دو نگرش مخالف، اما مکمّل – بخش سوم

در مورد «حزب طبقۀ کارگر»

از میلیتانت شماره ۶۲

بخش سوم

مفهوم تشکیلات دوگانه:

محسن حکیمی معتقد است که کارگران نیازمند تشکیلات دوگانه نیستند، او می گوید:

«بدین سان، بر بستر شکست انترناسیونال اول و کمون پاریس، نخست کائوتسکی و سپس لنین نظریۀ تشکیلات دوگانه را مطرح کردند و در واقع با طرح این نظریه شکست طبقۀ کارگر را پیروزی نشان دادند، و در عمل آن را به ابزاری برای استقرار سرمایهداری دولتی – حزبی تبدیل کردند. این نظریه بر دو پیشفرض سرمایهدارانه مبتنی است: اول جدایی مبارزۀ سیاسیِ ضدسرمایهداری طبقۀ کارگر از مبارزۀ اقتصادی او و بدین سان توجیه رفرمیسم اتحادیهای و، دوم، بیگانگی کارگران با نیروی خویش و سپردن رهاییِ خود به دست یک منجی به نام “سازمان انقلابیون حرفهای” یا “حزب طبقۀ کارگر“، و تبدیلشدن به سرباز گوش به فرمان آن برای رساندناش به قدرت سیاسی.»

به بحث سرمایه داری دولتی و « ابزار» آن خواهیم رسید، اما در این جا برای آن که دقیقاً بفهمیم چرا تشکیلات دوگانۀ مورد نقد حکیمی به ابزاری برای استقرار سرمایه داری دولتی منجر می شود، لازم است اجزای پارگراف فوق را کمی بشکافیم و مورد ارزیابی قرار دهیم.

از نظر محسن حکیمی مبارزۀ اقتصادی و سیاسی کارگران باید به طور توأمان در یک تشکیلات واحد سازماندهی شود و نه یک تشکیلات مانند اتحادیه ها، برای مبارزه اقتصادی و یک تشکیلات دیگر مانند حزب، برای مبارزات سیاسی. به طور دقیق تر وی در این مورد می گوید:

« در مورد رابطۀ مبارزۀ اقتصادی و مبارزۀ سیاسیِ ضدسرمایهداری در پاسخ به پرسش چهارم نشان دادم که این دو شکل از مبارزۀ طبقۀ کارگر در عین تفاوت با یکدیگر سازندۀ کلیتی یکپارچه و جداییناپذیرند، و مبارزۀ اقتصادی از طریق خودآگاهی کارگران به مبارزۀ سیاسیِ ضدّ سرمایهداری ارتقا مییابد، بی آن که این امر به “سازمان انقلابیون حرفهای” نیاز داشته باشد.»

ظاهراً در اینجا نقض غرضی صورت می گیرد و آن این است که حزب انقلابیون حرفه ای به زعم محسن حکیمی به معنی مرکزیت گرایی و نخبه گرایی است. لابد برای مقابله با مرکزیت و نخبه گرایی می باید به استقلال تشکلات کارگران احترام گذاشت و تشکل یا ارادۀ حزبی را به آنها تحمیل نکرد. بسیار خوب، اما تکلیف چیست که اگر خود کارگران رفتند و مثلاً سندیکای رانندگان اتوبوسرانی ایجاد کردند تا به این وسیله مبارزات اقتصادی خود را سازمان دهند. آیا باید به آنها یک یا دو نامه سرگشاده نوشته شود که چنین کاری خطا است و به جای آن باید تشکیلات «ضد سرمایه داری با افق لغو کار مزدی» ساخت!؟ وقتی پیشنهاد کنندگان این ایده خود نمی توانند ویژگی های چنین تشکیلاتی را توضیح دهند و ناچار می شوند منطبق با سنت کلی گویی های خود در همان مدار ماکسیمالیستی باقی بمانند، کارگرانی که مبارزاتشان را از سطح آگاهی فعلی خود که همان آگاهی اکونومیستی است آغاز کرده اند چگونه باید این مفاهیم گنگ و غیر ملموس را بفهمند. به این موضوع بیشتر می پردازیم اما حال باید ببینیم اصلاً این مبارزۀ اقتصادی چیست که برای «سیاسی» و «ضد سرمایه داری» شدن به خودآگاهی کارگران نیازمند می شود. به عبارت دیگر، چنان چه خودآگاهی کارگران وجود نداشت و یا در مقطعی که هنوز حاصل نشده است، به این معنی خواهد بود که خصلت مبارزۀ اقتصادی کارگران نمی تواند ضد سرمایه داری باشد، بلکه خصلتی است که در همان چهارچوب بورژوایی محصور شده است. حال وجه مبارزۀ اقتصادی بدون ترکیب آن با خود آگاهی کارگران را موقتاً کنار می گذاریم تا ببینیم خودِ خودآگاهی چگونه حاصل شده است.

در کل بحث محسن حکیمی این موضوع سخت در هالۀ ابهام و به شکل رازآلود رها شده. تنها اشاره ای گذرا به چگونگی تبدیل شدن مبارزۀ خود انگیخته به مبارزۀ خودآگاه، به وسیلۀ «کوران مبارزۀ کارگران» شده است. اما قبلاً گفتیم که این کوران مبارزه علاوه بر بستر پیدایش مبارزۀ خود آگاه، ضمناً موجب پیدایش مبارزات خود انگیخته هم می شود. مگر می توان برای مبارزات خود انگیختۀ کارگران بستر دیگری به جز همان »کوران مبارزه» تصور کرد. حال اگر به سراغ وجه سیاسی مبارزات کارگران برویم، مهمترین پرسشی که بلافاصله مطرح می شود این است که این «سیاست» خود دارای چه خصلتی است، آیا خصلت آن هم مانند خصلت مبارزۀ اقتصادی بورژوایی است و یا اتوماتیک سیاست مستقل کارگری و ضدّ سرمایه داری است.

پر واضح است که سیاست کارگری خود به خود سیاست ضد سرمایه داری نیست و تابعی از همان منشاء اقتصادی خود است. هر سیاستی لزوماً ضد سرمایه داری محسوب نمی شود. مثلاً رفرمیست ها که اساساً معتقدند نباید مبارزات را به عرصۀ سیاسی کشاند، در واقع مشغول به کار بردن سیاست هستند، اما نه سیاست ضد سرمایه داری. یا وقتی کارگران برای افزایش دستمزد یا ایجاد تشکلات دلخواه خود مبارزه می کنند، مشغول مبارزۀ صنفی و اقتصادی خود هستند. وقتی حکومت سرمایه داری آن ها را سرکوب و دستگیر می کند، آن ها خواستار آزادی رفقای دستگیر شدۀ خود می گردند و به این ترتیب وارد فاز سیاسی مبارزه می شوند، اما نه مطالبۀ اول و نه مطالبۀ دوم هیچ کدام مبارزه ای با سیاست ضد سرمایه داری محسوب نمی شود. در نتیجه باید راهی یافته شود برای تبدیل کردن مبارزۀ سیاسی کارگران به سطح مبارزۀ ضد سرمایه داری.

محسن حکیمی معتقد است که در ترکیب مبارزۀ اقتصادی و سیاسی در کوران مبارزۀ کارگران، خودآگاهی به وجود می آید و به مبارزۀ ضد سرمایه داری تبدیل می شود. اما آن چه که از قلم می افتد افق مبارزۀ ضد سرمایه داری است که نبود آن باعث می شود حتا مبارزات ضدّ سرمایه داری در چهارچوب نظام سرمایه داری محبوس شود. در نتیجه این کشف بزرگ تاریخی که باید مبارزات اقتصادی کارگران با مبارزۀ سیاسی آنها در یک ظرف تشکیلاتی ترکیب شود، نه تنها موضوعی تازه نیست، بلکه کمترین مغایرتی با حضور حزب پیشتاز انقلابی نخواهد داشت. اگر عده ای مانند «فعالین گرایش لغو کار مزدی» اتوماتیک در تشکیلات صنفی کارگران مانند همان سندیکای کارگران اتوبوسرانی قرار نگرفتند تا از سطح آگاهی فعلی آن ها مبارزاتشان را به سطح سیاسی ارتقا دهند، بلکه از موضع بالا و نخبه گرایانه آن ها را به ترک چنین تشکیلاتی فرا می خواندند و به ساختن تشکیلاتی گنگ و ناروشن به نام تشکل سراسری و ضد سرمایه داری دعوتشان می کردند، به این معنی تعبیر می شود که نخبه گرایی و قرار گرفتن در موضع بالا ربطی به تشکیلات حزب پیشتاز انقلابی ندارد و اتفاقاً مختص رادیکالیزم خرده بورژوایی است. درست به همین دلیل است که بلافاصله پس از آغاز مبارزۀ صنفی کارگران یاد شده، آن ها وارد فاز مبارزۀ سیاسی برای آزادی رهبران خود می شوند و سپس در متن همین مبارزه می آموزند تا مبارزاتشان را از سطح صنفی سیاسی به سطح ضد سرمایه داری ارتقا دهند؛ و با اعلام اعتصاب چنین نیز می کنند.

عدم دخالت گری گرایش رادیکال خرده بورژوایی در پشت مفهوم غیر ملموس و گنگ و به غایت ماکسیمالیستی «لغو کار مزدی» در مبارزات کارگران یاد شده، آن ها را به شدت منزوی می کرد و به حاشیه می راند، و در عوض این طرفدارن حزب انقلابی بودند که با حفظ احترام به استقلال کارگران اتوبوسرانی، شانه به شانه در همۀ طول مبارزاتشان در کنارشان قرار می گرفتند، دستگیر می شدند و هزینه پرداخت می کردند تا نشان دهند کارگران می توانند و حق دمکراتیک خود می دانند که به سراغ هرنوع تشکل یابی که می خواهند- اعم از اقتصادی یا سیاسی یا ترکیبی از این دو- بروند.

از این گذشته، «دو شکل از مبارزۀ طبقۀ کارگر که در عین تفاوت با یکدیگر سازندۀ کلیتی یکپارچه و جدایی ناپذیراند»، لزوماً به معنی قرار گرفتن دو شکل از مبارزه در یک تشکیلات نیست، این دو شکل متفاوت از مبارزه در واقع در انسجام با کلیت مبارزۀ «طبقۀ» کارگر شکلی یکپارچه کسب می کند، وقتی که به صورت جنبش عمومی کارگران متجلی می شود.

مفهوم تشکیلات دوگانه اساساً ربطی به این ندارد که کارگران باید فقط به مبارزۀ اقتصادی بپردازند و انقلابیون حرفه ای به مبارزۀ سیاسی، این یک تحریف لیبرالیستی و مخدوش از مفهوم تشکیلات دوگانه است. موضوع بر سر اختلاف تشکلات توده های کارگر که می تواند تنها مختص به مبارزات صنفی یا سیاسی و یا هردو آنها باشند، از یک سو؛ و تشکیلات «رهبری انقلابی» جهت سمت و سو دادن همۀ این مبارزات به سوی هدف انقلاب اجتماعی، از سوی دیگر است. تشکیلات رهبری انقلابی متشکل از کارگران کمونیست است. کارگر کمونیست از نگاه لنین به این دلیل انقلابی حرفه ای معرفی می شود که می تواند وظایف حزبی خود را روزانه و روزی هشت ساعت در کنار سایر کارگران در کف کارخانه یا محل تولید انجام دهد. او فقط ساعات فراغت خود را به فعالیت حزبی اختصاص نمی دهد، بلکه به طور تمام وقت در حال انجام وظایف تشکیلاتی خود است و درست به همین دلیل انقلابی حرفه ای محسوب می شود. این کارگران کمونیست همان هایی هستند که مارکس در مانیفست کمونیست خطاب به آن ها «هدف فوری» را تعریف کرده است.

نیاز حضور حزب پیشتاز انقلابی مطلقاً به دلیل مهارت آن در مبارزۀ اخص سیاسی و اختصاص این مبارزه برای خود نیست. اساساً حزب پیشتاز انقلابی زمانی در پشبرد مبارزۀ سیاسی موفقیت و پیروزی کسب می کند که سطح مبارزۀ اقتصادی توده های کارگر را به سطح سیاسی تبدیل کرده باشد و این امر میسر نیست مگر آن که این حزب بتواند دخالتگری روزانه در همین سطح مبارزۀ اقتصادی کارگران داشته باشد. یکی از مهمترین وظایف حزب پیشتاز انقلابی ارتقای مبارزات صنفی کارگران به سطح مبارزۀ سیاسی است و اگر به این هدف خود نائل نگردند، در واقع شکست خورده است.

ضرورت حزب پیشتاز انقلابی از نیاز به «رهبری انقلابی» مبارزات پراکندۀ کارگران و هدایت آن ها به سوی مبارزۀ ضد سرمایه داری است. هیچ مبارزه ای نمی تواند مفهوم کامل ضد سرمایه داری پیدا کند، مگر آن که بتواند حلقۀ واسطی باشد برای تسخیر قدرت سیاسی. هر گرایشی، از جمله گرایش «لغو کار مزدی» چنان چه نتواند این هدف را به عنوان مانیفست مبارزۀ خود، آن هم با صراحت هرچه انقلابی تر، و نه با استفاده از کلمات اشاره ای جهت استتار آن، در مرکز مبارزۀ خود قرار دهد، بی شک و بدون تردید، با هر درجه از ترکیب سیاست در فعالیت اقتصادی، نهایتاً و در بهترین حالت در جناح چپ همان تشکیلات اقتصادی و اتحادیه ای قرار خواهد گرفت. مرز خروج از آنارشیزم و سندیکالیزم و آنارکو سنیدکالیزم دقیقاً در ترسیم روشن و صریح چگونگی تسخیر قدرت سیاسی و ابزار «رهبری» برای این منظور است. حزب پیشتاز انقلابی تشکیلاتی است نه در تقابل با تشکلات خود ساختۀ کارگران، بلکه با حفظ احترام به سیاست استقلال طبقاتی آن ها، به موازات آن ها و برای ایجاد ارتباط بین مبارزات آن ها با سایر مبارزات اجتماعی؛ و در یک کلام رهبری آن ها برای کسب قدرت سیاسی است. درست به همین دلیل این حزب انقلابی و نام دیگر آن حزب انقلاب اجتماعی است.

مفهوم سرمایه داری دولتی:

یکی از خصوصیات اصلی روشنفکری خرده بورژوازی بی حوصلگی این طیف در تحلیل و بررسی موضوعات پیچیده است. نمونۀ بارز آن وضعیت روسیه پس از انقلاب ۱۹۱۷ است. انقلابی که از درون خود ارتجاع ضدّ انقلابی استالینیستی را بیرون داد و باعث شد که این انقلاب در مسیر پیشروی خود به سوی سوسیالیزم، متوقف شود و بازگشت به موقعیت قبلی را آغاز کند. طیف های مختلفی بر سر این فرایند بحث و نظر داشته اند. یکی از ساده ترین، بی دردسرترین و سهل الوصول ترین تحلیل ها از حکومت پس از انقلاب ۱۹۱۷ و بعد از مرگ لنین، «سرمایه داری دولتی» است. با این تحلیل بررسی مسائل بسیار مهمی منتفی و از روی همۀ آن ها جهش می شود. با این تحلیل نیازی به فهم و درک خطر بورکراسی کارگری برای به انحطاط کشانیدن دولت کارگران نیست. اغلب کسانی که به این تحلیل رجوع کرده اند، نه تنها درک صحیح و علمی از مفهوم سرمایه داری دولتی ندارند، بلکه مطلقاً درک روشن و صحیی هم از مفهوم سوسیالیزم ندارند. آنها تصور می کنند یک انقلاب رخ می دهد و فردا سوسیالیزم مستقر می شود، اگر نشد آن چه که هست سرمایه داری دولتی است ( پایان تحلیل)! اما مشکل از این هم فراتر است، و آن عبارت از این است که گرایش هایی (اغلب طیف گستردۀ آنارشیستی و شبه آنارشیستی؛ از جناح چپ آن که شامل کمونیزم شورایی و گرایش لغو کار مزدی است تا منتهی الیه راست آن که به لیبرالیزم می رسد)، اساساً پیدایش سرمایه داری دولتی را به دلیل وجود حزب کمونیست انقلابی می دانند. مثلاً محسن حکیمی در پاسخ به سؤال پنجم نشریۀ آرش می گوید:

«اگر منظور شما از “حزب طبقۀ کارگر” همان است که لنین آن را “سازمان انقلابیون حرفهای” نامیده است، چنین سازمانی نه تنها به الغای نظام سرمایهداری هیچ کمکی نمیکند، بلکه حداکثر کاری که میتواند بکند جایگزینی سرمایهداری “آزاد” و خصوصی با سرمایهداری دولتی – حزبی است. تجربۀ ناکام کشورهای “سوسیالیستی” از قبیل شوروی و چین و کوبا و کرۀ شمالی و… و لجنزار سرمایهداری دولتی – حزبی در این کشورها این واقعیت را به روشنی نشان میدهد.»

ما می گوییم اگر اساس نظریه پردازی در تقابل با حزب لنینی اینهمانی کردن آن با سرمایه داری دولتی است، پس لازم است نظریه پردازان مدعی دست کم یک مقالۀ جداگانه در مورد مفهوم سرمایه داری دولتی منتشر کنند تا روشن شود درک آن ها از این مفهوم چیست که آن ها را دچار چنین درجه ای از سرگردانی می کند. البته انتشار چنین مقاله ای به تنهایی نیز ناقص خواهد بود، مگر آن که نظریه پردازان مدعی، درک خود را از مفهوم سوسیالیزم و چگونگی رسیدن به آن نیز منتشر کند. این همان دردسری است که روشنفکر خرده بورژوا از آن بیزار است و ترجیح می دهد در غالب یک سری کلی گویی سر و ته همۀ این مفاهیم را به هم بیارود.

در پارگراف بالا که از محسن حکیمی نقل شده، کلمۀ سوسیالیزم در بین گیومه قرار گرفته است. مفهوم آن چیست؟ آیا به این معنی است که کشور های ذکر شده به زعم خودشان سوسیالیستی بوده اند؟ اگر چنین است پس چرا محسن حکیمی آن ها را به عنوان نمونه های کشورهای سوسیالیستی ناکام معرفی می کند. و اگر آن ها کشورهای سوسیالیستی نبودند، پس چرا به عنوان نمونه هایی معرفی می شوند که نتیجۀ وجود سازمان انقلابیون حرفه ای است!؟ این همان کلی گویی است که یک روشنفکر مرتب به آن دچار می شود. و این البته کاملاً طبیعی است. در یک جامعۀ بسته، آن هم بدون حضور حزب پیشتاز انقلابی، نظریه پردازی و ملزومات آن به کلی وارونه شده و چنان چه کسی شروع به ترجمۀ یک سری از آثار کلاسیک به زبان بومی کند، پس از چندی ( و اغلب خیلی زود) به یک نظریه پرداز تبدیل می شود و خیلی زود مایل است خود را در مرکز دخالت گری های سیاسی (و اغلب بی خطر، نظیر کلاس های کاپیتال خوانی و امثالهم) قرار دهد. دقیقاً به همین دلیل است که یک نظریه پرداز انقلابی باید درک خود و گرایش خود را نسبت به مفاهیم اساسی مانند سوسیالیزم، انقلاب، کسب قدرت سیاسی، دیکتاتوری انقلابی طبقۀ کارگر و… به طور سیستماتیک مکتوب کند. اتفاقاً درست همین جا است که یک فعالیت حزبی و آگاهانه از کار «روشنگری» علی العموم و خود انگیخته متمایز می شود. نزد یک فعال سوسیالیست ضد سرمایه داری این ها مفاهیمی ژورنالیستی و تصادفی نیستند که هر از چند گاهی در یک مصاحبۀ جسته و گریخته بیان شود، این ها جمعبندی دویست سال سنت انقلابی است که با نام تئوری انقلابی دسته بندی شده است تا بتواند راهنمای جنبش انقلابی موجود باشد. جالب اینجا است که اکثر احزابی که مورد نقد محسن حکیمی هستند نیز همین روش برخورد را با این گونه مفاهیم دارند. از سوی آن ها نیز هیچ یک از این مفاهیم، به صورت دقیق تعریف و تحلیل نشده است.

اما گذشته از این موضوعات و بدون قصد ورود به بحث سرمایه داری دولتی و مفهوم آن برای طولانی نشدن بحث ( این را می گذاریم برای زمانی که محسن حکیمی نظر خود را در ارتباط با آن مکتوب کند) موضوعات ساده ای که اکنون و در این مجال می توان طرح کرد این است که:؛ اگر سرمایه داری دولتی راهی برای حفظ و نجات سرمایه داری از بحران است، پس چرا استقرار آن باید وابسته به تشکیل حزبی متشکل از آگاه ترین و مصمم ترین و از جان گذشته ترین نیروهای پیشرو مارکسیست انقلابی باشد. چرا برای استقرار آن باید کسی مثل لنین ۲۵ سال محرومیت از یک زندگی متعارف و معمولی داشته باشد، زندان و تبعید و فقر را تحمل کند، برای نوشتن یک صفحۀ بیشتر در نشریه یک وعده غذای کمتر بخورد تا بلکه هزینۀ کاغذ آن فراهم شود. چرا تعداد زیادی از انقلابیون حرفه ای باید دستگیر و کشته شوند و ده ها چرای دیگر برای این که نظام سرمایه داری آزاد به سرمایه داری دولتی تبدیل شود!؟ اگر نیاز دائم التوسعه ل سرمایه داری، همان طور که مارکس می گوید، سر کشیدن به هر کوره دهاتی در هر جای جهان است، پس چرا باید خود را پس از یک انقلاب کارگری و محصور در یک کشور ایزوله مستقر کند. این سرمایه داری دولتی چه معجونی است که هم عامل حفظ و بقای کل نظام سرمایه داری از بحران سقوط است و هم در یک جنگ قطب بندی شده و سیستماتیک با همان سرمایه داری قرار دارد! لازم است ردیفی از این سؤالات پاسخ بگیرد تا بتوان به سادگی خوردن یک لیوان آب، یک حزب انقلابی را وسیلۀ استقرار سرمایه داری دولتی توصیف کرد؛! اما نظر به این که ورود نظریه پردازان اینچنینی به این سطح از دخالت گری نظری تقریباً غیر ممکن است، در نتیجه در این جا به این انتظار بسنده می کنیم که دست کم آن ها مدلی از تشکیلات و حکومت معرفی کنند که اولاً منجر به استقرار سرمایه داری دولتی نشود و ثانیاً نوع و خصلت حکومت و فرایند تکاملی آن را معرفی کنند، به طوری که در هر لحظه نتوان آن موارد از شواهدی را که در مورد سرمایه داری دولتی در قبل ذکر شده است، مشاهده کرد. به بیان دقیق تر، از مقطع تسخیر قدرت سیاسی توسط طبقۀ کارگر تا پایان ساختن ساختمان سوسیالیزم که دوران گذار به سوسیالیزم طی می شود، در هر لحظه از این پروسه می توان شواهدی را ذکر کرد که وجهی و اثری از سرمایه داری، یا داغ نظام پیشین را با خود دارد و می توان به استناد همان شواهد گفت، این همان سرمایه داری دولتی است. این جا است که باز ماکسیمالیزم به کمک این نوع گرایش های روشنفکری می آید. مثلاً تا جایی که به این بحث مربوط می شود، «لغو کار مزدی» و آن هم نه «سیستم» کار مزدی، نسخۀ ماکسیمالیستی در مقابل سرمایه داری دولتی و جایگزین نظام سرمایه داری معرفی می شود. اما سؤال در این جا دقیقاً این است که این هدف چگونه و طی کدام فرایند حاصل می شود که در کل پروسه تا رسیدن به آن نتوان عناصر سرمایه داری در جامعه را مشاهده کرد. فقط یک راه برای این منظور متصور است و آن لغو کار مزدی، لابد نه حتا از فردای انقلاب (به زعم منصور حکمت) بلکه از فردای ایجاد تشکلات سراسری و ضد سرمایه داری، و یا به عبارت دیگر از زمان تشکیل شوراها است که به زعم محسن حکیمی می تواند در شرایط عادی هم ایجاد شود!

ادامه دارد

تاریخ: ۱۳ خرداد ۱۳۹۲

ardeshir.poorsani@gmail.com