ما، سعیده خانم و پادشاه سوئد!

حسام منتظرى
سه هفته پیش براى اولین بار در یک تماس تلفنى، آشنایى من با ایشان شروع شد. صداى نگران و مضطرب او را کماکان بخاطر دارم. الان و از طریق رادیوهاى فارسى زبان شهرهاى استکهلم و گوتنبرگ و از طریق مقالات متعدد روزنامه ها،  سعیده خانم یک چهره آشنا براى بسیارى از مردم در سوئد است، بقول خود او، حالا دیگر حسابى  مشهور شده است!  سعیده چهل سال عمر دارد، بیست سالى است در سوئد ساکن است، سرپرستى دو کودک نسبتا نوجوان را بتنهایى بدوش میکشد و شاغل در بخشهاى درمانى است. اداره مهاجرت و حکم اخراج براى پدر وى، بناگهان موجى از نگرانى و گرفتارى تازه تر را به زندگى آنها تحمیل میکند:

ـ … من تلفن شما را از آقاى اعتمادى گرفتم …  یک زن تنها … نمیدانم چى از دستم بر میاید … این پیر مرد را نباید اخراج کنند … شما هر چى بگویید میکنم…

اول میبایست او را آرام کرد. حکم اداره مهاجرت و پس از تماس مرکز نگهدارى پدر بیمار دستپاچه اش کرده بود. آقاى وکیل هم ناسلامتى با تکرار قابل الاجرا بودن حکم و دخالت پلیس، بجاى موکل خود،  بیشتر سنگ اداره مهاجرت را به سینه میزد. شایعات و اظهار نظرهاى "متخصصانه" آشنایان و در و همسایه مبنى بر لجاجت اداره مهاجرت و ماموران "یزید منش" آن، قوز دیگرى روى قوز هاى دیگر بود. پس از چندین مکالمه بلاخره به این اقنا رسید که لازم نیست خود را تنها حس کند، کار زیادى از دست خود او برمیاید و میشود جلوى این حکم را گرفت. قرار شد که از جلب افکار عمومى  و فشار به اداره مهاجرت آغاز کنیم. 

لیستى از نهادها، چهره هاى مهم و رسانه ها را برایش فراهم کردم. چکش کارى چه باید گفت و چه را نباید گفت هم لازم بود. از آن پس پیشرفت کار سعیده در این زمینه تحسین برانگیز است. در مقابل ناباورى عمیق اولیه،  خود او تجربه کرده است که چگونه انسانهاى بسیارى با سمپاتى و با علاقه به فراخوان حمایت از پدر وى پیوسته اند، از وقت و زندگى خود مایه گذاشته و از هیچ چیز دریغ ننموده اند. فاصله میان سعیده امروز و سعیده سه هفته پیش تر باور نکردنى است. دیدن اعتماد بنفسى که در این انسان بیدار شده است، نگرش دگرگونه وى نسبت به جامعه اى که در آن زندگى میکند، چشم بازتر او به کارکردهاى سیاسى و اجتماعى و بسیارى جنبه هاى دیگر براى خود من لذت بخش است.

مورد سعیده مخدوم براى من تجربه پر ارزش دیگرى از این واقعیت بود که انسانها در دل جامعه خود، زمانى که بخواهند کار زیادى از دستشان ساخته است. او مادرى زحمتکش و در حاشیه جامعه بسر برده است.  بقول خودش "سیاسى نبوده و از این چیزها سر در نمیاورم". در صحبتهاى اولیه انواع بدبینى ها و پیشداورى هاى غلط در مورد "ما ایرانى ها"، "سوئدى ها که درد ما را نمیفهمند" و غیره دیوار کاذب و مسمومى را میان او، جامعه و محیط پیرامون وى میشد دید. بخش مهمى از این سموم و پیشداورى ها در واقعیات تماسها و در کلنجار مکالماتمان رنگ باختند. دفتر تلفن سعیده امروز به اندازه  دفتر تلفن من قطور است، اسم و شماره تلفن تعداد زیادى خبرنگار و فعال سرشناس سیاسى و اجتماعى در آن دیده میشود، درست به اندازه من میداند که منشى فلان کس کیست، و گفتگوهاى سعیده امروز شنیدنى تر از روزهاى اول است. سعیده امروز دیگر چه بخواهد و چه نخواهد  یک "سیاسى کار" شده که از پس رئیس کمون و پلیس و اداره مهاجرت و وکیل یکجا و براحتى برمیاید!

اعتماد عمیق به حس انساندوستى در دل جامعه البته که نقطه شروع اینگونه فعالیتهاست. براى من همواره اینگونه بوده است. اما باید اذعان کنم که همیشه و اینبار هم یکبار دیگر، دنیاى ناشناخته اى از این انساندوستى را تجربه کرده ام. Nadia – Helena Harit نام تازه و  تحسین برانگیز این تجربه براى من بود. نادیا، دختر جوان بیست ساله ساکن شهر Kristianstad در جنوب سوئد و مادر یک کودک سه ساله برایم تعریف کرد که با خواندن سرگذشت پرونده اخراج هوشنگ مخدوم بسیار متاثر شده است. 

ـ بغضم گرفت، من این شخص را نمیشناختم ولى فکر کردم این تصمیم اداره مهاجرت در حق پیرمرد و نوه هایش  غلط است، نباید این رفتار را کرد …

نادیا در تماس و مشورت با خبرنگار روزنامه دست بکار جمعاورى طومار حمایتى میشود.

ـ بریده روزنامه را در دستم گرفتم و در خیابان و گذر و فروشگاه شهرک خودمان جلوى مردم را میگرفتم، برایشان توضیح میدادم و امضا میخواستم… بعدا به شهرهاى مجاور رفتم … Hässleholm, Halmstad و پریروز که براى ملاقات دکتر به Helsingborg رفته بودم آنجا هم امضا جمع کردم…

طومار جمعاورى شده نادیا بیشتر از پانصد نام را شامل میشود که  دیروز آنرا تسلیم خبرنگار روزنامه Metro کرده است. کنجکاوى و تحسین و اشتیاق من در شنیدن حرفهاى این دختر جوان "یک وجبى"  حد و مرزى نمیشناخت. تحقیقات  او در زمینه امکان فرستادن پرونده به دادگاه عالى اروپاى مشترک و دادخواست علیه دولت سوئد، جاى مهمى را در مکالمه ما به خود اختصاص داد. ارسال یک دسته گل  کوچکترین کارى بود که میشد براى دوست تازه مان، نادیا انجام داد.

در میان رژه چهره ها و نامهاى تازه و قدیمى در کوران پرونده سعیده خانم راستش پیدا شدن سر و کله پادشاه سوئد دیگر حسابى غیر منتظره بود.  در میان مکالمات تلفنى، شخصى پیشنهاد داده بود که نامه اى براى شاه سوئد فرستاده بشود. شاید ایام پیرى و سن و سال شاه، همدردى وى  و یا حداقل همدردى خانم ملکه را بیدار کند. بعلاوه نادیا، همان کسى که بالاتر اسمش رفت، هم تعریف کرد که تلاش او تا حالا براى پیدا کردن راه تماس با آقاى پادشاه به منظور امضاى طومار بجایى نرسیده است. باید اذعان کنم که در تمام این سالها از در و دیوار زدن در زمینه امور پناهندگى ، و در لیست همه کور و کچلهاى دنیاى سیاست این مملکت، مشخصا شاه سوئد همواره از قلم افتاده است. بنا به اصل قدیمى فروتنى و آموختن از تجارب،  از شما چه پنهان یکى دو نفر در میان ما مامور شده اند تحقیق کنند ببینند آیا  ساکنین کاخ Drottningholm براى پناهجویان سبب خیر میتوانند باشند، آیا اصلا امضاى طومار در حیطه اختیارات این شاه
گنجانده شده است یا خیر؟ کسانى که درس جامعه شناسى را خوانده باشند میدانند که این سوالات، سوالات موجهى است!  دنیاى پناهجویى، دنیاى غریب و پر از شگفتگى  است، اما واقعا بعید میدانم که از دست قبله عالم کارى برمیامده و جنبش پناهجویى ایرانى ندیده از کنار ایشان رد شده باشند!

تا امروز حکم اخراج آقاى هوشنگ مخدوم لغو نشده است. اما دست کم هیچ آثارى هم از دال بر اخراج دیده نمیشود. پروسه پرونده کماکان در همان مرحله جلب افکار عمومى و فشار به اداره مهاجرت بسر میبرد. کارها اساسا به یمن اعتماد بنفس و تجربه بیشتر خود سعیده خانم بخوبى به پیش میرود. در پیش بینى قدمهاى بعدى برایش گفتم که نباید خوش خیال بود، خطر را باید جدى گرفت، باید گوش به زنگ بود، باید آماده بود. علاوه بر پیگیرى حقوقى پرونده،  پیشنهاد ما این بود که بطور سمبلیک میتوانند چند نفرى خود را  به دستگیره  درب ساختمان نگهدار مربوطه زنجیر کنند.

ـ حالا یک چند روزى هم اعتصاب غذا باشد بد نیست، من حاضرم… براى خودم هم بد نیست کمى لاغر میشوم!

شوخى و خنده امروز سعیده خانم کجا و آشفتگى و دلهره روزهاى اول کجا؟ همینقدر براى من نشان خوبى براى دستاوردهاى مهم در امرى است که پیش رو گذاشته بودیم. اما، سعیده خانم کور خوانده، پروسه پناهندگى هر چى هم که پر پیچ و خم و پر از استرس باشد، اما کسى را لاغر نمیکند. اگر میکرد، وضع و حال من بهتر از این بود و اینهمه تشر و سرکوفت دکتر و اطرافیان را متحمل نمیشدم!

حسام منتظرى

از سازمان سراسرى پناهندگان ایرانى ـ استکهلم

سوم ژوئن ٢٠٠٨