«دختران سربی»

به روزها بنویسیم
به روزهای مرگ لبخند
به بازی های خاکی ی کوچک
کوچک کوچک,همچون یک راز کودکانه
همچون,پچ پچی بی گناه در گوش یک هم بازی.
بنویسیم
به بی معنی کردن پرواز ها
به بی مفهومی ی عصیان بال ها.

به کودکان, که سرود گندم را بلد نبودند
به اوج گرفتن,که در حصارهای کوچک بازی اسیر می ماند
به بیزاری ازآفتاب و دست های زخمی
به روئیاهای محبوس بر دیوارهای گلی
به نقاشی های آرام,بر پیکر زندگی ی سیاه.

به دختران باروتی
که آرزوها را
به دودکش های بزرگ می گفتند
و واژه های معصوم اولین روئیا
بی مقاومت سیاه می شدند
زانو می زدند
و
می مردند
لبان نازک هرسرود,چه ساده به دودکش ها اعتماد می کرد
لبان دختران باروتی
دختران دوردست
دختران سربی.

آری
بنویسیم
کلماتی از آواز,برای هر هم بازی
از سرود نان و گندم
از پرواز
از اوج و رهایی
از آفتاب و خانه های بلورین
از رقصی نشسته برلبان هرکودک
از روئیا
از آرزو
از آرزوهای سفید,سفید سفید سفید
رنگی ی رنگی.

روزهای روئیایی من وتو
برهمین زمین وکوچه های سربی ست
آرزوهای رنگین من و توست
مرگ دودکش ها ست
سرود جاری بر لبان هر کودک است
روزهای روئیایی من وتو
سرود زیبای رهایی ست
سرود رنگین رهایی ست.

“علی رسولی”
http://www.facebook.com/ali1917