عاقبت خود محوری!(داستان کوتاه)

عاقبت خود محوری!
کسانی که همیشه به فکر خودشان هستند و هیچ وقت دست یاری بسوی دیگران دراز نمیکنند از همه بیشتر توقع دارند که به آنها کمک شود. اما….
دختری از مردی رهگذر پرسید که آیا حاضر است به جنگ زده گان کشور همسایه کمک کند. مرد با بی تفاوتی شانه بالا انداخت و گفت:
« به من چه، جای من که امنه، به کشور همسایه چکار دارم».
جنگ به کشور او رسید، او با بی تفاوتی شانه بالا انداخت و گفت:
« به من چه، شهر من که امنه، به شهرهای دیگه چکار دارم».
جنگ به نزدیک شهر او رسید، او با بی تفاوتی شانه بالا انداخت و گفت:
« به من چه، خانه ی من که امنه، به همشهری هام چکار دارم».
مرد مواد غذایی فراوانی تهیه کرد و تمام در و پنجره ها را بست و با خیال راحت به زیر زمینی خانه رفت.
عده ای از مردم شهر از ساعت حمله ی نیروی دشمن خبردار شدند و نیمه شب تمام مردم شهر را بیدار کردند و به یاری یکدیگر پیر و جوان و کوچک و بزرگ از شهر خارج شدند. عده ای سعی کردند آن مرد را نیز مطلع کنند اما از آنجا که او در زیر زمین بود و تمام در و پنجره ها را بسته بود، این کار آنها بی فایده بود.
جنگ با صدای غرّش مهیب تانک های دشمن به خانه ی مرد رسید. مرد داد زد، تمنا کرد:
« دارم زیر تانک های دشمن می میرم، چرا هیچ کس به من کمک نمی کند!».
و در میان فریادها ی خفه اش، زیر آوار خانه اش دفن شد.
ناهید وفائی