به بهانۀ قمر… گفتگو با گیسو شاکری

مجید خوشدل

 منبع: www.goftogoo.net  

استکهلم در اعماق؛ شهر پچ‌پچ‌‌ها و نجواها، شهر فاصله‌های دور و دراز، شهر خاموش.

استکهلم در سطح؛ شهر الفت و دوستی، شهر پیوندهای پستی ـ اینترنتی، شهر بزم‌های سنتی، شهر خانوار‌های پر جمعیت ایرانی.

استکهلم در اعماق؛ صفحه شطرنجی با بیست وزیر و ده پادشاه، و دو سرباز پیاده که عرق‌ریزان سر به بیابان گذاشته‌اند.

استکهلم در سطح؛ شهر رسانه‌ها، شهر تهدید و ارعاب، شهر موسیقی و کنسرت، و لباس‌های متحدالشکل خاکستری. استکهلم؛ شهر ریش، تسبیح، پیراهن‌های بی‌یقه، شهر مانکن‌های مُد، دامن‌های کوتاه و بلوزهای یقه ‌باز.

استکهلم؛ شهر شاعران… دیوان بلند شعری که برگ‌های‌اش پیش و پس صحافی شده.

استکهلم؛ شهر داستان سرایان، شهر داستان سازی‌ها و قصه‌خوانی‌ها… قصه شعر بلند و ناتمامی که در حسرت صفحه‌ای پاک و سفید پوست می‌اندازد و پیر می‌شود.

استکهلم شهر آبهای زلال، شهر رویاهای خوب و قشنگ، شهری در اعماق.

 

*       *       *

در دومین هفتۀ اقامت‌ام در استکهلم از گیسو شاکری می‌شنوم که تعدادی از ترانه‌ای قمر را بازخوانی کرده‌ است. از آن پس تا چند روز هر گاه اسم خواننده را در جمعی می‌برم، اغلب تن‌ها کهیر می‌زند و لب‌ها به شکوه باز می‌شود. گوش می‌دهم تا دلیل بدخلقی‌ها را بشنوم؛ امّا نمی‌شنوم. هر چه هست، هر چه می‌گویند، به لعنت خدا نمی‌ارزد. حتا آنهایی که عالمانه از گوشه و مقام و ردیف و تاریخ موسیقی سنتی چیزهای سنبل می‌کنند، خوب می‌دانند مثل من دانش موسیقایی ندارند… ایراد در جای دیگری‌ست: همگی به جان هم افتاده‌ایم و چشم دیدن یکدیگر را نداریم.

پیشرفت و ارتقاء تبعیدی، غصه و ماتم دیگری‌ست. امّا وقتی سری به سنگ می‌خورد، لب‌ها به خنده باز می‌شود.

خیلی‌ها به خون هم تشنه‌اند و اگر قدرتی می‌داشتند، رویاهاشان را جامۀ عمل می‌پوشاندند. باور کنید کمتر کسی را دیدم که حتا خودش را برای روز مبادا برای خودش نگه داشته باشد. آن وقت همه به فغان آمده‌اند که چرا رژیم اسلامی ایران، استهکلم را دومین پایتخت اروپایی خود انتخاب کرده است.

 

در فرار از باران شایعه و افترا، و گریز از آینه‌های تاریک و به بهانۀ انتشار آلبوم جدید گیسو شاکری، گفتگوی حضوری با وی انجام داده‌ام که در زیر ملاحظه می‌‌کنید:

 

‌*       *       *

 

* گیسو شاکری عزیز، با تشکر از شرکت‌تان در این گفتگو.

ـ خواهش می‌کنم، با تشکر از شما.

* ظرف یکی ـ دو روز اخیر آلبومی از شما به بازار آمده که بازخوانی تعدادی از ترانه‌های «قمر» است. انتشار این آلبوم بهانه‌ای است برای گفتگوی من با شما. ما در بخش دوم این گفتگو راجع به این کار صحبت می‌کنیم.

از آخرین مصاحبۀ من با شما حدوداً سه ـ چهار سالی می‌گذرد. از شما می‌پرسم: در این مدت چه تغییراتی کردید، چه تغییرات مثبتی کردید؟ اصلاً آیا نسبت به قبل تغییری کرده‌اید یا نه؟

ـ این‌که چه تغییراتی کردم، شاید خودم دقیقاً متوجه نشوم. امّا بر این باور هستم که هر روز از خواب بلند می‌شوم، یک تغییری در خودم می‌بینم…

* مثلاً؟

ـ مثلاً تغییر در نگاه‌ام به جهان و تغییر در نگاه به خودم. طبیعی است که تغییر در من را بیرون از من بهتر می‌بینند…

* خودتان چه فکر می‌کنید؟

ـ خودم فکر می‌کنم پخته‌تر شدم، فکر می‌کنم (مکث)…

* کامل‌تر شدید؟

ـ طبیعتاً اگر آدم دایماً کار کند و مشغول باشد، کامل‌تر هم می‌شود. امّا کامل‌تر شدن لزوماً به معنای بهتر شدن نیست. با این حال مصمم‌تر شده‌ام در راهی که دارم…

* کدام راه؟

ـ این راه، اسم‌اش مبارزه است، اسم‌اش اعتراض به بی‌عدالتی  و جهان نابرابر است. فکر می‌کنم در این راه خیلی مصمم‌تر شده‌ام.

* گفتید: «تغییر» در شما را بیرون از خودتان بهتر می‌بیند. به نظرتان دیگران (یا همان بیرون) در این چند سال چه تغییرات مثبتی در شما دیده‌اند؟

ـ (با خنده) خوب این را باید از دیگران بپرسید.

*  (با خنده) بسیار خوب، حتماً این کار می‌کنم…

ـ البته بازتاب کارهایی که ارایه می‌دهم را گاهی از مردم می‌گیرم؛ از طریق ای‌میل، تلفن یا دیدارهای حضوری…

* البته پرسش من به جنبه‌های شخصی‌تر گیسو شاکری، یعنی شخص خودش توجه داشت. بگذاریم کمی بیشتر با خودتان آشنا شویم و بعداً به فعالیت‌های فرهنگی‌تان بپردازیم.

ـ مصمم‌تر و مستقل‌تر شدم. البته فکر می‌کنم همیشه مستقل بودم، امّا حالا فکر می‌کنم، دقیقاً می‌دانم کجا ایستاده‌ام و چه می‌خواهم.

* از تغییرات مثبت سوال کردم. تغییرات منفی چه‌طور؟ حتا تغییرا
تی که عامل جبر در آنها تعیین کننده بوده باشد.

ـ (با زمزمه) تغییرات منفی؟ متأسفانه اعتمادم کمی به اطرافیان کمتر شده. که من این را بسیار منفی می‌بینم.

* یعنی تجدید نظر در دوستی‌ها، دوستیابی‌ها و رابطه‌های فردی؟

ـ فردی نه! دربارۀ خودم نمی‌گویم. بیرون را که نگاه می‌کنم؛ روابط پیچیدۀ آدم‌ها را که می‌بینم، روابطی که برمبنای صداقت بنا نشده؛ این رابطه‌ها منظور من است. امّا دربارۀ خودم؛ فکر می‌کنم به جایی رسیدم که تشخیص دهم کاری که می‌کنم چه هست، و یا کی باید تمام‌اش کنم. چون خودم حدّ دارم و…

* کمی بیشتر از اعتقادتان به «روابط بیرون» بگویید و جنبه‌هایی از آن را باز کنید.

ـ راستش از روابط آدمها [در جامعۀ ایرانی] خیلی دل آزرده می‌شوم، از این‌که اعتمادها کم شده، و طبیعتاً چنین چیزی روی من هم تأثیر می‌گذارد، اعتمادم  کم می‌شود…

* آیا ترجمان اظهار نظرتان این است که ارتباط‌های موجود در جامعۀ ایرانی خارج کشور، اغلب ارتباط‌های بی ریشه‌ای هستند، که پیوندهای عمیق دوستی و عاطفی از دل آنها بیرون نمی‌آید؟

ـ اگر منظورتان را درست متوجه شده باشم، مقصود من روابط شخصی دو نفر با یکدیگر نیست. فکر می‌کنم ما به عنوان انسان می‌بایستی ارزش‌های انسانی را بپذیرم و به آنها عمل کنیم. حتا در روابط سیاسی و اجتماعی. امّا رابطۀ دوستی بین دو فرد معین مسئلۀ دیگری است که بازتاب آن زیاد به من منتقل نمی‌شود و به خود آن دو مربوط می‌شود. امّا بازتاب روابط اجتماعی، سیاسی موجود در بین ایرانیان به دور دست‌ها می‌رسد. و آن‌جاست که شما را آزرده می‌کند، حتا اگر مستقیماً به شما مربوط نباشد. امیدوارم منظور من را متوجه شده باشید.

* بله متوجّه می‌شوم. امّا همان‌طور که قبلاً گفتم، دوست داشتم در ابتدا شعاع دایرۀ گفتگویمان کوچک‌تر باشد. یعنی پرسش و پاسخ‌ها به گیسو شاکری و شناختن ایشان محدود شود.

ـ من معمولاً سعی می‌کنم، شعاع دایره‌ام را پهن‌تر ببینم، عریض‌تر ببینم…

* این خیلی خوب است. امّا اگر دوستان و دوستداران‌تان بخواهند با شخص شما آشنا شوند، مجبورند از همان دایرۀ کوچک شروع کنند.

ـ امّا من فکر می‌کنم به این نحو، آنها جهان من و نگاه من را می‌شناسند. می‌خواهم بگویم، فقط رابطۀ آزار دهنده‌ای که در رابطه با شخص من است، من را آزار نمی‌دهد. رابطه‌ای می‌تواند از من جدا باشد، بیرون از من باشد، ولی بازتاب آن خیلی روی من تأثیر بگذارد. وقتی من می‌بینم ارزش‌های انسانی زیر سوال می‌رود، ارزش‌های انسانی پایمال می‌شود، آن من را اذیت می‌کند.

* (با خنده) از دایرۀ کوچک که خیری ندیدیم! حالا شعاع دایرۀ گفتگو را بزرگتر می‌کنم: با این‌که آسمان جامعۀ تبعیدی ایرانی تقریباً در همه جا یک رنگ است، در مدتی که در استکهلم هستم، این جامعه را جدا و تنها پیدا کردم. در این مدت تقریباً تمام کسانی که ملاقات کردم. یک تنهایی مزمن و لاعلاج، و یک بی‌زاری از دیگران را در آنها مشاهده کردم. پرسش‌ام این است که گیسو شاکری در کجای این جامعه قرار دارد و با این اپیدمی ریشه‌دار چه می‌کند؟

ـ (با خنده) گیسو شاکری هم بخشی از همین جامعه است، دارای همین مشکلات است، دارای همین درد است…

* راه حلی برای غلبه بر آن پیدا کرده‌اید؟

ـ ببینید، یک مشکل اجتماعی را یک نفر نمی‌تواند برای‌اش راه حل پیدا کند. من تنها کاری که می‌توانم بکنم، این است که دامن به این پدیده نزنم…

* یعنی خودتان را در «ارتباط‌»های موجود قرار ندهید؟

ـ در ارتباط‌هایی که بخواهد انرژی منفی به من بدهد و مانع انجام کارم شود، مانع حرکت‌های جلو روندۀ من شود، من این روابط را قطع می‌کنم. چون خیلی از رابطه‌هایی که من می‌بینم، همگی مانع شده‌اند تا تو بتوانی کار کنی. یک جوری (مکث)…

* انرژی‌ها هرز می‌روند.

ـ دقیقاً! واقعاً نمی‌دانم که آیا در این کار دستِ عمدی در کار است یا نه. چون آن قدر ترفندهای این رژیم منحوس… حالا باز به من می‌گویند، هر اتفاقی بیافتد، آن را گردن رژیم می‌اندازی. که اتفاقاً تمام این نابسامانی تقصیر آن رژیم منحوس است. جامعه‌ای که بی‌باور شده، جامعه‌ای که…

* فاجعه‌ای که رژیم اسلامی بر مردم کشورمان روا داشته، و برنامه و عملکرد جنایتکارانه‌ای که این رژیم در خارج از کشور داشته، بر هیچ انسان آزادیخواهی پوشیده نیست. امّا جامعۀ تبعیدی که بیش از دو دهه در کشورهای «دموکراتیک» زندگی کرده و با نوع دیگری از فرهنگ اجتماعی و فرهنگ رفتاری آشنا بوده (یا باید می‌بوده)، ما چگونه می‌توانیم سهم این جامعه را در ناهنجاری‌های موجود نادیده بگیریم؟

ـ من حرف‌تان را قبول دارم. ما نباید فرافکنی کنیم و مشکلات خودمان را به گردن دیگران بیاندازیم. این عمل ما را از نگاهِ به خود باز می‌دارد و بزرگترین صدمه‌ها را به ما می‌زند
. این مسئله یک بخش جداگانه است. ولی بخش دیگر این است: فراموش نکنیم که در طول این بیست و پنج سال (نزدیک به سی سال) تیرهایی که به جامعۀ تبعیدی خورده، از یک یا از دو طرف نبوده. جامعه‌ای که از بیرون برای برهم زدن و شکستن همبستگی‌اش چه همه اقدام شده. و این اقدامات از داخل [ایران] بوده…

* از داخل «هم» بوده!

ـ از داخل هم بوده، حتماً! چون هیچ پدیده‌ای یک سویه نیست. امّا این رابطه‌ها آن‌قدر شکننده و ویران کننده شده که در حال حاضر، دیگر تعدادی که به جامعۀ تبعیدی تعلق داشته باشند، تعداد زیادی نیستند. متأسفانه همان تعداد باقیمانده هم اغلب درگیر مسایلی شده‌اند، که انرژی یکدیگر را بگیرند و به سرخوردگی دامن بزنند.

* بیاییم کُد این معضل اجتماعی را با هم باز کنیم: هیچ رفاقت و رابطه‌ای شکل نمی‌گیرد، قوام پیدا نمی‌کند و ریشه‌دار نمی‌شود، به زبانی اصلاً جمعی تشکیل نمی‌شود، مگر انسان شنوندۀ خوب و منصفی باشد. در این دو ـ سه هفتۀ اقامت‌ام در سوئد با اغلب کسانی که ملاقات کردم، حرف گفتنی زیاد داشته و همگی هم حق به جانب بودند و بن‌بست‌های فردی یا معضل‌های جامعۀ تبعیدی را به دیگران و عملکرد دیگران نسبت می‌دادند. شما راجع ‌به این فرهنگ یا عادت فرهنگی چه فکر می‌کنید؟ چرا کسی نگاه به خود ندارد؟

ـ نگاه به خود داشتن آقای خوشدل اصلاً کار راحتی نیست. ما ننشستیم و بگوییم: چرا بقیه به خودشان نگاه نمی‌کنند…

* چرا فکر می‌کنید کار راحتی نیست؟ چرا اعتقاد دارید ما نباید برای مشکل‌هامان پرسش کنیم؟

ـ چون کار بسیار سختی است. پروسه‌ای است که به درستی باید طی شود و برخورد درستی باید با آن شود. نگاه به خود داشتن زمانی واقعی و درست است که بازتاب آن در بیرون قابل دیدن باشد. تازه وقتی شما جایی برای پرت کردن و آرمیدن خودت نداری، چه‌طور می‌توانی نگاه به خودت کنی. بنابراین تو مجبور می‌شوی همه چیز را به طرف دیگری پرت کنی و تقصیرها را به گردن دیگری بیاندازی. به نظر من این کار اصلاً کار راحتی نیست. خصوصاً با مشکلاتی که نسل ما با آن دست و پنجه نرم کرده، با صدمه‌های بی‌شماری که به این نسل وارد شده، من این کار را غیر طبیعی نمی‌بینم. من واقعاً فکر می‌کنم که همۀ ما به یک گفتگو درمانی طولانی مدت نیازمندیم.

* از شنوندۀ خوب و منصف سؤال کرده بودم. گیسوی شاکری آیا شنوندۀ خوب و منصفی است (با خنده)؟ ! لطفاً پاسخ کوتاه به من بدهید.

ـ سعی می‌کنم! (با خنده) سعی می‌کنم شنوندۀ خوبی باشم.

* حالا که شنوندۀ خوبی هستید، پاسخی که من در مدت اقامت‌ام در جامعۀ تبعیدی مقیم سوئد پیدا نکردم را شما به من بدهید: مشکل این جامعه، حرف حساب این جامعه چه هست؟

ـ متأسفانه من خیلی در ارتباط مستقیم با دیگران نیستم. امّا آن مقدار که در جریان قرار گرفته‌ام، حرف حساب این جامعه، حرف حساب همۀ ما است: «یا من یا هیچ کس!»

* سؤال‌ام را فردی مطرح می‌کنم: شکوه و شکایت خود شما از این جامعه چه هست؟ البته اگر شکوه و شکایتی داشته باشید.

ـ (زمزمه) شکوه‌ام از جامعۀ تبعیدی مقیم سوئد؟ (با خنده) شکوه‌ام خیلی است! البته من نمی‌توانم یک طرفه به قاضی بروم…

* حسّ خودتان را با من در میان بگذارید.

ـ حسّ خودم همین قضیۀ «یا من یا هیچ کس» است.

* باز هم سؤال را کوچک‌تر و فردی‌تر می‌کنم: نسبت به وضعیتی که این جامعه دچارش شده، چقدر از خودتان گله‌مند هستید؟ فکر می‌کنید در این پارگی‌ها و نابسامانی‌ها خودتان چقدر سهم داشته‌اید؟

ـ اگر بخواهم صادقانه به شما جواب بدهم، سعی من همیشه براین بوده که من باعث شکاف نشوم. واقعاً سعی کرده‌ام که گوش بدهم، بدون این‌که قضاوت کنم. یاد گرفتم که زمان باعث باز شدن و شفاف شدن خیلی چیزها می‌شود. البته حتماً من هم اشتباه کرده‌ام. ولی وقتی برمی‌گردم به وجدان خودم رجوع می‌کنم، می‌بینم که اگر هم مرتکب خطایی شدم، آن قدر کم بوده که خودم متوجه‌اش نشدم.

* (با خنده) به اندازۀ کافی با گیسو شاکری آشنا شدیم! بپردازیم به آلبوم جدیدتان که بازخوانی تعدادی از ترانه‌های «قمر» است. شما پیش از این تعدادی از ترانه‌های قمر را بازخوانی کرده بودید. چه شد که آلبوم ویژه‌ای به قمر اختصاص دادید؟

ـ تقریباً از نوجوانی که شروع به خواندن کردم، همیشه در گوش‌ام صدا و زمزمۀ ترانه‌های قمر بود…

* یعنی آوازها و ترانه‌های او را گوش می‌دادید؟

ـ بله! البته فقط «صدا»ی قمر برای‌ام دلنشین نبود (من توضیح کوتاهی همراه با مجموعۀ کاری که ارایه دادم، نوشته‌ام). هم زمان با قمر خوانندگان دیگری بودند که صدای خوب و توانایی‌های زیادی داشتند. امّا آن‌چه که قمر را برای من «قمر» کرد، یعنی یک زن شگفت‌انگیز، شخصیت اجتماعی او بود. و این که زنی در دورۀ سیاه استبداد، یعنی ده سال قبل از «قانون کشف حجاب» بدون حجاب در صحنه ظاهر می‌شود و می‌خواند.

* خصوصاً که این پدیده زن هم باشد، آزادیخواه هم باشد، آن هم در آن دوران سیاه.

ـ بله، خصوصاً این که زن باشی، هنرمند باشی، آزادیخواه باشی، معترض هم باشی. قمر یک پدیدۀ شگفت‌انگیز در دوران خودش است، و در جنبش زنان ایران یک انقلاب است. و این برای من خیلی زیبا بود؛ از همان دوران جوانی. بعدها که در مسایل سیاسی، اجتماعی وارد شدم و نگاه‌‌ام به مسایل عمیق‌تر شد، به شعرهایی که قمر می‌خواند توجّه کردم. فهمیدم «هنرمند معترض» بودن یعنی چه.

* در آلبوم جدیدتان شش ترانه از قمر را بازخوانی کرده‌اید؟ ترانه‌های «شعله و پروانه»، «عمر حقیقت»، «ز من نگارم»، «مرغ سحر»، «گریه کن» و «امان از این دل».

گزینه‌تان در انتخاب این شش ترانه چه بود؟

ـ قبلاً گفتید که پیش‌تر چند ترانه از قمر خوانده بودم. جدا از سه ترانه‌ای که از قمر در آلبوم اول‌ام اجرا کرده بودم، تصمیم‌ام براین بود که تعداد بیشتری از ترانه‌های قمر را اجرا کنم. امّا با محدودیت‌هایی مواجه شدم و دیدم که فعلاً به خواندن همین شش ترانه اکتفا کنم. شاید زمانی دیگر، تعدادی دیگر (با خنده)! چون قرار است صادقانه و رو راست با شما حرف بزنم، باید بگویم، بعضی از ترانه‌هایی که دلم می‌خواست اجرا کنم، حتا از بیست و چند سال پیش که خواندن را به شکل حرفه‌ای شروع کردم و یا پیش‌‌ترها…

* (با خنده) وقتی که برای دل‌تان می‌خواندید!

ـ (با خنده) به نوعی برای دل خودم می‌خواندم! ترانه‌ایی را می‌خواندم که در آن زمان کسی آنها را نخوانده بود…

* مثلاً؟

ـ مثلاً «ای ملک  ایران»، «کشور دل». امّا چرا بعضی از آنها را دیگر نخواندم، به این علت است که شعرهایی که در آن زمان سروده شده بود، در آن شرایط سیاسی ـ اجتماعی، یعنی در دوران مشروطیت، خواندن آنها در بیست سال پیش بار و مفهومی دیگر داشت. امّا بعضی از این شعرها، متأسفانه مثل پدیده‌هایی دیگر در گذشت زمان بار و مفهوم دیگری به خود گرفته…

* استفادۀ ابزاری از آنها شده؟

ـ دقیقاً! مثلاً مفهوم ناسیونالیستی افراطی پیدا کرده. این موضوع باعث شد که از خواندن آنها صرف نظر کنم.

* دربارۀ کارهایی که در آلبوم جدید خوانده‌اید، صحبت کنید.

ـ از شش ترانه‌ای که در آلبوم جدید خواندم، دو کار تا به حال انجام نشده. شعر «مرغ سحر» همان‌طور که می‌دانید از دو بخش تشکیل شده…     

* که بخش اوّل تقریباً تا پیش از قیام اجرا نشده بود.

ـ بله، مرغ سحر چند باری اجرا شد، امّا بخش «عمر حقیقت» هرگز اجرا نشده بود. چون بار سیاسی‌اش بیشتر بود. من هر باری که مرغ سحر را خواندم، عمر حقیقت را هم خواندم. چون واقعاً حیف بود که شعری به این زیبایی فراموش شود. به همین علت در این آلبوم هم آن را خوانده‌ام…

* ترانه «شعله و پروانه» چه‌طور؟

ـ این ترانه هم تا به حال اجرا نشده، مثل خیلی از ترانه‌های دیگر قمر. به هر حال، با توجه به محدودیت‌هایی که داشتم، فعلاً به همین تعداد اکتفا کردم.

* آیا درست حدس زدم که این همانی زمانۀ فعلی با دوران قمر؛ استبدادی که افسار پاره می‌کند، یکی از دلایل انتشار آلبوم جدیدتان بوده؟

ـ ای کاش این همانی بود. به نظر من بی‌عدالتی‌ امروز جهان نسبت به گذشته بسیار بیشتر شده، خصوصاً برای زنان…

* البته جامعۀ ایران و رژیم اسلامی مد نظرم است.

ـ صد در صد! مقایسۀ رژیم ایران نسبت به کل جهان. شما به سرعت روزن افزون تکنولوژی در کل جهان توجه کنید، به حقوق بشر و آزادی. در صورتی‌که وضعیت ایران قابل مقایسه با هیچکدام از این کشورها نیست. بله، یکی از دلایل اصلی انتخاب‌ام در بازخوانی ترانه‌های قمر همین موضوعی‌ست که شما اشاره کردید. همان‌طور که گفتم، دلیل دیگرش این است که قمر سرآمد یک زن هنرمند معترض است که هنراش را حقیقتاً در خدمت مردم گذاشت.

* با یک سؤال شخصی‌تر به گفتگویمان ادامه دهیم: از بازخوانی بخشی از ترانه‌های شخصیت ماندگار اجتماعی‌مان، قمر، چقدر راضی هستید؟

ـ از نتیجه کارم با توجه به امکاناتی که داشتم (با خنده) نود و نه درصد و نیم راضی هستم! البته اگر امکانات بیشتری می‌داشتم، حتماً هم، دوازده ترانه‌ای که انتخاب کرده بودم می‌خواندم، و حتماً شاید اجرای بهتری از آب درمی‌آمد. به هر حال با امکاناتی که داشتم از کار بسیار راضی هستم.

* (با خنده) این هم یکی از همان نق زدن‌های ژورنالیستی! چرا این قدر دیر به فکر حفظ و اشاعۀ بخشی از میراث فرهنگی کشورمان افتادید؟

ـ سال‌های سال است که به فکرش هستم: (با خنده) امّا به آن دیر عمل کردم! اولاً ـ همان‌طور که می‌دانید ـ اولین کارم هشت سال پیش درآمد…

* همانی که به صورتCD  درآمده بود؟

ـ بله! امّا به شما بگویم ک