لنین و لنینیسم(بخش ٧)

لنین علیه لنین :

کم نیستند تزهای لنین ١٩١٧ علیه لنین ِ پیش از آن یا همزمان با آن که اگر بخواهیم مته به خشخاش بگذلریم و تناقض گویی ها را سال به سال و از واقعه ای تا واقعه ی دیگر یک به یک بشماریم ، به همان نتیجه ای خواهیم رسید که او در ١٩٠٨ در « مارکسیسم و رویزیونیسم » رسید : « سیاست ِ رویزیونیستی عبارت است از تعیین روش خود از واقعه ای تا واقعه ی دیگر ، تطبیق حاصل کردن با حوادث روز و با تغییرات وارده در جزئیات سیاسی ، فراموش کردن ِ منافع ِ اساسی پرولتاریا و خصایص اصلی ِ کلیه ی رژیم سرمایه داری و کلیه ی تکامل تدریجی ِ سرمایه داری . فدا کردن ِ این منافع در مقابل منافع آنی ِ واقعی یا فرضی ، و از خود ِ ماهیت ِ این سیاست هم آشکارا بر می آید که می تواند شکل های بی نهایت گوناگون به خود بگیرد و هر مساٴله ای که تا حدی تازگی داشته باشد ، و هر تغییری در حوادث که کمی غیر منتظره و پیش بینی نشده باشد ، ولو فقط سر ِ مویی و برای مدت کوتاهی مشی اصلی ِ تکامل را تغییر داده باشد ، ناگزیر و همیشه موجب پیدایش انواع رویزیونیسم خواهد گردید . » ( همان . ص. ٨٩ ) .

لنین در ١٨٩۴ نوشت : « گام عظیمی که مارکس به جلو برداشت در این است که کلیه ی مباحث پیشین را در اطراف جامعه و پیشرفت به طور کلی به کناری افکند و در عوض تجزیه و تحلیل علمی خود را متوجه یک جامعه و یک پیشرفت کرد که سرمایه داری باشد . » ( همان . ص. ١٠۵ ) .

منظور از یک جامعه ، جامعه ی جهانی ، و منظور ازیک پیشرفت همانطور که مارکس گفت و لنین هم پذیرفت سرمایه داری ِ خالص بود .

١٩١٧ : « انقلاب ِ بین المللی ِ پرولتاریایی آشکارا اوج می گیرد . به طور کلی تمام این انقلاب ها فقط می تواند حلقه های به هم پیوسته ی انقلاب های سوسیالیستی پرولتاریایی به شمار آید . » ( همان . ص. ۶٨١ ) .

همان سال ، در کنگره ی کشوری شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان روسیه : « سرمایه داری ِ خالصی که بتواند به سوسیالیسم خالص انتقال یابد در هیچ جای جهان وجود ندارد . آنچه ما می خواهیم آن نوع جدید و دموکراتیک تر دولت است که ما آن را در قطعنامه های حزبی خود جمهوری دموکراتیک ِ دهقانی – پرولتری نامیده ایم . » ( همان . جلد سوم . ١۵٩٩ – ١۵٩٧ ) .

در « وظایف ِ پرولتاریا در انقلاب ِ ما » : « مادام که اکثریت قاطع اهالی به ضرورت انقلاب سوسالیستی پی نبرده اند ، حزب پرولتاریایی به هبچ وجه نمی تواند در کشور دهقانان خرده پا معمول داشتن سوسیالیسم را هدف خود قرار دهد . » ( جلد ٣ . ص. ١۵۶۴ )

« آماده و متحد ساختن ِ عناصر حزب آگاه پرولتری یعنی حزب کمونیست ، رهایی ِ پرولتاریا از قید گیج سری عمومی خرده بورژوایی است . » ( منظور لنین از خرده بورژواهای گیج سر ، که عناصر حزب آگاه ِ پرولتری باید علیه شان آماده متحد شوند ، دهقانانی بودند که جمهوری دموکراتیک دهقانی – پرولتری باید با مشارکت آنان ایجاد می شد ! ) . ( همان . ص. ١۵۵۴ ) .

« جنگ ِ امپریالیستی ادامه دارد ، ولی حکومت ِ موقت دائما ً وعده ی اصلاحات و اصلاحات و اصلاحات می دهد . [ خطاب به شوراها ] چرا شما حرف کسانی را که می گویند جنگ به خاطر منافع سرمایه داران نیست موافق نیستید ؟ چون که مقدم بر هر چیز می دانید که قدرت حاکمه در دست چه طبقه ای است و چه طبقه ای سیادت دارد و چه طبقه ای کماکان از معاملات بانکی سالی صدها میلیارد سود می برد . این همان طبقه ی سرمایه دار است و به همین جهت هم جنگ کماکان جنبه ی امپریالیستی دارد . روسیه [ ی امپریالیستی ] می جنگد برای اینکه بغازها را تصرف کند . … » (همان . جلد ٣ .ص. ١۶٠١ ) .

« آنها که حکومت را در دست دارند [ حکومت موقت ] منافع سرمایه را حراست می کنند . به خاطر سرمایه ی روس و انگلیس و فرانسه به جنگ امپریالیستی مشغولند . » ( جلد ٣ . ص. ١۵۶۴ ) .

اینها ، مشتی نمونه وار است از ضد و نقیض گویی های لنین تنها در سال ١٩١٧ . ضد و نقیض گویی هایی که خواننده را سر در گم می کند که آیا در ١٩١٧ نظام حاکم بر روسیه ، امپریالیستی – یعنی به گفته ی او بالاترین مرحله ی سرمایه داری – بود ، یا یک سرمایه داری ِ نوپا ، یا نه این و نه آن ، بلکه خرده بورژوایی – دهقانی ، از نوع بوناپارتیسم .

اگر این سخن لنین را بپذیریم که بورژوازی در مارس ١٩١٧ انقلاب اش را انجام داد – دولت موقت را لنین دولت بورژوازی ارزیابی کرد – پس ، انقلاب ِ بعدی ، در اکتبر همان سال ، قاعدتا ً می باید انقلاب پرولتاریایی ِ خالص باشد . چرا که در غیر اینصورت بورژوازی هنوز وظیفه و رسالت تاریخی خود را در روسیه انجام نداده بود . اگر خلاف این گفته شود – با هر دلیلی – معنای اش این است که اولا ً انقلابی که لنین آن را بورژوایی ارزیابی کرد بورژوایی نبود – و او صرفا ً برای قانع کردن ِ منشویک ها و اس . ار ها چنین تحلیلی ارایه می داد . ثانیا ً در این صورت ، پس انقلاب بعدی است که باید وظیفه ی تاریخی بورژوازی را در رشد ِ نیروهای مولده انجام داده و به پایان برساند ، و این به آن مفهوم است که هنوز آن شرایط ِ مادی ای که ضرورت ِ انقلابی را در جامعه پدید آورده باشد که رهبری ِ آن با طبقه ی کارگر است ،به وجود نیامده است .

لنینیست ها ، خصوصا ً توده ای ها ملاتر از آن اند که این الفبای سوسیالیسم علمی را ندانند.

توده ای ها که در مچ گیری از هر ملایی خبره ترند ، غیر ممکن است متوجه ضد و نقیض گویی هایی نشده باشند که مترجم شان ترجمه کرده ، و صد ها بار همان ها را به مثابه آیه ی منزل به چشم مخالفان ِ تز ِ موهوم ِ انقلاب و جمهوری دموکراتیک دهقانان و کارگران نکشیده باشند .

با این همه ، و با آنکه انقلاب ِ روسیه را در برهه ی آوریل تا اکتبر دموکراتیک ، و رهبری آن را با دو نیروی دهقانان و کارگران ارزیابی می کند ، اما باز هم خود را با چالش های جدی ِ هم نظری و هم عملی مواجه می سازد .

یکی آنکه : به اعتراف او ، در اوایل آوریل ، حکومت ِ موقت ِ بورژوایی – امپریالیستی ، هنوز حکومت ِ اکثریت ِ مردم است ، و حتا شوراهای کارگران وسربازان هم از آن پشتیبانی می کنند : در ٩ آوریل ١٩١٧ – به تاریخ توجه شود – می نویسد : « حکومت موقت را نمی توان سرنگون ساخت ، زیرا این حکومت به وسیله ی سازش مستقیم و غیر مستقیم ، به وسیله ی سازش در گفتار و کردار با شوراهای نمایندگان و قبل از همه با شورای کل یعنی شورای پترزبورگ خود را روی پا نگه داشته است . آن را اصولا ً با وسایل معمولی نمی توان برانداخت زیرا متکی بر پشتیبانی ِ حکومت دوم ، یعنی شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان از بورژوازی است که مستقیما ً مظهر شعور و اراده ی اکثریت کارگران و دهقانان است . » و این در حالی است که به گفته ی لنین در آن تاریخ – و حتا پس از قدرت گیری ِ بلشویک ها – ، طرفداران ِ بلشویک ها در شوراها بسیار کم تر از طرفداران حکومت موقت و منشویک ها و اس ار ها بودند :

« ما باید به تشکیل حزب کمونیست پرولتاریا بپردازیم . بهترین هوادارن ِ بلشویسم عناصر آن را تشکیل داده اند . برای فعالیت ِ طبقاتی ِ پرولتاریا متحد شویم . در آن صورت است که روز به روز تعداد هر چه بیشتری از پرولتارها و دهقانان تهیدست به هواداری ِ ما برخواهند خاست . » ( جلد سوم . ص. ١۵۴٧ – ١۵۴۶ ) .

« نخستین کنگره ی کشوری ِ شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان روسیه از ١۶ ژوئن تا ٧ ژوئیه ١٩١٧ در پترزبورگ برپا بود . در کنگره بیش از یک هزار نماینده حضور داشتند . بلشویک ها که در شوراها در اقلیت بودند ١٠۵ نماینده داشتند . اس ار ها و منشویک ها در کنگره اکثریت داشتند . » ( مجموعه آثار . جلد سوم . زیرنویس ص. ١۵٩۶ ) .

لنین در همین نشست ، و در حالی که آمار بیانگر ِ در اقلیت بودن ِ بلشویک ها در میان شوراها بود ، در پاسخ به یکی از سخنرانان که گفته بود : « هیچ حزب سیاسی در روسیه وجود ندارد که برای به عهده گرفتن زمام ِ تمامی قدرت حاکمه اظهار آمادگی کند . » اظهار داشت : « من در پاسخ می گویم وجود دارد . هیچ حزبی نمی تواند از این کار سر باز زند و حزب ِ ما از آن سر باز نمی زند . حزب ِ ما هر آن آماده است زمام ِ قدرت ِ حاکمه را تماما ً به دست ِ خود گیرد . » ( همان. ص. ١۶٠٠ – ١۵٩٩ ) .

حزبی که مدعی است نماینده ی کارگران و دهقانان است ، اما در میان ِ آنها از کم ترین محبوبیت و هواداری نسبت به دیگر احزاب برخوردار است ، چگونه در فقدان ِ یک پشتوانه ی اجتماعی – طبقاتی نیرومند می تواند قدرت سیاسی را به دست گیرد و آن را حفظ کند ؟ پاسخ را انگلس بشنویم :

« بلانکیست ها از این نقطه نظر حرکت می کردند که گروه نسبتا ً کوچکی از انسان های مصمم و جدی و متشکل قادرند که در یک لحظه ی مناسب نه تنها زمام ِ دولت ( قدرت حاکمه ) را در دست گیرند ، بلکه با صرف ِ انرژی ِ زیاد و بدون ِ توجه به مشکلات می توانند آنقدر آن را حفظ کنند تا بتوانند توده ی مردم ( خلق ) را به انقلاب بکشانند و آنان را به دور گروه کوچک ِ رهبری سازماندهی نمایند . این کار نیز قبل از هر چیز مستلزم شدیدترین تمرکز مستبدانه ی تمام قدرت در دست حکومت ِ جدید است . » ( کمون پاریس . ترجمه ی فارسی . ص. ٣٣ ) .

می بینیم که اگر مارکس و انگلس « عصر امپریالیسم را پیش بینی نکرده بودند » اما ، لنینیسم ، یعنی « مارکسیسم عصر امپریالیسم » را با دقت ِ ریاضی پیش بینی کرده بودند .

اکنون می فهمیم ، لنینیسم ، نه مارکسیسم هیچ عصری ، بلکه بلانکیسم ِ همه ی عصرها در پوشش ِ مارکسیسم است .

در اکتبر ١٩١٧ ، پس از قدرت گیری ِ بلشویک ها ، لنین در جلسه ی کنگره ی نمایندگان ِ دهقانان در پاسخ به نمایندگانی که به او اعتراض داشتند که : « ما سوسیال انقلابیون ( اس . ارهای ) چپ از شناخت این به اصطلاح حکومت کارگری – دهقانی امتناع می ورزیم تا زمانی که در آن نمایندگان ِ دهقانان نباشند . » وقتی نمی توانست به نمایندگان آماری بدهد که ثابت کند حزب در قدرت نماینده ی کارگران و دهقانان است – چون در اقلیت بود و کم ترین نمایندگان از بلشویک ها حمایت می کردند – ، پاسخی داد که صرفا ً بیانگر ِ خصوصیت ِ بلانکیستی حزب ِ در قدرت بود : « هیچ کس نمی تواند انکار کند که حکومت ِ کنونی ِ روسیه را حزب بلشویک تشکیل داده است . » ( نقل قول ها از : کلاسیک ها و پلمیک مرحله ی انقلاب . ترجمه ی فارسی . م. گیورغیان . ص. ١۶٨ ) .این اعتراف چقدر تناقض دارد با این سخن لنین در ٩ آوریل همان سال : « ما بلانکیست نیستیم . یعنی طرفدار قدرت از طرف ِ یک اقلیت نیستیم . » ( مجموعه آثار . جلد سوم . ص. ١۵۴۶ ) .

این فاکت ها نشان می دهد که بلشویک ها پس از کسب قدرت سیاسی هم ، نماینده ی اکثریت مردم یعنی توده ها نبودند .

یک مشخصه ی مهم بلانکیسم ، دم زدن از توده ها ، در عین بی اتکایی و بی اعتمادی به آنهاست .

در آوریل ١٩١٧ ( – بیش تر تناقض گویی های لنین مربوط به این سال است – ) معتقد است : « نمی توان انقلابی را به پیش راند که متوقف گشته ، در عبارت پردازی غرق شده و مشغول درجازدن است ، آن هم نه بدان علت که موانع خارجی وجود دارد یا بدان علت که بورژوازی به قوه ی قهریه متوسل گردیده است ، بلکه بدان علت که توده ها عدم ِ آگاهی توام با زودباوری از خود نشان می دهند . » ( جلد سوم . ص. ١۵۵۴ ) .

در همان تاریخ : « موج عظیم خرده بورژوازی همه چیز را در خود غرق کرده و نه تنها به اکثریت تعداد ِ خود بلکه از لحاظ ایدئولوژی نیز پرولتاریای آگاه را فرو کوفته است ، بدین معنی که نظریات خرده بورژوایی را در رشته ی سیاست به محافل ِ بسیار وسیعی از کارگران سرایت داده و این محافل را فرا گرفته است . » ( همان. ص. ١۵۵٣ – ١۵۵٢ ).

« اعتماد ناآگاهانه به سرمایه داران که بدترین دشمنان صلح و سوسیالیسم هستند ، صفت مشخصه ی سیاست کنونی توده های روسیه بوده و در زمینه ی اجتماعی – اقتصادی یکی از خرده بورژواترین کشورهای اروپایی نشو و نما یافته است . کافی نبودن ِ تعداد پرولتاریا در روسیه و کافی نبودن آگاهی و تشکل ِ وی نکته ای است که طرف ِ دیگر همان مدال را تشکیل می دهد . » ( همان .ص. ١۵۵٣ ) .

از این صریح تر نمی توان شرایطی را توصیف نمود که در آن ، هیچ شانسی برای پیروزی یک انقلاب سوسیالیستی ، و یا آنچنانکه لنین می گوید ، دموکراتیک ( دهقانی – کارگری ) به رهبری ِ طبقه ی کارگر وجود ندارد .

در چنان شرایطی که انقلاب متوقف گردیده ، موج عظیم خرده بورژوازی همه چیز را در خود غرق کرده ، و حتا پرولتاریای آگاه را نیز فرو کوفته است ، چگونه و با کدام نیروی حاضر و آماده ای می توان جنگ امپریالیستی را به جنگ ِ داخلی ، یا به عبارت دیگر جنگ ِ سرمایه داران برای نجات سرمایه از بحران های دامنگیرش را به انقلاب پیروزمند ِ پرولتاریایی تبدیل نمود ؟

لنین ، همچنان که پیش تر دیدیم ، دو پیش شرط مهم برای یک انقلاب ِ پیروزمند پرولتاریایی ( سوسیالیستی ) قرار داد ، که به اعتقاد او کمون پاریس به دلیل فقدان آن دو پیش شرط با شکست مواجه شد . شرط نخست آن که : نیروهای مولده باید به سطح بالایی از تکامل رسیده باشد ، و دومین شرط : پرولتاریا باید آمادگی رهبری ِ انقلاب و به پیروزی رساندن آن را داشته باشد . البته لنین فراموش نمی کند که شرط ِ سوم ِ وجود یک حزب را هم به آن دو شرط ِ اصلی ضمیمه کند .

یادآوری ِ این نکات از آن جهت اهمیت دارد که معلوم شود وقتی پای عمل پیش می آید ، او تا چه اندازه به نظر خویش پای بندی دارد .

همچنین ، یادآوری ِ پیش شرط های کمون پاریس ، به آن دلیل در بحث حاضر حائز اهمیت است که خود ِ لنین همواره کمون پاریس را الگوی انقلاب روسیه ، و دولتی را که باید جایگزین دولت موقت بورژوازی شود ، دولت ِ نوع ِ کمون توصیف کرده است .

روسیه ی ١٩١٧ ، پاریس ١٨٧١ : همانندی ِ صوری یا واقعی ؟

توصیفی که لنین در ١٩١٧ در آستانه ی انقلاب از وضعیت روسیه می کند ، با توصیف ِ مارکس و انگلس از کمون ١٨٧١ ، هیچ مطابقت و همانندی ندارد .

پاریس ١٨٧١ ، بر خلاف روسیه ی ١٩١٧ نیروهای مولده ی پیشرفته ای دارد ، هم طبقه ی کارگر سازمان مند و آگاه . با وجود این ، لنین که قصد دارد برداشت و ذهنیات خود از انقلاب روسیه را بر شرایط ِ کمون منطبق نماید ، به تحریف ِ آشکار در نقل قولی از انگلس ، و نیز در هدف ِ کمون دست می یازد ، و در هر دو مورد ، هم دچار تناقض گویی می شود ، و هم خود را رو در روی مارکس و انگلس قرار می دهد .

می نویسد : « عصرهای انقلاب ، از پایان قرن نوزدهم به بعد ، نوع عالی تری از دولت ِ دموکراتیک را ایجاب می نماید که به قول انگلس از بعضی لحاظ دیگر جنبه ی دولتی ِ خود را از دست می دهد و دولت به معنای اخص این کلمه نیست . این ، دولتی است از نوع کمون ِ پاریس که تسلیح مستقیم و بلاواسطه ی خود ِ مردم را جایگزین ارتش و پلیس مجزا از مردم می نماید . ماهیت کمون که نویسندگان بورژوازی از آن به زشتی یاد نموده و به آن بهتان زده اند ، و در ضمن به غلط معمول داشتن ِ فوری سوسیالیسم را به آن نسبت داده اند در همین است . انقلاب روس نیز در ١٩٠۵ و ١٩١٧ درست به ایجاد همین نوع دولت دست زد . جمهوری شوراهای نمایندگان کارگران ، سربازان ، دهقانان و غیره . … کمون ، و شوراهای نمایندگان کارگران ، سربازان ، دهقانان و غیره این ماشین – ماشین دولتی ِ نوع بورژوایی – را در هم می شکنند و از میان بر می دارند . » ( مجموعه آثار . جلد ٣ . ص. ١۵۵٩ – ١۵۵٨ ) .

اولا ً : انگلس ، واژه ی مبهم اخص را در مورد دولت به کار نبرده ، بلکه دولت در مفهوم ِ تاکنونی ِ آن گفته ، ثانیا ً منظور ِ مشخص و بی ابهام ِ او از این که کمون یا هر دولت ِ پرولتاریایی دیگر ، دولت به مفهوم تا کنونی آن نیست ، این است که دولت ِ پرولتاریایی ، دولتی است که هدف ِ آن برانداختن ِ مالکیت خصوصی بر ابزار ِ تولید ، ایجاد مناسبات ِ نوین پیشرفته ی منطبق بر کار ِ کاملا ً سوسیالیزه شده ، محو هرگونه بهره کشی ِ انسان از انسان ، و سرانجام پایان دادن به کارکرد ِ خود ِ دولت به مثابه ارگان ِ سرکوب ِ یک طبقه به دست ِ طبقه ی دیگر است .

به علاوه ، « آن نویسندگان بورژوازی که به کمون بهتان زده و به غلط معمول داشتن ِ فوری سوسیالیسم را به آن نسبت داده اند . » کسی جز مارکس و انگلس نبودند ! لنین در ١٩١٧ گمان می کرد تنها اوست که به آثار مارکس و انگلس – و البته نه همه ی آنها – دست رسی دارد ، و او هم می تواند هر چه خواست بر سر آن آثار بیاورد و کسی متوجه نشود .

اگر غیر از این بود ، آنچه را مارکس و انگلس به صراحت درباره ی کمون پاریس گفته اند ، به نویسندگان بورژوازی نسبت نمی داد .

انگلس در مقدمه بر « جنگ داخلی در فرانسه : کمون پاریس » می نویسد : « از ١٨ مارس ١٨٧١ به بعد ، خصلت ِ طبقاتی ِ جنبش ِ پاریس ، که تا آن زمان به دلیل ِ مبارزه علیه اشغالگران خارجی از نظر مخفی مانده بود ، به طور واضح و خالص ظاهر گردید . از آنجا که در کمون فقط کارگران و نمایندگان ِ مورد تاٴیید کارگران شرکت داشتند ، تصمیمات آن نیز ماهیت ِ صرفا ً پرولتاریایی داشت .

کمون تصمیماتی اتخاذ می کرد که مستقیما ً به نفع ِ طبقه ی کارگر بودند و برخی از آنها به طور عمیق نظام ِ کهن ِ اجتماعی را از هم می پاشید . » ( همان کتاب . ترجمه ی فارسی . ص. ٣٠ ) .

از کجای این گزاره ی صریح نمی توان « معمول داشتن ِ فوری ِ سوسیالیسم » را برداشت نمود ، و از کجای آن می توان « جمهوری ِ شوراهای نمایندگان ِ کارگران ، سربازان ، دهقانان و غیره » را برداشت کرد ؟

این هم از معجزات عصر ِ امپریالیسم است که کسی خود را مارکسیست بنامد ، اما جمهوری ِ شوراهای کارگران ، سربازان ، دهقانان و غیره ! – یعنی شرکت سهامی ِ طبقات ِ ازدم پسا ! – را نوع ِ عالی تر ِ دولت بداند . حیف که مارکس و انگلس زنده نبودند تا ببینند و بشنوند بر خلاف ِ گفته های آنان نوع ِ عالی تر از دولت ِ پرولتاریا هم هست که مثل کیسه ی سیب زمینی دربرگیرنده ی همه ی انواع طبقات و « غیره » ای می شود که در زمان آنها امکان وجود نداشته ، و از قرن نوزدهم به بعد همزمان با « عصر امپریالیسم » یکمرتبه سر از خاک روسیه به در آورد !

آوردن ِ نام کارگران در اول ِ شرکت ِ سهامی ِ انقلاب و دولتی که اکثریت ِ سهام آن متعلق به دهقانان ، یعنی فقیرترین بخش جامعه – از لحاظ ِ جهان بینی و آگاهی – است ، دولت را کارگری نمی کند ، بلکه بر عکس ، به فرض که چنین دولتی تشکیل هم بشود ، آن را همچنانکه مارکس و انگلس پیش بینی کردند ، از درون دگردیسه می کند و تغییر ماهیت می دهد .

                                                                                    ادامه دارد …