لنین و لنینیسم(بخش ٨)

دولت ِ طراز ِ کمون از دید ِ انگلس ، دولت ِ خالص پرولتاریایی بدون هیچ ضمیمه و غیره ای ! بود : « کمون از همان آغاز کار به زودی پی برد که وقتی طبقه ی کارگر به قدرت می رسد ، نمی تواند با دستگاه قدیمی ِ دولتی به کار خود ادامه دهد ، و برای آنکه تسلطی را که به دست آورده از دست ندهد ، باید از یک سو دستگاه سرکوبگر ِ پیشین را که تا آن زمان علیه خودش به کار می رفته از بین ببرد ، و از سوی دیگر می باید اعضا و کارکنان خود را بدون ِ استثنا و در هر زمان قابل انفصال اعلام نماید .

کمون ، بر ضد این خصوصیت ِ تمامی ِ دولت های تا کنونی که از خدمتگزاران ِ جامعه به اربابان جامعه تبدیل شده اند ، متوسل به دو اقدام قاطع شد و اولا ً تمام مناصب اداری ، قضایی و آموزشی را از طریق آرا ی عمومی ِ مردم به مسئولینی سپرد که می توانستند در هر زمان توسط ِ همان مردم منفصل شوند . ثانیا ً برای تمام مناصب چه عالی و چه پایین ، حقوقی معادل دستمزد بقیه ی کارگران مقرر داشت . بدین ترتیب کمون سد مطمئنی در برابر مقام پرستی و جاه طلبی قرار داد . این در هم کوبیدن ِ قدرت ِ دولتی ای که تا آن زمان وجود داشت ، و همچنین جانشین کردن آن با یک قدرت ِ دولتی جدید و حقیقتا ً دموکراتیک به طور مشروح در جنگ ِ داخلی در فرانسه مطرح شده است . » ( همان . ص. ٣۵ –  ٣۴ ) .

این است دولت ِ طراز ِ کمونی که انگلس به روشنی و بی پرده ترسیم نموده است . در کجای این دولت جایی برای شوراهای نمایندگان ِ دهقانان ، سربازان و غیره منظور گردیده است ؟

از نظر ِ مارکس و انگلس ، دموکراتیک ترین دولت خود ِ دولت پرولتاریاست . زیرا ، دموکراسی ِ پرولتاریایی ، هم آخرین و هم عالی ترین نوع ِ دموکراسی است . این دموکراسی به دلیل آن مشخصه های بی نظیری که برای نخستین بار تاریخ در کمون پاریس به خود دید ، و مارکس و انگلس همانها را نشان دهنده ی ماهیت ِ کاملا ً سوسیالیستی آن قلمداد کردند ، نمی تواند با هیچ دموکراسی ِ صوری ِ چند طبقه و چند منظوره ی دیگری قابل تعویض باشد . لنین برای آنکه ماهیت کمون را بر ایده های غیر پرولتری ( پردونیستی ) خود منطبق سازد ، می گوید : « نویسندگان بورژوازی به غلط معمول داشتن ِ فوری ِ سوسیالیسم را به کمون نسبت داده اند » . عجبا ! مگر آنهمه اقداماتی که کمون انجام داد ، و مارکس و انگلس در « جنگ داخلی در فرانسه ، و کمون پاریس » آنهمه از آن اقدامات ستایش کردند ، معمول داشتن ِ فوری ِ سوسیالیسم نبود ؟

اقدام هایی از این نوع : « کمون ، سیستم ِ سربازگیری ِ قدیم را ملغا نمودو و ارتش سنتی را منحل ساخته و گارد ملی را به عنوان نیروهای مسلح خود اعلام می دارد . کمون تصویب نامه ای درباره ی بی اعتبار ساختن ِ تمام ِ اجاره های عقب افتاده صادر می کند . کمون ، تصویب نامه ای درباره ی حداکثر مزد اعضا و کارمندان خود صادر و حداکثر آن را ۶٠٠٠ فرانک در سال تعیین می کند .

صدور و تصویب نامه ی کمون درباره ی جدایی دولت و کلیسا و ملی کردن ِ اموال ِ کلیسا .

در حالی که دولت بورژوازی پناه گرفته در ورسای ، طرفداران کمون و گارد ملی آن را تیرباران می کرد ، کمون ، گیوتین ها ، یعنی نمادهای اعدام را جمع آوری و در انظار عمومی آتش زد .

تصویب نامه ی کمون مبنی بر استفاده از کارخانه هایی که از سوی کارفرمایان ( سرمایه داران ) رها شده بودند . این کارخانه ها به سازمان های تعاونی ِ کارگرانی که تا آن زمان در آنها به کار اشتغال داشتند سپرده می شوند .

کمون دستور می دهد تعهدات مالی ِ بدهکاران بدون پرداخت بهره از طریق قسطی در مدت سه سال پرداخت گردد .

کمون ، کار ِ شبانه ی شاگرد نانواها را ملغا می سازد . … » ( همان . ص. ٢۴ – ٢٠ ) .

همه ی این اقدامات بی نظیر در تاریخ را کمون فقط در مدت دو ماه انجام داد . با این وجود ، نمی توان آنها را همه ی اقدام هایی که کمون می توانست انجام دهد و فرصت پیدا نکرد انجام دهد ، به شمار آورد .

کمون ، به دلیل ِ ویژگی ِ پرولتاریایی – سوسیالیستی اش بود که توانش ( پتانسیل ) انجام کارهای بیش از آن را به خصوص در پاریس داشت . مهم ترین و اصلی ترین این ویژگی ، رو در رویی ِ دو طبقه ی آنتاگونیست جامعه ( پاریس به مثابه مرکز ثقل نیروهای مولده و مناسبات تولیدی پیشرفته در فرانسه ) بود . با این حال ، لنین اصرار دارد بر این ویژگی پرده ی ساتر بکشد و تعیین کنندگی اش را نه تنها در کمون بلکه در هر انقلاب و دولت طراز کمونی پرده پوشی نماید . اگر غیر از این بود ، وظایف ِ عالی ِ کمون را به سطح ِ نازل ِ اقدام های خرده بورژوایی – دهقانی ِ متناسب با سطح ِ نازل ِ نیروهای مولده ی یک کشور عقب مانده نظیر روسیه فرو نمی کاست و نمی نوشت : « کمون به ما می آموزد که مشارکت نمایندگان ِ سوسیالیست با خرده بورژوازی در یک حکومت ِ انقلابی از نظر اصول [ کدام اصول ؟ ] کاملا ً مجاز ، و حتا تحت ِ شرایط ِ معینی لازم می باشد . از این گذشته ، این مطلب همچنین به ما نشان می دهد که وظیفه ی واقعی ای که کمون باید انجام می داد ، قبل از هر چیز عبارت از آن بود که دیکتاتوری دموکراتیک و نه دیکتاتوری سوسیالیستی را تحقق بخشد ، یعنی برنامه ی حداقل ِ ما را اجرا نماید . اگر بخواهیم از کمون پاریس بیاموزیم … باید دیکتاتوری دموکراتیک انقلابی پرولتاریا و دهقانان را عملی نماییم . » ( کمون پاریس . ص. ١٢٨ . درون کروشه از من است ) .

اینها درست بر خلاف ِ درک ِ تکاملی ِ مارکس و انگلس از انقلاب های معاصر و به ویژه از کمون پرولتاریایی پاریس است . چرا که از نگاه آنها اتفاقا ً مهم ترین و تنها وظیفه ی کمون اعمال ِ دیکتاتوری ِ پرولتاریا بود که در اقدامات نا تمام ِ دو ماهه اش تا آنجا که در  توان داشت آن را به منصه ی ظهور رساند .

از نگاه دیگر و از دیدگاه ِ سوسیالیسم ِ علمی ، دهقانان اتم های پراکنده و انفراد منشی هستند که تن به هیچگونه نظم و سازمان و وحدتی حتا در میان مجموعه ی ناهمگون ِ خود نمی دهند . از این روست که در طول ِ حیات ِ تاریخی شان هیچگاه به صورت ِ یک ارگانیسم ِ واحد ِ خود سازمانده ِ تاٴثیرگذار بر تحولات دوران ساز ِ اجتماعی در نیامده اند . این است که جنبش های دهقانی در پیشروترین حالت یا شکست خورده و فرو خفته اند ، یا سرانجام به آلت ِ فعل ِ – یا همان گوشت ِ دم ِ توپ – یک جریان ِ سیاسی متعلق به طبقه ی دیگر تبدیل شده اند . با چنین خصوصیتی ، و با توجه به این که آنها در هیچ شرایطی از اقراد و مونادهای در خود به طبقه ی برای خود تبدیل نمی شوند – مگر آنکه توسط ِ کنش و واکنش قدرت مند و دگرگون ساز ِ اجتماعی تجزیه شده و افراد یا لایه هایی از آنها جذب ِ نیروی طبقاتی ِ بالفعل ِ قدرت مندی گردد – نمی توانند هدف ِ واحد و برنامه ی واحدی برای راهبرد جامعه داشته باشند .

حتا اگر به فرض ِ محال با طبقه ی کارگر زیر یک سقف ِ کاذب هم جمع شوند ، نه تنها کمکی به روند ِ تکاملی جامعه نمی کنند ، بلکه در این روند ایجاد اخلال کرده و مانع ِ تحقق همان  « برنامه ی حداقلی » طبقه ی کارگر هم می شوند .

مارکس و انگلس دلیل علمی و تاریخی داشتند که در مانیفست درباره ی دهقانان نوشتند : « آنها انقلابی نیستند ، بلکه محافظه کارند . از آن بدتر ، آنها مرتجع اند ، زیرا می کوشند چرخ ِ تاریخ را به عقب برگردانند . » .

هفتاد سال پس از این سخن ، لنین ِ« مارکسیست » با انقلابی خواندن ِ دهقانان و قائل شدن ِ نقش ِ دوران ساز برای آنها در انقلابی که یک پای اش پرولتاریای سوسیالیست است ، بر نظر ِ بنیانگذاران ِ سوسیالیسم علمی خط بطلان می کشد .

اگر خط ِ بطلان کشیدن بر نظریه های مارکس تکامل دادن ِ مارکسیسم باشد ، پس همه ی ردیه نویسان بر مارکس و مارکسیسم ، آن را تکامل داده اند !

لنین در بزنگاه ِ انقلاب ١٩١٧ ( آوریل ) هنوز شناخت دقیقی از متحدان طبقه ی کارگر ندارد ، و تنها به گمانه زنی درباره ی آنها بسنده می کند : « در حال ِ حاضر ما نمی توانیم تقسیم بندی ِ طبقاتی ِ دهقانان به برزگزان و کارگران روز مزد و دهقانان ِ تهیدست ( نیمه پرولترها ) از یک طرف ، و دهقانان مرفه و میانه حال ( سرمایه داران و سرمایه داران خرده پا ) از طرف دیگر که در این اواخر مسلما ً بر عمق آن افزوده شده است تا چه اندازه عمق دارد . این قبیل مسایل را فقط تجربه حل خواهد کرد و می تواند حل کند . » . ( مجموعه آثار . جلد ٣ . ص. ١۵۶١ ) . مفهوم این سخن لنین آنست که شناخت ِ کمیت و کیفیت ِ متحدان ِ خود را موکول می کنیم به بعد از پیروزی در انقلاب . و این یعنی همان که انگلس درباره ی بلانکیست ها گفت : آنها انقلاب می کنند تا بعد توده ها را به دنبال خود بکشند و انقلابی کنند ! با این رویکرد بود که لنین در جای دیگر نوشت : « پس به تشکیل حزب کمونیست پرولتاریا بپردازیم . در آن صورت است که روز به روز تعداد ِ هر چه بیش تری از پرولتارها و دهقانان تهیدست به هواداری ما برخواهند خاست . » . ( همان . ص. ١۵۴٧ ) . مفهوم این سخنان چیزی جز تقدم دادن به ایده ، یا شرایط ِ ذهنی ِ انقلاب – که حزب و شخص ِ لنین عامل آن بودند – نیست . آنهم ذهنی که با شرایط ِ عینی جامعه بیگانه است . چرا که لنین به اعتراف ِ خود از شرایط عینی ِ جامعه ( دهقانان و کارگران ) یا آگاهی ندارد ، یا نسبت به آن خوش بین نیست .: « موج ِ عظیم ِ خرده بورژوازی همه چیز را در خود غرق کرده و نه تنها به اکثریت عده ی خود بلکه از لحاظ ِ ایدئولوژی پرولتاریای آگاه را نیز فروکوفته است [ وای به حال پرولتاریای ناآگاه  ! ] … کافی نبودن تعداد پرولتاریا در روسیه و کافی نبودن ِ آگاهی و تشکل وی نکته ای است که طرف دیگر همان مدال را نشان می دهد … توده ها نیز عدم ِ آگاهی ِ تواٴم با زود باوری از خود نشان می دهند . … عدم آگاهی تواٴم با زودباوری و زودباوری ِ غیر آگاهانه به خصوص از طرف ِ پرولتاریاها و دهقانان تهیدست … » ( همان . ص. ١۵۵۵ – ١۵۵٢ . درون کروشه از من است . ) .

انقلاب پیروزمند ، یا انتقال قدرت از بالا ؟

به بیان دیگر ، دولت ِ عالی ِ نوع کمون ، یا دولت معمول بورژوایی ؟

نه فقط در ١٩١٧ ، بلکه تا زمانی که لنین زنده بود – ١٩٢۴ – روسیه آن شرایط ِ مادی ِ اقتصادی – اجتماعی را نداشت که انقلابی را در دستور ِ کار جامعه قرار دهد که رهبری آن با طبقه ی کارگر باشد .

شرایط ِ مادی ، تنها مناسبات ِ غالب بر یک کشور نیست ، بلکه مهم تر و ضروری تر از آن ، نیروهای مولده ی حاضر و آماده ی پیشرفته ، به علاوه ی حاکمیت نظام سرمایه داری بر کشور است .

نکته ی مهم در اینجا ، آن است که : گرچه از سده ی نوزدهم و از زمان مارکس ، مناسبات ِ غالب بر اکثر جامعه های انسانی ، مناسبات سرمایه داری است ، اما این به آن معنا نیست که نظام ِ سرمایه داری از همان زمان بر جهان حاکم بوده است .

این ، نکته ی دقیقی است که بی توجهی به آن از سوی مارکسیست ها در کشورهای عقب مانده ، موجب جدایی از مارکسیسم و درغلتیدن به رویزیونیسم شده است .

توضیح بیش تر و مشخص ِ نکته ی بالا چنین است : درست است که مناسبات اقتصادی در شهرهای روسیه ، و حتا در روستاهای آن مانند دیگر کشورها سرمایه داری است ، یعنی از لحاظ اقتصادی ِ در معاملات و بده بستان ها میان ِ اهالی شهر و روستا از یک سو ، و میان اهالی روستاها از سوی دیگر به تبعیت از شهرها تولید ، عمدتا ً برای فروش و مبادله ی پول بوده ، و از لحاظ روبنایی نیز فرهنگ و ایدئولوژی بورژوایی ِ حاکم بر شهرها ، به ویژه شهرهای بزرگ ، خواه ناخواه بر اثر ِ مراوده ی تنگاتنگ ِ شهر و روستا ، بر روستاییان تاٴثیرگذار بوده است ، اما ، این هنوز به آن معنا نبود که نظام حاکم بر روسیه نیز سرمایه داری – آنهم از نوع ِ پیشرفته – است ، و از این رو انقلابی که در روسیه در حال انجام است ، پرولتاریایی و سوسیالیستی است .

انقلاب پرولتاریایی در جایی اتفاق می افتد که نه تنها مناسبات ِ سرمایه دارانه بر آن غالب است بلکه مهم تر از آن ، تولید ِ سرمایه داری ِ رشدیافته و پیشرفته و از این رو نظام بورژوایی بر وحدت ِ ارگانیک تضادمند ِ جامعه حاکم است . حاکمیتی که دربردارنده ی تضادهایی است که در نهایت منجر به نابودی ِ حاکمیت و نظام موجود خواهد شد .

جایی که چنین وحدت ِ ارگانیک ِ تمام و کمال ِ کمی و کیفی از نیروهای مولده و مناسبات ِ تولیدی وجود ندارد ، سخن گفتن از نیاز ِ جامعه به یک انقلاب پرولتاریایی یا انقلابی به رهبری پرولتاریا غیر علمی و خلاف ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و سوسیالیسم ِ علمی است .

جایی که جامعه به ویژه روستاها هنوز تولید بورژوایی و زندگی و کار تضاد آمیز به شیوه ی بورزوایی و به خصوص دموکراسی بورژوایی را در عمل تجربه نکرده اند و تنها آواز دهل را از دور شنیده اند ، سخن سرایی درباره ی تضاد کار و سرمایه ، یا تضاد خلق و امپریالیسم و زیان های دموکراسی بورژوایی ، انکار و نفی ِ یک مرحله ی بسیار مهم در تکامل ِ مادی تاریخ ، و بر خلاف مارکسیسم است .

دهقان عقب مانده ی توسری خورده ، و حتا کارگری که تازه دارد با مفهوم انتزاعیِ دموکراسی و دیکتاتوری رابطه ی عملی برقرار می کند ، چگونه مفهوم دموکراسی و دموکراتیسم را می فهمد وقتی آنرا در زندگی تجربه نکرده و سود و زیان طبقاتی اش را لمس نکرده است ؟

امروز هم ، بعد از گذشت ِ نزدیک به صد سال از پلمیک های لنین با نارودنیک ها و منشویک ها هنوز ناموزونی در رشد و پیشرفت ِ تاریخی کشورها وجود دارد . در بحث ِ لنین با نارودنیک ها حق با لنین بود که می گفت مناسبات ِ غالب بر روسیه سرمایه داری است ، اما در بحث او با منشویک ها که معتقد بودند روسیه هنوز فاقد یک زیر بنای کاملا ً پیشرفته ی سرمایه داری است که انقلاب سوسالیستی و در نتیجه سوسیالیسم را ضروری سازد ، حق با منشویک ها بود .

لنین با سفسطه ی عجیبی کسانی را که چنین اعتقادی داشتند اکونومیست می نامید ، یعنی کسانی که به تئوری ِ مراحل و نوبتی معتقد بودند .

لنین می گفت : اکونومیست ها ( سوسیال دموکرات های منشویک ) معتقدند ما ، یعنی سوسیال دموکرات های روس باید اجازه دهیم بورژوازی وظیفه ی خود در کسب قدرت سیاسی و پیشرفت اجتماعی را انجام دهد تا سپس نوبت به طبقه ی کارگر – که بلشویک ها آن را نمایندگی می کنند – برسد . نظر او این بود که : « باید درکی ساده و دانش آموزی از تاریخ داشت تا مطالب را بدون ِ جهش ها در نظر گرفت ، یعنی به مثابه خطی مستقیم که به تدریج و به طور یکنواخت رو به صعود است : ابتدا باید نوبت بورژوازی بزرگ ِ لیبرال باشد ، سپس خرده بورژوازی ،و در پایان پرولتاریا و انقلاب سوسیالیستی . لکن برای دست زدن به تدوین ِ برنامه ی عمل در یک دوران ِ انقلابی از روی این الگو ، آدم باید در ابتذال گری صاحب قریحه باشد . » ( برگرفته از : کلاسیک ها و پلمیک ِ مرحله ی انقلاب . به نقل از : مجموعه آثار لنین . جلد ٨ . ص. ٢٩٢ روسی ) .

« برنامه و تاکتیکی که منشویک ها ارایه می دادند مبتنی بر همان الگوهای کلی و تصور دانش آموزی از تاریخ بود و از این رو از حداکثر قریحه ی ابتذال گری بهره داشت . مطابق آن الگو، اگر انقلاب روسیه سوسیالیستی نبود ، پس بورژوایی بود ، و همانطور که لنین می گوید از این جواب ِ اصلی ، بقیه ی چیزها به شیوه ی قیاس استنتاج می شوند : انقلاب بورژوایی است ، پس نوبت با بورژوازی . بورژوازی نیروی محرکه ی انقلاب است و پرولتاریا باید به حکم ضرورت ، به حکم نزاکت و به هم نزدن نوبت هژمونی ِ بورژوازی را بپذیرد تا پس از آنکه بورژوازی حکومت را به دست گرفت و سرمایه داری فرصتی به اندازه ی یک دوران تاریخی کامل برای تکامل تا بالاترین حد ممکن را پشت سر نهاد نوبت پرولتاریا برسد . » ( همان کتاب . ص. ۵۵ – ۵۴ ).

لنین در رد ِ تئوری ِ مراحل و نوبتی بودن ِ انقلاب استدلال می کرد : « بورژوازی اکنون در مجموع طرفدار انقلاب است و درباره ی آزادی داد ِ سخن می دهد و روز به روز بیش تر به نام ِ مردم و حتا انقلاب صحبت می کند . ولی ما مارکسیست ها همه از روی نظریه می دانیم بورژوازی همین که تمایلات ِ خود غرضانه ی محدودش برآورده شد و همینکه از دموکراتیسم پیگیر رمید ، به سوی ضد انقلاب ، به سوی حکومت ِ مطلقه روی خواهد آورد و علیه انقلاب و علیه مردم دست به عمل خواهد زد . » ( مجموعه آثار . دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک . ترجمه ی پورهرمزان . جلد دوم . ص. ٨٨٣ ) .

واقعیت این است که برداشت ِ لنین از ماتریالیسم تاریخی و سوسیالیسم علمی ، و از این رو از انقلاب و انقلاب پرولتاریایی ( سوسیالیستی ) برداشتی ساده انگارانه و محدود است .

لنین ، تاریخ را به مثابه روند ِ تکاملی ِ جامعه ی انسانی و نه یک جامعه و کشور خاص در نظر نمی گیرد ، و در نتیجه آن را محدود به جامعه ی روسیه می کند . اگر جز این بود ، یعنی اگر تاریخ را همچون فعالیت ِ نوع انسان از آغاز ابزار سازی و تبدیل شدن از میمون به انسان ، و سپس پیدایی جامعه های طبقاتی بعد از کمون ِ نخستین ، تا عصر سرمایه داری در نظر می گرفت ، یعنی اگر انسان را به مثابه وحدت نوعی و تاریخی ، یا به بیان دیگر تاریخ را همچون نتیجه و برآمد فعالیت ِ نوعی ِ انسان ابزارساز می دانست ، آنگاه در می یافت که تئوری ِ مراحل و نوبت ِ حاکمیت بورژوازی پیش از پرولتاریا ، بیانگر یک ضرورت تاریخی عام و مربوط به جامعه ی انسانی است که به موجب ِ آن ، در همان حال که روسیه به دلیل ِ شرایط ِ عقب مانده و از سر نگذراندن عصر ِ تاریخی ی حاکمیت بورژوازی ، هنوز به مرحله ای نرسیده که انقلاب پرولتاریایی در آن ضرورت پیدا کند ، در کشورهای اروپایی و آمریکا به دلیل پیشرفت های صنعتی و وجود شرایط مادی ، نوبت ِ حاکمیت ِ بورژوازی به سر رسیده ، و هم اکنون نوبت به انقلاب پرولتاریایی و حاکمیت ِ طبقه ی کارگر رسیده است . با چنین درکی از تاریخ ، نه منشویک ها ، بلکه مارکس بود که تئوری ِ مراحل را همچون قانون ِ عام ِ تکامل ِ اجتماعی کشف و بیان نمود .

از این رو ، تئوری ِ مراحل ، تئوری تاریخ و قانون ِ تکامل ِ اجتماعی است .

نتیجه آنکه ، اگر با دید ِ جهانشمول یا « جهان میهن » به مساٴله ی تقدم و تاٴخر نوبت ِ انقلاب و حاکمیت بورژوازی یا پرولتاریا نگاه کنیم ، حق با منشویک ها بود ، و روسیه در مرحله ای قرار داشت که نیاز به رشد و تکامل بیشتر نیروهای مولد داشت ، نه آنکه از روی یک مرحله ی ضروری برای انقلاب پرولتاریایی « بجهد » .

لنین ، منشویک ها را به درک ِ ساده و دانش آموزی از تاریخ متهم می کرد ، که گذار از مراحل مختلف را بدون ِ در نظر گرفتن ِ جهش ها می فهمند . در حالی که این خود ِ او بود که درکی ساده انگار ، متافیزیکی و غیر دیالکتیکی – ماتریالیستی از جهش داشت .

جهش ، مرحله ای است از دیالکتیک ِ گذار از دگرگونی های کمی به دگرگونی ِ کیفی .

بر طبق ِ این قانون ، هر پدیده ی ارگانیک در فرایند زایش تا مرگ ، تحولاتی را از سر می گذراند که در طول آن ، کمیت های تشکیل دهنده ی خودویژه اش ، مدام در حال ِ افزایش است . افزایش و انباشتگی ِ کمیت ها در یک نقطه ی گرهی با جهشی سریع یا زمان مند – به تناسب حجم و سرعت ِ حرکت ِ پدیده ی ارگانیک – منجر به دگرگونی ِ کیفی ِ آن پدیده می گردد . مفهوم این قانون در طبیعت و در جامعه آن است که در هر فرایندی ، بدون ِ انباشت ِ مورد ِ نیاز کمیت ها برای دگرگشت ، دگرگونی کیفی تحقق نمی یابد.

در هر حال ، جهش مستلزم ِ وجود ِ کمیت های لازم برای تحقق آن است ، که در تحولات اجتماعی ، این کمیت ها ، عبارت اند از میزان ِ رشد و پیشرفت ِ نیروهای مولده ، شامل وسایل تولید و پرولتاریای در اکثریت و آگاه . جهش در جایی اتفاق می افتد که این کمیت ها به بالاترین درجه ی خود رسیده باشند . روسیه ی ١٩١٧ به اقرار لنین فاقد چنین پیش شرط های کمی ِ فرابرنده به کیفیت ِ نوین بود .

به گفته ی مارکس ، هنگامی که نیروهای مولده در یک کشور به اندازه ای رشد کرده باشند که دیگر در قالب مناسبات تولیدی ِ موجود نگنجند ، یعنی قالب ِ مناسبات ِ موجود برای نیروهای مولده ی به شدت گسترش یافته و اجتماعی شده تنگ شده باشد ، در نتیجه ی فشار کمیت های انباشته و متراکم شده ، پوسته ی مناسبات تولیدی ناهمخوان با آن از هم می درد و جامعه به کیفیت نوین ، که در عصر ِ ما سوسیالیسم خواهد بود گذر خواهد کرد . در دگرگشت های اجتماعی علاوه بر کمیت های دگرگون ساز ، تضادهای طبقاتی تعیین کننده ی سمت و سوی تحولات ِ جامعه هستند . تنها در جامعه ی کمونیستی که تضادهای طبقاتی وجود ندارد ، و از این رو ، نیروهای مولده و مناسبات تولید بر هم منطبق و همزمان توسعه و گسترش می یابند ، سمت و سوی دگرگونی های کمی و کیفی را خود ِ جامعه ی همگون ِ فاقد تضاد ، طبق برنامه و آگاهانه تعیین می کند .

این است مفهوم مارکسیستی ( علمی ِ ) جهش ، که با تبیین ِ اراده گرایانه ی هیچ حزب و شخصیتی همخوانی و همسویی ندارد .

گذار جهشی مورد نظر لنین از نیمه فئودالی – نیمه سرمایه داری به سوسیالیسم ، در جامعه ای که اکثریت جمعیت با دهقانان است ، چیزی نیست جز همان تز معروف « راه رشد غیر سرمایه داری » که لنینیست های خط ٣ آن سال ها ، نادانسته آن را به « دارودسته ی ریویزیونیست خروشچف و شرکا ء » نسبت می دادند ، در حالی که نخستین مطرح کننده ی جدی آن شخص لنین بود .

راه رشد غیر سرمایه داری و جهش ِ دهقان وار از تولید روستایی  به سوسیالیسم ، نمونه ی دیگری است از آنچه لنینیست ها « غنا بخشیدن و تکامل دادن مارکسیسم » می نامند !

                                                                                    ادامه دارد …