مفهوم مارکسیستی سوسیالیزم

مصاحبه مازیار رازی با تلویزیون روند سوسیالیستی کومه له ۷ ژوئن ۲۰۱۳

سؤال: چرا در وضعیت کنونی بازنگری در مورد مفهوم سوسیالیزم لازم است؟

مازیار رازی: من فکر می کنم پاسخ به این سؤال در شرایط کنونی باید بسیار بدیهی باشد، چون ما اکنون در شرایط بسیار ویژه ای از تاریخ جنبش کارگری هستیم. در سی سال گذشته، نخستین بار است که ما شاهد حضور صدها هزار و حتی میلیون ها نفر معترض به نظام سرمایه داری و بانک ها، در میادین و خیابان‌های شهرهای سرتاسر جهان هستیم. بحران سرمایه داری در سطح جهانی بسیار عمیقتر از سال های پیش شده است. بانک ها به شکل عریان مشغول کلاه برداری از توده های زحمتکش هستند و دولت های سرمایه داری به شکل آشکار از بانک ها حمایت می کنند. زمانی که بانک ها دچار اشتباه شده و بودجۀ سالانۀ خودشان را به شکلی از دست می دهند، برنامه های تضییقی و ریاضت اجتماعی بر توده ها تحمیل می شود. از سوی دیگر، توده ها در اعتراض به این اجحافات به خیابان ها می ریزند.

اما، در این اعتراضات جای یک عنصر غایب است. آن هم این است که در این دوره ما شاهد انقلاب های سوسیالیستی نبودیم! و همان طور که می دانید، جنبش کمونیستی در حدود سی چهل سال است تدارک انقلابات جهانی را دیده است. احزاب مختلفی در سطح بین المللی شکل گرفته اند. سازمان های بین المللی شکل گرفته اند. اما، متأسفانه در شرایط کنونی همۀ آن ها یا حضورشان بسیار کم رنگ است و یا اصولاً از صحنه غایب هستند. علت اصلی این وضعیت این است که جنبش کمونیستی در سال های گذشته ضربات سنگینی را متحمل شده است.

مسبب این ضربات، در وهلۀ نخست آن به اصطلاح «اردوگاه های سوسیالیستی» سابق مانند شوروی و اقمارش و چین بوده است. این ها در واقع با تبانی آشکار و همکاری با بورژوازی کشورهای جهان، طبقۀ کارگر و انقلاب ها را به شکست کشاندند. همان خیانت هایی که در ایران از طرف حزب توده صورت گرفت، در سطح بین‌المللی از طرف احزاب طرفدار شوروی انجام شد. مؤسسۀ آکادمیک علوم مسکو، آگاهانه دست به تحریف اعتقادات بنیادین مارکسیستی زد. اساس مارکسیزم را تغییر دادند. به کارگران و زحمتکشان خیانت کردند و منافع آنان را فدای منافع تنگ نظرانۀ خود کردند. وضعیت اقتصادی شان به مراتب وخیم تر از جوامع سرمایه داری شد و نهایتاً در مقابل سرمایه داری مفتضحانه سر تعظیم فرود آوردند. با این سابقه، توده های وسیعی که امروز به خیابان ها آمده اند، از خودشان سؤال می کنند، اگر کمونیزم آن چیزی است که در شوروی و چین و اروپای شرقی بوده، ما خواهان آن کمونیزم نیستیم. اعتبار سوسیالیزم از طرف توده های وسیع در سطح جهانی مورد سؤال قرار گرفته است.

برای فائق آمدن به این سلب اعتماد و اعتبار، مارکسیست ها و کمونیست های واقعی، اکنون تکالیف بسیار دشواری را در مقابل خودشان دارند. در وهلۀ اول، مسأله ای که در مقابل ما قرار دارد، این است که مارکسیزم و سنن مارکسیزم باید احیا گردد. یعنی سنتی که زیر آوارهای انحرافات دفن گردیده، باید بیرون آید. این یکی از مسائل اصلی امروز ما است. احیای مارکسیزم در دستور روز کمونیست های واقعی قرار گرفته است. واضح است که برای احیای مارکسیزم یکی از مسائل محوری که باید به آن بپردازیم و نظرات واقعی مارکسیستی را در مورد آن بدانیم، مفهوم کمونیزم یا مفهوم سوسیالیزم است.

از این لحاظ بحث امشب در مورد مفهوم سوسیالیزم از اهمیت بسیار و حتی حیاتی برخوردار است. از طریق تبادل نظر در مورد مفهوم سوسیالیزم باید تلاش کنیم که پایه های اولیۀ یک بین الملل انقلابی در راه تدارک انقلاب‌های سوسیالیستی آتی را با هم بریزیم.

سؤال: شما در صحبت های خود به این اشاره کردید که اعتبار سوسیالیزم مورد سؤال قرار گرفته است، سوسیالیزم واقعی از نظر شما چیست؟

مازیار رازی: اصولاً ما باید به رویکرد نوینی به مفهوم سوسیالیزم و یا افراد مدعی «سوسیالیست» بودن، داشته باشیم. ادعای افراد را نمی‌توان پذیرفت. زیرا خیلی ها امروز به خودشان «سوسیالیست» می گویند. حتی بسیاری از جریانات بورژوا به خودشان «سوسیالیست» می گویند. زمانی در دهۀ اول ۱۹۳۰، هیتلر هم خود را «سوسیالیست» می خواند. این وضعیت، در دوران مارکس هم اتفاق افتاد. مثلاً «مانیفست کمونیست» را نگاه کنیم می بینیم که مارکس از سوسیالیست های بورژوا، از سوسیالیست های فئودال، از سوسیالیست های ارتجاعی صحبت می کند. بنابراین امروزه هر کس که خود را سوسیالیست می نامد، به این مفهوم نیست که واقعاً سوسیالیست است و سوسیالیزم را درک کرده است. سوسیالیزم مورد نظر ما «سوسیالیزم مارکسیستی» است؛ سوسیالیست مدرن است که درواقع از زمان مارکس در جهان مطرح شد. بنابراین، ما باید برای شناخت واقعی سوسیالیزم به عقاید مارکس بازگردیم، چون سوسیالیزم هم مانند بسیاری از مفاهیم دیگر مارکسیستی دستخوش تحریف قرار گرفته است. مفهوم سوسیالیزم تغییر پیدا کرده است. ما خواهان بازگشت به سوسیالیزم مارکسیستی هستیم. می خواستم تأکید کنم که سوسیالیزم مارکسیستی هم مانند هر پدیدۀ دیگری تاریخچۀ خودش را دارد. تحولات خودش را دارد، تکامل خودش را دارد و همچنین مؤلفه های خودش را دارد. و آن ها است که باید مورد بازنگری قرار گیرد.

سؤال: تاریخچۀ سوسیالیزمی که به آن اشاره کردید چه است؟

مازیار رازی: مارکس پس از توضیح و طرد عقاید سوسیالیست های ارتجاعی و فئودالی و غیره در مانیفست کمونیست، مشخصاً برخوردهایی به سوسیالیست های رادیکال، سوسیالیست هایی که درواقع در مبارزات شرکت داشتند، می کند. و از درون این روش، نکات مثبتی را کشف می کند و حتی تحت تأثیر برخی از بخش های عقاید سوسیالیستی رادیکال قرار می گیرد. اما، همان طور که در نوشته های خود بحث می کند، به هر پدیده ای باید به دید انتقادی- انقلابی نگریست. و خود مارکس هم به عقاید سوسیالیستی رادیکال با دید انتقادی- انقلابی برخورد می کند. و در وهلۀ نخست با توجه به سوسیالیست هایی که از پیشینۀ خرده بورژوازی رادیکال بیرون آمده، یعنی گرایش هایی که عمدتاً در انقلاب کبیر فرانسه ظاهر گشتند، و دور شخصی به نام «بابوف» (جناح چپ ژاکوبین ها) آغاز شد و سال ها بعد توسط «بلانکی» ادامه یافت، برخورد می کند. این ها از سوسیالیست های رادیکالی بودند، که پس از مشاهدۀ شکست انقلاب کبیر فرانسه به یک سلسله عقاید رسیدند که اصولاً طبقۀ کارگر به طور اعم کلمه قادر به انقلاب دیگر نیست، زیرا در عمل در انقلاب کبیر فرانسه شکست‌ خورده است. جناح راست ژاکوبین ها از طبقۀ کارگر استفاده کرد، ولی نتوانست طبقه را به پیروزی برساند و باید روش دیگر اتخاذ کرد. بنابراین، از نقطه نظر «بابوف»، راه حل کمونیست ها این باید باشد که انقلاب توسط عده ای نخبه و خبره در امور سوسیالیستی، سازمان یابد. این خبرگان و این نخبگان سوسیالیست از طرق مختلف، با ابزار مختلف، کارهای تروریستی و یا کارهای رادیکال، به یک حدی می رسند که دولت سرمایه داری را سرنگون می‌کنند و خودشان (بدون طبقۀ کارگر) به یک «دیکتاتوری موقت»، یا «دیکتاتوری آموزنده»، مبادرت می کنند. یعنی نخبگان سوسیالیست که از فعالین کمونیستی و سوسیالیستی هستند، می آیند و خودشان رأساً قدرت را به دست می گیرند.

یکی از برخوردهای اولیۀ کارل مارکس با این رویه بود. مارکس این گرایش را مورد انتقاد سخت قرار داد و توضیح داد که از طریق عملیات کودتا جویانه و متکی به یک عده خبره و نخبه، ما انقلاب سوسیالیستی را نمی توانیم به ثمر برسانیم. و این درواقع نقض غرض است. اصولاً اتکای ما کمونیست‌ها به توده های کارگر است. اگر کارگران در انقلاب شرکت نکنند واضح است که نخبه به جای کارگران نمی توانند انقلاب را به سرانجام برسانند (به قول مارکس رهایی طبقۀ کار باید به دست خود طبقۀ کارگر صورت گیرد). مارکس یک انتقاد بی رحمانه به این مواضع نخبه گریانه کرد.

بنابراین گسست کارل مارکس در حوزۀ سوسیالیزم از این نخبه گرایان، یکی از اولین قدم هایی بود که سوسیالیست مارکسیستی را شکل داد.

قدم بعدی در ارتباط با گسست از سوسیالیست های به اصطلاح «ناکجاآبادی» یا سوسیالیست های «اتوپیست» یا تخیلی بود. این ها، مثلاً «سن سیمون»، برخلاف سوسیالیست های خرده بورژوا بر این اعتقاد بود، که اصولاً انقلاب به درد نمی خورد، انقلاب چیزی است که هرج و مرج ایجاد می کند و کشتار به دنبال می آورد. او استدلال می‌کرد که چه لزومی دارد که ما به این روش‌های افراطی دامن بزنیم، و این که باید راه هایی یافت که از انقلاب پرهیز شود. راه هایی که سن سیمون مدّ نظر داشت، این بود که یک عده خیرخواه، یک عده سوسیالیست هایی با امکانات مالی، یک دنیای ایده آلی (یک ناکجاآبادی) می سازند که به شکل مسالمت آمیز از طریق مذاکرات از بالا، از طریق ایجاد رفاه های اجتماعی، از طریق نخبگانی که امور را در دست داشته و تنظیم می کنند، سوسیالیزم به تدریج قدم به قدم و مرحله به مرحله ساخته می شود. یعنی به شکل مسالمت آمیز با تجددخواهی و مدرنیزم، روشنفکران دور هم جمع می شوند و معقولانه بدون انقلاب و شلوغ کاری و کشتار، به سوسیالیزم می رسند.

مارکس با این نظریه هم برخورد کرد، نه تنها با این نظریه برخورد کرد، بلکه با نظریات مشابه این ها که از طریق «رابرت اوین» در بریتانیا کبیر مطرح شده بود، برخورد کرد. این قبیل «سوسیالیست های تخیلی»، یک سلسله اقداماتی (چه بسا مؤثر) هم انجام دادند. مثلاً در «لانارک» در اسکاتلند، «رابرت اوین» که خودش یک سرمایه دار بود، کارخانه هایی ایجاد کرده بود که کارگران نیروی کار خود را نمی فروختند و داوطلبانه در ازای رفع نیازهایشان کار می کردند. یعنی استثمار نمی شدند و حقوق بالاتر از حقوق سایر کارگران به آن ها می داد و تولیدات هم تاحدودی خیلی خوب پیش می رفت. اما در این تجمعات خلاقیت فردی کارگران به رسمیت شمرده نمی شد. همه باید یک شکل می بودند و یک جور لباس می پوشیدند و یک جور سر کار می رفتند و یک فرهنگ را اتخاذ می کردند. این مسأله ای بود که مارکس به آن اعتراض داشت و اصولاً علیه این سوسیالیست های تخیلی قدعلم کرد و این ها را مردود اعلام کرد.

یک وجه اشتراک هم تمام این سوسیالیست های خرده بورژوا و تخیلی باهم داشتند و آن هم این بود که کاملاً برخوردهای غیردموکراتیک در نحوۀ ساختن سوسیالیزم ایده آل خود داشتند. درواقع، این ها نخبگانی بودند که می خواستند به جای طبقۀ کارگر قدرت را بگیرند و یا کسانی بودند که درواقع خلاقیت فردی طبقۀ کارگر را به رسمیت نمی شناختند. آن‌ها تصور می کردند که باید طبقۀ کارگر در غالب های مشخص، الگوهای مشخصی که این ها مدنظر داشتند جای بگیرند، تا به سوسیالیزم برسند. از این رو مارکس به این ها سوسیالیست های تخیلی خطاب کرد.

بنابراین تاریخچۀ «سوسیالیست مارکسیستی»، مترادف است با گسست از عقاید خرده بورژوایی، عقاید نخبه گرایی، عقاید تخیلی، عقاید مدرنیزم یک عده روشنفکر. تمام این موضوعات که مارکس، براساس مؤلفه های سوسیالیزم، به تفصیل در نوشته های متعدد همواره تا آخر عمر خود به این طرز ساختن سوسیالیزم، برخورد انتقادی- انقلابی داشته است.

سؤال: شما در صحبت هایتان از مؤلفه های سوسیالیزم سخن به میان آوردید، لطفاً در این مورد بیشتر توضیح دهید.

مازیار رازی: بر اساس این مبارزات کارل مارکس و طرح مسألۀ سوسیالیزم مارکسیستی که ما نام می بریم، یک سلسله مؤلفه هایی هست که امروز برای ما بسیار اهمیت دارد، چون به عنوان مثال آن نکاتی که کارل مارکس در سال ۱۸۴۸ درباره اش صحبت می کند (یعنی در حدود ۱۵۰ سال پیش)، در تمام طول تاریخ مبارزۀ طبقاتی تا به امروز، وجود دارد: انحرافات نخبه گرایی که ما امروز به عیان حتی در جنبش کمونیستی خودمان می بینیم، انحرافات تخیل گرایی، انحرافات رفرمیستی از طرف سوسیال دموکراسی و از طرف سوسیالیست های جامعۀ خودمان، انحرافات قیم مآبی، و انحرافات الگوسازی.

بنابراین این مجموعه مؤلفه ها می تواند وجه تمایز ما را، وجه تمایز ما به عنوان سوسیالیست های مارکسیست را با سایر سوسیالیست ها نشان دهد. این مؤلفه ها به این ترتیب است:

مؤلفۀ اول، سوسیالیزم مارکسیستی از نقطه نظر مارکس و انگلس (که در خیلی از موارد توضیح دادند)، یک علم است. یعنی این که از الگوسازی دنباله روی نمی کند، یعنی این که مسائل مشخص روز را بر اساس داده های موجود و حرکت ها در جامعه تحلیل می دهد، یعنی این که یک ایدۀ خشک نیست، یعنی این که ایدئولوژی ندارد- اصولاً مارکس بر این اعتقاد بود که ایدئولوژی یعنی «آگاهی کاذب» و آگاهی کاذب متعلق به بورژوازی است و جامعه را به شکل (وارانه) جلوه می دهد و این که اصولاً مارکسیست ها ایدئولوژی ندارند- مارکسیزم ایدئولوژی نیست. مثلاً در جنبش خودمان می بینیم زمانی که سئوال می شود شما چه اعتقاداتی دارید؟ می گویند «ایدئولوژی ما مارکسیزم- لنینیزم است»! خوب این کاملاً یک جملۀ غیر علمی و غیر مارکسیستی است. و خیلی از نیروهای سیاسی امروزه چنین پاسخی خواهند داد و این خوانایی ندارد با سوسیالیزم مارکسیستی که مارکس مطرح کرد.

بنابراین وقتی که دربارۀ علم صحبت می کنیم، یعنی این که تحلیل مشخص از شرایط مشخص بر اساس داده ها و حرکت بر اساس داده ها و بر اساس تحلیل. مثل طبیبی که مجهز به علم طب است و بیماری را در مقابل خود دارد، شروع می کند به بررسی بیمار و تشخیص علل بیماری، و سپس درمان آن؛ این با یک جادوگر فرق دارد که به یک مسائل جامد خشک پرداخته و یک سلسله وردهایی می خواند که بیمار را نجات دهد. بنابراین تفاوت علم دقیقاً این است. به همین دلیل تفاوت های یک سوسیالیست مارکسیستی با سوسیالیست هایی که به شکل جامد یک برنامۀ خشک و چیزی را که از قبل خودشان تنظیم کرده اند و می خواهند به جامعه و طبقۀ کارگر حقنه کنند، فرق دارد. برنامه های جامدی مطرح و در سطح جامعه ارائه می شود به عنوان برنامه های کمونیستی که اصولاً هیچ خوانایی با جنبش کمونیستی ندارد. در نتیجه به هیچ وجه علمی نیست. برنامه هم باید از دل خود جنبش کارگری بیرون بیاید و مارکسیزم یا علم مارکسیستی در واقع این را می رساند. یعنی ما افراد خشک مغز و جامد و فرمول پرست و یا به اصطلاح طرفدار یک ایدئولوژی خاص نیستیم. از این رو تمایز سوسیالیست های مارکسیست از این مارکسیست هایی که علم مارکسیستی را تشخیص نمی دهند و به جامعه فرمول ارائه می دهند، این می باشد.

مؤلفۀ دوم این است که مارکسیزم از پایین است، سوسیالیزمی است از پایین، در میان توده ها و نخبه گرا نیست. همان طور که اشاره کردم، گسست خود کارل مارکس از نخبه گران و نخبه گرایانی مانند «بابوف» دقیقاً بر سر همین مسأله بود. سوسیالیزم مارکسیستی در پایه های طبقۀ کارگر کار می کند، اعتقاد به رهایی طبقۀ کارگر به دست خود طبقه کارگر دارد. نظرات و تحلیل هایش مرتبط به توده هاست، سوسیالیزمی است که در درون توده ها کار می کند و از درون توده ها تحلیل می دهد و از این زاویه کاملاً متفاوت است با نخبه گرایی و کاملاً خودش را متمایز می داند. با این تئوری که «آگاهی باید از طریق یک عده ای نخبه از بیرون وارد جنبش کارگری شود» سخت مخالف است. خیر چنین چیزی مورد پذیرش سوسیالیزم مارکسیستی نیست! ما بر این اعتقادیم که دقیقاً آگاهی از دل طبقۀ کارگر باید بیرون آید. آگاهی سوسیالیستی هم از دل طبقۀ کارگر می آید. نقش مارکسیست ها این نیست که آگاهی خشک و جامد را از اتاق های دربستۀ یک عده روشنفکر ببرند به درون طبقۀ کارگر، به هیچ وجه این از اعتقادات مارکسیستی نیست. مارکسیزم درواقع وضعیت کنونی را تحلیل می کند و برنامه و آن آگاهی سوسیالیستی که از دل مبارزات بیرون می آید منتقل می کند و آن را سازمان می دهد برای انقلاب بعدی.

مؤلفۀ سوم، این است که مارکسیزم دموکراتیک است و خود مارکس اصولاً از سابقۀ دموکراسی انقلابی بیرون می آید و خودش اصولاً یکی از مبارزان صحنۀ دموکراتیک بود. این را تأکید می کنم چون بسیاری از نیروهای کمونیستی خودمان تصور می کنند که دموکراسی متعلق به بورژوازی است، دموکراسی یعنی بورژوازی. از نقطه نظر مارکس چنین نبود. مارکس در بسیاری از جاها صحبت از این می کند که تسخیر قدرت از کانال نبرد برای دموکراسی تحقق پذیر است. یعنی ما حتی برای سرنگونی این رژیم تا دموکراسی سوسیالیستی را اجرا نکنیم، تا آزادی و برابری را با هم نداشته باشیم، اصولاً قادر به سرنگونی رژیم نخواهیم بود.

بنابراین دموکراسی یک اصل بسیار مهمی است، نه تنها برای کل جامعه، نه تنها برای خود کسانی که به گرایش های سوسیالیستی اعتقاد دارند، بلکه برای تشکیلاتی که مارکسیست ها برای تدارک سرنگونی می سازند. دموکراسی سوسیالیستی در درون این تشکیلات مانند حق گرایش، حق آزادی بیان و اعلام موضع و غیره باید به راحتی جایز باشد و اجرا شود.

مؤلفۀ چهارم، این است که مارکسیسم رادیکال است. یا به عبارتی سوسیالیست مارکسیستی از مبارزه در خیابان ها، از مبارزۀ مردم شروع می کند و اعتقاد به نگه داشتن قوانین بورژوایی ندارد و خواهان شکاندن ماشین دولتی سرمایه داری است، خواهان انقلاب است، خواهان تدارک انقلاب است، این ها است که رادیکالیزم مارکسیسم را نشان می دهد. حالا این ها را مقایسه بکنید با کسانی که بعد از یکی دو شکست، به این نتیجه می رسند که اصولاً شاید راه مسالمت آمیز برای تغییر جامعه راه خوبی باشد، در حالی که اعتقاد مارکسیستی این است که غیرممکن است و راه مسالمت آمیزی وجود ندارد و لغو مالکیت خصوصی تنها راه است برای بنیان گذاری سوسیالیزم. از این نقطه نظر باید تدارک برای سرنگونی دولت سرمایه داری دیده شود، نباید تردید داشت که جز این رادیکالیزم راه دیگری وجود ندارد و این «رادیکالیزم مارکسیستی» یکی دیگر از وجوه تمایز مارکسیزم از سایر سوسیالیست ها است.

این چهار نکتۀ اصلی سازندۀ سوسیالیزم مارکسیستی است. اول، مارکسیسم را به عنوان یک علم شناختن، یعنی از تحلیل مشخص از شرایط مشخص حرکت کردن و الگو نساختن و نداشتن ایدئولوژی. دوم، سوسیالیزم مارکسیستی یک سوسیالیزم از پایین است و درمیان توده ها فعالیت می کند و در پایه و در پایین توده ها شکل می گیرد. سوم، سوسیالیزم مارکسیستی دموکراتیک است. چهارم، سوسیالیزم مارکسیستی رادیکال است.

این چهار مؤلفه از مؤلفه هایی خواهد بود که ما را برای یک وحدت، ما را برای تمایز خودمان از سایر جریانات خرده بورژوا می تواند آماده کند. در این بازار شام (که هرکسی امروز خودش را مارکسیست می نامد و هرکسی امروز عکس مارکس را در پشت سر خود در سخنرانی هایش قرار می دهد و حزبی می سازد و تصویر خودش و تصویر مارکس را در میان تظاهرات می برد که نشان دهد رهبر جنبش کارگری است)، باید بر روی این وجوه تمایز تأکید کنیم و حول این مؤلفه ها، وحدت های اولیۀ مارکسیستی را در جامعه آغاز کنیم. ادامه دارد