معرفی یک شاعر جوان و با احساس , ژیان ناصری وسه سرودەی کوتاه از او

بیشتر از یک سال پیش، کاک ژیان ناصری، قطعاتی از کارهای ادبی خود را برایم خواند. در همآن نگاه اول، حس شعور و شاعری را در پشت واژگان به کار رفته ی او، در آن قطعات ادبی، درک کردم واز او خواستم که بیشتر و بیشتر، وبسیار جدی تر ، مطالعه ی متون ادبی را، دنبال بگیرد. واقعیت اینکه از لحاظ ساختار ادبی و فنون بلاغت واوزان وکارکرد فنی اشعارش، مقداری ضعف دیدم و بی پرده به او نکاتی را یاد آور شدم ومدتی بعد کتاب« بدعتنها وبدایع نیمایوشیج»، نوشته ی اخوان ثالث وهمچنین « صناعات و بلاغات ادبی» نوشته ی جلال الدین همایی را به ایشان دادم تا بادقت مطالعه کند.
خوشحالم که تاثیر این دو اثر ادبی ومطالعه ی دیگر قلم بدستان ایرانی در عرصه ی شعر و ادب، تاثیر بایسته رادر کاک ژیان داشته وکارهای اخیر او را شاعرانه تر واز سویی دارای محتواهای زیبای ادبی ، دیده ام. از اینرو سه قطعه ی زیر را از سوی این شاعر جوان وپر انرژی، به دوستداران ادب و اندیشه، هدیه می دهم. باید یاد آوری کنم که این اولین بار است که این سروده ها در سایت ها، وبرای نشر ارسال می شوند_ اما امید به این دارم که ژیان بتواند در آینده، مجموعه ی شایسته ای را به صورت کتابی مستقل، به چاپ برساند.
سروده های یاد شده، دارای نام نیستند و توضیح خود شاعر این است که، مخاطب از نظر او می بایستی خود با متن واثر، رابطه برقرار نماید و اگر لازم است، او، یعنی مخاطب خود، نامی برایش بگذارد. البته این گفته تا حد زیادی به نوشته ها و اندیشه های ژاک دریدا، فیلسوف فرانسوی در خصوص«متن» و« اثر» وهمچنین ساختار « واژه» همخوانی دارد. با معرفی این قلم به پیشگاه ادب دوستان، انتظار کارهایی بسیار قوی تر، از او را دارم.
نکته ی دیگر اینکه سالهاست که در کنگره هاو شب های شعر و سخنرانی های بسیاری ، این مطلب را عنوان کرده ام که در نهایت تاسف، ادب ایران، خصوصا از لحاظ « شعر» دچار نوعی آشوب زدگی است که توضیح چگونگی این آشوب واز هم پاشیدگی ، در حوصله ی این مختصر نمی گنجد… چاپ ونشر سروده هایی خالی از محتوای ادبی وحتی نگاه و حس و تصویر شاعرانه، در هزاران سایت و حتی به صورت نشر کتاب، اولین دلیل این ادعاست که ادب ایران، به راستی دچار آشفته بازاری است واز همین زاویه ی نگاه است که بسیارانی ناچارا از پدیداری به نام « شعر» فاصله گرفته اند. متاسفم که در این مختصر نمی توانم، کلیت این موضوع را باز_ بگشایم. شاید زمانی و گاهی دیگر. اما کوتاه به این نکته نیز اشاره می کنم که تنها شعر وادب ایران نیست که دارای چنین سرنوشتی است. موسیقی و خصوصا« ترانه سرایی»نیز در خیلی خیلی از موارد، دچار سرنوشت بسیار بدتری شده است وامروزه آهنگ هایی را می شنویم که در برگیرنده ی کمترین مطلب نه ادبی ونه اجتماعی و انسانی هستند_ این است که یاد آور می شوم؛ به طور کلی هنر ایرانی می بایستی مورد نقدی بی پرده_ رسا و علمی قرار بگیرد و از همین زاویه ناچارا می بایستی بسیاری از کارهای به اصطلاح هنری تولید شده را که دارای مفاهیم ایده آلیستی وحتی ضد انسانی اند، دور ریخت. قدرمسلم زمانی، چنین نوشته ی تحلیلی را شخصا به چاپ خانه می فرستم. امید که ژیان ودیگرجوانان پرکار درهمین عرصه، با نگاهی علمی تر وشناختی شاعرانه( حاکی از شعور وشناخت» به سراغ پدیدار« شعر» بروند وکارهای بهتری را ارائه دهند.
نادر خلیلی

۱_
در این دریای گمنام
می نشانیم بر موج
می خوانیم تا
بخوانمت تا اوج.
بدان که ماهی نیستم
ومیدانم که شاید
تو
ماهی
ویا ستاره ای
که می درخشد
در تاریکی شبهای کویر
وچه زود
صبح می زند
پنجه بر پلک چشم
ومی دانم همه خواب بود
وهمه خیال.
****
۲_
دردی کهنه وغریب
واما
می بردم به اوج
نشسته همه
در باوری خاکستری
ومن
سرخ و سپید
می سپارم دل
به بزم گرم فردا
آئینه ات پاک است هنوز
مبادا
لکه بردارد
در نهان.
****
۳_
عریان که شدم
دیدمش
چون گندمی نورس
دردشت بی باران خویش
دستی برای نوازش و
دلی پر از خواهش
این چنین
بربادم
میدهد
یاد.
عریان که شد
تلخ
برطراوت گندم زار
می گریست
وآهی سرد
که می لرزاند
تنم را
پشت ابرهای آبستن
حضورخود را می طلبید
آفتاب

بادی وزید
وچه آسان
منماندم و
یادهای بر باد رفته…
*******