برای رفتن محمد کعبی( کاک حمه)!

محمد کعبی هم رفت. این خبر را دوست مشترکی امروز به من داد. قلبم یک لحظه ایستاد و تمام روز را به مرور خاطرات خوبی که با این انسان هوشمند، شریف و مهربان داشتم گذراندم. 
با کاک حمه در جمعیت کردهای مقیم مرکز تهران در دوران انقلاب آشنا شدم. روزی به محل انجمن رفتم منشی دفتر گفت که کسی منتظر شماست. از کردستان آماده و میخواهد با شما ملاقات کند. مثل اینکه کومله است. وقتی خودم را معرفی کردم و با وی دست دادم از همان لحظه اول دریافتم که با انسانی مهربان و بزرگوار آشنا شده ام. کاک حمه برای ماموریت های تشکیلاتی به تهران رفت و آمد میکرد و به همین جهت دوستیمان ادامه پیدا کرد و هنگام سفر به تهران ساعتها در کافه ای می نشستیم و به بحث در مورد کومله و کردستان و زندگی از دیدگاهمان می پرداختیم. به سقز دعوتم کرد و خانواده گرم و صمیمی اش بویژه مادرش و خواهرانش به نزدیکانم تبدیل شدند.
هنگامیکه جمهوری اسلامی به کردستان حمله نمود و نیروهای مسلح انقلاب سقز را ترک نمودند با من تماس گرفت و برای مخفی کردن خواهرانش شهلا و نسرین کمک خواست. بدون کمترین شک و تردیدی پذیرفتم. شهلا و نسرین را در خانه ی دوستی در تهران حدود یکماه مخفی کردم. روزهای خوب و فراموش نشدنی ای را باهم گذارندیم. علیرغم نگرانیشان با هم بیرون میرفتیم، به مراکز مختلف خرید سر میزدیم. نمیخواستم که در ترس و وحشت بسر ببرند. مادر دوستم مارا سه قلوهای فراری اسم گذاشته بود و هر سه نفرمان با صدای بلند به این اسم گذاری می خندیدیم.
بعد از مدتی ماندن در تهران بی طاقت شده بودند. میگفتند که هیچ گناهی مرتکب نشده اند و میخواهند برگردند. تمام تلاشم را نمودم که از رفتنشان به کردستان جلوگیری کنم ولی موفق نشدم. روزی که رفتند با گریه از هم جدا شدیم. آنها هم نگران بودند ولی خوشحال که به میان عزیزانشان برمیگردند.
یادم نیست که چه مدت گذشت. چند روز، یک هفته ، کمتر و یا بیشتر ، کاک حمه تماس گرفت و گفت که نسرین وشهلا را دستگیر کرده اند. باید برایشان وکیل پیدا کنید. حتما حتما، تنها کلماتی بود که از دهانم خارج شد. دو نفری پشت خط هر کدام درغرق در افکارمان سکوت کردیم. هر دونگران. در عرض کمتر از دو روز وکیلی را قانع کردم که وکالتشان را به عهده بگیرد. بلافاصله با کاک حمه تماس گرفتم. گفت دیر شده است. دیروز اعدام شدند.
کاک حمه را بعدا در کردستان ملاقات کردم. سرنوشت هر کداممان چیز دیگری شد. ولی هر از چندی که راهمان یکی می شد با هم گپی میزدیم و یادی از گذشته میکردیم.
کاک حمه برای همیشه با متانتش، صبوری و مهربانیش در قلبم خواهد ماند.
۲۵ نوامبر ۲۰۱۳