و “انتخاباتِ” حالا چطور؟

و “انتخاباتِ” حالا چطور؟

حدود چهار سال پیش در «جنبش دمکراتیک مردم و فقدان برنامه ی هدفمند» نوشته بودم:

«در خوش بینانه ترین تصوٌر ممکن ، فرض را براین بگذاریم که احمدی نژاد به قوٌه ی عقل مجهٌز بشود و داوطلبانه “استعفا” بدهد و مثلأ میر حسین موسوی یا کروبی جای او را بگیرند. خب چه خواهد شد؟. آیا چیزی تغییر خواهد کرد؛ و اوضاع به شدٌت نابسامان و فلاکتبار سی سالهً مملکت رو به بهبود خواهد رفت؟. به باور من نه. ما در بهترین شقٌ ممکن، تازه به دوران هشت سالهً ریاست جمهوری محمد خاتمی باز می گردیم که هیچ تغییر اساسی و بهبودی در جهت دمکراتیزه کردن سیاست و اقتصاد صورت نگرفت. او حتیٌ اگر هم می خواست کاری در این راستا انجام بدهد نمی توانست. و نتوانست. یک رئیس جمهور و یا هر نمایندهً “منتخب” مردم در نظامی که تمام قوانین آن را شرع و مذهب تعیین؛ و ولی فقیه اش تکلیف می کندچه نقشی می تواند داشته باشد؟. آیا جز اینکه به یک مهرهً تزئینی و عروسکی تبدیل شود نقش دیگری دارد؟
سی سال و اندی است که در بر همین پاشنه چرخیده و اگر به گره گاه اصلی بحران زایی و متناقض جمهوریت با ولایت فقیه به طور جدٌی پرداخته نشود هیچ راه و امیٌدی برای برقراری آزادی و دمکراسی و عدالت وجود نخواهد داشت. در تمامی این مدٌت نهاد اختاپوسی ولایت فقیه و “قوٌه ی قضائیه” اش همه کاره ی تصمیم گیری ها و مدیریٌت های اجرایی بوده اند و مملکت را با حکمرانی خود به تباهی و انزوا کشانده اند. اگرهم احیانأ یک رئیس جمهور کمتر “ذوب شده در ولایت” سر کار بیاید بازهم تفاوتی نمی کند و همین دلالان مافیایی و قدرتمدار اصلی که مملکت را به تیول خانوادگی تبدیل کرده به کارشان ادامه می دهند و برای زهر چشم گرفتن از این “رئیس جمهور” و مردم به افزایش ترورهای سیاسی و زندانی کردن ها و شکنجه های بیشتر و نظامی تر کردن جامعه و اقتصاد و اقدامات مشابه زمان خاتمی دست خواهند زد.
خوش بینی ساده لوحانه ای است که مثلأ رفتن احمدی نژاد و آمدن موسوی و کروبی ، بدون عبور از بارگاه اصلی استبداد را ، راه برون رفت از “بحران” و پیشروی به سوی “آرام سازی” جامعه و آزادی های دمکراتیک بدانیم. بی سبب نیست که تأکید عمده ی توده ها در جنبش عمومی کنونی حذف کامل دستگاه ولایت فقیه و ضمائم اش و استقلال مطلق قوٌه ی قضائیه و داوری آن برپایه ی رعایت حقوق برابری شهروندی می باشد. این ابتدایی ترین خواست همگانی سی ساله ی مردم و جنبش کنونی است که باید به رسمیٌت شناخته شود و به عمل درآید…..»

امٌاحالا چطور؟ حالا که میستر روحانی”لیبرال”با رأی توهمی یا تاکتیکی اکثریتِ مردم یا التقاط  این هر دو ، بر جایگاه پرزیدنتی تکیه زده ، تغییری در زمین و قوانین بازی رخ داده است؟ نه. شاید زمان تنگِ بازی ، زمینه و زمانهً مناسبِ ظهور آرام و بی دردسر؛ و کم هزینه تر او را برای گذر رژیم از بحران فراهم کرده باشد. امٌا زمین و قوانین بازی همانی است که بوده؛ و تا زمانی که تودهً کار و مزدبگیر در انتظار یک ناجی نشسته و وکالتِ تصمیم گیری و تعیین سرنوشتِ خود را همچنان به “دیگران”سپرده، این در بر همان پاشنهً قدیمی و کهنه خواهد چرخید. تازه این بار که “رئیس جمهور منتخب”، یک کپی دستِ چندم “اصلاحات” است و حتی از وجهه و نفوذ معنوی پیشکسوتان خود بهرهٌ چندانی ندارد؛ و حتی همچون آن ها مقطعی هم در کنار یا دنباله رو توده ها نبوده است، امکان پیشبُرد و عملی ساختن وعده های “انتخاباتی” اش ، بیش از پیش غیرواقعی تر می باشد.

 توده ها بدون هیچ شکیٌ می بایستی از کش و واکش ها و تخلخل های درون حکومتی و روزنه های حاصله، حداکثر بهره برداری را برای پیشبُرد مطالبات خود به عمل آورند، امٌا این، مستلزم حضور مستقلانه و تداوم پیگیری خواسته های خود؛ و نه تبدیل شدن به سیاهی لشکر این و آن “جناح” و سپردن حق وکالتِ خود به آنان می باشد. اقداماتِ تاکتیکی توده ها اگر همچنان در حدٌ«بُغض معاویه»درجا بزند و یا«حُبٌ علی»را در همبستگی مبارزاتی و سازماندهی عملی و مستقلانهً توده ای، جهتِ پیگیری و پیشبُرد مطالباتِ خود نیابد، بازهم به پلشتی، در خدمتِ فرصت طلبان قرار خواهد گرفت. منتها طبقهٌ کارگر و سیاستِ کارگری تا زمانی که بر شلختگی پراکندگی و سازمانی-تشکیلاتی خود فائق نیامده؛ و به امکاناتِ عینی و ذهنی حکومت کردن دست نیازیده، نمی تواند هم بر چگونگی حکومت شدن بر خود بی تفاوت بوده و ویژگی های “جناحی”حکومت برایش علی السویه باشد. طبقه کارگر اروپا نمی توانست و نمی توانددر برابر فاشیسم-نازیسم و دولتهای متعارف بورژوازی؛ و یا سوسیال  دمکراسی و نئولیبرالیسم، سیاستی یکسان و همسان داشته باشد. همین امر به طریق اولی برای طبقهً کارگر ایران که تحتِ یک حکومتِ اشتثنایی- ایدئولوژیک و نامتعارفِ بورژوایی، استثمار و تضییق حقوق می شود؛ وظیفهً مضاعفِ رهبری مبارزهً توأمان صنفی-سیاسی و دمکراتیکِ توده های هم سرنوشت را الزامی می سازد. اگر یک شعار و پیشنهاد سیاسی ، نتواند و نخواهد به اقدامی عملی فراروید؛ و یا حداقلٌ قدمی به جلو بردارد، “رفرمیست” و “رادیکال” بودن اش چه توفیری دارد؟ یکی با عمل رفرمیستی اش سترون است و دیگری با اصلأ عمل نکردن. شعار سیاسی، شعر نیست، هرجقدر هم شاعرانه تنظیم و ادا شده باشد. اعلام یک رهگیر و راهکار مشخص مادٌی و عینی هم اکنونی است، نه بیان یک مفهوم عام و کلیٌ نسبتأ پایدار.

آماج اصلی مبارزهً توده ها اگر به جای تمرکز و نشانه گیری بر نقطهً کانونی کاستِ حکومتی؛  و برآیند اصلی بازوهای اختاپوسی نئولیبرالیسم، یعنی همان دستگاه ولایتِ فقیه ، فقط به تک بازوهای آن بسنده کند ، امکان ترمیم مجدد و همیشگی بازوی زخمی شده؛ و یا حتی از کار افتاده را در اختیار سر اختاپوس قرار خواهد داد. همین هسته مرکزی و قاعده ی هرم  حکومتی، از همان ابتدای به قدرت رسیدن، با سر شکن کردن گناهان بر سر “جناح” های موازی درون حکومتی، توانسته است نقش اصلی خود در اعمال اراده و مهندسی کردن عملیاتِ متناسب با تأمین منافع ویژهً خود و تضمین منافع عمومی بورژوازی امپریالیستی را حفظ نماید؛ و دست نخورده بماند.

حکومتِ اسلامی ایران از پس شکستِ جنبش سراسری عظیم توده ای ؛ و در یک توازن قوای شکننده و تعادل منفی به ضرر توده ها ؛ و نیز در خلأ رهبری سیاسی ناشی از ناتوانی یکی از دو طبقه اصلی، بر قدرت تکیه زد؛ تا نه به مثابهً نماینده ی بورژوازی بل به وکالت از طرفِ او، منافع او را که خود قادر به حفظ و نگهداری اش نبود،تأمین و تضمین نماید. این میانجی بین دو طبقهً اصلی کار و سرمایه؛ و در واقع ناجی بورژوازی بزرگ، مناسب ترین گزینه برای پیشبرد سیاست های استراتژیکِ الیگارشی مالی و سوق الجیشی امپریالیسم بود؛ و نشان هم داد که حکومت های”نامتعارف”، در اشکال گوناگون و در شرایط ویژه و استثنایی، به خوبی عهده دار انجام وظایفِ محولٌه می باشند. این کاستِ متشکل از بقایای روحانیون کلان و خرده مالک؛ و بدنهً کم درآمد روحانیٌت و ضد مدرنیته، در همراهی با اقشار سنتی خرده بورژوازی بازار و ضربه خورده از بورژوازی بزرگ، و همه تشنهً “پول”،به سرعت از برکتِ خوان یغمای گسترده، به انباشتِ سریع پول روی آورد؛ و خود شد یک پا “بورژوا”. گیرم “بورژوا”ی بی نظم و انتظام و بدون دوراندیشی بورژوازی. در واقع کسبِ سریع پول و ثروت؛ هدفِ غایی و اساسی بخش اعظم این تازه به دوران رسیده های فاقد برنامه و فرهنگِ بورژوایی بوده و هست.

همین پول خواری حریصانه و مورد استقبال بورژوازی امپریالیستی برای توزیع کالاهای خود و افزایش نرخ مصرف گرایی، باعثِ ورشکستگی صنایع و موًسٌساتِ تولیدی و یا رویکرد سرمایه های صنعتی یا سرگردان و مصادره شده به سوی دلالی و  نزولخواری و  بُرج سازی و مالأ نابودی شالوده های اقتصادی و زیربنایی ملیٌ گردیده است. طبقهً کارگر و مزدبگیران، این صاحبان اصلی ثروتِ ملیٌ ، نمی تواند و نباید در برابر نابودی محیط کار و زیستِ خود و فلاکتِ ملیٌ ملتی بی تفاوت و نظاره گر بماند. آری «صحبت از پژمردن یک برگ نیست». در طی سی و چند سال ، و خصوصأ هشت سالهً اخیر، چوبِ حراج به هست و نیست مملکت زده شده؛ و  می رود که آن را در وابستگی کامل به امپریالیسم و همچون تیول مصرفی اش درآورد. آری، «آه، جنگل را بیابان می کنند». طبقهً کارگر امٌا به جای رهبری مبارزاتِ توده ای بر علیه این فلاکت و  ویرانی،یا از صحنه های مبارزه غایب؛ و یا بازیگر این یا آن بوده است. اینک هم نظاره گر یا بازیگر یک طرفهً بازی دیگران، و فاقدطرح و ابتکار عمل دربرابر خود زمین بازی بوده است.

 اقداماتِ تاکتیکی توده ها و گروه های سیاسی تا زمانی که؛ و تا جایی که در خدمتِ پیشبُرد مبارزات و به دست آوردن خواسته ها و مطالبات شان باشد،تاکتیکِ هوشمندانه ای به حساب می آید ، وگرنه ، اگر حالتِ مقطعی و گذرا داشته باشد و به بالایی ها ، حتی “بی آزارها” هم سپرده شود، چیزی بیش از توهم و خوش بینی ساده لوحانه نخواهد بود. آن هم در برابر رژیم خاصیٌ که تا کنج پستو و خلوتِ خصوصی خانه را هم می خواهد زیر کنترل داشته باشد ؛ و ماندگاری اش مرهون سرنیزهً آخته و آغشته به خون؛ و نهاد ایدئولوژیکی فریب و توهم توده ها می باشد. اقدامات و سیاست های تاکتیکی تاکنونی توده ها، از آن جا که هنوز از زیر چتر و پناه جناحی بالایی ها خارج نشده و به عمل مستقل قائم به خود فرانروییده ، در حدٌ توهم و فریب خوردگی باقی مانده است. توده ها تنها به رأی اعتراضی و نفی ، آن هم عمدتأ به یک جناح بسنده کرده؛ و هنوز آن را به یک ابتکار و کنش عملی معطوف بر کانون و قاعدهً هرم قدرت ارتقاء نداده اند. برافتادن نهاد مافیایی و عریض و طویل ولایت فقیه یعنی تلاشی کلٌ حکومتِ ایدئولوژیکِ اسلامی. حال بماند که در میان بازار تحلیل ها، خرده”تحلیل” های تزیین شده به “رادیکالیسم”مُد روز هم هستند که دقیقأ کلٌ نارضایتی توده ها از این کانوت مرکزی قدرت؛ و “نهِ” اعتراضی آن ها را به آن، جعل کرده و با تغییر به آری،به کیسهً همین مرکز قدرت ریخته و خواسته و ناخواسته زبان “مشروعیٌتِ نظام”شده اند. برشت هم سال ها پیش از این گفته: «..آن که حقایق را جعل کرده و یا وارونه جلوه می دهد جنایتکار است».

در پی همین توهم و سرگشتگی ، لایه ها و “جناح ها”ی حکومتی آن چنان مورد “تحلیل” قرار می گیرند که گویی این ها هر کدام خارج از مجموعهً کاستِ حکومتی و در تضاد و تنازعی دائمی و سرنوشت ساز با هم قرار دارند. این”تحلیل”، اصرار دارد که حداقلٌ یکی از “جناح” ها را “لیبرال” معرفی کند؛ و برای آن دیگری ها ظاهرأ هنوز پایگاه طبقاتی پیدا نکرده است. شاید بشودضد”لیبرال” خطاب شان کرد؟. به هر حال همان قدر که مثلأ اصرار دارد”دکتر روحانی”را، که نقدأ به حدٌ “لیبرال”، “عروج”اش داده، تا بتواند یکهو به سکوی تاچر و ریگان بپراندش،”دکتر احمدی نژاد” را هم ، با کیسه های “عدالت” اش در تخالفِ او قرار می دهد تا “چاوز” وطنی هم ساخته شده باشد. و دریغا که گم کرده خورشید را. نه آن دکتر،”لیبرال” است نه این دکتر، “چاوز”. این هر دو ، و مشابهات شان، زیر مجموعهً حکومتِ نامتعارف و استثنایی- بورژوایی ولایتِ فقیه؛ و خادم نئو لیبرالیسم هستند؛ و این”تحلیل”ها هم اثرات ناشی از توهم و تئوری بافی کاریکاتور”پرودنی”است برای موجودیت بخشیدن به بورژوازی ملیٌ.

 بله، توهم وجود بورژوازی ملیٌ در ایران، قطعأ و منطقأ توهم”لیبرال”بودن یکی از”جناح”ها را هم به دنبال خواهد داشت، غافل از این که بورژوازی ملیٌ در ایران، با مرگِ دولتِ ملیٌ مصدٌق رو به افول گذارد؛ و جایش را به تدریج بورژوازی وابسته به امپریالیسم گرفت. لیبرالیسم اش را هم حزب شاه ساختهً رستاخیز و ضمائم ریز و درشت اش تکه تکه و بی رنگ کرد. تتمه ای هم اگر مانده بود با مرگِ بازرگان و جریان سیاسی اش از نفس افتاد. حالا دیگر مشکل می توان دکتر یزدی ها را هم لیبرال خواند، چه رسد به دکتر روحانی ها. اصلأ بورژوازی در ایران کِی بنیه و جان و جریق لازم را داشت؛ و کِی به عنوان یک طبقهً منسجم ، قدرتِ سیاسی(به غیر از دورهً کوتاه مصدق) را داشت که حالا مثلأ نماینده ای “لیبرال” چون روحانی داشته باشد!؟ در هر صورت، چه این حکومتِ نامتعارفِ بورژوازی و یا دیگری ، نامتعارف بماند و چه متعارف بشود و یا یک متعارف سر کار بیاید، هیچ کدام راه حلٌ و چاره ی درد وضعیٌتِ فلاکتبار ایران نمی باشد.

  نئولیبرال دانستن یکی از لایه های حکومتی، به منظور اولویتِ مبارزه با آن، موجبِ توهم به بیکاره و بی تقصیر بودن کانون مافیایی و گرایش فاشیستی و فعال مایشایی حکومت شده و  در نتیجه کلٌ حکومت را از زیر ضربِ مبارزهً توده ها خارج می سازد. و مگر نه این که دهان کف کردهً مصباح ها و جنتی ها و کیهانی ها و خود ولی فقیه هم (که همگی کارچاق کن و حامی احمدی نژاد بوده اند) ، هر روز و وقت و بی وقت،”لیبرال” را دشمن و موجد خرابی ها معرٌفی نکرده؛ و از ابتدا تا به حال،با همین حربه،مطالباتِ دمکراتیکِ توده ها و خود آنها را ، همه وقت، زیر ضربِ سرکوب نبرده و هر صدا و ندای حق طلبی را خفه نکرده اند؟ اختلافِ “جناحی” بر سر چگونگی حفظ تمامیٌتِ رژیم؛ و تأمین منافع خود ویژه ی آن و عمومی بورژوازی می باشد.

نه توان و قرار من؛ و نه بنای این نوشتهً موجز و مختصر است که علل ضعفِ تاریخی بورژوازی و عدم انکشافِ آن به یک طبقهً منسجم و کسبِ قدرت سیاسی، و ایضأ موانع گوناگون عینی و نظری قدرت گیری طبقه کارگر،توضیح داده و بررسی شود. باشدبعدتر. امٌا بر این باور و امیٌد متقن هستم که حلٌ بحران و درمان درد مُزمن ایران، نه فقط «راه حلٌ اقتصادی» و نه فقط سیاسی و نه فقط اجتماعی ندارد، بل در گرو انقلابی از مجموعهً توأمان و همزمان آن ها ؛ و دگرگونی عمیق و همزمان فرهنگی می باشد. امٌا چرا فرهنگی و همزمان؟زیرا که: تا دیرتر نشده باید در برابر تبدیل شدن فرهنگ و اخلاق فاسد حکومتی به فرهنگ و اخلاق جامعه مقاومت کرد؛ و مبارزه نمود. هرچند خوشبختانه این اخلاق، توده ها را هنوزچندان در برنگرفته، امٌا بر قشر حسرت به دل بالایی شدن بی تأثیر نبوده است. کاسه لیسی و چاپلوسی، مجیز گویی و موج سواری و فرصت طلبی، “نان” به نرخ روز خوردن و دغل کاری، جعل کردن و دروغ سازی؛ و خلاصه یک مُشت شارلاطان کاری های سیاهنامهً کیهانی، شمع خودنمایی و “عروج” بعضی ها شده. این روش ، روشنفکرنمایان خود پیش انداز، که چندی است به تناوب بوی کباب به مشام شان خورده، را بر آن داشته تا کاسه گدایی به دست ، پُشتِ هر در و دکٌانی، به امٌید “انباشت” نام و نوالهً چربی؛ یعنی توشهً موج سواری آتی و بعدی، گردن کج کنند. و خدا را چه دیده ای؟ شاید در متن همین فرهنگِ منحط ، “بخت”هم یارشان باشد. امٌا حتیٌ اگر این زنجمورگی های به قول زنده یاد گلشیری،«چُس ناله»ای تو سری خورده ها، ره به جایی هم نبرد؛ و با فوت و پیس بادی هم از هم وابرود، بازهم باید فرهنگ را هم اینک و از هم اکنون پاک سازی نمود؛ و رگ هایش را  پارازیت زدایی و زالو کُشی کرد. و البته تا دیرتر نشده.

سعید آوا ….۳۰تیر ۹۲