زنی در طویله!

زنی در طویله!
سالها پیش به همراه خانواده ام به یکی از روستاهای اطراف دیواندره رفتیم. بعد از یکی دو روز متوجه شدم که زن سالمند معلولی در طویله ی خانه ای که ما در آنجا مهمان بودیم زندگی می کند. هر وقت به طویله نزدیک می شدیم  بزرگترها به ما می گفتند که به طویله نزدیک نشویم چون زنی در آنجا زندگی می کند که بدنش کرم زده و برای بچه ها خطرناک است که به او نزدیک شوند. حس کنجکاوی ام باعث شد در یک بعد از ظهر خلوت به طویله بروم و پیر زن را ببینم. اول می ترسیدم،  در آستانه ی در ایستادم و داخل طویله را نگاه کردم. تازه چشمان ام به تاریکی عادت کرده بود که زنی را در گوشه ی طویله دیدم. به چند گونی تکیه داده بود. صدایم کرد و از من خواست که پیش او بروم. من هم از همانجا که ایستاده بودم به او گفتم که دوست دارم همان جا بایستم. زن هم گفت هر جور دلت می خواهد همان کار را بکن. بعد از او پرسیدم که چرا او باید در آن طویله ی سرد و تاریک باشد و حتی نمی تواند روزها به حیاط برود و زیر گرمای آفتاب خودش را گرم کند. قیافه ی زن در هم رفت و به آرامی گفت کو چو لو آخه از شانس بد اجاق ام کور بود و خدا به من پسر نمی داد. بعد در ادامه گفت که دخترهای اش ازدواج کرده اند و نوبتی پیش او می روند و برایش غذا می برند و کارهای روزانه ی او را انجام می دهند.
بعد از اولین دیدار باز پیش او رفتم. بعد از ظهرها معمولا حیاط خلوت بود و من در آن مواقع خودم را به طویله می رساندم و به ماجراهای زندگی پیر زن گوش می دادم. بارها و بارها وقتی او از زندگی خودش برایم تعریف می کرد برایش اشک می ریختم و کلی به شوهر و همسر دوم شوهرش و کسانی که او را به آن روز انداخته بودند فحش می دادم.
ماجرا از این قرار بود که آن زن بخت برگشته که تمام عمرش زحمت کشیده بود، با وجود حاملگی، بچه داری، خانه داری، در مزرعه دوش به دوش شوهرش کار کرده بود، از والدین شوهرش مراقبت کرده بود، بخاطر اینکه صاحب پسر نمی شد شوهرش با دختر جوانی به عنوان زن دوم ازدواج کرده بود تا صاحب پسر شود. این کار شوهرش که خودش می گفت که دیوانه وار دوستش داشت باعث شده بود که پاهای اش فلج شود و بخاطر اینکه خودش نمی توانست به دستشویی برود به بهانه ی اینکه بدنش بو می داد و احتمالا بچه های شان را مریض می کرد، در واقع او را  پرت کرده بودند. ولی دخترهای اش از پدرشان خواهش کرده بودند که بگذارد مادرشان در طویله باشد و به او و زنش قول داده بودند که آنها خودشان نوبتی کارهای اش را انجام می دهند.
زندگی آن زن و صحبت های که با او داشتم تاثیر زیادی روی من گذاشت. هر چند قبل از آن واقعه نا عدالتی های زیادی در جامعه نسبت به زنان دیده بودم، اما این نمونه یکی از دلخراش ترین نمونه ها بود که در زندگی ام دیده بودم. اتفاقات زیادی در زندگی باعث می شود که آدم مسیر مشخصی را انتخاب کند. فکر می کنم این واقعه ی تکان دهنده یکی از مهمترین واقعه هایی بود که باعث شد من در سن کمی تمام خطرات مبارزه را به جان بخرم و به مبارزه بر علیه نا عدالتی ها بر خیزم تا بلکه انسانیت زنده بماند.
ناهید وفائی