واپسین لحظات / علی رسولی

“واپسین لحظات”

تا دقایقی دیگر خواهد مرد
قلب پر تلاطمش از تپیدن باز خواهد ایستاد
تادقایقی دیگر,رز لبانش خواهد ریخت
قامت زیبایش,خواهد شکست.
قسمتی از موهای ژولیده اش,پشت چشم بند
وافقی آمیخته در نگاه.

پشت چشم بند,دنیای روئیاهایش را ستایش می کند
دنیایی که هر انسان آمیزه ای از سرود و پای کوبی ست
و دیواری نیست تا خون شقایقی برآن بنشیند.
میان انبوه خاطرات,روزهای کار مخفی را ستایش می کند
روزهایی که تصور ایستاده مردن را کرده بود
ناگه,پاهایش بی اختیار به رقص پیروزی می نشیند
انگار جشن نامزدی ی انسان و آزادی ست
جشنی که مهمانانش انسان رنج دیده است
و شمع هایش را کودکان خیابان نورانی می کنند
شکوفه های نرگسی
تمام حصار ها و سیم هارا بی معنی می کند
و زنجیر و زندان,افسانه ای بیش نیست.

تادقایقی دیگر
رز لبانش خواهد ریخت
قامت زیبایش خواهد شکست.
تنها چند اعتراف از محل رفقا
تنها چند اعتراف می تواند,این چنین مردن را بی معنی کند
و اسلحه ها را از حرکت باز دارد
اما ستاره ی سینه اش در انتظار شلیک است
وهمچنان سرود نان بر لبانش جاری ست.

تادقایقی دیگر
چشمک های زیبای ستاره ای
فروخواهد ریخت
قلبی از تپیدن باز خواهد ایستاد
نرگس نگاهی خواهد مرد.

دست های لرزانشان
در اضطراب,ماشه ها را چکاند
طلوع خونین گشت
وترانه ی لبانش,راز هزاران بهار.

“علی رسولی”