روزگار سپری شده چپ کاغذی یا روزگار منحط آذرین و شرکا؟ ( امیر پیام، بهمن شفیق، عباس فرد )

انتشار دو نوشته در روزهای اخیر کیفیت تازه‌ای از انحطاط دسته‌ای از فعالین سابقاً انقلابی را به‌نمایش گذاشته است. نخستین نوشته مطلب بدون امضایی بود که به‌بهانه‌ی «بررسی شکست جنبش دانشجویی» در ماه‌های اخیر، در سایتی به‌نام «تریبون مارکسیسم» درج گردید.

 انتشار این نوشته واکنش بخش‌هایی از فعالین چپ را برانگیخت و در پاسخ به‌این واکنش نوشته‌ی دومی ـ‌در دفاع از نوشته اول‌ـ و این‌بار به‌نام ایرج آذرین، تحت عنوان «روزگار سپری شده چپ کاغذی» منتشر گردید. این دو نوشته در درجه اول اعلام وداع رسمی نویسنده و یا نویسندگان آن‌ها با هرگونه مبارزه‌ی انقلابی بود. اما این به‌تنهایی هنوز دلیلی برای اعلام موضع ما نبوده و نیست. بسیارند کسانی که مبارزه انقلابی را کنار گذاشته‌اند. برخی از آن‌ها هنوز هم می‌نویسند و در عرصه‌ی فعالیت اجتماعی دخیل‌اند و برخی دیگر به‌خلوت تنهایی خود پناه برده‌اند. با دسته اول می‌توان به‌مخالفت سیاسی برخاست و در مقابل خواست انسانی دسته‌ی دوم نیز تنها می‌توان به‌این خواست احترام گذاشت. دو نوشته‌ی نویسنده‌ی گمنام و ایرج آذرین ـ‌اما‌ـ از این نوع نیستند. آن‌ها وداع با مبارزه‌ی انقلابی را این‌بار تماماً به‌آن گره زده‌اند که خودِ آن مبارزه انقلابی را بی‌اعتبار جلوه دهند. آن‌ها سوسیالیسم را وجه‌المصالحه این وداع قرار داده‌اند. این انحطاطی کم‌سابقه در جنبش چپ ایران است که از نظر نوعِ آن شاید تنها با وقایعی مثل انتشار «کار شماره ۵۹» قابل مقایسه باشد. ضرورت حفظ سلامت و پویندگی هرجنبش انقلابی ایجاب می‌کند که ـ‌مستقل از تعداد و نفوذ اجتماعی کسانی که به‌ورطه چنین سقوطی می افتند‌ـ با چنین چرخش‌هایی مقابله شود. تاریخ همه‌ی مبارزات انقلابی به‌کرات نشان داده‌اند که انحطاطِ حتی بخش ناچیزی از مبارزین سابق می‌تواند ضرباتی سنگین بر پیکره‌ی کل جنبش انقلابی وارد کند. آذرین و خطی که او نمایندگی می‌کند، فاقد کم‌ترین میزان نفوذ در جنبش‌های انقلابی‌اند. این خط اما امروز به‌خوره‌ای شباهت دارد که در درون شکاف‌های جنبش انقلابی جا خوش کرده و تداوم حیات خود را در کشیدن شیره حیات کل این پیکره می‌بیند. این زائده را باید از این پیکره دفع کرد و همین نیز برخورد به‌این تحول شوم را ضروری می‌سازد.

  درصورت ظاهرِ وقایع، این بررسیِ علل شکست جنبش دانشجویی و نقشِ احزاب چپ در این جنبش است که با این نوشتجات دوگانه هدف قرار گرفته‌اند. اما کاری که این دو نوشته می‌کنند، چیز دیگری است؛ و آن نیز چیزی جز خلع سلاح جنبش اعتراضی و حق‌طلبانه در جامعه ایران و بردن آن به‌مسلخ بورژوازی اسلامی نیست. همه‌ی احکام اساسی مندرج در این دو مکتوب، یکی از پس از دیگری، پشت‌پا زدن به‌آرمان‌گرایی انقلابی و به‌سنت‌های مبارزاتی جنبش‌های اجتماعی پیشرو در ایران و به‌سنت‌های انقلابی جنبش سوسیالیستی بین‌المللی کارگران است. ترفندهای شیادانه‌ی آذرین و دوستانش را باید شناخت. این راهی است که جنبش انقلابی کارگران و توده‌های ستم‌کش را در مقابل همه‌ی این تشبثات مصون می‌سازد.

  خواهیم دید که دو مکتوب نامبرده کدام اصول تخطی‌ناپذیر مبارزه‌ی انقلابی را پشت سر گذاشته‌اند. اما پیش از آن لازم است به‌ترفند حقیری که از چندی پیش دقیقاً از جانب کسانی با ادعای انقلابی‌گری در پیش گرفته شده، نیز پرداخت. انتشار مطالب با اسامی و هویت‌های نامعلوم برای اولین‌بار نیست که صورت می‌گیرد. اما آن‌چه در مدت اخیر به‌این امر ویژگی می‌بخشد آن است که چنین مطالبی تماماً از موضعی به‌ظاهر رادیکال و انقلابی به‌تخریب مخالفین خود می‌پردازند. انداختن تیر از تاریکی به‌سوی دیگران کاری است بس حقیر که شایسته اراذل انصار حزب‌الله و دار و دسته‌های قتل‌های زنجیره‌ای است. این در هیچ‌کجا روش انقلابیون نبوده و به‌طریق اُولی روش کمونیست‌ها نیست. این عبارت درخشان مانیفست کمونیست که «کمونیست‌ها عار دارند مقاصد خود را پنهان کنند» ناظر بر همین اصل انقلابی است و کمونیسم مارکس نیز بیش از هرچیز جنبش دگرگونیِ انقلابیِ جهان معاصر است و به‌مثابه یک جنبش انقلابی در اصول همه‌ی جنبش‌های انقلابیِ تاریخ مشترک است و مدافع پی‌گیر آن‌ها. کسی که این اصل را زیر پا می‌گذارد، به‌تخریب مبنای اعتماد بین انقلابیون پرداخته است. چنین کسی اگر مدعی انقلاب است، فریب‌کاری بیش نیست. مکتوب شماره یک آذرین و یارانش از جنس چنین نوشته‌هایی است. از سر تا پای آن ادبیات ایرج آذرین است، خط حاکم بر آن تماماً با هذیانات تئوریک او هم‌سان است، در سایتی درج شده است که تماماً مطالب آذرین و مقدم را درج می‌کند. با این همه فاقد اسم است؛ و آذرین هم بی‌آن که حتی کلمه‌ای در محکوم کردن روش تیرانداختن از تاریکی بر زبان آورد، اعلام می‌کند که از وجود آن بی‌اطلاع بوده است. کمونیست‌ها عار دارند مقاصد خود را پنهان کنند. کسی که نام خود را پنهان می‌کند، به‌طرح مقاصد منحط خود زیر پرچمی دروغین پرداخته است و آذرین چنین کسی را در نوشته دوم یار اجتماعی خود به‌حساب می‌آورد. اما این کس روح خود اوست.

  بااین وجود، این تنها آغاز ماجرا است. هر دو مکتوب تمام استدلال خود را بر پروتکل‌های بازجویی‌های اوین بنا کرده‌اند. آن‌ها شرمی از این ندارند که این اظهارات [اگر واقعاً بیان شده باشند] زیر شکنجه بیان شده اند. آن‌ها «ضد اطلاعات» را به‌جای اطلاعات فاش شده به‌جنبش معرفی می‌کنند. آن‌ها نفس «فاش» کردن را که در مبارزه سیاسی همواره به‌عنوان عملی از طرف قربانیان ستم‌گری و برای مبارزه با ستم‌گران تلقی می‌شده، وارونه کرده‌اند. بخش عظیمی از ادبیات سوسیالیستی «فاش» کردن حقایق است؛ و کمون
یست‌های بی‌شماری جان خود را بر سر همین «فاش» کردن اسرار بورژوازی نهاده‌اند. «فاش» کردن جزئی از همان مبارزه‌ای است که لنین از آن به‌عنوان «افشاگری» نام می‌برد. آذرین و شرکا اما اکنون به«اطلاعاتی» استناد می‌کنند که خودِ سرکوب‌گر «فاش» کننده‌ی آن است. «فاش» کننده‌ کسی است که خود باید هدف «فاش» شدن، هدف افشاگریِ انقلابیون باشد. آذرین و شرکا نه تنها سنت سوسیالیستی افشاگری را مسخ کرده‌اند، آن‌ها با این عمل خود، حتی حرمت کار ژورنالیستی افشاگرانه را که در بسیاری از نقاط کره‌ی خاکی با خطر جانی برای روزنامه‌نگاران شرافتمند همراه است، زیر پا له می‌کنند. آن‌ها از فاش شدن اطلاعاتی سخن به‌میان می‌آورند که بازجو نشر داده است. شرم باد بر آنی که به‌نام انقلاب به‌ضد انقلاب استناد می‌کند.

  به‌آذرین انتقاد شده است که کار پلیسی می‌کند. اما این انتقاد با همه شدتش هنوز با بیان تمام کراهت کار نویسندگان دو مکتوب راهی دراز درپیش دارد. کار پلیسی می‌تواند کاری سخیف باشد. می‌تواند خبرچینی برای پلیس باشد. می‌تواند حتی لو دادن باشد و همه‌ی این برچسب‌ها به‌ کار آذرین و شرکایش نیز می‌چسبند. اما کراهت این کار بسیار بیش از این است. آذرین و آن نویسنده «گمنام» مرز بین انقلاب و ضدانقلاب، مرز بین آینده و گذشته، مرز بین ترقی‌خواهی و ارتجاع را مخدوش کرده‌اند. آن‌ها به‌باورها و آرمان‌هایی که در پیوست با سنت نسل‌ها فعالیت انقلابی درحال زایش و شکوفایی دوباره است، چنگ انداخته‌اند. آن دو مکتوب برای تخریب رقیبان سیاسی خود به‌ارتجاع استناد کرده‌اند. این کاری است که حداقل در چهار دهه‌ی اخیر نه تنها در جنبش چپ انقلابی، بلکه حتی در کل جنبش آزادی‌خواهی ایران سابقه نداشته است. این زیر پا گذاشتنِ قانونِ نانوشته‌ی مبارزه انقلابی است که برای مبارزه با مخالفان استناد به‌ارتجاع مجاز نیست. این درهم شکستن ارزش والایی است که روح انقلابی هر جنبشی بدان نیاز دارد. ابعاد کار آذرین و شرکا از هرچه کار پلیسی است، زشت‌تر است. کسی که با تاریخ جنبش انقلابی ایران آشنا باشد می‌داند که فاجعه‌ی تسویه‌های درونی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال‌های دهه‌ی پنجاه یکی از تاریک‌ترین نقطه‌های جنبش انقلابی تمام دهه‌های اخیر را تشکیل می‌داد. با این همه، این ساواک و سپس حزب‌الله وحشی بود که این فاجعه را به‌بوق گرفتند. در میان انقلابیون آن دوران، چه مجاهد و چه فدایی، سکوت کامل در این زمینه حاکم بود. هیچ جریان انقلابی به‌خود اجازه بهره‌برداری سیاسی علنی از این فاجعه و به‌کارگیری آن برعلیه مجاهدین مارکسیست شده را نداد. بر هر نیروی انقلابی روشن بود که ارتجاع برنده‌ی اصلی این میدان خواهد بود و چنین نیز شد. این تفاوت پایه‌ای بین مبارزین پای‌بند به‌اصول و هنجارهای مبارزه انقلابی و کارچاق‌کن‌های سیاسی‌کاری از قبیل آذرین است. هیچ درجه از مخالفت سیاسی با نیروهای دیگر این مجوز را به‌انقلابیون نمی‌دهد که ارتجاع را تقویت کنند. آذرین اما به‌آن ارتجاع و «ضداطلاعاتش» رسمیت می‌بخشد تا مخالف سیاسی خود را از میدان به‌در کند. گرچه این اولین‌بار نیست که وی چنین کرده است، اما این دو مکتوب آشکارترین نمونه‌ی این رفتار اوست؛ و قطعاً آخرین‌بار نیز نخواهد بود.

  این‌که آذرین و شرکا تا این‌جا به‌پیش رفته‌اند، خود بهترین شاهد این مدعاست که نه برخورد به‌سیاست‌های حزب رقیب هدفشان بوده است و نه اصولاً بررسی «علل شکست جنبش دانشجویی». چگونه می‌توان به‌بررسی علل شکست یک جنبش اجتماعی پرداخت و ادعای رفع نواقص آن را داشت و در‌عین‌حال و هم‌زمان فعالین همان جنبش را به‌تیغ جلاد سپرد؟ آن‌ها با قلمداد کردن فعالین جنبش دانشجویی به‌عنوان دنباله‌روهای حزبی که رسماً مبلغ مبارزه مسلحانه است، مهر تأئید بر اتهاماتی می‌زنند که دستگاه شکنجه رژیم به‌زور قصد بیرون کشیدن آن از دانشجویان را دارد. این‌که خود حزب رقیب چگونه نفوذ ادعایی خود در میان جنبش‌های اجتماعی و جنبش دانشجویی را تبلیغ می‌کند، ذره‌ای از کراهت کار آذرین و شرکا نمی‌کاهد. نورالدین کیانوری نیز هنگام اعتصاب بزرگ کارگران نفت با رادیوهای اروپا مصاحبه می‌کرد که اعتصاب را حزب توده سازمان داده است. آذرین و شرکا حقیقت را می‌دانند و دست‌وپا می‌زنند تا تصویری وارونه از آن به‌نماش بگذارند. آن‌ها می‌دانند که حزب رقیبشان فاقد چنین نفوذی است و خود آن‌ها بارها همین مدعا را به‌رخ آن‌ها کشیده‌اند. حال اگر امروز آن‌ها ناگهان بزرگ‌ترین تشکل دانشجویی چپ را به‌پیروی از همین حزب متهم می‌کنند، نه به‌دلیل آن است که نفوذ آن حزب یک‌باره فزونی یافته است. علت آن به‌سادگی این است که آن دانشجویان مبارزه‌جویند و آذرین و شرکا توان تحمل همین مبارزه‌جویی را ندارند. همه‌ی آن صغراـ‌کبراهایی که شرایط انقلابی نیست و نباید با چنین ارزیابی‌ای به‌انتخاب تاکتیک‌های مبارزاتی پرداخت فقط برای بی‌اعتبار کردن همین مبارزه‌جویی است. نسبت دادن مبارزه‌جویی دانشجویان به‌تاکتیک‌های حزب رقیب، حمله به‌انقلابی‌گری همه‌ی آن دانشجویان و همه‌ی مخالفان جان به‌لب رسیده رژیم اسلامی از ضغیف‌ترین حلقه درون این مخالفان است. جانِ کلامِ آذرین و شرکا این نیست که چرا طرفداران حزب مزبور در میان دانشجویان فعالیت داشتند و یا چرا آنطور که بازجویان «فاش» کرده‌اند، اسلحه داشته‌اند. آن‌