حزب کمونیست کارگری : آنتروپی و « پایان ِ جهان »

سایت ِ روزنه وابسته به حزب کمونیست کارگری به تاریخ ِ ٢٨ مهرماه ١٣٩٢ مطلبی با عنوان ِ « مرگ ِ جهان ِ هستی » در بخش ِ « علمی » خود درج نموده است . مطلبی که اگر در سایت ِ یک حوزه ی علمیه یا فلان کشیش و ملا درج شده بود نه تعجب برانگیز بود و نه ارزش ِ واگویی و جوابدهی داشت . اما از آنجا که این حزب و افراد وابسته به آن خود را کمونیست و کارگری یعنی مارکسیست می نامند ، و ضدیت ِ ظاهری شان با دین و مذهب گوش ِ فلک را کر کرده است ، نمی توان به راحتی از دیدگاه ضد علمی ، خرافی و ایده آلیستی – مذهبی ِ بیان شده در مطلب ِ « علمی » شان گذشت و خود را فریب داد که : انشاءالله گربه است !

روزنه ، طوری که انگار به تازه گی کشف ِ مهمی در عرصه ی جهان شناسی صورت گرفته که باید به آگاهی ِ مارکسیست ها و طبقه ی کارگر برسد ، تا آموزه های تاکنونی ِ خود را بر آن منطبق ساخته و ارتقا دهند ، بدون ِ توضیح ِ مقدماتی وارد ِ اصل ِ مطلب شده و می نویسد : « مرگِ جهان ِ هستی ، زمانی که از ما فقط اتم های بدن مان به جای مانده است . زمانی که حتا اتم های بدن ما هم که میلیاردها سال پیش مرده ایم نیز در این زمان وجود دارند و طی این فرایند از بین می روند . » ، و در ادامه چگونه گی ِ « فرایند » نابودی ِ جهان را اینگونه توضیح می دهد : در آینده ای بس دور ، چراغ های راهنمای عالم ، کوتوله های سفید به دلیل ِ قانون ِ دوم ترمودینامیک سرانجام ِ بهتری از کشتی ِ ادوارد بولن نخواهد داشت – کشتی که در سال ١٩٠٩ حین ِ سفری از آلمان در ساحل شمالی نامیبیا جایی که معروف به ساحل مرگ است غرق شد و طی تقریبن یک قرن بعد بادهای ساحلی ِ اقیانوس اطلس به لاشه ی آن حمله کرده و اسکلت ِ زنگ زده اش را به حال ِ خود رها کردند – حتا کوتوله های سفید نیز وقتی قوانین فیزیک پیگیرانه در صدد ِ خرابی ِ عالم هستند محکوم به نابودی هستند .

تریلیون ها سال بعد ، این چراغ های راهنمای عالم سرد و تاریک می شوند و بقایای آن ها با کوتوله های سیاه هم نابود خواهند شد . پس از نابودی ِ کوتوله های سیاه دیگر حتا یک اتم ماده نیز در جهان باقی نمی ماند . تنها چیزی که از کیهان و گذشته ی عالم به جا می ماند ذرات ِ نور و سیاهچاله هاست .

پس از گذشت ِ زمانی غیر قابل ِ تخمین حدس می زنند حتا سیاهچاله ها نیز محو و نابود خواهند شد و کیهان به دریایی از نور تبدیل خواهد شد . وقتی از زمان ِ غیر قابل تخمین صحبت می کنیم منظور دقیقن این است : ده هزار تریلیون ، تریلیون … که می شود ١٠ به توان ١٠٠ سال . وقتی آخرین بقایای آخرین ستارگان هم نابود شدند و به هیچ رسیدند و تمام ِ ذرات ِ عالم به دمای یکسانی دست یافتند داستان ِ کیهان و جهان هستی سرانجام به پایان می رسد . برای نخستین بار کیهان حالت ِ ثابت و بدون تغییر خواهد یافت . آنتروتوپی از افزایش باز می ماند ، زیرا امکان ندارد جهان ِ هستی دچار ِ آشفتگی ِ بیش تری شود . دیگر اتفاقی نمی افتد و تا ابد ادامه خواهد یافت . » ( سایت روزنه . همان تاریخ . تاٴکیدها از من است . ) .

این کشف ِ به ظاهر تازه و « علمی » را پیش از آنکه سایت ِ حزب ِ کمونیست کارگری اعلام کند ، صدها سال است بشریت در کتاب های مقدس به شکل رازورانه اش خوانده و از منبرها شنیده و زمان وعده داده شده ی آن هم هرچند هزار یا چند میلیارد سال ِ دیگر که باشد ، نام اش « قیامت » ، « یوم المعاد » ، « قارعه » و چندین نام و عنوان دیگر است . بخوانید : « قارعه / تو چه دانی که قارعه چیست / روزی که کوهها چون پشم زده شوند / . » ، « آنگاه که آسمان ها بشکافند / و ستارگان پراکنده شوند / و دریاها جاری شوند / و قبرها زیر و رو شوند . » ، « چون خورشید تاریک شود / و ستارگان فرو ریزند / و کوهها از جا پراکنده شوند / و دریاها آتش گیرند / و آسمان از جای اش کنده شود / و جهنم افروخته گردد / » ، « روزی که در صور دمیده شود / آسمان شکافته شود / و کوهها روان شوند و غبار گردند / . »، « سوگند به بادهای سخت و زنده / آنچه که وعده داده ایم خواهد شد / آنگاه که ستارگان همه خاموش شوند / و آنگاه که آسمان از هم بشکافد / و آنگاه که کوهها پراکنده گردند . » ، « آنگاه که آسمان چون فلز گداخته شود / و کوهها ریز ریز گردند . » .

حال ، یکبار دیگر مطلب « علمی ِ » نویسنده ی روزنه را بخوانید و مقایسه کنید با این پیشگویی ها که بیانگر ِ چیزی جز اعتقاد به حاکمیت تقدیر وسرنوشت محتوم بر جهان هستی نیست .

اما پیش از هر توضیحی ببینیم اصل ِ دوم ِ ترمودینامیک چه گفته ، آنتروپی چیست و ایده آلیست ها چه برداشتی از آن کرده اند ، و اساسن می توان آنتروپی را قانون ، یعنی عام الشمول و جهانروا دانست یا نه .

اصل دوم ِ ترمودینامیک بر این واقعیت استوار است که : هنگامی که دو جسم گرم و سرد در مجاورت ِ هم قرار گیرند ، حرارت همیشه از جسم ِ گرم به جسم ِ سرد منتقل می شود ، و نه برعکس .

« آنتروپی پایه و اساس ِ قانون ِ دوم ِ ترمودینامیک است که بر طبق ِ آن آنتروپی ِ یک سیستم بسته نمی تواند در دراز مدت کاهش یابد . یعنی هر سیستم ِ بسته ای نهایتن به سوی محو توان یا پتانسیل انرژی ، بی نظمی و افزایش حالت ِ تصادف و بی قانونی گرایش می یابد و به گفته ی ماکسول این امر مبین حرکت جهان یا کاسموس به سوی هرج و مرج یا همان هاویه است . حال اگر کل جهان را یک سیستم ِ بسته فرض کنیم ، می توان از قانون دوم ترمودینامیک چنین نتیجه گرفت که غایت ِ جهان ، افزایش ِ آنتروپی ، هدر رفتن کامل انرژی ، و در نهایت مرگ ِ گرما ( و نابودی ِ کل ِ جهان ِ هستی ) است . » ( مراد فرهاد پور . مجله ی آدینه : خرداد ١٣٧١ . مقاله ی : آنتروپی و مرگ ِ تراژدی . تاٴکید از من است . ) .

« آنتروپی در اوایل ِ تشکیل ِ عالم ، ١٠ به توان ِ ٨٨ ، یعنی یک ده و هشتاد و هشت صفر تخمین زده می شود . بنا بر مدلی که دانشمندان از عالم ساخته اند ، تمام ماده در جهان هستی در اثر افزایش ِ آنتروپی سرانجام فرو خواهد ریخت ( خواهد رمبید ) و همه چیز با صدای عظیمی به پایان خواهد رسید . » ( بهرام معلمی . مجله ی آدینه . دی ماه ٧٣ . مقاله ی : پیکان زمان وسیر ِ بی بازگشت ) .

در واقع ، آنتروپی یکی از دو پایه یا دوگانه اعتقادات پسگویانه و پیشگویانه ی فیزیکدانان ایده آلیست ، درباره ی آغاز و پایان ِ خوش و ناخوش ِ جهان است . آغاز ِ خوش ِ بیگ بنگ ، و پایان ِ ناخوش آنتروپی . سرنوشتی که گویا از پیش برای جهان هستی رقم زده شده و هیچ راه گریزی از آن نیست ، چرا که « علم » هم بر آن مهر تاٴیید زده و حتا « مارکسیست های ضد مذهب کمونیسم کارگری » نیز درستی ِ آن را تاٴیید کرده اند !

بر طبق ِ این دو اعتقاد ، گیتی یا جهان هستی در ١۵ یا ٢٠ میلیارد سال پیش ، در نتیجه ی انفجار در توده ی متراکمی از ماده ی اولیه که در یک نقطه یا یک مکان ِ ثابت متمرکز بود پدید آمد ( بیگ بنگ ) ، گسترش یافت ، و میلیاردها سال بعد بر اثر آنتروپی یا هدرروی ِ گرمایش نابود خواهد شد . چنین پسگویی و پیشگویی ِ حکمت آمیزی ، جز بیان همان دیدگاه ِ چندهزار ساله ی خلقت و مشیت چیز دیگری نیست ، که این بار در پوشش ِ تبیین عالمانه ی فیزیکی ارایه می گردد .

وجهه ی علمی دادن به خرافه و باورهای عوامانه ، ترفند تازه ای نیست و به ویژه از هنگام ِ پیدایی فلسفه و جهان بینی ِ علمی ( = ماتریالیسم دیالکتیک ) در مقابله نویسی ها و ردیه نویسی های کشیش – ملایان ، و فلسفه بافی های فیزیکدانان ِ ایده آلیست اهمیت و کارکرد ِ بسیار یافته است .

آنچه تازگی دارد ، این است که کسی یا حزب و سازمانی خود را مارکسیست ، یعنی ماتریالیست و کمونیست بنامد ، اما باورها و دیدگاه های کشیش – ملایان و فیزیکدانان ایده آلیست را ترویج نماید .

چگونه می توان خود را هوادار اندیشه و فلسفه ی مارکس قلمداد نمود ، اما علیه آن اندیشه و فلسفه قلمفرسایی کرد ، جز آنکه به قول معروف « هم خدا را خواست و هم خرما را » ، یعنی هم از نام و اعتبار مارکس برای جا انداختن خود در میان مارکسیست ها استفاده کرد و هم برای کسب وجهه و قدرت در میان ِ عامه ی مردم و از طریق ِ آنها ، خود را تا حد آنان تنزل داد .

مارکسیسم علم قوانین ِ عام ِ حاکم بر جهان هستی است و با هیچ خرافه و مشیت اراده گرایانه ای سازگار نیست ، و مارکسیست کسی است که به این علم عام شناخت ِ تئوریک پیدا کرده و آن را در مبارزه ی فکری و ایدئولوژیک با خرافه پرستان و واپس گرایان به کار می گیرد .

بر پایه ی این شناخت ِ تئوریک که بر دستاوردهای علمی استوار است :

١.جهان در کلیت و وحدت اش ، ماده ی در حرکت است . به این معنی که این ، ماده ی در حرکت است که در شکل های متنوع و گونه گون از ساده به پیچیده . از پست به عالی وقفه ناپذیر و پایان نیافتنی ، بی آغاز و فرجام است .

٢.ماده ی در حرکت ، یا به بیان دقیق تر ، ماده – حرکت نه آفریده شده و نه نابود می شود . هستی و همبودی ِ جاودانه ی ماده – حرکت ، وحدتی جدایی ناپذیر ، نیافریدنی و نابود ناشدنی است .

٣.از این همبودی و وحدت ِ بی آغاز و پایان و سرشار از انرژی ِ پایان ناپذیر اما تغییر حالت دهنده ، ترکیب ها و اشکال ِ متنوع ِ مادی پدید می آید ( شکل می گیرد ) ، نظم و سامان می یابد ، خودگردان می شود ، مراحل ِ مختلف ِ هستی ِ قانونمندش را از سر می گذراند ، رو به زوال می رود و در نهایت از هم گسسته و متلاشی می گردد . این زوال ، تلاشی و گسست به معنای هیچ شدن ِ ماده ی در حرکت یعنی بنیاد ِ پدیده ی مرکب نیست ، بلکه به معنای تجزیه ی شکل و حالت خاصی از ماده به اجزا و عناصر تشکیل دهنده ی آن است که در اشکال ِ دیگر مادی به هستی خود ادامه می دهند .

۴.درحالی که شکل و حالت ِ معینی از ماده ی در حرکت زوال می یابد و از هم متلاشی ( تجزیه ) می شود ، شکل و حالت ِ نوینی از ماده ی در حرکت تعین می یابد و همان مراحل ِ پیش گفته را از سر می گذراند . این ، روند و فرایندی است که همچون خود ِ ماده ی در حرکت آغاز و پایانی ندارد .

۵.با چنبن خصوصیات متنوع ، نامحدود و پایان ناپذیری از ماده ی در حرکت ، تصور جهانی حد و مرزدار و گنجیدنی در خیال یا در دوربین قوی ترین تلسکوپ و ماهواره ها ، غیر علمی و به دور از واقعیت ِ جهان و بیکرانه گی ِ گستره ی آن است .

۶.فیزیکدان و دانشمندی که قائل به حد و مرز و آغاز و فرجام برای جهان و هستی ِ آن باشد ، کشیش و ملایی است که علم آموخته تا بتواند ایده های ضد علم خود را پوشش علمی دهد .

به عبارت ِ دیگر ، او علم را در خدمت ِ منافع ِ فردی – طبقاتی ِ خود می گیرد . منافعی که از قربانی کردن ِ حقیقت در برابر ِ ناحقیقت و علم در برابر ِ ضد علم ابایی ندارد .

٧.انرژی ، حالتی از ماده ی در حرکت است . انرژی خود ِ حرکت ِ ماده است که در حالت های مختلف ظاهر می گردد و همچون ماده – حرکت ، نیافریدنی ، نابود ناشدنی و پایان ناپذیر است .

وحدت و همبودی ِ سه گانه ی ماده – حرکت – انرژی ، کل ِ جهان هستی را تشکیل می دهد ، بدون یکی ، آن دو دیگر نه هستند و نه یافت می شوند . به عبارت ِ دیگر ، آنچه هست ماده – حرکت – انرژی است ، و آنچه نیست و نشاید که باشد ، فقدان ِ ماده – حرکت – انرژی است . در حقیقت ، جهان ِ هستی ، یعنی ماده – حرکت – انرژی ، نیازی نه به آفریننده ( استارت زننده و هل دهنده ) دارد ، و نه وحدت ِ خود گردان و خود تنظیم گر ِ این سه پایه ی هستی ِ جهان ، دچار خلل و هرج و مرج در روند ِ خودگردانی و خودتنظیم گری ِ جاودانه اش می گردد .

حتا اشکال ِ عالی تر و پیچیده تر ماده – حرکت – انرژی ، در ارگانیسم های زنده و شعورمند نیز قانونمندانه و طی میلیاردها سال از اشکال ساده تر و پست تر ِ ماده – حرکت – انرژی پدید آمده اند ، قانونمندانه تکامل یافته اند ، و قانونمندانه رو به زوال و میرندگی می روند . اما هرگز در این فرایند ِ دراز مدت دچار ِ هرج و مرج در ساز و کارهای طبیعی – زیستی نمی شوند .

پیدایی ِ شعور در بالاترین و عالی ترین مراحل ِ تکامل ِ مادی که به اثبات ِعلمی رسیده ، بیانگر آن است که اولن تقدم با ماده ی در حرکت در ساده ترین شکل ِ آن است ، ثانین روند ِ خود تنظیم گری و خودگردانی ِ قانونمند ِ ماده ی در حرکت ، بدون ایجاد هرج و مرج در این روند ، ذاتی ِ آن و از این رو خصوصیت جدایی ناپذیر ِ موجودیت ِ آن است .

در واقع ، تقدم و تاٴخر در وحدت ارگانیک ِ ماده – شعور ، مساٴله ای فرایندی است نه رویدادی یکباره و ابتدا به ساکن . یعنی شعور در فرایند ِ گذار از ساده به پیچیده ی تکامل ِ مادی تابع و برآمدی از تعین یابی ِ ماده ی بی شکل به ماده ی سازمان یافته در درازای میلیاردها سال است ، و این واقعیت خود ثابت می کند که جهان ِ هستی در کلیت اش از بی نظمی به جانب ِ نظم و قانونمندی حرکت می کند .

به عبارت ِ دیگر ، جهان هستی با گذشت زمان ، نه تنها به سمت ِ آنارشی و هرج و مرج کشیده نمی شود ، بلکه بر عکس ، گرایش ِ آن از ناهنجارمندی به هنجار مندی ، و از بی نظمی به نظم و قانونمندی است . این در حالی است که معتقدان به « آنتروپی ِ عالم » ، خلاف ِ این نظر را دارند و معتقدند جهان هستی در ابتدای پیدایی نظم و قاعده داشت و به تدریج به سوی بی نظمی می رود .

٨.اصل ِ دوم ِ ترمودینامیک تنها در سیستم های بسته و محدودی مانند یخچال ، یا اتاقی که تمام درها و پنجره های آن بسته شده باشد – آنهم در دراز مدت – صدق می کند ، نه در سیستم های باز و گستره ی جهان ِ هستی . این اصل حتا بر روی سیاره ی زمین هم صدق نمی کند ، همچنان که در تابستان ِ نیمکره ی شمالی که هوا گرم است ، در نیمکره ی جنوبی هوا سرد است و گرمای نیمکره ی شمالی موجب ِ گرم شدن ِ هوای نیمکره ی جنوبی نمی شود و به عکس .

٩.تنها کسانی که درکی بطلمیوسی و عوامانه ( ابتدایی ) از جهان دارند ( که بر طبق آن ، جهان محدوده ی بسته ای است که دارای یک نقطه ی مرکزی و چندین فلک ِ مستدیر شبیه پیاز که دارای یک نقطه ی مرکزی و پوسته هایی مستدیر محیط بر هم است ) می توانند چنان تصوری هم از آنتروپی و افزایش و هدرروی گرما ، و هم از نابودی این مجموعه ی بسته ی پیازی شکل داشته باشند !

 تشبیه جهان گسترش یابنده به یک سیستم بسته ، تشبیهی تناقض آمیز و ناسازواره است . چرا که : گسترش یابندگی نه در سیستم های بسته ، بلکه در سیستم های باز اتفاق می افتد ، و هیچ سیستم بسته ی درخودی قادر به گسترش و فرارفتن از حد و حدود ِ خود نیست . در حالی که جهان ِ هستی سیستم بزرگی از سیستم ها ، یا مجموعه ی عظیمی از سیستم های بزرگ است که هر یک از آن سیستم ها از طریق ِ به خصوص میدان گرانشی با همدیگر در ارتباط اند . از این رو ، جهان ِ هستی نه درجزئیت و نه در کلیت اش سیستم بسته ای نیست که با آنتروپی و هدرروی انرژی رو به بی نظمی و نابودی رود .

١٠.از این ها گذشته ، و به زبان ِ ساده تر که به فهم کشیش – ملایی نزدیک باشد ، باید گفت : اولن ، تعیین سن و سال برای هر چیز و پدیده ای مستلزم دانستن ِ آغازگاه ِ آن چیز و پدیده است . نویسنده ای که برای نابودی جهان به علت ِ آنتروپی ١٠ به توان ِ ١٠٠ میلیارد سال دیگر را تعیین می کند ، از کجا و از کدام مبداٴ به این نتیجه رسیده است . مگر آنکه عمر ِ جهان را به طور ِ ذهنی و دلخواهی محاسیه کرده باشد . حال آنکه عمر ِ جهان یعنی آغاز پیدایی آن را هیچ علمی تاکنون نه مشخص کرده ، و نه جهان دارای آغاز است که بتوان عمر ِ تاکنونی آن را مشخص کرد . بیگ بنگ را هم هرگز نمی توان آغاز گاه ِ جهان مادی دانست ، به این دلیل که اولن بیگ بنگ نقطه ی انفجار ، یا انبساط ِ بخشی ، و یقینن بخش ِ کوچکی از جهان ِ مادی ی بی کران و بی آغاز و پایان است ، و نه نقطه ی آغاز یا پیدایش ِ آن . ثانین ، بیگ بنگ ، یا انفجار بزرگ در « هیچ » اتفاق نیفتاده بلکه در ماده ی متراکم ِ موجودی در یک نقطه از جهان روی داده است . آنهم در زمانی که خود ، بُعد ِ چهارم ِ ماده ی موجود ِ عالم بوده است .

ثانین : وقتی می گوییم جهان آغاز ندارد ، پس ، آن ١۵ ، یا ٣٠ یا ١٠ به توان ِ ١٠٠ میلیارد سالی که باید از هستی ِ آن بگذرد تا نابود شود گذشته ، و از این رو باید تاکنون نابود شده باشد . در حالی که چنین اتفاقی نیفتاده است .

٭٭٭

هر موضوع علمی ، در عین ِ حال یک موضوع ِ فلسفی هم هست ، و برای مارکسیست ها ، عکس ِ این قضیه هم صادق است . یعنی هر مساٴله ی فلسفی ، یک مساله ی علمی هم هست . چرا که مارکسیست ها پاسخ به مسایل فلسفی را تنها با تکیه بر دستاوردها و تئوری های علمی ، و از این رو با جهان بینی ِ علمی امکان پذیر می دانند ، و نه با گمان ورزی های بی پایه و اساس و فاقد اعتبار ِ عام علمی .

با این نگرش ، شخص یا حزبی که خود را مارکسیست می نامد ، اگر نخواهد تنها از این نام و عنوان برای جاانداختن ِ خود در میان « توده ها » ی کم سواد استفاده کند ، باید به همه ی آموزه های علمی – فلسفی ، و یا فلسفه ی علمی ِ مارکس – انگلس پای بندی داشته و ترویج دهنده ی این آموزه ها و جهان بینی باشد ، نه آنکه خود را مارکسیست بنامد اما عقب مانده ترین ایده های کشیش – ملایان و جهان بینی بورژوایی را در پوشش ِ عبارت ها و ظواهر ِ مارکسیستی اشاعه دهد .