جایگاه اسلام سیاسى دربلوک بندیهاى جهانى! بخش اول

جهان به کدام سو میرود؟

 عبدالله شریفى

 مقدمه

 

مدتى است پروسه بایگانی کردن واژه "اسلام سیاسى" از متون تحلیلى سیاستمداران چپ و راست در جهان مطبوعات آغاز شده است، در حالیکه در دنیاى واقعى و بر متن کشمکش هاى جارى نمیتوان نقش و تاثیرات این پدیده مخرب و معاصر را نادیده گرفت۔ من تلاش میکنم در این نوشته سیر تاریخى و روند اسلام سیاسى را در جهان امروز بار دیگر مورد بررسى قرار دهم. با این وصف ناچارا و منطقا با دو سطح از تحلیل روبرو خواهیم بود۔ ابتدا تصویرى از جهان رقابت ها و بلوک بندیها را باید بدست داد و سپس بر متن اوضاع جهانى و در متن تحولات جارى جهانى، جایگاه اسلام سیاسى را مانند جنبشى، به مثابه ابزارى در تقابلهاى منطقه اى و جهانى علیه آزادیخواهى در جامعه و هم چنیین در میدان رقابت ها جهت سهم خواهى قدرت سرمایه مورد نقد و بررسى قرار داد۔ در این سطح از بحث قطعا مباحث کنکرت تر و عملى تر، از جمله جمهورى اسلامى ایران و سر نوشت آن، موقعیت مردم و طبقه کارگر در مقابل این پدیده، موضوعات مورد بررسى خواهند بود۔

 جهان چند قطبى

 

اگر چه بخش زیادى از سرنوشت قرن بیستم را معادلات جنگ سرد و یا به عبارت دیگر جهان دو قطبى رقم زد، اما قبل از جنگ دوم جهانى و آغاز دوره موسوم به جنگ سرد، دو پدیده یعنى جنگ جهانى اول و انقلاب اکتبر دو واقعه متناقض اما در عین حال با اهمیت بودند، هر دو در محدوده جغرافیایى خاصى مسدود نماندند و هر یک به سهم خود جهان را حول مسائل خود تکان دادند۔

با انقلاب اکتبر روند آگاهى بشریت و عدالتخواهى اجتماعى گسترش یافت، این پدیده سرمایه جهانى را به وحشت انداخت۔ در آن زمان، به شکست کشاندن این روند مسله محورى بلوک هاى جهانى سرمایه دارى بود۔ سرمایه دارى در عصر انحصارات با بکار گیرى قدرت دولتى و امکانات بیدریغ کارتل هاى مالى و صنعتى بسیج شد تا با انقلاب اکتبر و روند جهانى آن تصفیه حساب کند۔ متاسفانه پیشروی انقلاب اکتبر در نیمه دوم دهه بیست قرن بیستم از قلمرو سیاست به اقتصاد، مسدود شد۔ مرگ لنین و حضور فعال گرایشات ناسیونالیستى تحت نام سوسیالیسم غلبه ناسیونالیسم چپ بر سوسیالیسم کارگرى و شکست انقلاب اکتبر را قطعى کرد۔ این روند تا ١٣٣٣ که دولت آمریکا هم به لیست دول جهانى اضافه شد که شوروى را رسما به رسمیت بشناسند، پایان یافت۔  به این ترتیب این تناقض با متحول شدن انقلاب کارگری اکتبر و قرار گرفتن آن در بستر بورژوازی با آرمانهاى صنعتی کردن و در ادامه به نحوى "انقلاب مشروطه" روسیه، به بستر بازسازی سرمایه داری مرتفع شد۔ اما هنوز دهها فاکتور براى تجدید تقسیم جهان بقوت خود باقى بود، هنوز جهان پر تناقض و تخاصم بعد از جنگ جهانى اول معلق مانده بود، هنوز فقر و فلاکت سراسر جهان را فرا گرفته بود، هنوز قدرت بلامنازع بلوکهاى با ثباتر سرمایه بر جهان مسلط نشده بود که بار دیگر دنیا را به کام جنگى دیگر کشاندند۔

پایان جنگ جهانى دوم، آغاز رسمى تقسیم جهان بر مبناى جهان دو قطبى بود، که به دوران جنگ سرد معروف است۔ این دوره نه تنها تقسیمات جغرافیاى سیاسى بلکه تمام شئونات زندگى بشر را تحت شعاع خود قرار داد۔ ایدوئولوژى، فرهنگ، سیاست، اقتصاد و کل زیر بنا و روبناى فکرى و سیاسى دنیا بر اساس تقابل بین اللملى این دو اردوگاه سرمایه دارى تعریف شد۔ در این دوره جنبش هاى استقلال طلب، چپ، ملى، مذهبى، بر متن موازنه این دو قطب آمدند و رفتند۔ ضرورت دفاع و حفظ سلطه این بلوکها مکاتب فکرى متعدد را حول خود شکل داد۔ کشورهاى که قبلا بر جغرافیاى دنیا جایى نداشتند، تشکیل شدند و جنگهاى خونین فراوانى روی دادند۔ میلیونها انسان قربانى مستقیم این منافع و موازنه شدند۔ میلیونها انسان با رنج و محنت با فقر و بى حقوقى قربانى این تنازع بقا شدند۔

خاورمیانه در این دوره نیز با تاثیر گرفتن از این تقابل خود را به قرن بیست یکم کشاندند(در این باره مفصل تر در قسمت بررسى اسلام سیاسى اشاره شده است)۔

اگر چه جهان،  قرن بیستم را با حدود یکصد و هفتاد جنگ و نزدیک به صد و پنجاه میلیون تلفات انسانى(فقط طى این جنگها) پشت سر گذاشت اما با انقلاب در عرصه تکنولوژى، پیشرفت دستاوردهاى بشر در علم پزشکى و کشاورزى جمعیت کره زمین که در ابتداى قرن بیستم بش از یک میلیارد و دوصد میلیون نبود،  در ابتداى قرن بیست و یکم نزدیک به شش برابرافزایش یافت۔

با انقلابات تکنو لوژیک و انفورماتیک بشریت پا به قرن جدید نهاد۔ شکست سرمایه دولتى و غلبه سرمایه بازار آزاد و از صحنه بیرون راندن شوروى، به جنگ سرد پایانى درداور بخشید۔ همراه با هیاهوى کر کننده بورژوازى علیه کمونیسم وآزادیخواهى و آرمانهاى بشریت، تعرضى به وسعت جهان علیه انسانیت و آرمانخواهى انسانى راه افتاد۔ جهان با تناقضات حل نشده، با ابهامات پاسخ نگرفته، با تنازعات پایان نیافته وارد دوره اى شد که آن را "نظم نوین" نامگذارى کردند۔ دوره اى که جنگ خلیج دروازه ورودى آن بود، دوره اى که جنگهاى قومى و مذهبى در یوگسلاوى سابق و ویران کردن بلگرادها از ویژگى بارز آن بود، با توحش بیسابقه این دوره آغاز شد۔

در غیاب قطب رقیب، آمریکا جهت کسب موقعیت هژمونیک خود بر جهان و براى تثبیت جایگاه ژاندارم جهان به سیاست میلیتاریزم متوسل شد۔ جنگ خلیج، جنگ یوگسلاوى، جنگهاى سومالى، افغانستان، آمریکاى لاتین، آسیاى مرکزى منظره هایى بودند که این دوره برزخى را تعریف میکردند۔

 

 شکل دادن به کشورهاى مستقل بدون پیشینه و سابقه مبارزات استقلال طلبانه، تعویض دولتها از مجراى انقلابات رنگین، سر بر اوردن ارتجاعیترین جریانات قومى و مذهبى، گسترش جنبش هاى تروریستى اسلامى، شکل دادن به ارتش ها و ملیشاى قومی و۔۔۔ نمایش جنگى بیسابقه بود که بخش اعظم جهان را به کام خود کشاند۔ عملیات هاى انتحارى و ترور و آدمربایى و فقر و فلاکت و تخریب تمدن، تنها چند محصول این پدیده ضد بشرى به شمار میروند۔

 آمریکا با به سطح آوردن کثیف ترین رسوبات تاریخ و پاشیدن خون به بخشى از جهان نه تنها قدرت هژمونیک خود را تثبیت نکرد بلکه برعکس در موقعیت بسیارتضیف شده تر از دوران جنگ سرد گرفتارشد۔

این هنوز نیمى ا
ز حقایقى است که بر جهان در این دوره گذشت۔ همزمان با سیر رو به افول جایگاه آمریکا در جهان، روند دیگرى، یعنى روند سر بر آوردن قدرت هاى غول آسای دیگر که زمینه هاى آن قبلا شکل گرفته بود به رشد و حرکت صعودى خود ادامه داد۔ قطبها و بلوک هاى جدیدى سر بر آوردند۔ وحدت آلمان و قدرت غول آساى اقتصادیش این کشور را به جرگه شش کشور پر قدرت جهان ارتقا داد. این کشور در گروه پنج بعلاوه یک بصورت نیروى غیر قابل انکار به رسمیت شناخت شد و به معادلات درجه اول جهانى تحمیل شد۔

 چین بصورت غول اقتصادى و سیاسى جهان، یکى از قطبها جدى عرصه رقابت شده است که بازار جهانى را با مخاطره جدى براى رقباى خود مبدل کرده است۔

 ژاپن هر چند با شکست در مقابل آمریکا از قدرت سیاسى افتاد اما به بازسازى تکنولوژیک و رشد سر سام آور از نقش صندوقدار آمریکا به عرصه رقابت پر مخاطره جهانى رانده شد۔

روسیه و ارپاى شرقى که بافروپاشى اقتصاد دولتى از نفس افتاده بودند، با گشودن دوازه هاى خود بر روى غرب و اقتصاد آزاد کمر راست کرد و از نقش محمل و تضمین کننده اقتدار هژمونیک آمریکا به بازیگر رقابت هاى بلوکى تبدیل شده اند۔

 

و اما مهمتر از همه تغییرات اساسى در ترکیب و سیر دگرگونى اروپا بود۔ با پایان جنگ سرد تنها بلوک شرق نبود که متلاشى شد، این به هم ریختن ها فلسفه وجودى غرب را بصورت بلوکى واحد نیز از مضمون و محتوى تهى کرد۔ اروپاى تقسیم شده غربى و شرقى حول محور جنگ سرد به صورت اروپاى واحد در آمد۔ این اروپاى جدید به هیچ وجه آن اروپاى غربى متحد و پشت جبهه امن آمریکا در جنگ سرد نیست، بلکه اکنون با قدرتمندتر شدن و با بلعیدن بخش اعظم کشورهاى اروپاى شرقى سابق، در اتحادیه اروپا خود را به قطبى در مقابل مجوعه بلوکهاى دیگر قرار داده است۔ ظهور جدید اروپا اکنون در قالب اروپاى واحد و یا بلوک اروپاى قاره خود نمایى میکند۔

 این چند قطبى آمریکا، اروپا، چین، روسیه همراه خود اقمار فرعى ترى مانند کشورهاى آمریکا لاتین، کشورهاى آسیاى جنوبى و مرکزى، خاورمیانه و اسلام سیاسى، تبعات آفریقایى اروپا  و آمریکا  را نیز شکل داده اند۔

 

بااوضاع نابسامانى که  آمریکا در جنگ علیه عراق با آن دست به گریبان است و با بن بست در افغانستان، نظم نوین به اوج بحران رسید و پرونده جهان تک قطبى عملا بسته شد۔ با تقابل هاى روسیه و آمریکا در اروپاى شرقى، با کشمکش چین با آمریکا در کره و بخش آسیایى خاور دور با تقابل هاى خاورمیانه، عراق، لبنان، ایران و افغانستان و جدال با اسلام سیاسى به رهبرى جمهورى اسلامى ایران، دیگر کسى نمیتواند با دکترین و مباحث جهان تک قطبى اوضاع منطقه و جهان را ترسیم کند۔

 

اکنون جهان در جنگى تمام عیار براى تقسیمات جهان چند قطبى بسر میبرد۔ جایگاه و دلیل ماندگارى تاکنونى اسلام سیاسى و بطور اخص جمهورى اسلامى ایران را باید در این تناقضات و شکافها جستجو کرد۔ تقسیم جغرافیاى جهان و تعریف روبناى فکرى و سیاسى بر محور جهان چند قطبى کشدارتر، پر رنج تر، و مشقتبارتر خواهد بود۔ جامعه بشرى اگر نتواند حل انسانى این بحران و تناقضات را بیابد و به این هرج و مرج خاتمه دهد، در گرداب طولانى تر و بسیار پیچیده تر از جهان دو قطبى و بسیار پر تباه تر از دوره تک قطبى  گرفتار خواهد آمد و باید دوران هاى برزخى به مراتب دردناک ترى را انتظار بکشد۔ این روند عقب گردى جدى در سیر تکامل مبارزه طبقاتى است و زیان ها دراز مدتى بر روند تاریخى جامعه خواهد گذاشت۔

 

اسلام سیاسى کجا ایستاده است؟

 

اگر مشخصات اقتصادى و سیاسى با ثبات و کلاسیک را مبناى یک بلوک جهانى بدانیم نمیتوان  اسلام سیاسى را که تاریخا فاقد مدل اقتصادى معینى بوده است و هیچگاه کشور ویا کشور هاى اسلامى  بعنوان تولید کننده و صادر کننده کالا هاى صنعتى و اتخاذ جایگاه خاصى در بازار جهانى صنعت وجود نداشته اند، در این لیست قرار داد۔ ما کشورى اسلامى پیدا نمیکنیم که ظرفیت و قابلیت راه اندازى اقتصاد معطوف به صادرات  کالاهاى صنعتى و ماشین آلات را از خود نشان داده باشد و قادر به اشغال بخشى از بازار جهانى در این عرصه باشد۔ این کشورها غالبا با اتکا به ذخایر معدنى و آنهم عمدتا نفت و به عنوان زعمای یک پمپ بنزین بزرگ و دارای قدرت پولی و بانکی ویا صنایع دستى امکان گرویدن به کاپیتالیسم در بازار جهانى یافته اند۔ اما در قلمرو سیاست و ویژگى هاى خاورمیانه عدم حل مسله فلسطین و بویژه در شرایط بحرانى، اسلام سیاسى در حاشیه تقابل هاى جهانى و بصورت ابزار دخالت و کشمکش بلوکهاى اصلى سر بر آورده است و تابع افت و خیز تقابل هاى جهانى تر بوده است۔ اگر چه بقا و سرپا ماندن اسلام سیاسى در خاورمیانه نتیجه شکست ناسیونالیسم در مدرنیزه کردن سرمایه دارى در این منطقه در طى قرن بیستم است، اگرچه رشد و دامنه دار شدن اسلام سیاسى در کشورهاى خاورمیانه محصول عقیم ماندن پروسه سکولاریزه کردن جامعه توسط بورژوازى ناسیونالیست منطقه میباشد اما با این ه