لنین و لنینیسم(بخش ١٢)

پاسخ به چند کامنت

با پوزش از اینکه به دلیل ِ کندی ِ سرعت ِ شبکه و ارسال نشدن ِ پاسخ طولانی در کادر کامنت ، ناچارم پاسخ های طولانی را در ابتدای متن اصلی بیاورم .

١.به رضا شفا : درباره ی دیکتاتوری فردی

وقتی یک گروه نظامی به سرکردگی ِ یک فرمانده ی ارشد کودتا می کنند و حکومت را در دست می گیرند ، دیکتاتوری اعمال شده توسط رهبر کودتا دیکتاتوری کدام طبقه است : بورژوازی یا پرولتاریا ؟

می توان آن گروه نظامی را که با همفکری و تصمیم گیری ِ مشترک اقدام به کودتا کرده و قدرت سیاسی را به دست گرفته اند با گروهی افراد همفکر دارای انضباط آهنین تشبیه نمود که در موقعیتی مناسب از بالای سر جامعه قدرت را با اسلحه و زور فرا چنگ آورده اند . کودتاگران تا زمانی که بر قدرت اسلحه تکیه دارند ، قادر به نگهداری ِ قدرت خویش هستند و زمانی زیر پای شان سست می شود که یا فرمانده ( رهبر ) ارشد بمیرد و جانشین قدرقدرت و دارای کاریزمایی در گروه نباشد که همچون او فرمانفرمایی کند ، یا گروه مسلح تازه نفسی به رهبری ِ فرماندهی مقتدر با کودتا قدرت را از آنها بگیرد و خود به جای شان بنشیند .

چنین سناریویی دقیقن در کشورهای کم رشد یافته یا عقب مانده ، یا به عبارتی دنبالچه های سرمایه داری ِ پیشرفته بارها و بارها اجرا گردیده و هیچ مارکسیستی هم به این حکومت های نظامی یا شبه نظامی عنوان ِ انقلابی نداده جز خود مارکسیست نامان ِ رویزیونیست که همواره سهم و نقشی در حکومت های تک سالار داشته یا چشم به سهم و نقش در آنها دوخته اند .

دیکتاتوری ِ صرفن متکی بر اسلحه ی یک فرقه یا حزب با رهبری ِ فردی ، همچنان که دیکتاتوری ِ صرفن متکی بر اسلحه ی گروهی کودتاگر با رهبری ِ فردی ، هیچ همگونی و نسبتی با دیکتاتوری ِ پرولتاریا به مثابه طبقه ای که وظیفه و نفع تاریخی دارد هرگونه زور و استبداد را در کوتاه ترین زمان و کم ترین هزینه براندازد ندارد ، بلکه شکلی از دیکتاتوری ِ سرمایه و سرمایه سالاران ِ پادگانی – به لحاظ اندیشه و نوع فعالیت و عمل – ، و بی رحم ترین شکل آن است . به همین دلیل است که حکومت هایی که با توطئه – به شیوه ی بلانکیستی و بوناپارتیستی – ، یا با کودتا – به شیوه ی ژنرالیسموسیستی !- از فراز دست های جامعه قدرت را فراچنگ می آورند ، فقط بر اسلحه و نظامی گری و تیر باران تکیه دارند ، و نیروهای مولدی را هم رشد و توسعه می دهند که عمدتن تسلیحاتی و در خدمت ِ هدف های میلیتاریستی و سرکوبگرانه ی آنهاست .

به تولیدات صنعتی روسیه ، چین ، کره شمالی و … نگاه کنید . جز تکنولوژی ِ نظامی تولیداتی که قابلیت هماوردی با تولیدات ِ کشورهای پیشرفته ی اروپای غربی و آمریکا داشته باشد ندارند .

دیکتاتوری فردی در هر شکلی ، دیکتاتوری ِ آن طبقه ای است که بر اقتصاد و سیاست جهانی چیرگی دارد ، یعنی دیکتاتوری بورژوازی . این دیکتاتوری ِ متکی به فرد همان است که به آن کیش شخصیت هم می گویند ، و با مرگ ِ شخصیت دیکتاتوری وحکومت اش نیز از هم پاشیده می شود ، مگر آنکه شخصیتی به همان اندازه مقتدر و خشن جای او را بگیرد : اما در هر حال این نوع حاکمیت و دیکتاتوری سرانجامی جز فروپاشی ندارد .

٢.« نیکلا » مرا متهم به تحریف ِ گفته ی لنین در یک نقل قول کرده است . اول آنکه : نقل قول من همچنان که در پرانتز آمده از صفحه ی ۶٩۵ جلد یکم مجموعه آثار لنین ، به ترجمه ی محمد پورهرمزان است ، که او هم از متن ِ روسی یعنی زبان اصلی ِ نوشتار برگردانده است و ده ها سال است که منبع مورد استفاده و اعتماد همگان و به ویژه لنینیست ها بوده و تا کنون هم کسی به نادرستی ِ این ترجمه اعتراض و انتقادی نداشته است .

دوم آنکه : گزاره ی نقل شده به یقین قاطع بیانگر ِ دیدگاه ِ لنین در مورد ِ دولت خلقی و دیکتاتوری است . لنین ، دولت خلقی – دهقانی ، کارگری – را عالی ترین شکل ِ دولت در عصر امپریالیسم ، و دولت تراز نوین می داند . نیکلا اگر نخوانده بخواند .

٣.به بهیزاد در مجله ی هفته : من نه نویسنده و نه مترجم ِ آن کتاب ام . ویراستار آن بودم . صرفن از سر ِ ناچاری و جبر اقتصادی ، به خاطر آنچه شما به آن نیازی ندارید ، یعنی : پول . در ضمن ، من برای مترجم کار کردم که استاد آن دانشگاه بود ، نه برای دانشگاه . هنوز هم اگر چنان کاری باشد ، به خاطر درآمدش انجام می دهم ، هرچند به هیچوجه مورد علاقه ی من نیست . کاری که از سرک کشیدن توی خصوصی ترین مسائل افراد و پاپوش دوزی و پرونده سازی برای دگراندیشان به قصد اعتراف گیری و تواب سازی – به شیوه ی ک. گ. ب. یقینن شرافتمندانه تر است .

به علاوه ، گویاترین و بی پرده ترین سند برای داوری کردن درباره ی من ، نوشته ها و شعرهای من است . یعنی همان ها که بهیزاد و نیکلای و … را آنچنان عصبانی نموده که از هیچ تهمت و برچسب و گرا به دشمن دادنی ابا نمی کنند .

خلاصه ، آدم چقدر باید از پاسخگویی به اصل ِ مطلب درمانده شده باشد ، که برای دور کردن ِ ذهن ِ خوانندگان از بحث اصلی و کشاندن به مسائل بی ربط ِ حاشیه ای ، به امامزاده گوگل پناه ببرد ، شاید نقطه ی ضعفی ، سوء پیشینه ای از من پیدا کرده ، با عمده کردن ِ آن اصل ِ قضیه را ماستمالی نماید ! یعنی دقیقن همان برخوردی که لنین با مخالفان اش می کرد .

۴.پرسشی ماهیت شناسانه از پیروان لنین : آیا نوشته های لنین را خوانده اید ؟ اگر خوانده اید آیا متوجه مغایرت نظرهای او با نظریه های مارکس و انگلس از یک سو ، و ضد و نقیض گویی های خودش شده اید ؟ اگر نشده اید ، وای به درک و دقت تان ! و اگر شده اید و آنهمه مغایرت و ضد و نقیض گویی را مریدانه و متعصبانه نادیده گرفته اید ، هزاران بار وای به تعصب و ارادت ِ … تان !

٭٭٭

اگر بخواهیم اشتباهات یا کژروی ها را به ترتیب ِ تقدم و تاٴخر بررسی کنیم ، بدیهی است که نخستین کژروی یا بیراهه روی از مارکسیسم ، تقدم قائل شدن برای حزب و رهبری فردی ِ حزب ِ در قدرت است . این بیراهه روی است که دیگر پیامدهای اش را ناگزیر زنجیروار در پی می آورد . بنابراین ، زنجیره ی اشتباهات به گفته ی لنین ، و بیراهه روی ها از چشم انداز ِ مارکسیستی را باید از اینجا پی گرفت .

در ١٩٢٠ بخشی از اعضای انشعاب کرده ی حزب ِ کمونیست ِ آلمان با نام ِ – به گفته ی لنین – « اپوزیسیون ِ اصولی » در بحثی که با حزب داشتند پرسیده بودند : « چه کسی باید اجراکننده ی دیکتاتوری باشد : حزب ِ کمونیست یا طبقه ی پرولتاریا ؟ آیا از نظر ِ اصولی باید برای دیکتاتوری ِ حزب کوشید یا دیکتاتوری ِ پرولتاریا ؟ » ( نقل از : مجموعه آثار لنین . جلد سوم . ص. ١٧٢۶ ) .

بگذریم که انشعاب کردگان ِ حزب ِ کمونیست ِ آلمان هنوز تصوری از دیکتاتوری ِ فردی در پوشش نظریه پردازی نداشتند تا این نوع دیکتاتوری را هم جزء جدایی ناپذیر ِ دیکتاتوری حزب ِ در قدرت به حساب آورند . با این حال ، پاسخ به این پرسش کلیدی ِ « اپوزیسیون اصولی » ، هم از جایگاه لنین به عنوان ِ مدافع ِ کارکرد ِ حزب و شخصیت اصلح به جای طبقه ، و هم از جایگاه مخالفت با این دیدگاه ، می تواند راهگشای مارکسیست ها در فهم ِ راهبردی ِ دیکتاتوری باشد .

لنین طبق معمول پاسخ ِ صریح و روشنی به این پرسش بنیادین نمی دهد ، و با فرافکنی و نسبت دادن ِ انواع ناسزاها به منتقدان ، از پاسخ مشخص به پرسش ِ مشخص طفره می رود . می نویسد : « تنها همین طرح ِ مساٴله ی دیکتاتوری ِ حزب یا دیکتاتوری ِ طبقه ، دیکتاتوری حزب ِ پیشوایان یا دیکتاتوری حزب ِ توده ها ، گواهی است بر یک آشفته فکری ِ بسیار عجیب و اصلاح ناپذیر . » ( همان کتاب . بیماری ِ کودکی ِ چپ روی در کمونیسم . ص. ١٧٢٧ ) .

ببینید لنین چگونه بحث ِ مشخص و بی ابهام ِ « اپوزیسیون » را آشکارا تحریف می کند . آنها گفته اند : « اکنون – در آلمان – دو حزب ِ کمونیست در مقابل یکدیگر ایستاده اند . یکی حزب ِ پیشوایان که می کوشد مبارزه ی انقلابی را از بالا اداره نماید و می خواهد اوضاع و احوالی به وجود آورد که به پیشوایان امکان دهد در یک دولت ِ ائتلافی که دیکتاتوری در دست ِ وی – یعنی در دست ِ دولت ِ حزبی – باشد داخل گردد ، و دیگری حزب ِ توده ای که در انتظار اعتلای مبارزه ی انقلابی از پایین است و هدف ِ آن سرنگون ساختن ِ بی چون و چرای بورژوازی و برقراری دیکتاتوری ِ طبقاتی ِ پرولتاریایی برای عملی ساختن ِ سوسسیالیسم است . » ( همان . ص. ١٧٢٧ . تاٴکیدها و نقل به اختصار از من است . ) .

لنین که این استدلال را در عین حال و به درستی علیه خود و بلشویک ها می داند ، در مقام دفاع از کمیته ی مرکزی ِ حزب کمونیست آلمان ، و در واقع دفاع از ایده ی اصلح گرای حزب ِ پیشوایان بر می آید . با چنین هدفی ، منتقدان را به رگبار « نظریه سازی » از یک سو ، وناسزاگویی از سوی دیگر می بندد ، و باز طبق ِ معمول او که در معرض ِ سؤال و نقد است ، با نظریه سازی آسمان و ریسمانی نقد کننده را به جای متهم و سؤال شونده می نشاند و طلبکار ِ او می شود . می نویسد : « رساندن ِ رشته ی سخن به این جا که دیکتاتوری ِ توده ها و دیکتاتوری ِ پیشوایان به طور کلی در نقطه ی مقابل ِ یکدیگر قرار دارند نابخردی و سفاهت خنده آوری است . » و با در هم گویی ِ بی ربط با اصل قضیه به این نتیجه می رسد که : « این جاست که این حقیقت آشکار می گردد که اگر شخص روی اشتباه خود اصرار ورزد و بخواهد آن را ژرف اندیشانه مستدل سازد و تا آخر روی آن بایستد از اشتباه کوچک همیشه اشتباهی مدهش و فاحش پدید می آید . » ( همان . ص. ١٧٣٠ – ١٧٢٩ ) .

عجیب است که آدم اینهمه فراموشکار و ضد و نقیض گو باشد و کسی هم جراٴت نکند واقعیت را به رخ او بکشد . این حرف از کسی است که معتقد بود : « بهتر است اشتباه نمود و به پیش رفت » آنهم در مورد ِ چگونگی ِ ساختمان ِ سوسیالیسم ! اما لنین ثابت کرده مثل ِ هر واعظ ِ غیر متغطی هرچه بر دیگران حرام و غیر مجاز است برای او مجاز و حلال است ، از جمله اشتباه کردن و آن را ژرف اندیشانه مستدل ساختن . عملی که برای مخالفان و منتقدان او غیر مجاز و جرم محسوب می شود .

در نقل قولی که لنین از انشعاب کردگان ِ حزب ِ کمونیست ِ آلمان آورد ، هیچ جا سخنی از نفی حزبیت نبود ، بلکه بحث آنها به طور واضح و مشخص بر سر ِ دیکتاتوری ِ حزب به جای دیکتاتوری پرولتاریا بود . اما لنین همین نقل قول خود آورده را هم دگرگونه می سازد تا آن را به نفع ایده های خود مصادره نماید . می گوید : « نفی حزبیت و انضباط حزبی ، نتیجه ای است که برای اپوزیسیون حاصل آمد ، و این موضوع برابر است با خلع سلاح کامل پرولتاریا به نفع بورژوازی . » ( همان . ص. ١٧٣٠ ) در تمام استدلال های اش در « بیماری ِ کودکی ِ چپ روی در کمونیسم » که علیه منتقدان ِ حزب ِ در قدرت به جای طبقه ی در قدرت است ، لنین همین شیوه ی سفسطه آمیز و فرافکن را به کار می برد و مثلا ً به جای آنکه در پاسخ ِ منتقدان دلیلی برای جایگزین کردن ِ پیشوایان ِ اصلح ِ حزبی به جای طبقه ی کارگر بیاورد ، حرف ِ خودش را که ربطی به ایراد ِ آنها ندارد می زند : « هرکس ولو اندکی انضباط آهنین ِ حزب ِ پرولتاریا را تضعیف نماید ، به ویژه در دوران ِ دیکتاتوری ِ پرولتاریا ، عملا ً علیه پرولتاریا به بورژوازی کمک می کند . » ( ص. ١٧٣١ )

برای مارکسیست ها ، معیار و سنجه ی درستی و اعتبار ِ هر نقد و نظر و استدلالی تئوری های مارکس و انگلس هستند . کسی که ادعای مارکسیست بودن دارد ، مجاز نیست در استدلال های اش مطلبی بیان کند که مخالف با دیدگاه های مارکس و انگلس باشد ، به خصوص در مورد ِ جایگزینی حزب و پیشوایان به جای پرولتاریا .

لنین می نویسد : « دیکتاتوری توسط پرولتاریایی که در شوراها متشکل است اعمال می شود . » و : « خود ِ پرولتاریا تحت ِ رهبری ِ حزب کمونیست بلشویک هاست . » . ( همان . ص. ١٧٣۴ ) .

دیکتاتوری توسط ِ پرولتاریایی که در شوراها متشکل است . کدام پرولتاریا : همان پرولتاریاییی که در حزب ِ کمونیست متشکل است ! چه تعداد پرولتاریا در حزب متشکل است ؟ در زمان ِ نوشتن ِ مطلب ( ١٩٢٠ ) ششصد و یازده هزار نفر ، از ده – دوازده میلیون کارگر . آماری که لنین در زیرنویس همین مطلب – ص. ١٧٣۴ – از کارگران ِ عضو ِ حزب می آورد ، در سال های پس از پیروزی بلشویک ها به طور مداوم رو به افزایش بوده است . در هنگام ِ پیروزی هشتاد هزار نفر عضو حزب بودند . در ١٩١٩ این تعداد به سیصد و سیزده هزار ، و در ١٩٢٠ به ششصد ویازده هزار نفر رسید . حال با فرض ِ این که این آمار ِ دولتی درست باشد ، آیا عضویت ِ ششصد و یازده هزار کارگر از حدود ِ دوازده میلیون نفر ، که معلوم نیست چه تعدادشان فرصت طلبانه عضو شده اند ، دلالت بر این می کند که دیکتاتوری ِ اعمال شده ، دیکتاتوری طبقه ی کارگر است و نه حزب ؟ مخصوصا ً که در همین نوشته و همین صفحه لنین بی اعتمادی خود را به عضویت ها ابراز می کند : « ما از توسعه ی بیش از حد ِ حزب بیم داریم ، زیرا جاه طلبان و شیادانی که فقط مستحق تیرباران اند حتما ً تلاش می کنند تا خود را به حزب ِ دولتی بچسبانند  . » . در واقع با توصیفی که لنین از کانال های بی در و پیکر ِ ارتباطی ِ حزب و کارگران می کند ، و نیز با توجه به شرایط ِ دشوار ِ زندگی و کمبودها و مشکلات ِ عمدتا ً ناشی از جنگ و اقتصاد ِ عقب مانده ، چه کارگران و چه دهقانان از ناچاری – فرصت جویانه – وارد ِ حزب و شوراها می شدند . کسانی که غالبا ً هم نه درکی از دیکتاتوری داشتند و نه از دموکراسی . آنها برای زنده ماندن به قول ِ لنین خود را به حزب ِ دولتی چسبانده بودند .

برای ترساندن اینگونه افراد بود که لنین مدام از شکنجه و تیرباران سخن می گفت و تهدید می کرد : « در ١٩١٩ ماجراجویان و جاه طلبان و شیادان و به طور کلی هیچ یک از افراد نا استوار به هیچ وجه نمی توانستند از پیوستن به کمونیستها جاه و مقامی انتظار داشته باشند ، بلکه می بایست انتظار دار و شکنجه را داشته باشند . » . ( همان ) .

فرصت طلبی و چسباندن ِ خود به حزب ِ در قدرت در جامعه ای که به گفته ی لنین اکثریت آن در ١٩٢٠ « توده های بی فرهنگ و غالبا ً بی سواد تشکیل می دادند » همان قدر که امری طبیعی بود ، به هیچ وجه دور از انتظار هم نبود . در چنین جامعه ی عقب مانده ای – هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ ِ فرهنگی ، وظیفه و کارکرد ِ دیکتاتوری که به نام ِ نادر ( پرولتاریا ) اما به کام ِ قادر ( حزب ِ پیشاهنگ ) است آنگونه می شود که لنین و حزب ِ او اراده می کنند : « وظیفه ی مبرم ِ پیشاهنگ ِ آگاه ِ جنبش ِ کارگری ِ بین المللی یعنی احزاب و گروه ها و جریان های کمونیستی این است که بتوانند توده های وسیع را که هنوز در اکثر موارد خواب آلود و بی حال و خمود و در حال رخوت و اغماء هستند به این وضع جدید آنان نزدیک سازند ، انتقال آنان به وضع ِ جدید رهبری نمایند . » ( همان . ص. ١٧٨١ – ١٧٨٠ ) .

لنین در اینجا با یک تز دو هدف را نشانه گرفته است . اولا ً : به طرز ِ « داهیانه » ای شرایط ِ روسیه ی عقب مانده با « توده های وسیع ِ خواب آلود و بی حال و در حال رخوت و اغما » ی آن را به دیگر کشورها هم بسط می دهد تا بتواند جنبش ِ بین المللی ِ کارگری و کمونیستی را – حتا در کشورهای پیشرفته ی یک سر و گردن توانمندتر از روسیه را – تابع نظرهای خود به عنوان ِ « رهبر » این جنبش ها نماید . یعنی هنوز برادری ِ روسیه ی عقب مانده را با کشورهای پیشرفته ثابت نکرده ادعای رهبری ِ آن کشورها را داشته باشد ، و ثانیا ً میان ِ دعوای اپوزیسیون ِ چپ با حزب ِ کمونیست آلمان برای تزها – و در واقع ادعاهای – خود در مورد انقلاب ِ خلقی یا دهقانی – کارگری و دیکتاتوری ِ حزب ِ خلقی به جای دیکتاتوری ِ طبقه کسب وجهه و اعتبار نماید . یعنی هرچه را مارکس و انگلس در میانه ی سده ی نوزدهم برای جنبش ِ کارگری و کمونیستی ِ بین المللی در مانیفست و دیگر تئوری های جهانشمول رشته بودند ، با یک بیانیه ( فرمان ِ ) حزب  پیشاهنگ ِ در قدرت پنبه کند .

از کرامات و « خودویژگی های » این « دولت ِ تراز نوین » و « دیکتاتوری ِ تراز نوین » آن است که تازه چهار سال پس از « انقلاب پیروزمند سوسیالیستی » سوسیالیسم را نه از شهرها بلکه از روستاها آغاز می کند ، تا بعد سر ِ فرصت « اگر خدا خواست » نوبت به شهرها هم برسد : « مقارن ِ بهار ِ سال ِ ١٩٢١ وضع سیاسی طوری است که اتخاذ تدابیر فوری و بسیار قاطع معجل برای بهبود ِ وضع ِ دهقانان و اعتلای نیروهای مولده ی آنان ضرورت ِ مبرم به خود گرفته است . چرا همانا برای بهبود ِ وضع ِ دهقانان و نه کارگران ؟ زیرا برای بهبود ِ وضع ِ کارگران غله و سوخت [ یعنی هیزم ! ] لازم است . اکنون بزرگ ترین تعویق از نقطه نظر ِ تمامی ِ اقتصاد کشور در همین رشته است [ یعنی در ١٩٢١ تمام اقتصاد روسیه وابسته به غله و هیزم است ! ] و افزایش ِ میزان ِ تولید و جمع آوری غله و تهیه و ارسال ِ سوخت از راه دیگری جز بهبود ِ وضع ِ دهقانان و اعتلای نیروهای مولده ی آنان ممکن نیست . باید کار را از دهقانان آغاز نمود . » ( همان . ص. ٢٠٣۴ . توضیحات درون کروشه و تاٴکیدها از من است . ) .

وقتی سرنا نه از مجرای اصلی ، بلکه از سر گشاد ( وارونه ) گرفته و زده شود ، نتیجه ای بهتر از این نخواهد داشت . باید تمام تئوری های سوسیالیسم علمی و پیش شرط ها و ضرورت های تکامل ِ اجتماعی را به دور ریخت ( نادیده گرفت ) و « طرحی نو » به رهبری و همت و غیرت دهقانان درافکند ، تا بلکه آنان بتوانند نیروهای مولده ی شهرها را با « غله و هیزم » شان تکامل دهند !

به نام نادر اما به کام قادر یعنی همین که انقلاب را پرولتاریایی و سوسیالیستی جا ، یا به بیان رساتر : جار بزنی اما توسعه ی نیروهای مولده و مناسبات ِ تولیدی را از روستاها بیاغازی !

به همین دلیل هم بود که دیکتاتوری ِ پرولتاریایی ( که نبود یا کم بود ) در واقعیت تبدیل شد به دیکتاتوری ِ حزبی ( که بود ) ، و شخصیت کاریزماتیک و فرمانفرمایی که از دو دهه ی قبل « مقام ِ معظم ِ رهبری » را با « کشف الاسرار » ش برای خود و جانشیانان اش محفوظ نگه داشته بود ! آن گرز به خورند ِ این پهلوان ! چنان سوسیالیسمی چنین دیکتاتوری یی را ایجاب می کند .

وقتی قرار باشد موانع ِ تاریخی را دور بزنی و از روی یک مرحله ی مهم ِ تکامل جهش ِ معجزه آسا کنی بی آنکه ابزار لازم برای چنین کار ِ شگرفی داشته باشی ناگزیر باید از روی همه ی قوانین ِ ایجاب کننده ی چنین جهشی هم به سادگی ِ آب خوردن رد شوی . تنها یک پیش شرط برای این کار لازم است و آن « اراده ی پولادین » ی است که بر همه ی مشکلات و از جمله کمبود ِ هیزم و غله فائق خواهد آمد . این اراده ی پولادین هم طبیعی است که نمود ِ عملی جز مشت ِ پولادین ، اسلحه ی پولادین و داغ و درفش ِ پولادین ندارد . به همین دلیل است که لنین ِ در قدرت مدام از بگیر و ببند و شکنجه و تیرباران خرابکاران و مخالفان ، حتا در اردوگاه ِ خودی ( خلق ) سخن می گوید .

( بشمارید در نوشته های بعد از به قدرت رسیدن اش چندین و چند بار از شکنجه و تیرباران و اعدام سخن گفته است . ) .

ای مارکس و انگلس به داد ِ سوسیالیسم  و کمونیسم علمی تان برسید . ببینید لنین با سوسیالیسم و کمونیسم چه کرده است و چگونه می خواهد با مالیات ِ جنسی ، یا در واقع صدقه گرفتن ِ اجباری از دهقانان ِ خرده پا سوسیالیسم و کمونیسم بسازد ! : « مالیات ِ جنسی یکی از شکل های انتقالی است از کمونیسم ِ جنگی ِ خودویژه [ اینها همه از ابداعات ِ لنین و در زمره ی ارتقا دادن های مارکسیسم است ! ] که ما در نتیجه ی منتهای نیازمندی و ویرانی و جنگ مجبور به توسل به آن شده ایم ، به شیوه ی صحیح سوسیالیستی ِ مبادله ی محصولات انجام می گیرد ، و مبادله ی محصولات هم به نوبه ی خود عبارت است از یکی از شکل های انتقال از سوسیالیسمی که واجد ِ خصوصیات ِ ناشی از تفوق دهقانان ِ خرده پا در اهالی است ، به کمونیسم . »( همان . ص. ٢٠٣۵ ) . این که لنین این تزها را از کجای سوسیالیسم علمی بیرون کشیده « الله اعلم ! » . فقط چندین هزار صندوق ُ صدقات و خیرات کم داشت تا سوسیالیسم و کمونیسم اش را با کمک خیرین روستایی بسازد !

اما پرسش این است : مگر همان کشورهای پیشرفته ی صنعتی که جنگ را به راه انداخته بودند چنین کارهایی کردند ؟ مگر آنها نیازمند ِ غله و هیزم و اسب و الاغ دهقانان شدند ؟ همانها که دو جنگ ِ جهانی برپا کردند و هر بار به دلیل ِ نیروهای مولده ی پیشرفته قدرت مندتر از پیش سر از ویرانه های جنگ به در آورند ، و تنها طبقه ی کارگر بود که تاوان ِ ویرانی های جنگ را می داد . با این همه ، نظام سرمایه داری هرگز دست نیاز به سوی دهقانان و همت و غیرت ِ آنها دراز نکرد و علنا ً هم کسی را به شکنجه و اعدام و تبعید تهدید ننمود .

در نظام ِ سرمایه ، جبر ِ اقتصادی هست اماجبر سیاسی نیست . کارگران تنها به لحاظ ِ اقتصادی مجبورند کار کنند تا از گرسنگی نمیرند ، و اگر کار نکنند کسی آنها را مجبور به کار کردن نمی کند . اما در « دولت ِ تراز نوین » لنینی ، کارگران ودهقانان مجبورند روز و شب کار کنند تا از گرسنگی نمیرند و اگر کار نکنند یا کم کار کنند ، یا از گرسنگی می میرند یا تیرباران می شوند . ( این مساٴله را در شنبه های کمونیستی دیده ایم ) .

« خودویژگی ِ کمونیسم ِ جنگی [ بخوانید کمونیسم ِ ابداعی ِ لنین ] این است که ما عملا ً از دهقانان تمام ِ مازاد وی ، و حتا گاهی نه تنها مازاد بلکه بخشی از آذوقه ی مورد احتیاج ِ خود دهقان را نیز برای تاٴمین هزینه ی ارتش و تاٴمین معاش کارگران از وی می گرفتیم [ بیچاره دهقان که باید آذوقه اش را هزینه ی « سوسیالیسم » نارس و انکوباتوری ِ بلشویک ها کند ! ] . ما هنوز به حدی در ویرانی هستیم و فشار ِ جنگ چنان ما را در هم کوفته است که نمی توانیم به دهقان در مقابل ِ تمام ِ مقدار غله ای که مورد نیاز ماست محصولات صنعتی بدهیم . با علم به این موضوع ما مالیات ِ جنسی را معمول می داریم . یعنی حداقل غله مورد نیاز ارتش و کارگران را به عنوان ِ مالیات اخذ می نماییم و بقیه را با محصولات صنعتی معاوضه خواهیم کرد . » ( همان . ص. ٢٠٣۶ ) . محصولات صنعتی هم که به دلیل ِ جنگ با دشمن ِ داخلی و خارجی فقط اسلحه و مهمات است ، و از این رو ، به دهقانان تفنگ و مسلسل یا گلوله اش را پیشکش می کنیم !

پرولتاریای پارپس در ١٨٧١ یعنی تقریبا ً نیم قرن پیش از قدرت گیری ِ بلشویک ها ، تنها در دو ماه آنچنان اقداماتی انجام داد که نظیر آن در تاریخ دیده نشده است . بلشویک ها در ١٩٢٢ یعنی پنج سال پس از « انقلاب ِ پیروزمند » ی که قرار بود کموناردهای سوسیالیست را انگشت به دهان کند ، هنوز در فکر ِ برون رفت از اقتصاد پاتریارکال و مشکلات اجتماعی ِ ناشی از آن است :

« اکنون به ذکر هدف های اجتماعی ِ خودمان می پردازم . عمده ترین هدف البته دهقانانند . احدی در این نکته شک ندارد که دهقانان در کشور ما عامل قاطع اند . این دهقانان اکنون در وضعی هستند که ما دیگر نباید هراس داشته باشیم که از جانب آنان جنبشی علیه ما انجام گیرد [ یعنی همین قدر که توانسته ایم تا اینجا کلاهمان را محکم نگهداریم که توسط ِ متحد ِ طبیعی مان به باد نرود ، باید خوشحال باشیم ! ] . دهقانان ممکن است از فلان یا بهمان  جهت کار ِ حکومت ِ ما ناراضی باشند و ممکن است شکایت کنند . این البته ممکن و ناگزیر است زیرا دستگاه ِ دولتی ما و اقتصاد ِ دولتی ِ ما هنوز بدتر از آن است که از این نوع چیزها جلوگیری کند . » ( همان . ص. ٢١٧٠ ) .

کارنامه ی نظری ِ لنین پس از کسب قدرت ، و در زمانی که دست ِ او و حزب در بالای هرم ِ قدرت ِ سیاسی برای هر عملی باز بود ، صرفا ً به دلیل ِ ناسازنمایی ِ بنیادین ( محتوایی ِ ) واقعیت با مدعا – یعنی ناسازگاری ِ ساختار ِ اقتصادی ِ عقب مانده با « سوسیالیسم » ی که باید بر این زیرساخت بنا شود – کارنامه ای سرشار از زیگزاگ های بی هدف و تصمیم های ضد و نقیض است .

در ١٩٢٠ معتقد بود : « در هیچ جای جهان تکامل ِ پرولتاریا جز از طریق ِ اتحادیه ها و همکاری ِ متقابل آنان با حزب ِ طبقه ی کارگر انجام نگرفته و نمی توانست انجام گیرد . پس از تصرف ِ قدرت ِ سیاسی توسط پرولتاریا ، حزب باید بیش از پیش به شیوه ای نوین اتحادیه ها را تربیت نماید و فراموش ننماید که اتحادیه ها همچنان به عنوان ِ مکتب ِ کمونیسم و آن هم مکتب ِ ضروری و مقدماتی برای ساختن ِ دیکتاتوری ِ پرولتاریا لازم اند . » ( همان . ص. ١٧٣٧ ) . اما وقتی دو سال بعد در عمل ، موجودیت اتحادیه ها را با فرمانفرمایی و فعال مایشایی حزب و اداره ی کارخانه توسط ِ یک مدیر ِ مدبر ِ حزبی در تضاد می بیند ، نظری مغایر با ١٩٢٠ خود ابراز می کند : « اوضاع و احوال ِ کنونی ِ روسیه بدون ِ تردید تمرکز ِ تمامی قدرت را در دست ِ مدیریت ِ کارخانه ایجاب می نماید . این مدیریت که طبق ِ قاعده ی عمومی بر اساس ِ یکتا رئیسی ایجاد شده است باید هم تعیین میزان ِ مزد و هم … را به نحوی مستقل انجام دهد . از این رو ، هرگونه مداخله ی مستقیم اتحادیه ها در اداره ی امور بنگاه ها ، در یک چنین شرایطی باید بدون شک مضر و غیر مجاز شمرده شود . » ( همان . ص. ٢١٠۵ ) .

در ١٩٢٠ خطاب به کمونیست های آلمان که دیکتاتوری ِ پیشوایان ( رهبران ) حزبی در روسیه را به چالش گرفته بودند ، نوشت : « این سخن که دیکتاتوری ِ توده ها و دیکتاتوری پیشوایان به طور کلی در نقطه ی مقابل یکدیگر قرار دارد نابخردی و سفاهت خنده آوری است . » ( ص. ١٧٢٩ ) .

در ١٩٢٢ از توضیحی که درباره ی حزب و کمیته ی مرکزی آن می دهد ، معلوم می شود که این ادعا – یعنی اینهمانی پیشوایان و توده ها از یک سو ، و دیکتاتوری حزب و طبقه ی کارگر از سوی دیگر – تا چه اندازه درست و مقرون به واقعیت است . می نویسد : « حزب ما به دو طبقه متکی است [ توجه کنید به حزب ِ دو طبقه ! ] و بدین جهت نااستواری آن امری است محتمل و سقوط ِ آن در صورتی که حصول ِ موافقت بین این دو طبقه میسر نگردد ، ناگزیر می شود [ خواننده به یاد بیاورد که در بخش هشتم همین نوشتار ما وحدت ِ دهقانان با خودشان و با پرولتاریا را با دلایل تئوریک امری ناممکن دانستیم ] . به عقیده ی من ، عامل ِ اصلی در مساٴله ی نااستواری ِ حزب از این نقطه نظر ، اعضایی از کمیته ی مرکزی نظیر ِ استالین و تروتسکی هستند . مناسبات ِ بین آن دو به نظر من قسمت اعظم خطر انشعابی را تشکیل می دهد که می توان از آن اجتناب کرد و راه اجتناب از آن هم به عقیده ی من افزایش ِ تعداد ِ اعضای کمیته ی مرکزی و رساندن آن به ۵٠ تا ١٠٠ نفر است .  » ( ص. ٢٢۴٢ . درون کروشه از من است . ) .

خانه از پای بست ویران است ، خواجه در بند ِ نقش ِ ایوان است ! از دو گزاره ی بالا بسیار چیزها که می توان به شیوه ی لقمان ِ حکیم آموخت . به این معنا که هر چه او گفت و کرد ما ، برای آنکه مارکسیست باشیم و مارکسیست بمانیم نگوییم و نکنیم !

از جمله ی آموختنی ها یکی این است که می توان یک کمیته ی مرکزی کم تر از ۵٠ نفر را به جای طبقه و تصمیم گیری های شداد و غلاظ لیدر و دبیر کل آن را علیه حتا افراد همان کمیته مرکزی ، دیکتاتوری پرولتاریا جا زد ! دیگر آنکه : با یک حزب چند نفره که در درون ِ خود دچار تفرقه و پراکندگی است و افراد خود را به زحمت و با وساطت – یا تهدید – لیدر حزب دور هم نگه داشته ، می توان « دو طبقه » ی اجتماعی ناهمگون را به همان شیوه ی کمیته ی مرکزی با هم جوش داد . درست مثل جوش دادن ِ زورکی تروتسکی و استالین !

سوم آنکه : می توان تمام ِ مشکلات ِ اجتماعی – اقتصادی ِ جامعه را به گردن تعداد ِ اندک کمیته مرکزی انداخت و برای حل آن مشکلات اعضای کمیته مرکزی را به ۵٠ تا ١٠٠ نفر رساند ، و با این معجزه بر همه ی مشکلات فائق آمد !

اما ، از چه کسی باید پرسید : این « پیشوایانی که دیکتاتوری شان همان دیکتاتوری ِ توده ها بود » با چه ساز و کار ِ دموکراتیکی ، در چه زمانی ، توسط ِ کدام توده ها انتخاب شده بودند ، و هنگامی که با هم دچار اختلاف شدند ، چرا همان توده ها نباید درباره شان تصمیم  گیری کرده و به خاطر ِ ایجاد اختلاف در امر ِ پرولتاریا و توده ها از رهبری و پیشوایی منفصل شان نمایند ؟ مگر مارکس و انگلس یک خصوصیت عالی ِ کمون ِ پاریس – و هر دولت تراز نوینی – را « قابل انفصال بودن اعضای آن ، که از طریق آرای عمومی انتخاب شده اند » نمی دانستند ؟ در تمام ِ طول ِ حاکمیت ِ بلشویک ها کدام «پیشوا » و « رهبر » و حتا عضو درجه دوم بوروکراسی حاکم به شیوه ی دموکراتیک انتخاب ، یا از کار برکنار شد ، جز مخفیانه و دور از چشم ِ توده ها ؟

خود ِ لنین یا استالین با کدام آرای عمومی به رهبری ِ روسیه ، و سپس شوروی انتخاب شده بودند ؟ خواهند گفت از طریق شوراها . اما بعدتر خواهیم دید که لنین شوراها را تابع ِ تصمیم های فردی ِ رهبران می دانست و نه بر عکس .

لنین در بهترین حالت می توانست مانند ِ مارکس و انگلس آموزگار پرولتاریا باشد ، نه امر و نهی کننده به پرولتاریا و جامعه . او تا هنگامی که زنده بود و در قدرت بود بهترین فرصت را در اختیار داشت که به پیروی از کمون ِ پاریس با انتخابی کردن ِ رهبران از طریق مراجعه به آرای عمومی ، دموکراسی ِ پرولتاریایی را عملا ً به بورژوازی و توده ها بیاموزد .

به دلیل ِ فاز ِ عقب مانده و تکامل نیافته ی نیروهای مولد و مناسبات ِ تولیدی ِ هم نسبت با آن در روسیه ، لنین برداشتی غیر پرولتاریایی و غیر دیالکتیکی و حتا می توان گفت میلیتاریستی ( نظامی گرایانه ) از دیکتاتوری داشت . تعبیر ِ متافیزیکی ِ او از جهش ، یا پریدن ِ ارادی از روی یک مرحله ی مهم و ضروری ِ تاریخی یعنی سرمایه داری ِ تکامل یافته ، این برداشت ِ نادرست را در عمل تشدید نمود ، به گونه ای که دیکتاتوری را صرفا ً در بدترین شکل آن ، یعنی شکنجه و تیرباران ِ فله ای ِ هر مخالفی تفسیر و اعمال می کرد .

حال آنکه ، دیکتاتوری ِ در عین حال دموکراسی ِ پرولتاریا ، در تشبیه هم شهد است و هم زهر : برای ارگانیسم ِ جوان و بالنده ی کار به طور ِ طبیعی و تاریخی شهد ِ نیروبخش ، و برای ارگانیسم ِ فرتوت و میرنده ی سرمایه به طور طبیعی و تاریخی زهر ِ خلاص کننده و کشنده است . به بیان دیگر ، دیکتاتوری ِ پرولتاریا دارای یک شناسه اما دو رویکرد و مضمون است . دیکتاتوری و دموکراسی . یا به زبان ِ دیالکتیک ، دیکتاتوری ِ دموکراتیک . رویکرد و کارکرد ِ دموکراتیک آن به لحاظ ِ تاریخی عالی ترین شکل ِ دموکراسی است . به این جهت که چون تجربه ی دیگر دموکراسی های طبقاتی ِ اقلیت های بهره کش را پشت سر و در حافظه ی تئوریک ِ خود داد ، آنها را نفی ِ اثباتی می کند . از این رو ، ناگزیر باید عالی ترین شکل ِ به لحاظ ِ عملکرد دموکراسی هم باشد ، و هست . اما ، از سوی دیگر ، دیکتاتوری آ ن ، برعکس ، عالی ترین یا مقتدرترین شکل ِ دیکتاتوری نیست ، بلکه به دلیل ِ حاکمیت ِ اکثریت ِ جامعه بر یک اقلیت ِ از توان افتاده – یا به لحاظ ِ تاریخی در حال ِ نابودی – باید ضعیف ترین شکل ِ دیکتاتوری باشد ، و هست .

توضیح بیش تر آنکه : پرولتاریا به محض آنکه قدرت سیاسی را به دست گیرد ، دو وظیفه ی راهبردی پیش ِ روی دارد : دیکتاتوری و دموکراسی را براندازد ، و وجود دولت ، حتا دولت ِ خود را غیرضروری سازد .

الغای مالکیت ِ خصوصی بر ابزار تولید ، با چنین هدف و رویکردی انجام می گیرد . الغای مالکیت خصوصی و ایجاد مالکیت اجتماعی هم ، زمانی و به شرطی موفقیت آمیز است که نیروهای مولده و مناسبات تولیدی ، کاملا ً پیشرفته و تکامل یافته و به طور تاریخی بر هم منطبق باشند .

پرولتاریایی که دولت ِ خود را بر چنین پیش شرط ها و دستاوردهای حاضر و آماده ای که از دوران ِ حاکمیت بورژوازی برای اش به جا مانده مستقر می سازد ، خواهد توانست در کم ترین زمان ، بی آنکه خود و جامعه را گرفتار تناقضات و تنش های اقتصادی – اجتماعی سازد ، از عهده ی وظایف ِ تاریخی خویش برآمده ، همراه با محو ِ دیکتاتوری و دموکراسی ، موقعیت خود به مثابه آخرین دولت طبقاتی در جامعه را نیز آنچنان تضعیف کرده تا بخواب رود و تاریخ را برای همیشه از وجود این زائده های طبقاتی آزاد نماید .

دولت ِ لنینی ، نه تنها فاقد ِ چنین خصوصیت و کارکردی بود ، بلکه با اعمال ِ دیکتاتوری شبه نظامی و ایجاد ِ اختناق در جامعه ، به جای تضعیف ِ خود ، روز به روز بر قدرت و ضرورت ِ وجودی اش افزود .

                                                                                   ادامه دارد …