پلخانوف و لنین-دو دیدگاه(بخش چهارم)

پلخانوف و لنین-دو دیدگاه

درسهای انقلاب ۱۹۰۵ روسیه

بخش چهارم

ارزیابی مرحلۀ انقلاب و برخورد با بورژوازی

یکی از شگفتی های کنگرۀ اتحاد، این بود، که افزون بر مشاجرۀ شدید بر سر مسالۀ ارضی، پلخانوف مجبور شده بود به دفاع از خود و رد کردن همراهی با برنشتاین بپردازد. و می دانیم، که پلخانوف نخستین کسی بود، که برنشتاین را رد و نقد کرده بود. وانگهی، پلخانوف، که می دید خط کائوتسکی به خط برنشتاین نزدیک و نزدیکتر می شود، نخستین کسی بود، که نقد روی مواضع کائوتسکی را نیز از همان آغاز سالهای ۱۹۰۰ آغاز کرده بود و این درست زمانی بود، که هنوز لنین به کائوتسکی باور داشت- همینجا در پرانتز و فشرده بگوییم، که گرچه ظاهر قضیه برای «مرتد» شدن کائوتسکی، «رد انقلاب پرولتری» بود، در واقع، موضع کائوتسکی در دادگاه انترناسیونال و داوری بر سر اموال اشمیدت، کارخانه دار(محروم شناختن لنین، کراسین و باند او) تاثیر تعیین کننده ای روی رابطۀ لنین با کائوتسکی گذارد. اما این ماجرا مربوط به چند سال پس از کنگرۀ اتحاد ح س د ک ر می باشد. افزون بر این، گرچه «کنگرۀ اتحاد» به تصویب قطعنامه هایی برای هر دو جناح بلشویکها و منشویکها دست یافته بود، در واقع، از این کنگره پسان دو جناح فاصلۀ بیشتری گرفتند و در این موضوع بیشترین گناه به گردن لنین و ویرانگریهای آگاهانۀ او می باشد، که حتی به خاطر دروغپردازیهایش، او را به دادگاه حزبی فراخواندند. و اما، کمی پیش از کنگرۀ اتحاد استکهلم، در مسکو مقاله ای از ئی.ئی. سکورتسوف-ستپانوف در نقد شماره های سوم و چهارم «یادداشتهای روزانۀ سوسیال-دمکرات» به چاپ رسیده بود، که در آن به انتقاد از تعریف و تحسین روزنامگان بورژوایی از پلخانوف پرداخته بود.

موضوع این بود، که مقالات پلخانوف در محکوم کردن قیام مسلحانه دسامبر و همچنین بایکوت انتخابات دومای اول از سوی بلشویکها، با استقبال روزنامه های دست راستی روبرو شده بود: کادت فریدمان این اقدام پلخانوف را «قهرمانی واقعی» نامیده بود(«رچ»، آوریل ۱۹۰۶)، کادت شتیلمان از برنامۀ عمل گروه «آزادی کار» برای پروپاگاند علیه اتوپیستها و برای قانون اساسی دمکراتیک قدردانی کرده بود («رچ»، اول آوریل ۱۹۰۶)، هم کادت گریم، و هم بردیایف، که همراه استرووه بود، با گشاده رویی از «یادداشتهای سوسیال-دمکرات» گفتاورد می کردند: « تنها پلخانوف خردمندترین و بافرهنگترین سوسیال-دمکرات روس می باشد» («ستارۀ قطب شمال»، ۱۹۰۶، شمارۀ ۱۰، ص ۶۸۰)، کادت ایزگوف هم تقریبا سخنان پلخانوف را در نکوهش قیام مسلحانۀ نوامبر-دسامبر ۱۹۰۵ تکرار کرده بود.

پلخانوف به یکی از نامه ها اینگونه پاسخ داده بود: «شما مثل اینکه مرا سرزنش می کنید، که «بورژوازی لیبرال» مرا ستایش می کند. اما این مرا به هیچوجه خجلتزده نمی کند. برعکس، اگر من به هیچوجه جهانبینی خودم را تغییر نداده ام و این ستایش را از سوی بورژوازی «لیبرال» دریافت می کنم، در اینصورت این در چنین لحظۀ تاریخی بسیار خوب است، هنگامی، که ما باید ارتجاع را ایزوله کنیم».

برای مقایسه می توانیم موقعیت کنونی چپهای خودمان را در نظر بگیریم، که روی موضع اصولی مخالفت با دخالت نیروهای ناتو پافشاری می کنند. همزمان نیروهای بورژوازی و حتی دست راستی تر نیز هستند، که یا نمی خواهند قافیه را ببازند، یا به هر علت دیگر، و یا از این اندازه فهم و درک برخوردار هستند، که موضع مخالفت با دخالت نیروهای ناتو را بگیرند. اکنون اگر کسی جبهۀ ضدجنگ چپهای اصولی را متهم به همخوانی با دست راستی ها نماید، بدین معنی است، که نه از تاثیر نیروهای چپ و سیاست درست آنها چیزی حس می کند، و نه اصول «اتحادهای موقت سیاسی» را می تواند درک کند. چنین وضعیتی برای لنین و طرفدارانش در مناسبات با بورژوازی لیبرال پیش آمده بود. به هر روی، پلخانوف خودش این مساله را در کنگرۀ استکهلم پیش کشیده بود. سخنرانی وی ثبت نشد، اما از مقالات لنین و وارسکی پیداست، که مباحث در چه زمینه ای بودند.

در پروتوکل کنگرۀ استکهلم آمده است: «مقایسۀ پلخانوف با برنشتاین درست نیست، زیرا برنشتاین سلاح ایدئولوژیک مارکسیسم را زمین گذاشته است، اما پلخانوف آنرا محکم در دست نگه داشته است. بورژوازی پلخانوف را تنها برای تاکتیکش ستوده است».

اما لنین پلخانوف را متهم به کند کردن روند انقلاب نموده بود: «برنشتاین تضادهای اجتماعی را در آستانۀ انقلاب سوسیالیستی کند کرده است. پلخانوف تضادهای سیاسی را در کوران انقلاب بورژوا-دمکراتیک به بن بست می کشاند. برای همین کادتها پلخانوف و منشویکها را تحسین می کنند». و دقیقا در همین جمله است، که لنین نشان می دهد درک درستی از اصطلاح «بورژوا-دمکراتیک» و الزامات چنین مرحله ای ندارد. به گمان لنین، وظیفۀ چپها در جریان انقلاب «بورژوا-دمکراتیک»، نه همکاری جبهه ای با بورژوازی لیبرال و یاری رساندن به او برای انجام رفرمهای مورد نیاز، بلکه خرابکاری و راندن لیبرالها به دامن ارتجاع تزاری، فئودالی، بورژوازی کنسرواتیو، کشیشها و … می باشد! از همین روی است، که لنین روی «تضادهای سیاسی» چپ و بورژوازی لیبرال تاکیدی ناهنگام و نادرست می کند. مرحله، مرحلۀ «بورژوا-دمکراتیک» است و باید با تزاریسم، ارتجاع فئودالی و … مبارزه کنند، اما لنین به دنبال تشدید «تضاد» با بورژوازی لیبرال می باشد و نام این را نیز «مارکسیسم» می گذارد. برای روشنتر شدن موضوع، بد نیست نگاهی به سیاست مارکس-انگلس در دوران فعالیت خود در «نویه راینیشه تسایتونگ» انداخته و آنرا با سیاست لنینی در برابر استولیپین مقایسه کنیم، که به اختراع «ارتجاع استولیپینی» از سوی لنین انجامیده بود. اگر این نکته را دریافته باشیم، آنگاه برخورد نادرست حزب توده با دکتر مصدق را نیز می توانیم تحلیل کنیم: آنجا که می بایست مصدق را تقویت می کرد، سازهای مخالف می زد، و آنجا که می بایست بر صف مستقل طبقۀ کارگر و مبارزه با ارتجاع و کودتا می پرداخت، توجیه می کرد، که مصدق چنین دستوری نداده است! اما موضع لنین حتی بدتر از این بود؛ لنین در ترور استولیپین هم دست داشت-گرچه آشکارا مدرکی به دست نداده بود و تنها پس از اکتبر ۱۹۱۷ عوامل ترور استولیپین را به سفارت در آلمان گماشته بود. پس از انجام ترور استولیپین، لنین آشکارا ابراز شادمانی کرده و او را «نمایندۀ ارتجاع» نامیده بود. این است، که چپ ما هنگام خواندن مقالۀ «ارتجاع استولیپینی» می بایست به خودش جرات بدهد به اوضاع آن دوره، به سیاستهای استولیپین و دیگران  نگاه کند و آنگاه برای این نوشتار لنین هورا بکشد.

 پس از کنگرۀ چهارم، از اوت تا سپتامبر ۱۹۰۶ پلخانوف چندین مقاله در «کوری یر» ارگان پتربورگ منشویکها به چاپ رساند. ودر «سورمننایا ژیزن» (زندگی امروزی)، ارگان منشویکی مسکو و از سال ۱۹۰۶ پی در پی در ارگان کادت «تواریش» (رفیق) مقاله های بسیاری نوشت: «نامه های تازه دربارۀ تاکتیک و بی تاکتیکی»، «نامه هایی دربارۀ تاکتیک و بی تاکتیکی». همچنین جزوه های جداگانۀ «یادداشتهای سوسیال-دمکرات».

 با اینهمه، آنگونه، که لنین اعتراف کرده است، پلخانوف موضع خود-ویژه ای داشت و بارها از منشویکها دور شده بود: ۱) در کنگرۀ ۱۹۰۳ او با اپورتونیسم منشویکها مبارزه کرد. ۲) پس از کنگره سردبیری شماره های ۴۶ تا ۵۱ ایسکرا را داشت، که بازهم  علیه منشویکها بود. ۳) در ۱۹۰۴ پلخانوف از برنامۀ آکسلرود در مبارزۀ زمستو پشتیبانی کرده و بدین ترتیب در برابر اشتباه اساسی وی سکوت نموده بود. [اما می دانیم، که موضع آکسلرود در این باره اشتباه نبود، بلکه لنین و بلشویکها به سکتاریسم دچار بودند]. ۴) در بهار ۱۹۰۵ از منشویکها دور شد. ۵) در ۱۹۰۵، پس از انحلال دومای نخست، پلخانوف موضعی کاملا غیرمنشویکی داشت. ۶) در کنگرۀ لندن ۱۹۰۷چه ره وانین تعریف می کند، که پلخانوف با آنارشیسم سازمانی منشویکها مبارزه کرد (لنین، ج ۲۳، ص ۱۳۳).

لنین دیدگاه پلخانوف از مسائل اقتصادی-اجتماعی-سیاسی رژیم تزاری را در پروژۀ دوم برنامۀ سوسیال-دمکراسی «صرفا حقوقی» ارزیابی کرده بود. پلخانوف براستی ترمینولوژی «فئودالیسم» را اصلا به کار نبرده بود. پلخانوف وابستگی زمینداران بزرگ به حکومت را «سرواژ روسی» ارزیابی کرده بود. نگاه کنید به اثر سه جلدی پلخانوف-«تاریخ رشد اندیشۀ اجتماعی در روسیه». این بررسی جامعه از پیش از زمان پتر و تعلق زمین به تزار سرچشمه می گرفت و ما در گفتار پیشین به این موضوع اشاره کرده ایم. پلخانوف طرفدار ایدۀ «انقلابی بودن دهقانان در برابر زمینداران بزرگ و پشتیبانی کننده از تزار» بود، که به معنی غیرقابل اتکاء بودن دهقانان در اتحاد با کارگران می بود. پلخانوف می گفت: آنهایی، که می پندارند «خواسته های اقتصادی ارضی از دهقانان برای کارگران متحد مورد اتکایی می سازد، عمیقا اشتباه می کنند». با اینحال، افزون بر آنچه لنین از «موضع خود-ویژۀ پلخانوف» تعریف کرده است، در دوران انقلاب ۷-۱۹۰۵ سه جریان اصلی منشویکی را می توان تشخیص داد: ۱) راست (آکسلرود، چه ره وانین، پوتره سوف)، ۲) مرکز (مارتوف، مارتینوف، دان)، ۳) چپ (تروتسکی، پارووس) و تنها در پایان ۱۹۰۵ همکاری کوتاه مدت بین مرکز و چپ بوجود آمده بود. لازم به توضیح است، که تروتسکی و پارووس در این زمان بیشتر به لنین گرایش داشتند و سرانجام نیز به بلشویکها پیوستند و منافع شخصی مالی و حزبی را در آنجا یافتند. مسلما پژوهندگان شوروی از شخصیت فرصتطلب و ناپاک تروتسکی و بویژه پارووس آگاهی داشتند، اما آنرا نادیده می گرفتند و می خواستند چارچوب ادارۀ انتشارات حزب را نگه دارند. منقد می باید منصف و بیطرف باشد. همچنین، این بخشبندی «راست، چپ و میانه رو» را در مواضع و برخوردهای منشویکها در برابر بورژوازی لیبرال تعریف کرده اند-از جمله تیوتیوکین در «گ.و.پلخانوف و نخستین انقلاب روسی». بنا بر این، تروتسکی و پارووس، در واقع، به لنین نزدیکتر بودند، و آکسلرود، پوتره سوه، چه ره وانین از لنین دورتر و به پلخانوف نزدیکتر بودند. بررسی مقالات اینها مثنوی را هفتاد من خواهد نمود. اما موضع پلخانوف را بویژه در ۱۹۰۵ نمی توان همانند منشویکها دانست. و در واقع، هم در

Keep J.L. h.- The Rise of Social-Democracy in Russia. Oxford, 1968, p 150, 200, 300.

و هم در: زیریانوف پ.آ.، شلوخایف و.و.- نخستین انقلاب روسی در تاریخنگاری بورژوایی آمریکا و انگلستان. مسکو ۱۹۷۶، چنین می خوانیم: انقلاب ۷-۱۹۰۵ جنبش تیپیک مارکسیستی نبود، بلکه جنبشی خودجوش و در پی بحران جنگ روسیه-ژاپن بود، که کارگران و کشاورزان بیزمین حاشیه نشین شهرها را به شورش کشاند. در همین مورد می توان به شورش ملوانان رزمناو پوتمکین و شورش پیرو گاپون نیز اشاره نمود.

در زیرنویس صفحۀ ۸۵ کتاب تیوتیوکین آمده است: در پایان سالهای ۳۰ سدۀ بیستم ئی. م. برُور اقتصاددان گفته بود، که پلخانوف همزمان بقایای سرواژ و رفرمهای سطح پایین کاپیتالیسم را به شمار نیاورده بود. [اما بهتر می بود او و همچنین توتوکین کتاب «اختلاف نظرهای ما» را دوباره و عمیق ترمی خواند و پلخانوف را بهتر می شناخت.] توتوکین در صفحۀ ۸۷ از پلخانوف گفتاورد می کند: «آنانی، که می پندارند «خواستۀ اقتصادی زمین، اکنون دیگر از دهقانان همفکران سیاسی و متحدان مطمئنی برای پرولتاریا» فراهم آورده است»، دچار اشتباه هستند.

لنین، پلخانوف و اقتصاد سیاسی

با آنکه پلخانوف دربارۀ مونوپلهای اروپای باختری در سالهای ۱۹۰۴-۱۹۰۰ مطالبی نوشته بود (نگاه کنید به: ف.یا.پولیانسکی؛ پلخانوف و اندیشۀ اقتصادی روسی. مسکو، ۱۹۶۶، ص ۲۷۳-۲۷۲)، توتوکین می گوید: پلخانوف پس از «اختلاف نظرهای ما»، یعنی پس از سال ۱۸۸۴، دیگر به رشد مونوپلها در روسیه نگاهی نیانداخت و چیزی دربارۀ اقتصاد ننوشت. و نتیجه می گیرد، که پلخانوف نمی دانست چه پیشرفتی در پایان سالهای ۹۰ و آغاز سالهای ۱۹۰۰ در صنایع روسیه انجام شده و وضعیت جمعیت کارگری چگونه است. این گفته بویژه شگفت انگیز می نماید، که خود تیوتیوکین بارها در کتاب خودش پلخانوف را وارد به مسائل کارگری، و ناوارد به مسائل دهقانی نامیده و او را از جنبش دهقانی «سرخورده» معرفی نموده است. اما اینجا می گوید: پلخانوف «چیزی دربارۀ اقتصاد ننوشت»، یعنی به مسائل کارگری توجهی نمی کرد! خب، یعنی به چه مسائلی توجه می کرد؟ به مسائل ورزشی؟ بردارید مقالات پلخانوف را در این سالها مطالعه کنید و ببینید چه گفته است. گذشته از مقالات اقتصادی، او حتی در نقدهای ادبی، هنر، ماتریالیسم تاریخی، فلسفه نیز به جنبش اجتماعی نگاه می کرد. بارها در این بررسی های خودمان اشاره کرده ایم، که اصولا، پژوهشگران دوران شوروی می بایست قلم را آنگونه می چرخاندند، که دردسری برای خودشان فراهم نشود. تا اینجای قضیه را من نگارنده درک می کنم، اما نمی توانم بپذیرم، که نویسنده و پژوهشگری دست به دروغپردازی بزند، صرفا به این خاطر، که در کشوری زیر ساطور سانسور زندگی می کند. برای نمونه، هستند قلم به مزدانی، که در جمهوری «عدل» اسلامی سرگرم دروغپردازی هستند. این جنایت است. البته، امروز تیوتیوکین و بسیاری از آن دسته پژوهشگران شوروی دیگر آن چرندها را نمی گویند، اما اینبار به نفی همۀ اصول و پایه های ایده های انقلابی مارکسیسم پشت کرده اند. نقد لنینیسم، دست کم برای نگارنده، به معنی دفاع از مارکسیسم و جنبش زحمتکشان است، نه برای مزدوری استثمارگران.

  توتوکین می گوید روسیه در آن سالها بسیار پیشرفته تر از هر کشور اروپایی دوران انقلابهای سدۀ هژدهم و نوزدهم شده بود. این موضوع اگر هم درست باشد، (برای نمونه، برگردیم به همان بحث گذشتۀ خودمان و نگاهی بیاندازیم به پیشرفت روسیه از نظر راه آهن، بانکها، کارخانه ها و گوناگونی و راستای فراورده هایشان، و مقایسه کنیم همین داده ها را با آلمان، فرانسه، هلند، اتریش در سالهای میانی ۱۸۰۰٫ آخر همینجوری، هوایی که نمی شود چیزی گفت و رد شد!)، بایستی خاطرنشان کنیم، که مرحلۀ انقلاب در سدۀ هژدهم و نوزدهم در اروپای باختری، هنوز مرحلۀ بورژوا-دمکراتیک بود، نه مرحلۀ انقلاب سوسیالیستی. تجربۀ کمون پاریس این موضوع را آشکارا نشان داده بود و سپس هم در انقلاب ۱۸۴۸ برپایی جامعۀ سوسیالیستی هنوز در دستور روز نبود.

پلخانوف در ۱۸۹۰ گفته بود، که در روسیه کاپیتالیسم دست بالا را دارد، اما در پروژۀ برنامۀ ح س د ک ر در ۱۹۰۲ نوشته بود: «در روسیه هرچه بیشتر کاپیتالیسم شیوۀ برتر تولید می شود». یعنی پرولتاریای روسیه در وضعیتی غیر از آنچه به نظر لنین می رسید، قرار داشت. اما پس از ۱۹۰۳ در «زاریا» نوشت: « شیوۀ تولید سرمایه داری نزد ما دیگر شیوۀ برتر تولید می باشد»، یعنی «این موضع برتر» هرچه بیشتر تقویت می شود. و این برداشت در برنامۀ کنگرۀ دوم بازتاب یافت.

با اینهمه، پلخانوف «آسیایی وار» بودن روسیه را به دسپوتیسم تزاری کرانمند نمی کرد، بلکه منظور اصلی وی اشاره به سیستم اوبشین و روابط اقتصادی-اجتماعی کشور بود.

در سالهای انقلاب ۱۹۰۵ پلخانوف این مقاله ها را نوشت:«چینی وار بودن دولتی-اقتصادی»، «ساختار ما. پیشاسرمایه داری- و در مرحلۀ بسیار واپسمانده- نظام آسیایی».

لنین نیز در برخورد با واپسماندگی روسیۀ مرکزی همین نگرش پلخانوف را تکرار می کرد، هنگامیکه در ۱۹۱۳ می گفت: «این به شیوۀ چین کهن است. این به شیوۀ ترکی، این به شیوۀ سرواژ است» (ج ۲۳، ص ۲۷۵). لنین در سال ۱۹۰۵ در «دو تاکتیک سوسیال-دمکراسی در انقلاب دمکراتیک» اندیشۀ جالبی را پیش کشیده بود: بازسازیهای انقلابی در روسیه، زمینه را برای رشد گسترده و تند اروپایی فراهم می کند، نه آسیایی. و سپس هم لنین دربارۀ کاپیتالیسم دمکراتیک باختر و کاپیتالیسم در روسیه و آسیای واپسمانده سخن گفته بود.

پلخانوف در ۱۹۰۶ گفته بود: از آنجا که شکوفایی کامل هم پرولتاریا و هم بورژوازی بستگی به کنار نهادن همۀ عناصر کهنۀ خودکامگی دارد، در این موضع «منافع هر دو طبقه متضاد نیستند، بلکه شبیه یکدیگرند». با استناد به این گفته، توتوکین در ص ۹۲ می گوید: پلخانوف دلیل اصلی انقلاب را در تضاد بین پایۀ کاپیتالیستی و روبنای سیاسی فئودالی تزاریسم در ماهیت خودش می دید. از دید پلخانوف، از آغاز سالهای ۶۰ سدۀ ۱۹ خواسته های اجتماعی نوینی پاگرفتند، که حکومت خودکامه نمی توانست به آنها پاسخ دهد، بدون آنکه دست از خودکامگی بکشد. این موضع را پلخانوف از سال ۱۸۸۹ داشت و حتی الکساندر دوم را تزار بورژوازی نامیده بود و الکساندر سوم را مجبور می دید به دنبال همان رفرمها برود، اگر نمی خواهد حکومتش سرنگون شود. یعنی می باید مواضع فئودالی خود را تغییر دهد. اما الکساندر سوم می خواست تزار خودکامه باشد. پلخانوف بشدت علیه ریزانوف برخاست، که اعلام داشته بود: «تزار فراوردۀ نطفه های کاپیتالیسم می باشد». پلخانوف می گفت: حکومت تزاری بسیار کوشیده است کشور را به سرمایه داری بازرگانی و سپس تولید سرمایه داری هل دهد، اما همزمان می کوشد کشور را در وضعیت پیش از کاپیتالیسم نگه دارد: «در این تضاد، خودکامگی ما دو تکه می شود، زیرا موتور چنان اقتصادی را روشن کرده است، که ناگزیر خواهد بود با آن درگیر شود». تزاریسم صنعتی کردن کشور را برای رقابت با اروپا لازم داشت، اما همزمان کشور را در حالت روابط نیمه فئودالی نگه داشته و بودجۀ زیادی را برای نگهداری اشراف مصرف می نمود و در واقع، برای «سرف کردن کارگران» کوشش می کرد. به نظر پلخانوف مهمترین وظیفۀ انقلاب ملغی کردن خودکامگی بود. پلخانوف در مقالۀ «ملانقطی اورتودوکس مآبانه» می گوید: «اکنون در کشور ما بین اقتصاد و حقوق تضاد ژرفی هست، که برطرف کردنش می باید نخستین پیروزی بزرگ جنبش سوسیالیستی باشد».

اساس بحثی را، که توتوکین در صفحه های ۹۰ تا ۱۰۰ پیش کشیده است، می توان بدینگونه فشرده نمود: ۱) پلخانوف-با توجه به تجربۀ دوران نارودنیکی، می دید، که دهقانان روسیه دارای روحیات انقلابی نیستند- و متحدان قابل اعتمادی برای کارگران نمی باشند. ۲) با توجه به پتانسیل و وظایف بورژوازی نوپای روسیه- پلخانوف در نظر داشت همکاری کارگران با بورژوازی لیبرال را برای رسیدن به رفرمهای قابل دسترسی به کار گیرد.

 اما لنین یکسره با بورژوازی قطع رابطه نموده و متحدان بالقوۀ کارگران را در انقلاب «بورژوا- دمکراتیک» دهقانان ارزیابی می کرد و می خواست از این راه فشار را برای گذار به مرحلۀ سوسیالیستی وارد نماید.

گرچه لنین و توتوکین نیز در ص ۹۶ با اشاره به «س.پ.تراپزنیکوف- لنینیسم و مسالۀ ارضی-دهقانی. چاپ دوم، مسکو ۱۹۷۶، ج ۱، برنامه های ارضی لنینی در سه انقلاب روسی»، موضع پلخانوف را می کوشد اشتباه معرفی کند اما، در عمل هم از این نظر، که استولیپین واقعا رفرمهای ارزنده ای را انجام داده بود و می خواست انجام دهد، و هم رفرمهایی، که در فوریۀ ۱۹۱۷ از سوی دولت کرنسکی انجام شدند، پلخانوف ارزیابی هوشمندانه تری داشت، زیرا دهقانان روسیه دارای روحیات دهقانان اروپای باختری نبودند و جذب انقلاب نمی شدند. از سویی دیگر، بورژوازی نوپای روسیه مجبور بود برای ادامۀ زندگی خودش دست به رفرمهای واقعا ارزنده ای بزند و زده بود-هم استولیپین و هم دولت کرنسکی. کرنسکی، که خودش سوسیالیست و عضو حزب اس-ار بود، اما استولیپین هم بدون اعلام سوسیالیسم، روشی را در پیش گرفته بود، که در برابر با بلشویکها و اس-ارها بیشتر سوسیالیستی می نمود تا بورژوایی آشکار. لنین به این جنبۀ مهم توجه نداشت و همین نیز فاجعه آفرین شد.

توتوکین با اینهمه در ص ۹۸ چندین اشاره به موضع درست پلخانوف مبنی بر اهمیت تعیین کنندۀ طبقۀ کارگر در دستیابی به جامعۀ دمکراتیک نموده است و می گوید، که رویدادهای انقلاب ۷-۱۹۰۵ این را اثبات کرده بودند.

همچنین توتوکین می پذیرد، که پلخانوف براستی هرگز تا حد شناسایی هژمونی بورژوازی لیبرال سقوط نکرد، آنگونه، که برخی از منشویکها رفتار کردند.

در ص ۹۹ توتوکین کاپیتالیسم روسیه را در سالهای نخست سدۀ بیستم همانند اروپا کاپیتالیسمی در تراز امپریالیستی ارزیابی می کند و می گوید، که برداشت پلخانوف برای انقلابات سدۀ ۱۹ اروپا مناسب بود، نه برای روسیه، که وارد مرحلۀ امپریالیستی شده بود. در اینجا توتوکین و کسانی، که چنین می پندارند، اولا، فاکتهای اقتصادی رشد بورژوازی روسیه را غلو و مصادره به مطلوب می کنند، و ثانیا، روسیۀ با طبقۀ کم شمار کارگر و طبقۀ پرشمار دهقانان در شرایط پیشاسرمایه داری را از قلم می اندازند. در ضمن باید گوشزد کنیم، که پژوهش در ساختار اقتصادی روسیه را می باید با توجه به آثار فلروفسکی، نیکولای-او، ن. زیبر و … و کپی برداری لنین از آنها و از پلخانوف بازنگری کنیم، که چنین بررسی نوینی ما را به نقطۀ مقابل نظریۀ «روسیۀ امپریالیستی و آمادۀ انقلاب سوسیالیستی» می رساند.