دگراندیش حق زندگی دارد

در سرزمین من آدمها دروغ میگویند، نه همه، ولی‌ خیلی‌ ها، هر کس به اندازه خود، یکی‌ از ترس آن دنیا و یکی‌ هم به لطف باور به ارزش‌های انسانی‌ هنوز دروغ نمی گویند، با این همه در سر زمین من همه به بهانه‌های گوناگون، خیلی ها بخاطر گوهری به شکل گندم..” نان” دروغ می گویند. گروهی ازحرص مال، “حفظ آبرو” و یا در آرزوی رسیدن به جا ومقامی وهدفهای دور دست، وقت وبی‌ وقت، دروغ می گویند از شهروندان هیچ جامعه‌ای توقعی جز تاثیر گرفتن ازخود جامعه‌ای که درآن زندگی‌ می‌کنند، نیست. شرایط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی‌ِ هرآب و خاک می‌تواند تاثیرش به مراتب بیشتر از تربییت خانوادگی هرانسان باشد، به این معنا که قدرت تاثیر گذاری پدرومادربه آلودگیهای جامعه نمیرسد، و کودک، نوجوان وجوان درهمان آلودگی‌ها نفس میکشد. درعصراینترنت رسانه‌ها هنوز نقشی‌ درزندگی شهروند‌ها، خواسته ونا خواسته دارند این یعنی اینکه رسانه هنوزبارمسئولیتی بردوش دارند و یکی‌ ازاصلی‌‌ترین وظایفش نسبت به مخاطب، دادن آگاهیست نه گفتن دروغ. اما در سرزمین من رسانه هرچقدروبه هراندازه که بخواهد به مردم دروغ میگویند.وقتی‌ من وهموطنانم وابسته به ادیان مختلف و دستگاه‌های جاسوسی و امنیتی کشور‌های غربی متهم می شویم چرا که نخندیم؟ ولی‌ خنده دار تر از همه این است که دروغ پردازان اینبار یادشان رفته که ما بقول آنها “وطن فروش” هستیم نه “وطن پرست” و در تصویری که از ما نشان میدهند زیرش نوشته “محاربه با خدا” ! اما شما چه‌؟ شمایی که ما را از طریق رسانه ها می‌بینید و حتی یکبار هم با هیچ کدام از ما دیداری از نزدیک نداشته اید، حرف نزدیده اید، و ما را به راستی‌ شاید نشناختیه اید، آیا شما هم می‌خندید؟ به این تهمت‌ها شک می‌کنید؟ یا آنها را می پذیرید؟ ما انتظار نداریم جمهوری اسلامی با محتوای مبارزات موافق باشد آنها در این سال‌های اخیر تا توانستنه اند دیش ها یا همان ماهواره‌ها را از روی پشت بام خانه های مردم جمع آوری کرده اند تا مردم ما را نبینید ولی‌ هنوز موفق نشده اند این ارتباط را از بین ببرند این‌ها همه درد است، چرا که توسط مخالفین امریست کاملا طبیعی اما در چند روز گذشته برایم چند پیام گوناگون فرستاده اند که از سوی برخی‌ از هموطنان بوده و‌ ای کاش ادب اجازه میداد تا دست کم یکی‌ ازاین پیامها را همین جا به اشتراک می گذاشتم اما امکان پذیرنیست . چرا که واژه‌ها انقدر سیاه و غرق کینه اند که شرم آوراست! من در غربت کده ای به نام سوئد روزهایم را سپری میکنم که متاسفانه خیلی چیزهاش شبیه سرزمین خودم نیست، اما خوشبختانه برای تمامِ شهرونداش یک ارزش مساوی قائل هستند، یعنی اینکه من از خود بودن ترسی‌ندارم. من همجنسگرا نیستم…اما‌ ای کاش بودم تا بجای همجنسگراهای سرزمینم که روزانه تحقیر میشوند و کتک و فحش می‌خورند چرا که در این چند روز وقتی‌ پیام ها رو می خواندم احساس کردم و فهمیدم که یک همجنس گرا در سرزمین من چقدر تنهاست، چقدر میترسد، و چقدر باید در تنهاییش گریه کند. من بهائی نیستم، اما‌ ای کاش بودم تا همان گروه کوچک و اقلیتی که در سرزمین من به “جرم” بهائی بودن هر روز تحقیر، زندانی، شکنجه و اعدام میشوند فکر میکردند که این بابا هم از ماست، شاید به خودشان میگفتند شمایید که می توانید ثابت کنید که هموطن و یا همزبان بودن ارزشش فرا تر از باور‌های شخصی‌ هرانسان است ،در پایان می‌خواهم بگویم؛ تا انجأیی که یادم می آید در تمام این سالها هیچ ایرانی‌ همجنسگرا و یا بهائی به تن‌ هم میهن من تازیانه نزده است و کسی‌ را شکنجه نکرده است و به زندان نیانداخته است و او را تیرباران و سرش را بالای دار نبرده است اما با این همه میآییم و تمام خشم وکینه خود را نثار این دوگروه اقلیت میکنیم چرا که انگار کارفرزندان بابک‌ وکاوه‌ این روز‌ها چیزی جز ضعیف کشی نیست.

مسعود نصرالهی پور