پلخانوف و لنین-دو دیدگاه (بخش سوم)

درسهای انقلاب ۱۹۰۵ روسیه

 مسالۀ ارضی و برنامۀ ح س د ک ر

پیشزمینه های دگرگونی در ساختار اقتصادی-اجتماعی روسیه

برای آنکه بهتر بتوانیم وارد این مبحث بشویم، لازم است نگاهی، هرچند کوتاه، به تاریخ روسیه، جنبش «نارودنیسم» و دیدگاه «سوسیالیسم دهقانی» آن بیاندازیم. آنگونه، که گئورگی پلخانوف در پیشگفتار یکی از مقاله های خودش دربارۀ چرنیشفسکی، با استناد به تاریخ روسیه می گوید: «پس از شکست تاتارها، سرزمین پهناوری برای دهقانان آزاد گشوده شده بود. دهها سال به درازا کشید، تا دولت توانست یوغ خودش را بر این دهقانان آزاد  بگذارد. در این دوره کشاورزان مانده در روسیه بار سنگین مالیات کشاورزان کوچیده را نیز بر دوش گرفته بودند. در سدۀ ۱۷ آزادی کوچ دهقانان بطور قطع ممنوع گشت، زیرا عملا امکان گرفتن باج و خراج (که در آن روزگار بصورت جنسی بود)، از دهقانان کم شمار مانده امکان پذیر نبود. بدین ترتیب، بخشی از بردگی کامل دهقانان در زمان پتر اول و کاترین دوم انجام شد. پتر کبیر برای سازماندهی ارتش نوین، کادر اداری، بازرگانی، ناوگان دریایی، صنعت و آموزش و پرورش به پول نیاز داشت، که از دهقانان و تهیدستان شهری (مشانها) به دست می آمد. پتر کبیر نمی توانست از رفرمهای خودش دست بکشد. سرواژ دقیقا به رفرمهای او کمک کرده بود، زیرا در کارگاهها و کارخانه های ایجاد شده، دقیقا دهقانان سرف به کار گمارده شده بودند»(گ.و.پلخانوف، ج۴ آثار فلسفی، مسکو، ۱۹۵۶-ترجمۀ همین قلم از روسی). فرق اینگونه کارگران از کارگرانی، که در اروپای باختری از روستا به شهر کوچیده و چیزی جز نیروی کارشان را در اختیار نداشتند و مجبور بودند در کارگاهها و کارخانه ها کار کنند، این بود، که کارگر پرولتر اروپای باختری، اولا، شهروند به شمار می رفت، در حالیکه کارگر سرف روس در کارخانه با تنبیهات بدنی نیز رو به رو بود، دقیقا همان شرایط دهقان در روستا. و ثانیا، کارگر پرولتر اروپای باختری دستمزدی دریافت می کرد، که می توانست سر آن با کارفرما و سرمایه دار چانه بزند، اعتصاب کند و … اما کارگر روس، که همچنان رعیت سرف به شمار می رفت، از این پایه ای ترین حقوق اجتماعی برخوردار نبود، و حتی بصورت فصلی می بایست به روستا بازگشته و در آنجا نیز پس انداز خود را به خانوادۀ گرسنۀ خودش بدهد. در این حالت، او هنوز بطور کامل از زمین کنده نشده و کاملا پرولتر کارخانه نگشته بود. کارخانه ها هم کارخانه هایی بودند، که پتر کبیر برای مقابله با کشورهای اروپای باختری بدانها نیاز داشت(باروتسازی، اسلحه سازی، کشتی سازی، توپ ریزی) و سپس، در درجۀ دوم، کارخانه هایی برای تولید کالاهای صنعتی و مصرفی، که شمار و گوناگونیشان هم زیاد نبود. افزون بر این وابستگی، دهقان هنوز نسبت به «پدر تاجدار» متوهم بوده و او را پشتیبان خودش می دانست- این روحیه کمابیش تا فوریۀ ۱۹۱۷ ادامه داشت. در چنین حالتی، درخواست رفرم برای اینگونه زحمتکش گیر کرده میان شهر و روستا، پروسه ای پیچیده تر از نبرد آشکار پرولتر اروپای باختری بود. کاترین دوم نیز با فرمان ۷ اکتبر ۱۷۹۲ بر کاربرد نیروی سرفها تاکید کرده و راه پتر را ادامه داده بود. در سده های ۱۷ و ۱۸ شاهد شورشهای استپان رازین و ایمیلیان پوگاچوف هستیم. استپان رازین، حتی نه انقلابی، بلکه بیشتر راهزن بود و پس از جنگ و گریزهایی، در زمان صفویه، به شمال ایران تاخته و به کشتار و غارت سرگرم شده بود، بدون آنکه شاه صفوی در اصفهان از این موضوع آگاه شده باشد. اما، در سدۀ نوزدهم دیگر حتی یک جنبش دهقانی مانند «شورشهای» سده های پیشین نبود. با اینهمه، شرکت کنندگان در جنبشهای دهقانی هرچه بیشتر و بیشتر می شدند. اما نیکولای این جنبشها را با بیرحمی وحشیانه ای سرکوب کرد. پلخانوف سخن خود را اینگونه ادامه می دهد: «در زمان جنگ کریمه شایع شده بود، که تزار به همۀ دهقانان داوطلب شرکت در جنگ، آزادی از سرواژ را می دهد. پس از جنگ هم شایع شده بود، که ناپلئون سوم تنها به این شرط پیمان صلح را امضاء کرده است، که نظام سرواژ لغو شود. از همین روی نیز، شورشهایی برپا شدند. الکساندر دوم گفته بود: «بهتر است دهقانان را با فرمان از بالا آزاد کنیم، پیش از آنکه زمانی برسد، که آزادسازی از پایین آغاز شود». … در ۱۸۵۵ درامد دولت ۲۶۴۱۱۹۰۰۰ و هزینه اش ۵۲۵۹۶۹۰۰۰ روبل بود، یعنی ۲۶۱۸۵۰۰۰۰ روبل کسری بودجه داشت. دزدی از بودجۀ ارتش بسیار عادی شده بود. در عمل، ناپلئون سوم شرایط رفرمها را فراهم آورده بود- الکساندر سوم مجبور بود برای فراهم آوردن نیروهای تولیدی نوین، دست به رفرم بزند. اگر در زمان زایش صنعت در دوران پتر اول بدون نیروی رایگان و ارزان دهقانان سرف امکان نداشت صنعت پایه گذاری شود، در نیمۀ دوم سدۀ ۱۹ اوضاع برعکس شده بود» (پلخانوف، همانجا).

پس از شکست قیام دکابریستها در ۱۸۲۵ و سلطۀ خفقان بر جامعۀ روشنفکری روسیه، نقد و اندیشۀ سیاسی به حوزۀ ادبیات کوچیده و خود را پس از پوشکین، لرمانتوف و گوگول، ابتدا در محفل ادبی استانکویچ و دوستانش بازتاب داده بود، که بزودی با رهبری گرانوفسکی، استاد تاریخ دانشگاه مسکو، میوه های خودش را تقدیم جنبش پویای سیاسی-ادبی روسیه نمود: در داستان نویسی (ایوان تورگنیف)، در نقد ادبی (ویساریون بلینسکی)، در روزنامه نگاری (آکساکوف، کاتکوف)، در جنبش آنارشیستی ناردودنیکی (گرتسن، روزنامه نگار و ایدئولوگ سوسیالیسم دهقانی)، و باکونین (ایدئولوگ آنارشیسم روسی). بزودی، پس از مرگ زودرس بلینسکی، ادامه دهندگان نقد ادبی؛ دوبرولیوبوف، پیسارف، که بازهم مرگی زودرس داشتند، و سپس توفان چرنیشفسکی و زنجیره ای از انقلابیان و ایدئولوگهای نارودنیک را می بینیم- لاوروف، تکاچف، فلروفسکی و … اینک دیگر، جامعۀ روشنفکری روسیه بشدت سیاسی شده بود. تاثیر اروپای باختری و رکود تزاریسم به برخورد شدید دو گرایش اسلاویانوفیلیسم و باخترگرایان خواهان رفرم انجامیده بود. افزون بر آنچه زمینه های مادی رفرمهای پس از ۱۸۶۱ را فراهم آورده بود، جنبش روشنفکری روسیه فشار خود را از راه ترور و تبلیغ و ترویج، هرچه بیشتر بر تزاریسم وارد می کرد. اما جانسختی تزاریسم هنوز در ساختار دهقانی جامعۀ روسیه خودنمایی می کرد. و جالب است، که گرچه جنبش نارودنیسم با ایدۀ «رفتن به میان مردم» از سوی گرتسن تئوریزه شده بود، و گرچه جنبش نارودنیسم روی ویژگیهای روسیه پافشاری می کرد و سوسیالیسم را نه از راه انقلاب پرولتری-که هنوز چنین طبقه ای در روسیه پا نگرفته بود-، بلکه از راه دور زدن مرحلۀ سرمایه داری و تکیه بر اوبشین (جماعت اشتراکی دهقانی) ممکن می دانست و این ویژگی با خط اسلاویانوفیلیسم همخوانی داشت، با اینهمه، خواستار رفرم در همۀ رکن های کشور و رسیدن به مرحلۀ پیشرفت و رشد اروپای باختری بود. همین ویژگی دوگانه بزودی بازتاب خود را در انشعاب سازمان نوپای «زملیا ئی وُلیا» (زمین و آزادی) نشان داد. اگر انقلابیان دکابریست، همان افسرانی، که ارتش گریزان ناپلئون را تا پاریس دنبال نموده و در آنجا زیر تاثیر دستاوردهای بورژوازی نوپای اروپای باختری قرار گرفته و خواستار رفرمهایی بدون تکیه بر تودۀ مردم شده بودند، اینک، انقلابیان جنبش نارودنیکی با فاصلۀ اندکی (از ۱۸۲۵ تا ۱۸۷۶) لزوم تکیه بر مردم را احساس می کردند. نارودنیکها یا در پوشش دهقانان، یا بصورت استادکار، آموزگار، پزشک و … راهی روستاها می شدند، تا ایدۀ انقلاب را در میان دهقانان تبلیغ کنند. سرانجام، در ۶ دسامبر ۱۸۷۶ در جریان نخستین تظاهرات سیاسی تاریخ روسیه در جلوی کلیسای جامع کازان در پتربورگ، با سخنرانی گئورگی والنتینوویچ پلخانوف و بالا رفتن پرچم سرخ، سازمان «زملیا ئی ولیا»(زمین و آزادی) رسما پا به عرصۀ وجود گذاشت. اما، نه تنها دهقانان به تزار متوهم بودند و نارودنیکها را تحویل ژاندارمها می دادند، بلکه اصولا، رفرم ارضی، اداری، قانون اساسی و هر رفرم دیگری، در گرو جنبش طبقۀ کارگر بود- طبقه ای، که می بایست از حالت جنینی خودش بیرون آمده و جنبش مستقلی را آغاز نماید. هنوز بورژوازی نیز به آن پایه شکل نگرفته بود، که خودش را در برابر فئودالیسم و رژیم خودکامه نمایان ساخته و بتواند به جرقه های انقلاب دمیده و آتشی نوین برپا سازد.

در سالهای ۴۰ سدۀ نوزدهم کنسرواتیوهای رمانتیک با لیبرالهایی همچون ک. کاولین و جناح چپ هگلیستها مانند بلینسکی و گرتسن وارد بحثهای فلسفی و فرهنگی شده بودند. در سالهای ۵۰ و ۶۰ انتقاد از غرب و دفاع از ویژگی روسیه دیگر تنها به جناح کنسرواتیو تعلق نداشت؛ در این سالها نارودنیسم در تئوریهای گرتسن زاده شد و اوبشین روسی به پایه ای برای سوسیالیسم خود-ویژۀ روسی تبدیل گشت. در سالهای ۷۰ نارودنیسم کلاسیک پدیدار شده و موضوع به شکل جدی مخالفت با کاپیتالیسم و پافشاری روی «راه رشد غیرسرمایه داری» درآمده  و تبدیل به دگمی تازه شده بود. در سالهای ۸۰ نخستین مارکسیستهای روسی (پلخانوف و دوستانش) گروه «آزادی کار» را بنا نهاده و در برابر نارودنیکهای کنسرواتیو، به مارکسیسم پیوسته و  از نقش مترقیانۀ کاپیتالیسم، همچون مرحلۀ ناگزیری در والایش جامعه به سوی سوسیالیسم سخن می گفتند. و باز در سالهای ۹۰ دو گروه تازه-نارودنیکهای قانونی و مارکسیستهای قانونی- به مباحثات پیوستند. در این دوره، لنین جوان به مخالفت با پریدن از روی مرحلۀ سرمایه داری، علیه نارودنیکها برخاست. اما لنین، در عمل، به همان ایدۀ دور زدن سرمایه داری و برپایی زودرس سوسیالیسم وابسته مانده بود. از همینجاست، که لنین در دوران انقلاب ۱۹۰۵ و حتی پیش از آن، لزوم برپایی انقلاب سوسیالیستی را برای کشوری مطرح می کرد، که ۸۰% آن از دهقانان منتظر رفرمهای ارضی و … بودند و نمی توانستند ورود به سوسیالیسم را درک کنند. این است، که طرح تکیه بر اوبشینهای دهقانی نارودنیکی را لنین در عمل دنبال می کرد و در شعار، به فکر حزب طبقۀ کارگر، آنهم از نوع بلانکیستی و بابیوفیستی بود-گرچه اوبشین دیگر در حال زوال و فروپاشی بود و زمینه برای گذار به مرحلۀ بورژوا-دمکراتیک فراهم می گشت، نه برای مرحلۀ سوسیالیستی. روشن است، که لنین به پاسخهای مارکس به نامۀ ورا زاسولیچ دسترسی و آشنایی نداشت، اما به هر روی، لنین با همۀ بررسی های خودش، از جمله در «رشد سرمایه داری در روسیه»، عملا دنباله روی از ایدۀ «دور زدن سرمایه داری» و تکیه بر اوبشینهای دهقانی برای گذار به سوسیالیسم را می خواست پیاده کند. در آستانۀ ۱۹۰۵ اوبشین در حال فروپاشی کامل بود و بیشتر دهقانان خواهان رفرمهای ارضی و به دست آوردن تکه زمین خودشان بودند. اما برای لنین هم، همچون برای نارودنیکها، «دهقان روس، ذاتا سوسیالیست و کمونیست» به شمار می رفت. از همین روی لنین شگفتزده شده بود، که چرا دهقان روس نمی خواهد وارد کالخوز بشود! این ویژگی را می توان از جمله، در رمان شولوخوف-«زمین نوآباد»- مشاهده نمود، که دهقانان نمی خواستند وارد کالخوزها و ساوخوزها بشوند. دهقانان همۀ خوکها و مرغهایشان را سرمی بریدند و می خوردند، مبادا به دست ارتش سرخ افتاده و یا مجبور باشند آنها را در کالخوز با دیگران تقسیم کنند. اگر دهقان به اوبشین وابسته و معتقد می بود، براحتی می توانست این کالخوز و ساوخوز لنینی را درک کند. اما می دانیم، که دهقان روس از دادن غله به ارتش سرخ خودداری می کرد و تنها با ترور و اعدامهای دسته جمعی تروتسکی و دستورهای لنین گاهی تسلیم و گاهی به سوی گارد سفید گرایش پیدا می کرد. اگر به این بحث، مبحث «سرمایه داری دولتی» و «مالیات جنسی» و «حذف پول» را هم بیافزاییم، آنگاه تابلوی ما کاملتر خواهد شد-اما این بحث را می بایست در جایی دیگر دنبال کنیم. اما هنوز می بایست به بحث رفرم ارضی بازگردیم.

گئورگی پلخانوف در «اختلاف نظرهای ما» این تابلو را اینگونه در برابرمان می گذارد: «پروسۀ فروپاشی اوبشین روستایی ما حتی بر شکل ظاهری آن نیز بازتاب دارد. آقای ن.زلاتوُوراتسکی می گوید: «من زمان درازی دم دروازۀ گورستان دهکده ایستاده و شکل ظاهری دهکده ها را تماشا می کردم (که در زیر تپه پراکنده بودند). اما چه گوناگونی یی! در آنجا انبوهی از کلبه های آشکارا پوسیدۀ دوپنجره ای با بامهای پوشیده از کاه … در اینجا، برعکس، کلبه های سه پنجره ای نو، با کوچه های پهن بین آنها، با بامهای تخته پوش، و میان آنها حتی بامهای شیروانی دار با بادنماهایی روی دودکشها به چشم می آیند. و اینهم سومیش- دراز، مانند کرم لولنده، در جایی نزدیک خانۀ کولاک مرفه، کمی از زمین سر برآورده، نه سرپناه است، نه لانه» (ن. زلاتوُوراتسکی، «روزهای روستایی»، سن پتربورگ، ۱۸۸۰، ص ۹). با گوناگونی ظاهری این تصویر هنرمندانه، گوناگونی ارقامی تطابق می کند، که نمایانگر بودجۀ اقتصادهای جداگانه می باشند. به گفتۀ زلاتوُوراتسکی، برگزیدۀ او برای مطالعۀ اوبشین در بر گیرندۀ «گذشته از حجم بسیار کوچک، بیشترین حد نابرابری اقتصادی، از نشستن روی سرمایه ها، روزهای پی در پی به خوردن گردو سرگرم بودن، تا بیوه های تهیدست سربازان سواره نظام، با گلۀ کاملی از کودکان می باشد، که ضمنا این دهکده بسیار روشن به دو سوی سرخ و سرد تقسیم شده است» و در این میان، این اوبشین «نمایانگر آن تیپ متوسط دهکدۀ نوین امروزی می باشد، که یا کلا همۀ دهکده های روسی می کوشند به آن نزدیک شوند، و یا برخی دهکده ها توانسته اند در همین راستا بسیار دورتر بروند، یعنی در راستای فروپاشی پایه های کهن روستا، همچون نمایندگان پرنسیپ کار و رشد اقتصادی»(گ.و.پلخانوف «اختلاف نظرهای ما»، بخش سوم- «فروپاشیدگی اوبشین ما»، ترجمۀ نگارنده از روسی).

در اینجا می بایست اشاره ای داشته باشیم به روابط دوستانۀ برخی از نارودنیکها با مارکس و انگلس، ترجمۀ «کاپیتال» بوسیلۀ لوپاتین و سپس، بوسیلۀ دانیلسون، نقدها و مقالاتی دربارۀ «کاپیتال» در روزنامگان رسمی روسیه از سوی لیبرالها و دیگران . یکی از نارودنیکهای مرحلۀ نخست «رفتن به میان مردم» به نام یو.م. تیشنکو هرگز کتاب «کاپیتال» را از خود جدا نمی کرد. همچنین س. کراوچینسکی، یکی از سردبیران «وستنیک نارودنوی وُلی» (پیک نارودنایا وُلیا)، داستانی به نام «خردمند با خرد» را نوشت، که کوشیده بود در این کتاب تئوری ارزش افزوده را به زبانی ساده برای دهقانان و کارگران توضیح دهد. نارودنیکها در برخورد با لیبرالها، می کوشیدند از «کاپیتال» علیه آنان سود ببرند. این برخورد با مارکسیسم از سوی حتی مخالفان مارکسیسم نیز وجود داشت. استفانوویچ یکی از هواداران سرسخت باکونین می گفت: «مارکسیسم همچون تئوری، و نه همچون عضویت در حزبی مبارز در غرب، نارودنیسم را مستثنی نمی کند». با اینهمه، آنالیز مارکس از انباشت سرمایه در انگلستان و بی خانمانی دهقانان به سود برپایی صنعت، نارودنیکها را به وحشت انداخته بود و ایشان آمادگی پذیرش کاپیتالیسم را، حتی به شکلهای نرمتر، نداشتند.

نمونۀ پندآموزندۀ این تاثیر را می توانیم در مقالۀ یلیسه یف «پلووتوکراسی و پایه های اجتماعیش»(۱۸۷۲) ببینیم. یلیسه یف در این مقاله و مقالات دیگر خودش، به فراوانی از مارکس گفتاورد کرده بود، اما همه اش برای رد کردن ناگزیری رشد سرمایه داری در روسیه بود. و شگفت آور است، که یلیسه یف، نمایندۀ جناح رفرمیسم نیز بود و می پنداشت، که همۀ نتیجه گیریهایش مطابق با دیدگاه مارکس می باشند. مارکس می گفت، که در اینجا «زور نقش ماما را بازی می کند»؛ چه زور، و چه نیروی اقتصادی. و اگر زور نقش ماما را بازی می کند، نارودنیکها تلاش داشتند حکومت تزاری را قانع کنند، تا بزور جلوی رشد سرمایه داری را بگیرد. چنین موضعی را «نارودنیکهای قانونی» سالهای ۸۰ و ۹۰ گرفته بودند.

نیکولای میخائیلوفسکی در آثار خودش «پیشرفت چیست؟» (۱۸۶۹) و «مبارزه برای اندویدوآلیسم»(۱۸۷۶-۱۸۷۵) سوسیالیسمی را بر اساس تقسیم اجتماعی کار پیشنهاد کرده بود، که تاثیر از مارکس گرفته بود. او در سال ۱۸۶۹ در مقاله اش «تئوری داروین و دانش اجتماعی» به تئوری مارکسی تقسیم اجتماعی کار تکیه کرده بود، در حالیکه به جنبه های منفی این تقسیمبندی نیز اشاره داشت. میخائیلوفسکی به همان منابعی از آدام اسمیت، فرگوسن و دیگران اشاره کرده بود، که مارکس از آنها یاد کرده بود. و حتی از خود «کاپیتال» نیز پاراگرافهایی را گفتاورد کرده بود، اما همۀ تلاش او برای به کرسی نشاندن «راه خود-ویژۀ روسی بسوی سوسیالیسم» بود- «راه رشد غیرسرمایه داری». و شگفت آور است، که لنین نیز، با همۀ مخالفتهای خودش با میخائیلوفسکی، با همۀ تاکیدهای خودش روی نقش عمدۀ سرمایه داری روسی، که گویا وارد مرحلۀ بسیار بالا و پیشرفته ای به نام «امپریالیسم» هم شده بود،  باز به همان «راه رشد غیر سرمایه داری» نارودنیکی می رفت، که سرانجامی جز جارهای توخالی سوسیالیستی و گردن گذاردن به «سرمایه داری دولتی» و تبلیغ برای «جذب سرمایه داران» حتی خارجی را در برابر نداشت!!!!

  خود لنین(و همچنین طرفداران لنین) همواره کوشیده اند آمار کارگران روسیه را تا حدی زیادی بالا ببرند، تا از این راه بتوانند به «طبقۀ کارگر» روسیه استناد نموده و روسیه را آمادۀ ورود به مرحلۀ سوسیالیستی نشان دهند. و جالب است، که لنین در «رشد سرمایه داری در روسیه» به آمارهایی برگرفته از پژوهشهای نارودنیکها اشاره می کند، که نمایانگر آغاز روابط سرمایه داری و برپایی برخی از صنایع، مانند پارچه بافی می باشند.  و اگر بپذیریم، که لنین در جزوۀ خودش تنها خواسته بود به نطفه های ساختار سرمایه داری روسیه اشاره کند، از ۱۸۹۹ (سال نوشتن «رشد سرمایه داری در روسیه») تا ۱۹۰۵ تنها در فاصلۀ ۶ سال می بایست روسیه جهشی بسیار عظیم و باورنکردنی نموده و معجزه ای بزرگ به وقوع پیوسته باشد. زیرا لنین روسیه را در همان سالهای ۱۹۰۰ در مرحلۀ امپریالیسم قلمداد نموده بود، که این خود با بررسی لنین در «رشد سرمایه داری در روسیه» (توجه داشته باشید به واژۀ «رشد»، و نه چیزی مانند «سرمایۀ صنعتی و بانکهای روسیه» و یا «اولیگارشی مالی-صنعتی-بازرگانی روسیه») و همچنین کتابش «امپریالیسم، همچون بالاترین مرحلۀ سرمایه داری» و برشمردن ویژگیهایی برای «امپریالیسم»، که از آن جمله، برتری سرمایۀ مالی، تمرکز سرمایه در مونوپولها و … است، به هیچوجه همخوانی ندارد. در بالا به تاریخ روسیه و چگونگی شکلگیری طبقۀ کارگر روسیه نیم نگاهی انداختیم. آنگونه، که پلخانوف می گوید: در دوران پادشاهی نیکولای تنها دو خط راه آهن در روسیه کشیده بودند: از پتربورگ به تزارسکوئه سلو (۲۲ کیلومتر تا جنوب پتربورگ) و از پتربورگ به مسکو. خط پتربورگ-تزارسکوئه سلو برای خوشگذرانی اشراف پتربورگ بود، و تنها خط پتربورگ-مسکو اهمیت اقتصادی داشت. بین شهرهای مهم روسیه هیچ خط آهن و جادۀ خوبی وجود نداشت و بازرگانی بسختی انجام می شد. برای کشیدن همین دو خط آهن هم دزدیهای نجومی صورت گرفته بودند. تا ۱۸۵۳ تنها یک خط تلگراف از پتربورگ به ورشو، آنهم برای استفادۀ شخصی تزار کشیده شده بود… نیکلای تقریبا پایه گذاری شرکتهای سهامی خصوصی، بویژه بانکی را اجازه نمی داد. فئودالها و بازرگانان برای وام به خزانۀ دولتی رومی کردند. (گ.و.پلخانوف، همان). سپس دوران پادشاهی الکساندر دوم (تزار آزادیبخش) فرا می رسد، که در سال ۱۸۶۱ تن به صدور فرمان لغو سرواژ می دهد، اما هنوز از رفرمهای لازم خبری نبود. سرانجام، همین «تزار آزادیبخش» پس از هفت بار تلاش نارودنیکها، در هشتمین سوءقصد ترور شده و بیدرنگ همۀ آزادیهای نیمبند هم به پایان می رسند: روزنامه های مترقی بسته شده، فعالان و ایدئولوگهای نارودنیک (چرنیشفسکی، لاوروف و …) دستگیر و تبعید می شوند. الکساندر سوم به دژ گاتچینا پناه می برد و فرمان سرکوب بیرحمانه را صادر می کند. دیگر از رفرم سخنی در میان نیست. در سالهای پایانی همین دورۀ ترور و سرکوب است، که جناب تیخومیروف یکباره وامی دهد، به جبهۀ ارتجاع می پیوندد و جزوۀ «چرا دیگر انقلابی نیستم» را منتشر می کند و با پاسخ همه جانبه و دندان شکن گئورگی پلخانوف مارکسیست، واقعا درهم کوبیده می شود.

 آمارهایی، که لنین در «رشد سرمایه داری در روسیه» بدانها اتکاء می کند، از جمله و عمدتا برگرفته از پژوهشهای فلروفسکی و دانیلسون (پژوهندگان و اقتصاددانان برجستۀ نارودنیک) می باشند، که به ساختار جامعۀ روسیه در سالهای پایانی سدۀ نوزدهم نگاه می کردند. بحث اساسی نارودنیکها این بود، که روسیه هنوز نتوانسته است بر بازار داخلی خودش تسلط داشته باشد، یعنی هنوز شهرها و روستاها در شبکه ای بازرگانی-مالی-صنعتی تنیده نشده بودند. یکی از دلایل مهم این موضوع هم، همانگونه، که پلخانوف اشاره کرده است، نبودن شبکۀ جاده های مناسب و خط آهن برای رساندن مواد اولیه به کارخانه ها و کالاها به بازارها در شهرهای گوناگون بود. با اینهمه، لنین از سالهای پایانی سدۀ نوزدهم روسیه را کشوری سرمایه داری، آنهم سرمایه داری پیشرفته، ارزیابی می کرد، و حتی در دوران انقلاب ۱۹۰۵ روسیه را کشوری امپریالیستی می دانست. جالب است ویژگیهایی را، که خود لنین برای امپریالیسم برمی شمارد، در جامعۀ روسیۀ آن زمان بگردیم و پیدا کنیم. این چه جور امپریالیسمی است، که فقط یک خط آهن از پتربورگ به مسکو دارد؟-البته در سالهای آغازین ۱۹۰۰، آنهم به همت ویتته و سپس استولیپین، راه آهن، جاده، آسانسور، چراغ گاز در خیابانها و … آموزشگاهها و … پدیدار شده و رو به گسترش بودند. اما، در آغاز سالهای ۱۹۰۰ کجاست آن ادغام سرمایۀ مالی-صنعتی-بازرگانی، که مونوپولهایی را در خود پرورده باشد؟ کدام کشور امپریالیستی هنوز در کشمکش با بقایای فئودالیسم و مشکلات مسالۀ ارضی بوده است؟ کدام کشور امپریالیستی بدون الیگارشی مالی و بانکهای غول آسا وجود می توانست داشته باشد؟ باید بتوانیم توضیح دهیم، که این چگونه «امپریالیسمی» است، که هنوز مرحلۀ بورژوا-دمکراتیک را از سر نگذرانده، هنوز در چنبره ای از روابط فئودالی گیر کرده و غوره نشده، مویز گشته است! این موضوع و روش از این روی مهم است، که آمار کارگران روسیه ما را به اشتباه می اندازد-اگر هم این آمار درست باشد، باز هم قابل استناد، به مفهوم وجود طبقۀ پرولتاریا، از نظر ساختار اقتصادی-اجتماعی روسیه، نمی باشد. پیش از نهادهای اجتماعی جامعۀ سرمایه داری، که به کارکرد سیستم مسلط بر جامعه یاری می رسانند و ساختار جامعه را به تکاپو و پیشرفت وامی دارند، می بایست به خود ساختار جامعه نگاه کنیم، زیرا این ساختار جامعۀ سرمایه داری، یعنی ترکیب بخشهای گوناگون سرمایه(صنعتی، کشاورزی، مالی، بازرگانی، تکنولوژیک، نظامی و علمی-پژوهشی) است، که رنگ و بوی ویژه ای به جامعه می دهد. مسلما ساختار هر جامعه ای در هرکدام از مراحل پیشرفتش، وابستگی بسیار تعیین کننده ای به طبیعت آن کشور (منابع، رودخانه ها، جنگلها، کوهها، چراگاهها و راه به دریا) و تاریخی دارد، که از سر گذرانده است.  از همین روی، جامعه های اروپایی، آمریکا، کانادا، ژاپن و دیگر کشورهای کمابیش سرمایه داری همه و همه سرمایه داری هستند، اما هرکدامشان ویژگی خود را داراست. به همینگونه نیز، نبایستی انتظار داشته باشیم همۀ کشورها به یکسان و مانند یکدیگر به مرحلۀ سرمایه داری نزدیک شده و سوسیالیسم آنها نیز دقیقا همانند باشد- درست مانند پادگانهای نظامی، که همه چیزشان مانند یکدیگر است. با اینهمه، برای آنکه جامعه ای را در جرگۀ کشورهای سرمایه داری، آنهم مرحلۀ «امپریالیستی» به شمار آوریم، می بایست پارامترهایی را نشان دهیم. در روسیۀ تزاری هنوز از معادن، جنگلها و راههای برای ساختار سرمایه داری استفاده نشده بود. و نکتۀ جالب این است، که در سالهای پایانی حکومت تزاری، آلمان با صدور انبوهی از کالاهای خودش به روسیه، به دمپینگ بازار روسیه سرگرم بود-که در این کار از جمله پارووس، یار نزدیک لنین و جاسوس آلمان بسیار فعال بود و در کپنهاک با کمک دولت آلمان تجارتخانه ای دایر کرده بود. روسیه بویژه از زمان الکساندر اول (تزار سرکوبگر قیام دکابریستها) نقش بازوی ارتجاع را در اروپا بازی می کرد، اما نمی توان روسیه را کشوری امپریالیستی ارزیابی نمود-هرچند در همان زمان، بانک استقراضی روس به استثمار مالی ایران هم سرگرم بود. توجه داشته باشیم، که این چنگ انداختن بر اقتصاد ایران زمان قاجار بود، نه بر کشوری اروپای مانند اتریش، فرانسه، آلمان، هلند و … روسیه خود به این کشورها بدهکار بود. به هر روی، روسیه در سالهای پایانی رژیم تزاری از آن نیروی همیشگی و سلطه گر خودش در اروپا برخوردار نبود، زیرا توان مالی و صنعتی آنرا نداشت. در سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۴ روسیه بارها به آمریکا، ژاپن و کشورهای اروپایی برای وام رو کرده بود، تا بحرانهای داخلی و ادارۀ ارتش خود را سامان بدهد. بدهکاری دولتی روسیه تا پیش از جنگ اول جهانی ۸ میلیارد و ۶۹۱ میلیون و ۵۰۰ هزار روبل بود. بدهکاری خارجی روسیه بدین قرار بود:

بریتانیا ۵۶۸٫۲۰۰٫۰۰۰ پوند استرلینگ

فرانسه ۳٫۹۵۰٫۰۰۰٫۰۰۰ فرانک

آمریکا ۲۸۲٫۱۳۶٫۰۱۱ دلار

ژاپن ۲۵۵٫۰۰۰٫۰۰۰

ایتالیا ۳۶٫۱۲۳٫۸۳۶ لیر

از شکست ناپلئون در برابر روسیه تا نخستین انقلاب روسیه (۱۸۲۴ تا ۱۹۰۵)، یعنی نزدیک ۱۰۰ سال، اروپای باختری با گامهای شتابان در جادۀ سرمایه داری پیش رفته و روسیه همچنان در تار و پود عنکبوتی روابط پیشاسرمایه داری پیچیدۀ روسی درجا زده بود. البته نمی بایست این یا آن دستاورد تکنیکی و دانش را و یا حتی جهش غول آسای ادبی را در روسیه نادیده گرفت، اما نگاه ما در اینجا به ساختار اقتصادی-اجتماعی لازم برای انقلاب صنعتی و اجتماعی بورژوا-دمکراتیک، آنهم مطابق با الگوی اروپای باختری می باشد، که روسیه دارای آن نبود.

در آغاز سالهای ۱۹۰۰ بورژوازی لیبرال روسی رشد می کند و نیکولای دوم مجبور می شود از وزیرانی همچون ویتته مهندس راه آهن، و سپس از نخست وزیر لیبرال و باتدبیری همچون استولیپین پیروی کند، آنهم بسیار با اکراه. توطئه های اشراف، فئودالها، درباریان و راسپوتین علیه استولیپین و رفرمهایش به کار می افتند. و لنین مارکسیست همین استولیپین را «مرتجع» می نامد. سرانجام نیز استولیپین ترور می شود تا سرنوشت بورژوازی لیبرال و رفرمهای لازم برای انقلاب بورژوا-دمکراتیک آغاز شده، پیچیده تر گردد. از قرار، اس-ارها و لنین در این ترور دست داشتند، زیرا عاملان ترور در فردای اکتبر ۱۹۱۷ پاداش می گیرند و به سفارت گمارده می شوند.

در اینجا بسیار مهم است با نمایندگان بورژوازی لیبرال روسیه آشنا شویم و فضای آن دوره را بهتر حس کنیم، تا بهتر بتوانیم دربارۀ سیاستهای لنین در این دوره قضاوت کنیم. ما می خواهیم دربارۀ مسالۀ ارضی و تفاوت تاکتیکهای لنین و پلخانوف و یا بلشویکها و منشویکها -هرگونه، که آنرا بنامیم- قضاوت کنیم، اما مجبوریم با بازیگران صحنۀ سیاسی-اجتماعی روسیه آشنایی کمابیش بهتری داشته باشیم- هرچند این کار سخن ما را به درازا می کشاند.

دربارۀ ویتته چه می دانیم؟

ویتته با خواهر نویسندۀ نامی ژنرال ر.آ.فاده یف ازدواج کرد. ویتته پس از پایان دانشکدۀ فیزیک-ریاضی به کار روی خطوط آهن و ارتباطات کشتی رانی پرداخت و در سال ۱۸۷۹ در پتربورگ به ریاست خطوط آهن نواحی جنوب غربی رسید. در سال ۱۸۹۴ و ۱۹۰۴ پیمانهای گمرکی با آلمان بسته شده و به ابتکار ویتته در سال ۱۹۰۲ شورای بررسی نیازهای اقتصاد روستایی تشکیل گردید. ویتته همچنین مبتکر فرستادن گروههای اکتشافی-نظامی به بالتیک، سیبری، لهستان و نیز فرستادن نیرو برای سرکوب شورش در ناحیۀ مسکو بود.

طرح رفرم ارضی استولیپین، در واقع از آن ویتته بود.

پتر آرکادیه ویچ استولیپین

پتر آرکادیه ویچ استولیپین (۱۸۶۲ درسدن، آلمان- ۱۹۱۱ کیف، اوکرائین) از ۱۸۸۴ در وزارت کشور کار می کرد. از ۱۹۰۲ فرماندار استانهای گوناگون بود، از جمله در ساراتوف، که در سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۷ به سرکوب شورشهای دهقانی آنجا پرداخت. در ۲۶ آوریل ۱۹۰۶ به وزارت کشور منصوب شد و از ۸ ژوئیۀ ۱۹۰۶ همزمان نیز نمایندۀ شورای وزیران گردید. از ۱۹۰۶ رفرمهای سیاسی-اجتماعی را اعلام کرد و تا ۱۹۱۱ سکان سیاست دولتی را در دست داشت.

در ۳ ژوئن ۱۹۰۷ دومای دوم منحل شد، زیرا قانون انتخابات تغییر یافته بود، که «کودتای ۳ ژوئن» نامیده شد. پس از آن دولت استولیپین نرمتر شده و توانست به رفرم بپردازد، که مهمترینش رفرم ارضی بود. مشخص بود، که اوبشین بازده کشاورزی را پایین نگه داشته و مانعی بر سر راه اقتصاد بازار می باشد. استولیپین می پنداشت، که مشکل از خودکامگی تزار نیست، بلکه نیروهای تولیدی کشاورزی را باید بالا برد. روش وی این بود، که با انحلال اوبشینها، دهقانانی، که زیان می کنند، مجبورند جذب کارخانه ها شوند و دهقانانی، که می توانند بهتر کار کنند، قوی تر می شوند. به این دسته از دهقانان کمکهای مالی داده شود و آنها دارای حق برابر سیاسی باشند. مالکیت اینگونه دهقانان را نه «خصوصی»، بلکه «شخصی» نامیدند. استولیپین به مالکیت فئودالها دست نزد.

طرفداران بورژوازی شکست استولیپین را با کم بودن زمان توضیح می دهند، و مفسران شوروی آنها را شکست خود رفرمها می شناسانند. رفرمهای استولیپین به هدف خود نرسیدند، اما در سایۀ اقدامات سیاسی، اقتصادی و مالی، که از ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۵ انجام شدند، از اوبشین چهار بخش بیرون آمدند، که به اقتصاد بازار کمک بسیاری کردند. اما بزرگ مالکان و فئودالها، همچنین زمان کوتاه، به استولیپین، که ۲۰ سال را برای انجام قطعی رفرمهای خودش درخواست می کرد، امکان تبدیل شدن به بیسمارک روسیه را ندادند. یعنی نقطۀ ضعف اصلی سیاست ارضی استولیپین، همانا «دست نزدن به مالکیت فئودالی» بود. اما، استولیپین می خواست با انجام رفرمهایی امکان پذیر، زمینه را برای انجام مرحلۀ دوم رفرم ارضی از راه سلطۀ بورژوازی بر روستا فراهم کند. باید به یاد داشته باشیم، که از سال ۱۸۶۱-سال فرمان لغو سرواژ- تا سال ۱۹۰۷ هنوز هیچ رفرم عملی در زندگی روستا پدید نیامده بود.

گذشته از بلشویکها و اس.ارها، اشراف و فئودالها تزار را مطمئن می کردند، که استولیپین سرگرم راندن کشور به سوی بورژوازی است. همچنین، استولیپین با نفوذ راسپوتین نیز مخالف بود، و این باعث شده بود، که همسر تزار، ملکه الکساندرا فئودوروفنا با نخست وزیر دشمن گردد. بدین ترتیب، نفوذ استولیپین کاسته شد. با از بین رفتن استولیپین و رفرمهایش، روسیه وارد بحرانی شد، که به انقلاب فوریه و کودتای بلشویکی اکتبر ۱۹۱۷ پایان یافت.

حتی خود نیکولای دوم نیز می خواست استولیپین را برکنار کند، اما او تزار بااراده ای نبود و محافظان نخست وزیر دریافتند، که باید او را به دست حوادث بسپارند.

استولیپین در بین دو کفۀ ارتجاع دربار، اشراف و فئودالها از یکسو و اپوزیسیون چپ از سویی دیگر می بایست تراز خود را نگه دارد. او دربارۀ چپها گفته بود:« آنها به زلزله های بزرگ، و ما به روسیۀ بزرگ نیازمندیم». پس از رفرم ارضی استولیپین نزدیک ۹ میلیون دهقان صاحب زمین شدند و در سایۀ همین رفرم، ذخیرۀ غلات در روسیه چندان شد، که برای چند سال حکومت بلشویکها از آن بهره برد. اما اراده در اجرای هدفها و خریداری نشدنش برایش دشمنان بسیاری فراهم کرد. سمتگیری سیاسی استولیپین انتقاد چپها و راستها را در پی داشت. در آغاز سال ۱۹۱۱ رابطۀ استولیپین و تزار بسیار وخیم تر شد. نیکولای دوم می ترسید استولیپین قدرت را به زور غصب کند. در واقع، استولیپین به خودش اجازه می داد در مواردی با تزار هم عقیده نبوده و مخالفت خودش را ابراز کند، چون او می خواست تزار سلطنت کند، نه حکومت، چیزی مانند انگلستان، و در این راه هم نیازی به دورویی نمی دید. برای نمونه، به تزار تذکر می داد، که نباید به راسپوتین اجازه دهد نقشی در دربار بازی کند، چون هم به سلطنت و هم به دولت آسیب می زند. در این میان، درباریان هم ملکه را علیه استولیپین برمی انگیختند.

برخی از تاریخدانان می گویند، که بلشویکها در ترور استولیپین دست داشتند. لنین گفته بود:«استولیپین با سیاست موفق خودش زمین زیر پای بلشویکها را خالی می کند».

لنین با پسر عموی دیمیتری بوگروف به نام سرگئی (ونیمانین)یسه یویچ بوگروف-والنتینوف، که دارای نامهای مستعار بسیاری بود، در پتربورگ در یک آپارتمان زندگی می کرد. اما رابطۀ نزدیک وی با لنین پنهان نگه داشته شده است و حتی خود بوگروف در خاطراتش به آشنایی با لنین اشاره نکرده است. این همان والنتینوف است، که کتابی به نام «دیدارهایی با لنین» را در سالهای ۱۹۴۰ نوشت. در سال ۱۸۱۸ لنین شخصا به فامیل وی-والنتینا لوفنا بوگرووا و برادرش ولادیمیر بوگروف- کمک کرد از روسیه به برلین رفته و سپس بوگرووا-والنتینوا را در پست دیپلماتیک به کار گماشت.

بیدرنگ پس از کشته شدن استولیپین، لنین در روزنامۀ بلشویکی خارج از کشور شادی خودش را پنهان نکرده و در مقالۀ «استولیپین و انقلاب» آرزو کرده بود، که ترور او نقطۀ عطفی در تاریخ روسیه باشد.

در اوت ۱۹۱۱ استولیپین در ویلای خودش به استراحت و کار روی پروژه هایی سرگرم بود، که می بایست به دوما پیشنهاد کند. اما استراحت و کارش را مجبور شد نیمه کاره گذارده و به کیف برای پرده برداری از یادبود الکساندر دوم رهسپار شود. ورود او به کیف با توهین آغاز شد؛ در اتومبیل برای نخست وزیر جایی در نظر نگرفته بودند. آشکارا به او نشان می دادند، او زیادی است. نمایندۀ شورای وزیران مجبور شد دنبال کالسکه بگردد. هنگامی، که کالسکه ای ایستاد، راسپوتین از آن به بیرون نگاهی انداخت و فریاد زد: «مرگ به دنبال اوست. مرگ به دنبال او می آید. به دنبال پتر… به دنبال او!».

در اوایل سپتامبر کوولیابکو، رئیس بخش محافظت کیف به فرماندار کل تره پوف دربارۀ نقشۀ ترور گزارش داد و تره پوف از استولیپین خواست، که از گردش در شهر بپرهیزد. هنگامی، که دیمیتری گریگورویچ بوگروف (اس.ار.) برای ترور در اوپرا پیدایش شد، استولیپین رو به طبقۀ پایین ایستاده بود. بوگروف به او نزدیک شد و دو بار شلیک کرد. یکی از گلوله ها به دست استولیپین و دیگری به شکمش خورد. استولیپین بدون شتاب به کلینیک خصوصی ماکوفسکی منتقل شد و در آنجا درگذشت.

ترور در آنروزها هنوز طرفداران بسیاری داشت. برای نمونه در ۲۵ اوت ۱۹۰۶ اس.ارهای چپ دست به ترور ناموفق استولیپین زدند. دو تن تروریست انتحاری بمبی را منفجر کردند، در نتیجه اش ۳۳ تن کشته و ۳۲ تن زخمی بودند، از جمله فرزندان استولیپین(دختر ۱۴ ساله و پسر ۳ ساله اش)، اما خود استولیپین آسیبی ندید. پس از این رویداد استولیپین دستور برپایی دادگاههای صحرایی را داد، که در عرض ۲۴ ساعت حکم علیه تروریستها را صادر می کردند.

استولیپین فکر می کرد زندگی در روسیه دشوار است، زیرا روستائیان در وضعیت بی طبقه بسر می برند. لنین نیز تقریبا همین فکر را می کرد، تنها فرقش این بود، که لنین می گفت از برخی ها باید بگیرند و به برخی دیگر بدهند، اما استولیپین از هیچکس نمی خواست چیزی را بگیرد، بلکه می خواست به ندارها چیزی بدهد. گرچه در این موضع می توان دیدگاه اتوپیستی استولیپین و شناخت نادرست او را از کارکرد روابط اجتماعی طبقات دریافت، نمی توان از او انتظار داشت با دیدگاه شناخت اجتماعی سوسیالیستی به مسائل برخورد نماید، بلکه می بایست چنین کسی را در راه رفرمهایش پشتیبانی نمود.

رفرم ارضی

یکی از  مشکلهای اقتصادی جامعۀ روسیه همانا ناکارامدی اقتصاد کشاورزی بود، که به نوبۀ خود سد راه پیشرفت اقتصاد سرمایه داری نیز می شد. در واقع، درست وارونۀ آنچه، که نارودنیکها می پنداشتند. اوبشینهای روسی نه تنها پایه ای برای سوسیالیسم در روسیه نمی توانستند باشند، بلکه چسبیدن جامعۀ روسیه-هم گردانندگان جامعه، و هم مخالفان و روشنفکرانش از گرتسن گرفته تا چرنیشفسکی، لوپاتین و …- به اوبشینهای روستایی، در واقع، به زیان جامعۀ روسیه تمام شده بود.

استولیپین حل این مشکل را در تبدیل کشاورز به مالک بخش زمین خود می دید. گذشته از این، او می بایست دارای حقوق مالکیت می شدحقوق شهروندی و سیاسی نیز در پی حقوق مالکیت بر زمین پدید می آمدند، یعنی روستایی وابسته به اوبشین می بایست به سطح شهروند ارتقاء پیدا کند.

بنا بر فرمان ۹ نوامبر ۱۹۰۶ روستایی کشاورز حق مالکیت بر بخش زمین خودش را به دست آورد؛ تا آن روز، حق فروش، رهن و اجارۀ سهم خودش را نداشت. اکنون دیگر می توانست از بانک کشاورزی وام دریافت کرده و با کار و کوشش خودش آن وام را بازپرداخت کند. بانک کشاورزی، همچنین، زمینهای فئودالها را خریده و به کشاورزان موفق می فروخت. بدین ترتیب، تقسیم اراضی بر مبنای سرمایه داری روستایی انجام می شد.

یکی از سیاستهای اصولی رفرم ارضی، سیاست نقل مکان بود. زیادی جمعیت در روستا به معنای بیکاری و قحطی بود. اما در سیبری و ماورای قفقاز بسیار به جمعیت روستایی نیاز بود. دولت استولیپین به کشاورزان داوطلب کمک مالی برای رفتن به آن مناطق، کمک مالی برای آغاز کار، و زمین رایگان دولتی می داد.

در بین سالهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۳ شمار درخواست برای ثبت مالکیت سهم زمین به ۷۰۶۷۹۲ رسید و ۲۳۵۳۵۱ پروژه به تصویب رسیدند.

حقوق و آزادیهای شهروندان

در آغاز سدۀ بیستم جامعۀ روسیه هم از نظر اقتصادی و هم از نظر کشورداری از اروپای باختری بسیار واپس مانده بود. روسیه به محرکی برای مدرنیزاسیون سیستم خودش نیاز داشت. در روسیه حتی پس از دوره ای از رفرمهای بزرگ وضعیت حقوقی، به اندازۀ زیادی قشری، ملی و مذهبی بود. از همین روی، بدون ایجاد فضای یگانۀ حقوقی، انجام دگرگونی های اقتصادی، سیاسی و حقوقی ناشدنی بود. در ۵ اکتبر ۱۹۰۶ حقوق برابر برای همۀ کشاورزان صادر شد. بنا بر این حکم، دهقانان می توانستند بدون اجازۀ اوبشین به خدمت دولت درآمده و یا در نهادهای آموزشی شرکت کنند.

بطور قطع مالیات سرانه ملغی شد، شکلهای ویژۀ مجازات دهقانان(فرستادن به بیگاری) ملغی شد. دهقانان حق آزادانۀ انتخاب محل زندگی را به دست آوردند. در لایحۀ قانون «دربارۀ تغییر موقعیت قانونی مربوط به تغییر مذهب دادن»، پیشنهاد آزادی برای کسانی، که به سن قانونی رسیده بودند داده شده بود. بدین ترتیب، عملا تغییر دادن دین آزاد اعلام شده بود. در دورۀ دولت استولیپین حقوق  دینهای پیش از مسیحیت و اوبشینهای سکتی گسترش یافته بود و آنها دارای حقوق برابر با مسیحیان اورتدوکس گشته بودند. و در ۲۲ مه ۱۹۰۷ دستوری به امضای استولیپین صادر شد، که از اخراج یهودیانی جلوگیری می کرد، که بطور غیرقانونی در بیرون محدودۀ مقرر برای یهودیان زندگی می کردند. این قانونی بود، که از ۱۷۹۱ تا ۱۹۱۵ در روسیه اجرا می شد(ن.ک. به  «تاریخ روسیه» اثر کارامزین).

در ۸ مارس ۱۹۰۷ نیز لایحه ای به دومای دوم تقدیم شد به نام « دربارۀ مصونیت شخصی و مسکن و نامه ها»، که در آن آمده بود، که هیچکس را بدون دستور دادگاه نمی توان دستگیر و زندانی نمود. این لایحه ورود به مسکن را تنها به دستور قاضی ممکن دانسته بود. و می گفت، که هر شهروند در هر جایی، که خودش مایل باشد می تواند زندگی کند

پی ریزی حکومت قانون و تعیین حدود و وظایف دولت

رفرمها در تاریخ روسیه دارای سیستم نبوده و ضد و نقیض بودند. آنها عناصری را تغییر می دادند تا خودکامگی را پاسداری کنند. اما، استولیپین برای مدرن کردن همۀ نهادهای اجتماعی و سیاسی روسیه دست به رفرم می زد. و در درجۀ نخست به نهادهای حکومتی پرداخته بود. نبودن دیالوگ کامل بین حکومت و جامعه، یکی از بزرگترین مشکلات روسیۀ تزاری بود، که این در نبود نهادهای اجتماعی روی می داد. اما نمایندگان دومای اول و دوم به لزوم دیالوگ با قوۀ مجریه اعتقاد نداشتند و همین کار استولیپین را سخت تر کرده بود. استولیپین عنوان یکی از بهترین سخنرانان روسیه را به دست آورد. او و وزیران کابینه اش فعالانه در مباحث دوما و دولت شرکت می کردند  .  

 خودگردانی محلی زِمستُو

از ۱۸۶۴ در روسیه نهادهای محلی به نام «زمستوُ» وجود داشتند، که تنها دربارۀ جاده ها، و … محل خودشان تصمیمگیری می کردند و پس از ۱۸۹۰ کلا محدودتر نیز شده بودند. استولیپین تلاش داشت به زمستو نقش تعیین کننده تری بدهد. در سال ۱۹۰۷ در دومای دولتی «وضعیت دربارۀ ادارۀ روستایی» و «وضعیت دربارۀ ادارۀ خودگردانی» مطرح شد، که نهادهای خودگردان از روستاها تا دولت به کار افتند. استولیپین پیشنهاد کرده بود مناصب ریاست زمستو و اشراف محلی ملغی شوند، زیرا آنها از مقام خود برای منافع قشری خودشان استفاده می کردند، و به جای آنها نماینده ای از سوی دولت گماشته شود. بدین ترتیب، استولیپین همزمان با برکناری قدرت کهنۀ اشرافیت فئودال، به پیوند دولت با روستائیان نیز توجه کرده بود.

اقتصاد، سرمایه گذاری

 دولت امکان گستردۀ استفاده از منابع طبیعی سیبری، شرق دور، آسیای میانه و ماورای قفقاز را در اختیار سرمایه داران گذارد. اساسنامۀ بانک انجمنهای وام متقابل، اساسنامۀ کاسۀ دولتی و وام زمستو را برای یاری به  سرمایه های خرد و متوسط تصویب کرد. و همچنین، قرار بود تنظیم کردن مالیات بر اساس وضعیت زمینداری و کارخانه داری و بر اساس درامد مردم تنظیم گردد.

 به ساختن راها و خطوط آهن، راههای شوسه، بندرها، اسکله ها، آسانسورها، خطوط تلگراف و تلفن توجه ویژه ای شده بود. در دوران استولیپین مدرنیزاسیون کشور بسرعت پیش می رفت. و مهمتر از همه این بود، که دولت وظیفۀ خودش را انجام می داد و بازیچۀ دست تزار و دربار نبود.

سیاست اجتماعی

 دولت استولیپین کار شبانۀ زنان و کار کودکان و استفاده از آنان در کارهای معدن را ممنوع کرده بود.

 ساعات کار روزانۀ نوجوانان تقلیل یافته بود و صاحبکار می بایست نوجوانان را سه ساعت زودتر از کار مرخص کند، تا آنها بتوانند به تحصیل بپردازند.

در نوامبر ۱۹۰۶ لایحۀ شورای وزیران، مبنی بر زمان استراحت برای کارکنان بخش بازرگانی و کارگاهها، به تصویب رسید.

 در سال ۱۹۰۸ در دومای دولتی پروژۀ قانونی «دربارۀ تامین کارگران در زمان بیماری» و «دربارۀ بیمۀ کارگران در هنگام سوانح کار» پیشنهاد شد. سرمایه دار می بایست خدمات پزشکی را در اختیار کارگر خودش بگذارد. در صورت بیماری به کارگر از صندوق بیمه خودگردانی کارگران دستمزد پرداخت می شد. همچنین تصویب شده بود، که به اعضای خانوادۀ کارگر در صورت مرگش در اثر سانحۀ کاری می بایست بازخرید مهارت کاری وی پرداخت شود.

همچنین روی این پروژه کار شده بود، که این قوانین شامل کارکنان دولت نیز(کارکنان نهادهای مالی و راه و ترابری) یشود.

افزون بر این، دولت استولیپین تصویب کرده بود، که شهروندان قانونا می توانند بر منافع اقتصادی خودشان پافشاری کنند. بدین ترتیب به کارگران اجازۀ اعتصاب اقتصادی داده شده، و در پیوند با این، به کارگران حق تشکیل سندیکای مستقل خودشان  داده شده بود.

گفتیم، که ریشه های دیدگاه نادرست و اتوپیستی را در استولیپین می شد تشخیص داد. بیایید کمی منصف باشیم و استولیپین را با هرکدام از نمایندگان جناح «اصلاحطلب» جمهوری اسلامی، که خود شما خوانندۀ گرامی مایل هستید، مقایسه کنیم. و یا حتی او را با نمایندگان «خط امام» مقایسه کنیم. چگونه است، که برخی از چپهای ما با تلسکوپ، دوربین، خرده بین و میکروسکوپ به دنبال کشف سلولهای دمکراتیک در بدن نمایندگان جمهوری اسلامی هستند و به آنها رای می دهند و یکی را بر دیگری، حالا به هر علتی، برتری می دهند، اما همین چپهای ما، که لنینیست هم هستند، هم آوا با لنین، استولیپین را نمایندۀ «ارتجاع» می نامند؟ انصاف هم خوب چیزی است. سبک و سنگین کنید. به جای خاتمی یا حسن روحانی، یا به جای موسوی و کروبی، یک استولیپین ایرانی، هرچند فرضی، را بگذارید. اکنون خودتان قضاوت کنید. آیا استولیپین را باید ترور کرد، یا احمدی نژاد را؟ البته خوانندۀ گرامی از موضع نگارنده در رد خط ترور و دیدگاه چریکی بخوبی آگاه است. سخن فقط بر سر این است، که «ارتجاع» نامیدن استولیپین و همکاری برای ترور او، و سپس هم شادمان شدن از این ترور، خط لنین است. و اگر لنینیست باشیم، می بایست همین رفتار را با بدتر از استولیپین هم داشته باشیم. دقیقا در چنین لحظاتی است، که باید از تاریخ درس بگیریم.  

در ژوئن ۱۹۰۹ استولیپین در دیدار تزار، نیکولای دوم و امپراتور آلمان، ویلهلم دوم در کشتی «شتاندارت» حضور داشت. در آن دیدار، ویلهلم به تزار گفته بود:« اگر من چنین نخست وزیری می داشتم، آلمان را به چه اوجی می توانستم ببرم!». اما تزار نیکولای دوم مرد ضعیف و همزمان، حسودی بود، که اشخاص نیرومندتر و خردمندتر از خودش را برنمی تافت و می پنداشت، بودن چنین کسانی در دولت و دربار، به معنای رانده شدن تزار به نقش درجه دوم و یا بی اهمیت خواهد بود. نیکولای دوم ویتته را به کار نگماشته بود، و اکنون نیز استولیپین را در برابر خودش می دید، که هر روز بر اهمیتش افزوده می گشت. رفرمهای استولیپین جلوی رشد انقلاب را می گرفتند و همزمان به تزاریسم آسیبی نمی رساندند. اما رفرم در اقتصاد و بودجۀ کشور با منافع اشراف جور درنمی آمد. مثلا قرار بود شورای فرماندهی دریایی از ۲۰ نفر تشکیل شود. استولیپین این شورا را نه مستقیما از میان اشراف و نه در اختیار آنان، بلکه بسته به تصویب و بودجه از سوی دوما تبدیل کرده بود. در زمستوها نیز نمایندگان اشراف را جای نداده بود. در نتیجه، بدگویی و دسیسه علیه استولیپین شدت می یافت. در چنین اوضاعی ترورها و توطئه های بسیاری علیه استولیپین براه افتادند-هم از سوی تزار و راسپوتین، هم از سوی اشراف و فئودالها، و هم از سوی اس-ارها، و هم از سوی بلشویکها. و جالب است، که سر نخ ترورهای مورد تایید بلشویکها در همکاری پنهان با اس-ارهای چپ به دست آزه ف مامور مخفی و نفوذی پلیس تزاری بود، که هم خودش نقشه ها را می کشید، و هم خودش ماموران ترور را لو می داد. و این تکرار نفوذ دگایف در «نارودنایا ولیا» بود. به هر روی، در سازمانهای معتقد به تاکتیک ترور و توطئه چنین ماجراهایی هم تقریبا بگونه ای قانونمند و طبیعی پیش می آیند. همین آزه ف حتی تا روزهای آخر هم در کنار چرنوف رهبر اس-ارها بود، بدون آنکه چرنوف به او بدگمان شود!

به هر روی، لنین در «رشد سرمایه داری در روسیه»، گذشته از استناد و دستکاری آمارهای پژوهشگران نارودنیک، به کائوتسکی استناد می کند، تا اشتراک قانونمندیهای رشد کاپیتالیسم در اقتصاد کشاورزی اروپای باختری و روسیه را نشان دهد، بدون در نظر گرفتن ویژگیهای این پروسه در کشورهای گوناگون. مسالۀ ارضی را لنین «میخ انقلاب روسیه» نامیده بود. و این منطقی بود، زیرا دهقانان ۸۰% جمعیت روسیه بودند. بنا بر این، منطقا نیز چنین کشوری نمی تواند در مرحلۀ سرمایه داری پیشرفته باشد. همچنین در نخستین پروژۀ گروه «آزادی کار» به «بررسی ریشه ای مناسبات ارضی، یعنی شرایط خرید زمین و تبدیل آن به جوامع کشاورزی» اشاره شده و تاکید شده بود، که گروه «آزادی کار» به هیچوجه دهقانان را، که عظیمترین بخش زحمتکشان روسیه هستند، از نظر دور نمی دارد. برنامۀ «گروه آزادی کار» پیشبینی کرده بود، که دهقانان حق خواهند داشت از زمین خود چشمپوشی کرده و از اوبشین بیرون بروند..

تیوتیوکین در «گ.و.پلخانوف و نخستین انقلاب روسی» می گوید: چنین برنامه ای کاملا در آن زمان مفهوم بود، زیرا باور به سازمان سوسیالیسم دهقانی فروریخته بود. یعنی دهقان روس به دنبال تکه زمینی برای خودش بود. همچنین می بایست این نکته را روشن کنیم، که همۀ اقتصاد کشاورزی روسیه، مبتنی بر اوبشین نبود، اوبشین دست بالا را هم نداشت و در حال فروپاشی بود.

در ص ۱۳۰ همان کتاب تیوتیوکین، لنین را «دانشمند اقتصاددان»، آنهم از آغاز فعالیتهای سیاسیش (!) نامیده و دلیلش را هم توجه بسیار او به مسالۀ دهقانان دانسته است. اما می دانیم، که لنین تا سال ۱۹۱۵ «کاپیتال» را نخوانده بود و آنزمان هم خودش گفته بود، که برای فهمیدن «کاپیتال» می بایست هگل را بخوبی فراگرفت. در فراگیری فلسفۀ هگل هم در حاشیه نویسی های خودش اصول دیالکتیک را چرند و … نامیده بود. لنین می گفت برخوردی ماتریالیستی با فلسفۀ ایدآلیستی داشته است، بدین ترتیب که از سخنان هگل هرچه ایدآلیستی بود، دور ریخته است! بدین ترتیب، برخورد مکانیکی لنین با اصول دیالکتیک هگلی، نمی تواند با روش مارکس یکی قلمداد شود. در این باره در بخش مربوط به «لنین و فلسفه» نگاهی خواهیم داشت.

افزون بر این، تیوتیوکین در کتاب یادشده پژوهشهای پلخانوف در زمینۀ مسائل ارضی را قابل مقایسه با پژوهشهای لنین نمی داند. اما، به هر روی، مقالات اقتصادی و کتابهای پلخانوف، از جمله و بویژه «سوسیالیسم و مبارزۀ سیاسی» و «اختلاف نظرهای ما» را می توان بررسی نموده و تفاوتهای نگرش و پژوهشهای او را با اثر لنین-«رشد سرمایه داری در روسیه»- مقایسه نمود. به نظر نگارنده این مقایسه بما نشان می دهد، که پایۀ برخورد لنین به مسالۀ اقتصاد سیاسی و پیامدهای سیاسی چنین نگرشی از کجا سرچشمه دارد. آنگاه می توان دریافت، که خط لنین تا اکتبر ۱۹۱۷ چگونه ساخته و پرداخته شده است. با توجه به پژوهش پلخانوف دربارۀ مسالۀ دهقانی و بویژه اوبشین، که در «اختلاف نظرهای ما» بازتاب یافته است، به هیچوجه نمی توان پذیرفت، که لنین بهتر و بیشتر از پلخانوف به مسالۀ ارضی توجه کرده بود. فاکت، فاکت است و ما نمی توانیم صرفا شعار و یا ابراز احساسات را وارد معادلات سیاسی-ایدئولوژیک نماییم.

تیوتیوکین فاکتورهایی را، که روی روش پژوهش پلخانوف تاثیرگذار بودند، اینگونه برمی شمارد:

الف) دلسردی ژرف پلخانوف از امکانات انقلابی دهقانان در تجربه ای، که در سالهای ۷۰ از «رفتن به میان مردم» در جنبش نارودنیکی، و نیز از مفاهیم تئوریک به دست آمده بطور کلی، به دست آورده بود.

ب) ارزیابی ناکافی از زمینداری فئودالی، که تکیه گاه اصلی خودکامگی بود.

پ) دیدگاه پلخانوف، که رفته-رفته شکل گرفته بود، دربارۀ ساختار کشاورزی روسیه، همچون گونه ای از خودکامگی شرقی دارای ویژگی مالکیت دولتی بر زمین و فرمانبری کامل کشاورزان از قدرت دولتی

ت) تاثیر انترناسیونال دوم، بویژه در اعتناء نکردن به مسالۀ ارضی بطورکلی و ذخیرۀ دهقانی در انقلاب، حل شدن کشاورز در تودۀ تولید کنندگان خرد

یکم آنکه، برخورد پلخانوف با جنبش نارودنیکی را نمی توان «دلسردی» نامید. اینگونه نامگذاری، واقعا، نشان از برخوردی ناصادقانه به تحلیلها و گرایشهای پلخانوف دارد و تیوتیوکین نمی بایست چنین ساده لوحانه و خام برخورد نماید. البته تیوتیوکین کتاب یادشده را در سال ۱۹۸۲ نوشته بود و مجبور بود طوری بنویسد، که ادارۀ نظارت بر مطبوعات اجازۀ چاپ بدهد و خود نویسنده نیز سر از سیبری  درنیاورد. با اینهمه، فاکتها بسیار گویاتر از آنی هستند، که بتوان آنها را مصادره به مطلوب نمود. اساس مساله در گرایش پلخانوف به مارکسیسم و رد کردن گام به گام مواضع تئوریک نارودنیسم نهفته بود، نه صرفا «دلسردی». این را ما از مقالات پلخانوف در دوران نارودنیکی او، و سپس از نوشته های او در دوران گسست کامل از نارودنیسم و پیوستن به مارکسیسم می توانیم اثبات کنیم: ناکارامدی تئوری «سوسیالیسم دهقانی» و تاکتیک «ترور»، که با مکتب مارکس همخوانی نداشت، پلخانوف و دوستانش را به انشعاب و سپس، پایه گذاری گروه «آزادی کار» برای ترویج و تبلیغ آثار مارکس-انگلس رسانده بود.

 تیوتیوکین می گوید: «پلخانوف در دوران نارودنیکی خود به برنامۀ «تقسیم سیاه» مبنی بر دادن زمین به اوبشینهای کشاورزی باور داشت، که قرار بود پایۀ سوسیالیسم را بریزد، اما به جزئیات این برنامه نپرداخته بود. افزون بر این، پلخانوف در میان نارودنیکها، آگاهتر به مسائل کارگری به شمار می رفت، تا به مسائل دهقانی». اما می بینیم پلخانوف در «اختلاف نظرهای ما» چگونه همان «مسائل دهقانی» را بررسی کرده و در تقابل با خط تیخومیروف و لاوروف، چگونه «رشد سرمایه داری» را نشان داده بود. و اتفاقا پلخانوف بر سر همین مسائل دهقانی نیز با خط اصلی و حتی بسیار مترقیانه تر نارودنیسم درافتاده بود-گرچه تا پایان هم به فرستادن مقاله های خودش به «وستنیک نارودنوی وُلی» (پیک نارودنایا وُلیا) ادامه داده بود. این ارگان مرکزی وابسته به جناح لاوروف بود، که با سردبیری لاوروف و دو دبیر دیگر، ماریا اوشانینا، و استپنیاک- کرافچینسکی در پاریس انتشار می یافت. روابط پلخانوف با ایدئولوگ و رهبر برجستۀ نارودنیکها، پتر لاوروویچ لاوروف، بسیار دوستانه و محترمانه بود. لاوروف حتی با مارکس و انگلس نیز دوست بود. اما این باعث نشده بود، که پلخانوف از نقد خود روی مسالۀ دهقانی کوتاه بیاید. تا جایی، که انگلس کوشیده بود از شدت حمله های پلخانوف به این دسته از نارودنیکها بکاهد، تا اتحاد بیشتری در جنبش دمکراتیک ایجاد شود. اما پس از آنکه کرافچینسکی از سوی دولت تزاری مورد پیگرد و درخواست تحویلش به روسیه قرار گرفته بود، با کمک سوسیالیستهای فرانسوی توانست به لندن رفته و از گزند پلیس تزاری در امان باشد. از بخت بد، کرافچینسکی در لندن زیر قطار شهری رفته و کشته شد. آنگاه رقیب سرسخت و دیرینۀ پلخانوف به هیات تحریریۀ «وستنیک» فراخوانده شد، و او کسی نبود جز همان آقای تیخومیروف، که اعتراض داشت چرا مقالات پلخانوف مارکسیست را می بایست در ارگان نارودنیکها چاپ کنند. آن مقالات پلخانوف دربارۀ مسالۀ دهقانی، اوبشینها، رفرم، رشد سرمایه داری در روسیه و تکیه بر طبقۀ کارگر رشدیابندۀ روسیه بودند. می دانیم، که چندی نگذشت، که خود همین جناب تیخومیروف با نوشتن توبه نامۀ «چرا دیگر انقلابی نیستم» به زیر شنل «پدر تاجدار» خزیده و سردبیر ارگان راست افراطی «مسوفسکیه ودوموستی» (اطلاعات مسکو) شد. باری، مقالات آن دورۀ پلخانوف گواه از آگاهی او به مسائل دهقانی و اقتصاد سیاسی دارند، که اگر بخت یار باشد، آن نوشتارها را می توان بررسی ویژه ای نمود.

با اینهمه، تیوتیوکین اعتراف می کند، که پلخانوف در پروژۀ نخست گروه «آزادی کار» جملۀ «بازنگری ریشه ای روابط کشاورزی ما، یعنی شرایط خرید زمین و تقسیم آن از سوی انجمنهای کشاورزی» را گنجانده بود، که در ضمن، بویژه پافشاری شده بود، که گروه «آزادی کار» به هیچوجه طبقۀ دهقانان را، که بزرگترین بخش زحمتکشان روسیه را می سازند، نادیده نمی گیرد (تاکید از ماست). برنامۀ گروه «آزادی کار» پیشبینی کرده بود، که دهقانان حق خواهند داشت از بخش متعلق به خودشان چشمپوشی کرده و از اوبشین بیرون روند، اگر اینرا به سود خودشان می دانند.

تیوتیوکین به بررسی پژوهندگان شوروی اشاره می کند، که ساختار اقتصادی-اجتماعی روسیۀ آغاز سدۀ بیستم را کاپیتالیستی ارزیابی کرده بودند. اما، گرچه روشن است دیدگاه اینگونه پژوهشها در تطابق با نگرش لنین بود، بهتر است نگاهی به فعالیتهای ویتته، استولیپین و دیگر نمایندگان بورژوازی روسیه انداخته و دریابیم، که آیا این سرآغاز اصلاحات بورژوازی لیبرال بود، یا مرحلۀ امپریالیستی بورژوایی.

 با اینهمه، «لنین و اقتصاد سیاسی» می تواند موضوع پژوهش ویژه ای باشد. آثار اقتصادی لنین همه کپی برداری از فلروفسکی و … بودند و لنین در آستانۀ انقلاب ۱۹۱۷ هنوز کاپیتال را مطالعه نکرده بود

تیوتیوکین می گوید: در همین زمان در بخش کشاورزی اقتصاد روسیه، بویژه نفوذ بازدارندۀ بازمانده های به گفتۀ لنین «اشراف دیروزی» سخت حس می شد. و علت اصلی واپس ماندگی و رکود اقتصادی را در همین سیستم می بایست جستجو نمود. خوی سرواژگونۀ رفرمهای سال ۱۸۶۱ بدانجا رسیده بود، که دهقانان غارت شده بوسیلۀ فئودالها (در ۱۹۰۵ دهقانان برای زمینهای تقسیم شده ۱٫۶ میلیارد روبل برای زمینهایی به ارزش ۹۰۰ میلیون روبل پرداخت نموده بودند.

تیوتیوکین در ص ۱۳۲ کتاب خود می گوید: پلخانوف در پروژۀ دوم برنامۀ گروه «آزادی کار» فرمولبندی اساسی برنامۀ نخست را تکرار کرده و بر آن افزوده بود، که طبقۀ کارگر روسیه، که پیروزیش پیش از همه به سود طبقۀ دهقان می باشد، تقریبا هیچگونه پشتیبانی، همدردی و یا فهم متقابلی را از آن دریافت نمی کند. مهمترین تکیه گاه خودکامگی در روسیه در بی تفاوتی سیاسی و واپسماندگی فکری دهقانان می باشد. و روند رویدادها نشان داد، که پلخانوف درست می گفت. یکی از بزرگترین علتهای کند بودن روند انقلاب بورژوا-دمکراتیک ۱۹۰۵، همانا نبودن خیزش گسترده و متحد دهقانان در پیوند با جنبش زحمتکشان شهری و روشنفکران بود.

در زیرنویس ص ۱۳۲ کتاب تیوتیوکین می خوانیم: پلخانوف در دوران فعالیتهای نارودنیکی خودش طرفدار بزرگنمایی موجود نبود، که دهقانان را همچون ترمز انقلاب بررسی می کردند. در سال ۱۸۸۰ پلخانوف نوشته بود، که «مردم در انتظار «تقسیم سیاه» از سوی تزار هستند، اما تزاری، که در فهم مردم وجود دارد، و تزاری، که بر تخت نشسته است، به همان اندازه به یکدیگر شبیه هستند، که تریبون خلق روم شبیه خودکامۀ شرقی می باشد … و ما تاکید می کنیم، که حتی جنبش منطقی درخواستهای مردمی زیر پرچم اتوریته دار پوگاچوف تا نفی کامل قدرت تزار بود، آنگونه که امروز آنرا می فهمیم».

در ۳ آوریل ۱۸۸۱ در پتربورگ پنج تن از «نارودنایا ولیا» (ژیلیابوف و یارانش) به خاطر کشتن تزار الکساندر دوم به دار آویخته شدند. این رویداد دوران نوینی را در تاریخ روسیه رقم زد.

پس از هر تلاش تازه برای ترور تزار، سازمان «نارودنایا ولیا» اطلاعیه ای برای توضیح علت عمل خود منتشر کرده و در آن از تزار می خواست تا قانون اساسی برای کشور تصویب شده و رفرمهای جدی در همۀ ارکان زندگی اجتماعی اجرا شوند. نزدیکان مترقی تزار نیز دربارۀ نیاز به رفرمهای جدی در پی رفرم سال ۱۸۶۱ به بحث می پرداختند، که سرانجام رفرمهایی را در سال ۱۸۸۱ به تصویب تزار رساندند و قرار بود به تصویب شورای وزیران نیز برسانند. اما سرنوشت نگذاشت: پس از هفت ترور نافرجام، کالسکۀ تزار را منفجر کردند.

لنین پس از اعدام برادرش الکساندر، گفته بود، که «راهی دیگر» را در پیش خواهد گرفت، اما «راه نوین» لنینی، در واقع آمیزه ای بود از پرنسیپهای «نچایفشینا» و «نارودنایا ولیا»، که به شکل نوین «بلانکیسم» در جنبش کارگری درامده بود-البته باور به اینکه لنین ۹ ساله توانسته باشد چنین سخنی بگوید، منطقا امکانپذیر نمی باشد، بلکه این نیز دروغی بود، که خواهر لنین پراکنده بود. پیش از آنکه به فعالیتهای لنین در چارچوب ح س د ک ر و «بلشویسم» بپردازیم، روی همین تاکتیک ترور متمرکز می شویم و نگاهی می اندازیم به دورۀ نخست وزیری استولیپین. و می دانیم، که لنین آن دوره را «دورۀ ارتجاع استولیپینی» نامگذاری کرده بود.

جامعۀ روسیه دو بار شانس بهره بردن از نخست وزیر و دولتی لیبرال را به دست آورد، اما آنارشیسم این دو فرصت را سوزاند. فرصت دوم- دولت کرنسکی سوسیالیست بود، که با کودتای بلشویکی سرنگون شد. دربارۀ دولت کرنسکی در آینده سخن خواهیم گفت، اما دولت استولیپین نخستین فرصت طلایی برای پایه گذاری جامعه ای بورژوا-دمکراتیک بود. با ترور استولیپین، روند دمکراتیزه شدن جامعۀ روسیه و رفرمهای لازم برای رشد طبقۀ کارگر و دهقانان بسیار کند و حتی متوقف شد. گاهی در تاریخ، حتی دوره های کوتاه ۶ یا ۸ ساله هم بسیار با اهمیت تر از آنی هستند، که تصورش را می کنیم. از ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۷ را می توان دوران بازگشت ارتجاع تزاری و دوران تسلط خرافه گرایی راسپوتینی بر دربار، دوران رشوه، اختلاس، سرکوب، سانسور و ویرانی روسیه نامید، اما لنین در ۱۸ (۳۱) اکتبر ۱۹۱۱ در شمارۀ ۲۴ روزنامۀ «سوسیال-دنکرات» مقالۀ «استولیپین و انقلاب» را به چاپ رسانده و در آن، دوران نخست وزیری استولیپین را «ارتجاع استولیپینی» خوانده بود. لنین در این مقاله خبرهای آماده شدن نیروهای روسیه، ژاپن، آلمان، اتریش فرانسه را برای جنگ «شایعات شووینیستها» نامیده است. همچنین افشاگری رشوه گرفتن مطبوعات فرانسوی از روسیه را با کمال میل اعلام کرده است. اما ماموریت تروتسکی برای جاسوسی به سود اتریش و ارتباط خودش با آلمان را نادیده می گیرد. در این موارد سند و مدرک به اندازۀ کافی وجود دارد و ما به این فعالیتها اشاره کرده ایم و در آینده نیز، در جای خودش بیشتر به این فعالیتهای بلشویکها خواهیم پرداخت.

لنین بدرستی اشاره می کند، که حکومت تزاری می خواهد با جنگ توجه مردم را از مسائل داخلی روسیه منحرف کند. خب، این کاری است، که همۀ دولتها انجام می دهند و شووینیسم را به خدمت تحکیم حکومت خودشان می گیرند. اما موضوع از این لحظه جالب می شود، که لنین می گوید: « هم استولیپین، هم ملاکین باند سیاه و اکتیابریستها همه به این نکته پی می برند، که بدون ایجاد یک تکیه گاه طبقاتی جدید، ممکن نیست بتوانند خود را بر سر حکومت نگه دارند. اینجاست سیاست بینوا ساختن دهقانان و برهم زدن جبری اوبشین ها، که هدف آن این است، که راه سرمایه داری به هر بهایی شده در کشاورزی هموار گردد».

منطقا می بایست زیر «راه سرمایه داری » خط تاکید کشیده می شد، زیرا استولیپین برای بازکردن راه سرمایه داری تلاش می کرد و اتفاقا او در روسیۀ واپس مانده همچون نخست وزیران بورژوایی کشورهای اروپای باختری در سیاست رفرم اقتصادی و حتی با دمکراسی بیشتری رفتار می کرد. مسلما نمی توان از نمایندۀ تیپیک بورژوازی انتظار سیاستهای سوسیال-دمکراتیک را داشت، اما خوی مترقیانۀ سیاستهای استولیپین را می توان با بورژوازی دمکرات و نوپای اروپای باختری در سدۀ هفدهم و هژدهم مقایسه نمود. استولیپین حتی در مقایسه با بورژوازی اروپای باختری دوران خودش، بسیار دمکرات تر بود. اما لنین، که به تئوری نارودنیکی استفاده از اوبشین روسی برای گذار به سوسیالیسم چسبیده بود، نمی توانست تفاوت تئوری مارکس را در این رابطه درک کند. البته کم امکان دارد، که لنین با پاسخ مارکس به نامۀ ورا زاسولیج آشنا بوده باشد.

موضوع این است، که پاسخ مارکس به نامۀ زاسولیچ، تنها به یک نامۀ کوتاه خلاصه نشده بود-گرچه «گروه آزادی کار» تنها همان نامه را دریافت کرده بود. در واقع، مارکس چهار طرح را برای پاسخ به زاسولیچ نوشته بود، اما شرایطی، که سرانجام مارکس پاسخ خودش را بدان نامه محدود کرد، از نبودن تصمیم نهایی در این باره گزارش می دهد. با افسوس بسیار، این طرحها تنها در سال ۱۹۲۴ چاپ و منتشر شدند. اگر در آن دوران، همگان با این طرحها آشنا می شدند، انشعاب بین نارودنیکها و مارکسیستها روی نمی داد و مارکسیستهای روس نیز پاسخ به سیاست رفرم ارضی را بآسانی پیدا می کردند-یعنی بسیاری از برخوردهای نادرست در مقطع انقلاب اکتبر شاید پیش نمی آمدند. با اینحال، شاید آشنایی نزدیک اعضای گروه «آزادی کار» با انگلس روی درک و سمتگیری پلخانوف و دوستانش تاثیری تعیین کننده گذارده بود- تاثیری، که دیگران آنرا درک نمی کردند. از همین روی است، که ما به درکی متفاوت از پلخانوف در مبارزه با نارودنیسم پی می بریم. در این باره با نگاه کردن به دو اثر مهم و نخستین گ.و.پلخانوف-«سوسیالیسم و مبارزۀ سیاسی» و «اختلاف نظرهای ما»-نگاه متفاوت پلخانوف به امکان  و لزوم فرارویی جنبش رادیکال اجتماعی روسیه به جنبش مارکسیستی و راههای رسیدن به سوسیالیسم مارکسیستی، و نه سوسیالیسم اتوپیستی نارودنیکی را به بهترین وجهی درمی یابیم. با آشنا شدن بیشتر با ایده های مارکس، درمی یابیم، که «راه رشد غیرسرمایه داری» ایده ای نارودنیکی و در مخالفت با مارکسیسم بود، که سپس از سوی لنین و دنباله روندگانش تا اولیانوفسکی ادامه داشته است

اما مارکس در واقع، افزون بر پاسخی، که به نامۀ زاسولیچ  به گروه «آزادی کار» فرستاده بود، در سه حالت دیگر هم به پرسش او پرداخته بود، که آنها را نفرستاده بود. مارکس و انگلس در ده سال پایانی زندگی مارکس به پژوهش روی اوبشینهای کشاورزی سرگرم بودند-انگلس در تاریخ آلمان و اوبشینهای آلمانی، و مارکس در اوبشینهای روسی. بنا بر این، این نظریه، که گویا انگلس از پژوهشها و کارهای مارکس در آن دوره آگاه نبود، منتفی است. همچنین، اگر خواسته باشیم نظر مارکس را دربارۀ «دور زدن مرحلۀ سرمایه داری» و یا جهش و هرچه می خواید آنرا بنامید، بگوییم، می بایست اذعان کنیم، که هم انگلس در مورد آلمان و اروپای باختری، و هم مارکس دربارۀ اوبشین روسی چنین چیزی را بسیار مشروط و تقریبا منتفی می دانستند. برای آنکه سخن ما به درازا نکشد و گسست بیشتری در گفتارمان پیش نیاید، تفصیل این موضوع را برای گفتار دیگری می گذاریم.

به هر روی، لنین مقاله نویس روزنامۀ دست راستی «موسکوفسکیه ودوموستی» را، که سیاست استولیپینی لزوم برچیدن اوبشینها و برقراری روابط سرمایه دارانه در روستاها را پذیرفته است، مخاطب قرار می دهد:

«آقای پروفسور بیدار شوید و گردو خاک آرشیو مکتب فرتوت نارودنیکی را از خود بتکانید»

شگفت آور این است، که دست راستی ترین روزنامۀ سلطنت طلب «موسکوفسکیه ودوموستی»(اطلاعات مسکو) در آغاز سدۀ بیستم از مواضع «اسلاویانوفیل» به سود تحولات اجتماعی دست شسته و نگاه کنسرواتیو خود را با دیدگاه بورژوازی روسی جایگزین کرده است، اما لنین او را به تکاندن گرد وخاک نارودنیسم (!) از خودش فرامی خواند، در حالیکه این خود لنین است، که روی دستگاه اندیشه اش گرد و خاک تئوری «راه رشد غیرسرمایه داری نارودنیکی» نشسته است و همین را نیز در کودتای اکتبر پیاده کرد و خودش نیز دید، که نتیجه نداده است و مجبور شد «سرمایه داری دولتی» را پیشنهاد کند.

 خوانندگان به یاد می آورند، که ل. تیخومیروف در سالهای پایانی سدۀ نوزدهم جزوۀ معروف خودش را «چرا دیگر انقلابی نیستم» نوشته و از پیشگاه تزار درخواست بخشایش و بازگشت به روسیه را نموده بود. تیخومیروف همان نویسندۀ توانا و تئوریسین نامی نارودنیک و یکی از پایه گذاران انشعاب «زملیا ئی ولیا» بر سر تاکتیک ترور بود. همین تیخومیروف به همراه موروزوف، فیگنر، آپتکمان و … انشعاب را به پلخانوف و یارانش تحمیل کرده بود. و می دانیم، که سازمان «نارودنایا ولیا» تاکتیک ترور را برای پافشاری روی تهییج دهقانان برای انقلاب سوسیالیستی بدون گذار از مرحلۀ سرمایه داری پیشنهاد می کرد. فعالان این بخش از نارودنیکها، حتی هنگامی، که اس-ار شده بودند، تئوریهای مارکس را برای روسیه نادرست می دانستند.

پاسخ کوبندۀ پلخانوف به جزوۀ تیخومیروف واقعا آموزنده است. در این پاسخ نه تنها از سیستم تزاری در مسائل اجتماعی روسیه پرده برداری شده است، بلکه شووینیسم روسی نیز از جمله مواردی است، که پلخانوف آنرا افشا کرده است. جالب است، که در آنموقع نویسندگان «موسکوفسکیه ودوموستی» تنها به خاطر فشار و دستور از بالا بود، که سردبیری تیخومیروف را پذیرفته بودند، اما هرگز با او روابط دوستانه برقرار نکردند. از ۱۸۸۹ سال بازگشت تیخومیروف به مسکو تا  ۱۹۱۱ سال نوشتن مقالۀ لنین دربارۀ «ارتجاع استولیپین»،  با فاصلۀ بیست سال، در پی دگرگونی های ناگزیر در روند زندگی اجتماعی روسیه، برخی از روشنفکران نمایندۀ جناح کنسرواتیو فئودالیسم روسیه توانسته بودند نیاز جامعه به دگرگونی های اجتماعی را تا حدود زیادی درک کنند و با «غربگرایان» جبهۀ مشترکی داشته باشند-هرچند شمار چنین کسانی اندک بود.

لنین بدرستی به سیاست ارضی استولیپین اشاره می کند:«برهم زدن جبری اصول قدیمی مالکیت ارضی» و می گوید:«این حکومت پی برده است، که بدون درهم شکستن نظامات ارضی کهن، هیچ راهی برای خروج از تضاد … عقب مانده ترین شیوۀ مالکیت ارضی و بی فرهنگترین روستاها از یکسو و پیشروترین سرمایۀ صنعتی و مالی از سویی دیگر» وجود ندارد. لنین ادامه می دهد:«ما طرفدار ملی کردن زمین به سبک بورژوازی هستیم…که کمک می کند تا از میان تودۀ دهقانی، زمینداران آزادی بیرون آیند». خب، این سخن لنین به چه معنی است؟ مگر استولیپین طرفدار «ملی کردن زمین به سبک بورژوازی» نبود؟ این یعنی به وجود آمدن لایه ای نوین از خرده مالکان، که هیچگونه همخوانی با سوسیالیزه کردن کشاورزی و کالخوزهای لنینی ندارد. آیا لنین خودش می داند چه می گوید و چه می خواهد؟ لنین از یکسو جار انقلاب سوسیالیستی را در همان دوران انقلاب ۱۹۰۵ سرمی دهد، و از سویی دیگر، خواهان ملی کردن زمین «به سبک بورژوایی» می باشد! آیا این شگفت آور نیست؟ آیا نمی بایست بپذیریم، که لنین درک درستی از وظایف انقلاب بورژوا-دمکراتیک نداشت و التقاطی فکر می کرد؟ لنین درک می کرد، که در آن شرایط، دیگر نیرویی برای نگهداری از اوبشین در حال فروپاشی وجود ندارد و روسیه به رفرم ارضی نیازمند است و این رفرم ارضی هم با همۀ کاستی ها و زیانهای خودش، رفرمی بورژوایی می باشد، نه رفرمی سوسیالیستی. کسی از سوسیالیستها نظرخواهی نمی کند و سوسیالیسم در روستا را هم نمی خواهد پیاده کند. تنها کاری، که می ماند، همانا وارد آوردن فشار بیشتر برای گرفتن رفرمهای بیشتر می باشد. در ادامه به این موضوع خواهیم پرداخت.

و اما «باندهای سیاه»، که لنین از آنها یاد کرده است، در واقع، همان «چورنی سوتنی»هایی هستند، که فئودالها از تودۀ دهقانان و برای سرکوب نیروهای آزادیخواه (حتی نیروهای بورژوازی لیبرال) سازمان داده و مخالف هرگونه رفرم ارضی در روسیه بودند. اما لنین آنها را در «اتحاد عملی با دهقانان و کارگران» معرفی نموده و این را «ویژگی انقلاب روسیه» نامیده است!!! و بایست تاکید کنیم، که همین نیروهای «چورنی سوتنی» سرانجامی نداشتند، جز دگرگونی و گرایش به بورژوازی لیبرال، که حزب «کادت» از همین نیروها سر برآورد. «اتحاد عملی نیروهای «چورنی سوتنی» با دهقانان و کارگران»؟ چنین تصویری به هیچوجه وجود نداشت. لنین در عین حال، مقاله نویس روزنامۀ دست راستی را، که سیاست استولیپین را تایید کرده است، متهم به تلاش برای «آشتی دادن» دو روش متضاد کهنه و نو برای درهم شکستن ارتجاع فئودالی ارزیابی می کند، که در ضمن، آن روزنامه نگار و استولیپین را ارتجاعی تر از حتی باندهای «چورنی سوتنی» معرفی می کند. همین ارزیابی کاملا وارونه، موجبات برخورد قهرآمیز و ترور علیه استولیپین را، موجبات تحریم دومای اول، و فرمان تاکتیک قیام مسلحانه را برای برپایی سوسیالیسم فراهم آورده بود. این نشان می دهد، که لنین شناخت درستی از نیروها و مسالۀ ارضی نداشت، اما بگونه ای پراکنده چیزهای درستی هم می گفت: مثلا مسالۀ ارضی را «میخ انقلاب» نامیده بود.

لنین می گوید:«اکنون نارودنیکها وحشتزده از ما خواهند پرسید-پس شما طرفدار قانونگذاری ارضی استولیپین هستید؟»-و پاسخ می دهد:«اوه، نه، ما طرفدار ملی کردن زمین به سبک بورژوازی هستیم».

اینجاست، که خود لنین هم نمی داند چه می خواهد. مگر استولیپین نمایندۀ بورژوازی لیبرال و خواهان دگرگونی های بورژوایی در همۀ عرصه های زندگی اجتماعی روسیه نیست؟ مگر او در هر حرکت خودش این را نشان نمی دهد؟ پس موضوع چیست؟ موضوع این است، که لنین می پندارد اصلاحات بورژوایی، آنهم در روسیۀ عقب مانده، به معنی اجرای برنامۀ نهایی حزب سوسیال-دمکرات کارگری روسیه باید باشد. به سخنی دیگر، هرچه کشور عقب افتاده تر باشد، هرچه کمتر از بورژوازی بهرمند باشد، به همان اندازه بیشتر آمادۀ ورود به سوسیالیسم می باشد. این همان اندیشۀ «نارودنیسم» است، که ورود روسیه به مرحلۀ بورژوایی را برای روسیه مناسب نمی دانستند و حتی امکان برپایی ساختار سرمایه داری را برای آمریکا نیز رد می کردند. این کلید درک اندیشۀ لنین نیز هست. اکنون با توجه به این آشنایی و دانستن وظایف انقلاب بورژوا-دمکراتیک و شناختن ویژگی و شخصیت نیروهای بورژوای دمکرات و طرفدار اصلاحات واقعی بورژوایی، نگاهی منصفانه به اقدامانی بیاندازیم، که استولیپین انجام داد-با توجه به دشمنی نیروهای دربار، استولیپین، فئودالها، ژنرالهای ارتش و نیروی دریایی، پلیس و ژاندارمری توطئه گر و سازماندهندۀ ترور علیه دولت به دست نیروهای چپ انقلابی و …

لنین زیر فرنام«استولیپین و انقلاب»، او را «سردژخیم» لقب داده و «حادثۀ اول سپتامبر» یعنی قتل استولیپین را، که با دسیسۀ خودش انجام شد، بی‌اهمیت قلمداد می‌کند و می‌فرماید: «استولیپین نزدیک پنج سال از ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ رئیس دولت ضدانقلاب بود»!!! درست است، که روش استولیپین با قیام مسلحانۀ بورژوازی، خرده بورژوازی شهر و روستا علیه فئودالیسم، به شیوۀ اروپای باختری، نبود، اما رفرمهای استولیپین همان راه را برای دهقانان و بورژوازی روسیه می گشود

ملی کردن زمین

اینک بپردازیم به بحث اصلی این نوشتار. تیوتیوکین در ص ۱۳۲ کتاب خودش به مسالۀ ارضی در انقلاب ۱۹۰۵ پرداخته است. در آنجا می خوانیم: پلخانوف نه در برنامۀ نخست، و نه در برنامۀ دوم گنجاندن درخواست ملی کردن زمین را لازم ندیده بود، گرچه او در «سوسیالیسم و مبارزۀ سیاسی» (۱۸۸۳) نوشته بود، که دهقانان روس همدردی بسیاری نسبت به هرگونه اقدامی، که به معنی «ملی کردن زمین» باشد خواهند داشت و سوسیالیستها در صورت گنجاندن این درخواست در قانون اساسی، از آن جلوگیری نخواهند کرد. همین اندیشه را پلخانوف در سال ۱۸۹۲ بازگویی کرده بود. یعنی در سالهای ۸۰ و ۹۰ سدۀ ۱۹ پلخانوف در مسالۀ ارضی و برنامۀ حداقل (شرایط رادیکال بازنگری بازخرید) و در برنامۀ حداکثر (ملی کردن همۀ زمینها) دارای چنین نگرشی بود. اما از پایان سالهای ۸۰ دیگر این اندیشه نزد پلخانوف از پرداخت و گسترش بیشتر برخوردار نشد، شاید به این علت که در آن دوره پلخانوف به خوی آسیایی ساختار ارضی-فئودالی روسیه معتقد شده و آشکارا به نقش دهقانان همچون تکیه گاه خودکامگی تزار اشاره می نمود. پلخانوف ملی کردن زمین را به معنای پشتیبانی از نظم موجودی می دانست، که تکیه بر خودکامگی دیرینه داشت. پلخانوف حتی در دورۀ پیش از پتر کبیر نیز گونه ای ملی بودن زمین را در روسیه تشخیص داده بود.

ص ۱۳۳- تیوتیوکین می گوید: کار روی مسالۀ زمین «در مرحلۀ امپریالیستی» بوسیلۀ لنین و در ۱۹۰۲ انجام شد. یعنی می خواهد بگوید ۱) روسیه در ۱۹۰۲ به مرحلۀ امپریالیستی گام گذارده بود و ۲) لنین در ۱۹۰۲ با توجه به آشوبهای فرمانداریها می گوید: «هنوز روشن نیست طبقۀ دهقانان تا چه اندازه از نظر سرمایه داری فروپاشیده است و تا چه اندازه آمادۀ دگرگونیهای انقلابی-دمکراتیک می باشد». و آیا ممکن است همۀ طبقۀ دهقانان یکجا علیه فئودالها قیام کند؟

در همین ص ۱۳۳ تیوتیوکین می گوید: لنین در هیات تحریریۀ «ایسکرا» بزرگترین کارشناس مسائل ارضی بود.

زیرنویس ص ۱۳۳: آنچه به زمینهای اصلی فئودالی مربوط می شود، این استکه آنگونه، که در آن زمان به نظر لنین می رسید، آن زمینها همچون آغاز کاپیتالیستی خالص استفاده می شدند، و این از دیدگاه اقتصادی پدیده ای بیشتر مترقی بود تا اقتصاد خرد دهقانی. بعدها لنین اعتراف کرد، که این «بزرگنمایی در مرحلۀ رشد کاپیتالیستی کشاورزی روسیه» بود.(یعنی «بزرگترین کارشناس مسائل ارضی» به کمک «بزرگنمایی مرحلۀ رشد کاپیتالیستی کشاورزی» توانسته بود به این جایگاه برسد؟!  بزرگنمای های لنین در جزوۀ «رشد سرمایه داری در روسیه» هم وجود داشتند). در همان زیرنویس، می خوانیم: باقیمانده های سرواژ آنموفع به نظر می رسیدند ملک خرد خصوصی باشند. اقتصاد کاپیتالیستی بر زمین بخش شده و فئودالی- پدیده ای کاملا رشدیافته و تحکیم پذیرفته نبود. انقلاب این اشتباه را برملا کرد… آشکار شد که باقیمانده های سرواژ در روستا بسیار نیرومندتر از آنچه ما می پنداشتیم بودند» (لنین، ج ۱۶، ص ۲۶۹-۱۶۸). (بنا بر این، خود لنین کارشناس مسائل دهقانی اعتراف به اشتباه خود کرده است!) پلخانوف نوشته بود، که برنامۀ بازگشت «زمینهای مشاع» بسیاری را خوش آمده بود، زیرا چنان اقدامی به نظر می رسید بتواند، هرچند کم، به طبقۀ دهقان یاری رسانده و افزون بر این، نه تنها جلوی رشد کاپیتالیسم را نمی گرفت، بلکه همچنین می توانست به آن یاری رساند تا روابط برده وار را در روستا پابرجا سازد.

ص ۱۳۴: لنین تا پیش از انقلاب ۷-۱۹۰۵ به هیچوجه «زمینهای مشاع» را آخرین سخن برنامۀ ارضی سوسیال-دمکراتها به شمار نمی آورد و پافشاری می کرد، که در صورت خیزش توده ای جنبش دهقانی ح س د ک ر از درخواست ملی کردن همۀ زمینها خودداری نخواهد کرد.

مسالۀ ملی کردن زمین را لنین نخستین بار در «دوستان خلق کیستند و چگونه با سوسیال دمکراتها می جنگند» پیش کشیده و یادآور شده بود، که این اقدامی بورژوایی می باشد، که خواهان دادن بهره به دولت بوده و دربرگیرندۀ همۀ زمینها، همچنین زمینهای دهقانان نیز می شود و بنا بر این، خود این حرکت به معنی تحکیم روابط بورژوایی می بود و مستقیما دارای «پیامدهای سوسیالیستی» نمی توانست باشد. لنین می گوید اگر تزاریسم پابرجا بماند، این به معنی پراکندن توهم دربارۀ «سوسیالیسم دولتی» خواهد بود (ج ۶، ص ۳۳۸-۳۳۷).

با اینهمه، با پافشاری پلخانوف، این تز از مقالۀ لنین در «زاریا» حذف شد، که گویا سوسیال-دمکراتها در صورت خیزش توده ای امکان ملی کردن زمینها را بصورت اصولی می پذیرند (میراث فلسفی-ادبی پلخانوف، مسکو ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۱۳۵).

پلخانوف در بحث بر سر ملی کردن زمینها در هیات تحریریۀ «ایسکرا» دیگر از این ایدۀ خودش، که در سالهای ۸۰ پیش کشیده بود، بطور کامل چشمپوشی کرده بود.

در این زمینه، موضع کائوتسکی در ۱۸۹۹ در کتابش «مسالۀ ارضی» علیه ملی کردن زمین در دوران کاپیتالیسم بود و دلایلش را اینگونه برشمرده بود: ۱) در اقتصاد کشاورزی، تراز رشد نیروهای تولیدی هنوز برای ملی شدن زمین مناسب نمی باشد. ۲) دولت بطور کلی زیاد اقتصادی و خردمندانه مدیریت نمی کند، آنگونه که سرمایه دار خصوصی این کار را انجام می دهد. ۳) ملی کردن زمین در جامعۀ کاپیتالیستی نیروی دولت بورژوایی را افزایش داده و به آن منابع مالی اضافی داده و بدین وسیله وابستگی آنرا به پارلمان کاهش خواهد داد، که این به سود پرولتاریا و روند دمکراسی نمی باشد، زیرا میل به دیکتاتوری و همچنین پتانسیل دیکتاتوری را در دولت افزایش می دهد. ۴) ملی کردن زمین در کاپیتالیسم در پیوند با خرید زمینها از سوی افراد خصوصی به حساب مردم می باشد، و این به سود طبقۀ کارگر نیست.

پلخانوف هم در همین پیوند اعلام داشته بود، که ملی کردن زمین در کاپیتالیسم مناسب نیست. و اگر هم دوران انقلاب سوسیالیستی فرا برسد، آنگاه سخن از ملی کردن همۀ وسایل تولید خواهد بود و گنجاندن این نکته به تنهایی جایی نخواهد داشت (پلخانوف، ج ۱۲، ص ۲۳۷-۲۳۶).

این نقطه نظر را همۀ اعضای هیات تحریریۀ ایسکرا پذیرفته بودند، جز لنین کارشناس مسائل دهقانی. و در مباحثۀ پروژۀ برنامۀ حزب در کنگرۀ دوم، اکثریت را همین نظریه به دست آورده بود. لنین تنها از نظر تاکتیکی نظر اکثریت را پذیرفت، نه از نظر اصولی. با اینهمه، تیوتیوکین می گوید پذیرش این نظریه، برنامۀ حزب را بسیار فقیر کرده بود، که مسئولیتش به گردن پلخانوف و منشویکهای آینده بود.

در سالهای ۷-۱۹۰۵ بیش از ۱۸۰۰۰ اعتراض در روستاها شکل گرفتند، که تیوتیوکین این را به معنی جنگ دهقانی علیه فئودالها و مخالفت با بازگشت زمینهای مشاع ارزیابی می کند و می گوید آنان خواهان نابودی کامل سیستم فئودالی شده بودند.

در چنین شرایطی امکان جذب دهقانان به برنامۀ «سوسیالیزه کردن» زمینها از سوی اس-ارها وجود داشت. از سویی دیگر، کادتها خواهان پروژۀ «بیگانگی اجباری» بخشی از زمینهای فئودالی برای بازگشت «منصفانۀ» زمینها بودند.

در این شرایط لازم بود برنامۀ «مشاع» را گسترش داده و آنرا با درخواستهای دهقانان تطابق داد. این را لنین در فوریۀ ۱۹۰۵ از حزب درخواست کرد و خواهان پشتیبانی از دهقانان برای نابودی کامل فئودالیسم شده بود: برپایی کمیته های دهقانی، همراه با بورژوازی روستا علیه فئودالها و همراه با روستائیان علیه بورژوازی روستا. اما این تاکتیک لنین به معنی سردرگمی دهقانان و نداشتن برنامۀ یگانه و در یک راستا می بود: هم برای ملی کردن زمینها، هم برای گسترش زمینهای مشاع، هم مبارزه با فئودالیسم و هم مبارزه با بورژوازی روستا.

پلخانوف نیز در بهار ۱۹۰۵ به گزارشهای رسیده از روسیه واکنش نشان داده و در نخستین شمارۀ «یادداشتها»ی خود در مقالۀ «موژیکها شورش می کنند» (مارس ۱۹۰۵) اعلام داشته بود، که دهقانان اکنون دیگر همچون نیرویی انقلابی عمل می کنند و پرولتاریا وظیفه دارد از این «طبقۀ زیردست ستمدیده و توهین شده، که بسیار واقعی خواهان سرنگونی نظم حکومت طبقاتی ما می باشد» و در «مبارزۀ مرگبار با اشرافیت کهن محلی» شرکت می کند، پشتیبانی نماید (پلخانوف، ج ۱۳، ص ۲۵۱). «افزایش مالکیت خرد روستایی به هیچوجه در منافع ما نمی گنجد، اما اگر چارۀ دیگری نمی داشتیم جز اینکه یا ۱)بازگرداندن زمینهای گرفته شده از زمینداران عمده به بخش خصوصی، که مطابق با شیوۀ تولید بورژوایی می باشد- «مالکیت موژیکهای صرفه جو»، ۲) برگرداندن زمین به مالکیت دولتی. اگر شرط سرواژ کشاورز باشد، ما بی تزلزل اولی را برخواهیم گزید (همان، ص ۲۵۰).

اما به نظر پلخانوف خردمندانه تر می بود اگر زمین را به نهادهای مردمی مانند زمستو می دادند و کشاورزان زمین را از آنجا اجاره می کردند، یعنی مونیسیپالیزاسیون.

این پروژه را پ.ن.ماسلوف منشویک در ۱۹۰۳ پیش کشیده بود. در این موضع کفۀ ترازو به سود پلخانوف می چربید. در کنفرانس ژنو منشویکها برخی ها خواهان نگهداری برنامۀ قدیمی «مشاع» بودند، اما در قطعنامه بطور ناروشنی به «پشتیبانی کشاورزان از هرگونه تصرف زوری زمین» اشاره شده بود. در برابر این، کنگرۀ سوم بلشویکها بر مصادرۀ همۀ دارایی های کلیسا و … پافشاری شده بود.

در ژانویۀ ۱۹۰۵ پلخانوف نوشته بود، که جایگزین فئودالها، که برخی عقب نشینی های تزار آنها را از روحیۀ انقلابی دور می کنند، جنبش آزادیخواهی دهقانان خواهد بود، اما «رسیدن زمینهای فئودالی به دست دهقانان» به هیچوجه آنان را سوسیالیست نخواهد کرد، اما آنان را انقلابیان مصممی خواهد نمود و این کافی است، تا ما نگران سرنوشت انقلاب روسیه نباشیم. برای پرولتاریای انقلابی، که طبقۀ دهقان را پشتیبانی می کند و همه گونه حق دارد روی پشتیبانی پرولتاریای بین المللی حساب کند، نه از دشمنان داخلی، نه از دشمنان خارجی ترسی نخواهد داشت».

پلخانوف دهقانان را نیروی فوق العاده مهم ذخیرۀ انقلاب می نامید و می گفت: « روستائیان ممکن است طرفدار تزار و علیه لیبرالها باشند، اما آنها همراه با ما علیه تزار خواهند بود، زیرا ما از جنبش آنها علیه مالکان پشتیبانی خواهیم کرد». پلخانوف افزوده بود: «مصادرۀ زمینهای زمینداران عمده و فراخوان مجلس موسسان- این است برنامۀ ارضی من، که در زمان کنونی بهترین برنامه می باشد».

اما پس از شکست قیام مسلحانۀ دسامبر در رابطۀ لنین با دهقانان چرخشی تند پدید آمد: «کارگر مزدور- نوآور بخاطر موقعیت اجتماعی خود؛ کارگر کشاورز- کنسرواتیو و یا حتی مرتجع بخاطر موقعیت خودش می باشد».

اما جالب است، که تیوتیوکین در پایان همین صفحۀ ۱۴۰ این برخورد پلخانوف را «متافیزیکی» می نامد و می گوید، که او و منشویکها متوجه فرق اساسی بین دهقانان اروپا با روسیه و کشورهای شرقی نبودند. انگار خود تیوتیوکین متوجه نیست چه می گوید، و یا چنین فرازهایی را برای به دست آوردن دل ادارۀ انتشارات حزب کمونیست مجبور است در اینجا و آنجا تکرار کند. زیرا مساله صرفا در شکست خیزش مسلحانۀ دسامبری نیست، که بلشویکها در پتروگراد به آن دست زده بودند و پلخانوف، بنا بر بحث گذشته، اینگونه قیام مسلحانۀ زودرس را «آوانتوریسم» نامیده و از پیش محکوم به شکست ارزیابی کرده بود، زیرا اصولا جنبش انقلابی بدون داشتن پشتیبانی پیگیر از سوی دهقانان، بدون آنکه پیوند خیزش کارگران و شورش دهقانان در یک زمان وجود داشته باشد، از پیش محکوم به شکست بود. اتفاقا این لنین و بلشویکها بودند، که چنین خطایی را انجام داده بودند. مسلما پلخانوف فرقهای اساسی بین موژیک روس و دهقان اروپای باختری را بخوبی می دید.

در آستانۀ کنگرۀ اتحاد ح س د ک ر

پلخانوف به سود پروژۀ «مونیسیپالیزاسیون» ماسلوف سخن می گفت، اما اگر انجمنهای محلی کشاورزان و یا مجلس موسسان این طرح را رد می کردند، کدام پروژه بهتر می بود-سوسیالیزه کردن، ملی کردن، یا مشاع؟

دربارۀ ملی کردن زمین پلخانوف بحث گذشتۀ سالهای ۳-۱۹۰۲ خود را تکرار کرده بود، که گفتۀ مردمی «بگذار زمین مال تزار باشد، اما مال بارون نباشد» روسیه را به دوران پیش از پتر کبیر بازمی گرداند، که حکومت همۀ زمینها را مال خود نموده و از این راه، هم بالایی ها و هم پایینی ها را به سرف خود تبدیل کرده بود. چه ره وانین منشویک نیز گفته بود، که روستائیان طرفدار تزاریسم بوده و انقلابیان بدون آگاهی و شناختی هستند، که از همین روی، با وعده های تزار به انقلاب پشت خواهند کرد.

در روسیۀ مسکویی زمین از آن تزار بود، که هم کشاورزان و هم زمینداران در خدمت تزار بودند و تزار هرگاه و هرگونه می خواست زمین را تقسیم نموده و به هرکس می خواست می داد. به این تقسیم «چورنی پره دل» (تقسیم سیاه) می گفتند.

و اما، لنین طرفدار ملی کردن زمین بود، که با توجه به بحث درست کائوتسکی، ملی کردن برابر می بود با افزایش نیرو و مانور تزاریسم برای سرکوب دمکراسی.

در سال ۱۹۰۶ در کنگرۀ چهارم (کنگرۀ اتحاد) در استکهلم، گرچه برای اتحاد و و زیر شعار «صلح» برپا شده بود، برخورد لنین و پلخانوف بر سر مسالۀ ارضی، برای نخستین بار ژرفای اختلاف نظرهای منشویکها و بلشویکها را نمایان ساخت. آکسلرود اعلام داشته بود: «این اختلاف نظرها برایند منطقی بازتاب یا تبیین آنتاگونیسم اصولی بین دو جریان اصلی مبارز درون حرب ما می باشد. و سرنوشت سوسیال-دمکراسی روسیه در آیندۀ نزدیک بستگی به تلاشهای دشمنانۀ آشتی ناپذیر استثنائی بین آنها دارد» (پروتوکلهای کنگرۀ چهارم، مسکو ۱۹۵۹، ص ۲۴۷). زاسولیچ هم همین نظر را داشت. به گفتۀ ل.ب. کراسین بلشویک، در کنگرۀ چهارم بلشویکها و منشویکها مانند آب و روغن از یکدیگر جدا شدند.

۱) برنامۀ ارضی لنین: مصادرۀ همۀ زمینهای فئودالی، کلیسایی، مشاع و دولتی، و در صورت پیروزی قطعی مردم بر تزاریسم، اعلام دیکتاتوری پرولتاریا

در اینجا لنین نشان داده بود، که وظایف انقلاب بورژوا-دمکراتیک و انقلاب پرولتری را با یکدیگر اشتباه کرده بود، زیرا مصادرۀ همۀ زمینهای فئودالی، کلیسایی، مشاع و دولتی به معنی انجام وظایف انقلاب سوسیالیستی می باشد، که به گفتۀ لنین هنوز پیش از پیروزی قطعی مردم بر تزاریسم، اعلام دیکتاتوری پرولتاریا قرار بود پیاده شود.

۲) برنامۀ ن.آ.روژکوف بلشویک: دادن زمینهایی به دهقانان، که همچون وسیلۀ بردگیشان به کار گرفته شده بودند، پیش از همه، زمینهایی، که آنها اجاره کرده اند در برابر بازخرید زمین.

۳) پروژۀ منشویکی «مونیسیپالیزاسیون»: پ.پ. ماسلوف و گ.و. پلخانوف

۴) پروژۀ بلشویکی آ.یو. فینن-انوتایفسکی: به برنامۀ ویژۀ ارضی نیازی نیست و هنوز باید به مصادرۀ زمینهای فئودالها و تقسیم آنها بین دهقانان پرداخت، و تنها پس از پیروزی سوسیالیسم زمینها را ملی کنند.

با آنکه کمیسیون ویژۀ مسالۀ ارضی برگزیده شده پیش از کنگره از پنج بلشویک (لنین، روومیانتسف، سوواروف، تئودوروویچ، فینن-انوتایفسکی) و سه منشویک (پلخانوف، ماسلوف، ژوردانسکی) تشکیل شده بود، تنها سه سخنران از ۳۴ سخنران کنگره به سود پروژۀ لنین سخن گفتند و لنین مجبور شد پروژۀ ملی خود را پس بگیرد و به گفتۀ خودش از پروژۀ «اشتباه آمیز، اما نه زیان آور» بلشویکی طرفداران تقسیم پشتیبانی نموده و پروژۀ خودش را به رای نگذارد.

سرانجام، برنامۀ ارضی «مونیسیپالیزاسیون» با ۶۲ رای در برابر ۴۲ رای و با ۷ رای ممتنع، برنامۀ ارضی ح س د ک ر اعلام گردید.

در ص  ۱۴۶ تیوتیوکین می گوید: لنین از این ایدۀ دهقانان، که می گفتند «زمین از آن خداست» و آنرا نباید خرید و فروش نمود، بلکه مالک زمین کسی است، که روی آن کار می کند، نتیجه گرفته بود، که دهقانان، در واقع، خواهان ملی کردن زمین هستند. اما تیوتیوکین نمی خواهد بپذیرد، که لنین در اینجا اشتباه می کرد، زیرا ملی شدن زمین به معنای در اختیار دولت قرار گرفتن زمین می باشد، که در اینصورت، دهقانان می بایست بهرۀ مالکانه به دولت بپردازند، که اگر دولت بورژوایی و یا تزاری باشد، ۱) منبع مالی عظیمی برای به زنجیر کشیدن دهقانان را در اختیار خواهد داشت، ۲) زمینها رفته-رفته به دست سرمایه داران و بزرگ مالکان خواهند رسید و دهقانان فقط به مزدوری آنان درخواهند آمد. به جای این، بهترین پیشنهاد همان دادن زمین به انجمنهای روستایی و زمستوها بود، که اتفاقا استولیپین آنرا می خواست اجرا کند، اما بلشویکها با همدستی اس-ارها او را ترور کردند، درست همان زمانی، که لنین از «ارتجاع استولیپینی» سخن می گفت- البته به هیچوجه تیوتیوکین در این کتاب خود به ویتته و  استولیپین نپرداخته است.

ماسلوف می گفت تلاش برای ملی کردن زمینهای داده شده به دهقانان می تواند به شورش دهقانان روسیه، مانند شورش وانده یای فرانسه در دوران انقلاب فرانسه بیانجامد. همانگونه، که در دوران پس از اکتبر ۱۹۱۷ دیدیم بلشویکها مجبور شده بودند دهقانان را با زور سرکوب وادار به پذیرش کالخوز و ساوخوز نمایند. در این باره رمان «دون آرام» شلوخوف بسیار گویاست. اما لنین می گفت: روحیۀ دهقانان روسیه آنگونه نیست. و همچنین بورژوازی روسیه هنوز آنقدر رادیکال هست، که از حملۀ پرولتاریا بر مالکیت خصوصی بر زمین نترسد (لنین، ج ۱۶، ص ۳۰۱). و این خودگولزنی لنین را می رساند، که از سویی بورژوازی روسیه را در مرحلۀ امپریالیستی می بیند (که مسلما می بایست با سرمایه داری در روستا موافق باشد)، و از سویی دیگر، بورژوازی روسیه را در مرحلۀ جنبش برای فروپاشی فئودالیسم و در اتحاد با پرولتاریا برای سوسیالیستی کردن کشاورزی به شمار می آورد! و تیوتیوکین این نظر لنین را «دقیق» و «دانشورانه» می نامد و با اینهمه، بدرستی، دلایل مخالفان این نظریۀ «دقیق و دانشورانه» را اینگونه برمی شمارد: ۱) دهقانان ملی کردن زمین را نخواهند پذیرفت، زیرا از زمین مشاع و خریداری شدۀ خودشان پس از رفرم ۱۸۶۱ دست نخواهند کشید. ۲) دادن زمین به دست دولت، این ارگانیسم ضد مردمی را نیرومند نموده و علیه انقلاب به کار خواهد انداخت. ۳) اجرای برنامۀ ارضی در نواحی گوناگون با ملیتهای گوناگون از روی یک نمونه به معنی نقض دمکراسی در تعیین حق سرنوشت آنها می باشد. ۴) هر دولتی، همچنین دمکرات ترینشان، تمایل به بوروکراسی دارد، در صورتیکه زمستو و ارگانهای محلی دمکراتیک تر می باشند و بهتر از ادارۀ فرهنگی-اقتصادی خودشان سر در می آورند.

دلیل عمدۀ پلخانوف علیه برنامۀ لنینی ملی کردن زمین این بود، که هیچ تضمینی برای سوءاستفادۀ دولت از این اهرم وجود ندارد. پلخانوف می گفت، که برنامۀ ارضی روسیه بیشتر شبیه هندوستان، چین، مصر و دیگر کشورهای استبداد شرقی می باشد.

میلیوکوف، رهبر کادتها نیز روسیۀ مسکویی را با شرق مقایسه می کرد و می گفت ملی کردن زمین در دوران روسیۀ مسکویی مانند بیزانس و کشورهای مسلمان وجود داشت و این از خودکامگی آنها برخاسته بود.

و اما، خود پلخانوف شباهت بین روسیه و چین را مشروط می دانست و تاکید می کرد، که وضعیت کنونی روسیه به هیچوجه آنی نیست، که در چین سدۀ ۱۱ بود. پلخانوف کاملا انتقادی به شرح جغرافیدان آنارشیست فرانسوی الیزه رکلیو برخورد کرده بود، که از آثار او نیز همین اطلاعات را دربارۀ رفرمهای ارضی دولت چین و فعالیتهای «وان آتشی» اتوپیست چینی به دست آورده بود، و بدرستی خاطر نشان می کرد، که سخن از ملی کردن زمین نمی تواند درمیان باشد، بلکه تقسیم زمین در میان بود، که به منافع فئودالها ضربه زده بود.

پلخانوف در کنگرۀ چهارم گفته بود: «تاریخ ارضی روسیه بیشتر شبیه تاریخ هندوستان، مصر، چین و دیگر کشورهای استبدادی شرقی می باشد».

همچنین، تاریخدانان بورژوایی ن.ئی.کوستوماروف، س.م.سولوویف، و.اُ.کلیوچفسکی همین موضوع را بررسی کرده بودند.

لنین گفته بود، که دیدگاههای پلخانوف برگرفته از دیدگاههای لیبرال-نارودنیک روسیۀ مسکویی می باشند. و اگر واقعا هم ملی کردن زمین در سدۀ هژدهم در مسکو رخ داده بود، آیا می توان نتیجه گرفت، که این برنامه ما را به همان نظم گذشته بازمی گرداند؟ اما، انتقاد شدیدی از موضع پلخانوف در کنگرۀ چهارم از سوی استالین، لوناچارسکی، بازاروف، گووسف، تئودوروویچ، دسنیسکی، روومیانتسف، سوو وُروف انجام شده بود. در مورد لوناچارسکی و بازاروف می توان گفت، که پیش و بیش از آنکه مخالفتی با طرح پلخانوف داشته باشند، موضع مخالفشان در پی برخورد پلخانوف با دیدگاههای خداسازی و فلسفی «امپریوکریتیسیسم» ایشان بود، که برایش دشمن تراشی می کرد.