اعتصاب غذا و گفتگویی دوستانه

دیروز یکی از دوستان عزیز به من لطف کرده و در تماسی تلفنی از من خواست که چند خطی بنویسم و از خانم رجوی بخواهم تا از موقعیت و مقام خود بهره جسته و از ساکنین لیبرتی بخواهند تا به اعتصاب غذا پایان دهند. آنچه در زیر می آید مضمون مکالمه من با این عزیز است:

دوست: چرا شما، بعنوان یک فرد ناظر، که در درگیریهای اخیر هم دخالت نداشته اید، از خانم رجوی نمی خواهید که از مرگ اعتصابیون پیشگیری کنند؟ من مطمئن هستم که خود خانم رجوی می دانند نوری المالکی کاره ای نیست و همه چیز دست رژیم است. چرا باید این اعتصاب که به نتیجه نخواهد رسید ادامه پیدا کند؟ چرا باید فرزندان خلق به این حالت تأسف آور بمیرند؟ در چند خط از خانم رجوی بخواهید که یک کاری بکنند. وساطت کنند.

من: رفیق عزیز، واقعیت اینست که من کسی نیستم که به خانم رجوی نامه نوشته و از ایشان بخواهم خط مبارزاتی خودشان را تغییر دهند. از سوی دیگر، همانطور که می دانید، خیلی وقت پیش در مطلبی («مار گزیده») به این مهم پرداخته ام. در آنجا نوشته ام که «… ظاهرا دلیل اصلی این اعتصاب بر سه پایه است. اول، آزادسازی گروگانها، دوم امنیت، و سوم بازاسکان….» و با بیان این نکته که «خانم جونز و دولت مالکی وقت زیاد دارند، صبر می کنند تا اعتصاب غذا، بدون رسیدن به تمام خواستها، شکسته شود.» پیشنهاد داده ام که «اعتصاب غذا باید فقط دو خواست داشته باشد: “آزادسازی گروگانها، و اعلان علنی سهمیه برای باز اسکان و تاریخ خروج”، و یا فقط “آزاد سازی گروگانها”».

دوست: پس شما هم معتقدید که از کلاه آبی ها خبری نخواهد شد. هر روز انرژی این عزیزان دارد تحلیل می رود، و کاری هم پیش نخواهد رفت.

من: نمی دانم که کلاه آبی ها می آیند یا نه. نمی دانم که اعتصاب غذا به نتیجه می رسد یا نه، اما ظواهر امر حکایت از سکوت جهانخواران دارد. اما می خواهم یک سوال از خود شما بکنم. شما سالها زندانی هر دو رژیم بوده اید. در آن دهشتخانه بسیار رنج کشیده و شکنجه دیده اید. هنوز هم که هنوز است علیه نظام و جمهوری اسلامی فعال هستید. می توانم بپرسم چرا؟ چرا اینقدر شکنجه تحمل کردید؟ چرا اینهمه دور از خانه و خانواده، درد و رنج اسارت را بجان خریدید؟ به راستی فکر می کردید که چند هزار نفر از شما، می تواند نظام آدمکش خمینی را سرنگون کند؟ به راستی بر این باور بودید که پیشکسوتان – حنیف نژاد و یا امیرپرویز پویان، می توانند شاه را سرنگون کنند؟ اما ایستادید. رنج را تحمل کردید. آیا بجز این بود که تئوری بقا را رد کرده بودید؟ چرا با همان سیلی اول کوتاه نیامدید؟ چرا با همان شلاق اول دست از مبارزه بر نداشتید؟ بجز این بود که شما مبارز خلق بودید (و هنوز هم هستید) و خط حزب توده در ذهن و باور شما خیانت به آرمان آزادیخواهانه است؟ من بر این باور نیستم که هر اعتصاب غذایی موفق است. باور ندارم که دشمن در برابر اینگونه حرکات عقب نشینی می کند، اما بر این باورم که یک مبارز خلق به هر حال یک مبارز خلق است. اگر نتواند شلیک کند، اگر نتواند خط مبارزه را بصورت کامل به پیش ببرد، می تواند که «داد» بزند. خود سوزی و اعتصاب غذا، این اعتصاب غذا، بمثابه یک نوع «داد زدن» است. روزی که امیرپرویز پویان را محاصره کردند، می دانست که راهی بجز تسلیم یا فدایی ماندن در پیش رو ندارد. حماسه ای که امیر پرویز پویان آفرید، داستانی است قدیمی. هر گلوله ای که شلیک کرد یک «داد زدن» بود. فریادی بود برای آگاهی خلق، برای بیدار کردن خلق. می دانست که صدای آن گلوله ها تا چند خیابان آنطرف تر، بیشتر شنیده نخواهد شد، اما یک «اصل» را پایه گزاری می کرد. رد تئوری بقا. اعتصابیون در لیبرتی که بطور حتم به سوی مرگ گام بر می دارند، می خواهند یک اصل را پایه گذاری کنند. شاید من و شما با تمام رفتار و کردار آنها مخالف باشیم، اما جان، جان آنهاست. این آنها هستند که باید تعیین کنند چگونه بمیرند.

دوست: آیا بهتر نیست که خود خانم رجوی و چند نفر از سران مجاهدین در یک مسجد یا کلیسایی اعتصاب غذا کنند؟ وزن سیاسی آنها بطور حتم بازتاب بیشتری خواهد داشت.

من: آیا مشکل بر سر «شکل» است یا «محتوا»؟ اگر معتقدیم که نوری المالکی و رژیم نمی خواهند سر به تن مجاهدین باشد، که در آنصورت، حتما از اعتصاب غذای خانم رجوی و یا آقای رجوی استقبال می کنند. چه بهتر که رهبران مجاهدین بجای این ۳۰۰۰ نفر طی یک اعتصاب غذای طولانی بمیرند. آیا رژیم شاد نمی شود؟ در عین حال، آیا اگر خانم و یا آقای رجوی در پی اعتصاب غذا جان ببازند، آن ۳۰۰۰ نفر وارد اعتصاب غذا نخواهند شد؟ به «شکل» نپردازیم. ما باید به چند نکته توجه کنیم. مجاهدین مسلمانند و شیعه. ماه، ماه محرم است و سالروز جانباختن حسین بن علی. آنها مرگ را تقدیس می کنند. آیا غلط است؟ شاید من و شما آن را نادرست بدانیم، اما این باور آنها است، موقعیت آنها را باید با توجه به این نکته بررسی کرد. نکته دیگر اینکه، هدف از اعتصاب غذا چه بوده و است؟ آیا آنها در اعتصاب غذا هستند تا حسین وار کشته شوند، و یا اینکه راه دیگری پیش روی آنها نمانده است؟

دوست: خود کرده را تدبیر نیست. این مخمصه بخاطر تحلیل های غلط مسعود رجوی است.

من: با شما موافقم که خود کرده را تدبیر نیست. بیاییم با هم موافقت کنیم که بودن و ماندن در عراق نتیجه یک اشتباه محاسبه است. حال چی؟ آیا اگر مسعود رجوی با زبان اشهدش اعلام کند که اشتباه کرده است، جهانخواران سهمیه بندی کرده و ساکنین لیبرتی را به کشورهای خود راه می دهند؟ آیا تمام مشکل این است که بگوییم مسعود رجوی خاطی است، و یا موضوع بازاسکان ساکنین لیبرتی است؟ مخالفت با مجاهدین و سیاست ها و ایدئولوژی مجاهدین یک مبحث است، اما درک مشخص از شرایط مشخص، مبحثی دیگر. در جایی خواندم که نوشته شده بود مسعود رجوی مسوول تمام خون های ریخته شده، است. برای لحظه ای این ادعا را بپذیریم. شما بعنوان یک انسان مسلمان و باورمند به راه حسین، مسوول کشته شدن آن «۷۲ نفر» را حسین بن علی می دانید یا باورمندی آن ۷۲ نفر به «حق» و انزجار از «باطل»؟

دوست: هرکس که مبارزه کند و مسلح باشد لزوما «حق» نیست، مثلا القاعده.

من: با شما بسیار موافقم. و این نکته برمیگردد به باور من و شما و دیگر هموطنان که «حق» را چه تعریف کنیم و «باطل» را چه. اگر به این باور برسیم که مجاهدین «باطل» هستند، پس دیگر اینهمه سینه چاک دادن برای آنها بی معنی است. «باطل» هرچه سریعتر از بین برود بهتر است. بگذار این ۳۰۰۰ «باطل» در لیبرتی، هرچه زودتر بمیرند. اما اگر باور نداریم که «باطل» هستند، باید به راه و رسم و روش مبارزه آنها، حتی اگر باور نداریم، احترام بگذاریم. به نظر من، یکی از دلایلی که مجاهدین در این مخمصه، اینچنین تنها هستند (بجز اشتباه محاسبه ها، بد اخلاقی ها و تهمت زدنهای بی مورد و رفتاری که برازنده آنها نیست)، عدم احترام ما به راه و روش مبارزاتی آنهاست. اجازه می خواهم که جمع بندی کنم. من با خروج کامل ساکنین لیبرتی از عراق موافقم، اگر خودشان بخواهند. آنها مبارز خلق و عاقل و بالغند، به تصمیم آنها باید احترام بگذاریم. اما، حتی اگر خودشان هم بخواهند، مشکل حل نمی شود. مشکل جهانخواران هستند که فرزندان خلق را در لیبرتی، به گروگان گرفته اند. من و شما، بجای اینکه به آنها بگوییم اعتصاب خود را بشکنند، از جهانخواران بخواهیم که روند سهمیه بندی را تسریع ببخشند. آنها را از عراق به کشور ثالث منتقل کنند. ۷ گروگان را آزاد سازند. اگر می توانیم فشاری وارد کنیم، این فشار باید روی جهانخواران باشد و نه ساکنین لیبرتی.
وقتی این عزیزان در منطقه و کشوری امن بازاسکان شدند، آنوقت می توان به تمام مشکلات و اشتباه محاسبه ها و بداخلاقی ها و رفتارهای ناپسند مجاهدین، و یا اتهامات بی مورد پرداخت.
من همیشه بر این باور بوده ام «وقتی رفیقی زمین خورده نباید به او لگد زد و یا از روی او گذشت».

دوست: به زبانی ساده شما از قتل عمد این اعتصابیون دفاع می کنید. آقای رجوی می تواند با یک دستور تشکیلاتی به این غائله که نتیجه ای بجز مرگ ندارد پایان دهد.

من: رفیق عزیز، با وجود اینکه من و شما هیچ زمان به تشکیلات مجاهدین وصل نبوده ایم اما در تمام خونهایی که ریخته شده سهیم هستیم. اعضای جدا شده از مجاهدین که امروز در برابر مجاهدین صف آرائی کرده اند و فعالانه خواهان پایان اعتصاب هستند سهم بیشتری در ریخته شدن تمام خونهای ریخته شده در ۳۳ سال اخیر دارند. آنروز که من و یا شما به رفتار و کردار و پندار مجاهدین انتقاد می کردیم، آنها در صف اول حمایت از و پیشبرد همین استراتژی مجاهدین بودند، و سنگهای اول اشرف را روی هم می چیدند. این چه اخلاقی است که اگر (مثلا) شما با آن موافق باشید همه باید با آن موافق باشند و آن روزی که شما مخالف شدید بقیه هم باید پشت سر شما صف بکشند و با مجاهدین مخالفت کنند؟ چرا فکر می کنید که دفاع آن روز (مثلا) شما از مجاهدین حقانیت داشت، اما امروز دفاع (مثلا) من از مجاهدین حقانیت ندارد، چون شما دیگر عضو آن سازمان نیستید؟ آیا مجاهدین همین بداخلاقی ها را آنروز که (مثلا) شما عضو بودید و سنگ روی سنگ برای ساختن اشرف می گذاشتند، نداشتند؟ مجاهدین همیشه همین بوده اند که امروز هستند. همیشه با مخالفین خود همین رفتار را می کرده اند که امروز می کنند. تنها تفاوت این است که امروز (مثلا) شما تصمیم گرفته اید که سکوت نکنید.

دوست: من که هیچ موقع در مناسبات مجاهدین نبوده ام، و در چیدن سنگهای دیوار اشرف هم نقش نداشته ام.
من: به اصل مطلب باز گردیم. من با شما موافقم که اگر از اعتصاب غذا دفاع کنم، مسوولیت مرگ آن عزیزان با من هم است. همانطور که اگر آن ۷ گروگان را آزاد نکنند و بالاخره به قتل برسند، سکوت من (و یا مثلا شما) در آن قتل سهیم بوده است. متاسفانه مبارزه یعنی همین. اگر «خلق» از مبارز دفاع کند، خواسته و یا ناخواسته از ریخته شدن خون او هم دفاع کرده است. اگر «خلق» از مبارز دفاع نکند، خواسته و یا ناخواسته از پیشروی دشمن در تمام زمینه ها از جمله تشدید اختناق هم دفاع کرده است.

دوست: یعنی بگذاریم مجاهدین هرکاری دلشان خواست بکنند و ما هیچ نگوییم چون نمی خواهیم دشمن پیشروی کند؟

من: کمی واقع بین باشیم بد نیست. مجاهدین هرکاری دلشان بخواهد بکنند، می کنند و منتظر موافقت یا مخالفت من و شما هم نمی مانند. دشمن هم به دشمنی خود ادامه می دهد. اینها واقعیت است. بنابراین، من و شما باید با خودمان رو راست و صادق باشیم و به یک سری جمع بندی ها (با خودمان) برسیم. مهمترین سوال اینست که آیا مجاهدین «حق» هستند یا «باطل»؟ به زبانی ساده تر، آیا «خلقی» هستند یا «ضد خلق»؟ پاسخ به این سوال بقیه سوالات را پاسخ می دهد.

دوست: هنوز باطل نیستند، اما خیلی به آن نزدیک شده اند.

من: بسیار نیکو. بنابراین و تا زمانیکه در جبهه خلق هستند، باید به آنها کمک کرد که از «باطل» فاصله پیدا کنند. با انتقاد و با نصیحت و با پیشنهاد راهکار. توجه داشته باشیم کلامی که به تلاشی سازمان منجر شود را نمی توان انتقاد نامید، بلکه تقابل است. اگر نحوه انتقاد غلط باشد حتما به ضد خود تبدیل می شود. خواسته و یا ناخواسته به درگیری می انجامد. انتقاد از یک سازمان (مثلا مجاهدین) تا زمانی درست است که پویایی و شکوفایی آن را در نظر داشته باشیم. اگر روزی به این نتیجه برسیم که آن سازمان (مثلا مجاهدین) دیگر آن نیست که باید باشد و یا (مثلا) من از آن توقع دارم که باشد، دیگر از آنروز به بعد، امر انتقاد بی معنی می شود. دیگر خوبی ها و بدیهای آن سازمان به من ربطی پیدا نمی کند.

دوست: این چه حرفیست که می زنید؟ اخلاق و رفتار و کردار بد آنها در روند مبارزه تأثیر منفی می گذارد. تا همین امروز هم تأثیرات منفی آن آسیب دهنده بوده اند.

من: به زبانی ساده تر، آنها دیگر «حق» نیستند و «باطل» هستند. مثل رژیم. اگر چنین است و به همان شدت که رژیم به «خلق» آسیب می رساند، مجاهدین هم ضربه می زنند، باید به این نتیجه هم برسیم که اعتصابیون در لیبرتی هم از همان جنسی هستند که پاسدار جانی خمینی هستند. اگر به این نتیجه رسیدیم، دیگر زندگی و مرگ آن اعتصابیون باید برای من و شما السویه باشد. اگر انتقاد از پاسداران صحیح است، انتقاد از مجاهدین هم صحیح است. و اگر دشمنی با پاسداران صحیح است، دشمنی با مجاهدین هم باید در دستور کار قرار بگیرد.
وقتی به این نتیجه رسیدیم که مجاهدین «باطل» و «ضد خلق» هستند، باید به یک سوال پاسخ دهیم. خود ما در کجا قرار داریم؟ اگر ما، که به مجاهدین می گوییم مرتجع و همسنگ رژیم، در چپ مجاهدین قرار داریم، چه راهکاری برای سرنگونی داریم؟ تاکنون در راستای سرنگونی چه کرده ایم؟ برنامه ما چه بوده است؟ جمع بندی این شش ماه اخیر چه بوده است؟ روش مبارزه برای سرنگونی چیست؟ اگر توجه کنید من از بزرگی و یا کوچکی تعداد و تشکیلات صحبت نمی کنم، بلکه فقط به «اصول» و «تعاریف پایه» پرداخته ام. ساده بگویم. حال که تکلیفمان با رژیم و مجاهدین مشخص شده، آیا زمان آن نرسیده که تکلیف خودمان را هم مشخص کنیم؟ بالاخره همه و همه این مکالمه ها و مقالات و درگیری ها برای «خلق ستمدیده» است. مگر نه؟ آیا زمان آن نرسیده که به این «خلق ستمدیده» بگوییم ما کی هستیم، چی هستیم، چه می خواهیم، و خلق را به کجا می بریم، تا تکلیف خودش را بفهمد؟ از سوی دیگر، اگر آنطور که شما می گویید و مجاهدین هنوز «باطل» نشده اند. شاید بهتر باشد به رفتار و کردار و پندار خود هم نگاهی بیندازیم. انتقاد از مجاهدین آری و حتما؛ اما انتقاد از خود هم خوبست. مثلا، در این ۶ ماهی که گذشت، می گوییم مجاهدین خیلی خطا کرده اند. بسیار خوب. خطا های ما چه بوده است؟ در کجا تند رفته ایم، و در کجا یکسویه رفتار کرده ایم؟ حال که تمام پته ها روی آب انداخته شد، همه برچسب ها زده شد، تمام آنچه که باید نشود، شد، آیا می توانیم یک جمع بندی از این شش ماه گذشته داشته باشیم، و در آن نتیجه بگیریم که گام بعدی چیست؟ گام بعدی در راستای سرنگونی؟ فرض بگیریم که همه از لیبرتی به کشورهای ثالث منتقل شدند. گام بعدی ما چیست؟ گام بعدی در راستای سرنگونی؟ اصلا فرض بگیریم که سازمان مجاهدین متلاشی شد. گام بعدی چیست؟ گام بعدی در راستای سرنگونی؟ توجه می کنید؟ ما هنوز نمی توانیم از کارهای خود جمع بندی داشته باشیم، تکلیف خودمان با آینده و روند سرنگونی را مشخص کنیم، اما می توانیم از کارکرد مجاهدین و اعتصابیون جمع بندی داشته باشیم.
به اصل مطلب باز می گردم. همیشه با ایجاد ارتش آزادی بخش مخالف بوده، و اشرف را کانون استراتژیک نمی دانسته ام. اما، این اعتصاب غذا را بمثابه یک «داد زدن» تلقی می کنم، و این اعتصابیون هستند که باید تصمیم بگیرند. آری می دانم که جهانخواران در مذاکره با رژیم حاضرند مادر خود را هم به حراج بگذارند؛ و آری می دانم که من بعنوان یک فعال سیاسی، در تمام مرگ ها، جانباختن ها، اعدام ها و شکنجه ها سهیم هستم.
امیرپرویز پویان، هشدار می دهد: «برای ما این مسئله که اینک تقریباً بیشتر رفقایی که مبارزه مسلحانه را در ایران آغاز کردند، به شهادت رسیده‌اند، هیچ جای دریغی ندارد و فرصت‌طلبان بیهوده می‌کوشند آن را دلیل شکست و نابودی ما به حساب آورند. از نظر ما از بین رفتن این یا آن واحد رزمنده به هیچوجه نابودی محسوب نمی‌شود. این برداشتی سطحی از قضایاست.»
دوست: آیا بهتر نیست بجای قبول مسوولیت در مرگ اعتصابیون، خود به جمع اعتصابیون بپیوندید. آیا این کنار گود نشستن و لنگش کن کردن نیست؟ این یک مرگ تدریجی بی فایده است.

من: تا حدود زیادی حق با شماست. کنار گود نشستن و لنگش کن است. و این تفاوت مبارز خلق با خلق است. و این را شما مسلمانها به خوبی گفته اید که فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما. همه که نمی توانند مبارز باشند، که فدایی خلق شوند. تازه وقتی هم که می شوند مبارز ماندن مساله می شود. خیلی ها جدا می شوند و می روند پی کارشان. آیا نمونه آن را در زندان مشاهده نکرده اید؟ اگر از خلق بخواهیم همانگونه رفتار کند که پیشتاز خلق می کند دچار چپ روی شده که منتها اله به راست روی می کشد. دلیل اینکه رژیم سرنگون نشده، کم کاری مبارزان خلق نبوده، این نبوده که شما سالها زیر شکنجه نبوده اید، بلکه بخاطر اینست که توان «خلق» در قبول مسوولیت ها محدود است. اگر این را درک نکنیم، و اگر از همه بخواهیم که مانند شما رفتار کنند، مانند مجاهدین عمل کنند، خواسته و یا ناخواسته از «خلق» طلبکار می شویم، و روزی طلبکارانه خطاب به خلق می گوییم «آنروز که من شهید می شدم، که شکنجه می دیدم، تو کجا بودی؟ امروز هم که در قدرت هستیم بخاطر آن فداکاریها و مجاهدت های من است. این من هستم که تعیین می کنم چه کسی حق دارد و چه کسی ندارد.» همه دیکتاتور ها، از طلبکاری شروع کرده اند.
ساده تر بگویم، بخاطر همین کنار گود نشستن ها است که به شما و گذشته پر دردتان احترام می گذارم. به خاطر همین کنار گود نشستن ها است، که من، خود را در مرگ و جانباختن تمام مبارزان خلق سهیم می دانم، و به شما و دیگر فرزندان خلق درود می فرستم.
دوست: زنده باشی
من: قربانت

منبع: سایت دیدگاه