نرمش قهرمانانه یا تاکتیک دغلکارانه؟

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند

چون به خلوت می روند، آن کار دیگر می کنند!

آه، آه از دست صرافّان گوهر ناشناس

هر زمان خر مُهره را با دُر برابر می کنند.

                                                     (حافظ)

مقدمه

۵ میلیارد نفر از مردم جهان با درآمد ۳ دلار در روز زندگی می کنند. نیروی کار به طرز بیسابقه ای چلانده می شود.  در حالیکه صدها میلیون کودک چون برده شبانه روز کار می کنند تعداد کاخ ها، کشتی ها، هواپیماهای خصوصی و خودروهای گرانقیمت رشد بیسابقه یافته است. در تاریخ ده هزار ساله جامعه بشری هیچگاه تفاوت بین انسانها و شکاف طبقاتی تا به این حد فاحش نبوده است. نظام سرمایه داری نیروی کار انسان را تبدیل به کالا کرد و نظام سرمایه داری انحصاری انسانیت را تبدیل به کالا کرده است.

اوضاع جهانی به شدت بحرانی است. کفگیر سرکردگان نظام جهانی سرمایه داری انحصاری به ته دیگ خورده است. امپراتوری آمریکا که دارای بزرگترین زرادخانه نظامی در تاریخ بشر است قادر نیست توازن قوا در جنگ داخلی سوریه را به نفع خود بچرخاند. روسیه و چین به عنوان دو قدرت بین المللی و مدعی در تبانی با یکدیگر در صحنه جهانی آمریکا و غرب را به چالش می کشند. مردم در بسیاری از کشورهای اروپایی بپا خاسته، حکومتها و رهبری اتحادیه اروپا را بخاطر ایجاد بی ثباتی وضعیت زندگی شان به مبارزه می طلبند.

شعله مبارزات مردم ستمدیده در جنوب غربی آسیا، شمال آفریقا و آمریکای لاتین زبانه می کشد. حکومت جمهوری اسلامی در عمیقترین بحران تاریخ خود فرو رفته است. این بحران در بستر بحران عظیم نظام جهانی سرمایه داری انحصاری قرار دارد و برون رفت از آن تا مدتهای مدید میسر نیست. سرکردگان حکومت جمهوری اسلامی به شدت نگرانند که جامعه منفجر شود و همانند بسیاری از کشورهای دیگر آتشفشان خشم فشرده مردم ستمدیده فوران کند. این بار وضعیت متفاوت است، شورش مردم بمراتب فراتر از شورشهای ۱۳۸۸ خواهد رفت و کاری از دست اصلاح طلبان حکومتی برای مهار و کنترل جنبش مردم و نجات ولایت فقیه بر نخواهد آمد.

در اوضاعی کنونی اکثر مردم ستمدیده و عاصی ایران هرگونه امیدی به بهبود زندگی خود در این نظام را از دست داده اند. آنان قلابی بودن انتخابات و شعار “میزان رای مردم است” را ۴ سال پیش تجربه کردند. اما حکومت شیّاد با تکیه بر صحنه سازی بسیار و آمارهای دروغین وانمود کرد که اکثر مردم از ولایت فقیه پشتیبانی نموده و با شرکت در انتخابات ۱۳۹۲ یک “حماسه سیاسی” آفریدند. رسانه های رژیم و شرق و غرب این دروغ بزرگ را اشاعه دادند، انتخابات را دمکراتیک و بدون تقلب، شور و شوق مردم را زاید الوصف و حسن روحانی را فردی میانه رو و نماینده واقعی مردم ایران معرفی کردند. آن کسی باور کرد که از وضعیت مردم ایران و روحیه آنان خبر ندارد.

حسن روحانی با شعار “تدبیر و امید” سر کار آورده شد. “تدبیر” به معنای یافتن راه حل برای حفظ حکومت جمهوری اسلامی در تقابل با مبارزات فزاینده مردم عاصی ایران است. او را سر کار آوردند چون از سال ۱۳۶۸ در «شورای عالی امنیت ملی کشور» و «کمیسیون امنیتی مجمع تشخیص مصلحت نظام» که بخش غالب کار آنها طرح و اجرای نقشه سرکوب مردم می باشد، تخصص یافت. روحانی با عنوان دبیرِ بالاترین ارگانهای امنیتی حکومت از طراحان، سازمان دهندگان و آمران اصلی سرکوب شورشهای مردم به ویژه در ۷۵-۱۳۷۱، جنبش دانشجویی ۱۳۷۸، شورشهای ۱۳۸۸، قتلهای زنجیره ای، ترور مخالفان در داخل و خارج کشور و بیک کلام کشتار مردم بوده است.

همچنین، “تدبیر” به معنای یافتن راهی است که اقتصاد بیمار و وابسته ایران که توسط تحریمها به ورطه ورشکستگی افتاده است دوباره جانی بگیرد. اما نه دوایی برای تسکین این بیماری مزمن وجود دارد، نه حکومت سرسپرده می تواند تغییری در وابستگی ایجاد کند و نه قدرتهای غربی حاضرند بدون سرسپردگی، تحریمها را بردارند. ولایت فقیه تحت رهبری خامنه ای در خدمت روسیه و چین است و آمریکا حاضر نیست حکومتی را تقویت کند که در خدمت منافع رقبای بین المللی اش در ایران، سوریه، عراق، لبنان، فلسطین و … می باشد.

“امید” به معنای یافتن راههایی برای ایجاد توّهم نسبت به ماهیت این نظام در میان مردم ایران است. اما اوضاع جامعه در سالهای اخیر دست اصلاح طلبان حکومتی را به میزان زیادی رو کرد و ایده اصلاح پذیر بودن نظام ولایت فقیه را از رمق انداخت. مردم ایران به این نظام امیدی ندارند و به همین دلیل، اکثر آنان در انتخابات شرکت نکردند. (رجوع کنید به مقاله : روشنفکران ما و انتخابات قلابی ۱۳۹۲ بخش اول)

حتی اگر برخی دروغهای روحانی را باور کنند، بخاطر بحران عمیق داخلی و جهانی، ناتوانی حکومت در تخفیف مشکلات مردم و انزوای آن در عرصه بین المللی، دیری نخواهد پائید که پوشالی بودن وعده های سرکردگان رژیم جمهوری اسلامی برای آنان نیز عیان خواهد شد.

همچنین، “امید” به معنای تاکتیک هایی برای خنثی کردن تهدیدات آمریکا و غرب است. خامنه ای با تبعیت از مانور اخیر روسیه بر سر سوریه که آمریکا را آچمز کرد، ژست تفاهم گرفته و نام “نرمش قهرمانانه” بر آن نهاده است. اکنون روحانی “بفرموده رهبر فرزانه” اش تاکتیکهای ولی فقیه که در راس آنان جلوگیری از فشارهای بیشتر غرب می باشد را اجرا می نماید. برای روشنتر شدن سیاست حکومت جمهوری اسلامی در قبال آمریکا در ابتدا به سخنرانی ۲۶ شهریور خامنه ای در جمع فرماندهان سپاه پاسداران و سپس به تضاد جناحها و جهتگیری حکومت در برش کنونی پرداخته می شود.

ولی فقیه و سپاه پاسداران

خامنه ای در این سخنرانی گفت : ” بحث این نیست که یک حکومت جدیدى بعد از انقلاب سر کار آمد، یک عدّه طرفدار دارد، یک عدّه مخالف دارد، یک عدّه هم طبعاً سرباز و مراقب و نیروى مسلّح دارد، این نیست مسئله؛ مسئله بالاتر از این حرفها است؛ مسئله‌ى انقلاب اسلامى – که شما سپاه پاسداران انقلاب اسلامى هستید – مسئله‌اى فراتر از این حرفها است.”

خامنه ای می گوید : “یک حکومت جدیدی بعد از انقلاب سر کار آمد”، اما نمی گوید این حکومت با کمک قدرتهای غرب و شرق، وعده های دروغین خمینی، انتقال ارتش و ساواک شاه به دار و دسته خمینی، در واقع به مردم ایران تحمیل شد. نمی گوید که قرار شد باند خمینی در ازای کنترل و سرکوب انقلاب مردم جریان یابی مجدد نفت به خارج را تضمین کند. نمی گوید دار و دسته ای که هیچگونه قرابتی با خواسته های به حق  مردم و انقلابشان نداشتند به دروغ بر خود نام انقلابی نهادند. نمی گوید قرارشان این بود که گذار از حکومت سلطنتی به جمهوری اسلامی مسالمت آمیز باشد و قیام مسلحانه بهمن ۱۳۵۷ مردم محاسباتشان را نقش بر آب کرد و راه تداوم انقلاب مردم را باز نمود.

البته، طبقات ارتجاعی در حکومت جابجا شدند و این حکومت از ابتدای امر همان مناسبات ستمگرانه ای را که مردم ایران بر علیه شان بپا خاسته بودند را دوباره و با شدت بمراتب بیشتری احیاء کرد. خامنه ای می گوید این حکومت “طبعا سرباز و مراقب و نیروی مسلح دارد”.  یعنی نیروهای نظامی- امنیتی، ابزار اصلی سرکوب مردم و بخش لاینفکی از این حکومتند. ولی با گفتن : “مسئله بالاتر از این حرفهاست؛ مسئله ی انقلاب اسلامی – که شما سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستید”، جایگاه ویژه این نیروی نظامی- امنیتی را مطرح می کند.

خامنه ای می گوید : ” کارنامه‌ى سپاه در این سى و چند سال، یک کارنامه‌ى درخشان است”. اما عملکرد سپاه پاسداران در ۳۵ سال گذشته نشان می دهد که در یک قرن اخیر هیچ نیرویی تا به این حد مردم ایران را سرکوب و کشتار نکرده است. کارنامه ای “درخشان” که صفحاتش مملو از شکنجه و کشتار مردم، روشنفکران و دگراندیشان است. آری، “کارنامه‌ى سپاه در این مدّت در واقع نمایشگر تجربه‌ى [قتل عام] یک ملّت است”. “یعنى اعماق [عدم] شخصیّت و هویّت [خیانت به] ملّت ایران را میتوان در این کارنامه مشاهده کرد؛ چون سپاه با ایمان و عقیده [در خدمت به منافع طبقات ارتجاعی حاکم] وارد میدان [جنگ با همه مخالفین حکومت استبدادی جمهوری اسلامی] شد.

خامنه ای می گوید : ” این کسانى که در سنین جوانى و کمتر از سى سال، طرّاحان و به تعبیر فرنگى‌ها استراتژیست‌هاى برجسته‌ى میدان جنگ در سپاه شدند، هیچ دانشگاه نظامى ندیده بودند؛ این تربیت سپاه بود.” اما سپاه پاسداران در درجه اول برای مهار و جلوگیری از پیشرویهای انقلاب مردم که  پس از قیام بهمن ۱۳۵۷ شدت یافت، سازماندهی شد. (رجوع کنید به مقاله : انتخابات و جنگ- بخش سوم، صفحه ۴، مسئله اصلی : تحکیم و گسترش نیروهای نظامی- امنیتی). سازماندهی سپاه پاسداران با کمک ساواک (تحت سرپرستی ارتشبد فردوست) و ارتش شاه و پشتیبانی «سیا»، «اینتلیجنت سرویس»، «موساد»، «کا.گ.ب»، «استاسی» و دیگر سازمانهای امنیتی انجام پذیرفت.

در واقع، اکثر قریب به اتفاق بنیان گذاران سپاه پاسداران و سازمان امنیت جمهوری اسلامی چون سعید حجاریان، محسن سازگارا و اکبر گنجی جوان و بی تجربه بودند، اما از پشتوانه دستگاههای عریض و طویل و پُر تجربه نظامی- امنیتی شاه و قدرتهای بین المللی برخوردار گشتند. با تکیه بر چنین پشتوانه عظیمی بود که اینان قادر شدند در مدت کمتر از ۳ سال، آنهم در مقابل امواج عظیم انقلاب مردم ایران، سپاه پاسداران و دستگاه امنیتی این حکومت را ساخته و گسترش دهند و با کشتار نسلی که از دل انقلاب برآمده بود این انقلاب را شکست دهند.

خامنه ای می گوید : ” این در زمینه‌ى جنگ؛ علاوه‌ى بر این با تدبیرترین و قوى‌ترین و بهترین مدیران کشور را هم در زمینه‌ى غیر نظامى، باز مى‌بینیم سپاه تربیت کرده و تحویل داده؛ صادرات انسانىِ سپاه به مجموعه‌ى دستگاه‌هاى حاکمیّتى نظام جمهورى اسلامى یک فهرست طولانى و افتخارآمیز است”. اما نمی گوید که جنگ حکومت جمهوری اسلامی با حکومت عراق در واقع ارتجاعی بود. زیرا تحت لوای این جنگ و بخاطر تداوم آن حکومت توانست انقلاب مردم را خفه کرده وخود را تثبیت کند و بازار فروش اسلحه در منطقه را رونق بخشد

همچنین، او نمی گوید که با روی کار آوردن احمدی نژاد در سال ۱۳۸۴ و سپردن شریانهای اصلی اقتصاد کشور به دست سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات، نظام جمهوری اسلامی مشغول نظامی کردن حکومت جهت تدارک برای تقابل با حمله احتمالی آمریکا بوده است. فقط می گوید : ” با تدبیرترین و قویترین و بهترین مدیران کشور را هم در زمینه ی غیر نظامی، باز می بینیم سپاه تربیت کرده و تحویل داده است” اما  نمی گوید با وجود بالاترین درآمد نفتی در تاریخ ایران، اقتصاد کشور را به ورطه ورشکستگی کشانده اند.

آیا “صادرات انسانی سپاه به مجموعه ی دستگاه های حاکمیتی نظام جمهوری اسلامی” به معنای نظامی کردن حکومت نیست؟ آیا گذاشتن فرماندهان مهمترین دستگاه نظامی در راس اقتصاد کشور به معنای سازماندهی یک اقتصاد جنگی نیست؟ آیا “انتخاب” ده ها فرمانده نظامی از سپاه پاسداران به عنوان نماینده مجلس، تبدیل قوه مقننه به ارگانی برای تصویب قوانین تدارک برای یک جنگ نیست؟ آیا انتصاب فرماندهان سپاه به ریاست بانکها، شرکتهای بیمه و … سپردن ارگانهای مالی به دست نظامیان نیست؟ استاندار، فرماندار و شهردار شدن سپاهیان به چه معناست؟ چگونه این نظامیان در امور اقتصادی، قانون گذاری، مالی و کشور داری تخصص پیدا کردند؟

تضادهای درونی سپاه پاسداران

خامنه ای می گوید : ” یکى از بخشهاى مهمّ کارنامه‌ى سپاه، انقلابى زیستن و انقلابى ماندن سپاه است؛ یعنى حوادث، جریانات نتوانست این تشکیلات مستحکم و قوى‌بنیه را از مسیر اصلى و درست، به بهانه‌ى اینکه دنیا تغییر کرده، زندگى تغییر کرده، منحرف کند؛ بهانه‌هایى که میشنوید و مى‌بینید که مى‌آورند، براى وادادگى بهانه مى‌آورند، براى پشیمانى بهانه مى‌آورند؛ بهانه هم این است که دنیا تغییر کرده، همه چیز عوض شده.” چرا خامنه ای صحبت از “انقلابی ماندن سپاه” می کند؟ چرا خامنه ای نگران انحراف “این تشکیلات مستحکم و قوی بنیه از مسیر اصلی” است؟ چه کسانی بهانه می آورند؟ منظور از “وادادگی”، “پشیمانی”، “دنیا تغییر کرده” و “همه چیز عوض شده” چیست؟

سپاه پاسداران یک دستگاه نظامی- امنیتیِ یک دست نیست. باند خامنه ای بر آن غالب است، اما همه جناحهای دیگر حکومت به ویژه باندهای رفسنجانی، خاتمی و احمدی نژاد در آن نفوذ دارند. تضادهای باندهای اصلی رژیم که به ویژه در انتخابات ریاست جمهوری امسال متبلور شدند در سپاه پاسداران نیز وجود دارند. سرکردگان باندهای مختلف تلاش می کنند که این مهمترین بازوی نظامی حکومت را به طرف خود بکشند و تاکتیک هایی بکار می برند که این ابزار تعیین کننده را در مسیر سیاستهای آنان قرار دهد.

از میان تضادهای مهم جناحهای حاکم تضاد اصلی آنان بر سر تعیین جهتگیری حکومت می باشد. باند خامنه ای تا کنون در مسیر خدمت به منافع روسیه و چین حرکت کرده است که نمونه بارز آنرا در سوریه می توان مشاهده نمود. اما باندهای رفسنجانی، خاتمی و احمدی نژاد در مسیر سازش با آمریکا حرکت می کنند. به همین دلیل، خامنه ای می گوید : “بهانه هم این است که دنیا تغییر کرده” و به فرماندهان سپاه هشدار می دهد که نباید اجازه دهند که این جناحها سپاه پاسداران را “از مسیر اصلی و درست، به بهانه اینکه دنیا تغییر کرده … منحرف کند”.

در دوران انتخابات ریاست جمهوری، باند خامنه ای در تبانی با باندهای رفسنجانی و خاتمی، توانست باند احمدی نژاد را به کنار زده و مشائی را از گرفتن ریاست قوه مجریه حذف کند. (رجوع کنید به مقاله : “روشنفکران ما و انتخابات قلابی ۱۳۹۲- بخش دوم) اما این تاکتیک به معنای حذف باند احمدی نژاد از حکومت و اُرگان هایش چون سپاه پاسداران نیست. احمدی نژاد به عنوان یکی از افراد اصلی حکومت وارد «مجمع تشخیص مصلحت نظام» شده و در کنار رفسنجانی و خاتمی قرار گرفته است. تاکتیک انتخابات مسلما باند احمدی نژاد را تضعیف کرد ولی نفوذ باندهای رفسنجانی، خاتمی و روحانی در حکومت و سپاه پاسداران را تقویت نمود.

خامنه ای می گوید : ” اینکه دنیا تغییر کرده، بهانه نمیشود براى اینکه ما رفتار خودمان، هدف خودمان، آرمان خودمان را عوض کنیم؛ وقتى آرمان عوض شد، راه عوض میشود؛ وقتى هدف نهایى عوض شد، دیگر معنى ندارد که شما در راه قبلى حرکت کنید، میروید به سمت هدف جدید که راه جدیدى است، راه دیگرى است. یکى از مهمترین نقاط قوت سپاه ایستادگى و استقرار و ثبات‌ قدم در این راه نورانى است.” در اینجا خامنه ای به فرماندهان سپاه تاکید می کند که “هدف نهایی” یعنی؛ حفظ حکومت جمهوری اسلامی در مقابل تهدیدات غرب، بر مبنای راه کنونی؛ یعنی تکیه بر روسیه و چین می باشد و سپاه پاسداران نیز در این مسیر با “ایستادگی و استقرار و ثبات قدم” عمل خواهد کرد.

تقابلات جناحها بر سر اینکه حکومت جمهوری اسلامی در خدمت منافع روسیه چین بماند و یا در خدمت آمریکا و غرب درآید از نظر باند ولی فقیه عوض کردن رفتار، هدف و آرمان است. زیرا به نظر خامنه ای اکنون با چرخش حکومت به سوی آمریکا و غرب چیزی از جمهوری اسلامی باقی نمی ماند. در حالیکه باندهای دیگر معتقدند که اوضاع جامعه بحرانی است و بدون چرخش به سوی غرب نمی توان این رژیم را در دراز مدت حفظ کرد. سرکردگان حکومت جمهوری اسلامی این واقعیت که آنان وابسته به قدرتهای خارجی بوده و در خدمت منافع آنان کار می کنند را همواره از مردم ایران پنهان نگهداشته اند. اما این واقعیتی تعیین کننده است که بسیاری از روشنفکران ما آنرا فراموش کرده اند.

در بسیاری از مواقع، تضاد تعیین کننده به صورت آشکار بیرون نمی زند، بلکه در عرصه های دیگر خود را نشان می دهد. یکی از این عرصه های مهمی که تضاد باندهای حکومتی بر سر خدمت به قدرتهای شرق و غرب بیرون زده است در مورد نقش سپاه پاسداران است. خامنه ای می گوید : ” مسئله بالاتر از این حرفها است؛ مسئله‌ى انقلاب اسلامى – که شما سپاه پاسداران انقلاب اسلامى هستید”. یعنی سپاه پاسداران نقش تعیین کننده ای در بقای رژیم جمهوری اسلامی داشته و دارد.

در حالیکه حسن روحانی در سخنرانی ۲۵ تیر خود گفت : “من اصلا دوست ندارم که در دوران دفاع مقدس بگوییم سیاسیون کجا بودند؟ نظامیون کجا بودند؟ ارتش کجا بود؟ سپاه کجا بود؟ جهاد کجا بود؟ ناجا کجا بود؟ عشایر کجا بودند؟ همه بودند … کدام عملیات بود که ارتش بگوید من فقط بودم، کدام عملیات بود که سپاه بگوید من فقط بودم، کدام عملیات بود که بسیج بگوید من فقط بودم، همه بودند”. این گفته روحانی که “همه بودند” به معنای تقلیل نقش سپاه پاسداران نیست، بلکه شکایت می کند چرا سپاه به طور عمده تحت کنترل خامنه ای است.

نه شرقی، نه غربی!

سرکردگان حکومت از ابتدای کار ادعا می کردند که حکومتشان مستقل است و به هیچ قدرت خارجی وابستگی ندارد. این نیزاز جمله دروغهای بزرگی بود که دار و دسته خمینی برای همسو نشان دادن خود با خواسته به حق مردم در دوران انقلاب مطرح کرد. اما این دار و دسته با زد و بندهای پنهانی با حکومتهای امپریالیستی به قدرت رسید و به تعهد خود در مورد سرکوب وحشیانه انقلاب مردم عمل کرد. حکومت جمهوری اسلامی با کمک قدرتهای خارجی انقلاب را شکست داد و ساختار اقتصاد وابسته ایران را تداوم بخشید و گسترش داد.

انقلاب مردم، آمریکا را از سرکردگی در ایران انداخت و راه نفوذ بیشتر برای قدرتهای امپریالیستی دیگر به ویژه روسیه و اروپا را باز کرد. بدین ترتیب، رقابت بین این قدرتها با آمریکا که به دنبال کسب موقعیت پیشین خود بود تشدید شد و در رقابت بین باندهای درون حکومت جمهوری اسلامی تبلور یافت. متاسفانه این امر مهم، یعنی تحلیل مشخص از عملکرد باندهای حکومتی و تشخیص اینکه هر یک از این باندها در خدمت منافع کدام قدرت خارجی عمل می کنند مورد توجه انقلابیون و روشنفکران ما قرار نگرفته است.

تحلیل ها از تحولات مهم در حکومت چون حذف باند منتظری، ولی فقیه شدن خامنه ای، تشکیل دولت توسط رفسنجانی و خاتمی و احمدی نژاد، حذف باند احمدی نژاد در انتخابات امسال و روی کار آوردن روحانی، به رقابت جناحهای درون حکومت تقلیل یافتند. در این تحلیلها گره خوردن منافع هر یک از جناحهای حکومتی به منافع قدرتهای خارجی، وابستگی و جهتگیری هر یک از این جناحها به یک یا چند قدرت امپریالیستی و تنظیم سیاستهایشان بر این مبنا، اصلا مطرح نمی شوند.

گویا حکومت جمهوری اسلامی نه شرقی و نه غربی، بلکه مستقل است. حتی تقابلات این رژیم با غرب بدین گونه تفسیر می شود که گویا حکومت جمهوری اسلامی ضد امپریالیستی است. حتی بدتر، برخی تحت تاثیر ایده های غلطی که توسط مراکز تحقیقاتی و دانشگاهی که نام “بررسی دوران پسا استعماری” بر خود نهاده اند، به این باور رسیده اند که عصر امپریالیسم بسر آمده و کشورهای جهان به دو بخش امپریالیستی و تحت سلطه تقسیم نمی شوند. در حالیکه، اشغال نظامی افغانستان و عراق و دخالت امپریالیستها در کشورهای مختلف چون یوگسلاوی، تاجیکستان، سریلانکا، کنگو، مصر، بحرین، یمن، لیبی، سوریه، مالی، ایران و … برای سلطه گری، مثل روز روشن است.

در ایران، حکومت جمهوری اسلامی از طرق مختلف چون تکیه به فروش نفت، تبدیل ارز، واردات بی حساب کالاها، پروژه های بزرگ، مخارج هنگفت نظامی- امنیتی،  بدهی خارجی و دزدیهای کلان، ثروتهای متعلق به مردم را روانه خارج از کشور می کند. بجای آبادی کشور و ایجاد رفاه برای مردم، این حکومت ثروتهای عظیمی که توسط کارگران و زحمتکشان جامعه تولید می شود را به جیب شرکتها و بانکهای بزرگ خارجی می ریزد و از این طریق سرکردگانش که « آه نداشتند با ناله سودا کنند» اکنون به ثروتهای نجومی دست یافته اند. چنین حکومتی که با اینهمه ثروت کشور، مردم را به خاک سیاه نشانده است نه تنها مستقل نیست، بلکه تا مغز استخوان وابسته است.

جهت گیری حکومت

آنچه که جهت گیری حکومت جمهوری اسلامی را تعیین می کند منافع طبقات حاکم است. این حکومتی استبدادی است که ساختار و قانون اساسی آن بر مبنای قدرت مطلقه ولی فقیه قرار دارد. بنابراین، باند غالب در حکومت (باند ولی فقیه) است که جهت گیری کُلی و استراتژیک آنرا تعیین می نماید. همچنین، این حکومتی وابسته است، بدین معنا که بقا و تامین منافع سرکردگان آن به تامین منافع قدرتهای بین المللی گره خورده است. حرص بی انتهای سرمایه داران خارجی و حاکمان در خدمتشان از طریق استثمار نیروی کار زحمتشان انجام می شود. بنابراین، بخش قابل توجهی از درآمد کشور همواره صرف هزینه دستگاه عریض و طویل سرکوب مقاومت و مبارزات مردم می گردد.

سرمایه های مالی قدرتهای بین المللی برای بیرون کشیدن مافوق سود از کشورهای تحت سلطه از جمله ایران در رقابتند. رقابت سرمایه های مالی بزرگ، حکومت همه کشورها (امپریالیستی یا تحت سلطه) را به جناحهای رقیب تقسیم می کند و حکومت جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست. از اینرو، علت اصلی رقابت جناحهای درون حکومت ایران را باید در وابستگی هر جناح به یک یا چند قدرت امپریالیستی  جستجو کرد و مبارزه با مرتجعین حاکم را بموازات مبارزه با حامیان بین المللی آنان به پیش برد.

وابستگی هر جناح را می توان در عرصه اقتصادی بررسی کرد. این بررسی نیازمند به تحقیقی همه جانبه دارد تا روشن شود که کدام جناح و شرکت خارجی در هر یک از موارد مهم چون تولید و صادرات نفت و گاز، تبدیل ارز، واردات کالاها، بانکها، پروژه های بزرگ، کشاورزی، صنایع مونتاژ و تامین ادوات نظامی، نقش تعیین کننده دارند. البته به علت نفت محوری بودن اقتصاد ایران بررسی عرصه تولید و صادرات نفت و گاز، کلیدی است و مشکل اصلی پنهانی بودن جزئیات قراردادها و ارائه آمارها ساختگی و دروغین توسط دولت است.

عرصه دیگر سیاسی است. سیاست بیان فشرده اقتصاد است. بنابراین، با بررسی جهتگیری های سیاسی باندهای اصلی حکومت می توان نشان داد که آنان در خدمت منافع کدام یک از قدرتهای جهانی کار می کنند. اما تحرکات و جهتگیری های جناحها سیّالیت دارد و هر جناح بخاطر تامین منافع بیشتر می تواند ارباب عوض کند، حتی اگر آن جناح در حکومت غالب باشد. تاریخ اخیر ایران تغییر جهتگیری رضا شاه از انگلیس به آلمان نازی، محمدرضا شاه از انگلیس به آمریکا، خمینی از غرب به روسیه و سپس بالعکس و خامنه ای از غرب به روسیه را نشان می دهد. منافع طبقاتی جناحها حکم می کند که برای حفظ منافع خود به اربابی متوسل شوند که منافع آنها را بهتر تامین می کند.

همانگونه که اشاره شد بعلت انقلاب ۱۳۵۷ و سقوط آمریکا از سرکردگی، راه برای نفود روسیه، قدرتهای اروپایی و ژاپن بمراتب بازتر شد. جنگ حکومتهای ایران و عراق به طور عمده بخاطر سرکوب انقلاب مردم ایران و همچنین تقابلات دو حکومت برای سرکردگی در منطقه آغاز گشت و قدرتهای امپریالیستی آتش بیار آن بودند. در طول جنگ، درهم شکستن انقلاب مردم عمده بود و به همین دلیل، تبانیِ جناحهای مختلف حکومت جمهوری اسلامی برای شکست انقلاب و از میان برداشتن سازمانهای سیاسی مخالف، بر رقابت آنان غالب بود.

پس از جنگ، رقابت بین جناحها غالب شد. باند رفسنجانی تحت لوای “بازسازی” و سیاست درهای باز از صندوق بین المللی پول و بانک جهانی که تحت رهبری آمریکا قرار دارد وامهای کلان گرفت و جهتگیری اصلی حکومت به سوی غرب بود. اما بحران شدید اقتصادی و سرکوب دائم به ۴ سال شورشهای متعدد مردم (از مشهد تا اسلامشهر) دامن زد که دوباره به غالب شدن تبانی جناحها برای سرکوب مردم انجامید. از درون این تبانی جناح اصلاح طلب شکل گرفت که با شعار “آشتی ملی” و پروژه “دوم خرداد” وارد میدان شد.

جناح اصلاح طلب مجموعه ناهمگونی از پیروان خط امام، کارگزاران سازندگی، مجمع روحانیون مبارز، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی،  انجمن های اسلامی (معلمان، مدرسین دانشگاه، جامعه پزشکی، مهندسان)، دفتر تحکیم وحدت، ماموران عالیرتبه امنیتی، بازجویان و شکنجه گران سابق، متفکرین ضد مردمی و غیره بود که حول اشاعه ایده اصلاح پذیر بودن نظام جمهوری اسلامی در جامعه و ایجاد امید واهی در مورد این نظام متحد شدند. نقشه مهمی که به علت ضعف شدید انقلابیون و عدم دخالت آنان در مبارزات مردم به درجات بالایی موفق شد.

سرکردگان اصلی این جناح تحت رهبری محمد خاتمی در دوران ریاست جمهوری او تحت لوای “گفتگوی تمدنها” در صدد حل تضادهای حکومت با آمریکا و چرخاندن توازن قوا به نفع جناحهای وابسته به غرب برآمدند. در این روند، جناح اصلاح طلب با ۳ تضاد مهم روبرو بود. تضاد اول، رقابت بین باندهای درون حکومت و وابسته به اتحادیه اروپا با باندهای وابسته به انگلیس و آمریکا بود. اتحادیه اروپا تحت رهبری آلمان و فرانسه به عنوان یک قدرت بین المللی قد علم کرده و در حکومت جمهوری اسلامی و اقتصاد کشور نفوذ قابل توجهی کسب کرده بود.

تضاد دوم، نفوذ روسیه و چین در حکومت ایران به ویژه در باند ولی فقیه بود. روسیه مشکلات فروپاشی امپراتوری خود را به میزان قابل توجهی حل نموده، چین به عنوان یک قدرت جهانی وارد میدان شده و هر دو در عرصه های اقتصادی، نظامی و امنیتی نفوذ خود را در حکومت جمهوری اسلامی گسترش داده بودند. تضاد سوم، حل مشکلات مناسبات با حکومت آمریکا بود. طبقه حاکم در آمریکا با سر کار آوردن جرج بوش (پسر) طرح تک قطبی کردن جهان و سلطه بلامنازع خود را با شعار “یا با مائید یا بر علیه ما” به اجرا گذاشت.

با چنین سیاستی، آمریکا به حکومت جمهوری اسلامی دیکته کرد که تنها راه سرسپردگی کامل به آمریکاست. در دوران خاتمی خدمات متعدد حکومت جمهوری اسلامی به آمریکا از جمله کمک به اشغال نظامی افغانستان موثر واقع نشد و بالاخره جرج بوش ایران را در محور شرارت قرار داد و علنا تغییر این رژیم را در  بهمن ۱۳۸۰ اعلام نمود. بدین ترتیب، تلاشهای جناح اصلاح طلب و جناح رفسنجانی در چرخاندن توازن قوا به نفع نیروهای در خدمت به غرب به نتیجه نرسید و زمینه چرخش باند ولی فقیه به طرف روسیه و چین بیش از پیش فراهم شد.

خامنه ای در سخنرانی ۳ مرداد ۱۳۹۱ خود  گفت : “هر برهه‌ اى که ما در مقابل جبهه ‌ى دشمن [آمریکا] انعطاف نشان دادیم و با توجیه‌ هائى عقب‌ نشینى کردیم دشمن مواضع گستاخانه ‌ترى علیه ما گرفت. در آن روزى که ادبیات مسئولین ما [دولت محمد خاتمی] آلوده شد به حرفها و تعبیرات تملق‌ آمیز نسبت به غرب و فرهنگ غربى، در آن روز اینها ما را «محور شرارت» معرفى کردند … اینها جلو آمدند؛ اینقدر جلو آمدند که من در همین حسینیه گفتم اگر بنا باشد که این روال از سوى آنها ادامه پیدا کند، من خودم وارد قضیه خواهم شد؛ و وارد قضیه شدم.”

بدین ترتیب، توازن قوا در حکومت جمهوری اسلامی به نفع نیروهای در خدمت روسیه و چین چرخید. با روی کار آوردن احمدی نژاد سیاست اصلی رژیم تکیه بر روسیه و چین جهت تقابل با آمریکا شد. شاهرگهای اقتصادی در اخیتار سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات قرار گرفت و ساختار حکومت بیش از پیش نظامی شد. این چرخش و تدارکات وسیع نظامی- امنیتی- سیاسی- تبلیغاتی در داخل و خارج از کشور، به ویژه توجه خاص به رشد صنایع هسته ای و موشکی، بخش قابل توجهی از درآمد نفتی ایران را که به طرز بیسابقه ای افزایش یافته بود بلعید.

دیری نگذشت که بحران نظام جهانی سرمایه داری انحصاری آغاز گشت و سرکردگان نظام تا توانستند فشار این بحران را به کشورهای وابسته از جمله ایران منتقل نمودند. علاوه بر سرکوب، عامل دیگر شورشهای ۱۳۸۸ فشار بحران جهانی به اقتصاد بیمار و وابسته ایران و نتیجتا زندگی مردم بود که بخش بزرگی از درآمدهای آن به تدارک برای تقابل با حمله احتمالی آمریکا اختصاص یافته بود. در سال ۱۳۸۸، جناح اصلاح طلب با تکیه بر ایده اصلاح پذیر بودن نظام جمهوری اسلامی قادر شد بر بخشهای میانی و عقب جنبش مردم سوار شود. این بخشها تغییر در وضعیت زندگی خود را از طریق اصلاح نظام و تکیه بر جناح اصلاح طلب بر علیه جناح احمدی نژاد می دیدند.

اما بخش پیشرو جنبش مردم خامنه ای (و خمینی) را هدف قرار داد و از این طریق بر علیه ولایت فقیه و در جهت سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی حرکت کرد. بعلت انعکاس خواسته های مردم، مبارزات این بخش باعث رشد و تداوم جنبش مردم شد و تکاملات آن به شورشهای بی نظیر به ویژه در ماه محرم و عاشورا انجامید که پشت حکومت را لرزاند. جناح اصلاح طلب به رهبری میرحسین موسوی موقعیت حکومت را در خطر دید و با صادر کردن بیانیه شماره ۱۷ خود تسلیم ولی فقیه شد. این عقب نشینی آگاهانه، بخش پیشرو جنبش مردم را از پشت جبهه خود (بخش میانی) محروم و منزوی ساخت و نتیجتا نیروهای نظامی- امنیتی حکومت توانستند آنرا تار و مار کنند.

ولی فقیه این فرصت را غنیمت شمرد و با جناح اصلاح طلب (دوستان متزلزل خود) تسویه حساب کرد. برخی از سران باند اصلاح طلب را به زندان انداخت، موسوی و کروبی را در خانه محبوس کرد و “سران فتنه” خواند. اما به خاتمی و بسیاری از ارگانهای سیاسی و تبلیغاتی آنان از جمله سایت موسوی (کلمه) کاری نداشت و ندارد. بدین ترتیب، جناح اصلاح طلب فرصت گرفتن سهمی بیشتر از قدرت سیاسی و همچنین اعتباری که با وعده های دروغین در میان بخشهایی از مردم کسب کرده بود را همزمان از دست داد و بشدت تضعیف شد.

بنابراین، راه برای رشد جناح احمدی نژاد که در دوران انتخابات تحت حمایت کامل باند ولی فقیه قرار گرفته بود باز شد. اما شورشهای ۱۳۸۸ باند خامنه ای را بیش از پیش تضعیف کرده بود و از اینرو، احمدی نژاد از همان ابتدای دوره دوم ریاست جمهوری خود باند ولی فقیه را به طرق مختلف به چالش کشید. در این دوره، با وجود ظاهر سازیها و ژستهای ضد و نقیض، احمدی نژاد بدرجات قابل توجهی به طرف غرب چرخید و با سیاست اصلی باند ولی فقیه در عرصه تکیه به روسیه و چین در تضاد قرار گرفت. (رجوع کنید به مقاله : روشنفکران ما و انتخابات قلابی ۱۳۹۲- بخش دوم، حذف باند احمدی نژاد از انتخابات)

جناح حسن روحانی

جامعه به طبقات تقسیم شده و هر طبقه بر مبنای منافع طبقاتی خود تعریف می شود. منافع اقتصادی پایه وجود هر طبقه است، اما ایده ها در جهتگیری هر طبقه موثر و حتی تعیین کننده اند. به همین دلیل، حکومت بخش مهمی از بودجه و فعالیتهای خود را به عرصه تولید و اشاعه ایده های طبقه خود در جامعه اختصاص می دهد. در دنیا هیچ کاری بدون مردم به پیش نمی رود. حکومت با تولید و اشاعه ایده های طبقه خود تلاش می کند تا خود را نماینده واقعی مردم و در خدمت منافع مردم نشان دهد تا برایش کار کنند و منافع طبقاتی اش را تامین نمایند.

حتی حکومت جمهوری اسلامی که بی وقفه از ابزار سرکوب و کشتار استفاده می کند ناچار است دائما به تولید و اشاعه ایده های طبقه خود بپردازد و ابزارهای مختلفی را جهت فریب مردم بکار گیرد. بعنوان مثال، عملکرد حکومت جمهوری اسلامی از بدو پیدایش آن نشان داده است که این نظام ماهیتا استبدادی و بر مبنای قدرت مطلقه فردی (ولی فقیه) استوار است. با این وجود، نظریه پردازان طبقات حاکم ایده اصلاح پذیری این نظام را تولید کرده و در جامعه اشاعه دادند. در نتیجه، قادر شدند جنبش دانشجویی ۱۳۷۸ و شورشهای ۱۳۸۸ را شکست داده و سرکوب کنند. در این بُرشها، ابزار سرکوب و کشتار کافی نبود، ایده اصلاح پذیری نیز لازم بود تا جنبش مردم را شقه شقه کند.

مثال دیگر انتخابات است. بررسی عملکرد نظام ولایت فقیه نشان می دهد که سرکردگان این نظام و عوامل آنان به هیچ وجه به نظر و رای مردم اعتقاد ندارند. این حکومت الهی است، ولی فقیه نماینده خداست، بقیه بنده اند و بی چون و چرا باید از اوامر ولی فقیه اطاعت کنند. اما در دوران انتخابات، حکومت تبلیغ می کند : “میزان رای مردم است”. حتی بسیاری از روشنفکران که واقعا مخالف این نظام اند بدنبال صحنه سازیها و آمار دروغین حکومت افتادند و بجای بررسی اوضاع جامعه، روحیه مردم و تاثیرات عملکرد خود، از “نادانی” مردم آه کشیدند!

مشکل جامعه ما کمبود مبارزات اقشار و طبقات مردم بر علیه طبقات حاکم نیست. روزی نیست که مبارزه نباشد و یک لحظه نمی توان یافت که زندانها مملو از زندانیان سیاسی نباشند. یکی از مشکلات مهم ما، عدم تقابل لازم روشنفکران با ایده های زهرآگینی است که طبقات حاکم اشاعه می دهند که حتی در میان خود روشنفکران نیز موثر واقع می شود. بسیاری از روشنفکران ایران بمراتب از اوضاع جامعه و مردم ما عقب ترند. آنان همانند مفسری می مانند که هیچ نقشی در برد و باخت دو تیم حریف (مردم و حکومت) ندارد و نقش خود را به تفسیر، نه حتی تشخیص واقعیِ نقاط قدرت و ضعف دو طرف، خلاصه کرده است. انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲ نمونه بارز چنین حقیقتی است.

جناح روحانی از دل انتخابات ۱۳۹۲ که نتیجه تبانی باندهای رفسنجانی و خاتمی با باند خامنه ای و تحت رهبری او بود بیرون آمد. این تبانی اساسا برای جلوگیری از تکرار شورشهای ۱۳۸۸ در اوضاعی که امواج بحران با شدت بمراتب بیشتری بر وضعیت زندگی مردم ما می کوبد انجام شد. در درجه دوم، مسئله حذف باند احمدی نژاد- مشایی از قوه مجریه بود. اما در عرصه جهتگیری خارجی هیچ تغییر اساسی رخ نداده است. سیاست اصلی حکومت که توسط باند ولی فقیه تعیین می شود تکیه به روسیه و چین بود و اکنون نیز هست.

نرمش قهرمانانه

خامنه ای در سخنرانی ۲۶ شهریور خود گفت : ” ما مخالف با حرکتهاى صحیح و منطقى دیپلماسى هم نیستیم؛ چه در عالم دیپلماسى ، چه در عالم سیاستهاى داخلى. بنده معتقد به همان چیزى هستم که سالها پیش اسم‌گذارى شد «نرمش قهرمانانه»؛ نرمش در یک جاهایى بسیار لازم است، بسیار خوب است؛ عیبى ندارد، اما این کشتى‌گیرى که دارد با حریف خودش کشتى میگیرد و یک جاهایى به دلیل فنّى نرمشى نشان میدهد، فراموش نکند که طرفش کیست؛ فراموش نکند که مشغول چه کارى است؛ این شرط اصلى است؛ بفهمند که دارند چه‌ کار میکنند، بدانند که با چه کسى مواجهند، با چه کسى طرفند، آماج حمله‌ى طرف آنها کجاى مسئله است؛ این را توجّه داشته باشند.”

در اینجا، خامنه ای آمریکا را حریفی می بیند که می خواهد حکومت جمهوری اسلامی را ضربه فنی کند، یعنی از چنگ روسیه و چین بیرون بکشد و تحت سلطه کامل خود در آورد. اما این در اوضاعی است که تضادهای آمریکا و روسیه در سوریه به سطح جنگ ارتقاء یافته است. آمریکا، دارنده بزرگترین زرادخانه سلاحهای شیمیایی و هسته ای در جهان که از هر دو نیز در جنگها استفاده کرده است، تحت لوای استفاده از سلاح شیمیایی توسط حکومت سوریه ولی بعلت چرخیدن توازن قوا به نفع اسد، در پی دخالت مستقیم نظامی است. اما تاکتیک حکومت روسیه باعث شد که حکومت آمریکا به طرز مفتضحانه ای عقب بنشیند و از موضع ضعف اجرای نقشه خود را موقتا به تعویق بیاندازد.

خامنه ای “نرمش قهرمانانه” و موفقیت کنونی روسیه را می بیند و از این سیاست پیروی می کند. در انتخابات ۱۳۹۲ نیز همین کار را کرد و موفق شد و می گوید : “چه در عالم دیپلماسی و چه در عالم سیاستهای داخلی”. خامنه ای می داند که نقشه دراز مدت آمریکا چیست و به همین دلیل می گوید کسی “فراموش نکند که طرفش کیست؛ فراموش نکند مشغول چه کاری است”. یعنی فراموش نکنیم که با آمریکا طرفیم که در پی سرنگونی حکومت بشار اسد؛ تنها حکومت متحد ما در منطقه است. می گوید : “این شرط اصلی است … آماج حمله ی طرف آنها کجای مسئله است”. یعنی هدف اصلی و دراز مدت تر آمریکا حکومت جمهوری اسلامی است.

خامنه ای می گوید : ” طرف مقابل ما دچار ضعفهاى روزافزون و تناقضهاى درونى است به ‌خاطر غلطِ فاحش بودنِ ساختِ درونى آن تمدّن؛ آنها دارند عقب‌ نشینى میکنند – البتّه لازم نیست به این عقب‌ نشینى اعتراف کرده باشند یا به طور محسوس و واضحى در حرفهاى آنها دیده بشود – واقع قضیّه این است، حقیقت قضیّه این است.” در اینجا خامنه ای علت بکارگیری تاکتیک “نرمش قهرمانانه” را بیان می کند. او می گوید  اکنون که غرب “دچار ضعفهای روزافزون و تناقضهای درونی است” و “دارند عقب نشینی می کنند” ما می توانیم توازن قوا را به نفع خود بچرخانیم. اگر جهانیان تصور کنند که حکومت جمهوری اسلامی به دنبال سلاح هسته ای نیست و خواهان صلح است، دست و بال آمریکا برای حمله نظامی به ایران به درجات بیشتری بسته خواهد شد. در واقع، “نرمش قهرمانانه” به معنای استفاده از ضعف کنونی آمریکاست.

خامنه ای نقشه آمریکا را می داند و به همین دلیل می گوید : ” به یکى از این سیاستمداران غربى چند روز پیش از این گفته بودند شما که میخواهید مذاکره بکنید با ایران، خُب دشمن است ایران؛ گفته بود خُب، آدم با دشمن مذاکره میکند دیگر! یعنى اقرار به دشمنى با ایران؛ صریح میگویند. علت دشمنى اشخاص نیستند، علت دشمنى این حقیقت و این هویّت است. همه‌ى آنچه که میگویند در این چهارچوب باید تفسیر و تحلیل بشود، در این چهارچوب باید فهمیده بشود.” در واقع، “این هویّت” وابستگی حکومت جمهوری اسلامی به روسیه و چین است که برای رقبای بین المللی آنان (آمریکا و اروپا) به ویژه در شرایطی که غرب در باتلاق بحران و بی ثباتی فرو رفته است به هیچ وجه قابل تحمل نیست.

در چند سال اخیر، برخی از حکومتهای سرسپرده به غرب و آمریکا کنترل اوضاع را کاملا از دست داده و توسط مردم سرنگون شدند. اوضاع ایران و جهان بحرانی است و به گونه ای نیست که آمریکا بتواند ولی فقیه را ببرد و دیکتاتور دیگری را بجایش بنشاند. انقلاب ۱۳۵۷ و مبارزات خونین ۳۵ سال گذشته، مردم ما را بدرجات بسیاری سیاسی کرده است و نیروهای مورد نظر آمریکا در میان مردم پایه ای ندارند. تضغیف بیش از حد این حکومت، شورش و انقلاب مردم را در پی خواهد داشت، امری که آمریکا به شدت از آن می ترسد. بنابراین، استراتژی تغییر رژیم نیازمند تاکتیکهای حفظ و تضعیف این حکومت است تا در بُرش مناسب و با دخالت مستقیم این تغییر انجام گیرد.

نتیجه گیری

حکومت جمهوری اسلامی ابزار طبقات ارتجاعی حاکم برای سرکوب مردم ایران است. این حکومت همچون همه پدیده های دیگر دارای نقاط ضعف و قوت می باشد. ضعف اصلی حکومت ماهیت ضد مردمی آنست و قوت اصلی اش ناشی از پشتیبانی قدرتهای جهانی است. جناحهای درون حکومت برعلیه مردم ایران متحدند، اما برای کسب منافع خود تضادهای متعددی دارند که تابع رقابت قدرت های بین المللی است. رقابتی که  در جنگ داخلی در سوریه کاملا عیان شده است.

حسن روحانی نیز با تکیه بر شعار مزورانه “امید”؛ تبانی جناحها برعلیه مبارزات رو به رشد مردم و همچنین “تدبیر”؛ رقابت جناحها بر سر تعیین مسیر سرسپردگی به قدرتهای خارجی سر کار آورده شد. اما جهتگیری استراتژیک حکومت را باند ولی فقیه و شخص خامنه ای تعیین می کند. اکنون این جهتگیری با سیاست حکومت روسیه و مانور اخیر آن که دخالت مستقیم نظامی آمریکا در جنگ داخلی سوریه را دچار وقفه نمود کاملا تطابق دارد. ولی فقیه می داند که پس از سرنگونی حکومت سوریه نوبت حکومت جمهوری اسلامی است.

علیرغم آنچه که رسانه های داخلی و بویژه خارجی تصویر می کنند حرکت حکومت جمهوری اسلامی در مسیر سازش با آمریکا نیست.حسن روحانی مجری مکّار سیاست خامنه ای است. مصاحبات او با «ای بی سی» و «سی ان ان»، مقاله اش در «واشنگتن پُست» و سخنرانی او در سازمان ملل دال بر چنین واقعیتی است. در نتیجه، “نرمش قهرمانانه” به معنای چرخیدن به طرف آمریکا نیست. بلکه تاکتیکی دغلکارانه است که با تظاهر به سازش، عرصه مانور سیاسی آمریکا و غرب را محدودتر نموده تا به تدارک جهت تقابل با حمله احتمالی آمریکا  بپردازد.