تو را هرگز نخواهم دید !! / ابراهیم حیدری

(فریادی در سلولهای زندان از رفیقی ناشناس چونیین پیچید ، مرا فرزندی آمدە است کە شاید او را هرگز نبینم ) و این شعر نیز آن زمان تولد یافت .

تو را هرگز نخواهم دید !!

تو را ، نیمە شبی
در سلولهای تنگ انفرادی
تولدت را ، بر من پیام آوردند .
و تو را ، جز
مگر بە تشبیهی ز کودکی خویش ، شاید …
تو را هرگز نبینم
چنانکە
پاییز ، بهار را نخواهد دید .
و شاید نیمە شبی
در اتاقی ،سرد و تنگ و تاریک
مرگ من را ، بر تو پیام آورند
و تو ، هرگز من را نخواهی دید
مگر ، افکارم و نامم
زیرا
چشمەای در من خورشید است
کە
میخواهند بە حصارش آورند
فرزندم ، دلبندم .
ابراهیم حیدری . زندان . ۶٢