در دفاع از آرمانهای “بخش منشعب از سازمان مجاهدین” و سازمان پیکار…

در نگاهی آغازین:   چندی پیش آقای مجتبی طالقانی مصاحبه ای را با “صدای آمریکا” و در بخش “بی پرده، بی تعارف” انجام داده است که در آن با طرح مسائلی، واقعیت های انکار ناپذیر سالها روند تکاملی سازمان مجاهدین در پروسه تغییر و تحولات ایدئولوژیکی درونی به سمت مارکسیسم انقلابی را در سایه ای نشانده و بیشتر جنبه های منفی آنرا برجسته نموده، بطوریکه اشتباهات بزرگ درونی را که در چارچوب مبارزه علیه نظام منحط پادشاهی و امپریالیسم صورت گرفته بود و متاسفانه منجر به کشته شدن مبارزینی چون صمدیه لباف، مجید شریف واقفی و محمد یقینی میشود، جنایت کارانه خواند و از آنجا که اکثریت رهبری سازمان در این دوره ی مشخص، در این خطای بزرگ شرکت داشته اند، همگی جنایتکارند و مطابق ایده ی آقای مجتبی طالقانی، جنایت کاران باید اعدام شوند!! ولی به دلیل اینکه مسئولیت اصلی اینگونه خطاهای فاحش سیاسی و عملی که حداقل در این مورد مشخص به وقوع پیوسته (که به درستی نمیتواند جنبه ی انقلابی داشته باشد و آنرا میتوان به اشتباهات غیرانقلابی تشبیه نمود)، متاسفانه فقط در چهره ی فردی بنام محمد تقی شهرام جستجو میشود و در این پیچ و تاب، مجتبی طالقانی از زاویه ی حقوقی خویش رفیق شهرام را به اعدام محکوم نموده است!! ولی دریغا که این حکم مطابق با تمایلات شخصی وی، بصورت “اساسنامه ای” در درون سازمان موجود نبود وگرنه جنایتکاران و یا جنایت کار باید به سزای اعمالشان میرسیدند!!. در صورتیکه راه پرمخاطره و خونین و انقلابی رفقایی را که سالها در چارچوب مجاهدین و سپس بخش منشعب و در تداوم آن سازمان پیکار، مبارزه کرده اند از صلابت و ازخودگذشتگی بی نظیری برخوردار است که به همان میزان از دیدگاه تئوریک خدمت بزرگی نیز به جنبش کارگری و کمونیستی ایران نموده است و در چنین مسیری همه ی مبارزین انقلابی که به عناوین مختلف در حیات سیاسی این روند شرکت داشته، مسئولیت خطیری در وجود خویش احساس می نمایند. مسئولیتی که مستقیمن با تاریخ مبارزات جنبش چپ و کارگری ایران گره خورده است و در نتیجه نمیتوان به آسانی و فقط از روی وقایع نگاری، بدون استدلال و داوری همه جانبه با عباراتی از قبیل جنایت (بخوان جنایتکاران) مرتبط ساخت. اینگونه نگرش علاوه براینکه به علل و ریشه ها نمی پردازد و در سطح آن گرفتار میآید، بیشتر مخالفین سازمان را شاد خواهد ساخت که در راس آن جنایتکاران نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی به همراه نیروهای امپریالیستی و پدیده های ضد کمونیستی که در ایده و لباس های رنگارنگی خود را آراسته اند، قرار دارند.

از آنجا که تمامی فعالیت های سیاسی ام در چارچوب جنبش دانشجویی خارج و با مسئولیت هایی در سطح کشوری و حتا فراتر از آن، فقط در رابطه با “بخش منشعب از سازمان مجاهدین خلق ایران” و سپس برای چندین ماه در داخل کشور با سازمان پیکار و تا آخرین نفس های موجودیت آن، در “کمیسیون های گرایشی” سازمان سپری گشته است، وظیفه ی خود میدانم با گذر از خطاهای بزرگی که در دوره ی مشخصی از مبارزه صورت گرفته است، تکامل و خدمت این گرایش چپ انقلابی و کمونیستی را در چارچوب نظرات، مشاهدات و تجربیات عملی ـ سیاسی خود برشمارم. انتقادات من به مجتبی بمثابه نادیده گرفتن شرافت مبارزاتی او و خانواده اش در گذشته نخواهد بود و کسی نمیتواند تردیدی بدان داشته باشد. برعکس نگاه من در چارچوب مبارزه طبقاتی و سوسیالیسم انقلابی است که معتقدم آقای مجتبی طالقانی سالهاست با آنها وداع نموده است و دقیقن از چنین زاویه ایست که مجتبی واقعیت های سیر تکاملی را نادیده می گیرد و با الفاظی پیش پا افتاده آنها را به حاشیه میکشاند و بصورت انتزاعی و یک طرفه در پی دفاع شخصی و خانواده گی اش بسیج میگردد و دفاع از آرمان سازمانی و واقعیت های سیر تکاملی آنرا (با تمام فراز و نشیب ها)، که خود در دوره ی معینی در آن مبارزه نموده است نادیده می گیرد و در بهترین حالت این مصاحبه کننده ی صدای آمریکا ست که نامه تغییر مواضع ایدئولوژیک به پدرش را گوشزد مینماید وگرنه خارج از آرمان های والای کمونیستی، او در پی دفاع شخصی و خانواده گی است و بالاخره اینکه حتا آقایان “احمد خمینی و اکبر هاشمی رفسنجانی” برای نجات وی از باند رباینده گان و آدم دزدان محمد غرضی، یاری رسانده اند!!، چیزی را که با عدم برخورد مسئولانه ی مجتبی،  صدای آمریکا دنبال میکند تا در این مسیر حیثیت انقلابی سازمان با دستاوردهای ارزنده اش (با بکارگیری الفاظی نظیر جنایت در بخش منشعب از سازمان مجاهدین خلق ایران از طرف مرکزیت) خدشه دار گردد. بعنوان نمونه زمانیکه مصاحبه کننده در رابطه با وقایع درون سازمانی می پردازد و با استناد از عناصر آدم دزدان، شمار درگیری های داخلی را به هفده نفر میرساند و از مجتبی طالقانی در این زمینه توضیح می خواهد، زمان پاسخ را (به بهانه ی ذیق وقت) به ۲ دقیقه تقلیل میدهد تا طرح بغایت ناروا  و دروغین کشته ها از دیدگاه روانی تاثیرش را به روی بیننده گان بیشمار در داخل و خارج از کشور بگذارد و از آنجا که مجتبی با متانت برخورد میکند (آنطور که من از نظر شخصی با وی آشنایی دارم)، اعتراضی بدین تهاجم آشکار در چارچوب “ابراز عقیده و بیان” که از اهمیت ویژه ای برخوردار است، نمی نماید. از چنین زاویه ایست که در مورد مسائل کلیدی و بسیار حیاتی سازمانی را که به اندیشه ی کمونیستی و کارگری پالایش یافته است، نمیتوان با رسانه هایی نظیر “صدای آمریکا”، گفتمان برقرار ساخت. مصاحبه با اینگونه رسانه ها فقط در چارچوب برنامه های تبلیغی و یا ترویج گفتمان های توضیحی و پیام های سیاسی ـ انقلابی در سطح افکار عمومی است. بنابراین اشتباه فاحشی است که مجتبی طالقانی مرتکب شده است.

در مقابل نظرات مجتبی طالقانی باید عنوان سازم که بدیل های تئوریک ـ انقلابی سازمان (که در همین نوشته بدان خواهم پرداخت) به نوبه ی خود خون تازه ای به رگ جنبش کمونیستی و کارگری ایران دمیده است و امروزه ما آنرا با تمام وجود احساس میکنیم و بویژه در غیاب حضور عینی سازمان، پدیده های دیگری آنرا از قبل به مالکیت خویش درآورده اند (بدون اینکه مطرح سازند که برای اولین بار کدام نیرویی آنرا عنوان کرده است) که متاسفانه غصب و یا سوء استفاده سیاسی ـ نظری صورت گرفته و برای کسانیکه سالها زندگی سیاسی خویش را بعنوان یک وظیفه ی کمونیستی در آن سپری ساخته اند، بسی آزار دهنده است. مصاحبه ی مجتبی طالقانی با صدای آمریکا زمینه ای را فراهم ساخت که فراتر از آن قدم گذارم و به خدمت تئوریک ـ سیاسی سازمان به جنبش کمونیستی و کارگری ایران بپردازم و در کلیت خویش به علل “خاموشی” و یا “غروب” سازمان از دیدگاه موضع طبقاتی وارد شوم.

در اولین گام آقای مجتبی طالقانی سعی میکند که تاریخ تاسیس مجاهدین خلق ایران را با اما و اگرها از شفافیت خارج سازد تا گریبان خود را از پاسخ سریع و روشن خلاص نماید و بشکلی آنرا جلوه دهد که عاری از سمت گیری معین تاریخی بعنوان یک تشکل منسجم حداقل تا قبل از سال پنجاه باشد. ولی برخلاف تفاسیر آقای مجتبی طالقانی که با صدای آمریکا مطرح کرده است: “نمیشه تاریخ فیکسی برایش بوجود آورد”، تاسیس مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۴۴ صورت گرفته که پس از جنبش ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، جوانانی نظیر حنیف نژاد، سعید محسن، بدیع زادگان و… پس از جمعبندی از جنبش یاد شده، از “سازمان جوانان نهضت آزادی” خارج میشوند و مجاهدین خلق ایران را در سال ۱۳۴۴ بوجود میآورند. رفیق تراب حق شناس که در جوانی در مسیر یاد شده فعالیت می نمود که از اعضای اولیه ی مجاهدین خلق میباشد. به همین دلیل؛ رفیق پوران بازرگان جزو اولین زنهای چریک تاریخ ایران است. بعدها بعنوان نمونه رفیق تقی شهرام در سال ۱۳۴۷ و آقای مسعود رجوی در سال ۱۳۴۸ به عضویت مجاهدین خلق ایران درمیآیند و مبارزات انقلابی خویش را در آن دوره و در شرایط عمیقن پلیسی نظام پادشاهی، صیقل می بخشند تا اینکه با عمل مسلحانه در مهر ماه ۱۳۵۰ در نزد افکار عمومی یعنی در سطح جامعه معرفی میشود و بعنوان یک سازمان پیشتاز مسلح، موجودیت مییابد. از زمان تاسیس در سال ۱۳۴۴ تا اعلام موجودیت در سال پنجاه، مجاهدین به سازماندهی و عضویت عناصر انقلابی و آرایش و پالایش فکری خویش میپرداختند و با بسیاری از روحانیون مبارز مذهبی رابطه ای مستقیم و محکمی داشتند. برای پی بردن به حقایق موجود، علاقمندان میتوانند به سایت “اندیشه و پیکار” مراجعه نمایند و از زبان رفیق تراب حق شناس در گفتاری صوتی بنام “مجاهدین و روحانیت و تجربه شخصی و سازمانی” به حقایق دست یابند. از این نظر جلوتر نمی روم و در این مورد مشخص قلم نمی زنم.

ملاحظاتی درباره ی حوادث درون سازمانی

آنچه به تغییر و تحولات ایدئولوژیک مربوط میشود باز رفیق تراب حق شناس در سایت “اندیشه و پیکار” بصورت صوتی تحت عنوان: “تحول ایدئولوژیک مجاهدین سال ۵۴” بطور مشروح و همه جانبه توضیح داده است. ولی در این راه خطای بزرگی صورت می گیرد و سه نفر از مبارزین مجاهد به نام های صمدیه لباف، مجید شریف واقفی و محمد یقینی کشته میشوند. اینگونه اعمال غیر انقلابی در دوره ای به وقوع می پیوندد که سازمان مبارزات خود را مبتنی بر مشی مسلحانه پیشتاز(آوانتوریستی) و در فقدان ارتباط طبقاتی با طبقه ی کارگر پیش می برد و از آنجا که سازمان های مسلح به دلیل نظامی بودنشان قادر نیستند با بهره از تسمه های انتقالی، رابطه ی طبقاتی برقرار سازند، تشکلی بغایت بسته پایه ریزی می گردد. البته زمانی که جامعه در شرایط و وضعیت انقلابی بسر می برد، عملیات مسلحانه نیروهای انقلابی امری ضروری است و بیش از بیش به سازماندهی انقلابی طبقه ی کارگر یاری می رساند و برعکس زمانیکه جامعه نه حتا در اعتلا، بلکه در رکود انقلابی بسر میبرد، هرگونه عملیات مسلحانه ضرر و آسیب بزرگی به مبارزه ی طبقاتی وارد میسازد و در چنین راستایی اگر چشم اندازی در خیزش توده ها بر مبنای اعتراضات سیاسی و مطالبات اقتصادی صورت گیرد، به دلیل عدم ارتباطات محکم و در فقدان سازماندهی و کارآگاه گرانه سیاسی، دست بورژوازی جهت غلبه و تسخیر جنبش اعتراضی هموار می گردد. تجربه قیام شکوهمند سال ۱۳۵۷ دلیل بارزی به حقیقت یاد شده است. سازمان مجاهدین و نیز سازمان چریک های فدایی خلق در زمانی به مبارزه ی مسلحانه چریکی روی آوردند که جامعه از دیدگاه قوای انقلابی در رکود بسر می برد و جنبش های وسیع اعتراضی وجود نداشت. بنابراین اینگونه نیروها با اتخاذ شیوه ی پیشتازانه چریکی در شرایط های غیر انقلابی، فقط قادرند در خانه های تیمی محبوس گردند و از فعالیت های عینی و مستمر طبقاتی جدا شوند و این عدم ارتباط و بسته بودن در چارچوب تشکل نظامی، رعایت کامل مسائل امنیتی را در حیات سیاسی سازمان حاکم میسازد و کوچکترین روزنه ی انعطاف پذیری، حداقل در ایجاد تسمه های انتقالی مبارزه، باقی نخواهد گذاشت و سبک کار عمیقن بسته سیاسی بصورت اجتناب ناپذیر از بخش مرکزیت، فضا و روند مبارزاتی را اشغال خواهد کرد و کسی که جذب سازمان مسلح چریکی میشود و در رده های تشکیلاتی قرار میگیرد، دیگر نمیتواند آزادانه زندگی سیاسی خود را تغییر دهد، زیرا با این روش میتواند از دیدگاه امنیتی ضربات کاری احتمالی به تشکل مسلح پیشتاز وارد آورد. در نتیجه  اینگونه نیروها طبیعتی مستبدانه از خود به جای میگذارند. اختلافاتی که در زمینه ی تغییر و تحولات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق بوقوع پیوست و در زمینه ای حذف فیزیکی سه مبارز را موجب گشت، نخست باید از دیدگاه طبیعت سیاسی ـ نظامی حاکم در سازمان بررسی شود. سازمان مجاهدین خلق، اولین نیرویی نبودند که با چنین خطای بزرگی روبرو گشتند، بلکه در شکل و محتوای دیگری، سازمان چریک های فدایی خلق هم با چنین حادثه و سرنوشت تاسف باری مواجه شده است. ولی مجاهدین به دلیل اینکه چالش آنتاگونیستی یاد شده از مجرای تغییر ایدئولوژی مذهبی از یک طرف و چپ انقلابی و کمونیستی از طرف دیگر عبور می نمود و نیروی حمایتی برمبنای ایده ی بورژوایی مذهبی در بیرون از وقایع درون سازمانی در جامعه موجود بود، میتوانست با سیاستی فرصت طلبانه و با تکیه ی یکجانبه به وقایع نگاری، ابعاد فاجعه را گسترش دهد و آنرا طوفانزا سازد.

واقعیت اینست که اعتراضات صمدیه لباف و شریف واقفی در رابطه با نام سازمان کاملن محق و منطقی بود. زیرا زمانی که سازمان هویت خویش را تغییر میدهد و نزدیک به ۹۰ در صد اعضای آن ایده ی سوسیالیسم انقلابی را می پذیرند و خود را از اندیشه های مذهبی رها میسازند، دلیلی ندارد که ازنام قرآنی مجاهدین برای معرفی و شناسنامه خویش بهره گیرند. ما ازهمان سالها در جنبش دانشجویی خارج کشور با تصمیمات مرکزیت سازمان اختلاف نظر داشتیم. دلیل آنها بر این پایه بود که با تعویض نام، از آنجا که در اکثریت قاطع بسر میبریم، همه چیز باید از صفر آغاز شود و در نتیجه از بسیاری کیفیت های معنوی و حتا مادی در سطح جامعه محروم میمانیم و دقیقن به دلیل وسعت نیروی انسانی خویش نسبت به مبارزین مذهبی، در بحرانی از هویت درگیر خواهیم شد. اینها پاسخ های اشتباه آمیزی بود که اینجا و آنجا می شنیدیم که منطقی بنظر نمی رسید. زیرا هر تغییر و تحولی در ابتدا با مشکلات عدیده ای روبرو میشود، ولی تدریجن با اتخاذ سیاست های منطقی، بحران را پشت سر خواهد گذاشت. ولی سرسختی سه عضو مبارز و عدم انعطاف پذیری آنان در رابطه با پیشبرد تدریجی گفتمان از یک طرف و اصرار حفظ نام “مجاهدین” بنا به تصمیم مرکزیت سازمان از طرف دیگر، اختلافات را بیش از پیش شعله ور تر می نماید. مطابق با ایده ی شخصی خویش معتقدم؛ زمانیکه معترضین در برابر مرکزیت یک سازمان نظامی هیچ انعطافی از خود نشان نمیدهند، مرتکب خطایی میگردند، زیرا با اتخاذ آرامش هر چه بیشتر سیاسی میتوانستند بحث منطقی خود را در روند مبارزه ی سخت و شرایط عمیقن پلیسی جامعه نسبت به سازمان مجاهدین مسلح، به درون اعضا و پایه های سازمانی منتقل می دادند و با ایجاد حلقه ای دفاعی از یکدیگر در برابر تهاجمات وحشیانه نظام پادشاهی مقاومت و ایستاده گی بیشتری مینمودند ولی آنها در برابر تصمیم مرکزیت سازمان برآن میشوند که اسلحه خانه سازمان را بنفع خویش مصادره کنند و در چنین شرایطی یک تشکیلات مسلح، خلع سلاح میگردید و حیات نظامی آن که بیانگر ماهیت اصلی مبارزاتی بود، کاملن رو به انهدام و تخریب می نهاد. همه ی حوادث لعنتی از اینجا آغاز میگردد و در مسیر مبارزه ی سیاسی ـ انقلابی، خطایی فاحش و غیرانقلابی رخ میدهد که سه مجاهد قربانی درگیری و برخوردهایی میشوند که اگر انعطافی در چنین مسیری صورت میگرفت، به احتمال قوی فاجعه ای بدین شکل به وقوع نمی پیوست. چرا که هسته ی مذهبی باقی مانده، تحت پوشش سازمان به فعالیت انقلابی خویش تداوم میداد. فراموش نکنیم که اشرف ربیعی همواره در حمایت مستقیم سازمان قرار داشت و در سال ۱۳۵۷ پس از آزادی مجاهدین خلق موسی خیابانی، مسعود رجوی و دیگران از زندان شاه که سازمان مذهبی مجاهد احیا میگردد بدان تشکیلات گرویده میشود. بعنوان نمونه میتوان به “نشریه خبری سازمان مجاهدین خلق ایران شماره ۲۳ ـ خرداد  ماه ۱۳۵۶” که همان بخش مارکسیستی ـ لنینیستی سازمان بود در این مورد توجه نمائیم:

«هسته مذهبی به گروهی از مبارزین مذهبی اطلاق میشد که برخی از اعضاء سابق سازمان ما بودند. انقلابیون شهید فرهاد صفا و محمد حسین اکبری آهنگر از جمله اعضا سازمان بودند که پس از آزادی از زندان در رابطه با ما قرار گرفتند و بتدریج از نیمه دوم سال ۵۳ تا سه ماهه اول سال ۵۴ مخفی شدند. این انقلابیون بواسطه گرایشات مذهبی و طبعا اختلافات ایدئولوژیکی که با ما داشتند، در تشکیلات خاص خود باید سازمان مییافتند و چنین شد. ما نیز بنا بر مواضع اصولی خود در رابطه با نیروهای مبارز مذهبی از هیچگونه کوشش و امکانی در جهت کمک اصولی به این گروه مبارز در زمینه های گوناگون مادی و معنوی، دریغ ننموده و علیرغم اختلافات فلسفی و ایدئولوژیک با این گروه، در چهارچوب روابط جبهه ای با آن همکاری فعال و نزدیک داشتیم.»(۱).

این یکی از اسنادی است که ثابت میکند، بخش منشعب چگونه از مبارزین باقیمانده ی مذهبی حمایت می نمود. ما در آن سالها که در جنبش دانشجویی هوادار بخش منشعب که هنوز تحت نام “سازمان مجاهدین خلق ایران” فعالیت می نمود، مخالف نام مذهبی برای تشکیلات کمونیستی بودیم. چنین نظری نیز در بین برخی اعضا در داخل کشور وجود داشت. در نتیجه معضلات داخلی در طول زمان بطور حتم حل میگردید، اما متاسفانه عدم انعطاف سه مبارز مذهبی همراه با برخوردهای غیر منطقی و غیر انقلابی مرکزیت وقت (که همچنین مسئولیت خطیری در برابر سازمان و اعضا آن داشت)، مجموعه ی این شرایط، موجب فاجعه ای میشود که نمیتوان از یاد برد. حوادث این دوره خیانت نیست، بلکه خطای فاحش انسانی در روند مبارزه ی سیاسی است که دلیل اصلی آن نظامی بودن سازمان و خشونتی است که شکل اساسی مبارزه ی وی را تشکیل میداد. اما آقای مجتبی طالقانی مقابله به مثل را ترجیح میدهد و بطریق اولی به اعدام معتقد است!!! ولی در مورد رفیق محمد تقی شهرام نسل های آتی قضاوت خواهند کرد. او را جمهوری اسلامی اعدام نمود. چرا؟ شهرام عضوی از مرکزیت سازمان بود و هیچ عملی نمیتواند بدون اراده و خواست اکثریت مرکزیت به مرحله ی اجرا گذاشته شود. خطای فاحش انسانی، متاسفانه در سازمانی بوقوع پیوست که در مبارزه ای رو در رو با نظام منحط پادشاهی بود که رهبران جمهوری اسلامی با اینگونه مبارزه ی قهرآمیز بیگانه بودند و در نتیجه دادگاهی تقی شهرام ربطی به جمهوری اسلامی نداشت. شهرام نه بخاطر آن وقایع، بلکه به دلیل اعتقاد به سوسیالیسم انقلابی اعدام شد. این نبردی طبقاتی بود. بقیه بهانه ای است که برجای مانده است. آقای مجتبی طالقانی از آلادپوش نام میبرد بدون اینکه اسم کوچک آنرا عنوان سازد. زیرا نام خانواده آلادپوش در تاریخ مبارزات انقلابی و ضد سرمایه داری ایران باقی خواهد ماند. سه عضو این خانواده در زمان حاکمیت نظام فاسد پادشاهی جان باختند. رفیق حسن آلادپوش عضو بخش منشعب (مارکسیستی ـ لنینیستی) سازمان مجاهدین و سرور آلادپوش از قبل متعلق به سازمان مجاهدین مذهبی و نیز مجتبی آلادپوش که پس از تغییر و تحولات ایدئولوژیکی داخلی با نپذیرفتن ایده ی کمونیسم، در هسته ی مذهبی تحت پوشش بخش م ـ ل سازمان مجاهدین باقی میماند. در ضمن مرتضی آلادپوش که با “سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر” فعالیت داشت و من بعنوان یکی از رابط های اولیه ی سازمان با بخشی از منطقه ی شمال از بهمن ۱۳۵۷ با وی آشنایی داشتم، پیکارگر شریف و شجاعی بود (گویا سالهاست از فعالیت های سیاسی فاصله گرفته است). ولی متاسفانه یکی از اعضای خانواده آنها بنام “علی رضا آلادپوش” از همان ابتدای انقلاب ۵۷ در صفوف حزب الهی ظاهر میشود و همراه محمد غرضی از اعضای “سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی” در وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی فعالیت می نماید که لکه ی ننگی بر دامن خانواده ی بزرگ آلادپوش هاست. مشخص نکردن و عدم تفکیک نام وی از سه و حتا چهار عضو خانواده ی دیگر، توهینی علیه آنان بشمار میرود.

کسانیکه معتقد به اعدام رفیق محمد تقی شهرام بودند و نابودی وی را روزشماری میکردند، از مرداد ۱۳۵۹ آسوده خاطرند، زیرا جمهوری اسلامی این وظیفه را بعهده گرفت و او را به قتل رساند. ولی یادش جاودانه است، زیرا سهم بسزایی در پیشبرد گفتمان سیاسی ـ اجتماعی در رابطه با سوسیالیسم انقلابی داشت.

رشد اندیشه ی اجتماعی بخش منشعب ناشی از تحول ایدئولوژیک

مجاهدینی که خود را از سال ۱۳۴۴ سازماندهی کردند، بطور تدریجی اندیشه خویش را ارتقا میدادند و این مبارزه ای بود که تداوم داشت و از ابتدای سالهای پنجاه تشدید بیشتری یافت. این درست است که مشی مسلحانه در شرایط رکود سیاسی جامعه، عدم ارتباط طبقاتی با کارگران و بطریق اولی کار آگاه گرانه ی سیاسی را دشوار، محدود و حتا سد میسازد، ولی این مبارزه با حاکمیت بورژوازی، حقایق طبقاتی نظام سرمایه داری را آشکار میکند که چگونه همه ی بخشهای متفاوت آن در برابر اعمال انقلابی می ایستند و برای نجات بورژوازی متحد میشوند. زیرا در ابتدای سال پنجاه هنوز اندیشه های ضدانقلابی حزب توده و شرکا که منابع اجتماعی را از “اردوگاه سوسیالیسم واقعن موجود” استخراج میکردند و با منقسم نمودن بورژوازی بخش “وطنی و یا ملی” را بعنوان نیرویی مترقی معرفی نموده و تقدیس می نمودند، وجه غالب مواضع چپ ایران را نماینده گی میکرد و بر چنین مبنایی است که برای نیروهای چپ، انقلاب دموکراتیک که ماهیتی بورژوایی دارد در راس برنامه های سیاسی قرار داشت که با نسخه ی “دموکراتیک نوین” عرضه میگردید تا آنرا رنگ و لعاب به ظاهر “سوسیالیستی” دهد و بورژوازی “داخلی و یا ملی” را در آن سهیم سازد.

سازمان مجاهدین در مسیر ارتقا و رشد فکری خویش، بورژوازی ملی را که در آن دوره به بورژوازی لیبرال و یا متوسط معروف بود، به زیر می کشد و آنرا از خصلت و رسالت مترقیانه تهی میسازد. این دستاوردی عظیم برای بخشی از جنبش چپ ایران بود. تغییر و تحولات ایدئولوژیک نتیجه سالها مطالعه و مبارزه ی درونی یک سازمان بود که بصورت متحد و جمعی حصول می گردید و همین اتحاد جمعی است که راز موفقیت آنرا برجسته می کند. زیرا پس از تغییر و تحول درون سازمانی، نیروها و عناصر ضدانقلاب که بدنبال خدشه دار نمودن اهداف سازمان فعال بودند، نتایج تغییر و تحولات ایدئولوژیک درونی را محصول تحمیل عقاید نظری این و یا آن فرد از مرکزیت به کل سازمان ارزیابی میکردند که علاوه بر اینکه واقعیت نداشت، توطئه گرانه بود. زمانی که آقای مجتبی طالقانی در سال ۱۳۵۵ نامه ای به پدرش مینویسد، این نکته پراهمیت را یادآوری مینماید. او در نامه می افزاید:  «جریانی که هم اکنون ما در درون آن قرار داریم ناشی از خواست این و یا آن شخص نبوده بلکه بازتاب تغییرات عمیقی است که در بطن جامعه ما روی داده و در حال توسعه است. به همین خاطر بعلت موقعیت تاریخی اش خواه و ناخواه تمام مقاومت ها را شکسته و راه خود را باز خواهد کرد…»(۲) و (۳).

بنابراین کسی نمیتواند تحول ایدئولوژیک درونی را که نتیجه ی اراده ی اکثریت قابل توجه ای در درون سازمان بود و نزدیک به نود در صد اعضای آنرا شامل میگردید، کتمان سازد. در همین رابطه سازمان در نشریه “مجاهد” شماره ۶ ” که در مرداد ماه ۱۳۵۵ انتشار یافت، مینویسد:  «تحول ایدئولوژیک ما و تاثیرات عمیق و فزاینده ی آن بر تمام جوانب کار سیاسی ـ تشکیلاتی ما و هم چنین نتایج مهم و تعیین کننده آن بر جنبش انقلابی خلق ما امری نبود که در جریان کار روشنفکرانه محفلهای سیاسی بوقوع پیوسته باشد. این تحول در کوران مبارزه انقلابی ــ در اشکال مختلف آن و همگام با تحولات زیربنایی جامعه ــ رشد بورژوازی وابسته، تشدید و استثمار، رشد کمی و کیفی پرولتاریا، بهم خوردن ترکیب طبقاتی جامعه و گذار بسمت ترکیب بندی جدید ــ صورت گرفته و بدین جهت میتواند (و توانسته است) متقابلا تاثیرات عمیقی در شکل گیری نقطه نظرات سیاسی ـ ایدئولوژیک نیروهای مبارز جامعه و بخصوص در تقویت و تحکیم ایدئولوژی پیشتاز و زدودن آن از تفکرات و ایدئولوژی های غیر پرولتری بخصوص در این مرحله از حرکت طبقه کارگر ــ رشد ناهمگون و وجود عناصر غیر پرولتری در آن ــ بگذارد.»(۴).

در سال ۱۳۵۵، یکسال پس از تحول ایدئولوژیک، سازمان به آنالیزهایی دست مییابد که رشد فکری آنرا در این سالها پدیدار میسازد ولی هنوز کاملن نتوانسته است به تحلیل همه جانبه و منطقی در رابطه با منافع طبقاتی کارگران، خود را منطبق سازد زیرا تا زمانیکه از “رشد بورژوازی وابسته” سخن میگوید، تداعی بورژوازی غیر وابسته تجلی مییابد. توگویی بورژوازی دیگری نیز به جز پدیده ی وابسته باید موجود باشد. اولین سئوال اینست که این از چه نوعی است؟ پس وابسته نیست، یعنی بطور ساده “داخلی و ملی” است، و این تضادی است آشکار که سازمان از دیدگاه تحلیل اجتماعی گرفتار آنست. از یک طرف از بورژوازی وابسته صحبت میکند و از طرف دیگر بورژوازی لیبرال آن دوران را که منعکس کننده ی باصطلاح بورژوازی ملی است، غیر مترقی، یعنی گندیده میداند. در صورتیکه در سابق بورژوازی لیبرال مترقی ولی ناپیگیر بود. این مسائل ثابت میکند که رشد فکری سازمان بطور تدریجی صورت میگرفته است. زمانیکه در سال  ۱۳۵۴ رفیق محمد تقی شهرام کتاب “ایران امپریالیسم منطقه و تحلیلی بر روابط ایران و عراق” را مینویسد، در همان ابتدا، رشد فکری خویش را  در چارچوب تغییر و تحولات درون سازمانی برملا میسازد. زیرا تحلیل اجتماعی وی در چارچوب مناسبات سیاسی ـ اقتصادی عمیقن بنیادی بود. قصد ندارم که تاییدی بر نظرات امپریالیستی بودن حکومت شاه در آن زمان در منطقه ی خاورمیانه داشته باشم. زیرا معتقدم که شهرام با آنکه امپریالیست بودن حکومت را فقط در رابطه ی سیاسی و برمبنای “تمایل به اعمال زور و ارتجاع…” رژیم وقت مطرح میکرده، عاری از خطا نبوده است. اشتباه رفیق شهرام از اینجا نشئت می گیرد که این “تمایل به اعمال زور” از اراده ی آن رژیم کاملن خارج بود و از طرف امپریالیسم غرب بویژه امپریالیست آمریکا سازماندهی میگردید و دیدیم که بعد از حادثه ی ظفار که به دستور امپریالیسم آمریکا با دخالت نظامی ایران همراه بود، رژیم شاه طرح”دفاع امنیتی خاورمیانه” را عنوان میسازد که با مخالفت شدید عربستان سعودی روبرو میشود، تاجائیکه عربستان با همکاری بعضی از شیخ نشینان، خلیج فارس را به خلیج عربی تغییر نام میدهد، تازه آمریکا می فهمد که قادر نیست همه ی سیاست های سیاسی و اقتصادی خویش را به دلیل اختلافات تاریخی از طریق ایران در منطقه ی خاورمیانه گسترش دهد و این مسئله باعث عقب نشینی ایران میشود وهمان همکاری سابق با ترکیه و پاکستان به قوت خود باقی میماند. برعکس معتقدم که حاکمیت سیاسی ـ اقتصادی ایران در چارچوب نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی، امیریالیستی است و در این رابطه حلقه ی ضعیف امپریالیسم جهانی را تشکیل میدهد.

ولی رفیق شهرام زمانیکه در مسیر تحلیل اجتماعی خویش “تمایل به اعمال زور و ارتجاع…” را امپریالیسم سیاسی میخواند و در این زمینه مقایسه ی همه جانبه ای از روم برده دار و نظام سرمایه داری بریتانیا مطابق با نظریه ی لنین در کتاب “امپریالیسم بمثابه بالاترین مرحله ی سرمایه داری” پیش میرود و به یادآوری جنگ های ناپلئونی میپردازد که به جنگ های امپریالیستی مشهورند، توان و قدرت تحلیل اجتماعی خویش را برملا میسازد و نشان میدهد که از نتایج تغییر و تحولات درونی رشد قابل توجه ای نموده است. واقعیت اینست که ما امروزه به حضور رفیق شهرام عمیقن نیاز داشتیم و باید از او محافظت بعمل میآمد. با حذف او جنبش کمونیستی ایران یکی از کوشاترین، فداکارترین و پراستعدادترین رفیق کمونیست را از دست داد. این کتاب پس از اعلام تغییر و تحولات درونی، یعنی در سال ۱۳۵۴ انتشار یافته بود. از نتایج دیگر تحول ایدئولوژیک، مرزبندی با مشی مسلحانه ی چریکی است و بویژه پس از ترورهای انقلابی مستشاران آمریکایی که یکی از این عملیات ها به نام و به انتقام شهادت رفقای مرکزیت فدایی حمید اشرف و… اجرا گردیده بود، آخرین های عملیات مسلحانه بخش مارکسیست ـ لنینیستی سازمان مجاهدین بشمار میرود. بعنوان نمونه در دی ماه ۱۳۵۶، سازمان خاطر نشان میسازد:  «سازمان ما در حالی که با یک دست به ترمیم ضربات و ضایعات دوره گذشته می پردازد، با دست دیگر و با تمام قوا، خود را برای استقبال از این توفان آماده میکند. این آماده گی در دو زمینه، زمینه تئوریک، یعنی حل و فصل مسائل سیاسی مرحله کنونی انقلاب دموکراتیک ایران، جمعبندی تجارب و نتایج دوره های گذشته، بررسی انتقاداتی که به برخی نقطه نظرات و روش های کار گذشته وارد هستند و در زمینه عملی، اختصاص کلیه نیروها و امکانات سازمانی به کار آگاه گرانه سیاسی در میان طبقه کارگر، بکار در میان طبقات زحمتکش و شرکت در پراتیک مبارزاتی روزمره آنها میباشد.»(۵).

در این پیام به گونه ای با مشی مسلحانه ی پیشتاز مرزبندی میشود. بنابراین پس از اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک در سال ۱۳۵۴، مشاهده میکنیم که سازمان تحول فکری و تئوریک نوینی مییابد و گام به گام به دستاوردهای جدیدی میرسد که در ارتقا و پالایش در زمینه ی تحلیل و تفسیر اجتماعی و دستیابی به مواضع منطقی یاری میرساند. سازمان در یکی از نوشته های خود در سال ۱۳۵۶ تحلیل اجتماعی خود را شفافیت بیشتری می بخشد و مواضع بورژوا ـ لیبرالی بعضی از نیروها که در لباس چپ و کمونیسم خود را آراسته بودند، افشا و مرزبندی خویش را نیز با بورژوا ـ لیبرال از نوع بورژوازی ملی بروشنی اعلام میدارد و در آستانه ی توفان های مردمی علیه رژیم منحط نظام پادشاهی، با عمل و اندیشه ی انقلابی، مسیر آنرا تدقیق میکند، با این تفاوت که هنوز به مرحله ی انقلاب دموکراتیک نوین پای بند است و این تناقضی است که با تمام بررسی ها و تحلیل های صحیح و منطقی در مورد سمت گیری های طبقاتی و چشم اندازهای سیاسی، مشاهده میشود و روزی باید به تصحیح آن همت گمارد. هر زمان این خلا پر شود، سازمان راه واقعی سوسیالیسم انقلابی را هموار خواهد ساخت و همه ی تیره گی های تئوریک سیاسی را پشت سر خواهد نهاد. میدانیم که پس از ضرباتی که مرکزیت سازمان چریک های فدایی خلق متحمل میشود و یاران حمید اشرف در منطقه ی نیروی هوایی تهران جان می بازند، نگرش راست که متعلق به مواضع جناح بیژن جزنی است در سازمان فدایی غالب میشود. مبارزه با دیکتاتوری نظام پادشاهی، شعار محوری سازمان چریک های فدایی را در آن دوره تشکیل میدهد. این شعار از آنجا که ساختار سرمایه داری و امپریالیسم را در پیشبرد سیاست های انقلابی به فراموشی می سپارد، بعنوان یک شعار لیبرالی که به هر شکل تفسیر و تعبیر شود، در خدمت بورژوازی قرار می گیرد و در نتیجه بخش منشعب از سازمان مجاهدین وظیفه داشت که با اینگونه نگرش های لیبرالی مبارزه کند و بدون نام بردن از سیاست های جدید سازمان چریکهای فدایی خلق و با خط بطلانی که بدین شیوه از مبارزه می کشد، پرچم مبارزه ی انقلابی در مسیر جنبش های اجتماعی را به اهتزاز درآورد. برای در ک هر چه بیشتر سطوری از مواضع این دوره از سازمان که در اسفند ماه ۱۳۵۶ انتشار یافته است، ملاحظه میشود:  «بورژوازی لیبرال ایران که خود تا مغز استخوان، مستقیم و غیر مستقیم، و ابسته به سرمایه امپریالیستی بوده و روز به روز برحدت تضادهای آن با پرولتاریا و توده های زحمتکش جامعه افزوده میگردد، بطور ضمنی یا آشکار، بی شرمانه جزء نیروهای دمکرات جامعه قلمداد شده و از این نظر بر خیانت و سازشکاری این طبقه در امر انقلاب دمکراتیک پرده ساتر افکنده می شود. همچنین با مخدوش کردن مرز میان دمکراتیسم و لیبرالیسم، بورژوازی لیبرال جزء متحدین پرولتاریا در انقلاب دمکراتیک قلمداد شده و بدین ترتیب راه برای به سازش و تسلیم کشاندن این انقلاب توسط بورژوازی لیبرال صاف میشود. و اما آن کسانی که…نابودی سلطه امپریالیسم را بدون نابودی سیستم سرمایه داری وابسته و نابودی سرمایه داری وابسته را بدون نابودی سلطه امپریالیسم ممکن شمرده، و حاکمیت سیاسی بورژوازی مستقل و ملی را در ایران امکان پذیر میدانند، علیرغم هر انگیزه “خیری” هم که داشته باشند، عوامفریبی میکنند و عوام فریبان دشمنان طبق کارگر و توده های زحمتکش ما می باشند … آزادی و استقلال سیاسی و اقتصادی ایران جز با نابودی رژیم سرمایه داری وابسته و نابودی سلطه و حاکمیت اقتصادی و سیاسی امپریالیسم و کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا و توده های زحمتکش هرگز بدست نخواهد آمد…از این نظر رژیم شاه را تنها دیکتاتوری فردی شاه دانستن، آزادی و استقلال سیاسی و اقتصادی ایران را تنها با از بین رفتن دیکتاتوری فردی شاه و بدون نابودی سلطه امپریالیسم و کل سیستم سرمایه داری وابسته ممکن دانستن، مبارزه با دشمن اصلی و ماهوی توده ها ـ امپریالیسم و رژیم شاه ـ  را موکول و مشروط به یک دوره مبارزه با دیکتاتوری فردی شاه ـ حاکمیت مطلقه یکی از جناح های دلال ـ نمودن به بهانه این که گویا این مبارزه، یک دوره از مبارزه توده های خلق ما را تشکیل میدهد، تحریف و جعل بورژوا لیبرال منشانه ای است که میخواهد جهت اصلی مبارزه توده ها را به سمت شعارها و خواست های رفرمیستی بورژازی لیبرال منحرف نماید.»(۶).

از لابلای سطور بالا پی می بریم که سازمان با مقوله ی بورژوازی ملی که آنرا با نام بورژوازی لیبرال معرفی می نمود، مرزبندی قاطعی مینماید، زیرا این بخش از بورژوازی را نیز “تا مغز استخوان، مستقیم و غیر مستقیم، وابسته به سرمایه امپریالیستی” میداند که در عین حال همان بورژوازی متوسط ایران است. رویکرد صحیح و دقیقی را که سازمان در چارچوب نظام سرمایه داری ارائه میدهد، ثابت میکند که این نظام با تمام بخش های متفاوت خویش در برابر نیروی کار، متحد است و اختلافات درونی آنها نه تعمیق یافته بلکه سطحی است که ربطی به منافع کارگری و یا بطریق اولی انقلاب نخواهد داشت. در واقع بورژوازی لیبرال و یا متوسط بخشی از بورژوازی جهانی است که مطابق با موازین سرمایه داری پیش میرود و کسب سود هر چه بیشتر، طبیعت واقعی آنرا تشکیل میدهد و کسب سود استثماری است که از ثمره ی کار کارگران نتیجه میگردد. حال جناحی از بورژوازی با طرح شعار فریبکارانه ی آزادی های اجتماعی، آنهم در گفتار قصد دارد از این طریق امتیازی از بخش بزرگتر بورژوازی بگیرد و جنبش اعتراضی را بعنوان نیرویی به رخ جناح دیگری از نظام سرمایه داری بکشد و آنها را در برابر اختلافات سطحی، تا حدودی به عقب نشینی وادارد، ربطی به منافع انقلاب نخواهد داشت و کسیکه چنین نیرویی را مترقی ارزیابی نماید به مطالبات سیاسی ـ اقتصادی کارگران و سایر لایه های زحمتکش اجتماعی و در یک کلام به انقلاب خیانت می ورزد. این دستاورد بزرگی است که بوسیله سازمان در سال ۱۳۵۶ در سطح جامعه و نیروهای سیاسی طرح و تبلیغ میگردد. برای اینکه  به مواضع بخش م ـ ل سازمان مجاهدین خلق ایران در رابطه با نفی کامل بورژوازی ملی بیشتر پی ببریم به هشت فایل صوتی گفتگو و بویژه فایل شماره ۷ بین سازمان و گروه منشعب از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در خرداد ۱۳۵۶ که بوسیله ی رفیق تراب حق شناس تدوین و انتشار یافته است، توجه می نمائیم:

 فایل ۷ـ

«شهرام نظر خود را نسبت به حکومت شوروى به عنوان رژیمى بورژوایى بیان مى کند و اضافه مى کند که این به معناى تأیید نظر چین نیست. «ما واژهء مائوئیسم را هم بى معنا مى دانیم». بیگوند [مخاطب از گروه] مسألهء انتقال قدرت مسالمت آمیز به پرولتاریا را قبول دارد و شهرام برعکس او. وقتى بیگوند از بورژوازى ملى صحبت مى کند شهرام مى گوید «بورژوازى ملى نداریم در ایران. یک دانه از این بورژوازى را نشان دهید که جزو اقمار انحصارات امپریالیستى نباشد. نشان دهید. او باید تبعیت کند… شعار “جمهورى ملى ضدامپریالیستى” که شما مى گویید یعنى گوشت دم توپ کردن کارگران براى آن که قدرت به بورژوازى سپرده شود». شهرام به تناقضاتى که در سخنان گروه بیگوند وجود دارد اشاره مى کند.»(۷).

بعدها نفی “بورژوازی ملی” ایران بوسیله کسانی طرح میشود (نظیر منصور حکمت در جزوه ی “اسطوره بورژوازی ملی…”) که با نادیده گرفتن منبع اصلی آن از طرف بخش م ـل سازمان مجاهدین، آنرا به نام خود انتشار میدهد و در چنین شرایطی است که غصب و سو استفاده ی نظری ـ سیاسی صورت میگیرد. سازمان، بورژوازی ملی را بدرستی و مطابق با مواضع سوسیالیسم انقلابی نفی مینماید ولی هنوز انحرافاتی را با خود حمل میکند. او هنوز به انقلاب “دموکراتیک نوین” باورمند است. در واقع کلماتی نظیر خلق، توده و مردم فرا طبقاتی است و میتواند آحاد اجتماعی بسیار وسیعی از جامعه را در برگیرد؛ از طبقه کارگر و اقشار مختلف خرده بورژوازی و حتا فراتر از آن باشد. بنابراین استفاده از عباراتی که مفهوم طبقاتی ندارد و اهداف طبقه معینی را دنبال نمینماید و از مجموعه ی طبقات و اقشار اجتماعی نماینده گی میگردد، در کلیت خویش آلترناتیوهای بورژوایی میباشند که آنالیزهای دقیق اجتماعی را با چنین واژه های همگانی و یا پوپولیستی مخدوش میکنند و اهداف ما را به کجراه میکشانند. ما هنوز برای زدودن سایر مواضع و مفاهیم غیر پرولتری به زمان نیاز داریم. سازمان در جزوه ی یاد شده در فوق که در اسفند ۱۳۵۶ منتشر میسازد، بطور رسمی با مشی چریکی مرزبندی مینماید و می افزاید:  «در سال گذشته سازمان ما اصلی ترین نیروهایش را به باز سازی درونی و بخصوص به بررسی و بازبینی همه جانبه نظریات حاکم بر دوره گذشته جنبش انقلابی و کمونیستی میهنمان و بررسی تحولات آینده متمرکز نمود. در این رابطه بررسی و جمعبندی همه جانبه نظرات، تجارب و نتایج دوره های گذشته جنبش، کار تئوریک و آموزش مارکسیسم ـ لنینیسم بصورت فعال در دستور روز سازمان قرار گرفت. این بررسی ها نشان داد علیرغم جهت گیری ما بعد از سال ۱۳۵۲ بسمت مبارزات و جنبش های توده ای و در دستور قرار دادن ارتباط سیاسی ـ تشکیلاتی با طبقه و توده ها، از آنجا که هنوز اندیشه غیر توده ای مشی چریکی و مبارزه مسلحانه جدا از توده، بر ایدئولوژی، سیاست و مضمون کار تبلیغی و ترویجی ما حاکم بود، طبیعتا اندیشه و عمل ما نمیتوانست در مجموع در خدمت بسیج، تشکل و هدایت مبارزات طبقه کارگر و توده ها قرار گرفته و مبارزات آنها را ارتقا دهد و ما بتدریج به نارسایی ها، انحرافات و انتقادات اصولی ای بر تئوری “تبلیغ مسلحانه” و مبارزه مسلحانه جدا از توده و مبانی ایدئولوژیکی آن بطور کلی و اثرات آن بر سیاست و روش های کار گذشته خودمان پی بردیم. این کوشش ها که به همت و پیگیری اکثریت اعضا و رهبری سازمان، از اواخر سال ۱۳۵۵ شروع شد، بتدریج به جریان زنده و حیات بخشی تبدیل گشت که روح و اندیشه توده ای مکنون در آن، تجدید تربیت ایدئولوژیک و پاکسازی ایدئولوژی و سیاست سازمان را از شوائب ایدئولوژی های غیر پرولتری خرده بورژوایی و روشنفکری هدف قرار داد بود. خوشبختانه ما هم اکنون با غلبه بر موانعی که در این راه وجود داشت و با رد قاطع مشی چریکی و مبارزه ی مسلحانه جدا از توده به این هدف دست یافته ایم.»(۸).

با اتخاذ چنین مواضعی است که راه نوینی از مبارزه ی طبقاتی در سطح جامعه هموار میگردد و از آنجا که تکامل بینش و اندیشه ی اجتماعی سازمان با گام های موزون و سنجیده و بصورت تدریجی پیش میرود، باید پاسخگوی بخش های دیگری از معضلات باشد که در فوق بدان اشاره نموده بودم. در واقع غلبه به آنها، اهداف غایی انقلاب و بطریق اولی پیشرفت بسوی سوسیالیسم انقلابی در تئوری و عمل را نوید میدهد. آیا سازمان بدین وظایف مبرم و اساسی دست خواهد یازید و یا اندیشه ی دیگری را پیشه خواهد ساخت!

گردش به راست و نفی مواضع سوسیالیسم انقلابی!

حدود یک ماه قبل از گزینش نام سازمان به “سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر”، یعنی در مهر ماه ۱۳۵۷، نوشته ای صادر میشود که دستاوردهای سازمان که نتیجه ی تغییر و تحولات ایدئولوژیک سال ۱۳۵۴ بود، پس گرفته میشود. سازمان در این نوشته که آنرا بصورت “اطلاعیه” منتشر میسازد، کاملن عقب نشینی مینماید و به مواضعی دست می یازد که قبل از تحول ایدئولوژیک، زمانی که ایده ی مذهبی داشت، از چنین تفکری برخوردار بود. زیرا مرکزیت سازمان تعویض میشود و یا بهتر است بگوئیم مهره های کلیدی از روی اجبار به دلیل اختلافات عدیده ی تئوریک ـ سیاسی، دیگر نمیتوانستند درون سازمان به حیات خویش ادامه دهند. در نتیجه در دو گروه مختلف بنام های “نبرد برای آزادی طبقه کارگر” و “اتحاد در راه آرمان طبقه کارگر” سازماندهی شدند. در چنین شرایطی است که سازمان با اتخاذ سیاست های راست روانه به عقب نشینی می پردازد. در این “اطلاعیه” ما با گردش به راست به ایده هایی روی میآوریم که مبتنی برآن از بعضی مواضع سوسیالیسم انقلابی عدول مینمائیم. “اطلاعیه” مواضع جدید سازمان را اینگونه توضیح میدهد:

«۵ ـ مرحله انقلاب: با توجه به میزان رشد نیروهای مولد در جامعه ایران (وجود مناسبات تولید کالائی، خرده کالائی و حتی مناسبات فنودالی) و خصلت بسیار مهم وابستگی عمیق سرمایه داری ایران به امپریالیسم و در راس آن امپریالیسم آمریکا، تضاد عمده جامعه ما همچنان تضاد سلطه و نفوذ امپریالیسم و نابودی رژیم حاکم نماینده آن، بعبارت دیگر انقلاب ما در این مرحله، انقلابی است ملی و دموکراتیک که با توجه به خصلت ضد انقلابی بورژوازی در عصر امپریالیسم و دوران احتضار و گندیدگی سرمایه داری، رهبری پرولتاریا بر این انقلاب امری ضروری و اجتناب ناپذیر است. در این انقلاب، پرولتاریا عمده ترین نیروی انقلاب و پرولتاریا، دهقانان و خرده بورژوازی که سلطه امپریالیسم را در تمامی مظاهر حیات سیاسی، اقتصادی و… خویش بر دوش داشته و قاطعانه با آن مبارزه میکنند، نیروهای محرکه انقلاب را تشکیل میدهند. تنها درصورت رهبری پرولتاریا بر انقلاب دموکراتیک و نهایتا استقرار جمهوری دموکراتیک خلق، از طریق قیام و مبارزه مسلحانه توده ایست که انقلاب میتواند به قطع نفوذ و نابودی قطعی سلطه امپریالیسم و حکومت سرمایه داران دلال و وابسته به انحصارات امپریالیستی و گذار هر چه سریعتر و بی دردتر به سوسیالیسم منجر شود… از این رو موضع مارکسیست ـ لنینیست ها در برابر بورژوازی لیبرال همواره عبارت خواهد بود از افشای مواضع لیبرالی ـ رفرمیستی و مشروطه طلبی آن از یکسو و پشتیبانی از مخالفت این بورژوازی با رژیم حاکم و اربابان امپریالیست آن از سوی دیگر. ضمن تاکید روی این مطلب که تعیین هرگونه چارچوب عمومی همکاری با بورژوازی لیبرال، موکول به تامین ارتباط ارگانیک نیروهای مارکسیست ـ لنینیست با طبقه کارگر و وحدت این نیروها و تشکل حزب کمونیست خواهد بود ــ در پیام اسفند ماه ۵۶، خطاب به “کلیه نیروهای انقلابی میهن، دموکراتهای انقلابی و انقلابیون کمونیست”، ارزیابی ای که از بورژوازی لیبرال ارائه دادیم مرز بین بورژوازی متوسط را با بورژوازی وابسته مخدوش و آنرا بطور یکجانبه و در کلیت آن بعنوان بورژوازی لیبرال تا مغز استخوان وابسته معرفی کردیم که با توجه به مطالب فوق الذکر آنرا تصحیح می کنیم.»(۹).

بنابراین ما حامل مواضعی بودیم که تمام دستاوردهای چپ انقلابی را که بر اساس نفی کامل بورژوازی ملی یا بورژوازی متوسط و یا لیبرال قرار داشت، کتمان مینماییم و به روشنی آنرا پس می گیریم. این آغاز بحران شدیدی است که چون آتشی در زیر خاکستر پنهان شده بود و باید روزی شعله ور میگردید. من نیز که در جنبش دانشجویی فعالیت داشتم، مواضع لیبرالی فوق را برسمیت میشناختم و فکر و اندیشه ام در چنین راستایی سیر می نمود. بنابراین خود را از آن جدا نمیدانم و این در حالی است که سازمان پیکار با وضعیت راست روانه و نفی بعضی از مفاهیم کلیدی چپ انقلابی، تازه رادیکال ترین نیروی سیاسی در جامعه بشمار میرفت. وضعیت نیروهای دیگر سیاسی از این هم اسف بارتر بود (که فعلن جای بحث آن در این مقاله نمی گنجد)، در واقع جناح راست بر حیات سیاسی سازمان غلبه مییابد و بورژوازی را به خوب و بد منقسم میسازد و تازه می خواهد در صورت ایجاد حزب کمونیست یعنی پشتوانه طبقاتی کارگران، با بورژوازی لیبرال یا متوسط و یا “ملی”، همکاری نماید!! سازمان در چنین رویکردی، تحلیل روشنی از اقتصاد و بطور کلی عملکرد نظام سرمایه داری ندارد، توگویی بورژوازی ملی و یا لیبرال را از مکانیسم سرمایه داری جهانی و بطریق اولی امپریالیستی جدا نمایی، فرایند تولیدی بصورت ارزش های مصرفی و در چارچوب نیازهای اجتماعی متجلی میگردد! توگویی موازین سرمایه در امر تولید و بازتولید و در رابطه با نیروهای کار تا بدان حد تفاوت دارد که میتوان آنرا به بد و خوب تقسیم نمود! توگویی که مناسبات سرمایه داری در روند استثمار و کسب سود یکسان عمل نمینماید، بخشی وحشیانه است و با وحشیگری نیروی کار را از ابزار و ثمره ی تولیدی جدا میسازد و آنها را با آن بیگانه میکند ولی بخش دیگری اینگونه عمل نمینماید و با دموکراتیسم خویش (آنطور که دموکراتیسم ناپیگیر میخواندیم)، بیگانگی را بسیار تخفیف میدهد و مانع جدا شدن آنها از وسائل و ثمره ی تولیدی میشود! توگویی بخشی، کارگران را از ارزش مصرفی خویش آگاه و برخوردار میسازند و بخش دیگری از نظام پوسیده سرمایه داری که در پیکر وحشتناک امپریالیسم خود را ظاهر ساخته اند، کارگران را از نیروی تجسم یافته و یا به کار برده شده در روند تولیدی محروم میسازند!

بنابراین تمایز قائل گشتن در چارچوب سیستم سرمایه داری و اتحاد و اتفاق تاکتیکی با بخشی از آن بدین معناست که در بهترین حالت در کمال ساده گی و فقر تئوریک، منافع اکثریت عظیمی از جامعه را که از کارگران و زحمتکشان تشکیل یافته است به پای تمایلات و خواستهای سیاسی بورژوازی قربانی سازیم. وقتی با اینگونه مواضع، شناسنامه ی سیاسی خود را تدوین نمائیم، هرگونه اتخاذ مشی باصطلاح انقلابی نظیر اینکه: «با توجه به خصلت ضد انقلابی بورژوازی در عصر امپریالیسم و دوران احتضار و گندیدگی سرمایه داری، رهبری پرولتاریا بر این انقلاب امری ضروری و اجتناب ناپذیر است.» بمثابه ی حبابی است که در فضا پرتاب میشوند و هیچگونه ارزش و اعتباری ندارند. رهبری جدید بر سازمان پیکار تا آنجا پیش میرود که مناسبات فئودالی را بعنوان نوع دیگری از شیوه ی تولیدی در چارچوب برنامه های خود می گنجاند تا بدین طریق بتواند سیما و قامت بورژوازی “ملی” و یا لیبرال را که در دوره ی “بخش مارکسیستی ـ لنینیستی سازمان مجاهدین خلق ایران” چون لاشه ای متعفن به زمین افتاده بود، ترمیم نماید و باردیگر این قامت نحیف و افتاده را روی پا قرار دهد و مرحله ی انقلاب را “ملی و دموکراتیک” نماید. همین تناقضات و رویکردهای راست روانه، خارج از مبارزه ی طبقاتی در چارچوب نظام سرمایه داری، پاشنه ی آشیل سازمان پیکار میگردد که در تعاقب آن “بیانیه سازمان پیکار… پیرامون اوضاع و تحولات سیاسی جدید” در پیکار ۱۱۰ در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ منتشر میشود. در این مقاله از آنجا که سازمان هنوز به انقلاب دموکراتیک معتقد است از مبارزه ی طبقاتی استنکاف می ورزد و با چشم دوختن به تضادهای درون حاکمیت آنزمان، بین “حزب جمهوری اسلامی” و “لیبرالها”، مرکز ثقل مبارزه را علیه “حزب…” میگذارد و فقط به افشاگری بر ضد لیبرالها بسنده میکند و به گونه ای خود را در دعواهای درونی حاکمیت شریک میسازد و در فقدان سازماندهی طبقاتی کارگران قصد دارد درگیریهای زودرس و حتا قهرآمیز را که در آن بورژوازی لیبرال به همراه سازمان مجاهدین خلق به رهبری موسی خیابانی و مسعود رجوی که طبیعتن از نظر طبقاتی به بورژوازی تعلق دارند، تحمیل نماید و دیدیم که فقط ۵ روز پس از انتشار بیانیه ی سازمان پیکار یعنی در روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، تظاهرات خونینی در تهران شکل گرفت که سازمان مجاهدین مذهبی، سازماندهی آنرا بعهده داشت و بورژوازی لیبرال به نفع آن سنگر گرفته بود. در چنین شرایطی وظایف کمونیست ها چیست؟ مشخص است که کمونیست ها در هر اعتراضی شرکت دارند و از آن بعنوان ابزاری علیه نظام سرمایه داری بکار میگیرند و تا زمانیکه حزب سراسری طبقه ی کارگر ایجاد نشده، هیچگاه خود را برای تصرف قدرت آماده نمیکنند چرا که در فقدان پایه ی وسیع طبقاتی و در نبود شورا های پرقدرت آن، هر مصاف نهایی بمثابه ی درگیری های زودرس، شکست فاحشی بدنبال خواهد داشت.

حزب بلشویک روسیه پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷، هیچگاه خود را به اختلافات درونی دولت کرنسکی محصور نساخت، هیچگاه “رولوسیونرها” (اس ـ آرها) و منشویک ها را فقط برمبنای موازین دموکراتیک در زیر حملات سیاسی خود قرار نداد. حزب بلشویک روسیه علیه نظام سرمایه داری و برای انقلاب سوسیالیستی مبارزه میکرد و این مسئله روح واقعی مبارزه ی طبقاتی بلشویک ها را تشکیل میداد. آنها یک هدف غایی داشتند و آن کسب اکثریت شوراهای کارگری و دهقانان و سربازان بود و مرکز ثقل مبارزه شان را در این محور متمرکز ساخته بودند و زمانیکه از ماه ژوئیه بالاخره با افشاگری علیه نظم سرمایه داری و کار مزدوری چه در سطح واحدهای تولیدی در درون شهرها و چه در رابطه با کار کشاورزی، اکثریت قاطعی از شوراها ی کارگران و سربازان (اکثریت عظیمی از سربازان، ریشه دهقانی داشتند)، بسوی شعارها و سیاست های حزب بلشویک روی میآورند و علیه استثمار سرمایه در شهرها و روستاهای سراسر روسیه، هم پیمان آنها میگردند، در چنین شرایط و با چنین نیروی عظیمی است که بلشویک ها در ماه اکتبر، انقلاب را به ثمر میرسانند.

ولی سازمان پیکار قصد داشت با شعار بورژوازی علیه بورژوازی لیبرال افشاگری نماید، غافل از اینکه شعارهای مطروحه ی سازمان میتوانست بمثابه ابزاری در خدمت بورژوازی لیبرال قرار گیرد و در این مسیر این سازمان پیکار بود که در برابر آنها و در فقدان حزب طبقه کارگر و شوراهای وسیع کارگری، خلع سلاح میگردید و در رکابشان مبارزه می نمود و بعلاوه پایه های قدرت گیری بورژوازی لیبرال به همراهی سازمان مجاهدین به رهبری مسعود رجوی را موجب میگشت. باید بدانیم که از قبل در نشریه ی “مجاهد”، نوشته هایی از طرف مسعود رجوی و هر بار خطاب به سازمان مشخصی انتشار مییافت که در آن همه را به پشتیبانی از خطوط لیبرالی فرا میخواند که از جمله در مورد سازمان پیکار هم قلمفرسایی نموده بود. بیانیه ی ۱۱۰ پیکار، میتواند چراغ سبزی بدینگونه پیام ها باشد و این بینش ها با اهداف سوسیالیسم انقلابی در تضاد آشکاری قرار دارد. زیرا زمانیکه شعارهای مدنی و اجتماعی که به درستی طبقه ی کارگر بیش از همه بدان نیاز دارد، از پدافند شعارهای ضد سرمایه داری در کلیت خویش محروم شوند، به ابزاری در خدمت بورژوازی لیبرال قرار خواهند گرفت. شعارهای پیشنهادی سازمان عبارت بودند: «ــ ایجاد شوراهای واقعی. ــ انحلال انجمن های اسلامی و شوراهای زرد در کارخانه ها و موسسات. ــ آزادی زندانیان سیاسی. ــ آزادی مطبوعات و لغو سانسور. ــ لغو شکنجه در زندانها و دستگیری و محاکمه شکنجه گران. ــ آزادی اجتماعات، اعتصابات و تحصن و…»(۱۰).

همه ی اختلافات از بیانیه ی پیکار ۱۱۰ آغاز گشت و از دل آن “کمیسیون های گرایشی” و “جناح انقلابی” بوجود آمد. در واقع سازمان به دو فراکسیون مهم منشعب گردید. من در جنبش دانشجویی خارج از کشور متعلق به “کمیسیون های گرایشی” بودم، زیرا این اختلافات با حفظ مرکزیت سازمان میبایست در یک نشست آتی یعنی در یک کنگره ی فوق العاده مورد ارزیابی قرار میگرفت و از جنجال های غیر منطقی و حتا خطرناک که وضعیت امنیتی سازمان و در تعاقب آن، جان پیکارگران از هر دو فراکسیون موجود را حفاظت می نمود و از خطرات احتمالی جلوگیری میکرد. این درست است که بیانیه ی ۱۱۰ موجب بحران در سازمان گشته بود که در ضمن مواضع اکثریت رفقای کمیته مرکزی را شامل می گردید، ولی با همه ی چالش های موجود، نفی مرکزیت، تلاشی سازمان را بدنبال می آورد. در درون “جناح انقلابی” پایه های صدیق و رادیکالی بویژه از نیروی جوان موجود بود ولی بعضی از عناصر اپورتونیست چپ نما موجب تحریکاتی علیه مرکزیت و بطریق اولی حیات سازمانی میگردیدند، ابعاد فاجعه را بسی گسترش میداد که برخی (اقلیت ناچیزی) از آنان در خارج کشور، مداح سیاست های دول بورژوا ـ امپریالیستی اند و برای دموکراسی دروغین آنها سینه چاک میکنند!

حسین روحانی زمانی دستگیر میشود که وی را از خانه اش در تهران به دلیل اختلافات درون سازمانی، بیرون کرده بودند. حسین روحانی بلافاصله پس از دستگیری تحت شدیدترین شکنجه های قرون وسطایی قرار میگیرد و به گفته شاهدان در درون زندان که حتا نوشته ای در این مورد ارائه گردیده است، تا مدت ها مقاومت میکند ولی بعدها در تداوم شکنجه های وحشیانه خیانت می نماید. در مصاحبه ی آقای مجتبی طالقانی با صدای آمریکا، مصاحبه کننده توضیح میدهد که حسین روحانی بنا به شهادت پیکاری های زندانی، ۹۰ درصد اعضای سازمان را معرفی میکند. این دروغی است آشکار و مصاحبه کننده ی صدای آمریکا بنا به وظیفه ای که در این مسیر به عهده ی او گذاشته شده، ضربه زدن و بی حیثیت کردن سازمان را دنبال مینماید. زمانیکه حسین روحانی را از خانه اش به بهانه های واهی بیرون میکنند، وی خانه ای نداشت و مخفیانه در خیابانها، شبها را به صبح میرسانید تا اینکه خانه ی جدیدی اجاره مینماید. اگر او ۹۰ در صد از اعضای سازمان را حداقل در تهران (که کمیت بسیار زیادی را شامل میگردید)، میشناخت و آدرسشان را در اختیار وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی قرار میداد،  پس این چگونه است که پس از ترک خانه در تهران، فاقد آلونک کوچکی بود که بتواند سرش را در آن کند! آیا شما از تشکیلات و سازماندهی آن آگاهی دارید و میدانید که مرکزیت یک سازمان وسیع، نباید به دلایل امنیتی از نشانه ها و خط ـ سیر اعضا و هواداران با خبر شود. اگر قرار باشد که هر رفیقی از مرکزیت اطلاعات کافی درباره ی اعضا سازمان (که بیشتر به کمدی سیاسی شباهت دارد تا واقعیت) داشته باشد، پس با دستگیری هر فردی از مرکزیت، سازمان باید به سرعت متلاشی شود. ولی زمانیکه حسین روحانی خیانت میکند، به دستور وزارت اطلاعات برای اینکه روحیه زندانیان را تخریب نماید و به ندامت کشاند، در زندان سخنرانی می نمود و سپس تیرباران گردید. برعکس رفیق علیرضا سپاسی آشتیانی که در مرکزیت سازمان قرار داشت،  زمانیکه دستگیر میشود تا به آخر مقاومت میکند و جانش را با افتخار در راه آرمانهای کمونیستی از دست میدهد.

غروب سازمان پیکار با تمام  رشد قابل توجه ای که در سراسر ایران داشت، نه به دلیل خیانت حسین روحانی، بلکه برعکس بخاطر تضادهای عمیقن نامعقول دو جناح در درون سازمان صورت گرفت. سازمان پیکار جزو اولین نیروی سیاسی بشمار میرفت که زیر ضربات مستقیم جنایت کاران در قدرت سیاسی قرار داشت. اختلافات درونی تا آن اندازه آشتی ناپذیر میشوند که بسیاری از رفقای سازمانی بدلیل اینکه مخفی بمانند، شب ها را در زیر ماشین و کامیون ها میخوابیدند (که میتوانست هر آن حوادثی را بدنبال آورد) و روزها را در پناه جمعیت پرازدحام سپری میساختند و یا اینکه با مسافرت های شبانه، در اتوبوس می خوابیدند و صبح دوباره برمی گشتند (البته این مسئله گریبانگیر همه ی رفقای نیروهای انقلابی بود).

“اتحادیه جهانی دانشجویان و دانش آموزان هوادار سازمان پیکار…” که نیروی قابل توجه ای را در اروپا و آمریکا تشکیل میداد، در دوره ی کشتار و دستگیری های رفقای سازمان به آکسیون های دفاعی و تعرضی روی می آورد. من آنزمان عضو شورای عالی “اتحادیه جهانی…” بودم (ما علاوه بر سه مسئول که در هر کنگره ای تعویض میگردید، بصورت جداگانه و مطابق با موازین اساسنامه ای، دارای “شورای عالی” نیز بودیم). تصمیم گرفته میشود که در کشورهای مختلف نماینده گی های جمهوری اسلامی که به کشتار و جنایت ادامه میدهد و رفقا را دسته دسته در دادگاههای یک دقیقه ای به اعدام محکوم میکند، اشغال شود. همه بیاد دارند که در بسیاری از کشورها چنین عملی صورت گرفته است تا علاوه براعتراض، بتوان در حد امکانات راه خروج رفقا را به ترکیه یا پاکستان و از آنجا به کشورهای اروپا،  آمریکا و نیز استرالیا هموار نمود.

واقعیت اینست که سازمان دانشجویی ما به همراه  دانشجویان رفقای سازمان فدائیان اقلیت، بزرگترین سازمان های دانشجویی و دانش آموزی چپ در آن دوره در خارج از کشور را تشکیل میداد. بسیاری از آکسیون های اعتراضی موفق را در مقاطع مختلف و نیز در کشورهای اروپایی و آمریکایی بوسیله ی ما صورت میگرفت. متاسفانه پس از غلبه ی بحران در درون سازمان، “اتحادیه جهانی…” به همراه رفقای داخل، به دلیل سرازیر شدن بحران فزاینده ی داخلی، قدرت سازماندهی را از دست میدهیم و در انزوای سیاسی سقوط میکنیم. غروب سازمان پیکار به ضرر جنبش کمونیستی ایران بود و اینگونه ما منفرد میشویم. نیروهای دیگری که موجودند، قادر نیستند همانند سازمان پیکار از پتانسیل نسبی انقلابی برخوردار باشند. بویژه بعضی از این نیروهایی که با نام های مختلف به “احزاب کمونیستی کارگری و…” معروف اند، در برابر بورژوازی جهانی و نیز صهیونیسم، سازشکارند و به دلایل مختلف، پرنسیپ انقلابی را زیر پا میگذارند و حتا سلطنت طلبان (این کارت سوخته ی امپریالیسم جهانی) را روی دوش میگیرند تا در میادین اعتراضی و تظاهرات به آکسیون های مشترک بکشانند و بدین طریق رابطه ی حسنه ای با صهیونیسم جهانی برقرار میسازند. این گونه نیروها هیچ ربطی به سوسیالیسم انقلابی نخواهند داشت.

در اینگونه برخوردهاست که ما به اصول انقلابی بخش منشعب از سازمان مجاهدین خلق و سپس سازمان پیکار، پی می بریم و خدمتی که از دیدگاه تئوریک ـ سیاسی به جنبش کارگری و کمونیستی ایران نموده است، ارج میگذاریم و یاد همه ی شهدای این سازمان را در سراسر کشور، گرامی میداریم. دشمنان قادر نیستند در غیاب حضور عینی سازمان، به اعتبار و حیثیت والای آن ضربه وارد سازند. تاریخ قضاوت خواهد کرد.

منابع و پاورقی ها:

۱ـ نشریه خبری سازمان مجاهدین خلق ایران (بخش مارکسیستی ـ لنینیستی مجاهدین) ـ شماره ۲۳ ـ خرداد ۱۳۵۶

۲ـ نامه رفیق مجاهد مجتبی طالقانی به پدرش

۳ـ به همان اندازه که تغییر و تحولات ایدئو لوژیک درون سازمانی، نتیجه تحمیل گرایش فردی نبوده و آقای مجتبی طالقانی با صداقت آنرا به پدر خود منتقل میسازد، به همان اندازه نیز، اشتباهات فاحشی را که در درون سازمان صورت گرفته، نتیجه ی اراده ی اکثریت مرکزیتی بود که در آن دوره بخش رهبری سازمان را نماینده گی میکرد و بسیاری از این رفقا در مبارزه با ارتجاع سرمایه، جان خود را از دست داده اند.

۴ـ مجاهد (نشریه ارگان خارج از کشور سازمان مجاهدین خلق ایران) ( بخش م ـ ل)  شماره ۶ ـ مرداد ۱۳۵۵

۵ـ پیام سازمان مجاهدین خلق ایران به دانشجویان مبارز خارج از کشور ـ دی ماه ۱۳۵۶ (تاکید از من است).

۶ـ پیام سازمان مجاهدین خلق ایران به کلیه نیروهای انقلابی میهن به دمکرات های انقلابی و انقلابیون کمونیست ـ اسفند ماه ۱۳۵۶ (همه جا تاکید از من است).

۷ـ هشت فایل صوتى گفتگو بین سازمان مجاهدین خلق ایران و
گروه منشعب از سازمان چریک هاى فداىى خلق ایران
(تهران ـ شهریور ۱۳۵۵)

در خرداد ۱۳۵۶، س م خ ا با گروهى که بعدها به نام گروه تورج بیگوند معروف شد و به انتقاد از مواضع و مشى سازمان چریک هاى فدائى خلق ایران پرداخته و عملاً از آن انشعاب کرده بود تماس گرفت، بدون آنکه از مواضع سیاسى این گروه اطلاع همه جانبه اى داشته باشد. سرانجام در یک کارگاه (خانهء تکنیکى) متعلق به سازمان مجاهدین خلق گفتگویى انجام شد که به نظر ما جدى و پخته و غنى ست. «خانهء تکنیکى» سازمان محل ساخت نارنجک دستى، ساخت مهمات براى تمرین نظامى، آزمایش براى طرح هاى ابتکارى جهت ساخت خمپاره و نیز محل تعمیر اسلحه بود. این کارگاه در محلهء قلعه مرغى و در زمین هایى که آنسوى خط آهن جنوب واقع شده بود قرار داشت. این زمین ها سابقاً مورد استفادهء دامداران بوده اما به تدریج دامداران آغل ها را به کارگاه تبدیل کرده اجاره مى دادند چرا که بیشتر به سودشان بود. سرو صداى نشست و برخاست هواپیما که در نوارها شنیده مى شود از فرودگاه قلعه مرغى ست که این محله در نزدیکى آن قرار داشت. کارگاه دو اتاق داشته که هرکدام در عین راه داشتن به یکدیگر، داراى درهاى ورودى مستقل بوده اند. دو طرف گفتگو از دو در جداگانه وارد شده اند. طرفین پشت پرده نشسته و یکدیگر را نمى دیده اند. رفیقى که در کارگاه بیشتر به عنوان تکنیسین کار مى کرده مأمور بوده که دو مبارز فدائى را چشم بسته با موتور به محل گفتگو بیاورد. در این گفتگواز سوى س م خ ا، محمد تقى شهرام و از سوى گروه منشعب از س چ ف خ ا، احتمالا، حسین قلمبر(سیامک) و یک عضو دیگر گروه شرکت داشته اند. به گفتهء رفیقى که در زمان گفتگو در خانه حضور داشته، پس از حدود سه ساعت از آغاز گفتگو، در یک آنتراکت، شهرام از اتاق بیرون آمده به من گفت «بابا اینها توده اى اند!»
باید گفت که تورج حیدرى بیگوند در سال ۱۳۳۲ در روستاىى در حوالى سنقر کلیاىى بدنیا آمد، در سال ۱۳۵۱ به دانشگاه صنعتى در تهران راه یافت و در سال ۱۳۵۳ به سازمان چریک هاى فداىى خلق پیوست. در اواسط سال ۱۳۵۴ شروع به انتقاد از مشى مبارزه مسلحانه و بویژه کتاب، ” مبارزه مسلحانه هم استراتژى هم تاکتیک” اثر رفیق مسعود احمد زاده پرداخت که در متن گفتگو در نوار هم بارها به آن اشاره مى شود. در این زمان س چ ف خ ا، وى را براى مطالعه بیشتر به یک خانهء جداگانه، خارج از روابط مستمر سازمانى، فرستاد و دو نفر رابط برایش تعیین کرد. وى با بحث و گفتگو، دو عضو رابط تشکیلات و یک عضو نگهبان خانه را نیز با خود همراه کرد. [یکى از اعضاى رابط “حسین قلمبر” بود.] او در این فاصله، کتاب خود را در نقد مشى مبارزه مسلحانه نوشت. وى کتاب را با نام ” تئورى «تبلیغ مسلحانه» انحراف از مارکسیسم ـ لنینیسم” در اردیبهشت ۱۳۵۵، به اتمام رساند. تورج بیگوند در ۱۲ مهرماه ۱۳۵۵ بر سر یک قرار تشکیلاتى لو رفت و به شهادت رسید. یک ماه بعد در آبان ماه ۱۳۵۵، گروه وى انشعاب را اعلام کرد و کمى بعد پیوستن به سازمان نوید (وابسته به حزب توده ایران) را اعلام نمود. این اعلامیه در ۴۶ صفحه در آبان ماه سال ۱۳۵۶ انتشار بیرونى یافت. کتاب وى نیز توسط سازمان نوید و حزب توده منتشر شد. تا آنجا که مى دانیم، از سوى سازمان چریک هاى فداىى خلق ایران هیچگاه جوابى سیاسى یا تشکیلاتى یا تئوریک به این کتاب و مواضع انشعابیون داده نشده است.
حسین قلمبر متولد ۱۳۳۱ اهواز، در سال ۱۳۵۱ به دانشگاه صنعتى در تهران وارد شد و در سال ۱۳۵۳ به س. چ. ف. خ. ا. پیوست. در سال ۱۳۵۵ به همراه عده اى دیگر از این سازمان انشعاب کرد و کمى بعد به سازمان نوید پیوست. پس از انقلاب همراه با برخى دیگر از اعضاى حزب توده دستگیر و در تابستان ۱۳۶۷ اعدام شد. اضافه مى کنیم که از گروه منشعب یک بیانیهء اعلام موجودیت منتشر شده و یک بیانیهء اعلام پایان گروه و پیوستن به سازمان نوید. بنا به آنچه از یکى از اعضاى سابق گروه شنیده ایم شمار اعضاى آن به ۱۲ مى رسیده است. اعضاى گروه منشعب از س چ ف خ ا با اینکه مشى مسلحانه را کنار گذارده بودند، همچنان براى دفاع، مسلح بودند.
سازمان چریک هاى فداىى خلق ایران با این گروه منشعب ارتباط خود را حفظ کرد به طورى که دور دوم گفتگوها بین رهبرى مجاهدین و فدائیان که بعدها صورت گرفت، توسط همین گروه منشعب از س چ ف خ ا، برقرار شد. در گفتگوى دوم بین دو سازمان، دو رفیق از س چ ف خ ا، و از سوى س م خ ا محمد جواد قائدى و مسعود فیروزکوهى حضور داشتند.
در پایان، براى آنکه جوّ امنیتى آن روزها را یادآورى کنیم و میزان جسارت و صداقت مبارزان آن زمان، بهتر آشکار شود این نکته را مى افزاییم که چندى پس از این گفتگوها در یک خانهء تیمى که در آن دو عضو مجاهدین: شهرام محمدیان باجگیران (جواد) و رفیقى دیگر بسر مى بردند ناخواسته نارنجکى منفجر مى شود. جواد ناگزیر با رها کردن اسناد شخصى و سازمانى که داشته اند از خانه فرار مى کند و به رفیقش که در کارخانه اى کار مى کرده این حادثهء ناگوار را خبر مى دهد. از آنجا که نسخه اى از نوار این گفتگوها (که در زیر ملاحظه مى کنید) در خانهء مزبور وجود داشته، و احتمال این بوده که پلیس با توجه به صداى هواپیما و صداهاى حاشیه اى در نوار، خانهء تکنیکى را کشف کند، سازمان دستور تخلیهء خانه را مى دهد و از این طریق، طبعاً امکانات مهمى از دست مى رود. در پى این حادثه، سازمان هر دو رفیق را تنبیه تشکیلاتى مى کند و اسلحهء سازمانى هر دو را براى مدتى کوتاه از آنها مى گیرد. هر دو نفر در مراحل بعدى مبارزاتى، از مسؤولین سازمان پیکار شدند. شهرام محمدیان باجگیران در اوایل تابستان سال ۱۳۶۲ در حالى که در جریان گفتگو براى پیوستن به اتحاد مبارزان کمونیست (سهند) بود دستگیر شد و در تابستان ۱۳۶۴ به اتهام عضویت در سازمان پیکار در راه آزادى طبقه کارگر اعدام گردید. یاد او و دیگر مبارزان دلیر آن سالها گرامى باد.
از طرف جمع تنظیم و انتشار آرشیو سازمان پیکار در راه آزادى طبقهء کارگر
تراب حق شناس
۱۸ آوریل ۲۰۱۱

۸ـ پیام سازمان مجاهدین خلق ایران به کلیه نیروهای انقلابی میهن به دمکرات های انقلابی و انقلابیون کمونیست ـ اسفند ماه ۱۳۵۶٫

۹ـ اطلاعیه بخش مارکسیستی ـ لنینیستی سازمان مجاهدین خلق ـ مهر ماه ۱۳۵۷ (همه جا تاکید از من است).

۱۰ـ پیکار ۱۱۰ (ارگان هفتگی سازمان پیکار…) ۲۵ خرداد ۱۳۶۰