دشمن لنین نمی تواند دوست کارگران باشد

دشمن لنین نمی تواند دوست کارگران باشد

ناصر اصغری

برای کسی که خود را کمونیست و فعالی سیاسی در عرصه جنبش کارگری می داند، اهمیت دادن به تحزب طبقه کارگر و انقلاب اکتبر، در خود عناوین بالاست. هر کمونیست و فعال سیاسی در هر فرصتی باید اهمیت انقلاب اکتبر و اهمیت حزبی که بتواند یک چنین انقلابی را سازمان بدهد، یادآور شود. برای خواننده جدید هم که شده، یادآوری مقولات بالا اهمیت دارند.

مارکس، لنین و تحزب

انگیزه من از نوشتن این نوشته پاسخ محسن حکیمی به یکی از سئوالات نشریه “آرش” در شماره ١٠٩ این نشریه است. این نشریه تعدادی سئوال جلوی نویسنده‌گانش می گذارد که جواب محسن حکیمی من را مجبور کرد واکنش نشان بدهم. سئوال چنین است: “برخی اعتقاد دارند تنها راه طبقه کارگر برای الغای نظام سرمایه داری ایجاد حزب طبقه کارگر است تا بتواند مبارزات و جنبش کارگری را برای مقابله با هجوم کارفرمایان و کسب پیروزی آماده نماید.” محسن حکیمی فرصت را غنیمت شمرده و هر چه را که از رسانه های خبرپراکنی جنگ سردی یاد گرفته است به کار می برد تا لنین را خراب کند. می گوید: “اگر منظور شما از “حزب طبقه کارگر” همان است که لنین آن را “سازمان انقلابیون حرفه ای” نامیده است، چنین سازمانی نه تنها به الغای نظام سرمایه داری هیچ کمکی نمی کند بلکه حداکثر کاری که می تواند بکند جایگزینی سرمایه داری “آزاد” و خصوصی با سرمایه داری دولتی – حزبی است.” حکیمی به همین بسنده نمی کند. وضعیت کره شمالی و چین و کوبا و عربستان سعودی را هم به گردن لنین انداخته است! “تجربه ی ناکام کشورهای “سوسیالیستی” از قبیل شوروی و چین و کوبا و کره شمالی و … و لجنزار سرمایه داری دولتی – حزبی در این کشورها این واقعیت را به روشنی نشان می‌دهد.” او سپس می نویسد: “به لحاظ نظری نیز به راحتی می توان نشان داد که نظریه ی لنین تحریف کامل نظریه مارکس و انگلس درباره “حزب طبقه کارگر” است. منظور مارکس و انگلس از “حزب طبقه کارگر” جنبش سازمان یافته توده های کارگر است. آنها در “مانیفست کمونیسم” به صراحت جنبش چارتیست ها را “حزب طبقه کارگر” می‌نامند و به روشنی اعلام می‌کنند که کمونیست‌ها نباید در مقابل این جنبش سازمان یافته حزبی “جداگانه” به وجود آورند.”

از خواننده شریف می خواهم که به هر دو این سئوال و جواب به دقت توجه کند. سئوال می پرسد که بعضی ها می گویند برای مقابله با هجوم کارفرمایان و کسب پیروزی، حزب لازم است؛ حکیمی کره شمالی را نشان خواننده می دهد! او سپس برای اینکه به حمله اش به لنین گوشت و پوست بدهد، خود را مارکس شناس هم معرفی می کند. برای اطلاع کسانی که با تحریفات و خصومتهای حکیمی طرف هستند، باید گفت مارکس هیچوقت نظرش را درباره تحزب فرموله نکرد. اگر محسن حکیمی سندی دارد که بقول خودش به فارسی ترجمه نشده است لطفا آن را رو کنند. اما تا جائی که من دنبال کرده ام، می توان در نظرات مارکس حداقل ۶ تفسیر کاملا متفاوت از تحزب نشان داد. ١) مارکس عضو رهبری “کمیته مکاتبات کمونیست” (Communist Correspondence Society) بود که با متحد شدن با “لیگ عدالت” (League of the Just) “لیگ کمونیستها” یا همان “اتحادیه کمونیستها” را پایه گذاری کردند که “مانیفست کمونیست” برنامه همان حزب است. مارکس بین سالهای ١٨۴٧ تا ١٨۵٢ عضو رهبری این حزب بود. ٢) مارکس در دوره بعد از فروکش کردن انقلابات ١٨۴٨ اروپا، بر این عقیده بود که حزب بدون تشکل امکان پذیر نبود، اما با کارهایی که می کرد هم برای پلیس سیاسی و هم برای فعالین سوسیالیست و کارگری آن دوره، او “حزب مارکس” بود. ٣) انترناسیونال اول، در واقع یک نوع حزب بود و مارکس عضو رهبری این “حزب” بود. ۴) اگر نه رسما، اما چه کسی است که تاریخ حزب سوسیال دمکرات کارگری آلمان را بداند و قبول نکند که مارکس عضو رهبری آن حزب بود. ۵) مدل شل و پل چارتیستی هم بود که مارکس آن را حزب می داند. ۶) مارکس در ١٨٧٢ قطعنامه ای به انترناسیونال اول می برد و به تصویب می رساند. در این قطعنامه آمده است: “علیه قدرت متشکل طبقات دارا٬ طبقه کارگر جز با متشکل شدن در حزب سیاسی خود٬ که متمایز از احزاب تاکنونی که توسط طبقات دارا ایجاد شده‌اند و باید بر علیه آنها باشد٬ نمیتواند بعنوان یک طبقه ظاهر شود.” همه این موارد و بیشتر از آنها را هم، مونتی جانستون (Monty Johnstone) در مقاله “مارکس و انگلس و مفهوم حزب” در شماره ١٩۶٧ “سوسیالیست رجستر” بخوبی نشان داده و توضیح می دهد.

درباره تک تک اینها می شود با محسن حکیمی بحث کرد و نشان داد که نظرات ایشان کوچکترین قرابتی با هیچکدام از آن فرمولبندی‌های بالا از نظرات مارکس ندارند. حکیمی از چارتیسم اسم می برد که بگوید مارکس اصولا با کلمه‌ای بنام “حزب” مخالف است. اما خود مارکس وقتی که مطالبات انقلاب ١٨۴٨ آلمان را همراه با دیگر اعضای رهبری “حزب کمونیست آلمان” در ١١ بند مطرح می کند، همان مطالبات چارتیستها را که در ۶ بند فرموله شده بودند را در ١١ بند فرموله و مطرح می کنند. (مراجه کنید به مقاله “تاریخ اتحادیه کمونیستها” از انگلس.)

اما از همه اینها گذشته، مارکس آیه نیست که باید در لابلای نوشته هایش دنبال سطوری گشت که فلان جا چه گفته است. مارکس برای یک کارگر و یک کمونیست قبل از هر چیز متدی است برای رهائی و خلع ید از بورژوازی. جنبشها، مثل جنبش چارتیستی، همیشه بوده اند و مهر خود را بر جامعه و تاریخ زده اند، اما حزبی که پرولتاریا را رهبری کند تا بورژوازی را از قدرت ساقط کند، یک دستآورد مهم کارگران است که باید عزیزش بداریم. در مقابل این حزب، باید پرسید کدام جنبش مثل چارتیسم قدرتمندتر از انقلاب ٢٠١٠ تونس و ٢٠١١ مصر بود؟ کدام چارتیسم قدرتمندتر از انقلاب ١٣۵٧ ایران بود؟ سهم کارگران از این انقلابات چه بوده است؟ با لنین، کمونیسم و کارگر تحزب پیدا می کند و ادعای گرفتن قدرت سیاسی می کند. محسن حکیمی با این مشکل دارد.

محسن حکیمی کره شمالی را نشان کارگران می دهد و می گوید که اینها حزب لنینی هستند. من در مقالات “لنین: معرفی یک کتاب” و “در سالگرد قتل تروتسکی، معرفی یک شاهکار”، به گوشه هایی از قدرت لنین و حزب لنین اشاره کرده ام. اینکه کسی مثل محسن حکیمی لنین را بعنوان یک ابلیس معرفی می کند حتما باید رفت و دید که چه منافعی پشت این سیاست خوابیده است که من پائین به این موضوع هم اشاره خواهم کرد. اما حزب لنینی، همچنانکه که در سئوال مجله “آرش” هم آمده است، یک شرط گرفتن قدرت و خلاصی از این وضعیت است. حزب لنینی یعنی در آوردن قدرت از دست بورژوازی. حزب لنینی سازمان دادن انقلاب است. کسی که از حزب لنینی استالین و اقتصاد سالهای بعدی را نتیجه می گیرد، از قبل تصمیمش را گرفته است.

حتی کسانی که تئوریهای حکیمی را برایش آماده کرده اند، نمی توانند منکر این حقیقت بشوند که همین حزبی که لنین برای سازماندهی انقلاب آبدیده کرد، در دوران اعتلای انقلابی مثل ١٩٠۵ و ١٩١٧، “سازمان انقلابیون حرفه ای” نبود! حزبی توده ای بود که دهها و صدها هزار عضو داشت و در دسترس ترین سازمان کارگران بود. انقلابی که توسط حزب لنینی به پیروزی رسید، شرایط را برای قدرت گرفتن شوراها و طبقه کارگر آماده کرد. و اینجاست که باید به تحریف و خصومت محسن حکیمی توجه کرد که قدرت گرفتن شوراها را نه نتیجه کار هرکولی لنین و حزب لنینی می داند؛ بلکه کار حزب لنینی را تعویض سرمایه داری آزاد با سرمایه داری حزبی ـ دولتی می داند!

حزب لنینی چه نیست!

محسن حکیمی ظاهرا برای جنبشها خیلی ارزش قائل است. اما گفتم که این ظاهر مسئله است. جنبشی که در آن طبقه کارگر افق تصرف قدرت را نداشته باشد، چیزی مثل چارتیستم خواهد بود. انقلاب و جنبشی مثل انقلابات ١٨۴٨ اروپا خواهد بود. جنبشی مثل کمون پاریس خواهد بود و برای خواننده هم عصر ما هم، جنبشی مثل انقلاب ایران، تونس و مصر خواهد بود که لیستی از مطالبات را مطرح می کند، اما این لیست بعد از مدتی در بی سر ماندن این جنبش به فراموشی سپرده می شود.

اما حقیقتا برای فرمولبندی های محسن حکیمی، همه این تاریخی را که اینجا یادآوری کردم، نالازم است. قیل و قال ایشان برای “شوراهای کارگری” نوع ایشان که همه چیز هستند و به همین دلیل باید تحزب از هر نوعش را تخریب کرد و به لنین و انقلاب اکتبر لعن و نفرین فرستاد، دیگر مشمئز کننده شده است. اما پشت همه این حرافی ها، سیاست خانه نشینی خوابیده است. محسن حکیمی سیاه بر سفید نوشته است که خود ایشان و شوراهای کارگری مورد نظر وی، در تحولات تاریخی نه سر پیازند و نه ته پیاز. به این گفته ایشان توجه کنید: “تا زمانی که فضای استبدادی حاکم بر جامعه ترک برندارد و این ترک مجرایی برای سرریز و حضور توده ای کارگران در صحنه مبارزه سیاسی ضدسرمایه داری فراهم نکند حتی توده ای و سراسری شدن سندیکاهای رفرمیست، چه رسد به شوراهای ضدسرمایه داری طبقه کارگر، منتفی است.” (به مطلب “یادآوری دو نکته مهم برای سازمان یابی شورایی کارگران” مراجعه کنید.) از این جمله می شود هزار و یک نوع سیاست را نتیجه گرفت که اولین و مهمترین آن این است که رویدادها خودبخود اتفاق می افتند و “شوراهای کارگری” نوع محسن حکیمی، با “ترک برداشتن” فضای استبدادی همه کاره می شوند!؟ باید نیروئی دیگر بیاید و فضای استبدادی را برای محسن حکیمی بشکاند و ایشان “شوراهای کارگری” خود را سازمان بدهد! تجارب و اظهاراتی از این قبیل چیزی نصیب کارگران در تونس، مصر، لیبی و غیره نکرده است! حزب لنینی هم که الحمدالله ندارند تا کار امثال “لغو کار مزدیها” را سختتر کنند! پس راه حل این ضد لنین و ضد انقلاب اکتبر برای کارگران ایران بالاخره چیست؟!

لنین و حزب لنینی نمی تواند اینطوری عمل کند و تجربه نشان داده است که لنین حق داشت. لنین با دست بردن به مطالبات طبقه کارگر و جنبشهای اعتراضی، این طبقه را در انقلابات و تحولات انقلابی به پیروزی می رساند. لنین و حزب لنینی نشان داده است که طبقات در دنیای امروزه در برابر هم قرار می گیرند و منافع این طبقات از طریق احزاب است که نمایندگی می شود و در برابر طبقات دیگر بیان می شود. طبقه کارگر در رابطه اش با طبقه حاکمه در جامعه سرمایه داری با هزار و یک دست انداز و مشکل روبروست. طبقه کارگری که هیچگونه حزبی که بتواند منافعش را در مقابل این طبقه نمایندگی کند، برای سالهای متمادی همچنان برده روابط مزدی خواهد ماند. تجربه انقلاب اکتبر را با انقلاب ١٣۵٧ ایران و ٢٠١٠ تونس و ٢٠١١ مصر مقایسه کنید که به جایگاه حزب لنین هزار بار پی ببرید!

در دفاع از لنین، در مقابل جمهوری اسلامی

قیل و قال محسن حکیمی و “کمیته هماهنگی” او که گفتم گوش فلک را درباه “لغو کار مزدی” و “شوراهای ضدکار مزدی” کر کرده است، در واقع همان طرفداری از شوراهای اسلامی کار ضد کارگری جمهوری اسلامی است. محسن حکیمی و دوستانش در مطلبی تحت عنوان “موافقت مدیرعامل ایران خودرو با خواست کارگران برای ایجاد تشکل” کارگران را همانند حراست به خانه می فرستند، چرا که مدیریت ایران خودرو وعده ایجاد شوراهای اسلامی به آنها داده است! این جماعت در آن نوشته سیاه بر سفید نوشته اند: “در شرایط کنونی نفس قبولاندن تشکل کارگری به این مزدور سرمایه حتی به صورت وعده شورای اسلامی کار نیز یک قدم به پیش است.” در عالم واقع، این “این یک قدم به پیش” برای محسن حکیمی، مژده ایجاد یک نهاد سرکوب دیگر کنار دست حراست و کمیته انضباطی در میان کارگران است. حمله مکرر به لنین، انقلاب اکتبر و تحزب کمونیستی کارگران را فقط با سیاستهای طرفداری و تبلیغ برای شوراهای اسلامی کار می شود توضیح داد.

این مطلب محسن حکیمی (جواب سئوالات “آرش”) مطلبی است که بورژوازی در ایران امروز به چنین مطالب و چنین تئوری پردازیهایی هزار بار احتیاج دارد. او نه تنها انقلابیگری و لنین و انقلاب اکتبر و حزب طبقه کارگر را لجن مال کرده است، بلکه در بخشی از نوشته اش ارتباط تشکل‌های کارگری با احزاب سیاسی و گام برداشتن این تشکل‌ها برای تصرف قدرت سیاسی را هم به حمله گرفته است.

در پایان و در سالگرد انقلاب اکتبر من از لنین در مقابل جمهوری اسلامی و شوراهای اسلامی کار و خانه کارگر و محجوب دفاع می کنم، چرا که لنین و انقلاب اکتبر انسان را به رهائی امیدوار کرد. شوراهای اسلامی کار نهاد سرکوب کارگران است. لنین و انقلاب اکتبر به کارگر قدرت داد که در برابر سرمایه داران و دولتهایشان انتظار و توقعات بالای خود را بیان کنند. شوراهای اسلامی کار برای سرکوب انتظارات و توقعات کارگران سرهمبندی شدند. لنین و انقلاب اکتبر، کارگران را در سرنوشت خود دخیل کردند. جمهوری اسلامی اما جمهوری سرکوب زن، کارگر و توقعات انسانی همه انسانهای آزادیخواه است. انقلاب اکتبر، انقلاب کارگری و کارگران بود. جمهوری اسلامی حکومت سرکوب کارگران است.

کارگران، زنان و مردم سرکوب شده این جامعه می دانند که دشمنی با لنین، دشمنی با ابتدائی ترین خواست انسانی آنهاست. امکان ندارد که دشمن آگاه لنین بتواند دوست کارگران باشد. دشمنان کارگران لباسهای رنگارنگی خواهند پوشید. این برای ما محرز است.

١٠ نوامبر ٢٠١٣

(کارگر کمونیست ٢٨۶)