آوای زندگی / زهره مهرجو

“آوای زندگی”

دشتها لاله زارند…

آسمان ابریست،

قلبها در انتظارند ..

و رخسار یار ناپیداست.

در هر سو اسیری و گرفتاری

در هر کجا بی نوایی و تهیدستی…

آه..!

مگر من چه کرده ام؟

چرا گرفتارم؟

آخر چرا از تمام هستی

گشته اندوه و رنج حاصلم ..؟

*   *   *

می رسد در جواب آوایی

که مثل زمزمه رودها جاریست،

آن صدا از زندگی برمی خیزد؛

می شود تکرار و تکرار ..

و در خلاءِ خاموش –

باز از امید جان می گیرد..!

آن صدا که انعکاسش را،

می توان شنید در آهنگِ

دلپذیر پرندگان دریائی،

در نسیمی که از خاک شقایقها می گذرد –

حسش کرد ..

و در نور کمرنگ ستارگانش دید.

و صدا آرام می خواند:

“ای یار!

عمر گُل کوتاهست ..

و خارهایش بسیار،

گر چه راه ما صعب است ..

و دراز –

اما تا ریشه هست

گُل دوباره می روید؛

زخمها را عشق می کند درمان!

دست در دست یار بگذار..!

تا  دریابی –

قدرت لایزال یعنی چه ..؟

شادمانی چیست ..؟

رهایی کدامست ..

و  پرواز یعنی چه ؟

دست در دست یار بگذار..!

اگر چه راه پر پیچ و خم است،

بنگر..!

که این راه سرتاسر،

شده از آفتاب زندگی لبریز…

بنگر که مملوّ  است این راه

از رازها، ماجراها ..

و جانفشانی ها ..!

این راه که دیده های بسیاری،

مانده در انتظارِ رسیدن

به مقصودش –

برای دیدن روزی که:

نقش بندد لبخند بر لبان هر کودک،

قلب هر مادری شود شادان ..

و پدران آسوده گردند از

وحشت دیدنِ کابوسِ فرزندانشان دربند.

روز گسستن زنجیرها ..

و افزونیِ نان و آزادی و لبخند،

روز پیدایش فرصتهای نو ..

و جمع های شاد و هدفمند –

بهر ساختنها و

باز ساختن ها..!”

*   *   *

تا فرا رسد آن روز،

روز رؤیاهای پر گُل از هر رنگ؛

دست در دستم گذار

ای یار –

که این جادۀ ناصاف

بس دراز است ..

و کارهای ما بسیار ..!

منبع:

وبلاگ پژواک:

http://pejvakmag.blogspot.co.uk/2013/09/29-2013.html