منصور حکمت و کمونیسم کارگری – پاسخ به چند سوال محوری

منصور حکمت و کمونیسم کارگری

پاسخ به چند سوال محوری در حاشیه نوشته آرام نوبخت

حبیب بکتاش

۹ آگوست ۲۰۱۳

آرام نوبخت از فعالین گرایش مارکسیسم انقلابی نوشته ای با عنوان “منصور حکمت و کمونیسم کارگری” دارند که در نقد نظرات من در یک بحث فیس بوکی نوشته اند و در نشریه میلیتانت شماره ۶۲، در صفحات ۵۷ تا ۵۹، بچاب رسانده اند. پاسخ به نقدها و سوالات آرام نوبخت فرصتی فراهم میکند تا برخی از مسائل محوری در باره کمونیسم و کمونیسم کارگری مورد بحث و بررسی مختصر قرار گیرند و هدف این نوشته هم همین است که با بررسی مورد به مورد نوشته آرام نوبخت صورت میگیرد. این را هم بگویم که تئوری پرداز اصلی گرایش مارکسیسم انقلابی مازیار رازی هست و به این خاطر در این نوشته به او اشاره میشود.

۱٫ نظر حزب یا نظر شخص؟

یکی از کارهای مهمی که منصور حکمت در فرهنگ چپ جا انداخت این بود که هر شخص صاحب فکر و نظر و نوشته خود باشد و مسئولیت آنرا هم بعهده بگیرد. نشریات چپ قبل از منصور حکمت عمدتا مقالاتشان اسم نویسنده را با خود نداشت و معلوم نبود چه کسی آنها را نوشته است. تمام مقالات و نوشته ها و نظرها بنام حزب یا سازمان چاپ میشد. اگر هم انشعابی یا استعفائی در سازمانی صورت میگرفت معلوم نبود چه کسی تا بحال چه گفته بود منصور حکمت با این کارش به کارفکری و نویسندگی چهره انسانی داد و اعتبار و مسئولیت نظرات و نوشته ها را بر گردن صاحبان آنان قرار داد.

من در بحثهایی که با فعالین گرایش مارکسیسم انقلابی داشتم این سوال مطرح میشد که اول مشخص کن که این کامنت یا نوشته ای که می نویسی نظر تو هست یا نظر حزب. البته این مسئله پیش از این هم در بحثهای فیس بوکی مطرح شده بود. جواب من به این سوال این است: یک: هر نظر یا نوشته ای در درجه اول و بلافاصله نوشته یا نظر شخص است. دو: تنها نوشته هایی که به تصویب ارگانهای رسمی حزب مثل کنگره، پلنوم، دفتر سیاسی و غیره میرسند نظر حزب را بیان میکنند. سه: نوشته هایی که در نشریات رسمی حزب به چاپ میرسند ترکیبی از مسئولیت شخصی و حزبی دارند. چهار: هر شخصی بنا به موقعیت تشکیلاتی که در ساختار یا هرم حزب دارد نوشته هایش بار مسئولیت روی حزب میگذارد.

چیزی که در باره فعالین گرایش مارکسیسم انقلابی برای من عجیب بود و هست این است که اینها میگویند هر تک نفرشان نظر گرایش را بیان میکنند. این نشان میدهد که هیچ اختلاف فکری در بین این دوستان وجود ندارد و این گرایش از آدمهایی تشکیل شده است که عین هم فکر میکنند. دلیل این است که اگر این گرایش بر فرض ده عضو داشته باشد ممکن است ده نظر متفاوت بیرون بزند و بنابر این ما بجای یک گرایش ده گرایش خواهیم داشت. هیچگونه قصد توهین ندارم، اما مثل این است که این دوستان مثل کامپیوتری هستند که در یک کارخانه واحد و با نرم افزاری واحد ساخته شده اند.

سوسیالیسم، انقلاب، و تسخیر قدرت سیاسی

۲٫ سوسیالیسم فورا

آرام نوبخت به سه مهفوم یا مولفه مهم و اساسی از کمونیسم علمی اشاره میکند که سوسیالیسم، انقلاب و تسخیر قدرت سیاسی هستند. البته ایشان تسخیر قدرت سیاسی را بشکل “تسخیر قدرت سیاسی بدست طبقه کارگر” وارد میکنند تا تاکید کرده باشد که این حزب نیست که قدرت را میگیرد. به این مسئله خواهیم پرداخت. اولین حرف ایشان این است که: کمونیسم یک شبه نمی شود.

این یکی از اصلی ترین و مهم ترین تمایزها بین منصور حکمت و اشخاص و نیروهای دیگری که خود را کمونیست میدانند هست. منصور حکمت پرچمدار “کمونیسم همین الان” هست. نیروهای دیگر کمونیسم را به وقت گل نی حواله میدهند. در ویدیوئی که از مازیار راضی در سایت میلیتانت هست ایشان میگویند که اگر امروز در آمریکا (که خودشان تصریح میکنند که پیشرفته ترین کشور بلحاظ رشد وسایل تولید و نیروهای مولده هست) انقلابی رخ بدهد، ۱۰۰ سال طول میکشد تا ما به سوسیالیسم یا کمونیسم برسیم. بعد او ادامه میدهد که اگر مثلا در پنج یا شش کشور پیشرفته دنیا همزمان انقلاب بشود حداقل ۵۰ سال وقت لازم است تا به سوسیالیسم برسیم. ایشان تصریح میکنند که در ایران با این وضع صنعت و نیروهای مولده بسیار بیشتر از صد سال طول خواهد کشید تا ما به سوسیالیسم برسیم. میشود از تحلیل ایشان این را نتیجه گرفت که اگر امروز در ایران انقلاب بشود حداقل ۳۰۰ سال وقت لازم خواهد بود تا به سوسیالیسم برسیم. البته وقتی کسی با این طرز تفکر با مقوله “سوسیالیسم فورا” مواجه میشود طبیعی هست که آن را کاملا غیر کمونیستی و خیالی قلمداد کند.

کمونیسم فورا یعنی چه؟

هر فردی که در حد یک آدم متوسط و نرمال (و حتی کمتر از آن) در باره فرهنگ و اجتماع و اقتصاد و سیاست سواد و اطلاعات و برداشت دارد این را میداند که سوسیالیسم یک شبه و فورا امکان پذیر نیست. رفیق ما، آرام نوبخت، هم بدرستی به این نکته انگشت میگذارد. سوال این میشود که آیا منصور حکمت موقع نوشتن و ارائه و اشاعه این تئوری و نظر “کمونیسم فورا” داروهای هالوسینوژنیک مصرف کرده بود یا سنگی به سرش خورده بود؟ چرا این آدمی که سطح سواد و علم و آموزش و تئوریش بسیار بیشتر از یک آدم متوسط و نرمال هست چنین ادعایی میکند؟ آن هزاران نفری که دنبال منصور حکمت افتاده بودند و افتاده اند چه؟ سر آنها هم سنگ خورده است؟ یعنی هیچکدام این آدمها نمی دانند که برای رسیدن به شرایطی که قانون جامعه “از هرکس در حد توانش و به هر کس در حد نیازش” باشد زمان لازم است؟ نمی دانند که فردای یک انقلاب کاملا کارگری هم هنوز شریانهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دست سرمایه داران و آخوندهای مساجد هست؟ نمیدانند که اوباشان اسلامی و سلطنت طلبها و ناسیونالیستها و آمریکا و انگلیس و بی بی سی و وی او ای و … دست بدست هم خواهند داد و در برابر حکومت سوسیالیستی مقاومت خواهند کرد، توطئه خواهند کرد، قتل و جنایت خواهند کرد، سابوتاژ خواهند کرد و … نمی دانند ذهنیت مذهب زده مردم یک روزه عوض نخواهد شد؟

معلوم است که منظور منصور حکمت از کمونیسم “فورا یا همین الان یا یک شبه” معنی تحت اللفظی این کلمات یا پسوندها نیست. منصور حکمت کمونیسم فورا را دقیقا در برابر کسانی مطرح میکند که خود را خیلی چپ و کمونیست و انقلابی و پیشتاز و فلان می نامند ولی میگویند کمونیسم ۳۰۰ سال دیگر. ما برنامه مان ساختن یک جامعه کمونیستی هست که در آن هرکس باندازه توانش در تولید و در سوخت و ساز جامعه شرکت میکند و باندازه نیازش از آن بهره میگیرد. ما این برنامه را از همان ساعتی که حمید تقوائی برود پشت رادیو و تلویزیون سراسری اعلام و همان جا هم شروع میکنیم. اینکه چه بخشی از برنامه و با چه سرعتی اجرا میشود بستگی به نفوذ و قدرت ما خواهد داشت. ما بی وقفه موانع را از میان برخواهیم داشت و اجرای تمام و کمال برنامه را شروع خواهیم کرد و ادامه خواهیم داد. با اعلام و اجرای هر بخشی از برنامه ما تعداد هر چه بیشتری از مردم و کارگران و زنان و جوانان به جدی بودن ما در امر ساختن جامعه کمونیستی پی خواهند برد و به صفوف ما خواهند پیوست و شتاب هر چه بیشتری به اجرای تک تک مفاد “برنامه یک دنیای بهتر” خواهند داد. ما به این امر که ساختن یک جامعه کمونیستی یک پروسه است کاملا وافقیم اما شروع و اجرای برنامه را بوقت گل نی نمی سپاریم. سوسیالیسم یک مدل نیست. یک فرماسیون خشک و جامد نیست. سوسیالیسم یک پروسه است. به اعتقاد ما سوسیالیسم از همان روز و ساعتی شروع میشود که حزب کمونیست کارگری در راس مبارزات و انقلاب طبقه کارگر، مردم زحمتکش، زنان، و جوانان بقدرت میرسد. از همان روز اول شوراها و تشکلات کارگری و زنان و جوانان و دانشجویان را اولا برای بسط و گسترش و تعمیق این تشکلات و شوراها بسیج میکنیم و ثانیا اجرای مفاد برنامه را بطور عاجل در دستورشان قرار میدهیم. از آنجا که با اجرای هر بند برنامه اکثریت عظیم مردم ایران یک قدم بسمت “آزادی و برابری” نزدیک میشوند، با تمام توان در به اجرا در آوردن “برنامه یک دنیای بهتر” خواهند کوشید و ما با شتابی شعف آور و شگفت انگیز به سمت مراحل هر چه بالاتری از سوسیالیسم راه خواهیم پیمود.

۳٫ فاز اول و دوم کمونیسم (سوسیالیسم و کمونیسم)

مارکس بصراحت میگوید که تفاوتی بین سوسیالیسم و کمونیسم نیست و او از کلمه کمونیسم برای توصیف جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبانه طبقه کارگر استفاده میکند بخاطر اینکه کلمه سوسیالیسم در گفتمان سیاسی جامعه توسط احزاب و سازمانها و کلوپهای بورژوایی (سوسیالیسم فئودالی، سوسیالیسم تخیلی، سوسیالیسم آلمانی و …) دزدیده شده است. مارکس میگوید شما سوسیالیسم خودتان را داشته باشید اما من اسم جنبش سوسیالیستی خود را کمونیسم میگذارم تا خود را از شما ها متمایز کنم. منصور حکمت هم دقیقا به همین دلیل اسم سوسیالیسم خودش را در بحث و جدل با چپ سنتی سوسیالیسم انقلابی گذاشته بود. عبارت کمونیسم کارگری هم بخشا به همین دلیل و بخشا برای تاکید به جایگاه طبقه کارگر در جنبش کمونیستی و در انقلاب اجتماعی از طرف منصور حکمت بکار گرفته شد.

البته تاریخا، همانطور که آرام نوبخت میگوید، از زمان انترناسیونال دوم (۱۸۸۹-۱۹۱۶) فازهای اول و دوم کمونیسم با سوسیالیسم و کمونیسم مشخص شدند. آرام نوبخت میگویند که مرزبندی ظریفی بین این دو هست اما باید به سه نکته توجه کرد: اول اینکه این فاز بندی تاریخی ضرورتا درست نیست. بنظر من بهتر است به همان تعریف و توضیح مارکس چسبید که میگوید این دو یکی هستند. دوم اینکه کسانی دره ای عمیق بین این دو فاز ایجاد میکنند طوری که این دو مقولاتی متفاوت بنظر میرسند و در پشت این تفاوت اهداف سیاسی غیر کمونیستی خود را جستجو میکنند. هر تغییر و تحول کوچک (مثل ملی کردن صنایع) را سوسیالیسم قلمداد میکنند و توده ها را در انتظار پر شدن این دره نگه میدارند. بهانه هم اغلب رشد نکردن وسایل تولید و نیروهای مولده هست. نکته سوم این است که این دو مقوله یا فرماسیونها جامد و جدا از هم نیستند. پروسه گذر از فاز اول به دوم یک پروسه ممتد و بدون برش است. دره ای بین این دو نیست. شکافی بین این دو نیست. اینطور نیست که ما بتوانیم بگوییم تا این تاریخ جامعه سوسیالیستی بود و از این تاریخ کمونیستی هست. طبقه کارگر، به رهبری حکومت کارگری، پس از تسخیر قدرت سیاسی شروع میکند به طی یک مسیر ادامه دار، متصل، و بدون برش بسمت جامعه کمونیستی. از همان روز اول تمام بانکها و صنایع و معادن و کارخانه های بزرگ را اشتراکی میکنیم و در اختیار جامعه قرار میدهیم و بعد از آن هم، بسته به شرایط اجتماعی و اقتصادی، بطور پیوسته و بیوقفه به اشتراکی کردن تمام امکانات و وسایل تولید و توضیع ادامه میدهیم. سرعت و شتاب این حرکت به امکانات مادی و اجتماعی جامعه بستگی دارد.

۴٫ دیکتاتوری پرولتاریا چیست و چرا از ادبیات حزب کمونیست کارگری غایب است؟

دیکتاتوری نظام سیاسی متناسب با نظام طبقاتی هست. در هر جامعه طبقاتی، طبقه حاکم اراده خود را به طبقه زیردست یا محکوم اعمال میکند و ابزار این اعمال اراده همان دیکتاتوری هست: یعنی قهر طبقاتی، یعنی سرکوب طبقاتی، یعنی زور طبقاتی. در جوامع سرمایه داری غیر دموکراتیک مثل ایران و ترکیه و مصر و … این دیکتاتوری اعمال شده از طرف طبقه سرمایه دار بشکلی کاملا عریان و با وحشیگری اعمال میشود که مورد ایران معرف همه هست: زندان و شکنجه و کشتار و اعدام و سنگسار و ترور و تهدید و اخراج و … در جوامع سرمایه داری پیش رفته مثل آمریکا و فرانسه و سوئد و غیره (جوامع دموکراتیک) هم دیکتاتوری طبقه حاکم اعمال میشود اما بشکلی غیر عریان و “متمدنانه”. بقول مثل معروف، در جائی مثل ایران با شمشیر اسلام سر می برند اما در جائی مثل آمریکا با پنبه. ریشه تفاوت در شیوه اعمال دیکتاتوری “شمشیر و پنبه” در ساخت و بافت اجتماعی و اقتصادی جامعه است. فقر و بیکاری و تنگدستی و عوامل دیگر در جامعه ای مثل ایران مدام و هر روزه توده های کارگر و اقشار زحمتکش و فقیر را به اعتراض و عصیان و شورش و انقلاب وامیدارد و تنها راه کنترل آنها شمشیر است. در غرب اما وضعیت اقتصادی تودها در حد غیر قابل تحمل نیست (تجربه شخصی من این است که بسیاری از مردم غرب وضعیت خود را با جائی مثل ایران مقایسه میکنند و شکر خدا و دولتشان را بجا می آورند) و مردم در حال اعتراض و عصیان و شورش دائمی نیستند. علاوه بر آن بخشهای مرفه طبقه کارگر و بسیاری از اتحادیه های کارگری دولت و طبقه حاکمه خود را پذیرفته اند و با سازش و اصلاحات امر خود را پیش میبرند و بنابر این نیاز به شمشیر برای کنترلشان نیست. رسانه های متعدد و پرقدرت هم که ذهن مردم را به مسائل جزئی و بی ربط و ارتجاعی و مذهبی و ناسیونالیستی مشغول میدارند و آمال و آرزوهای طبقه حاکم را بنام آمال و آرزوهای مردم به آنها میفروشند.

در فردای انقلاب اجتماعی برهبری طبقه کاگر و تسخیر قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر (به رهبری حزب آن) هم ساختار اجتماعی هنوز طبقاتی هست. شریانهای اقتصادی، اجتماعی، اداری، صنعتی، و فرهنگی هنوز دست طبقه سرمایه دار است. یعنی با سقوط و سرنگونی دولت طبقه سرمایه دار خود این طبقه هنوز سرنگون نشده و از بین نرفته است. احزاب و نیروها و دستجات این طبقه بکمک طبقه سرمایه دار خارجی (همان امپریالیستها) در برابر حکومت کارگری و در برابر اجرای برنامه سوسیالیستی مقاومت میکنند. دار و دسته های اوباش مسلح و غیر مسلح زندگی را بر مردم سخت و تباه میکنند. در برابر این نیروهای شکست خورده ولی هنوز قدرتمند و زنده باید ایستاد و آنها را سرجای خود نشاند. برای اینکار هم دیکتاتوری لازم است. برای اینکار اعمال زور لازم است. برای اینکار سرکوب لازم است.

مفهوم، مقوله، یا امر دیکتاتوری پرولتاریا در برنامه یک دنیای بهتر مورد اشاره و تاکید قرار گرفته است اما عبارت دیکتاتوری پرولتاریا مورد اشاره قرار گرفته ولی برجسته نیست. ما بجای آن از کلمه یا عبارت “حکومت کارگری” استفاده میکنیم. آیا این به این معنی هست که ما دیکتاتوری پرولتاریا را کنار گذاشته ایم و به آن باور نداریم؟ برداشت شخصی من (و تا حدی که من می دانم برداشت تقریبا یا دقیقا تمام اعضا و کادرهای حزب) این است که چنین چیزی نیست. ما باندازه هر حزب و سازمانی که به دیکتاتوری پرولتاریا پایبند هستند، و حتی بیشتر از تک تک آنها، به این مقوله پایبند هستیم و مقوله حکومت کارگری یا دیکتاتوری پرولتاریا یک جایگاه محوری در برنامه و سیاست ما دارد. من شخصا در باره دیکتاتوری پرولتاریا نوشته دارم و تماما از آن دفاع کرده ام.

چرا منصور حکمت از عبارت دیکتاتوری پرولتاریا استفاده نمی کند؟

جواب بسادگی این است که کلمه “دیکتاتوری” طی تاریخ طولانی تبلیغات سرمایه داری در ذهن اکثریت عظیم مردم دنیا با جنایت، کشتار، قتل، زندان، شکنجه، بی حقوقی، خفقان، ظلم، ستم، سرکوب، … تداعی شده است و کارهرکولی میخواهد تا این تصویر را عوض کرد. واقعیت این است که مردم از کلمه دیکتاتوری بیزارند و از آن وحشت دارند. تلاش برای توصیف و توضیح فرق بین دیکتاتوری پرولتاریا و دیکتاتوری معمول و آشنا و جا افتاده امری بسیار سخت و تقریبا غیر ممکن است. به این خاطر منصور حکمت از این کلمه استفاده نمی کند. آیا ما داریم توده ها را فریب میدهیم؟ از یک طرف میگوییم که دیکتاتوری پرولتاریا برای درهم شکستن تلاشهای و مبارزات ضد انقلاب امری لازم و ضروری هست و از طرف دیگر از دیکتاتوری پرولتاریا در برنامه و ادبیات حزبی خبری نیست (البته، همانطور که گفته شد، در برنامه ما به آن اشاره شده است و تاکید شده است. ما استفاده از عبارت حکمت کارگری را بر استفاده از عبارت دیکتاتوری پرولتاریا ترجیح میدهیم اما هر دو یکی هستند). آیا این تناقض یا شیادی نیست؟

جواب من نه هست. ما توده ها را فریب نمی دهیم. برنامه ما آزادیهای بی قید و شرط بیان، ابراز وجود، تشکل، تحزب، سازماندهی، و عقیده را برسمیت میشناسد و این آزادیها همانقدر برای طبقه سرمایه دار مهیا خواهد شد که برای طبقه کارگر، همانقدر برای نیروهای مخالف دولت سوسیالیستی مهیا خواهد شد که برای نیروهای پشتیبان آن. آنچه که ضامن تامین این آزادی خواهد بود شوراهای کارگری، شوراهای معلمان و دانشجویان و زنان و جوانان، و شوراهای محلی و منطقه ای و سراسری خواهد بود. مردمی که در پس انقلاب اجتماعی خود را در سطوح مختلف متشکل کرده اند و با آزادی تمام در سوخت و ساز جامعه از مسائل اقتصادی تا سیاسی تا فرهنگی شرکت و تصمیم گیری میکنند ضامن تامین گسترده ترین و عمیق ترین آزادیهای سیاسی و اجتماعی خواهند بود. ساختار شوراها طوری خواهد بود که مسئولین اداره امور جامعه (از جمله دولت و تمام دستگاه سیاسی جامعه) با رای مستقیم و آزادانه مردم از پایین انتخاب خواهند شد و هر زمان که شوراها تصمیم بگیرند مسئول یا مسئولان یا دولتی را سلب مسئولیت کنند این امر بسادگی با یک رای گیری یا رفراندوم صورت خواهد گرفت.

ما در عین حال شوراهای کارگری و دانشجوئی و زنان و شوراهای محلات را مسلح خواهیم کرد و آنها کاملا حق خواهند داشت تا از حیات فیزیکی و مادی و اجتماعی خود دفاع کنند. نیروهای مسلح ضد انقلاب را با اسلحه و زور و قهر (دیکتاتوری) سرکوب و خلع سلاح خواهیم کرد و به نیروهای غیر مسلحی که بخواهند بطور مسالمت آمیز و مدنی و از طریق تبلیغ و ترویج و اجتماع و تظاهرات و غیره امر خود را پیش ببرند آزادی ابراز وجود خواهیم داد. این شیوه برخورد ما به ضد انقلاب و شیوه اعمال اراده طبقاتی ما خواهد بود.

این را هم اضافه کنم که آرام نوبخت به “مرحله گذر انقلابی” بین فاز سوسیالیسم و فاز کمونیسم اشاره کرده بود. بنظر من این مرحله همان “دیکتاتوری پرولتاریا” هست که توضیحش رفت. همانطور که گفته شد، مسیر عبور از سرمایه داری به کمونیسم در پس انقلاب اجتماعی برهبری طبقه کارگر و حزب طبقه کارگر یک مسیر ممتد و پیوسته خواهد بود و قابل مرحله بندی نیست.

۵٫ آیا سوسیالیسم (یا همان کمونیسم) در یک کشور ممکن است؟

آرام نوبخت میگویند که مارکس گفته سوسیالیسم در یک کشور ممکن نیست و باید جهانی باشد. اولا اینکه ما بخواهیم منتظر شویم تا در تمام یا تعداد زیادی از کشورها بطور همزمان انقلاب بیافتد، اول باید ۳۰۰ سال صبر کنیم تا این اتفاق بیافتد و بعد هم ۳۰۰ سال دیگر صبر کنیم تا سوسیالیسم در ایران پیاده شود. تا آنموقع نسل بشر شاید به دایناسورها ملحق شود. بنابر این بحث انقلاب جهانی و سوسیالیسم جهانی همزمان بحثی بیهوده است و اساسا برای نساختن سوسیالیسم است. دوما سوسیالیسم در یک کشور با وزن و جثه قابل توجه ،مثل ایران، امری ممکن است. ممکن است ما در رسیدن به مراحل عالی سوسیالیسم مشکل داشته باشیم و حتما هم خواهیم داشت، اما می توانیم به آن نزدیک و نزدیکتر شویم. حتما رابطه پولی و مبادله با کشورهای سرمایه داری از رسیدن به سوسیالیسم خالص و کامل جلوگیری خواهد کرد، اما ما میتوانیم راهی پیدا کنیم که مردم در ایران از رفاه و سعادت و آزادی و برابری بی نظیری برخوردار بشوند. خود مردم در این مرحله راه بقا و تکامل بیشتر خود را پیدا خواهند کرد. مردم کشورهای دیگر با مشاهده الگوی سوسیالیستی در ایران آن را دوست خواهند داشت، پشت و پناه مردم و نظام سوسیالیستی ایران خواهند بود و خودشان هم برای رسیدن به همچو جامعه ای خیز برخواهند داشت. بنابر این سوسیالیسم در یک کشور ممکن هست.

معضلی که بعضیها، از جمله مازیار رازی، مطرح میکنند سطح رشد نیروهای مولده در ایران است. میگویند که مارکس گفته برای رسیدن به یک جامعه کمونیستی اول باید وسایل و نیروهای مولده به سطحی بسیار بالا رشد کرده باشند تا شعار “از هر کس در حد توانش و به هر کس در حد نیازش” قابل حصول باشد. بیشتر این تحلیلها سنگ اندازی و مانع تراشی در برابر سیر جامعه به سوسیالیسم است. در برابر این تحلیها و یا مانع تراشی ها باید نظر این دوستان را به دو موضوع جلب کرد:

اول اینکه مارکس بیش از ۱۶۰ سال پیش این حرف را زده است. در واپسین دمهای مارکس اتوموبیل چهار چرخ و تلفون تازه اختراع شده بودند و کسی از آنها استفاده نمی کرد. امروز جمهوری اسلامی دارد بمب اتم میسازد. یکی از تصاویر شگفت انگیزی که من در صفحات فیس بوک دیده ام تصویر مردی هست که سوار بر الاغی هست و کامپیوتر لپ تاپ را باز کرده و با آن مشغول است. این دوستان ما مثل اینکه هنوز بیل در دست دارند مزرعه را آبرسانی میکنند.

نکته دوم اینکه با سرنگونی نظام سرمایه داری و سرکار آمدن حکومت شورائی نیروی خلاقه انسانها آزاد خواهد شد. انسانهایی که هر روزشان بهتر و خوشبخت تر از روز پیش خواهد بود مسیر ده ساله در نظام سرمایه داری در راستای رشد وسایل و نیروهای مولده در کمتر از یک سال طی خواهند کرد. میلیونها بیکاری که از سوخت ساز و تولید و صنعت و کشف و اختراع محروم شده اند، دهها میلیون کارگری که نیروی خلاقه شان در زندان تولید سود برای سرمایه دار اسیر شده است، میلیونها انسانی که به کارهای بیهوده مثل تجارت و دلالی و … مشغولند، میلیونها زنی که از هر گونه ابراز وجود و امکان تولید و اختراع و پیشبرد علم و تکنولوژی محروم شده اند، … این نیروهای خلاقه آزاد خواهد شد و بکار گرفته خواهد شد و در نتیجه آن وسایل تولید و نیروهای مولده بطور جهشی، انقلابی، بیسابقه ای رشد خواهد کرد. کسانی که سطح نیروهای مولده را بعنوان مانعی بر سر راه رسیدن به سوسیالیسم پیش میکشند یا مکانیسم رشد این وسایل و نیروها را نمی فهمند و یا هدفشان سنگ اندازی در برابر سوسیالیسم است. بیشتر مواقع این دومی هست.

۶٫ چه کسی قدرت را میگیرد؟ حزب یا طبقه کارگر؟

یک نقد دیگر آرام نوبخت به حزب ما این است که مارکس گفته طبقه کارگر قدرت سیاسی را تسخیر میکند اما منصور حکمت میگوید که این حزب است که قدرت سیاسی را میگیرد و بنابر این نتیجه میگیرد که :

“به ھمین خاطر است که قویا می گویم نقد ما به حزب کمونیست کارگری این است که این حزب فقط کاریکاتوری از یک حزب است و ربطی نه به کمونیسم دارد و نه به طبقه کارگر.”

سوال من از آرام نوبخت این است که اگر این طبقه کارگر است که قدرت را میگیرد پس حزب چکاره است؟ حزب دکور است؟ حزب برای چه ساخته شده؟ طبقه کارگر اگر خودش قادر باشد که قدرت را بگیرد چه نیازی به حزب دارد؟ کجای دنیا دیده شده که طبقه کارگر یا هر طبقه دیگری قدرت را بگیرد؟ مگر در کمون پاریس، در انقلاب آمریکا، در انقلاب فرانسه، در انقلاب اکتبر، در انقلاب ۵۷، در انقلاب تونس، در انقلاب مصر این طبقه بود که قدرت را گرفت؟ طبقه کارگر برای گرفتن قدرت سیاسی به نمایندگی سیاسی نیاز دارد و حزب بیشتر از هر چیز نماینده سیاسی طبقه کارگر است. طبقه کارگر دقیقا برای گرفتن قدرت سیاسی هست که به حزب احتیاج دارد. طبقه کارگر برای تشکل و اعتراض و مبارزه و اعتصاب و تجمع و راه بندان چندان نیازی به حزب ندارد. شرایط زندگی طبقه کارگر او را ناگزیر میکند که تمام اینها را بطور خودکار و اتوماتیک انجام بدهد. حزب لازم است تا وقتی صحبت از قدرت سیاسی هست سر طبقه کلاه نرود. حزب لازم است تا طبقه در کشمکش سیاسی نماینده داشته باشد. حزب لازم است تا در پس یک انقلاب نمایندگان بورژوازی (احزاب و سازمانها و کلوپها و مساجد بورژوازی) با وعده و وعید وبا شعار امنیت و پرچم شیر و خورشید و کشور و تمامیت مرزی و تاریخ ۲۵۰۰ ساله و ناموس و مذهب و فلان سر طبقه کلاه گشاد نگذارد. حزب لازم است تا طبقه کارگر دچار سرنوشت انقلاب ۵۷ و انقلاب مصر و تونس نشود. حزب لازم است تا طبقه کارگر دولت و حکومت کارگری خود را داشته باشد. البته این را اضافه کنم که وجود حزب طبقه کارگر را در مبارزات روزمره آن از اعتراض و اعتصاب و راه بندان و تبلیغات و اتحاد و تشکل و روشن بینی صنفی و سیاسی یاری میکند و شانس پیروزی آن را زیاد میکند. اما ضرورت و لزوم حزب برای طبقه کارگر قبل از هر چیز سیاست و قدرت سیاسی هست. طبقه کارگر حزب کمونیستی را برا گرفتن قدرت سیاسی لازم دارد. طبقه کارگر از طریق حزب سیاسی خودش (حزب کمونیستی) قدرت سیاسی را تسخیر میکند و تا محو کامل نظام طبقاتی به آن نیاز دارد.

اما شاید گفته شود که حزب پس از گرفتن قدرت سیاسی آن را تحویل طبقه کارگر یا شوراهای کارگری میدهد، همانطور که مازیار رازی در بحث “وحدت اصولی کمونیستها” همین را میگوید. او میگوید که حزب بعد از پیروزی انقلاب زمینه های اظمهلال خود را فراهم میکند و قدرت را دست “طبقه کارگر” میدهد. معلوم نیست چرا؟ وجود طبقه کارگر وجود طبقه سرمایه دار را الزامی میکند و معلوم نیست چرا مازیار رازی با وجود طبقه سرمایه دار حزب خودش را منحل میکند و قدرت را بدست طبقه کارگر میدهد. بطور واقعی، حزب، دولت، مناسبات سرمایه داری یا طبقاتی، طبقه کارگر، و طبقه سرمایه دار بطور همزمان و متناسب با هم تحلیل یا اظمهلال پیدا میکنند و از بین میروند. تا زمانی که طبقه سرمایه دار وجود دارد طبقه کارگر به حزب خود در راس قدرت سیاسی نیاز دارد. تا زمانی که شعار “از هرکس در حد توانش و به هر کس در حد نیازش” متحقق نشده است طبقه هست، دولت هست، و حزب هم باید باشد و در راس قدرت سیاسی هم باید باشد.

نوشته بسیار طولانی شد. آرام نوبخت مسائلی هم در باره انشعاب و اتحاد و اتحاد عمل و اتحاد عمل ویژه مطرح کرده بود که پاسخ به آنها در حوصله این نوشته نیست. فقط این را بگویم که انشعابات آنطور که مازیار رازی میگوید در اثر “بی اخلاقی” اعضا و کادرهای یک حزب صورت نمی گیرد و راه جلوگیری از انشعابات هم پر کردن فرم “تعهد اخلاقی” نیست. در باره اتحاد عمل هم بگویم که حزب ما از هر گونه اتحاد عملی با هر کسی یا سازمانی برای پیش برد هر امر “انسانی” استقبال میکند (البته ملاحظاتی شاید بر این جمله آخر باشد که ما از آن میگذریم).

http://militaant.com/wp-content/uploads/2013/08/m62.pdf