“آوای زندگی”
دشتها لاله زارند…
آسمان ابریست،
قلبها در انتظارند ..
و رخسار یار ناپیداست.
در هر سو اسیری و گرفتاری
در هر کجا بی نوایی و تهیدستی…
آه..!
مگر من چه کرده ام؟
چرا گرفتارم؟
آخر چرا از تمام هستی
گشته اندوه و رنج حاصلم ..؟
* * *
می رسد در جواب آوایی
که مثل زمزمه رودها جاریست،
آن صدا از زندگی برمی خیزد؛
می شود تکرار و تکرار ..
و در خلاءِ خاموش –
باز از امید جان می گیرد..!
آن صدا که انعکاسش را،
می توان شنید در آهنگِ
دلپذیر پرندگان دریائی،
در نسیمی که از خاک شقایقها می گذرد –
حسش کرد ..
و در نور کمرنگ ستارگانش دید.
و صدا آرام می خواند:
“ای یار!
عمر گُل کوتاهست ..
و خارهایش بسیار،
گر چه راه ما صعب است ..
و دراز –
اما تا ریشه هست
گُل دوباره می روید؛
زخمها را عشق می کند درمان!
دست در دست یار بگذار..!
تا دریابی –
قدرت لایزال یعنی چه ..؟
شادمانی چیست ..؟
رهایی کدامست ..
و پرواز یعنی چه ؟
دست در دست یار بگذار..!
اگر چه راه پر پیچ و خم است،
بنگر..!
که این راه سرتاسر،
شده از آفتاب زندگی لبریز…
بنگر که مملوّ است این راه
از رازها، ماجراها ..
و جانفشانی ها ..!
این راه که دیده های بسیاری،
مانده در انتظارِ رسیدن
به مقصودش –
برای دیدن روزی که:
نقش بندد لبخند بر لبان هر کودک،
قلب هر مادری شود شادان ..
و پدران آسوده گردند از
وحشت دیدنِ کابوسِ فرزندانشان دربند.
روز گسستن زنجیرها ..
و افزونیِ نان و آزادی و لبخند،
روز پیدایش فرصتهای نو ..
و جمع های شاد و هدفمند –
بهر ساختنها و
باز ساختن ها..!”
* * *
تا فرا رسد آن روز،
روز رؤیاهای پر گُل از هر رنگ؛
دست در دستم گذار
ای یار –
که این جادۀ ناصاف
بس دراز است ..
و کارهای ما بسیار ..!
منبع:
وبلاگ پژواک:
http://pejvakmag.blogspot.co.uk/2013/09/29-2013.html