند؟!
پس از واقعه شهادت رفیق کاظم در جریان جر و بحث‏هائی پیرامون مسائل مطروحه (از جمله مسئله خلع عضویت … ) که جز عصبیت‏های جنون آمیز حاصلی نداشت، تعدادی دیگر از رفقا (ما) راه خود را از سازمان “مادر” جدا کردند.

پس از رفتن تعداد دیگری از رفقا “تشکیلات چریکهای فدائی خلق ارتش‏رهائی‏بخش خلق‏های ایران” نه تنها نتوانست جذبه و طراوت خود را باز تولید کند بلکه سیر فروپاشی و در هم ریختن آن با شدتی فزونتر ادامه یافت و بدل به مرده‏ای گردید که باور کردن آن مرگ آن بسیار گران می‏نماید.
روند بعدی قضایا این مسئله را به گونه‏ای آشکار نشان می‏دهد؛ پیروان راستین تئور م. م ؟!! برای توجیه نهایت انحطاط خود با همان منطق پوسیده و متحجری به میدان جنگ می‏روند که خود بارها آنرا به تمسخر گرفته‏اند. دقت کنید: “هر چند وقت و در شرایطی؟! (اپورتونیسم) یورش مذبوحانه خود را به مواضع تئوریک سیاسی و تاکتیکی ما آغاز می‏نماید و هر بار بطور مفتضحانه‏ای شکست خورده، افشاء شده و از صفوف ما طرد می‏گردد (۲۶). آیا این منطق کوبنده؟! با همان تز معروفی که می‏گوید: “اساساً تئوری مبارزه مسلحانه آن‏چنان تنظیم شده که گوئی از قبل به آن واکسن ضد اپورتنیسم تزریق کرده‏اند”. از این رو اپورتونیسم مدت مدیدی نمی‏تواند خود را به آن غالب کند (۲۷). قرابت و نزدیکی ندارد؟ البته باید به آن‏هائی که این چنین برخورد می‏کنند حق داد! زیرا هنگامی‏که مسئله خلاص کردن گریبان خود است، چه شیوه‏ای بهتر از این را می‏توان برگزید؟

تغییر و تحولات پر دامنه‏ای که سازمان از زمستان ۶۱ بخود دیده است (.. رفتن چهل تن از “کادرها اعضاء و هواداران” سازمان، رفتن چهار تن از رفقا در خرداد ۶۲ و پس از آن رفتن تعداد دیگری از رفقا همگی با ادعای پیروی از تئوری م. م ..، استعفای یکی از رفقا در آبانماه ۶۲ از تشکیلات … و هم‏چنین بتازگی علم شدن یک سازمان “چفخا – آرخا”ی جدید توسط اپورتونیست بی شرمی که از مسببین اصلی آن‏همه فجایع و رخدادهائی‏ست که تشکیلات ما بخود دید …) اتفاقاً حکایت از آن آشفته بازاری می‏کند که هنوز در برابر “دیالتیک سخت زمینی” مقاومت‏های بی پایه‏ای سازمان می‏یابد. آری حکایت از آن دارد که هنوز “ناتوانی” و استفاده از همین ناتوانی است‏که “رهبر” “چفخا – آرخا”ی جدید نه تنها توانست به بهترین وجه گریبان خود را از آن‏چه که کرده بود خلاص می‏نماید بلکه امروز با سنگر گرفتن در پشت نام رفقای شهیدمان مدعی این نام نیز باشد (۲۸).

می‏گویند بیان حقایق و قبول آن تلخ است. امّا اگر این درست است که این تنها کمونیست‏هایند که در پی یافتن حقیقت‏اند و اگر ما نیز مدعی آنیم پس چه باک! بگذار حقایق را بروشنی گفته باشیم و تلخی آنرا باور کنیم. بگذار پیراهن چرکین خود را در معرض دید توده‏ها و انقلابیون صدیقی که بی تجربگی توشه راه آن‏هاست بنمایش بگذاریم. زیرا یقین داریم که این تنها شرط جدی بودن ما در برخرود با مسائلی است، تنها شرط جلب اعتماد توده‏ها نسبت به ماست. حال حتی اگر اپورتونیست‏ها بخواهند حقایق وجودی ما را توجیه بی عملی و پوشاندن حقایق درونی خود کنند.

امّا در خاتمه: ما هسته بسیار کوچکی از کسانی هستیم که با ادعای پیروی از تئوری پیروزمند “مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” بمثابه پایه تئوریک استواری برای مبارزه مسلحانه خلق‏مان راه خود را از “تشکیلات” جدا نمودیم، امّا هنوز در سطح افت و خیزهای اولیه‏ایم، هنوز نتوانسته‏ایم با ضعف‏ها اشکالات و انحرافاتی را که در گذشته دامن‏گیر ما شد، برخوردی همه‏جانبه نمائیم. ولیکن اعتقاد داریم که اگر نتوانیم با گذشته نکبت‏بار خود در همه ابعاد آن تصفیه حسابی انقلابی نمائیم، بی شک حرکت ما نیز در گام‏های نخست با شکست منجر خواهد شد. با آگاهی بدین امر است‏که تنها بر یک چیز پای می‏فشاریم: برای آن‏که بتوانیم سنت‏های ارزش‏مند و کمونیستی “چریکهای فدائی خلق” را زمینه زندگی و مبارزه خود گردانیم تمام تلاش خود را خواهیم کرد.

همیشه پیش بسوی پیروزی!
شهریور ماه ۱۳۶۳

توضیحات:
۱٫ بجز مقطع کوتاهی (حرکت در جهت بازگشائی جبهه شمال تا مقطع شهادت رهبران)
۲٫ جنبش کمونیستی ما بجز مقاطعی کوتاه همواره (و هم اکنون) با این درد مزمن یگانه حرکت کرده است.
۳٫ البته این امر یک‏باره هم‏چون “بلای آسمانی” بر سازمان نازل نشد بلکه شهادت تمامی رفقای بنیانگذار (سال ۵۰) و اکثریت رفقائی‏که در شرایط آتش و خون پروده شده بودند، چه در میدان‏های نبرد و چه توسط جوخه‏های اعدام رژیم مزدور شاه و محکوم شدن به حبس‏های طویل‏المدت تعداد دیگری از رفقا و کم تجربگی رفقای بازمانده و بدنبال کم بهاء دادن به امر مبازه ایدئولوژیک، آن عوامل اساسی بودند که سازمان از جهت اصلی حرکت خود باز ایستد و بتدریج (مشخصاً از سال ۵۳) سنت‏های ارزش‏مند و کمونیستی بیادگار مانده از رفقای بنیانگذار رنگ باخت. در همین پروسه با حاکم شدن ایده‏های انحرافی شهید جزنی (پس از ضربات سخت سال ۵۵) کار به نفع اپورتونیسم فیصله یافت. حاکمیت ایده‏های غیر مارکسیستی در سال‏های ۵۶ – ۵۷ با آزاد شدن تعدادی از زندانیانی که “افتخار” رد مشی مسلحانه را از مدت‏ها پیش نصیب خود کرده بودند و اینک خود را در سازمان جای داده بودند تلفیق مناسبی شد تا سازمان بطور کامل از محتوای انقلابی خود تهی گشته و راه حزب خائن توده را در پیش گیرد.
۴٫ لازم به توضیح است‏که رفقای معتقد به تئوری م. م علاوه بر محدودیت‏هائی که از طرف رژیم برای آنان ایجاد شده بود و هر گونه ارتباط این عناصر با یکدپگر در زندان به شدت کنترل بود بواسطه قطع ارتباط سازمان با آن‏ها، این رفقا دارای هیچ‏گونه ارتباطی با بیرون از زندان نیز نبودند.
۵٫ نقل از یک گام به پیش و دو گام به پس (لنین).
۶٫ رفیق استالین از قول لنین بزرگ، در خصوص مسئله انضباط حزب در شرایطی‏که مبارزۀ خونینی برای کسب قدرت جریان دارد می‏نویسد: “در زمان حاضر یعنی در موقع شدت جنگ داخلی، حزب کمونیست فقط در صورتی می‏تواند وظیفه خود را انجام دهد که تشکیلات‏اش دارای منتهای مرکزیت بوده و در آن انضباط آهنینی نزدیک به انضباط نظامی حکم‏فرما باشد. و مرکز حزبی آن، چنان دستگاه مقتدر و مسلط و دارای اختیارات وسیع باشد که از اعتماد کلیه اعضاء حزب بهره‏مند باشد (تاکید از ما – اصول لنینیسم).
۷٫  پنهان‏کاری بدرجه‏ای شرط لازم یک چنین سازمانی‏ست که تمام شرایط دیگر (عده اعضاء گزین کردن آن‏ها، وظایف و غیره) باید با شرط مذکور وفق داده شود … ” ویا” … در یک کشور استبدادی هر قدر که ما ترکیب اعضای چنین سازمانی را محدودتر بگیریم تا جائی‏که در آن تنها اعضائی شرکت نمایند که بطور حرفه‏ای به فعالیت انقلابی مشغول شده و در فن مبارزه علیه پلیس سیاسی آمادگی حرفه‏ای بدست آورده باشند، همان‏قدر هم “دام افتادن” این سازمان دشوارتر خواهد بود (چه باید کرد؟).
۸٫ تمامی هنر سازمان مخفی باید در این باشد که از همه کس و همه چیز استفاده کند “به هر کسی کاری بدهد” ولی البته نه با اعمال قدرت! بلکه از سایه احترام و اعتبار، صرف انرژی، تجربه فراوان، چند جانبه‏نگری بسیار و استعداد و لیاقت سرشار (نامه‏ای به یک رفقی در مورد وظایف سازماندهی ما – لنین).
۹٫ رفیق عباس و اسدالله هیچ‏کدام از وضعیت سیاسی یکدیگر اطلاع نداشتند.
۱۰٫ به علت فقدان ارگان مرکزی قرار بر این بود رفیق صبوری شخصاً مسئولیت این‏کار به بر عهده بگیرد. بحث‏های آموزشی رفیق در خصوص آثار مارکسیستی ( … دو تاکتیک سوسیال دمکراسی، چه باید کرد؟ در خصوص آموزش مشی از جمله این فعالیت‏هایند.
۱۱٫ البته باید در نظر داشت که حرکت ما پس از تصفیه عناصر اپورتونیست و مخرب در سال ۶۰ و حرکت در جهت بازگشائی جبهه شمال یک حرکت تازه و نوپائی بوده است که هنوز مسائل مطروحه شکل ثابتی بخود نگرفته بود.
۱۲٫ اشاره به پیروان “مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی” است.
۱۳٫ البته پس از یک‏سال و اندی فعالیت سازمان و در صدد بر آمدن رفقا برای تصحیح حرکت خود کوشش‏هائی در این خصوص صورت گرفت که متأسفانه نتوانست به گونه‏ای همه‏جانبه ادامه یابد.
۱۴٫ مگر سیاسی – نظامی چیزی بیش‏تر از سیاسی نیست؟ از این بیش‏تر طبقه کارگر چه ضرری می‏بیند که اگر کادر سازمان علاوه بر مهارت‏های سیاسی از مهارت‏های نظامی برخوردار باشد، ضررش به کسی می‏رسد؟ (نقل از مصاحبه با رفیق اشرف ….)
۱۵٫ اشاره به نوشته دوست ما اشرف دهقانی در یکی از نشریات داخلی.
۱۶٫ گروه ۱۷ شهریور آن‏دسته از رفقای هواداری بودند که با جدا کردن راه خود از خط سازمان در صدد ایجاد جبهه چریکی در شمال بر آمدند. امّا تا آنجا که ما اطلاع داریم اکثر این رفقا به علت عدم تجربه کافی دستگیر و به شهادت رسیدند.
۱۷٫ اشاره به یکی از مقالات درونی است.
۱۸٫ رجوع شود به مقاله گزارشی از رویدادها در کتاب “بر ما چه گذشت”. (جلد سوم) که از جانب “پیروان مصاحبه” به تازگی منتشر شده است. این مقاله که توسط رفیق عبدالرحیم صبوری نوشته شده و اینان خوش‏بختانه به انتشار آن مبادرت ورزیده‏اند، دلیل محکمی است بر ادعای ما.
۱۹٫ حرکت در جهت ایجاد مناطق آزاد و بر پائی جبهه چریکی در کوه – جنگل‏های شمال بمثابۀ محور فعالیت سازماندهی جدید بر سر اساس آن و سعی در ایجاد یک – سازمان پرولتری که بتواند وظایف تعیین شده را به پیش برد، تعیین وظایف نظری مشخص در پاسخ‏گوئی به نیازهای کنونی و آتی مبارزه که نقد گذشته بطور کلی و تعیین وظایف تاکتیکی ما … را شامل می‏شد.
۲۰٫ شواهد و قرائن آشکاراً نشان می‏دهد که حرکت ما در جبهه شمال توانست با عمر کوتاه خود تأثیرات مثبتی بر روح و روان توده‏ها بگذارد. این تأثیرات علاوه بر شمال کشور، مثلاً حرکت اعتراضی کارگران کارخانه زیرآب پس از عملیات شیرگاه، توانسته بود دریچه نوینی را نیز برای جنبش خلق کرد بگشاید. تغییر رابطه توده‏ها با سازمان ما، پس از بازگشائی جبهه شمال بخصوص در جنوب کردستان گواه این ادعای ماست.
۲۱٫ اگر بپذیریم که رهبری در تحلیل نهائی دارای دو وظیفه عمده است: “ایده دادن و استفاده از کادرها” (مائو) و برای این‏که ایده‏ها به مرحله عمل در آیند باید بدرستی از کادرها استفاده نمود، کادرهائی که شایستگی و لیاقت لازم را داشته باشند. باید بپذیریم که ما در مورد سپردن مسئولیت‏ها به افرادی نالایق و کسانی‏که فاقد دید انقلابی لازم بودند دچار اشتباه بزرگ و نابخشودنی شدیم … در همین رابطه مسئولینی بودند که عدم صلاحیت آن‏ها امری واضح و روشن بود. امّا گویا بدلیل این‏که کادر نداریم؟! پذیرفتیم که آن‏ها را بمثابه کادر یک سازمان سیاسی – نظامی صاحب مسئولیت‏های حساس گردانیم. این مسئله بعدها در کردستان بخوبی نمایان شد. مسئولینی بودند که از جانب اکثریت رفقا حتی لیاقت یک عضو ساده سازمان را نداشتند. امّا اشتباه رهبران در این خصوص و شهادت آنان، چاره‏جوئی در این امر را ناممکن می‏نمود! آن‏ها کسانی بودند که جایگاه و موقعیت‏شان هم‏چون “موهبتی الهی”، از جانب رهبران به آن‏ها تفویض شده بود و “زمین‏یان” را با آن کاری نبود؟! البته یقین داریم که اگر دارای رابطه‏ای ثابت و با دوامی بین حوزه‏های مختلف فعالیت با مرکزیت خود می‏شدیم حل این مسائل، امری عملی و امکان‏پذیر بود.
۲۲٫ بحث و بر سر بررسی و ارزیابی گذشته سازمان (نقد گذشته) از جانب یکی از “رهبران” باقی‏مانده به گونه‏ای موذیانه از زاویه نقد تئوری م. م مورد بررسی قرار می‏گرفت. در حالی‏که اگر سئوال می‏شد اشکالات و نواقص ما چه رابطه‏ای با نقد تئوری م. م دارد، گشته می‏شد، مسئله صرفاً تعمیق در تئوری است و هیچ مسئله دیگری در بین نیست.
۲۳٫ در واقع اگر بخواهیم تعیینات فراکسیون‏های متعدد را بازگو کنیم، می‏توان آن‏ها را بطور کلی بدو دسته تقسیم نمود: اوّل عده‏ای که به اصطلاح موضع دفاع از تئوری م. م را داشتند و در برابر حریف با انکار حقایق تلخی که بر وضعیت موجود تشکیلات دلالت می‏کرد در حفظ وضعیت موجود می‏کوشیدند، دوّم آن عده‏ای که در برخورد با واقعیت‏های موجود با رهبری موذیانه‏ای که اتفاقاً با تکیه بر همین واقعیات در صدد رد تئوری م. م بود در یک‏ردیف قرار می‏گرفتند.
۲۴٫ البته پس از تغییر و تحولاتی که این جمع چهل از سر گذراند اکثریت آن به برنامه حزب کمونیست پیوستند و تعدادی از این رفقا با اذعان پیروی از تئوری م. م حرکت مستقلی را آغاز نمودند.
۲۵٫ نقل به معنی از مقاله درباره مسائل تشکیلاتی سوسیال دمورکاسی روسیه – برگزیده آثار روزالوگزامبورگ.
۲۶٫ نقل از جزوه “پاسخ به انحلال طلبان” از انتشارات چفخا – آرخا.
۲۷٫ نقل از “مصاحبه با رفیق اشرف …”.
۲۸٫ به نوشته اخیر “چفخا – آرخا” تحت عنوان “باز هم به جنبش انقلابی …” نگاه کنید: “این‏بار نیز اپورتونیسمی که تجسم کامل سیستم گذشته بود، همان کسی که حتی قبل از ضربات سال ۶۱ – ۶۰ عنصری شناخته شده بود و همان کسی که تا مدت‏ها در مرکزیت این تشکیلات جای داشت “از صفوف‏شان طرد شده است”. بله! این درست است‏که فرد مذکور جاه‏طلب و یکی از عوامل اصلی تغییر و تحولات سازمان، پس از ضربه و تمرکز نیرو در کردستان بود، ولی آیا این خود فریبی نیست که باور کنیم آن‏چه او را تا مدت‏ها در مرکزیت سازمان ابقاء و از او دفاع می‏نمود” آن‏هم” بدلیل این‏که فردی است با تجربه و باید از تجربه “آن استفاده کرد”، جریان انحلال طلب و وضعیت تشکیلات بطور کلی بوده است؟ و از طرف دیگر این‏گونه وانمود نمائیم که ما همواره و همواره با چنین سیستمی و چنین حافظانی مبارزه می‏کرده‏ایم! شرط صداقت انقلابی حکم می‏کند که ریگ داخل کفش خود را نیز به تکانیم!