کمونیستها و یادمان های قتل عام های زندانیان سیاسی دهه ۱۳۶٠…اشک تمساح ریختن امپریالیستها و برخورد های اپورتونیستی!

کمونیستها و یادمان های قتل عام های زندانیان سیاسی دهه ۱۳۶۰…

اشک تمساح ریختن امپریالیستها  و برخورد های اپورتونیستی!

 

نوشته: حمید قربانی

از بعد از قتل عام های دهه ۱۳۶۰  دهها هزار نفر از زندانیان سیاسی  در زندانهای مخوف جمهوری اسلامی سرمایه داری و بویژه قتل عام سال ۱۳۶۷ که بیشترین جان فشانان آنها را فرزندان کارگران و زحمتکشان یعنی کمونیست ها و سوسیالیست  ها و نیز سایر آزادیخوهان تشکیل می دادند، هر ساله در خارج کشور برای  گرامی داشت یاد این عزیزان و پیمان تازه نمودن با آرمانهای سُرخ شان، تظاهرات و اعتراضات و مراسم هائی در ماه شهریور برگزار شده و می شود.ا

 این اعتراضات و گرد هم آیی ها برای مبارزین راستین از این زاویه دارای اهمیت می باشد که تلاشی باشد برای رسوا نمودن جانیان حاکم بر مردم زحمتکش و کارگر در ایران  که هنوز به جنایات خویش ادامه می دهند و همچنین  نشان دادن ماهیت دولت های امپریالیستی  که باعث و بانی اصلی روی کار آمدن  جمهوری اسلامی ارتجاعی  بودند و تمامی این جنایات و قتل عام ها را  در دوران وقوعش دیده و سکوت را پیشه نموده بودند،و حال با خیالی راحت کاسه داغتر از آش می گردند.

اما تمامی این  مبارزان تسلیم ناپذیر یا در سازمانها  و احزاب چپ و رادیکال و یا حتی در سازمانهای دیگر اپوزیسیون و حتی مذهبی مخالف رژیم فعال بوده و برای زدودن  دیکتاتوری نظام طبقاتی سرمایه داری تحت سلطه امپریالیسم و یا داشتن جامعه ای آزاد ، نبرد کردند ، شکنجه گردیده و بدست قصابان جمهوری اسلامی سلاخی شدند و خاورانها را به یادگار گذاشتند.  عده  کمی هم زنده ماندند که تعدادی از زنده جان به در بُردگان، اکنون آن دوران کینه و نبرد طبقاتی، آن دوران  امید و مرگ امید و آرمان کمونیستی را در نوشته، شعر و فیلم های مستند-مستند سازی نموده ، برای ماندن در تاریخ و تجربه نسل های حال و آینده باز آفرینی کرده و ارائه می دهند.

اما،  این اعتراضات  نیز مانند تمام اقدامات دیگر با گذشت زمان  و به علل مختلف که مهمترینش به باورمن، دوری  چپ  از واقعیات جامعه ایران و مبارزه طبقاتی  و اضمحلال رادیکالیسم خرده بورژوائی که منشأ  چنین چپی بود  و همچنین چیره شدن خط پاسیویستی و غربگرا و باصطلاح مدرن  و منکر پدیده  آشکار و واقعی واثبات شد ه ای چون  امپریالیسم که  جهان  را به آتش کشیده ( به قول لنین – زمانی  که منافع طبقاتی ایجاب کند، اشکال هندسی نیز تغییر شکل می دهند…)  از یک طرف و از طرف دیگر رشد برخوردها و نگرش  های سوسیال دموکراسی و توده ایستی در برخورد به جمهوری اسلامی ، با توجه به  شرایط اجتماعی محل زیست وهمان پایگاه اساسا خُرده بورژوائی  که  جمهوری اسلامی را قابل پشتیبانی می بیند و به تغییر در درونش چشم دوخته است، متأسفانه اکثرا از رادیکالیسم انقلابی و ضدیت با سرمایه و حتی رژیم تهی گشت و به غرامت خواهی حقوق بشری تبدیل گردید.

 اما طنز تاریخ در این است  که درست این نوع نگرش ها،  با اتمام جنگ عراق و ایران  و انجام قتل عام ها و روی کار آمدن  دولت  هاشمی رفسنجانی به نام سردار سازندگی گسترش یاقتند، و بویژه در دوره خاتمی شدت گرفته و عمیق شدند و باز با روی کار آمدن دولت امنیتی اطلاعاتی حسن روحانی تشدید گشته اند.  بعنوان نمونه، بعد از روی کار آمدن خاتمی، نگرش غربگرا  و مدرن و سکولار شروع به چرخش سریع  بسوی نیروهای بشدت ارتجاعی و دیکتاتور مسلک و جانی در اپوزیسیون  ایران- سلطنت طلب ها  نمود و شروع به تعریف و تمجید از فرهنگ غربی نمود و از یاد بُرد که اگر منبع و منشأ کمونیسم و مارکسیسم درون   جنبش طبقه کارگرغرب برمبنای روند رو به رشد شرایط تاریخی در اقتصاد و سیاست بوده است.، منبع نازیسم و فاشیسم هیتلری و کشتار ۶۰ میلیونی انسانهای کارگر و زحمتکش  و کمون پاریس و در خون غلطیدن و تبعید نمودن بیشتر از ۱۰۰ هزار کمونارد شیوه و فرهنگ همین غرب سرمایه داری امپریالیستی است.

همچنین هواداران جمهوری اسلامی و یا متمایلین به کشورهای امپریالیستی با تشکیل  اتحادها،جبهه ها، احزاب و نشست ها خود را بازسازی نمودند.  رادیوها و تلویزیونها مثل قارچ از زمین روئیدند. کار و بارشان گرفت. آری،این نئوکمونیستها های لیبرال مسلک  فقط از یاد می برند که فرهنگ هر جامعه فرهنگ طبقه حاکمه آن جامعه است.

حال این  نوع برخورد ها به جائی رسیده که  دولت ها ی امپریالیستی  و نوکران آنها نیز برای قتل عام شدگان یعنی کسانی که درست  به جرم بر چیدن  نظام  استثماری و ظالمانه سرمایه داری- امپریالیستی که منبع تغذیه  و علت وجودی این جنایتکاران جهانی است، شکنجه و اعدام شدند، اشک تمساح ریخته و مجالس یاد بود در هتل های مجلل و با سخنوری نمایندگان مجالس قانون گذاری یعنی لانه های پارازیت ها و انگلان  خون مک   وغیره برگزار نموده و به عیش و نوش با  یک عده که خود را هم چپ وهم کمونیست و سوسیالیست می نامند، درحال نوشیدن ویسکی و صرف غذاهای خوشمزه ، به “محکومیت” جمهوری اسلامی جانی می پردازند. اینها، البته که کارهای زیادی را برنامه ریزی و  درحال انجام و اجرا دارند. بعنوان نمونه می توان به دادگاه  با صطلاح محکومیت جمهوری اسلامی یا تریبونال بین المللی اشاره کرد که با کمک و یاری های مادی لجیستگی اینها تشکیل شده  و دادستان آن نیز یکی از نوکران به نام آنان پیام  اخوان و قاضیانش را اعضا حزب توری انگلستان یعنی  یکی از دست راستی ترین، که جزو اولین احزاب بورژوازی و کنونی حاکم این کشور امپریالیستی است می باشند و عده ای  را هم به نام چپ و کمونیست به گرد چنین تریبونالی جمع کرده اند.

من برای  نشان دادن اینکه چه عوامل سیاسی باعث شدند که اوضاع به اینجا برسد که امپریالیست ها ، قادرگردند بازار گرمی نمایند، به گرایشی که در دو سه دهه  اخیر بر جنبش چپ ایران غالب شده وآنرا در بالا نام بردم، که این چپ رادیکال و انقلابی را با همه اشکالات، ولی مقاوم و مستحکم در برابر امپریالیسم و مزدوران داخلی اش ایستاده بود از درون چون خوره خورد و به اینجا رساند، پرداخته و بعد در ادامه به  یک برخورد (برخورد سیامک ستوده) به یکی از شوهای گران قیمت امپریالیستی ( یادمان قتل عام زندانیان سیاسی ۶۷ در کانادا- تورنتو) خواهم پرداخت.

این گرایش یعنی کمونیسم غربی خود را به طور عمده در پدیده ای به نام کمونیسم کارگری ایران – حزب کمونیست کارگری ایران و اعوان و انصار ش که تئوریسین مهم آن منصور حکمت بود، نشان داده و می دهد. البته گرایش  کمونیسم کارگری هم مثل هر اِلمان سیاسی اجتماعی تاریخی دارد و از جائی سر چشمه گرفته است که به قول  خود منصور حکمت ، منشأ غربی دارد و نه شرقی. که در عمل هم شرقی و هم غربی است- همکاری با نیروها و دولت های حاکم امپریالیستی و سلطنت طلبان ایرانی، یعنی همکاری طبقاتی!!

آری، از همان روزی که منصور حکمت پرچم آشتی طبقاتی را برافراشت و آن را در مقاله سناریوی سیاه و سفید فرموله کرد و از همان روزی که منصور حکمت اسرائیل را دمکراتیک ترین کشور منطقه نام نهاد و توانست عده ای را به نام تمدن غرب به گرد خویش بسیج نماید، چپی  در اپوزیسیون رژیم جمهوری اسلامی و خارج از کشورشکل گرفت به نام چپ مدرن، که دهها سال پیشتر به توسط مکتب فرانکفورتی ها با مشی ضد لنینیستی تعریف شده بود.این چپ مدرن یا مترقی هویت خویش را در اعلام انزجار و تمایز خود از چپی که آنها آنرا به نام چپ سنتی اسم گذاری کردند و دوستی اش را با نیروهای باصطلاح خودشان سکولار یافت.همان چپ سنتی (نامی که چپ به اصطلاح مدرن و امروزی بر مبارزین راستین نهاده اند) که با تمام کم و کاستی های درک خویش از مارکسیسم هیچگاه پرچم مبارزاتی خویش را به زمین نگذاشت. چپی که با شکست انقلاب، سعی داشت پرچم سرخ مبارزه بر زمین نیافتد. این چپ اگر چه جوان و  هنوز ناپخته و به قولی خام بود، به زندان های قرون وسطائی  افتاد، سلاخی و شکنجه شد، ولی همواره قهر طبقاتی خویش را در زندگی جوان خود به نمایش گذاشت. اسلحه بدست گرفت؛ در میدان های جنگ طبقاتی کشته و قتل عام گردید، ولی هیچگاه به آشتی طبقاتی تن درنداد. این چپ توسط منصور حکمت و شاگردانش همیشه به عنوان چپ سنتی، چپی که غیر مدرن یا  غیرمتمدن است، چپی که زبانی بجز اسلحه نمی شناسد، معرفی گردید. چپهای مترقی منصور حکمت، با پوشیدن کت و شلوار و یا کت دامن های شیک و گران قیمت به نشانه متمدن بودن به غربی ها نشان دادند که عده ای نیز هستند که خود را چپ می نامند، ولی راه مبارزه را نه با بدست گیری اسلحه و گذاشتن سیانور در زیر زبان، بلکه به صورت متمدنانه، با بحث و گفتگو در پارلمانهای دنیای “متمدن “می دانند. اگر چپ سنتی به زعم ایشان مجبور بود در خانه های تیمی زندگی کند. اینها می توانند در مسافرتهایشان در هتل های پنج ستاره اقامت کنند و به مبارزه با اسلام خرافاتی بپردازند. یک چنین چپی را منصور حکمت بارها کوشش کرد بویژه در سال های آخرین عمر خویش یعنی از نیمه دوم دهه ۱۹۹۰ به بعد به غرب معرفی نموده  و به خورد هوادارانش بدهد. او در یک سخنرانی درانجمن مارکس در لندن به سال ۲۰۰۱  به نام” آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟  از  جمله چنین گفت: “خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق ترین سطح رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهائى را در حیطه اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و امریکا برسد”.

 هنگامی که در های کشوررا که چینی ها در دهه ۱۹۷۰ باز کردند، به روی سرمایه امپریالیستی باز کنی و تضاد عمیق و آشتی ناپذیر طبقاتی سرمایه داری امپریالیستی با هر گونه حرکت و جریان کمونیستی کارگران را که ما هر روزه شاهد بروز آن هستیم، به “اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى” که احتمال دارد پیش بیایند و یا نیایند تبدیل کنی، با چنین  نگاهی، آنگاه، مبارزه همه جانبه و همیشگی کمونیست ها با مذهب بعنوان یک ایدئولوژی خرافی، متعلق به دوران طفولیت انسان و به قول مارکس “فقر مذهب ضمن آنکه بیان فقر واقعی است، در عین حال اعتراض علیه فقر واقعی نیز می باشد. مذهب آه و فغان مخلوق در تنگنا افتاده است، احساس به یک جهان بی احساس است، همان طور که روح یک کیفیت بی روح است)، مذهب تریاک مردم است.”، کارل مارکس، مقدمه بر اصول حقوق هگل، نشر کارگری سوسیالیستی”، خیلی راحت تبدیل می شود به مبارزه با اسلام و آن هم با شاخه شاخه کردنش و تراشیدن اسلام سیاسی، مثل اینکه اسلام از بدو تولدش غیر از این چیز دیگری بوده است و با تعریف ضدیت فرهنگ غربی و مسیحیتش با چنین اسلامی و در نهایت دامن زدن به تبلیغات علیه مسلمانان مهاجر و تبلیغ بیشرمانه آنها مبنی بر تروریست بودن انسانهایی که جرمشان تنها مسلمان بودنشان می باشد و دست در دست نیروهای انسان ستیز و دست راستی ترین مراکز ضد مهاجر بخصوص مسلمان می توان اکس مسلم آفرید ودر کنار سلطنت طلبان، کشیشان و حتی نازیست های آلمانی و هلندی قرار گرفت و باصطلاح مبارزه کرد. در چنین شرایطی امپریالیست ها  نیز حتماً حاضر شده و می شوند  که امکانات در اختیارت بگذارند و حتی ماشین آخرین سیستم و ضد گلوله در اختیار کادرهای چنین حزبی قرار دهند،چپی که دیگر به  جای تبلیغ و ترویج تئوری پرداخته شده امپریالیسم بعنوان فاسدترین و پوسیده ترین نظام تا کنونی جوامع طبقاتی، همت به حذف نام امپریالیسم از ادبیاتشان گذاشت و در رد مبارزه بر علیه این هیولائی که دیگر واقعن تمام دنیا را به زیر سلطه نظام مسلط سرمایه داری هار و جنگ طلب و سود خواه و باز هم سود خواه در آورده است، به بهانه اینکه اسلامیست ها شعار ضد امپریالیسم می دهند و اینکه بله چنین مبارزه ای متعلق به ناسیونالیست هاست و جهان سومی است، به تبلیغ و ترویج پرداخت و این درست در راستای پیغامی بود که می بایست به غرب  امپریالیست داده شود مبنی بر اینکه، منصور حکمت و یارانش رو به غرب دارند و  تنها مبارزات متمدنانه و صلح جویانه و سکولار و بدون سلاح را قبول دارند. چنین حزبی  را به در ستی در این سخنان می بینید : “حزب توده و جبهه ملى احزاب آدمهاى تحصیلکرده و به اصطلاح اقشار نخبگان جامعه هستند که میخواهند جامعه ایران عقب مانده نباشد، سرى توى سرها در بیاورد، مثل اروپا به زمره کشورهاى راقیه بپیوندد، صنعتى داشته باشد، روبناى درستى داشته باشد، شبیه کشورهاى سرمایه دارى که همه رفته اند و آنجا تحصیل کرده اند و میدانند چطور است.” منصور حکمت (سخنرانى در معرفى  اوضاع ایران و موقعیت ویژه حزب کمونیست کارگری کنگره سوم حزب کمونیست کارگرى ایران، ۱۴ اکتبر  ۲۰۰۰) حزب توده واقعن حزبی بود که منصور حمکت آرزویش را داشت. این را در سخنرانی اش در کنفرانس سالانه حزب کمونیست کارگری در سوئد نیز در یک گاتگوری دیگری ابراز داشته بود.

چپ های “بد بوی سنتی” معتقد بودند که تنها می توان قهر ارتجاعی را با قهر انقلابی پاسخ گفت و در مصاف با دشمن طبقاتی و سر تا پا غرق در سلاح با فریاد ” پیروز باد انقلاب، زنده باد کمونیسم و مرگ بر امپریالیسم” بر خاک  و در خون خویش می غطلیدند و پیام می دادند که امپریالیسم هر چند زرادخانه و سلاح دارد، هر چند خروارها طلا را از دسترنج ما کارگران دزدیده و یک عده سگ هارِ زنجیری و قلاده به گردن را ، سلاح بدست داده تا صدای ما را خفه کنند، اما می توان و باید بر زمینش زد و راه را نشان دادند و رفتند. ولی این چپ های متمدن هر قهری را غیر متمدنانه و وحشی گری نامیدند و معتقد شدند که آشتی طبقاتی و دریوزگی به درگاه کشورهای” متمدن  وحشی به قول گرامشی ۱۸۲۰″و اما به قول خودشان تنها متمدن، لابی گری بهترین راه مبارزه برعلیه رژیم جمهوری اسلامی است. و بر عکس به شخصیت سازی و شخصیت پروری بر روی چنین سیاستی پرداختند و کادرهاو شخصیت هائی را از اعضائی که ( نمی دانستند مارکس و لنین خوردنی و یا پوشیدنی اند- منصور حکمت سال ۱۹۹۹) تربیت کردند که به جای سلاح، عکس لخت شان را به عنوان مبارزه به اصطلاح کمونیستی شان در دست گرفتند و شخصیت سکولار مدرنیست  سال در کلوپ های معرفی سکولارها در لندن شدند.  درست  ازهمین منظر کارزارهای نه به اعدام و سنگسار براه انداختند تا به دنیای متمدن غرب امپریالیستی نشان دهند که اینان مخالف هر گونه خشونت و کشت و کشتاری هستند که توسط رژیمهای غیر متمدن و آدم های غیر متمدن انجام گیرد. ولی اگر همین خشونت و کشت و کشتار توسط سلاحهای فوق پیشرفته و پیچیده غرب انجام گیرد مانعی ندارد و به کار برندگان آن می توانند مدرن ترین  و دموکراتیک ترین انسانها هم باشند. چنانچه از حمله آمریکا به افغانستان تحت عنوان اینکه مگر بد است که رژیم فوق ارتجاعی طالبان سرنگون شود و یا اینکه آمریکا با هواپیماهایش بر سر مردم لیبی بجای بمب غذا میریزد و استدلالهای دیگر این چنینی، دفاع کردند و هنوز این  سیاست را ادامه می دهند.

این چپ های مدرن بعد از مرگ منصور حکمت و بعضاً قبل از مرگ او از هم جدا گشتند و کسی را هم قابل ندانستند که علت جدائی خود را کمی پایه ای تر و با توجه به تاریخ توضیح دهند، چون هیچ انحرافی و در هیچ سازمان و حزبی خلق الساعه بوجود نیامده، که یک روزه نیزغالب نمی شود، این ایده انحرافی باید که زمینه و تاریخی داشته و منافع طبقاتی را حامل باشد که قبلاً عکس اش بوده و خلاصه به قول این مثل “ساعقه در آسمان بی ابر که نبوده است”. البته، آنهائی که سعی کردند، حالا بهر عللی برخورد کنند و گر نه خیلی ها که با چراغ خاموش رانندگی کرده و هنوز هم می کنند. اینکه چرا؟ اینکار را می کنند به باورمن، چون  اینرا دیگر نمی توان و نباید از اقشار و طبقات اجتماعی خارج از طبقه کارگر و بویژه اقشار خرده بورژوا که اکثر این آقایان و خانم ها از آن نشأت گرفته اند، توقع داشت. برای این است که خیلی از همین جدایافتگان که سازمان و نشریه و دفتر و دستکی هم دست و پا کرده اند، همان ایدئولوژی را به یدک کشیدند و این جا و آنجا آن را به کار بستند و می بندند و در انحراف و پراکندگی جنبش طبقه کارگر همت گماشته و  بعضاً هم در جهت به انحراف بُردن مبارزه کارگران و زحمتکشان عناصر بی تأثیری  نیستند.

همانطور که بحث گردید یکی از مهمترین مؤلفه های انحراف و یا درست تر گفته باشم، نکات اساسی خط مشی منصور حکمت و برادران و خواهران، آشتی طبقاتی است. اینها در ورسیونها و در لفافه های گوناگون به این شغل مشغول هستند. مثلا برخی شان با پرولتر و کارگر نامیدن اقشار مختلف حقوق بگیر سعی در مخدوش نمودن چیزی به نام طبقه کارگر دارند این اغتشاش تا جائی پیش می رود که مترجم کاپیتالشان- آقای جمشید هادیان، در یک جلسه پرسش و پاسخ، مدیران شرکت های معظم را که سالانه میلیون ها دلار درآمد دارند را کارگر نامیده است.  و بعد هم دیدیم به جای انقلاب پرولتری و در هم شکستن قهری دولت بورژوائی و ایجاد دیکتاتوری انقلابی طبقاتی کارگران  که تنها  راه انقلاب  در عصر ما یعنی عصر سلطه همه جانبه سرمایه بر جهان، می تواند جوامع بشری را به جلو سوق داده و مانع غرق شدن در دریای خون  و کثافات ایجاد گردیده بوسیله دولت های امپریالیستی و مزدورانشان باشد  و جامعه را  نجات دهد را، به انقلاب انسانی برای جمهوری انسانی تبدیل کردند. البته این را هم بنویسم  که سال ها قبل منصور حکمت، این وظیفه بزرگ را برعهده گرفته و طبقه کارگر را با  دلیل بنی اسرائیلی که “عده ای مریض می شوند و عده ای زن و بچه دارمی شوند و عده ای هم اصلاً سیاست را کنار می گذارند “نقل به مضمون، از سخنرانی در کنگره دوم حزب  کمونیست کارگری در آپریل ۱۹۹۸، از گردونه سیاست کمونیستی، برای گرفتن قدرت سیاسی اخراج کرده و جایش را سکولارها گذاشته بود. مصاحبه با نشریه دیدار- قسمت دوم.

بیچاره کارل مارکس و فردریک انگلس که زحمت کشیدند و در سال های ۱۸۴۴-۴۵ اثبات کردند که کمونیسم حرکت طبقه کارگر است و در ادامه به این پرداختند که طبقه کارگر بدست خویش رها می گردد و این البته، درست در زمان و بحبوحه مدرنیسم و سکولاریسم، واقعن ضد مذهب و دین و خرافه قرون وسطا بود که سرمایه جوان و گاهن حقیقتن انقلابی در اروپا و نمایندگانش پیش می بردند و نه اینکه در زمان هر چه ارتجاعی تر شدن سیستم سرمایه داری  و تبدیل به مانع واقعی و همه جانبه  پیشرفت در جامعه تبدیل شده باشد. چنین سیستمی به وضوح و با تمام قد در مقابل طبقه کارگر قرار گرفته است، و تفنگ را به طرف شقیقه اش گرفته و هر لحظه شلیک می کند.

اینها گفته شد تا به یک مقاله ای که جناب سیامک ستوده، در مورد مراسم یادمان کشتار ۶۷ در تورنتو نگاشته است، پرداخته شود.ابتدا آقای ستوده دلایلی که اپوزیسیون بورژوازی برای همکاری کردن با بورژوازی دنیای امپریالیستها می آورند را به طور مبسوط و جالبی می آورد و سعی می کند خواننده با دلایل اینان آشنا گردد.و ادامه می دهد که منظور آقای ستوده از نگارش این مقاله دارو دسته های مختلف بورژوازی نیست.چه آنها معلوم والحال هستند و با آنان بحثی در این زمینه ندارد، هر چند که تا اینجا نکته ای وجود دارد که بعداً کمی مفصل درباره آن صحبت می کنم و آن تیتر نوشته آقای سیامک ستوده است( نکاتی در رابطه یادمان قتل عام زندانیان سیاسی ۶۷ ۰تورنتو). خوب تا اینجای بحث و در این مورد می توان با آقای ستوده ظاهراً مشکلی نداشت و بحث من هم با دارو دسته های مختلف بورژوازی مثل سکولارها و سبزها و سلطنت طلب ها و بویژه دولت های امپریالیستی از جنس دیگری است. ولی مشکل در جائی پدید می آید که آقای سیامک ستوده می خواهد وارد بحث با کسانی شود که به گفته ایشان:

 “تنها می تواند موضوع بحث و جدل با نیروهایی باشد که به مبارزه با سرمایه داری بعنوان امری هویتی و تلاش برای حفظ استقلال طبقاتی طبقه کارگر بعنوان یک وظیفه روتین اعتقاد داشته و پای بند می باشند.” در اینجا می توان سئوال کرد که این نیروها، کدام ها هستند؟  ولی تکلیف را اول با بانیان باید مشخص کرد.

 آقای ستوده هم ظاهرا این کار را انجام می دهد. او با زیرکی خاصی می خواهد تاکتیک و استراتژی انقلاب را مخدوش کند و با اینکه به شرکت کنندگان در جلسه ای که گردانندگان آن کسانی بودند که مهره های دولت امپریالیستی کانادا هستند گفته شد که انتقاد دارد ولی انتقاد ایشان چنان بی مایه و بی رنگ و “متمدنانه” است که نشان می دهد هیچ دره عمیقی بین بورژوازی و پرولتاریا وجود ندارد. آقای ستوده اگر می خواست بعنوان یک کمونیست به مسئله برخورد نماید، باید قبل از همه ، هدف  دولت های امپریالیستی چون کانادا را از سرمایه گذاری در این  نوع مسائل را توضیح می داد و منافع طبقاتی که باعث این ادا و اطوارهای “حقوق بشری” شده را، بر ملا می کرد. ولی امثال سیامک ستوده ها این کار را نمی کنند، آنها در عوض نخست شروع به تمجید و تعریف می کنند و این گونه اعمال را در ردیف کارهائی قرار می دهند که برای سرنگونی جمهوری اسلامی و مبارزه طبقاتی کارگران بویژه در ایران مفید هستند، قرارمی دهند و بعد هم برای خالی نبودن عریضه چند جمله ای باصطلاح در عیوب اینها می نویسند . در صورتی که  برای  کارگران کمونیست به باورمن، مسئله کاملا بر عکس می باشد. این نوع برخورد ها  به اصطلاح از نوع ، با دست پس زدن و از پا پیش کشیدن است. و این رفتار شایسته هیچ کمونیستی نمی باشد. این انتقاد نه برخواسته از یک کینه طبقاتی نسبت  به نظم بورژوائی و طبقه بورژوازی بعنوان طبقه استثمارگر و کارگر کُش بلکه یک انتقاد مسالمت آمیز و صلح جویانه است.

شاید خواننده از خود سؤال کند که کینه طبقاتی برای چی؟ مگر نمی شود مسائل را منطقی و بدون خشونت حل کرد؟ برای اینکه خواننده کمی بین موضع گیری های انقلابی و قلابی تمیز قائل شود لازم می بینم که مطالبی را در این باره اظهار نمایم.

اگر خواننده در کشور های به ظاهر متمدن زندگی می کند به ظاهر دنیائی را می بیند که مسائل با گفته گو و بحث قابل حل هستند. مردم می توانند در انتخابات شرکت کنند، نماینده انتخاب کنند و حتی به کمونیستها رأی بدهند. احزاب مختلف چپ و راست در آزادی در کنار هم به فعالیت مشغول هستند. درست مثل همین نشستی که در اینجا مورد بحث است. در این نشست  نیزنمایندگانی از حزب محافظه کار یعنی حزبِ در دولت و حزب نئودموکرات و نیز جنابانی مثل پیام اخوانها و کاوه شهروزها، در کنار چپ های بظاهر مدافع طبقه کارگر که می خواهند انقلاب نمایند! بسخنرانی پرداخته و بعد هم به سلامتی جام ها بهم زده و جمهوری اسلامی سرمایه داری محکوم گردیده و جلسه در میان شادی و پایکوبی شبانه به پایان می رسد. اگر هم یک نفر، یک فاشیست پیدا شود، بعنوان نمونه ، در نروژ که عده بیشماری از جوانان بی گناه را به گلوله ببندد و یا در آلمان گروهی شروع به ترور خارجی ها بکنند، که هردو این موارد ، در یک همکاری مخفی  با پلیس متمدن انجام گرفت ، تبدیل به  موجودات مضر و زائدی می گردند که  ممکن است در هر جامعه ای یافت شوند. ولی اگر کمی عمیق تر به مسئله نگاه کنیم می بینیم که همواره دمکراسی ، “از این می گذریم که خود دموکراسی شکلی از دولت است و دولت هم دستگاه سرکوب طبقاتی طبقۀ حاکمه بر علیه طبقه و طبقات محکوم می باشد“، در این کشورها تا آنجائی اعتبار دارد که موجب صدمه خوردن و متزلزل شدن حکومت سرمایه نگردد. به قول معروف گذشتن از دموکراسی بورژوائی به دیکتاتوری بورژوائی برای سرمایه داران خیلی ساده تر از گذشتن یک مسافر عادی از یک واگن قطار به واگن دیگر است، دولتهای به ظاهر دمکرات غربی در هر جا که کمی احساس کرده اند که ممکن است، منافع طبقاتی به خطر افتد و حکومتشان متزلزل شود با خشونت تمام اقدام به سرکوب نموده اند. برای اینکار کافی است که تاریخ را کمی ورق بزنیم. از قتل عامهای کارگران در آلمان و فرانسه، بویژه کمون که در حدود ۱۰۰ هزار کمونارد به قتل رسیدند تا کشتار معدنچیان و در اول ماه مه در آمریکا همه حکایت بر این دارند که اینان هیچ سر سازشی با کارگرانی که قصد تهدید مالکیت آنها بر ابزارتولید و قدرت اینها را دارند، ندارند، خواننده گرامی می داند، این فقط در تاریخ نیست و امروز این اعمال و اقدامات سرکوب گرانه در هر میدانی را می تواند ببیند که رفتار اینها با کارگران و تودههای متعرض چگونه است. فجایعی که اینها در بیرون از مرزهای خود ببار می آورند نیز حکایت از آن دارد که این متمدنان که با زدن کراوات و اُدکُلن خود را صلح  طلب و سازشکار نشان می دهند، در حقیقت جانوران وحشی و درنده ای هستند که برای کشتن انسان هیچ حد ومرزی را نمی شناسند. بمب ریختن بر روی زنان و دختران افغان در دامنه کوههای هندوکوش بوسیله هواپیماهای بدون سرنشین و تکه پاره نمودنشان و قتل عام بیش از صد زن و بچه افغانستانی توسط ارتش آلمان و یا قرار دادن تعداد زیادی زندانی در کانتینرها در گرمای کشنده و سپس به گلوله بستن کانتینرها توسط ارتش آمریکا در افغانستان و قضیه قتل عام در فالوجا که ارتش آمریکا با استفاده از بمب های شیمیائی و فسفری هیچ موجود زنده ای را در فالوجا زنده نگذاشت و محیط زیست را طوری آلوده کرد که تا سالها نوزادان ناقص الخلقه متولد شوند. قتل عام کارگران معدن در آفریقای جنوبی که معدن متعلق به یکی از شرکتهای چند ملیتی انگلستان بود. کار کردن کارگران بنگلادشی و پاکستانی و هندوستانی و… در شرایط کاملاً غیر انسانی بدون هیچ ایمنی و بهداشت در کارخانه هائی که متعلق به کارتل و تراستهای کشورهای متمدن غربی است و سپس سوختن و جزغاله شدن هزاران هزار نفر از اینان که جرمی بجز فقر و کارگر بودن یعنی تولید کننده نداشتند. همه و همه دلالت براین دارد که ما بین کارگران و بورژوازی دره ای عمیق وجود دارد و هیچ سازش طبقاتی ای نمی تواند وجود داشته باشد. اگر بورژوازی داوطلبانه قدرت را به کارگران تفویض می کرد، کمونیستها اولین کسانی بودند که از آن استقبال می کردند. ولی تاریخ نشان داده است که بورژوازی به قیمت قتل عام میلیون ها نفر هم که شده  تمام سعی اش را می کند که نگذارد به هیرارشی قدرتش خدشه ای وارد گردد.  در تاریخ جوامع طبقاتی نیز، هیچ سیستم طبقاتی ای جای خود را به سیستم مابعد به صورت مسالمت آمیز نداده است. نمی خواهم به جنگ های اول و دوم جهانی و کشتار اعلام شده ی ۶۰ میلیون انسان، بمباران های اتمی ژاپن و کامبوج و ویتنام و کشتار توسط امپریالیستها و بویژه دولت امپریالیستی آمریکا  و قتل عام حدود دو میلیون کمونیست در جنگل  و زندانهای  اندونزی ووو… بپردازم، چون باور دارم که خواننده از اینها آگاهی دارد و باعث اطاله کلام خواهد شد.

حال کمونیستها کی هستند وچه می خواهند؟ کمونیست ها اساساً کارگران آگاه هستند. و اینکه کمونیستها می خواهند تا هرگونه ستم و تمایز طبقاتی متکی بر مالکیت خصوصی و کالا شدگی نیروی کار کارگران از جامعه رخت بر بندد. کسی صاحب کار کس دیگری نباشد. هیچ کس دیگری را مدیریت و کنترل و منکوب ننماید. یعنی کلاً  جامعه به طبقاتی تقسیم نگردد که یکی به دیگری زور بگوید و دیگری زیر بار فقر کمرش خم گردد. ولی کمونیستها  یعنی کارگران آگاه می دانند که تا کارگران بعنوان یک طبقه حکومت را از دست سرمایه داران نگیرند، یعنی دولتهای آنها را به زور در هم نشکنند، این میسر نمی گردد. واین گرفتن قدرت تنها و تنها با یک انقلاب  قهرآمیز و زیر رو کننده اجتماعی میسر است و بس. این را هم بورژوازی می داند و هم کمونیستها. بورژوازی صاف و ساده قدرت را به کارگران تفویض نخواهد کرد این همه ارتش هائی که سالانه میلیاردها دلار خرج روی دست سرمایه داران یعنی در حقیقت جامعه یعنی کارگران و زحمتکشان می گذارد برای قشنگی نیست. این نیرو های مسلح برای سرکوب و محافظت از هیرارشی قدرت سرمایه داران بوجود آمده اند. بنابراین تا طبقه کارگر خود را متشکل و متحزب کمونیستی نکند و تا مسلحانه در مقابل این آدم خواران نیایستد کاری از پیش نخواهد برد با “من بمیرم و تو بمیری” کار انقلاب راست نخواهد شد. دل شیر می خواهد تن ژنده پیل.

با تمام این تفاصیل که شاید برای خواننده اظهر من الشمس باشد می خواهم ببینم که آقای ستوده چه در سر دارد.

او خیلی خجالتی و بین دو صندلی می نشیند هم حرفهای منصور حکمت را قبول دارد و هم می خواهد خود را انقلابی نشان دهد. می گوید بحث اش با کسانی است که به “حفظ استقلال طبقاتی طبقه کارگر بعنوان یک وظیفه روتین اعتقاد داشته و پای بند می باشند.” تاکید از من، یعنی می خواهد بگوید که خودش هم در زمره چنین افرادی است. حال ببینیم در ادامه چه می گوید.

“اول اینکه همه ما عقیده داریم، همانطور که تشدید تضاد میان صفوف دشمن همیشه به نفع جبهه انقلاب بوده، آنرا تقویت می نماید، طبیعی است محکومیت جمهوری اسلامی توسط هر دولت  سرمایه دارِ ارتجاعی و دست راستی نیز میتواند امری مثبت بوده، و سرنگونی جمهوری اسلامی را تسریع نماید. بهمین ترتیب تلاش برای وادار ساختن این دولت ها به محکوم نمودن جمهوری اسلامی و بستن سفارتخانه های جمهوری اسلامی نه تنها امری مفید، بلکه یکی از وظایف نیروهای مترقی و انقلابی در خارج کشور می باشد. بالعکس، آنچه که برای امر انقلاب،  و سلامت مبارزه انقلابی بی نهایت مضر و زیان بخش میباشد، انفعال و سکوت در مورد افشای انگیزه ی احزاب و دولت های سرمایه دار در اقداماتی است که هرچند بظاهر مردم پسندانه می نمایند، ولی در واقع برای لاپوشانی و پیشبرد منافع ضد مردمی خویش انجام می دهند.”

پس محکومیت جمهوری اسلامی توسط دولت های ارتجاعی و دست راستی و امپریالیستی و یا هر جک و جانور دیگری هم امری مثبت است. در حقیقت همانطور که گفته شد آقای ستوده می خواهد خیلی خجالتی ما را وارد دعواهای مافیائی مابین دولت های سرمایه داری بکند. اینکه انقلابیون می توانند از تضاد های فی مابین ارتجاع به نفع انقلاب استفاده بکنند اصلاً بدین مفهوم نیست که در این دعواها و اختلافات طرف یکی را بگیرند و یا با یکی از طرفین سازش بکنند و در مجالس مجلل آنها بنشینند و احیاناً ویسکی بنوشند تا طرف دیگر را مثلاً راحت تر از میان بردارند. این یک درک پراگماتیستی استفاده کردن از تضاد ها در جبهه دشمن است و کاری به انقلاب و انقلابیون ندارد( یا همان  که می گوید: دشمن دشمن من دوست من است). تنها درک انقلابی از بهره بری از تضاد در جبهه دشمنان خلق یعنی کارگران و زحمتکشان، این است که این تضاد ها می تواند باعث ضعف مقطعی جبهه ارتجاع شده و اگر پرولتاریا هوشیارانه برخورد نماید می تواند در موقع مناسب به دشمن زخمیِ خود، ضربه کاری را بزند. یعنی اینکه خود را آماده جنگ بر علیه دو طرف نماید. ولی اگر شرایط ایجاد این بهره بری ایجاد نشود و یا پرولتاریا به اندازه کافی هوشیاری بخرج ندهد و یا پرولتاریا به اندازه کافی منسجم، آگاه و متشکل نباشد، با توهمی نسبت به یکی داشته باشد، تضاد مابین مافیاهای قدرت و دولتهای سرمایه داری می تواند حتی باعث  فاجعه و به عقب افتادن انقلاب و سرخوردگی مردم شود. همین جنگ های اخیر نمونه مستدل این مسئله هستند. تجربه این پدیده را ما هم در ایران داشتیم و هم در کشور های دیگر مانند لیبی و تونس و مصر و سوریه. بله آقای ستوده، هر تضاد و اختلافی که بین دشمنان خلق پیش می آید نمی تواند به نفع انقلاب تمام شود. در جنگ جهانی اول و دوم که اساسا جنگ هائی بودند بین کشور های امپریالیستی  تنها  پرولتاریا و زحمتکشان معدودی از کشورها توانستند از این تضاد استفاده کنند و خودشان را آزاد نمایند. ولی خیلی از مردم نقاط دیگر جهان در زیر چرخ ماشین جنگی امپریالیسم و فاشیسم که دومی هم دست بر قضا خیلی مدرن بود له شدند. بنابراین تشدید تضاد میان صفوف دشمن همیشه به نفع انقلاب نیست. و این کاملاً بسته به شرایط زمانی و مکانی دارد. ولی ببینیم که آقای ستوده چگونه می خواهد از تضاد میان صفوف دشمن به نفع افکار و ایده های اپورتونیستی خود و خط سیاسی مطبوع اش استفاده کند. او در ادامه چنین می نویسد:

“اول اینکه همه ما عقیده داریم، همانطور که تشدید تضاد میان صفوف دشمن همیشه به نفع جبهه انقلاب بوده(!)، آنرا تقویت می نماید، طبیعی است محکومیت جمهوری اسلامی توسط هر دولت  سرمایه دارِ ارتجاعی و دست راستی نیز میتواند امری مثبت بوده(!)،  سرنگونی جمهوری اسلامی را تسریع نماید. بهمین ترتیب تلاش برای وادار ساختن این دولت ها به محکوم نمودن جمهوری اسلامی و بستن سفارتخانه های جمهوری اسلامی نه تنها امری مفید، بلکه یکی از وظایف نیروهای مترقی و انقلابی در خارج کشور می باشد.”، علامت های تعجب و خط زیر کلمه از من است.

 خوب کم کم دم خروس از زیر عبای آقای ستوده دارد می زند بیرون. در حقیقت آقای ستوده به خوانندگانش می گوید که نیرو های مترقی و انقلابی (البته در اینجا انقلابی را برای بامزگی می گوید) کشور های امپریالیستی را وادار کنند؟ که سفارتخانه های جمهوری اسلامی را ببندند و با جمهوری اسلامی قطع رابطه کنند. خوب قطع رابطه دولت امپریالیستی کانادا برای مردم زحمتکش ایران چه سودی در بر خواهد داشت(لازم است اینجا اضافه کنم که بر خلاف دریوزگی امثالهم، نظام سرمایه داری جهانی دارد به سمت سازش و ایجاد روابط عادی سیاسی بین دُول امپریالیست و حکومت ایران پیش می رود) این، از یکطرف خریدن آبرو برای جمهوری اسلامی است که گویا با چنین دولتهای غارت گر و کثیفی نمی خواهد رابطه داشته باشد و از طرف دیگر دولت کانادا خود را دمکرات جلوه می دهد که آری ما با دولتهای دیکتاتوری مثل جمهوری اسلامی ایران نمی خواهیم رابطه داشته باشیم. آقای ستوده وارد چنین دعواهائی نشوید. این دعواها هر طرفش را که بگیری به نفع سرمایه تمام می شود. اگر دولت کانادا، جمهوری اسلامی را محکوم کند یعنی اینکه خودش بهتر است. در صورتی که معلم تمام نیروهای ارتجاعی در سراسر جهان همین امپریالیستها هستند. اینها با محکومیت این جلادان می خواهند درون توده های کارگران توهم ایجاد کنند که دُول امپریالیستی، دولتهای دمکراتیک و مخالف شکنجه و اعدام هستند. .لی همین دولت آمریکا دهها هزار زندانی منتظر اجرای حکم اعدام در زندانهایش دارد و روزی صدها انسان را در سراسر جهان فتل عام می کند. شما می بینید در جائی که دولت کانادا سفارتش را بست آقای خاوری رئیس بانک ملی ایران که یکی از همان جلادان و مرتجعین جمهوری اسلامی است با دزدیدن میلیونها دلار از پول مردم بیچاره ایران خیلی راحت آمد کانادا و شهروند این کشور هم شد. دعوا فقط سر لحاف ملا است. خانواده بن علی و ذوستان یعنی جلادان مردم زحمتکش و کارگرتونس برای ادامه حیات خویش هم به کبک آمدند و نه  به عربستان، تو گوئی کانادا به لانه امن جنایتکاران در پناه حکومت امپریالیستی تبدیل شده است. این در حالی است که همین دولت  کانادا،  رفیق جابر کلیبی  را  بعد از یک عمر مبارزه کردن بر علیه همین دولت های امپریالیستی و دیکتاتوریهای تحت سلطه شان در ایران، دارند بهمین جُرم اخراج می کنند.

در ادامه آقای ستوده چنین می نویسد:

“ما آنقدر درخود نیستیم  که اساساً مشکلی با شرکت یک سوسیالیست در این یا آن برنامه، حتی اگر توسط نیروهای ارتجاعی راه اندازی شده باشد، داشته باشیم(!). اما و تنها  بشرط آنکه سوسیالیست ما به بهانه های مختلف مثل بُرد و تاثیر بیشتر برنامه یا جلب جمعیت بیشتر، یا هر دلیل خود فریبانه دیگری، وظیفه افشاگری بیرحمانه نمایندگان سرمایه داری را یک لحظه هم به فراموشی نسپارد، و بهانه های مزبور را وسیله پرده پوشی سازش خود با نیروهای ارتجاعی قرار ندهد. اگر جز این بود شرکت در پارلمان های بورژوایی که نهادهای ارتجاعی بشمار می روند، به صرف تنها و تنها انجام وظیفه افشاگری، مجاز شمرده نمی شد.”

در اینجا  آقای ستوده دیگر سنگ تمام می گذارد و برای اینکه در خود نباشد و انسانی فعال از نوع سیاسی اجتماعی آن باشد حاضر است در هر برنامه ای که توسط گروههای ارتجاعی راه اندازی می شود شرکت کند شاید حتی خود جمهوری اسلامی حالا از جناح نرم آن. تا آنجا که مربوط به خانه نشین بودن است من با آقای ستوده موافقم که باید فعال بود نه در خود. ولی اگر قرار باشد فعالیت یک فرد سیاسی آب به آسیاب دشمن بریزد من در اینجا به صراحت به آقای ستوده  می گویم که بهتر است ایشان در خانه بنشینند تا در جلسات ارتجاعی شرکت نمایند، لااقل شرافتمندانه تر است. بعد هم آقای ستوده، شرکت در چنین برنامه ها از پیش طراحی شده اند که کی؟ و در چه موقعی؟ و چه قرار است بگوید؟ فکر کنم من و شما می دانیم  که این هم آوایی با شرکت نمایندگان یک حزب قدرتمند انقلابی طبقاتی کمونیستی که از موضع قدرت،  آن هم در شرایطی ویژه در پارلمان بورژوائی ممکن است شرکت نماید بسیار متفاوت است، پیشنهاد می کنم، بیائیم و دست از این توهمات و توهم آفرینی ها بشوئیم. مطمئن باشید آقای ستوده که ارتجاعیون آدم کم ندارند. شرکت در مجالس ارتجاعی تنها و تنها آب به آسیاب دشمن می ریزد. به قول لنین:

مادام که افراد فرانگیرند در پس هر یک از جملات، اظهارات و وعده و وعیدهاى اخلاقى، دینى، سیاسى و اجتماعى منافع طبقات مختلف را جستجو کنند، در سیاست همواره قربانى سفیهانه فریب و خودفریبى بوده و خواهند بود.

به هر حال تمام این بحث ها بر می گردد به این مسئله که ما با فعالیت های سیاسی مان می خواهیم چه کاری انجام دهیم؟ حتی خیلی از سازمانها و احزاب چپ هم در جواب به همین سوأل مانده اند. چون آنقدر در مسئله با صطلاح فعالیت سیاسی به شیوه واقعن پراگماتیستی و تبلیغ خرده بورژوامابانه غرق شده اند که اصل مسئله را یا فراموش کرده اند و یا خود را به فراموشی زده اند و حال اصل مسئله چیست؟

اصل مسئله انقلاب کردن و سرنگونی و یا به قول مارکس خورد کردن ماشین دولتی سرمایه و جایگزین کردن آن با دیکتاتوری پرولتاریاست. حکومتی که در آن  زحمتکشان دست بالا را دارند و به قول انترناسیونال هیچ بودگان همه چیز می گردند. ما اگر فعالیتی هم می کنیم باید دراین راستا باشد و باید خیلی روشن و شفاف نیز باشد. کمونیستها ضمن اینکه مجبور به فعالیت مخفی هستند تا از طرف بورژوازی و دولت هایش شناسائی و نابود نگردند، از طرف دیگر برنامه و سیاست هایشان برعکس بورژوازی باید شفاف و روشن باشد و هست، چون کمونیستها یعنی اساساً کارگران آگاه به منافع طبقاتی شان به هیچ عنوان نمی خواهند و نمی توانند  برای خود قدرت و حاکمیتی دست و پا کنند، بلکه  تمام هم و غم کمونیستها همانطور که گفته شد یک دولت شورائی کارگری با شرکت تمام زحمتکشان و برای سرکوبی و منکوب کردن فعالیت خلع یدشدگان هنوز زنده و جلوگیری از یورش همقطاران بین المللی شان، گسترش و توسعه انقلاب کمونیستی  جهانی است. پس چک و چانه زدن سیاسی با گروه های مختلف ارتجاعیون و سرمایه داران  غدار و به قولی مار قورت داده و افعی شده معنی خود را  در مبارزه حاد طبقاتی از دست می دهد. بهمین مبارزات اخیر و برخورد دولتهای مرتجع نگاه کنید، آیا چیزی جز باتوم، گاز اشک آور و خردل و در نهایت گلوله و خون می بینید؟ البته، همواره در تاریخ کسانی بوده اند که این بازی را داشته اند و دارند و نمی شود هم کاری کرد، به قولی کسانی بوده و هستند که مرداب را ترجیح می دهند، که باید به آنها کمک کرد که هرچه زودتر،و بهتر که در آن غرق شوند. آری، ممکن است یک حزب قدرتمند راستین کمونیستی از یک تریبون بورژوازی تحت شرایط بخصوصی استفاده نماید. ولی اولاً این استفاده باید منوط باشد به اینکه توهم نسبت به این تریبون در توده ها ایجاد نگردد. چون کوچکترین توهم همچون سمی برای انقلاب اجتماعی کارگران خواهد بود، و ثانیاً استفاده از این تریبون تنها برای تبلیغ نظرات انقلابی حزب کارگران آگاه باید مد نظر قرار گیرد، یعنی دو نکته را در این خصوص باید لحاظ کرد، یک برخورد تشکیلاتی با منسجم ترین عصر نظام طبقاتی، یعنی امپریالیسم، که برخوردهای فردی از هر نوعی که باشد، در نتیجه تلاش فرد در برابر یک جمع، یا هضم و یا حذف خواهد شد، و دیگر اینکه این نیز، یعنی استفاده ی حزب کمونیستی در مواقعی مطرح است که آلترناتیو کمونیستی در توازن قوای سیاسی و اجتماعی و حتی نظامی در برابر سیستم و در بین توده ها ستمکش و طبقه کارگر دارای هژمونی باشد. حال چرا در اینجا مسئله حزب مطرح شد؛ به این خاطر که کمونیستها، اولاً با حزب تداعی می شوند و شرکت کننده در چنین مجالسی باید شدیداً تحت نظارت حزب باشد تا سیاست های حزب را به پیش ببرند. چناچه آقای ستوده در پایان به این نکته اشاره کرده اند که:

“مجاز بودن پیوستن هر نیروئی در هر اتحاد عمل، اگر با افشاگری و نقد وقفه ناپذیر گرایش های ارتجاعی درون آن اتحاد عمل همراه نباشد، به چیزی جز دست بالا پیدا کردن گرایشات ارتجاعی و آلت دست مقاصد آنها شدن، همچون نمونه یادمان کشتار ۶۷، نمی انجامد.”، تاکید ها از من هستند. این، باید سرمشق در برخورد بهر پدیده ای باشد و نه اینکه فقط گفته شود تا مسائل دیگر را بپوشاند.

و اما دو نکته دیگر هنوز موجود هستند، یکی تیتر نوشته آقای ستوده است و دیگراینکه، آقای ستوده، نام و هویت جریاناتی که در این شو شرکت کرده اند را، برای خواننده مسکوت می گذارد و آشکار و شفاف نمی کند.

همه می دانیم که اعدام  و کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی که با سال ۱۳۶۷ شروع نشد و در همین سال نیز خاتمه نیافت، بلکه اعدام و قتل عام از روز سر کار آمدن جمهوری اسلامی و حتی خیلی قبلتر از آن در جامعه  دیکتاتور زده، جاری و برسمیت شناخته شده بود، بعنوان نمونه و فقط نمونه،  اعدام دسته جمعی رفقای اولیه سازمان چریک های فدائی خلق ایران شهرو (دسته جنگل سیاهکل) “…و۱۷ نفر آنها دستگیر شدند که ۱۳ نفرشان در ۲۷ اسفنده ۱۳۴۹ اعدام شدند- حمید اشرف –یک سال مبارزه مسلحانه در جنگل و کوه”، به رگبار بستن بیژن جزنی و یارانش در سحرگاه ۲۴ فرودین ماه ۱۳۵۴ توسط مأموران و جانیان ساواک در تپه های اوین، قتل عام هم های زندانیان و اسیران در کردستان در سال ۱۳۵۸ بوسیله خلخالی جلاد، ۳۰۰ نفر که در میانشان روی برانکارد دراز کشیده با پای شکسته و کودک ۱۲ ساله وجود داشت وشکنجه و قتل ۴ رهبر خلق ترکمن و بویژه و بویژه قتل عام های زندانیان سیاسی  در سال ۱۳۶۰ و بویژه در همان ماه شهریور که تا سال ۱۳۶۳ ادامه یافت، می توان اشاره کرد. اما، در اینجا منافع سیاسی گروهها و جریانات خائن بوده و شده ای، در عمر جمهوری اسلامی سرمایه داری بویژه احزابی مثل حزب توده و اکثریت و… در میان است که قتل عام زندانیان  سیاسی یعنی فرزندان کارگران و زحمتکشان و دیگر رهائی طلبان را فقط مختص به سال ۱۳۶۷ بکنند و تا که بتوانند همکاری های خود را در لو دادن کمونیست ها و مخالفین جمهوری اسلامی و تحویل آنها به جلادان و تبلیغاتشان برای سیاست به قول خودشان انقلابی و ضد امپریالیستی امام خمینی شان و دیگر سردمداران دولتی و کاندیدا خویش اعلام کردن کسی مثل خلخالی و دریوزگی شان پوشیده بماند و خود را در صف نیروهای انقلاب جای دهند و به همین دلیل که عده ای از اعضا و سرانشان بعد از آن همه خدمات، در سال ۱۳۶۷ اعدام شدند، کشتارزندانیان سیاسی و قتل عامشان منوط به چنین فاجعه ای کنند تا فجایع همتراز پوشیده مانده و دست خون آلودشان پنهان بماند و هم از بار جنایات سرمایه داران اسلامی کاسته شود. در اینجا بهیچوجه قصد کم رنگ کردن این جنایت(قتل عام سال ۱۳۶۷) نیست، هر چند که همین هم بس است، برای نشان ضدیت با انسان و جانی و  قاتل بودن سران جمهوری اسلامی سرمایه داری و حتی منافع دولت های امپریالیستی که تا کنون سکوت کردند و با اینها مرواده داشته و اکنون هم، چه آشکار و چه پنهان دارند، ولی هر چیزی سابقه و تاریخی دارد و منافعی مطرح بوده است، که وظیفه کمونیست ها افشاء همه این هاست. شاید اینجا جناب ستوده از دست من عصبانی شود، به این دلیل که گروهی که یاد بود را اعلام کرده بود، تیترش را همین اعلام کرده بودند. اما در اینجا یک نکته مهم همیشه برای کمونیست ها مطرح است،  و آن اینکه  وقایع را تاریخی دیدن و پریود زمانی که وقایع در آن رُخ می دهند و پیش و پس یک واقعه را نشان دادن و نه مانند دیگران که منافع فردی، سازمانی و طبقاتی شان ایجاب می کند برای اینکه قضایا را سر و دُم بُریده مطرح کنند، برخورد نمی کُنند. اگر هم در تیتر حالا بگیریم که حق  با سیامک باشد که نیست، ولی در متن باید که به مسئله پرداخته می شد و اتفاقاً آن منافع طبقاتی را عیان می  کرد و می کند که با فجایع تاریخی این چنین برخورد می نمایند.

نکته دیگر اینکه، چرا سیامک، اسامی و هویت این نیروهای با صطلاح کمونیستی و به نوشته خودش سوسیالیست را بطور روشن و شفاف اعلام نمی کند؟ مگر قرار نیست که طبقه کارگر در کل و بویژه در ایران آگاه شود و سره را از ناسره تشخیص دهد و به دنباله روی و توهم داشتن به چنین نیروهائی که در چنین مجالسی شرکت می کنند و سکوت پیشه می کنند و با نمایندگان مجالس و دولت های امپریالیستی خوش و بش می کنند، خاتمه دهد؟ پس چرا نباید به طور آشکار و روشن اسامی اعلام گردد و علل و منافعی شخصی، گروهی و طبقاتی که چنین نشست و برخاست ها را توجیه می نماید، برملا گردد تا به قولی رسوا شود آنکه در آن غل و غشی است.

۱۸ اکتبر ۲۰۱۳

لینک مقاله سیامک ستوده چاپ در نشریه روشنگر/ نکاتی در مورد مراسم یادمان کشتار ۶۷ در تورنتو

wwhttp://www.rowshangar.ca/75.pdf