دولت “اعتدال” و جنبش سرنگونی مردم

این نوشته متن پیاده شده و تکمیلی صحبت هایم در سمینار مورخ ۲۹ یونی ۲۰۱۳  مبارزان کمونیست است. بحث ما در باره اوضاع سیاسی بعد از سر کار آمدن حسن روحانی است. در ابتدا نزدیک به تمام جریانات سیاسی معتقد بودند که “انتخابات” دوره یازدهم مهندسی شده است. گویا طبق برنامه از پیش طرح ریزی شده جناح خامنه ای و دیگر جناحها حسن روحانی را رئیس جمهور کردند. نیروهای راست می گوید مردم نا آگاهند، گول خوردند، حافظه تاریخی ندارند و اهانت به مردم را شروع کرده اند. تعدادی معتقدند در این “انتخابات” مردم از این موقعیت استفاده کردند و شکاف بین جناحهای رژیم را بیشتر کرده اند. تعدادی از جریانات سرگردانند و نمی دانند داستان چیست و چه اتفاقی افتاده است. موضع تحریم “انتخابات” بسیاری از جریات راست ملی مذهبی برای آنها مایه درد سر شده و از سیاست تحریم خود پشیمانند و دنبال راه در رو می گردند.  

من فکر می کنم هیچکدام از این مواضع درست نیستند. هیچکدام قادر به توضیح آنچه در این “انتخابات” و دور بر آن گذشت نمی باشد. این انتخابات در مقایسه با دوره های گذشته دارای تفاوتهائی است. در سطح کلی آن، ماجرای “انتخابات” یازدهم و نتایج آن انعکاسی است از چگونگی رابطه جنبش سرنگونی طلبانه مردم با کلیت نظام اسلامی و تناسب فعلی میان جناحها و انزوای بین المللی و منطقه ای جمهوری اسلامی.

در نظام اسلامی، زنان از حق کاندید شدن محرومند، فیلتر شورای نگهبان هست، از میان نزدیک به هزار نفر کاندیداتور فقط هشت نفر را راه دادند و بقیه را کنار زدند، احزاب چپ و اپوزیسیون حق شرکت را ندارند و مردم ناچارند به نور چشمی های نظام رای دهند، “انتخابات” ی در کار نبود و کل سناریو مهندسی شده بود. رژیم اسلامی و هر دولت دیگری همیشه در هر انتخاباتی برای از سر گذراندن خطر و بحرانها برنامه میریزند و کارها “مهندسی” شده انجام میدهند. این نوع برنامه ها از طرف رژیم امری بدیهی است و انتقاد از آن جائی ندارد. ۳۵ سال است مردم درگیر برنامه های مهندسی شده آخوند و پاسدار و بسیج هستند.  ۳۵ سال است مردم در ایران از حق انتخاب کردن و دخالت در امور کشور و زندگی خود و پوشیدن لباس و برگزاری جشن و حتی عزا و نوشیدنی محرومند و حریم خصوصی برای کسی باقی نگذاشته اند.

اما رد صلاحیت رفسنجانی در این “انتخابات” از نظر منافع جمهوری اسلامی و برای جلوگیری از برجسته شدن قطبی قوی در درون نظام اسلامی، قطبی موازی با خامنه ای، کار درستی بود. در صورت شکل گرفتن چنین قطبی با پرچم رفسنجانی و حتی از نوع خاتمی بسیار ضعیف شده تر یا از نوع احمدی نژاد، نظام اسلامی بسرعت به سمت فروپاشی میرفت. اوضاع جمهوری اسلامی به جائی رسیده بود که تحمل ادامه وضع فعلی را نداشت. خامنه ای با رد صلاحیت رفسنجانی و رفسنجانی با قبول رد صلاحیت خود و احمدی نژاد با سکوت خود در مقابل رد صلاحیت مشائی یک گام مشترک به نفع حفظ نظام اسلامی و نجات آن از این مرحله بر داشتند. تشکر خامنه ای از صبر و احساس مسئولیت افراد رد صلاحیت شده بی جا نبود. تمام جناحها درون رژیم خطر را متوجه بودند، متوجه بودند که اختلافات میان خود را نباید آنچنان برجسته کنند که خلائی و میدانی برای دخالت مستقیم مردم بوجود آید. همراه با اینها “انتخابات” در سایه نوعی حکومت نظامی اعلام نشده و تحت نظر نیروهای بسیج و پاسدار و اطلاعات بر گزار گردید و از قبل دستگیریها را شروع کردند و به مردم هشدار می دادند که مواظب حرکات خود باشند.

 بی خود نیست که حسن روحانی دولت خود را “فراجناحی” و دولت”اعتدال ” نام نهاد. بطور واقعی دولت او ریشه در توافق ضمنی کلیه جناحها و درجه ای از کوتاه آمدن همه آنها در مقابل هم برای عبور نظام اسلامی از این دوران دارد. سناریو طوری پیش برده شد که در این “انتخابات” هیچ جناحی چون رقیب مستقیم دیگری ظاهر نشود، هیچ جناحی به تمامی زیر سایه خامنه ای قرار نگیرد. شرایطی فراهم گردید که همه جناحها خود را شریک و دخیل و صاحب سهم در انتخاب حسن روحانی بدانند. این طور هم شد و همه راضی بودند. سران این جناحها میدانند مردم در کمین آنها نشسته اند. از احمدی نژاد گرفته تا خاتمی و رفسنجانی و خامنه ای و سخن گویان جریان سبز با حفظ فاصله هایی که با هم دارند بدور این انتخابات حلقه زدند. همه متوجه اند به همدیگر احتیاج  دارند. متوجه شده اند نمی توانند همدیگر را نادیده بگیرند و به این قناعت رسیده اند که قطبی کردن اختلافات در این شرایط طوفان خشم و تنفر مردم را به راه خواهد انداخت. الحق که همه این جناحها برای حفظ نظام با عناوین اصولگرا و اصلاح طلب و سبز و احمدی نژاد و رفسنجانی و حتی مشائی زحمت کشیده اند و در این مقطع سیاستمدارانه نقش بازی کردند. این هم جهتی و کوتاه آمدن جناحها در مقابل هم دریچه استفاده از اختلاف میان سران رژیم را در این “انتخابات” بر روی مردم بست و آن را بی اثر کرد. بر خلاف دوره های گذشته “انتخابات” و تصور رایج، در این دوره از “انتخابات” مردم با جناحهای مختلف روبرو نبودند، بلکه با یک جناح، جناح حفظ نظام اسلامی روبرو بودند. این انتخابات یک تقلا و مانور سیاسی نظام اسلامی بود برای حفظ نظام و عبور بسلامتش از این برزخ.

در چنین صورتی سوال پیش می آید که، پس اختلاف میان جناحها چه شد؟ چرا دولت “اعتدال” حسن روحانی بر سر کار آمد؟ من فکر میکنم اختلافات میان جناحهای رژیم هم چنان به جای خود باقی است و نه تنها از این اختلافات و دسته بندیها کم نشده بلکه بسیار گسترده تر گشته است. تنها تغییری که در این ارتباط بوجود آمد، ضعیف شدن دایره نفوذ و قدرت تمام این جناحها به نسبت سالهای قبل است. ضعف این جناحها و در درجه اول ضعف جناح خامنه ای و تنزل دایره نفوذ و قدرت آن در میان آخوندها و سران حکومتی عامل مهمی بود در سر کار آوردن دولت جدید. قبل از این “انتخابات”اعتراض مستقیم به خامنه ای و ولایت فقیه و به زیر سوال بردن آن تبدیل به یک حرکت علنی گسترده شده بود. صف اصولگرایان بشدت نا منسجم است. این جناح ترکیبی است از دارودسته و شاخه های های گوناگون و خود به یکی از مراکز اختلاف میان سران رژیم تبدیل گشته است. اگر در دوره های قبلی جناح خامنه ای به تنهائی توانائی اداره امور را داشت، می توانست با کنار زدن بقیه کارش را انجام دهد، اکنون این جناح ناتوان از انجام چنین کاری است. خامنه ای به همراهی بقیه نیاز دارد و هم جهتی آنها در ماجرای انتخابات مخرج مشترک توافق ننوشته میان آنها است. هم چنین ضعف و تشتت در جناح خامنه ای مایه وحشت در میان صفوف جریانهای موسوم به اصلاح طلب، و سبز و رفسنجانی و احمدی نژاد گشته است. ضعف اصولگرایان مجموعه آنها را به کانال واحدی انداخت و همه خطر را بیخ گوش خود دیدند. به این ترتیب حرکت جناحها از جانب هر دو طرف در جهت واحدی برای همکاری با هم در رابطه با انتخابات شروع شد. هر دوی اینها ضمن حفظ حریم های جناحی، هم برای سر پا نگهداشتن جناح خود و برای نجات جمهوری نجات اسلامی در این مقطع بهم محتاجند و این نیاز آنها را بدور حسن روحانی گرد آورد.

اما نیاز جناح خامنه ای به بقیه در زمانی پیش آمده که ارزش مصرف جناحهای موسوم به اصلاح طلب برای توهم پراکنی به پایان خود رسیده است. مردم از “اصلاح طلب “ها بیزارند و دوره اصلاح طلبی و خاصیت آن برای جمهوری اسلامی از مدتها قبل، بعد از حوادث سال ۱۳۸۸ و اشغال سفارت انگلیس بسر رسیده است. در رابطه با این موضوع در دسامبر سال ۲۰۱۱ مقاله ای با عنوان “جمهوری اسلامی، جنبش اسلام سیاسی و تحولات در خاورمیانه!” نوشتم و آنرا همراه با این مطلب مجددا پخش خواهم کرد. مردم در ایران مسیر سخت و خونین و پر هزینه ای را در مقابله با نظام اسلامی در این ۳۵ سال و هم چنین در دوره ظهور “اصلاح طلب”ها طی کرده اند. جریان دوخرداد آمد و رفت، اصلاح طلبی و جریان سبز آمدند بدنبال آن پدیده احمدی نژاد آمد و همه اینها به پایان کار خود رسیدند. اکنون “اصلاح طلب” ها برای مردم جریانات شناخته شده ای هستند. این جناحها از سر بی اعتباری در میان مردم و تجزیه در درون خود و ضعف شان به دولت “فراجناحی” احتیاج پیدا کرده اند. به همین دلیل همه آنها از خامنه ای و رفسنجانی خاتمی و جریان سبز که فقط خواست آزادی سران خود را دارد، پیرروزی حسن روحانی را بعنوان پیروزی خود به حساب آورده اند. این ادعاها بی پایه نیستند و دولت حسن روحانی حاصل ضعف تمام جناحها، و عقب نشینی نظام اسلامی و آن روندهائی است که جمهوری اسلامی و جناحهایش در داخل و در سطح بین المللی و منطقه ای از سر گذرانده است. ضعف جناحها و دارودسته های مختلف درون نظام مایه هم جهتی و توافق ضمنی و البته موقتی میان آنها را فراهم آورد. این جناحها نه از سر قدرت خود، بلکه از سر ناتوانی بهم روی آورده اند.

دولت ” اعتدال” روحانی قرار است رسالت شروع دوره دیگری از عقب نشینی در برابر غرب را با تشدید فقر و فشار و اتفاقا ازدیاد سرکوب بر فعالین کارگری و دیگر عرصه های اعتراض اجتماعی را بعهده گیرد. بی آبروی عمومی این جناحها و نیاز رژیم به تشدید فشار بر مردم نقش سپاه پاسداران و نیروهای بسیج و دارو دسته های لباس شخصی و دستگاه مخوف اطلاعات را بر جسته تر از پیش خواهد کرد. دولت جمهوری اسلامی بنام “اعتدال” بدنبال نجات نظام و باز سازی آن و جلو گیری از سقوط و یا فروپاشی آن است. آیا جمهوری اسلامی می تواند خود را از این مخمصه نجات دهد؟ این احتمال بسیار کم است. این دوره موقتی با شروع بکار دولت حسن روحانی به پایان میرسد. مشکلات بین المللی و منطقه ای و اقتصادی و سیاسی رژیم هم چنان سر جای خود باقی است. با وجود اینکه به نظر میرسد دارودسته احمدی نژاد از موقعیت ضعیف تری به نسب بقیه برخوردار است، فعلا فکر نمی کنم اجازه دهند با به جریان انداختن پرونده شکایت از احمدی نژاد فضای ایجاد شده دوره “انتخابات” را بهم زنند و همه هوای هم را دارند. “انتخابات” پروژه مشترکی بود برای نجات نظام و محور کار دولت جدید همین است.

  “انتخابات” مردم و نیروهای سیاسی چپ    

اگر آمارهای رژیم را مبنا بگیریم مردم در این انتخابات در مقایسه با دوره های قبلی کمترین میزان شرکت را داشتند. عدم شرکت مردم در انتخابات” پدیده جدید و حرکت آشکاری بود برای نادیده گرفتن تهدیدات رژیم. برای رژیم مهم بود مردم در رای گیری شرکت کنند، انتخاب فرد خاصی اصل نبود، اصل کشاندن مردم به پای صندوقها بود. در تهران نزدیک به ۵۵ در صد شرکت نکردند، در تبریز ۴۷ درصد و از مجموع آمار واجدین شرکت کننده ۲۸ در صد از مردم ایران یعنی نزدیک به ۱۵ میلیون نفر شرکت نکرده اند. نزدیک ۵/ ۱ رای سوخته داشتند و همه می گویند رژیم آمار افراد واجدین شرایط رای را حدود ۵ میلیون نفر کم کرده است. با این وجود اگر رئیس جمهورهای قبلی با رای ۲۳  و ۲۰ میلیونی “انتخاب” میشدند، این دوره با ۱۶ میلیون رای آنهم با حلقه زدن همه جناحها بدور هم بدست آمد. رژیم در موقعیتی نیست که بتواند شرکت نکردن ۱۵ میلیون در انتخابات را به فشاری بر آنها تحمیل کند و مردم متوجه محدویتها و بیفایده بودن استفاده از شکاف میان جناحهای درون رژیم شده اند. طبقه کارگر و زنان و جوانان  دنبال راه مقابله مستقیم تر با نظام اسلامی هستند و با شرکت در”انتخابات” و دادن رای برای انتخاب دورترین فرد به خامنه ای و با شرکت نکردن در رای گیری به جمهوری اسلامی نه گفتند. این دو حرکت ظاهرا متفاوت مردم مجموعا هدف واحدی را به پیش برده اند. مردم از هر امکانی برای دخالت در امور سیاسی و ایجاد گشایش سیاسی و اقتصادی به نفع خود بهره می گیرد. از فضای آن روزها استفاده کردند، حجاب ها را پرت کردند، به خیابان ریختند، شادی کردند و رقصیدند و پیروزی حسن روحانی را به رخ خامنه ای کشیدند. در این “انتخابات” برای اولین بار توده مردم در ابعاد ملیونی در دو طرف، در دو شکل شرکت کردن و عدم شرکت در مقابل با جمهوری اسلامی ظاهر شدند. این حق مردم است و ایرادی به جستجوی آنها برای پیدا کردن راه نجات از چنگ نظام اسلامی وارد نیست. جمهوری اسلامی پیام نه مردم به خود را گرفت. دارد هیاهوی تبلیغی روزهای اول برای تغییر این تصویر و قلمداد کردن شرکت مردم بنام دفاع از نظام را با براه انداختن موج اعدامها تکمیل میکند.

اما کار احزاب و نیروهای سرنگونی طلب برجسته کردن شکل خود داری مردم در رای گیری و تعیین سیاست بر این مبنا است. معادل گرفتن دو شکل برخورد مردم به این “انتخابات” اشتباه محض است و احزاب چپ نباید بهر دو پدیده یکسان بنگرند. سران رژیم برای نجات نظام اسلامی در سطح داخلی و بین المللی در مقابل هم تغییر رفتار دادند و آرایش جدید به خود گرفتند. نیروهای سیاسی هم نیاز به بازبینی سیاست و تغییر آرایش متانسب با اوضاع را دارند. ترویج و تبلیغ امکان گرایی توده مردم برای شرکت در این “انتخابات” در این دوره مشخص کار احزاب نیست. درک محدودیتهای این روش از دخالت مردم و به سر رسیدن فایده آن را باید متوجه بود. هم جمهوری اسلامی با تغییر سیاستی که داد و هم توده های مردم با شرکت نکردن میلیونی خود پیام خود را به گوش ما رسانده اند. تعریف و تمجید از دخالت مردم برای ایجاد شکاف در صف رژیم و توقف در اینجا موضعی ایستا و عقب مانده از سیر تحولات است. باید به صدای آن ۱۵ میلیون گوش داد، این صدا ستون اصلی است و رای مردم به روحانی را فرعی کرد. رژیم هر کاری و هر سیاستی که بتواند در بر می گیرد، ما مردم و بویژه احزاب چپ نباید دنباله رو برنامه های آن باشیم. ما هم باید در تحت هر شرایطی جبهه خودمان، جبهه مبارزه برای خلاصی از دست این نظام را تقویت بنمائیم. مردم بهر شکلی که امکانش باشد اعتراض و مبارزه خود را به پیش می برند، احزاب چپ و کمونیست ها نباید منطبق با هر حرکتی از جانب مردم سیاست و تاکتیک خود را نتیجه بگیرند. مردم برای رهائی از دست نظام اسلامی بهر در و دیوار سر می کوبند و دنبال آلترناتیو و راه نجات می گردند. توپ در میدان احزاب چپ قرار دارد و شرط سیاسی بودن و مسئولیت پذیری هر حزب و سازمان چپی در گروه اقدام عملی آن و نه ادعا ها برای ایجاد آلترناتیو قوی چپ و کمونیستی در صحنه سیاسی ایران است.

 باید شرایط فعلی را شناخت و متوجه بود که “انتخاب” حسن روحانی، ادامه نوع خاتمی و جریان دو خرداد و سبز و بطور کلی “اصلاحات” و اصلاح طلبی نیست. حسن روحانی انتخاب نظام و نماینده آن است. کار او ترمیم شکافهای گذشته و جدید درون نظام است. امکان اینکه روحانی در بعضی از زمینه ها بیشتر از سران “اصلاح طلب” دست به اقداماتی شبیه به سران “اصلاح طلب” بزند هست. باید هوشیار بود و چنین اقدامات احتمالی را از کانال و دریچه دوره گذشته و “اصلاح طلبی” نباید نگاه کرد و دوره جدید را تشخیص داد.

نکات زیاد است وقت نیست و در جلسات دیگر به دو نکته دیگر یکی چگونگی رابطه غرب با دولت جدید و دوم تفاوتهای اعتراضات توده ای در ایران سابقه ها و تجارب آن در مقایسه با دیگر کشورها از جمله با جنبش اعتراضی مردم مصر و تحولات آن را بحث خواهیم کرد.

مجید حسینی

Majid.hosaini@gmail.com

۱۹ ژوئیه ۲۰۱۳

۲۸ تیر۱۳۹۲

 …………………………………………..

جمهوری اسلامی، جنبش اسلام سیاسی و تحولات در خاورمیانه!
ماجرای حمله به سفارت انگلستان در تهران و بدنبال آن اخراج کلیه کارمندان سفارت ایران از لندن، موقعیت بین المللی و منطقه ای و حتی داخلی جمهوری اسلامی را بطور برجسته ای جلو چشمان همگان گرفت. جمهوری اسلامی در عکس العمل به فشار فزاینده دول غربی و در وحشت از عواقب آن بطور شتابزده حمله به سفارت بریتانیا را سازمان داد. اما این حمله، رژیم را به موقعیت بدتر و ضعیف تری در سطح بین المللی انداخت و منجر به تقویت همکاری بیشتر دول غربی و کشورهای خاورمیانه در بر خورد به جمهوری اسلامی شد. بسیاری از دولتها علنا از جمهوری اسلامی فاصله گرفته اند و جبهه مقابله با آن را رنگ و رو داده اند. کار به جائی رسیده است که اعاده موقعیت بین المللی و منطقه ای قبل از حمله به سفارت انگلستان برای جمهوری اسلامی رویا است و تنها با دادن امتیازهای سیاسی و عقب نشینی های  جدی قابل حصول است.

این وضعیت جمهوری اسلامی حاصل حمله آن به سفارت انگلستان نیست و بر عکس آن، حمله به سفارت حرکتی بود از سر عجز در مقابل با روند رو به ازدیاد منزوی کردنش در سطح جهان. روابط وخیم دیپلماتیک حکومت اسلامی وانگلستان در چهار چوب روابط بین این دو کشورقابل توضیح نیست و کل این ماجرا در چهارچوب روندهای عمومی تر جهانی قابل درک اند. تاریخچه این روند بر می گردد به ماجرای یازده سپتامبر و بعد از آن و مجموعه اقدامات سیاسی و اقتصادی و نظامی و دیپلماتیکی که غرب برای عقب راندن اسلام سیاسی بعنوان یک جنبش قد علم کرده در پیش گرفته است. این اقدامات و جهتگیری دول غربی در جریان تحولات خاورمیانه و خیزشهای توده ای که بنام “بهار عربی” از آن اسم برده میشود هم کارائی خود را نشان داد و هم اینکه ضرورت وارد آوردن فشار بیشتر بر جمهوری اسلامی و گروه و دارودسته های مذهبی وابسته به آن را بوجود آورد.

میگویند “بهار عربی” دارد رنگ و بوی “خزان عربی” به خود میگیرد و در این کشورها مردم آزادیخواه و مدرن به پا خواستند و سیستم دیکتاتوریهای مادام العمر و مورثی را بزیر کشیدند و اما جریانات اسلامی دارند قدرت میگیرند. اکنون شاهدیم که نیروهای اسلامی در منطقه مدعی کسب قدرت اند و نیرو گرفته اند. انتظار میرفت در نتیجه چنین وضعیتی و در نتیجه رفتن جریانات اسلامی به پارلمان در مصر و لیبی و تونس و غیره، جبهه جمهوری اسلامی در خاورمیانه و جریان پان اسلامیسم در منطقه تقویت گردد. اما این تحولات نشان داد که جنب و جوش جریانات اسلامی و حتی اگر حکومت های اسلامی هم سر کار بیایند، تشکیل چنین حکومتهائی در این شرایط مساوی با تقویت جمهوری اسلامی و باز شدن دست و بال آن برای توطئه گری در خاورمیانه و سهم خواهی اسلام سیاسی در جهان نیست. در این دوره همراه با بالا رفتن آمار دولتهای اسلامی در جهان امکان تبدیل جنبش اسلام سیاسی و پان اسلامیسم به یک جنبش قدرتمند مدعی و سهم خواه در برابر با غرب بسیار محدود تر از پیش گشته است.

بدنبال شروع “بهارعربی” جنبش اسلام سیاسی بطور کلی و جمهوری اسلامی بطور خاص با دور جدیدی در جهان مواجهه گشته است که قبلا در این سطح فکرش را نمی کرد. جمهوری اسلامی در مقابل با واقعیات جاری و نتایج تحولات کشورهای شاخ آفریقا به عجز و لابه افتاده است. شادیهای اولیه جمهوری اسلامی برای بهره برداری از رویدادهای خاورمیانه با سرعت زیادی به یاس و نا امیدی تبدیل گشت. امکان دارد کشورهای جنایتکار اسلامی شبیه به عربستان سعودی و احتمالا از مدل اسلامی “معتدل” ترکیه سر بر آورند و اما تشکیل چنین دولتهائی هیچ خیری برای جمهوری اسلامی در بر نخواهد داشت.

حقیقت این استکه سر بر آوردن دولتهای اسلامی در خاورمیانه بر متن بی آلترناتیویی حکومتی غرب، بحران حکومتی آن برای جانشینی این دولتها و ته کشیدن محتوایی رفرم های سیاسی و اقتصادی دمکراسی خواهی آن در دنیا و ترس از رشد کمونیسم و چپ در جریان خیزشهای توده ای شکل گرفته اند. غرب نه مخالف اسلام و حکومتهای اسلامی است و نه مخالف تروریسم از نوع اسلامی و غیر اسلامی آن است بشرطیکه علیه خودش نباشد. دول غربی همیشه از تمام ظرفیت های جنایتکارانه جریانات مذهبی علیه مردم آزادیخواه و مبارزات آنها و علیه کمونیستها استفاده کرده اند. اکنون چه جریانی کاراتر و دم دست تر از نیروهای مذهبی هست که فورا و بطور عاجل جلو بالا رفتن توقعات کارگران و جوانان و زنان و چپها و کمونیستها را در مصر و تونس و لیبی و دیگر کشورها بگیرد؟ دول غربی از بحرانی تر شدن این منطقه و بیرون رفتن شیرازه امور از دست خودشان نگرانند. یک شرط اصلی ایجاد ثبات در خاورمیانه و کوتاه کردن دست نیروهای مذهبی و دولت اسلامی ایران از سر مردم این منطقه در گروه حل عادلانه مساله فلسطین و تشکیل حکومت آن است. بدون شک شکل گیری دولتهای اسلامی در جوار دولت مذهبی اسرائیل شکل حکومتی دلخواه غرب نیست، غرب از سر ناچاری و بی برنامگی به آن تن داده است و چنین دولتهائی مایه نگرانی دائمی آنها و اسرائیل است. دول غربی هنوز اعتماد کاملی به نیروهای مذهبی تازه قدرت گرفته و حکومتهای جدید اسلامی ندارند. چنین دولتهائی مانند دولت اسلامی عربستان سعودی نیستند و خطر خارج شدن آنها از کنترل وجود دارد. همین خطر یک عامل اساسی برای فوریت و در اولویت قرار گرفتن فشار بیشتر بر دولت اسلامی و همراه شدن کشورهای منطقه با دول غربی است. غرب در نظر دارد حکومت اسلامی ایران را بعنوان پایگاه اصلی اسلام سیاسی چنان تضعیف و منفور کند و زیر فشار بگذارد که نیروهای مذهبی سر بر آورده جدید در منطقه و کشورهای تازه تشکیل شده در خاورمیانه هوس نزدیک شدن به این دولت را به خود راه ندهند. به این ترتیب بین ایجاد ثبات در خاورمیانه و رام کردن دولتهای اسلامی و جریانات اسلامی تازه رو آمده با موقعیتی که جمهوری اسلامی دارد رابطه مستقیمی بر قرار شده است. در نتیجه ازدیاد فشار بر جمهوری اسلامی و محدود کردن دایره جست و خیز های آن و در ادامه آن دولت سوریه و حزب الله و حماس سپاه پاسداران و نیروهای بسیج در اولویت اند.

اما نباید از نظر دور داشت که در چند سال اخیر غرب با استفاده از خطر جمهوری اسلامی و توطئه گریهای آن در خاورمیانه و بعضی از کشورهای آفریقائی تلاش کرده است توجه افکار عمومی را از دولت اسرائیل و جنایات آن دور نگاهدارد و پرده بر روی حل مسئله فلسطین بکشد و آن را  به حاشیه براند. غرب موفق شده است خطر اتمی شدن جمهوری اسلامی را بعنوان خطر اصلی بالای سر کشورهای منطقه قرار دهد و از آن بهره ببرد. در حالیکه مشکل اصلی غرب سهم خواهی جنبش اسلام سیاسی در منطقه و جهان است و اتمی شدن ایران پوشش این داستان است. اتمی شدن ایران نمی تواند خطری برای آمریکا و اسرائیل و دول اروپائی با زرادخانه های اتمی و حتی کشور های دیگر غیر اتمی منطقه در جهان امروز بشود، اما جنبش اسلام سیاسی هست. هدف مهار کردن راس این جنبش، یعنی جمهوری اسلامی و از این طریق خشکاندن منابع اصلی مالی و تدارکاتی جریانات اسلامی در خاورمیانه است.

اما باید توجه کرد که سوریه و سرنوشت آن بعنوان اصلی ترین متحد جمهوری اسلامی تاثیرات مهمی در سرنوشت جنبش اسلام سیاسی و گروه های مذهبی در منطقه دارد. تا همین جا بازنده تحولات سوریه جمهوری اسلامی و گروهای حماس و حزب الله هستند. تداوم وضعیت فعلی در سوریه، کشتار مردم توسط بشار اسد، تدوام اعتراضات، فرار نظامیان و آغاز عملیات نظامی پراکنده آنها، روز بروز تنفر مردم از رژیم بشار اسد و متحد اصلی آن جمهوری اسلامی را در میان مردم سوریه بالا می برد. بحرانی که در سوریه جریان دارد، غرب را به یک پای دخیل و موئثر در رویدادهای آن کشور تبدیل کرده است و دول غربی از ادامه وضعیت فعلی در سوریه برای فشار بر دارودسته های اسلامی متحد جمهوری اسلامی نفع می برند و از آن استفاده کرده اند.

تحت تاثیر بدتر شدن اوضاع جمهوری اسلامی و جنبش اسلام سیاسی در خارج از مرزهای ایران به اضافه  فشار اعتراضی مردم و مبارزات دائمی کارگران و زنان و جوانان در داخل، اختلاف و جناح بندیهای درون رژیم هم دچار تغییرات جدی شده اند. بعد از شکست و سر کوب جناح سبز توسط جناح خامنه ای، مرکز کشمکش و دعوای درون حکومتی به درون جبهه اصولگرایان منتقل شده است. در این جبهه دارودسته های خامنه ای، احمدی نژاد و گروه دستجات دیگری در برابر با هم شکل گرفته اند و بنظر میرسد که همه اینها سر گرم تدارک تصفیه حساب نهائی و اما خونین با همدیگراند. اینها هر کدام دارو دسته های نظامی و اداری وابسته به خود را دارند، در دستگاه حکومتی نفوذ و قدرت دارند و بسادگی نمی توانند از پس هم بر آیند و آنچه را بر سر دو خردادیها و جریان سبز آوردند در مورد همدیگر تکرار کنند. به نظر میرسد که در این شرایط احتمال از سر گیری جناح “اصلاح طلب” در درون حکومت و تکرار سناریوهائی شبیه به جریان دو خرداد و جریان سبز عمرش به پایان رسیده است. دوره سر بر آوردن جناح “اصلاح طلب” در میان هیئت حاکمه بسر رسیده است. در صورتیکه چنین جریاناتی در درون حکومت اسلامی مجددا شکل بگیرند و رو بیایند نشانه ای است از نزدیک شدن نظام اسلامی به روزهای پایان عمرش و دست بدامن شدن این جریان برای نجات نظام اسلامی. اما ایران مانند دیگر کشورهای منطقه نیست و اگر جمهوری اسلامی در نتیجه خیزش توده ای سر نگون شود، نه غرب و نه نیروهای ملی مذهبی قادر به تحمیل حکومت مذهبی دیگری بر مردم در این کشور نیستند. دول غربی متوجه این تفاوت شده اند و بشدت نگران به میدان آمدن مردم و بالا رفتن توقعات مردم و نفوذ چپ و رشد کمونیسم در ایرانند. در نتیجه در بر خورد به جمهوری اسلامی محتاطند و در بین کشورهای قدرتمند جهان اختلاف هست. جلوگیری از رشد مبارزات آزادیخواهانه و مانع تراشی بر سر دخالت مستقیم مردم در تحولات ایران یک محور اساسی سیاست و استراتژی غرب در برخورد به دولت اسلامی ایران است.
مجیدحسینی
۲۱ دسامبر ۲۰۱۱