نقش روشنفکر در جامعه (قسمت دوم)

امروز، آقای موسوی، نخست وزیر منتخب امام، همسر و دوستانشان، بدلیل حمایت از نظام و قانون اساسی آن در حبس خانگی اند، و یا بقول دوستی “زندانی جناحی” هستند. اینهم از معجزات یک حکومت استبدادی مذهبی است، که انسان ها، برای دفاع و حفظ آن، به زندان هم می افتند. موسوی که هنوز هم از خمینی، بعنوان “پدر دلسوز”، “امام روشن ضمیر ما”، و “امام دوراندیش”  نام می برد، در اعتراض به تخلفات انتخابات سال ۸۸، راه حل برون رفت از بحران را باز هم در ساختار بیمارگونه نظام جمهوری اسلامی جست و جو می کرد.او در بیانیه شماره ۱۱ خود می گوید، ” من لازم می دانم قبل از آنکه راه حل خودم را برای خروج از بحران مطرح سازم، برهویت اسلامی و ملی و مخالف سلطه بیگانگان و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز تاکید نمایم. ما پیروان اباعبدالله حسین علیه السلام هستیم. ما شیفتگان حریتی هستیم که منادیش آن امام مظلوم بود. اسلامی که شوینده هر نوع نابرابری در مقابل قانون، و پرچمدار تکریم حقوق شهروندی است.” در همین چند جمله ایشان تکلیف خود را با کسانی که “مسلمان و پیروان اباعبدالله حسین” نیستند، روشن می کند. آیا این مملکت غیر مسلمان ندارد؟ غیر شیعه ندارد؟ غیر مذهبی ندارد؟ مخاطبان آقای موسوی، همچون ۳۴ سال گذشته، “مسلمانان شیعه ذوب شده در ولایت، و وفادار به قانون اساسی” هستند، دیگران به حساب نمی آیند. او از جلادی مانند خمینی، که مسئول قتل هزاران زندانی سیاسی است، بعنوان “امام روشن ضمیر” نام می برد. سی و چند سال پیش، آقای موسوی و یارانش نمی دانستند که “هزینه اشغال سفارت آمریکا”، جنگ خانمان سوزهشت ساله، کشته و مجروح شدن بیش از یک میلیون جوان ایرانی، از دست دادن میلیونها دلار سرمایه ملی و انزوای بین المللی است، اما امروز که همه اینها را می دانند، چرا از جلادی مثل خمینی، که به هیچوجه، دغدغه جان انسانها و یا پیشرفت و سرافرازی ایران را نداشت،  بعنوان “امام روشن ضمیر” یاد می کنند؟ موسوی در بخش دیگری از این بیانیه می گوید؛ “ما خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت جمهوری اسلامی به اصالت اخلاقی نخستینش هستیم. ما جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را می‌خواهیم… ما به عنوان کسانی که به نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن پایبندیم، اصل ولایت فقیه را، یکی از ارکان این نظام می‌دانیم، و حرکت سیاسی را در چارچوب‌ های قانونی دنبال می‌کنیم.” مطابق با قانون اساسی ایران “ولی فقیه” دارای “قدرت مطلقه” است و او است که تصمیم می گیرد، موازین اسلامی چه هستند و چگونه باید اجرا بشوند. اصل صد و دهم، از جمله وظایف و اختیارات رهبری را؛ “تعیین سیاست های کلی نظام، نظارت بر اجرای سیاست های کلی نظام، و حل معضلات نظام” دانسته و اصل پنجاه و هفتم گفته؛ ” قوه مقننه، مجریه و قضاییه زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت وامت است.” اگر آقای موسوی به قانون اساسی التزام دارد، و ولایت فقیه را یکی از ارکان نظام می داند، در چنین حالتی، اصلا حق اعتراض ندارد، چون بر طبق همان قانون اساسی ای که او از آن دفاع می کند، این وظیفه رهبری است که همه معضلات نظام را حل کند. پس وقتی که خامنه ای، در نماز جمعه، حمایت خود را از احمدی نژاد اعلام کرده و می گوید؛ “در انتخابات تقلبی صورت نگرفته، و این یکی از بهترین و سالم ترین انتخابات های جمهوری اسلامی بوده”، آقای  موسوی باید ولایت او را پذیرفته و روی حرف او حرفی نزند. نمیتوان هم ادعای التزام به قانون اساسی و ولایت فقیه داشت، و هم با ولی فقیه بحث کرد و زیربار حرف زور او نرفت. خمینی، “امام روشن ضمیر” آقای موسوی، تئوریسین و پایه گذار ولایت فقیه است، و آن را اینگونه تعریف می کند؛ ” لازمه پذیرش حکومت اسلامی، روا داشتن اختیارات مطلق برای فقیه ‌است. فقیه، حاکم علی الاطلاق است و همه اختیارات امام معصوم شیعه را دارا است…” بنابراین کسانی که سنگ قانون اساسی و ولایت فقیه را به سینه می زنند، حق اعتراض به دستورات ولی فقیه را ندارند. وقتی شما صلاحیت و وجاهت قانونی پدیده ای را پذیرفته، و خود را ملزم به پیروی بدون قید و شرط از آن می دانید، دیگر نمی توانید اعتراض کرده و بهانه بیاورید. آقای موسوی “عابد ریاکاری” است، که با کلمات بازی کرده و قصد عوام فریبی دارد.  اگر او به قانون اساسی اعتقاد دارد، باید بدون چون و چرا اوامر “ولی فقیه” را بپذیرد، همانگونه که در دوران خمینی، که خود در قدرت بود، همه اوامر او را می پذیرفت. اما حالا که از چرخه قدرت به بیرون پرتاب شده، جرزنی کرده، و بجای زیر سوال بردن قوانین قرون وسطایی جمهوری اسلامی، در فکر حفظ نظام است، و فقط به دولت وقت و احمدی نژاد معترض است.  او بجای اینکه بپذیرد، “ولایت مطلقه یک فرد بر هفتاد میلیون انسان” بی معنا و مسبب استبداد است، مغلطه کرده و مدعی می شود که عده ای، قانون اساسی را زیر پا گذاشته اند. او در ادامه می نویسد؛ “مبادا کسی فریب شعارهای ساختارشکنانه را بخورد. اینجانب قویا با چنین وسوسه‌ای مخالفم و اعتقاد دارم، قانون اساسی ما همچنان دارای ظرفیت‌های ارزشمند تحقق نیافته‌ای است، که باید با فعالیت همه نخبگان روحانی و دانشگاهی و اندیشمندان کشور اجرای آنها، به صورت مطالبه‌ای ملی درآید.” ایشان اعتراف می کنند که به دنبال ساختار شکنی نیستند و خواهان حفظ نظام اند. همان نظامی که در تمام طول عمر خود، در حال حذف و کشتار مخالفان، با تکیه بر همین قانون اساسی بوده است، تنها با این تفاوت، که سالها آقای موسوی با چماق “قانون اساسی و ولایت فقیه” بر سردیگران می کوبید، و حالا این چماق، خود او و دوستانش را نشانه رفته است.  در دوران جنبش سبز، آقای موسوی و دوستانشان بجای اینکه پشت مردم بایستند، و از حضور مردم در خیابانها پشتیبانی کنند، شروع کردند به رفتن پیش “مراجع تقلید” ، تا شاید از میان آنان برای خود یارگیری کنند. البته همانطور که انتظار می رفت، سرشان به سنگ خورد، چرا که مراجع دینی بهتر از هرکس دیگری می دانند که اسلام “دین تبعیض” است و “شکنجه، آزار انسانها و برده داری” در آن آزاد است. ایکاش آقای موسوی بجای اینهمه تلاش برای “رحمانی نشان دادن اسلام”، می پذیرفتند که اشتباه کرده اند و خواستار “جدایی دین از دولت” می شدند. و ای کاش جوانانی که در سایت ها، عکس ایشان را گذاشته و “یا حسین، میر حسین” میگویند، کمی در افکار، حرفها و رفتار ایشان دقیق می شدند و از مردی که به دنبال اسیر کردن آنان و به ذلت کشاندنشان است، حمایت نمی کردند.

کافی است به سابقه و فعالیت های سیاسی، اجتماعی این افراد، در بیش ازسه دهه گذشته نگاهی کنیم، تا متوجه بشویم که آنان نه روشنفکرند و نه به دنبال آزادی و دموکراسی، بلکه ” تاریک فکرانی هستند که به دلیل اختلاف در نحوه اجرای احکام، به دست دوستانشان در گروه رقیب به زندان افتاده و “زندانی جناحی” هستند.

آقای میر حسین موسوی وزیر امور خارجه ایران، نخست وزیر، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی، رئیس ستاد انقلاب فرهنگی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، عضو شورای بازنگری قانون اساسی، مشاور عالی رئیس جمهور در دوران خاتمی و … بوده است. در دوران نخست وزیری ایشان، بیشترین سرکوبها و فشارها بر احزاب سیاسی و مطبوعات وارد شد. همه احزاب و گروه‌های سیاسی غیر قانونی اعلام شده و نشریات آنها توقیف شد. در دهه ۶۰ زیر نظر مستقیم ایشان بیشترین جنایت‌ها و اعدام‌ها در زندانها صورت گرفت. کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ به دستور خمینی، و زیر نظر مستقیم دولت ایشان انجام گرفت. در این قتل عام، که یک فاجعه ملی است، بیش از پنج هزار زندانی سیاسی، که از بیدادگاه‌های این رژیم حکم گرفته، و مقدار زیادی از این احکام را هم در سیاهچال‌های آنها گذرانده بودند، بیشرمانه به دار آویخته شدند. دولت او ۸ سال آزگار بر طبل جنگ کوبید، و صدها هزار ایرانی را در جنگی فرسایشی و بی‌دلیل به کشتن داد، و یا مجروح و معلول کرد. آقای موسوی به عنوان “رئیس ستاد انقلاب فرهنگی” از طراحان و مجریان “انقلاب فرهنگی” و بستن دانشگاه‌ها به مدت دو سال و نیم، و اخراج صدها استاد و هزاران دانشجو است. او به عنوان عضوی از “شورای بازنگری قانون اساسی” در سال ۱۳۶۸ از عاملین “مطلقه کردن حقوق ولی فقیه” در قانون اساسی ایران است. او بعنوان مشاورعالی رئیس جمهور در دوران اصلاحات، در سرکوب دانشجویان، بستن مطبوعات، کودتای سپاه علیه دولت و به دست گرفتن “فرودگاه امام خمینی” و همه بنادر ایران و غارت و چپاول مملکت سهیم بوده است. آقای موسوی، در اوج قیام مردم ایران و در حالی که جوانان ما در خیابان‌ها باتوم می خوردند و سینه‌هایشان با شلیک گلوله می شکافت، وعده از “بازگشتن به دوران طلایی امام راحل” می داد. همان امامی که در دوران حکومتش بیشترین سرکوبها و جنایت‌ها بر مردم ایران تحمیل شد.

آقای مهدی کروبی، دو دوره رئیس مجلس شورای اسلامی، سه دوره نایب رئیس مجلس شورای اسلامی، موسس و رئیس بنیاد شهید، سرپرست سازمان حج و زیارت، عضو شورای بازنگری قانون اساسی، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، و مشاور رهبر بوده است. او نیز به عنوان عضوی از “شورای بازنگری قانون اساسی” در سال ۱۳۶۸ از عاملین “مطلقه کردن حقوق ولی فقیه” در قانون اساسی ایران است. در دوران ریاست او بر مجلس ششم، برای اولین بار در تاریخ مجلس ایران، او حکم حکومتی ولی فقیه را پذیرفت و “طرح اصلاح قانون مطبوعات” را از دستور کار مجلس خارج کرد. در دوران ریاست او در مجلس ششم، بسیاری از فعالان سیاسی و روزنامه نگاران دستگیر و زندانی شدند. او به عنوان عضوی از شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، به همراه آقای موسوی و دیگران، مسبب دستگیری وشکنجه آیت الله شریعتمداری، و برکناری و حبس خانه گی آیت الله منتظری شد. از دزدی‌ها و حیف میل‌های او در سازمان حج و زیارت و بنیاد شهید و رسوایی‌ها و بی‌اخلاقی هایی که بر سر همسران شهدای جنگ بی‌حاصل  آورد بگذریم. در طول دوسالی که از جنبش سبز می گذشت، و در حصر نبود، به جای افشای حقایق ورسوا کردن دست جنایتکاران، فقط تهدید می کرد که “اگر من را تحت فشار بگذارید ناگفته‌ها را خواهم گفت!”

خانم زهرا رهنورد، در میان پست‌های فراوانی که در طول سالیان گذشته داشته است، از اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی ومشاور سیاسی رئیس جمهور در دوران آقای خاتمی بوده است.  شورای عالی انقلاب فرهنگی، یکی از نهادهای حکومتی ایران است که پس از انقلاب، با فرمان خمینی تشکیل شد. از اهداف این شورا، که در منشور آن ثبت شده است، می توان به گسترش نفوذ فرهنگ اسلامی در شئون جامعه، تقویت انقلاب فرهنگی، اعتلای فرهنگ عمومی، تزکیه محیط‌های علمی و فرهنگی از افکار مادی، و نفی مظاهر و آثار غربزدگی نام برد. این شورا از بدو تشکیل، مسئول اخراج صدها استاد و هزاران دانشجوی دگر اندیش از دانشگاه‌های ایران بوده است. خانم رهنورد، نه تنها با اخراج، و حتی تحت تعقیب قرار گرفتن و زندانی شدن این دانشجویان و اساتید مشکلی نداشت، بلکه خود در این حذف ها، تصمیم گیرنده و مهره کلیدی بود. زمانی که آقای خاتمی در ۱۶ آذر سال ۱۳۸۳ در سخنرانی خود در تالار چمران دانشکده فنی، دانشجویان را تهدید کرده و فریاد سر داده بود “میدهم بیرونتان کنند”، ایشان بعنوان مشاور سیاسی رئیس جمهور به این حرکت ضد حقوق بشری، اعتراضی که نکردند هیچ، بلکه به عنوان عضوی از شورای انقلاب فرهنگی به عملی شدن این تهدید کمک هم کردند. وقتی که در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی، کوی دانشگاه به خاک و خون کشیده شد، خانم رهنورد کوچکترین سخنی نگفتند. ایشان در مصاحبه خود با “خبرگزاری مهر” در خرداد سال ۸۸ در پاسخ به سئوالی درباره اجباری بودن پوشش اسلامی در جامعه ایران، اظهار داشت “بنده از ابتدا اندیشه های آزادیخواهانه بسیاری داشته‌ام، اما دستورالعمل مربوط به پوشش بانوان در قرآن کریم آمده. ” او در بیانیه‌ای دیگر خواستار آن شد که به جای برخورد سرکوبگرانه و شدید  با “بد حجابان” آنها را به جریمه نقدی محکوم کنند! چنین زنی و چنین افکاری، مایه ننگ زنان ایرانی هستند، نه الگو و سرمشق آنان.

لادن بازرگان

آگوست ۲۰۱۳

lawdanbazargan@gmail.com