لنین و لنینیسم (بخش پایانی)

سپاسگزاری:

در این بخش ِ پایانی وظیفه ی خود می دانم از سایت های ارجمند : آزادی بیان ، ایران تریبون ، روشنگری ، گزارشگران ، مبارزان کمونیست و مجله ی گرامی ِ هفته که با اعتقاد و احترام به آزادی بیان ، مرا در انتشار ِ این نوشتار یاری نمودند صمیمانه سپاسگزاری کنم . اگر نبود چنین اعتقادی به آزادی و چنین فضای رسانه ای ، در موقعیتی که من هستم انتشار این نوشتار در گستره ی وسیع ِ – برون و درون – بسیار دشوار و بلکه ناممکن بود .

از سوی دیگر از آن سایت هایی که در حرف دم از آزادی اندیشه و بیان می زنند ، اما به دلیل سکتاریسم حاکم بر تفکر و عملکردشان از درج و انتشار عمومی ِ آن خودداری کردند گله مندم ، و آنها را مصداق ِ واقعی واعظ غیر متعظ می دانم .

٭٭٭

درباره ی یک شعر ، پاسخی به یک کامنت :

« نیکلای » در مجله ی محترم هفته با آوردن شعرگونه ای از من که پنج سال از درج آن می گذرد ، آن را همچون « پیراهن عثمان » بر سر ِ دست گرفته و با فریاد ِ یافتم یافتم شاهدی بر رویزیونیسم من معرفی کرده است .

درست است . آن شعرگونه را من در ستایش ِ لنین و بلشویسم سروده بودم . اما در چه موقعیت و چه درک و برداشت و شناختی از لنین و بلشویسم ؟ پاسخ به این پرسش ، اتفاقن برای تشخیص مارکسیسم از لنینیسم و رویزیونیسم و نقش مهم آزادی های سیاسی و به ویژه آزادی بیان و چاپخش ، خصوصن برای ترویج ِ مارکسیسم و شناسایی ِ مارکسیسم راستین از مارکسیسم دروغین در همه ی اشکال ِ آن و از جمله لنینیسم ، بسیار ضروری و اکنون به موقع است .

تقریبن همه ی چپ های ایرانی با خواندن ِ آثار لنین با ترجمه ی توده ای ها به مارکسیسم گرایش پیدا کردند .

تا سال ِ ١٣۵٧ و تغییر رژیم ، به جز کاپیتال به ترجمه ی ایرج اسکندری و چند ترجمه ی ناقص ِ دیگر ترجمه ای از آثار مارکس در ایران نشده بود ، همان ها هم به دلیل ِ وجود استبداد ِ شاهنشاهی یافت نمی شد . آثار لنین هم همینطور .

آشنایی ِ ما جوانان ِ آن زمان با مارکسیسم – و در واقع با لنینیسم – از خلال ِ نوشته های جسته و گریخته ای بود که از نویسندگان ِ عمومن توده ای در برخی گاهنامه ها چاپخش می گردید . این نوشته ها هم بیش تر محتوای سیاسی و موضعگیری به سود شوروی و به اصطلاح سوسیالیسم آن داشتند تا محتوای آموزشی ِ فلسفه ی ماتریالیستی دیالکتیکی که پایه و مایه ی هرگونه شناخت از جمله شناخت ِ خود ِ لنین و رواج دهندگان ِ آموزش های اوست.

در ١٣۵٧ پس از تغییر رژیم ، باز همین نگرش و جهت گیری بر جنبشی که تازه از زندان ِ دیکتاتوری و اختناق رها شده و خود را چپ و مارکسیستی می نامید حاکم بود ، و طبیعی است که اندیشه ی من هم تا سال ها بعد زیر ِ تاٴثیر همان فضای تک صدایی ِ لنینیستی باشد.

تازه از میانه ی دهه ی ١٣٧٠ و به طور مشخص از ١٣٧۶ بود که کم کم با همت و پشتکار ِ مترجمان غیر توده ای آثار مارکس و انگلس به طور مستقیم و بی واسطه ی « نقال و راوی » در ایران چاپخش گردید و تا امروز ادامه یافته است .

می توان گفت مهم ترین ، آموزنده ترین و تاٴثیرگذارترین نوشته های مارکس – انگلس بر جهان بینی ِ فلسفی ما از آن تاریخ ترجمه و منتشر گردیده است . آثاری که تا پیش از آن کیمیا بودند و هم اکنون هم برای بسیاری حکم کیمیا دارند .

همزمان با این ترجمه ها ، چندین ترجمه از آثار هگل ، از جمله پدیدار شناسی روح ، به فهم بیش تر ِ دیالکتیک و دیالکتیک ِ ماتریالیستی و حتا ماتریالیسم ِ تاریخی یاری رسان گردید .

چنین بود که جهان و جهان بینی محدود به شوروی و لنین آنچنان گسترش یافت که ضرورت ِ بازنگری در دانسته های تا آن زمان را خواه ناخواه الزامی نمود . مارکس و انگلس و آموزگار ِ دیالکتیک هگل بودند که تفکر پویا و جویای ِ مارکسیستی ِ ما را از زیر چیرگی ِ جهان نگری ِ محدود و فعال مایشای مستبدانه ی لنین و لنینیسم بیرون کشید و به گستره ی جهان و جهان بینی ِ گسترش یابنده و فرانگر ِ ماتریالیستی دیالکتیکی ِ مارکس – انگلس پرتاب نمود . تنها چند سال برای پوست اندازی و رهایی از چنان محدود نگری شخصیت محور – با ظاهری مارکسیستی – کافی بود .

اگر برای جامعه های پیشرفته ی چند صدایی رویزیونیسم در شکل ِ لنینیسم جاذبه و کارکرد ِ صرفن بورژوایی و آگاهانه داشته ، برای کشورهای عقب مانده با حاکمیت ِ استبدادی و تک صدایی که امکان ِ دسترسی به آثار تئوریک ِ دست اول ِ مارکس – انگلس وجود نداشته و این تئوری ها فقط از طریق نقال و راوی ، آنهم با دست کاری و تحریف انتشار پیدا کرده ، لنین و لنینیسم یگانه آلترناتیو ناگزیر مارکسیسم بوده است .

در این جا یک مسئله ی بسیار با اهمیت را نباید از نظر دور داشت : شناخت مارکس و انگلس – یا مارکسیسم – هیچ نیازی به شناخت ِ لنین ندارد ، در حالی که شناخت ِ لنین ، حتمن نیازمند ِ شناخت ِ مارکس و انگلس است . به بیان دیگر ، تا کسی آثار مارکس و انگلس را نخوانده – و صد البته درک نکرده باشد – قادر به شناخت ِ رویزیونیسم لنین و لنینیسم ، با توجه به تبلیغات گسترده ای که هم از سوی لنینیست های خود مارکسیست نام ، و هم از سوی مدافعان ِ علنی ِ سرمایه داری می شود – که عمدن آموزش های لنین را آموزش های مارکس – انگلس جا می زنند و به جای لنین آنها را نقد می کنند – نخواهد شد.

تا پیش از چاپ و انتشار تئوری های مارکس – انگلس ، ما ناخواسته لنینیست و سرباز و فدایی ِ لنین ( رهبر ) بودیم ، و اگر دستی هم در شعر و هنر داشتیم یقینن در ستایش « رهبر عظیم الشان» داد ِ سخن می دادیم .

اما حالا چه ؟

حالا که هم اندیشه ی لنین در دست رس و پیش روی ِ ماست ، و هم اندیشه ی مارکس و انگلس بدون میانجی ِ نقال و راوی ؟

« لنین و لنینیسم » من محصول جمع بست و مرزبندی شده ی دو برهه از زندگی و فعالیت ِ فکری ِ خویش است : برهه ای که به دلیل ِ فقدان ِ آزادی ِ چاپ و انتشار ، و دست رسی نداشتن به کتاب های بنیانگذاران ِ فلسفه و سوسیالیسم علمی ناچار باید سخن آنها را از طریق ِ نقال و راوی بشنوم و به دلیل علاقه مندی همانها را بپذیرم ، و برهه ای که از سال های پایانی دهه ی ١٣٧٠ آغاز شد و در تداوم آن با مطالعه ی اصل ِ تحریف نشده آموزش های درست را جایگزین آموزش های نادرست و تحریف شده نموده ام .

با این توضیح ، کدام را باید پذیرفت : اصل یا نقل قول های تحریف شده را ؟

کدام منطقی تر است : ایستادن و پافشاری بر اشتباه آنچنانکه لنین گفت ، یا غلبه بر اشتباه و پیش رفتن آنچنانکه مارکس و انگلس گفته اند ؟

اصرار بر درستی ِ آموزش های تحریف و تجدید نظر شده ، که نادرستی شان را پراتیک ِ تاریخی ثابت نمود ، یا گسست از این آموزه ها ، و ترویج ایده ها و آموزه هایی که علمی بودن شان ضامن ِ درستی و کارآمدی شان در پراتیک ِ تاریخی است ؟

جناب نیکلای ! نقل قول های من اکثرن ترجمه ی پورهرمزان و با ارجاع به مشخصات کتاب های ترجمه شده ی اوست . برخی نیز از کتاب های معروف به جلد سفیدند که باز هم مشخصات ِ آن ها در نقل قول ها آمده . بنابراین ، اگر اعتراضی به ترجمه ی نقل قول ها دارید متوجه مترجم است نه من . بد نیست به جای ناسزاگویی به من نگاهی هم به ترجمه های یاد شده بیاندازید تا اگر ایرادی به آنها وارد است ، ما را هم از آن آگاه سازید .

علاوه بر این ها : اگر نقدی به کل نوشته و مضمون ِ کلی آن دارید ، می توانید در یک مقاله بنویسید و در معرض خوانش ِ همگان بگذارید تا من هم بتوانم به آن پاسخ دهم ، نه آنکه با ناسزاگویی و افترا به من و نادان تصور کردن ِ خواننده ، ذهنیات خودتان را به لنین نسبت دهید و جای شاکی و متهم را زیرکانه عوض کنید .

پیشنهاد من به شما این است که به جای حاشیه سازی و فرافکنی ، همین بخش ١۴ را که عمدتن درباره ی تاٴکید و پافشاری لنین بر دیکتاتوری فردی ، تفتیش و جاسوسی و اعدام و تیرباران ِ دگراندیشان است ، به عنوان ِ نمونه و معیار کل ِ نوشتار بگیرید و ایرادهای آن را به نظر دیگران هم برسانید . و اگر نتوانستید ، دست از تعصب به لنین و لجاجت با حقیقت بردارید .

راستی : نظرت درباره ی تفتیش عقاید و تیرباران ِ دگراندیشان ، و آزادی بیان و چاپخش اندیشه چیست ؟

هروقت به این چند سؤال ِ ماهیت شناسانه جواب دادی ، می توانی من را زیر سؤال ببری !

٭٭٭

لنین به منظور ِ توجیه ِ دیکتاتوری ِ فردی متکی بر نیروی سرکوب ِ خود از مایه گذاشتن از اعتبار مارکس و سوسیالیسم ِ علمی ابایی نداشت ، وگرنه اینهمه واژه ی بی مصداق سوسیالیستی پشت سر هم ردیف نمی کرد تا چیزی را القا نماید که خلاف ِ نظر مارکس و سوسیالیسم علمی است : « باید یاد گرفت که دموکراتیسم ِ میتینگی ِ پرشور ِ توده های زحمت کش را همچون طغیان ِ بهاری ِ کرانه شکن فوران می زند با انضباط ِ آهنین در هنگام ِ کار و با اطاعت ِ بی چون و چرا از اراده ی فرد ِ واحد یعنی رهبر ِ شوروی [ = لنین ] در هنگام کار تواٴم نمود . » ( همان . ص. ١٩٨٨ – ١٩٨٧ . درون کروشه از من است ).

این « توده های زحمت کش » همان اکثریتی بودند که قرار بود در یک دولت تراز نوین آنها دیکتاتوری خود را بر اقلیت ستمگر و سرکوب گر اعمال کنند ، اما لنین در ١٩٢٣ ، شش سال پس از کسب قدرت ، آنچنان به آنها و « دموکراتیسم ِ میتینگی پرشورشان » بی اعتماد – و شاید هراسان – بود که در کنگره ی دوازدهم ِ حزب به « دیکتاتورهای جداگانه ی » گرد آمده در کنگره هشدار داد به شدت مراقب شان باشند : « من به کنگره پیشنهاد می کنم هفتاد و پنج تا صد عضو جدید برای کمیسیون ِ مرکزی ِ تفتیش از میان کارگران و دهقانان انتخاب کند . گزینش شوندگان باید از لحاظ ِ حزبی مورد همان آزمایشی قرار گیرند که اعضای عادی ِ کمیته ی مرکزی قرار می گیرند . زیرا گزینش شدگان باید از کلیه ی حقوق اعضای کمیته ی مرکزی برخوردار باشند . از طرف دیگر بازرسی کارگری و دهقانی باید تا حد ِ ٣٠٠ تا ۴٠٠ کارمند تقلیل یابد و این کارمندان از جهت ِ شرافت ِ اخلاقی و از جهت اطلاع از دستگاه ولتی ِ ما مورد آزمایش خاصی قرار گیرند . به نظر من برقراری ِ چنین پیوندی میان ِ بازرسی کارگری و دهقانی و کمیسیون ِ مرکزی تفتیش [ جاسوسی ، اطلاعاتی ] به حال ِ هر دوی این مؤسسه سودمند خواهد بود . » ( همان . ص. ٢٢٠٢ ) . ما با این اصطلاحات و فرمان های از بالا در مورد پایش ِ افراد مورد سوء ظن کاملا ً آشنایی داریم . بنابراین لازم نیست به خودمان زحمت بدهیم و گفته های لنین را تحلیل و تفسیر نماییم . تنها به این بسنده می کنیم که سیستم ِ پایش و مراقبت لنینی همانی است که بعدها نام کا . گ . ب . گرفت و الگویی شد برای دیگر حکومت های استبدادی و دیکتاتوری های فردی . پایشی که شامل خود افراد ِ گزینش شده و حزبی هم می شد .

« سیصد الی چهارصد کارمند ِ بازرسی ِ کارگری و دهقانی که طبق ِ نقشه ی من باقی خواهند ماند [ یعنی از هزارتوی صافی های گزینش رد شده تا مورد اعتماد ترین و نخبه ترین شان به عنوان مفتش به استخدام ِ « دولت تراز نوین » لنینی در آیند ] از طرفی به اجرای وظایف ِ صرفا ً منشی گری در نزد ِ سایر ِ اعضای بازرسی کارگری و دهقانی و نیز اعضای کمیسیون مرکزی تفتیش خواهند پرداخت ، و از طرف دیگر باید فوق العاده کاردان و کاملا ً آزمایش شده و کاملا ً قابل اعتماد باشند و حقوق زیاد دریافت بدارند که آنها را به کلی از وضع ِ کنونی ِ واقعا ً تیره بختانه ی ماٴمور بازرسی ِ کارگری و دهقانی نجات دهد . » ( همان . ص. ٢٢٠۴ – ٢٢٠٣ . درون کروشه از من است . ) .

حقوق زیاد دریافت بدارند ، به زبان متداول فارسی امروزی ! یعنی برخلاف ِ نظر مارکس و انگلس و کموناردها در مورد دستمزد ِ برابر با مزد کارگر ِ ساده ، جاسوسان و مفتشان باید بیش از کارگران ودهقانان و حتا متخصصان حقوق بگیرند تا بتواندد کارشان را به نحو احسن انجام دهند !

این افراد ِ از هزار توی گزینش رد شده و به استخدام ِ « دولت تراز نوین » در آمده ، هیچ محدودیت و ممنوعیتی برای پایش و مراقبت و دخالت در امور و زندگی ِ خصوصی ِ دیگران ندارند : « اعضای کمیسیون ِ مرکزی ی تفتیش که موظف اند به تعداد معین در هر یک از جلسات پولیت بورو حضور یابند ، باید گروه هم پیوسته ای باشندکه بدون توجه به مقام مراقبت نمایند که اقتدار احدی نتواند مانع ِ آن گردد که آنها استیضاح به عمل آورند و اسناد را وارسی کنند و به طور کلی از امور اطلاع کامل حاصل نمایند و صحت مؤکد امور را معین سازند . » . ( همان : ٢٢٠۵ ) .

خوشبختانه امروزه تکنولوژی به قدری پیشرفت کرده که نیازی به آنهمه مراقب و مفتش حقوق ِ کلان بگیر نیست و به جای آنها می توان در هر اتاق کار و اتاق خواب و روی صندلی ِ هر کمیسیونی یک دوربین مخفی و یک دستگاه شنود کار گذاشت !

این دیکتاتوری پرولتاریاست یا دیکتاتوری مفتشان و مراقبان ؟

به یاد بیاوریم که انگلس درباره ی بلانکیست ها گفت : « بلانکیست ها در مکتب ِ توطئه تربیت شده اند و از طریق انضباط شدیدی که خاص این مکاتب است به هم ارتباط دارند و از این نقطه نظر حرکت می کنند که گروه نسبتا ً کوچکی از انسان های مصمم و جدی و متشکل قادرند در یک لحظه ی مناسب نه تنها زمام دولت را در دست گیرند بلکه با صرف ِ انرژی زیاد و بدون توجه به همه ی چیزهای دیگر می توانند آنقدر آن را حفظ کنند تا بتوانند توده های مردم را به دور گروه کوچک ِ رهبری متشکل سازند . اما ، این کار بیش از هرچیز مستلزم شدیدترین تمرکز مستبدانه ی تمام قدرت در دست حکومت جدید است . » ( کمون پاریس . ص. ٣٣ ) .

و « از آنجا که بلانکی هر انقلابی را به عنوان ِ اقدام یک اقلیت ِ کوچک تلقی می کند ، الزاما ً دیکتاتوری بعد از پیروزی خواه ناخواه نتیجه ی آن خواهد بود و دیکتاتوری ای که اگر خوب دقت کنیم ، دیکتاتوری طبقه ی انقلابی یعنی پرولتاریا نبوده بلکه دیکتاتوری ِ تعداد معدودی از افرادی است که دست به این اقدام زده اند و خود آنها نیز به نوبه ی خود زیر ِ دیکتاتوری ِ یک یا چند نفر معدود متشکل شده اند . » ( همان . ص.  ١٠٨ ) .

دیکتاتوری ِ اقلیت بر اکثریت ِ دولت ِ لنینی ، دقیقا ً همان دیکتاتوری ِ معدود افراد است که انگلس آن را توصیف کرده و یک خصوصیت آن ، گماشتن افرادی از خود توده ها در میان آنهاست برای خبرچینی ، آنچنان که لنین می گوید : « ما باید کارمندان ِ سازمان ِ بازرسی کارگری و دهقانی را به طرزی کاملا ً خاص برگزینیم و در این میانه قاعده ای جز آزمایش بسیار جدی به کار نبریم . کارگرانی که ما به سمت ِ اعضای کمیسیون ِ مرکزی تفتیش جلب می کنیم باید از کمونیست های بی خدشه باشند و من بر آنم که باید با آنها مدتی مدید کار کرد تا شیوه ها و وظایف ِ کار را به آنها آموخت . » ( مجموعه آثار . جلد ٣ . ص. ٢٢١١ – ٢٢١٠ ) .

پرسیدنی است که دولت و دیکتاتوری پرولتاریا چه نیازی به یک چنین دم و دستگاه ِ جاسوسی و خبرچینی ( مفتشی ) عریض و طویلی آنهم گزینشی و مخفیانه از کارگران و در میان ِ کارگران دارد ؟ دولتی که به شکل ارگانیک برآمده از توده هاست و بر قدرت ِ توده ها و طبقه ی کارگر تکیه دارد ، نیازی به یک چنان دستگاه بروکراتیک ِ جدا از توده هایی برای خبرچینی و جاسوسی از افراد ارگانیک خود ندارد . مگر آنکه میان این ارگان و ارگانیسم توده ها آنچنان دیوار جدا کننده ای باشد ، که ار گانیسم جدا از توده های حاکمیت از کرد و کار درونی جامعه و زندگی ِ سلول های تشکیل دهنده اش به کلی بی خبر بماند ، و نیازمند فرستادن سلول های ستون پنجم و خبرچین به آن سوی دیوار باشد . در این صورت هم چنین دولتی ، نه دولت ِ ارگانیک توده ها ، که دولت ُ اقلیت حاکم بر ارگانیسم توده هاست . به بیان ِ دیگر ، دولت غیر ارگانیک با اکثریت ِ مردم ، آن زائده ی بدخیمی است که با ایجاد سلول های ناجور با سازمان ِ سلولی ِ توده ها وحدت ِ ارگانیک ِ اندام ِ ناهمخوان با خود را از درون مورد تهدید قرار می دهد ، به گونه ای که سلول های در معرض ِ تهدید یا باید خود را با کرد و کار ِ زائده ی بدخیم منطبق نمایند ، یا آنکه محکوم به مرگ ِ تدریجی اند .

فرستادن ِ خبرچین برای شناسایی و شکار مخالفان در میان توده ها ، تنها و تنها از یک حکومت کودتایی و نظامی برمی آید ، نه از دولت پرولتاریایی یا حتا یک دولت ِ معمول ِ بورژوایی . سازوکار ِ شناسایی و شکار را لنین اینگونه به افراد گزینش شده آموزش می دهد : « آنها [ مفتشان و جاسوسان ] در عین ِ حال باید خود را برای کارهایی آماده نمایند که من پرهیزی ندارم نام آن را تدارک برای شکار بگذارم . در کشور ما هنوز نپ نتوانسته است آن احترامی را کسب کند که فکر ِ این که ممکن است کسی را در این جا شکار کنند موجب آزرده خاطری گردد . هنوز از عمر جمهوری شوروی آن قدر کم گذشته است و چنان تل هایی از انواع زباله ها روی هم ریخته شده که مشکل از این فکر که در این زباله ها می توان به کمک برخی حیله ها و تجسس هایی که گاه در منابع نسبتا ً دور و یا از راه های نسبتا ً پرپیچ و خم انجام می گیرد کاوش هایی به عمل آورد برای کسی آزرده خاطری دست دهد و اگر هم دست دهد می توان اطمینان داشت که ما به چنین کسی از ته دل خواهیم خندید ! » ( جلد سوم . ص. ٢٢١۴ ) .

لنین به زبان پیچیده و رمزگونه به خودی هایی که با این زبان آشنایی دارند می گوید : رفقا ! ما با نپ عطای سوسیالیسم را به لقای اش بخشیدیم . قاچ ِ زین را بچسبیم اسب سواری پیش کش مان ! قدرتی را که به زحمت به دست آورده ایم با هر « حیله و تجسسی » شده محکم بچسبیم تا همین را هم از دست ندهیم . برای این کار هم راهی جز شکار مخالفان نداریم . اگر در اروپا این کار – تجسس و شکار مخالفان – موجب ِ خشم و بر آشفتگی می شود ، اما در روسیه آنقدر اوضاع قاراشمیش و درهم است و آنقدر در این شش سال پس از انقلاب زباله روی زباله انباشته شده ، و سر مردم آنقدر با مشکلات زندگی گرم است که کسی یا متوجه اِعمال ِ تجسسی و شکار نمی شود ، یا اگر هم شد و اعتراض کرد ما – کمیته ی مرکزی و گاردهای محافظ و شکارچیان – از ته دل به آنها خواهیم خندید ! جز این چه مفهومی دارد گفتار لنین ؟

اگر هنوز هست کسی که متوجه « آموزش داهیانه » ی لنین نشده باشد ، باز می تواند در ادامه ی همان رهنمودها به کمیته ی مرکزی ِ مفتشان و شکارچیان بخواند : « در واقع به چه سبب نباید مطلوب را با مفید تواٴم ساخت ؟ چرا نباید از نیرنگ ِ شوخی آمیز یا نیمه شوخی برای شکار ِ یک چیز مضحک یک چیز مضر ، یک چیز نیمه مضحک و نیمه مضر و غیره استفاده کرد . » ( همان . ص. ٢٢١۵ ) .

این زبان ِ دوپهلو ، « نیمه شوخی و نیمه جدی » – و در واقع تماما ً جدی ! – تنها می تواند زبان ِ رمزی ( لوتره وارِ ) اطلاعاتی ها و شکاچیانی باشد که نمی خواهند دیگران سر از مفهوم گفتارشان در بیاورند . در غیر اینصورت چرا باید از صراحت و علنی گویی ابا داشت ؟

یک دیکتاتوری نرمال ِ هنجار مند ِ طبقاتی ، دو طرف بیش تر ندارد : طرفی که دیکتاتوری اش را اعمال می کند ، یا طبقه ی حاکم ، و طرفی که دیکتاتوری بر او اعمال می گردد ، یا طبقه ی زیر سلطه . در این نوع دیکتاتوری – مثلا ً دیکتاتوری بورژوازی – نیازی به پایش مدام و پلیسی افراد نیست . سیستم ، به طور خودکار ( بوروکراتیک ) همه ی افراد طبقه ی زیر سلطه – که برای بورژوازی پرولتاریاست – را زیر نظر دارد . حتا به طرف مخالف آزادی بیان هم می دهد تا بتواند نوع ِ اندیشه و صاحب ِ اندیشه ی نوعی را شناسایی کرده و زیر نظر و کنترل داشته باشد . اما ، دیکتاتوری غیر نرمال ( ناهنجارمند ِ ) فردی ، نظیر دیکتاتوری های بوناپارتیستی که یک نفر خود را نماینده ی همه ی طبقات – دست کم نماینده ی تمام خلق – می داند ، این ، فرد است که دیکتاتوری ِ « پدرانه » و « خیرخواهانه » ی خود را به نمایندگی از خلق ، بر تمام افراد ِ  جامعه و حتا نزدیکان خود اعمال می کند . با چنین نگرشی است که لنین خطاب به کمیته ی مرکزی حزب گفت : « این است آن وظایف عالیه ای که من برای بازرسی کارگری و دهقانی خودمان آرزومندم . به این جهت است که من برای آن نقشه ی در آمیختن یک مقام عالیه ی حزبی ِ بسیار صاحب اقتدار را با کمیساریای ملی ِ عادی طرح می کنم . » ( همان . ص. ٢٢٢١ ) . در دیکتاتوری های فردی ، این فرد است که تصمیم می گیرد و دیگران باید آن را بی چون و چرا اجرا کنند ، حتا اگر علیه خودشان باشد ! این چه جمهوری ِ دموکراتیک ِ کارگران و دهقانانی است که در یک کشور ِ یکصد و ده میلیونی ، یک کمیته ی مرکزی ِ پنجاه نفره و در راٴس آن یک نفر باید برای همه و حتا آن چهل و نه نفر « رفقا » ی حزبی تصمیم بگیرد و هیچ کسی هم جراٴت ِ اعتراض به او را نداشته باشد ؟ کسی که در مورد نزدیک ترین افراد حزبی اش ، یعنی چهل و نه نفر کمیته ی مرکزی هرچه می خواست می گفت اما آنها حق – و جراٴت – اظهارنظر درباره ی او را نداشتند ، می توانست آن کسی باشد که برای نظر ِ آن صد و ده میلیون افراد ِ « جمهوری ِ دموکراتیک » اش ارزش و احترامی قائل باشد ؟

ببینید لنین چگونه قاطعانه ، کوبنده و یکطرفه درباره ی مهم ترین افراد کمیته ی مرکزی حزب اش نظر می دهد ، بدن آنکه به آنها اجازه ی دفاع از خود بدهد :

درباره ی استالین و تروتسکی : « به عقیده ی من عامل ِ اصلی در مساٴله ی نااستواری در حزب ، اعضایی از کمیته ی مرکزی نظیر استالین و تروتسکی هستند . » .

درباره ی زینویف و کامنف : « حادثه ی زینویف و کامنف در ماه ِ اکتبر بدون تردید تصادفی نبود ، ولی گناه این حادثه را همان قدر کم می توان به گردن ِ این اشخاص گذاشت ، که گناه بلشویک نبودن را به گردن ِ تروتسکی . »

درباره ی بوخارین و پیا تاکف : « نظریات ِ بوخارین را با تردید بسیار زیاد می توان نظریات کاملا ً مارکسیستی نامید ، زیرا او دارای خاصیتی شبیه به آموزشگاهی است . او هرگز دیالکتیک نیاموخته و خیال می کنم هیچ وقت آن را عمیقا ً درک نکرده است . پیاتاکف هم به شیوه ی ریاست مآبی و جنبه ی اداری مسایل به حدی شیفتگی دارد که در یک مساٴله ی جدی سیاسی نمی توان به وی متکی بود . »

« استالین شخصی است بسیار خشن – در جایی حتا گفته بی ادب – و این نقص که در محیط ما کمونیست ها و در روابط ِ بین ما کاملا ً قابل ِ تحمل است در مورد ِ دبیرکلی تحمل ناپذیز است . » . ( نقل قول ها از : جلد سوم . ص. ٢٢۴۴ – ٢٢۴٢ ) .

اظهار ِ نظر ِ آخری مربوط به زمانی است که لنین می خواست جانشین خود را برای رهبری ِ یکصد و ده میلیون دهقان و کارگر انتخاب نماید ، بدون آنکه آن همه انسان ِ بالغ و عاقل کوچک ترین نظری درباره ی این انتخاب مخفیانه ابراز کرده باشند .

لنین هرکسی را که با عقاید او مخالفت می کرد – مخالفانی که در خارج از روسیه بودند ، وگرنه کسی در داخل جراٴت مخالفت با او را نداشت – ، مانند همه ی تک صدایانی که می شناسیم یا به نوکری و مزدوری ِ امپریالیسم متهم می نمود ، یا نادان و بی اطلاع از اوضاع داخلی روسیه : « به آن منتقدینی که بر سبیل ِ استهزاء و یا ازروی کینه توزی معایب ِ دستگاه ما را به رخ ما می کشند ، با کمال آرامی می توان گفت که شما شرایط ِ انقلاب ِ کنونی ِ ما را ابدا ً درک نمی کنید . » ( همان ص. ٢٢۴۵ ) .

اینهم جالب است که در ١٩٢٢ ، پنج سال پس از قدرت گیری ِ بلشویک ها ، حتا یک کارگر و دهقان عضو کمیته ی مرکزی و پولیت بورو ی « دولت تراز نوین پرولتاریایی ِ نوع ِ کمون » نیست ! حتا شمار اعضای این کمیته که وظیفه ی تاٴمین هژمونی و دیکتاتوری پرولتاریا را به عهده داشت به ۵٠ نفر نمی رسید .  به همین دلیل در ٢۶  دسامبر ١٩٢٢ نوشت : « افزایش ِ تعداد ِ اعضای کمیته ی مرکزی و رساندن ِ آن به ۵٠ یا حتا ١٠٠ نفر به عقیده ی من باید برای دو و یا حتا سه منظور انجام گیرد … من تصور می کنم که این کارگران [ گزینش شده ] با حضور خود در کلیه ی جلسات کمیته ی مرکزی و پولیت بورو و با دست رسی به کلیه ی اسناد ِ کمیته ی مرکزی می توانند کادری از هواداران صدیق نظام شوروی تشکیل دهند [ یعنی تا این تاریخ هنوز کارگران به اسناد ِ کمیته ی مرکزی دسترسی نداشتند ! ]  » .( همان جا . )

پنج سال پیش از این نوشته ، لنین در « وظایف ِ نظام ِ حکومت انقلابی ِ پرولتری » وعده ی چنین حکومتی را داده بود : « این حکومت باید طبق نمونه ی شوراهای نمایندگان کارگران و دهقانان سازماندهی شود . باید تمام دستگاه حکومتی ای را که دارای مختصات حکومت گذشته است یعنی ارتش ، پلیس ، بوروکراسی ، یعنی بساط ِ ماٴموران ِ دولتی را در هم بکوبد . » ( نامه هایی از دور . ترجمه ی فارسی . ص. ٧٢ ) .

در هم کوبیدن ارتش ، پلیس ، بوروکراسی و برچیدن ِ بساط ماٴموران دولتی جز این معنا نمی دهد که دیگر از سرکوب و اعدام به هر شکل و شیوه ای و از بوروکراسی به هر شکل و شیوه ای کمترین اثری نخواهد بود ، و دست ِ کم کارگران و دهقانان با خیال ِ آسوده و بدون ترس از جاسوس و مفتش آب راحت از گلوی شان پایین خواهد رفت . حال آنکه در دولت ِ لنینی همه ی این ابزار و عوامل با نام ها و عناوین ِ دیگر اگر نه شدیدتر از پیش ، در همان حد وجود داشت . به علاوه ی بوروکراسی ِ جدا از توده ای به نام ِ « کمیته ی مرکزی حزب » . لنین از دیکتاتوری ِ پرولتاریا فقط دیکتاتوری اش را گرفته و پرولتاریای اش را رها کرده بود ! : « دیکتاتوری قدرت ِ آهنینی است که خواه در سرکوب استثمارگران و خواه در سرکوب ِ اوباشان جسارت ِ انقلابی و سرعت دارد و به کسی امان نمی دهد و حال آنکه قدرت ِ حاکمه ی ما بی اندازه نرم و اکثرا ً به خمیر شبیه تر است تا به آهن . هرقدر ما به سرکوب ِ جنگی ِ کامل ِ بورژوازی نزدیک تر می شویم طبع هرج و مرج طلب ِ خرده بورژوازی برای ما خطرناک تر می شود و مبارزه با آن را نمی توان فقط به وسیله ی ترویج و تبلیغ و سازمان ِمسابقه و برچین کردن ِ سازماندهان انجام داد بلکه شیوه ی اجبار را نیز در این مبارزه باید معمول داشت . دادگاه قدرت حاکمه ی پرولتاریا و دهقانان ِ تهی دست و آلت پرورش ِ روح انضباط است . چون مصیبت عمده ی روسیه قحطی و بیکاری است ، لذا باید سازمان ِ همه جانبه ، جامع و همگانی و انضباط ایجاد نمود و هرکس را که انضباط کار را در هر کارخانه ، در هر واحد اقتصادی و در هر کاری نقض نماید باید یافت و به دادگاه تسلیم نمود و بی امان به کیفر رساند . » ( جلد سوم . ص. ١٩٨٣ ) . دیکتاتوری ِ دولت ِ تراز نوین به کسی امان نمی دهد ! نه به کارگران در کارخانه ها و نه به متحدان اش در روستاها .  آن نوشته مربوط به سال ِ ١٩١٨ بود . چهار سال بعد در ١٩٢٢ ، هنوز بگیر و ببند است و تیرباران ِ مخالفان . آنهم مخالفانی که می توان آنها را صرفا ً مخالف ِ عقیدتی نامید یا منتقدان نظریات لنین . یعنی منشویک ها و اس . ار ها .

کسی به نام اتوباوئر در آلمان کتابی نوشته بود در نقد ِ دیدگاه های لنین و بلشویک ها در مورد نپ و نتیجه گیری کرده بود که : « آنها [ بلشویک ها ] اکنون دارند به طرف ِ سرمایه داری عقب نشینی می کنند . ما [ کمونیست های آلمان ] همیشه می گفتیم این انقلاب ، انقلاب ِ بورژوازی است . » . در واقع اتوباوئر حرف ِ خلافی نگفته بود . بلشویک ها با نپ سرمایه داری در روسیه را نه احیا بلکه آشکار کرده بودند . این سخن اما به لنین برخورده بود و چون دست اش به اتوباوئر در آلمان نمی رسید ، گناه را به گردن منشویک ها و اس . ارها در روسیه انداخت تا بتواند آنها را به گناه اتوباوئر مجازات نماید ! یعنی همانند آن دادگاهی عمل کند که چون دست اش به آهنگری که در بلخ مرتکب گناه شده بود نمی رسید ، حکم داد گردن ِ مسگری را در شوشتر که دم ِ دست بود بزنند !

لنین بعد از نقل گفته ی باوئر روی اش را به سمت ِ منشویک ها و اس . ارها می کند می گوید : « منشویک ها و اس . ارها که همه شان این گونه مطالب را موعظه می کنند ، تعجب می کنند وقتی که می گوییم در قبال چنین مطالبی آنها را تیرباران می کنیم . دادگاه های ما باید کسانی را که به اشاعه ی علنی منشویسم دست می زنند تیرباران کنند . درغیراینصورت دادگاه های ما نیستند و خدا می داند که چه چیزند !! » . ( جلد ٣ . ص. ٢١٣١ ) .

منشویک ها باید همگی تیرباران شوند ، چرا که گفته اند نپ بازگشت به سرمایه داری است ! دیکتاتوری بدتر از این کجا می توان یافت جز در رژیم های کودتایی که رهبر ِ کودتا ، نمی خواهد هیچ احدی روی حرف اش حرفی بزند . لنین که در حرف خود را مارکسیست می نامید و آنهمه دم از دولت ِ تراز کمون می زد ، آیا نخوانده بود نظر ِ مارکس را که یک خصوصیت ِ عالی ِ کمون را عدم ِ خشونت و خودداری از اعدام ِ افراد می دانست ؟ : « از ١٨ مارس تا روز ِ ورود ِ ارتش ِ ورسای به پاریس [ یعنی در تمام ِ مدت ِ حاکمیت کمون ] ، انقلاب پرولتاریایی از اعمال خشونت آمیزی که اینهمه در انقلاب ها و به ویژه در ضدانقلاب های طبقات ِ بالا فراوان است چنان برکنار ماند که هیچ واقعه ای به استثنای اعدام ِ ژنرال لوکنت و ژنرال کلمان توما و حادثه ی میدان ِ واندوم به دشمنان فرصت ِ عربده جویی نداد . » . ( کمون پاریس . ص. ۵۴ ) . مارکس که خود را موظف می دانست به طبقه ی کارگر بیاموزد اعدام یک عمل ِ ضد انقلابی و مخصوص به طبقات غیر پرولتر است ، ژنرال های اعدام شده و اعدام کنندگان شان را اینگونه معرفی می کند : « ژنرال لوکنت یکی از افسران ِ بوناپارتیست که در شبیخون علیه مون مارتر شرکت داشت ، چهار بار به هنگ ِ ٨١ پیاده فرمان داد تا در میدان ِ پاگال به روی مردم تیراندازی کنند و چون سربازان اطاعت نکردند آنها را به شدت مورد توهین قرار داد . سربازان به جای تیراندازی به روی زن ها و بچه ها خود ِ او را تیرباران کردند . همین سربازان ژنرال کلمان توپا را – که به دلیل خدمات اش به ضد انقلاب یک شبه ژنرال شده و دستور قتل عام پاریسی ها را داده بود – هم اعدام کردند . » ( همان . ص. ۵۴ ) . حادثه ی میدان واندوم هم چنین بود : « کمون پاریس تصمیم گرفت ستون ِ واندوم را که به قول انگلس به مثابه نماد شووینیسم و تحریک ِ مردم به دشمنی با یکدیگر بود سرنگون سازند . » ( همان . ص. ٢٣ ) .

به این ترتیب ، مارکس با سربلندی ، پرولتاریای پاریس را از به کارگیری ِ خشونت که از ویژگی های ضد انقلاب های طبقات بالاست مبرا اعلام می کند . در حالی که لنین که خود را مارکسیست می نامید با صدای بلند که اروپاییان هم بشنوند ، علنا ً مخالفان عقیدتی خود یعنی منشویک ها و اس . ار ها را تهدید به تیرباران می کرد . گویی روی سخن مارکس با لنین بود که نوشت : « این چگونه جامعه و دولتی است که هیچ وسیله ای برای دفاع از خود بهتر از به دار آویختن و تیرباران نمی شناسد و از طریق روزنامه های اش سبعیت خود را همچون قانون ابدی به جهانیان اعلام می دارد ؟ » ( گزیده ی نوشته های کارل مارکس . نقل از . نقل از : نیویورک هرالد تریبون . مورخ : ١٨ فوریه ١٨۵٣ . ترجمه ی پرویز بابائی . ص. ٢٨۵ ) .

لنین تا هنگامی که قدرت را در دست نگرفته بود بر حاکمانی که آزادی را از مردم سلب کرده بودند می تاخت ، و خود وعده ی آزادی های بی قید و شرط می داد : « در کشورهای غیرآزاد ، حکومت کنندگان بر مردم ، شاه و دسته ای ملا و سرمایه دار و ماٴمورین دولت هستند که از طرف هیچ کس انتخاب نشده اند . در کشور آزاد اما فقط کسانی بر مردم حکومت می کنند که از طرف ِ خود مردم برای این کار انتخاب شده اند . هنگام انتخابات ، مردم به احزاب تقسیم می شوند و معمولا ً هر طبقه از اهالی برای خود حزب جداگانه ای تشکیل می دهد ، مثلا ً ملاکین ، سرمایه داران ، دهقانان و کارگران هر کدام حزبی جداگانه تشکیل می دهند . بدین مناسبت در کشورهای آزاد حکومت بر مردم از طریق مبارزه ی علنی میان ِ احزاب و سازش ِ آزاد آنان با یکدیگر عملی می گردد . پس از سرنگون شدن ِ حکومت ِ تزاری در ٢٧ فوریه ١٩١٧ روسیه تقریبا ً چهار ماه همچون یک کشور آزاد اداره می شد یعنی از طریق مبارزه ی علنی احزابی که آزادانه تشکیل شده بودند و بر اساس سازش ِ آزاد میان آنان . » ( لنین . مجموعه آثار . جلد سوم . ص. ١۶٢٣ ) .

یک سال بعد ، در ١٩١٨ لنین ِ در قدرت با آن آزادی ها چه کرد ؟ بخوانید : « هیچ انقلاب کبیری در تاریخ نبوده است که در آن مردم این موضوع را به طور غریزی حس نکرده و با تیرباران ِ دزدان در محل ِ ارتکاب جرم ، قاطعیت ِ نجات بخشی از خود نشان نداده باشند . » ( همان . ص. ١٩٨١ ) .

مردم به طور غریزی – یعنی فطرتا ً ! – خواهان ِ تیرباران – و شاید هم قطع دست و پای – دزدان اند ! پس وظیفه ی عنصر آگاهی که وظیفه دارد و باید با هرگونه آگاهی دروغین و درک ِ عقب مانده ی غریزی از مسایل ِ اجتماعی مبارزه کند و آنها را براندازد چه می شود ، و آیا این سخنان لنین جز دنباله روی از توده ها و نه پیشگامی ِ آنها چیز دیگری هم هست ؟

لنین در ادامه ی همین بحث تاٴسف می خورد که چرا در انقلاب های پیشین شور انقلابی توده ها ، یعنی همان « غریزه و فطرت خونریزی » به زودی فروکش می کرد و از اعدام و کشتار مجرمان باز می ایستاد : « مصیبت ِ انقلاب های پیشین در این بود که شور انقلابی توده ها که آنها را در حالت برانگیختگی نگاه می دارد و به آنها نیرو می دهد تا عناصر ِ فساد را به طرز بی امانی سرکوب نمایند برای مدت مدید دوام نمی آورد . » ( همان کتاب . همان ص. ) .

بدنام کردن مارکس و مارکسیسم بدتر از این نمی شود که تمام این نظرهای ژنرال مآبانه را به مارکسی نسبت دهی که کمون پاریس را نمونه ی عالی ِ دیکتاتوری یی معرفی کرد که یک خصوصیت ِ بارز و قابل ستایش آن اعدام نکردن حتا یک ژنرال جنایتکار بود .

کجا مارکس چنین برداشت و تعریف ژنرال منشانه و عام الشمولی از دیکتاتوری ِ پرولتاریا داشت که لنین می گوید : « دیکتاتوری قدرت آهنینی است که خواه در سرکوب  استثمارگران و خواه در سرکوب اوباشان جسارت ِ انقلابی و سرعت دارد و به کسی امان نمی دهد . » ( همان ) .

اوباشان یعنی همان توده های بی فرهنگ و عوامی که بیش از سه چهارم جمعیت روسیه را به تاٴکید چندین باره ی لنین تشکیل می دادند ، و در همین گفتار هم چند سطر پایین تر آنها را مشخص می کند : « هر قدر ما به سرکوب ِ جنگی کامل بورژوازی نزدیک تر می شویم طبع هرج و مرج طلب خرده بورژوازی برای ما خطرناک تر می شود و مبارزه با آن را نمی توان فقط با ترویج و تبلیغ و مسابقه و برچین کردن سازماندهان انجام داد ، بلکه باید شیوه ی اجبار را نیز معمول داشت . » . این خرده بورژوازی که با هیچ تبلیغ و ترویجی نمی توان آن را به راه راست ، یعنی راه پرولتاریایی سوق داد همان دهقانانی بودند که اکثریت جمعیت روسیه را تشکیل می دادند و قرار بود متحد طبیعی پرولتاریا برای ایجاد سوسیالیسم باشند !

دگرگونی ِ لنین از « آزادیخواه » به دیکتاتور تنها در چند ماه ، یا شاید چند روز اتفاق افتاد . یعنی در یک فاصله ی زمانی پرواز از پاریس به تهران ! یا پیش از سوار شدن بر گرده ی توده ها و بالا رفتن از نردبان قدرت ، و بلافاصله پس از آن که بر صندلی راحت ماشین قدرت تکیه داد و طعم قدرت را در شعارهای توده ها – یا همانها که به طور غریزی خواهان نابودی مخالفان بودند – چشید .

چنین دگرگونی ِ یکصد و هشتاد درجه ای ، یا از این رو به آن رو شدن ، نمی توانست در ظرف ِ چند روز یا چند ماه اتفاق افتاده باشد مگر آنکه چنان خصلتی بالقوه در شخص وجود داشته باشد . در واقع این مساٴله ثابت می کند آنچه او پیش از کسب قدرت می گفت و وعده می داد ، اعتقاد واقعی ِ او نبود ، بلکه تاکتیک ، و راهکار موقت برای کسب محبوبیت و وجهه با هدف کسب قدرت سیاسی بود . اگر غیر از این بود ، چرا در حالی که پیش از اکتبر آنهمه از کشور آزاد و مزایای آزادی دم می زد ، بلافاصله پس از آنکه به قدرت رسید حتا به روزنامه های مخالفان هم رحم نکرد و همه را توقیف نمود ؟ لنینی که در ژوییه ١٩١٧ خطاب به حکومت موقت نوشت : « مگر توقیف روزنامه ی ناشر افکار١۵٠ هزار انتخاب کننده ی پتروگرادی جلادی نیست ؟ » و منظورش از جلادی توقیف یک روزنامه ی بلشویکی بود ، بعد از کسب قدرت خود ، به چنین عملی دست زد ، و تمام روزنامه های مخالفان را توقیف نمود . از جمله : « روزنامه ی نوایاژیزن ، دارای خط مشی منشویکی ارگان ِ گروه ِ سوسیال دموکرات های انترناسیونالیست که منشویک های طرفدار مارتف و چند روشنفکر دارای نظریات نیمه منشویکی را متحد می کرد . این روزنامه پس از انقلاب اکتبر در ماه ژوئیه ١٩١٨ توقیف گردید . » . یا : « روزنامه ی دلوناردا ارگان ِ اس . ار ها ، که در مارس ١٩١٩ به جرم فعالیت ضد انقلابی توقیف گردید . » . و : « یدینستوا ، روزنامه ای به سردبیری ِ پلخانف » که در حکومت بلشویک ها از انتشار بازماند . ( نقل قول ها از : مجموعه آثار لنین . ص. ١۶٠۴ – ١۶٠٨ – ١۵۴٢ . تاٴکیدها از من است . ).

لنین با دیکتاتوری ِ یک حزب و یک فرد در کشور عقب مانده ای که هیچ شهروندی هنوز طعم ِ دموکراسی ِ بورژوایی و از جمله آزادی مطبوعات و بیان را در گستره ی وسیع و عمومی نچشیده بود ، جامعه را از درک ِ یک مرحله ی مهم و کرد و کار ِ تاریخی ِ بسیار ضروری ِ رشد دهنده محروم ساخت ، به طوری که بعدها این نوع دیکتاتوری به دیگر کشورهای عقب مانده ی استبدادزده هم سرایت کرد و به الگوی مناسبی برای دوام ِ جکومت تبدیل گردید .

واقعیت این است که : نه هیچ دولتی در یک جامعه ی عقب مانده با اکثریت جمعیت روستایی می تواند دولت پرولتاریایی باشد ، و نه دیکتاتوری ِ چنین دولتی دیکتاتوری پرولتاریا . بر عکس ، تمام شواهد تاریخی گواه آن است که دولت در چنان جامعه ای فقط و فقط یک دولت بوناپارتیستی ، و دیکتاتوری اش بدترین شکل ِ دیکتاتوری ، یعنی دیکتاتوری ِ شبه کودتایی ( نظامی گرایانه ) حتا علیه آن جناحی از بورژوازی است که قدرت سیاسی را به طور موقت در دست گرفته اما هنوز فرصت نیافته حاکمیت خود را به شیوه ی هنجارمند در شکل ِ طبقه ی قدرتمدار ِ جامعه سر و سامان دهد .

چنان دولتی هم ، تنها در یک موقعیت ِ گذار پدید می آید که جامعه هنوز در حالت ِ کشاکش ِ نبرد ِ قدرت ِ میان ِ جناح های بورژوازی قرار دارد و دولت بوناپارتیستی نخست به سرکوب جناح های رقیب می پردازد تا بعد بتواند با خیال آسوده آنگاه که کشاکش ها فروکش کرد ، وضعیت جدید را مطابق با ضرورت و نیاز تاریخی ِ جامعه که در کشور عقب مانده  بورژوایی خواهد بود سر و سامان دهد .

از این رو ، فرجام ِ دولت و حاکمیت بوناپارتیستی را ضرورت و نیاز تاریخی ِ جامعه ، یا پارامترهای موجود ِ مادی آن ، از دو جنبه ی سلبی و اثباتی تعیین می کند ، نه دلخواه و اراده ی فرد یا حزب . به بیان دیگر : ماهیت ِ از چه به چه ، و انتقال قدرت و دست به دست شدن ِ سیاسی یا تاریخی – طبقاتی را قانون مندی ِ حاکم بر روند تکاملی ِ جامعه مشخص می کند ، نه اراده و خواست فردی و حزبی .

پیامدها و فرجام ِ لنینیسم در عمل :

لنین در تمام ِ دوران ِ فعالیت نظری و عملی اش وجود ِ یک حزب ِ سراسری و آبدیده در مبارزه را تنها شرط ِ ایجاد سوسیالیسم در یک کشور عقب مانده می دانست ، و تا پایان عمر بر این نظر و اعتقاد باقی ماند . « سازمانی از انقلابیون ( حرفه ای ) به ما بدهید ما روسیه را دگرگون می کنیم » بیانگر چنین ذهنیت و رویکرد مادام العمری برای دگرگون سازی ِ وضعیت موجود و ایجاد سوسیالیسم بود . با این نگرش و رویکرد کم ترین جایی برای نیروهای مولده ی پیشرفته و پرولتاریای آگاه و پیشرو باقی نمی ماند . به این دلیل بود که او هیچگاه بر زیرساخت ِ اقتصادی و مناسبات ِ استوار بر آن ، و از جمله تضاد دو طبقه ی آنتاگونیست پرولتاریا و بورژوازی که اصلی ترین محرک جامعه در فرایند خودپویی ِ آن و مقدم ترین شرط ِ تحقق سوسیالیسم است ، تاٴکید ننمود . تاٴکید و پافشاری ِ بیش از حد ِ او بر حزب آبدیده و آهنین بر این ذهنیت استوار بود که در نبود صنعت پیشرفته و پرولتاریایی پیشرو ، حزب قادر است به جای هر دو عمل کند : هم به جای نیروهای مولده مناسبات ِ تولیدی ِ پیشرفته برقرار سازد ، و هم به جای پرولتاریا دیکتاتوری اعمال نماید ، و این فرمول را هم وارونه به کار گرفت . یعنی به جای آنکه خود ِ نیروهای مولده ی به مقیاس عظیم رشد کرده و اجتماعی شده ، دیکتاتوری پرولتاریا را برای دگرگون سازی ِ مناسبات کهنه و فرابرد آن به مناسبات نوین سوسیالیستی ضروری و الزامی نماید ، دیکتاتوری حزب است که هم وظیفه ی توسعه ی نیروهای مولده ، و هم فرابرد ِ مناسبات تولیدی را یکجا و همزمان بر عهده گرفته و انجام می دهد . این که حزب چگونه قادر خواهد بود این دو وظیفه ی دشوار ِ تاریخی را که کشورهای پیشرفته در درازنای دویست ساله انجام دادند ، به یکباره و با اندک پشتوانه ی مادی انجام دهد ، یعنی با یک دست دو هندوانه ی سنگین تر از توان اش بردارد و به سرمنزل ِ مقصود برساند ، ادعایی بود که آنچنان که از نظرپردازی های لنین بر می آمد ، طبق معمول چاره و راهکاری جز تجدیدنظر در اصول سوسیالیسم علمی از یک سو ، و به کارگیری ِ قهر و زور از سوی دیگر نداشت .

گفت : گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم ! اما هفتاد سال گذشت و از غوره ی نارس حلوایی نصیب بشریت نشد هیچ ، با درس وارونه ای که از سوسیالیسم ِ نوع ِ شوروی گرفت ، عطای چنان « دولت ِ تراز نوین » کودتا واره و « سوسیالیسم » دهقانی فقیرانه را به لقای برژنف و یلتسین و گورباچف و پوتین ِ سر به در آورده از تخم ازدواج ناهمگون دهقانان و کارگران بخشید و نتیجه چنین شد که طبقه ی کارگر در کشورهای پیشرفته که عنصر اصلی انقلاب سوسیالیستی این دوران است ، با شنیدن نام « کمونیسم روسی » بر خود می لرزد ، و از این روست که یک درصدی های حاکم بر زمین همچنان در عرصه ی اقتصاد و سیاست یکه تازی می کنند ، و آلترناتیو انقلابی حالاحالاها باید تاوان سوسیالیسم در کشور عقب مانده با اقتصاد پاتریارکال و پیامدهای سیاسی آن را پس بدهد .

مارکسیسم را می توان به شیوه ی « لقمان حکیم » از ریویزیونیست ها آموخت : هر چه آنها گفتند نگوییم ، و هرچه آنها کردند نکنیم . اگرچه صد و اندی سال دیر شده است ، اما جلوی ضرر را هرجا بگیری به سود پرولتاریا و انسان آزادی خواه و برابری طلب است .