شعری برای کودکان کار واکسی / ناهید وفائی

شعری برای کودکان کار واکسی
سواران بدون زره!
ما پا برهنه به راه افتادیم
در تابستان سوزانی
که پوست پاهای مان
بر آسفالت خیابان بجا ماند.
ما عریان به راه افتادیم
در زمستانی که
نفس های مان در برف و کولاک جاده ها یخ بست.
ما سوا رانی بودیم
بدون زره
که بی اراده به میدان نبرد زندگی
آمده بودیم
و از همان ابتدای حیات
در این نبرد نا برابر باخته بودیم
و در حالی که یا پا برهنه بودیم
و یا از تنگی کفش های مان
پاهای مان زخمی بود
خواب خانم ها و آقایانی را می دیدیم
که کفشهای نوشان را
واکس می زدیم و برق می انداختیم!
ناهید وفائی
‏یکشنبه‏، ۲۸‏ ژوئیه‏ ۲۰۱۳