کارگران کشاورز زن در جمهوری اسلامی

در حال گذر از کنار مزارع پنبه بودم که ماشینم پنچر شد پیاده شدم و شروع به تعویض لاستیک کردم و سپس برای شستن دست و زدن آبی به صورت به کنار جوی آب که در کنار جاده قرار داشت رفتم .

در همان حال هم تعدادی زن کارگر نیز به کنار جوی آمدن و درحال شستن دست و صورت خود شدن که متوجه شدم از همان آب هم مینوشند و برای باز کردن سر صحبت با آنها گفتم بدلیل استفاده از کودهای شیمیائی و بالا بودن اوره و فسفات این آب قابل شرب نیست که یکی از آنه گفت ما مثل شما شهری ها نیستیم و برای ما این چیز ها مسئله نیست

از او سوال کردم زمین مال خودتان است که دارید کار میکنید: جواب داد نه ما کارگر روز مزد هستیم و یک سرکارگر داریم که او کار را برای ما جور میکند

از دستمزد آنها سوال کردم : گفت روزی سه هزارو پانصد تومان برای ده ساعت کار ما میگیریم و سرکارگرمان هم بابت هر کداممان روزی پانصد تومان میگیرد

سوال کردم که این رقم خیلی کم است و چرا با این نرخ؛ و این نرخ را چه کسی تعیین میکند.

جواب داد این قیمت را سرکارگرها و زمین دارها اول سال میزارن

سوال کردم شما چند نفرید : گفت ۲۲ نفر گفتم پس سرکارگر شما دارد ۱۱۰۰۰ تومان میگیرد پس برای آن فرقی نمی کند قیمت شما چند باشد که در همین حال پیرزنی جلو آمد و با زبان محلی آنها را از اونجا دور کرد و از من سوال کرد اینجا چکار میکنی جواب دادم ماشینم پنچر شده بود اومدم دستم رو بشورم و در همین حال سیگاری روشن کردم که او نیز سیگاری درخواست کرد به او تعارف کردم و برداشت که با غمزه ای خاص خودش سوال کرد فقط سیگار میکشی جواب دادم چطور مگر گفت آخه اگر چیز دیگری بخواهی من دارم .

پرسیدم مثلا چی گفت: تریاک ؛حشیش؛ شیشه؛ کراک و…..  گفتم جز این چی داری اشاره ای به سمت کارگرا کرد و گفت تو اونها هم چند تا قشنگ و تمیز گیر میاد. گفتم اینجا؛خندید گفت نه خونه من تو اون روستاست و با دست اشاره ای کرد میتونی بیائی اونجا پرسیدم خوب شرایط گفت اگر بخواهی ۳۰۰۰تومان اونها میگیرن و ۵۰۰۰ تومن من اگر هم بخواهی شب بمونی ۱۰۰۰۰ تومن به اون میدی ۱۵۰۰۰ تومن هم به من پول شام هم با تو

با اخم گفتم مگر کسی که کارگری میکنه و با زحمت پول در میاره مگر ممکنه تن به این کار بده گفت دلت خوشه والا انگار تو این مملکت نیستی مردم دارن از گشنگی میمیرن  تو؛ تو چه فکری هستی خیلی ها فقط بخاطر سیر کردن شکمشان حاضر هستند تن به هرکاری بدهند و بدون اینکه حرفی بزنم از اونجا دور شدم و احساس میکردم این لاستیک ماشین نبود که پنچر شد بلکه مغزم پنچر شده و با سردردی عجیب به راهم ادامه دادم .

نتیجه گیری از این وضعیت را بعهده خود شما میزارم که مردم در کجا قرار گرفتن و چه باید کرد. و وظیفه ما در قبال این مسائل چیست و چه بکنیم .

 

http://8emarch.blogfa.com/

                                                                                       داداکمون