بررسی تحلیلی جنبش حق راى زنان

اعظم کم گویان
انقلاب صنعتى و ظهور و رشد سرمایه‌دارى، تحولات اقتصادى و انقلابات بورژوایى در قرون هفده و هجده و از جمله جنگ داخلى در انگلیس و انقلاب فرانسه در ١٧٨٩، مساله حقوق شهروندى مردان را مطرح و طى قرن نوزدهم متحقق کرد. در اواخر قرن نوزدهم سرمایه‌دارى رشد و گسترش فزاینده‌اى یافت. معادن ذوب فلز و صنایع سنگین در اروپا به صنایع اصلى تبدیل شدند.

سفر با راه‌آهن و استفاده از قطار امرى عادى شد. همزمان با رشد صنعت، بانکها و موسسات مالى هم رشد کردند. بازار سهام و رشد پیچیده بورس و مدیریت بازرگانى در همین زمان ظهور کرد. سرمایه صنعتى در انگلستان، فرانسه و آمریکا در حال رشد و توسعه بود و نظام دمکراسى پارلمانى مبتنى بر حق راى شهروندان را بعنوان روبناى سیاسى خود مستقر میکرد. سرمایه‌دارى با رشد و گسترش بیشتر خود به حضور زنان در جامعه و کار آنان نیاز پیدا میکرد. به این ترتیب با کار‌مزدى زنان در کارخانه‌ها، چشم‌انداز استقلال اقتصادى از همسر و بیرون‌آمدن آنها از فضاى تنگ خانواده گشوده شد. این وضعیت در عین‌حال موقعیت تاکنون سنتى و زیردست زنان را که طبیعى و مفروض بود، مورد تغییر قرار ‌داد. با آغاز قرن بیستم جمعیت زنان کارگر افزایش یافت. سرمایه‌دارى و لیبرالیسم در این دوره بتدریج با موانع ورود زنان به بازار‌کار و دستیابى آنان به حقوق شهروندى روبرو میشدند.
مساله حق راى و حق مالکیت زنان طى این دوره از جانب گرایش لیبرال‌ فمینیسم که خواهان کسب حقوق فردى زنان بود، طرح شد. "مرى والستون کرافت"، الیزابت کیدى استنتون" و "جان استوارت میل" از نظریه پردازان لیبرال معتقد بودند که زنان مانند مردان، افرادى داراى تعقل و اختیار فردى هستند و از این رو باید داراى حقوق سیاسى برابر با مردان باشند. آنها ضمن اعتقاد به برابرى حقوقى و سیاسى زنان با مردان، با تاکید بر تفاوتهاى طبیعى بین زن و مرد معتقد بودند که زنان نگهبان اخلاقیات زاهدانه جنسى و حاملین ارزشهاى سنتى و اخلاقى جامعه هستند. "الیزابت کیدى استنتون" از فعالین جنبش تزکیه و تهذیب اخلاقى در آمریکا بود که براى حفاظت قانونى از زنان در مقابل شوهرانى که با استعمال الکل، زنان خود را تحت آزار و فشار قرار میدادند، تلاش میکرد. این خواست بعدها ابعاد دیگرى پیدا کرد و به جنبشى براى حق طلاق، حق سرپرستى فرزندان، و دستیابى زنان به تحصیل و استقلال اقتصادى تبدیل گردید. این جنبش همچنین تحت تاثیر جنبش ضد‌بردگى بود و موقعیت برده‌وار زن در خانه که تحت تملک شوهرش بود را با موقعیت بردگان سیاهپوست یکى میدانست و ابعاد لیبرالیستى، جمهوریخواهانه و اخلاقى داشت.
جنبش حقوق برابر زنان براى رفع موانع قانونى و سنتى بر سر راه ورود زنان به بازار‌کار، کسب آزادیهاى فردى از جمله آزادى رقابت با مردان در اشتغال، دستیابى به آموزش و کسب تخصص و حفظ مالکیت زنان پس از ازدواج، مبارزه میکرد. تا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بسیارى از حقوق قانونى زنان در آمریکا و انگلستان متحقق شد. تحصیل براى زنان و دختران و اشتغال در مشاغلى مانند معلمى و کارهاى ادارى امکان‌پذیر شد. هر چند که مضمون این تحصیل و آموزش، تربیت زنان بعنوان مادران آینده و آموزش خانه‌دارى و مسایلى از این قبیل بود. از این پس زنى که ازدواج مى کرد از نظر قانونى میتوانست مالکیت خود را حفظ کند و صاحب درآمد خود باقى بماند، از حق سرپرستى از کودکان خود برخوردار باشد و تا حدودى در مقابل آزار فیزیکى از جانب شوهرش مصونیت قانونى داشته باشد. علاوه براینها سن قانونى ازدواج براى دختران در انگلیس ١۶ و در آمریکا ١٨ سال تعیین شد، و طبق قانون کنترل امراض مقاربتى، از طریق آزمایش و معالجه پزشکى و تعیین دوره هاى درمان، محدودیتهایى بر رابطه جنسى مردان مبتلا به این بیمارى با زنان اعمال گردید.
نیروى محرکه جنبش حق راى زنان اساسا زنان طبقه متوسط بودند که خانواده‌هایشان از ثروت متوسطى در زمیندارى، تجارت و صنعت و حرفه‌هاى دیگر برخوردار بودند. این زنان که عمدتا بر درآمد پدران و همسرانشان متکى بودند، وسیعا به جنبش حق راى در اروپا و آمریکا کشیده شدند. بخشى از جنبش حق راى از سوسیالیستها، چارتیستها و جریانات رادیکال و میلیتانت بودند، اما بستر و جریان اصلى جنبش حق راى زنان در چهارچوب ارزشهاى لیبرالى و مذهبى قرار داشت و طرفدار حق راى مردان و زنان صاحب‌ مالکیت و مخالف حق راى براى مردان سیاهپوست و کارگر بود. این جریان تمایلات راسیستى داشت و به سیاهپوستان، زنان و مردان کارگر و سوسیالیستها خصومت مى ورزید.
جنبش حق راى در انگلستان در انگلستان فعالیت براى حق راى زنان که از ابتداى قرن نوزدهم آغاز شد و در نیمه دوم این قرن شتاب و سرعت بیشترى گرفت، در اوایل قرن بیستم به اوج خود رسید. فعالیت زنان براى حق راى زمانى شروع شد که هنوز بسیارى از مردان (مردان بدون مالکیت و مردان سیاه پوست) از این حق برخوردار نبودند. در انگلستان در نیمه دوم قرن نوزده تشکلهایى به نام "کمیته هاى حق راى زنان" ایجاد شد. گرچه بخشهایى از این جنبش، حق راى زنان براساس مالکیت را پشت کردن به زنان کارگر و نادیده گرفتن حق راى آنها و از این رو غیر قابل قبول میدانستند، اما بسیارى از زنان اقشار متوسط بدلیل حفظ مالکیت و ارزشهاى محافظه کارانه بورژوایى در مقابل "توده هاى بى سرو پا" و "بیسواد و جاهل" از آن سرسختانه دفاع میکردند.
تا آخر قرن نوزدهم، مردان کارگر به حق راى دست یافتند و این موجب شد که جنبش حق راى براى زنان، در موقعیت مساعدترى قرار بگیرد و حق راى زنان کارگر بعنوان اهرمى در تقویت کل جنبش کارگرى محسوب شود. با اینحال هنوز خواست زنان بورژوا حول راى براى زنان ممتاز و اشراف (Ladies’ Vote) و محدود کردن حق راى به صاحبان مالکیت و زنان بورژوا بود. "اتحادیه سیاسى و اجتماعى زنان" WSPU که توسط امیلین پانکرست و
دخترانش ایجاد شد، در ابتدا بعنوان یک سازمان دمکراتیک و طرفدار کارگران در شمال غربى انگلستان آغاز به کار کرد. این سازمان پس از مدتى بسرعت حمایت کارگران از خود را در خدمت گرایشات و افراد ثروتمند و متنفذ بورژوا در جنبش حق راى قرار داد و بزودى به جریانى بوروکراتیک و مستبد تبدیل شد. WSPU تلاش میکرد با ترساندن حزب محافظه کار انگلستان از چپ و رادیکال شدن جنبش حق راى زنان و برهم خوردن نظام حاکم، این حزب را به دفاع از حق راى زنان بکشاند.
در جنبش حق راى در انگلستان دو ترم غالبا بجاى یکدیگر بکار گرفته میشوند یا با هم یکى گرفته میشوند. "سافرجیستز" به زنانى اطلاق مى شد که در چهارچوب قانون براى حق راى تلاش میکردند. در مقابل، سافرجتز در فعالیتهایشان روشهاى میلیتانت و غیرقانونى را بکار میبردند. هر دو کمپین در "اتحادیه سیاسى و اجتماعى زنان" WSPU حضور داشتند. سافرجیستها طبق قواعد بازى و مطابق رفتار متعارف و مناسب حال زنان "متشخص" عمل میکردند. در حالیکه سافرجتز به مارشهاى اعتراضى دست میزدند، تظاهرات میکردند، به ساختمان پارلمان انگلستان هجوم برده و شیشه هاى آن را مى شکستند، دستگیر و زندانى میشدند، اعتصاب غذا میکردند و در واقع خصوصیات و نقشهاى سنتى پذیرفته شده براى زنان را زیر پا میگذاشتند. جسارت سافرجتز در رویارویى با خطرات ناشى از اعتصاب غذا و خوراندن اجبارى غذا به آنها (بیش از هزار نفر) به همه نشان میداد که زنان خواهان حق راى، موجوداتى ضعیف و مطیع و زیر دست نیستند.
زیر پا گذاشتن دیدگاههاى سنتى توسط سافرجتز در دوره کوتاهى قبل از شروع جنگ جهانى اول اوج گرفت. در این مقطع زنان فعالیت میلیتانتى را با شکستن شیشه ها، بستن خود با زنجیر به ستونهاى ساختمانهاى دولتى، بالا رفتن از پشت بام این ساختمانها و برافراشتن پرچم خود بر سر در آنها آغاز کردند و تصویر سنتى از زن بعنوان یک موجود منفعل و مطیع را در هم شکستند. این میلیتانسى با این وسعت گرچه در کشورهاى دیگر دیده نشد اما توجه وسیع افکار عمومى در جهان را به خود جلب کرد. مواردى از این نوع اقدامات در آلمان، مجارستان و فرانسه اتفاق افتاد. در آمریکا سازمانهاى عمده طرفدار حق راى زنان، قانونى عمل میکردند. این فقط "حزب زنان" از احزاب کوچک بود که به تقابلهاى عامدانه اى با پلیس دست زد و این اعمال منجر به دستگیرى و اعتصاب غذاى فعالین آن شد.
جنبش حق راى در آمریکاسابقه جنبش برابرى حقوقى زنان در آمریکا به صد و پنجاه سال قبل باز میگردد. در سالهاى ١٨٩٠ اولین کمپین سازمان‌یافته براى حفظ حق مالکیت زنانى که ازدواج میکنند آغاز شد. هدف اصلى جنبش زنان طبقه متوسط با آرا و افکار لیبرالى، کسب برابرى قانونى بین زن و مرد بود. لیبرال ‌فمینیستهاى اولیه در آمریکا مجموعه‌اى از حقوق قانونى نظیر حق مالکیت، حق اشتغال، دستیابى به آموزش و تحصیل، حق سرپرستى فرزندان و حق طلاق را مطرح میکردند. سپس از جنگ داخلى آمریکا تا سال ١٩٢٠، این جنبش معطوف به یک موضوع منفرد یعنى حق راى زنان شد.
در جنبش حق راى زنان خصومت با مردان، با یک دشمنى عمومى نسبت به طبقه کارگر همراه بود و این مساله اذهان زنان و مردان کارگر را نسبت به واقعیتهاى جنبش حق راى روشنتر کرد. این تمایل که در آمریکا بسیار قوى تر و رشد یافته تر بود، حول مالکیت بعنوان مبناى دادن راى به زنان متمرکز شد. با وجود اینکه این جنبش از درون مبارزات علیه برده دارى ظهور کرد، اما حتى رهبران آن تمایلات راسیستى و ضد سیاهپوستان داشتند. در آمریکا جنبش حق راى اساسا و از آغاز تا پایان جنبش زنان سفید پوست اقشار میانى و بالاى جامعه براى کسب حق راى و شرکت در امور جامعه اى بود که نابرابریهاى ذاتى و طبقاتى آن براى این زنان کاملا مشروع و پذیرفته شده بود. کمپین براى حق راى پس از اینکه به یک جنبش وسیع اجتماعى تبدیل شد، حمایت زنان محافظه کار و الیت بورژوازى را هم به خود جلب کرد.
در آمریکا در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست جمعیت سراسرى حق راى زنان NAWS ایجاد شد. رهبران آن از جمله آنا هوارد شاو و کارى چاپمن کات بودند. این سازمان براى گرفتن حق راى ایالت به ایالت کمپین میکرد. تا سال ١٩١٠ فقط در ایالتهاى یوتا، وایومینگ، آیداهو و کلرادو حق راى کامل زنان کسب شد. فعالین این سازمان از فیلم، تبلیغات رادیو و تلویزیونى و آگهى در روزنامه ها، جلسات وسیع عمومى، تئاتر، جلسات اتحادیه هاى کارگرى، مجامع عمومى، کلاسهاى سواد آموزى بزرگسالان و نظایر آن استفاده میکردند. رهبرى NAWSA براى جلب حمایت اعضاى سفید پوست خود در ایالتهاى جنوبى، تلاش زنان سیاهپوست خواهان حق راى را نادیده گرفت و حمایت و همبستگى آنان را رد کرد. از سال ١٩٠٣ خواست "راى هوشمندانه"Educated Vote در جنبش حق راى زنان در آمریکا غالب شد. این گرایش خواهان حق راى براى زنان (بجز زنان سیاه پوست و مهاجر) و عدم حق راى براى مردان کارگر و سیاه پوست بود. هر چند برخى از گروههاى زنان کوشیدند زنان مهاجر و سیاهپوست و کارگران زن را به این جنبش جذب کنند اما این تمایل حاکم بر جنبش حق راى زنان در آمریکا نبود.
سوسیالیستها و کمپین حق راى زنانسوسیالیستها نه این مواضع راسیستى و محافظه کارانه را پذیرفتند و نه حق راى را هدفى در خود میدیدند. براى آنها حق راى نه هدفى در خود و وسیله اى براى جذب زنان در سیستم حاکم، بلکه یکى از ابزارهاى تحول انقلابى در جامعه سرمایه دارى محسوب میشد. در انگلستان رهبرى "اتحادیه سیاسى و اجتماعى زنان" مان
ع شرکت زنان کارگر در جنبش حق راى بود. در مقابل، سیلویا پانکرست از رهبران سوسیالیست جنبش حق راى، مخالف خط مشى رهبرى این سازمان بود و فعالیتش را در طبقه کارگر و زنان شرق لندن متمرکز کرد. او همکارى نزدیکى با رهبران جنبش کارگرى داشت و حق راى زنان را بخشى از یک جنبش وسیعتر براى تحول انقلابى و اجتماعى در انگلستان میدید. در کشورهاى دیگر اروپایى نیز جنبش حق راى زنان توسط جنبش رو به عروج سوسیالیستى رهبرى میشد که یک جنبش توده اى وسیع بود و بویژه در آلمان در حزب سوسیال دمکرات کارگرى بر اساس نگرش و آرمان مارکسیستى، حقوق سیاسى زنان را سلاحى در مبارزه انقلابى میدید. این جنبش در نقطه مقابل جنبش بورژوایى حق راى، ضمن درک اهمیت حق راى سیاسى براى زنان، تغییر اساسى در موقعیت زنان را در گرو زیر و رو شدن نظام کاپیتالیستى حاکم میدید.
جنگ جهانى اول و جنبش حق راى با آغاز جنگ جهانى اول، جنبش حق راى زنان بشدت تحت تاثیر اهداف و سیاستهاى امپریالیستى ناظر بر این جنگ قرار گرفت. بخشهاى لیبرال و محافظه کار این جنبش از جمله بدنه اصلى "اتحادیه سیاسى و اجتماعى زنان" فعالیت براى حق راى را کنار گذاشته و به طرفداران سرسخت جنگ و حمایت از دولت انگلستان تبدیل شدند. سوسیالیستها در این دوره به مخالفت با جنگ و فعالیت براى توقف آن پرداختند. سوسیالیستها در سالهاى جنگ در عین فعالیت علیه جنگ و افشاى اهداف آن، تلاش براى کسب حق راى زنان را ادامه دادند. در این سالها، این میلیتاریسم بود و نه آنتى میلیتاریسم، و این ناسیونالیسم بود و نه انترناسیونالیسم که بر تفکر و فعالیت بسیارى از زنان فعال در جنبش حق راى زنان حکم میراند. بسیارى از آنها ضمن دفاع سرسختانه از سیاست و شرکت دولتهاى حاکم در جنگ، داوطلبانه بعنوان پرستار، راننده آمبولانس و کارهاى خدماتى در پیشبرد جنگ خدمت کردند.
تصویب حق راى زنان با پایان جنگ جهانى اول دولتهاى غربى حق راى زنان را طى سالهاى ١٩١٨ و ١٩١٩ تصویب کردند. بدون شک دفاع قاطع انقلاب اکتبر و دولت شوراها از حقوق زنان و به رسمیت شناختن وسیعترین حقوق و آزادیهاى سیاسى آنان در روسیه در سال ١٩١٧ و انعکاس این آزادیخواهى در سطح جهان، نقش مهمى در این عجله و شتاب دولتهاى بورژوایى غرب در تصویب حق راى زنان داشت. زنان در انگلستان، آلمان، سوئد، هلند، اتریش و لوگزامبورک در ١٩١٨ و ١٩١٩ حق راى را کسب کردند. دولت ایالات متحده آمریکا در ماه ژوئن ١٩١٩ حق راى زنان را تصویب کرد و بدنبال آن حق راى زنان در ایالتهاى مختلف تصویب شد. زنان زیر سى سال نیز پس از تصویب قانون "حق راى برابر" در ١٩٢٩ در انگلستان به حق راى دست یافتند. در فرانسه، ایتالیا، سویس، و بلغارستان زنان تا پس از جنگ دوم جهانى حق راى نداشتند. دولتهاى دیگر حق راى را آنقدر محدود کردند که تعداد زنانى که عملا میتوانستند راى بدهند بسیار معدود بود. از جمله دولت مجارستان در ١٩٢۵ به زنان بالاتر از ٣٠ سال، یا داراى سه فرزند، یا داراى دیپلم متوسطه حق راى داد. بلژیک و پرتقال هم قوانین محدود کننده اى داشتند. در بلژیک حق راى ابتدا فقط به بیوه هاى کشته شدگان جنگ و زنانى که طى جنگ توسط آلمان نازى دستگیر شده بودند، داده شد. در فرانسه زنان بالاخره در سال ١٩۴۴ صاحب حق راى شدند و قانون ناپلئونى مبنى بر تابع‌ بودن حقوق زنان به حقوق و اختیارات شوهرانشان بتدریج لغو گردید. با سر کار آمدن دولتهاى محافظه کار یا فاشیست اوضاع بدتر میشد. در آلمان زنان از ١٩١٩ تا ١٩٣٣ راى دادند، در لهستان از ١٩٢١ تا ١٩٣٢، در یونان از ١٩٢٩ تا ١٩٣۶ و در اسپانیا از ١٩٣١ تا ١٩٣٩. این وقفه ناشى از عروج نازیسم در اروپا بود.
متحول شدن تصویر زن در جامعه مبارزه زنان براى کسب حق راى و سایر حقوق قانونى، تصویر از زن در جامعه و مناسبات اجتماعى موجود را متحول کرد. "زن نوین" در این دهه ها زن آزاد‌اندیش و از نظر اقتصادى مستقل و صاحب تحصیلات ترسیم میشد. این با تصویر سنتى تاکنونى از زن در آن زمان مغایر بود. از این رو گرایشات سنت‌گرا و مخالف این تحولات، چنین زنى را بعنوان موجودى بیمار که "زنانگى"‌اش را از دست داده و بطرز مضحک و مذبوحانه اى میکوشد مانند میمون از مردان تقلید کند، تصویر میکردند. زنان فعال در جنبش حق راى را با پوسترها و کاریکاتورها مورد تمسخر قرار میدادند و مى گفتند فاقد خصایل زنانه هستند. آنها را به شکل هیولاها، بسیار بى قواره با سرهاى بزرگ و تنه هاى کوچک یا برعکس، فوق العاده چاق یا بسیار لاغر، با دندانهاى بزرگ و چشمهاى بسیار کوچک، دهانهاى در حال جیغ کشیدن و صورتهاى معوج تصویر مى کردند. این تمسخر فیزیکى زنان، هراس و وحشت مدافعین و حافظین سنت و نظم موجود را از استقلال و فعالیت و اراده زنان نشان میداد.
زنانى که در کمپینهاى کسب حق راى در سراسر اروپا و آمریکا و کشورهاى غیر غربى شرکت کردند یاد گرفتند بیم و هراس و بى اطمینانى را کنار گذاشته و وارد عمل شوند. سوزان ب. آنتونى از سازماندهندگان جنبش زنان در آمریکا در ١٨۶٠ گفت: "سخنرانى کردن براى من مانند شهادت دردناک است". این تجربه یکسان بسیارى از زنانى بود که در این جنبش شروع به فعالیت کرده بودند و از کودکى یاد گرفته بودند که آرام و سربزیر رفتار کنند و اکنون سافرجتز بودند و شیشه ساختمانهاى پارلمان و نهادهاى دولتى را مى شکستند، دستگیر میشدند، به زندان میرفتند و اعتصاب غذا میکردند. در ١٨۶٩ اولین جلسه سخنرانى علنى درباره حق راى زنان، فقط دو سخنران شرکت داشتند و ج