مقدّمه ای بر مفهوم حزب پیشتاز کارگری – بخش سوم و پایانی

از میلیتانت شماره ۶۱

مقالۀ پیش رو بر مبنای دخالتگری رفیق مازیار رازی در بحث های پیرامون حزب پیشتاز انقلابی که در تاریخ ۳ ژوئن ۲۰۱۰، پس از انشعاب از سازمان «گرایش بین المللی مارکسیستی» (IMT) و همراه با اعضای سابق این گرایش در تجمع «به سوی یک گرایش بین المللی» انجام گرفت، به زبان انگلیسی نوشته شده است و اکنون ترجمۀ فارسی آن برای نخستین بار در نشریۀ میلیتانت منتشر می شود.

بخش اول آن در شماره ۵۹ میلیتانت و بخش دوم در میلیتانت ۶۰ انتشار یافتند

*********

سانترالیزم دمکراتیک و حقوق اقلیت

به دنبال این تئوری و این برداشت از حزب پیشتاز است که ایدۀ سانترالیزم دمکراتیک به عنوان جزئی از این حزب، موجودیت پیدا می کند. این مفهوم از سانترالیزم دمکراتیک نباید به عنوان یک اصطلاح مدیریتی و اجرایی استفاده شود. یعنی درک ما از سانترالیزم دمکرتیک باید مفهوم آگاهی را دربر داشته باشد. اگر مثل بسیاری از افراد بگوییم که ایدۀ سانترالیزم دمکراتیک در یک حزب، به معنای دمکراسی درونی و وحدت عمل است؛ یا بحث آزاد و آزادی بیان به همراه وحدت عمل؛ در آن صورت چنین چیزی برای توصیف سانترالیزم دمکراتیک در ک حزب پیشتاز کفایت نمی کند.

آن چه باید اضافه کرد این است که در این مفهوم از سازماندهی باید سه جنبه ملحوظ باشد. مفهوم تمرکز یا مرکزیت یافتن تجارب کارگران، دانش جویان فعال در سازماندهی در جامعه که از پایین به بالا وارد تشکیلات می شود. این یک جنبه از تمرکز است، آگاهی سوسیالیستی که افراد مجزا از خلال فعالیت خاص به دست می آورند، وارد حزب می شود، وقتی امکان بحث آزاد و یک فضای دمکراتیک وجود داشته باشد، این تجربیاتی که به «بالا»، به درون حزب وارد شده اند، می توانند به بحث گذاشته شوند. جنبۀ دیگر سانترالیزم دمکراتیک، نوبت به جنبۀ دیگری می رسد که آن وحد عمل است یعنی این بار ما با برنامه ای که غنی تر شده و از خلال کنگره ها و غیره به دست آمده، دوباره به «پایین»، به درون جامعه می رویم و آن را در درون جامعه تکمیل می کنیم.

اکنون در مقابل این سؤال که چه کسی تصمیم می گیرد این ایده ها به درون جامعه برود، ما به روشنی پاسخ می دهیم: اکثریت اعضا. پس از آن که تمامی ایده هایی که از پایین به بالا می آید شنیده شد، هممۀ آن ها از طریق بحث دمکراتیک متمرکز می شود، و سپس اکثریت رأی می دهد و نهایتاً تکمیل می شود. اقلیت نباید الزاماً سکوت کند یا هر آن چه اکثریت می گوید تکرار نماید، بلکه همزمان باید امکان بحث کردن دربارۀ نظرات خود را داشته باشد، حتی اگر این گروه تا دور بعد در اقلیت باقی بماند.

در این تشکیلات، ما باید «گرایش»هایی را داشته باشیم که به ویژه وقتی بحث ها یا اختلافات سطحی یا نه چندان عمیق هستند، ضروری است. هر کسی باید از حقّ ایجاد یک گرایش برخوردار باشد؛ این گرایش بنا به خواستۀ هر کسی- چه یک رفیق و چه گروهی از رفقایی که اختلاف خاصی دارند- باید ایجاد بشود. بنابراین آن چه اتفاق خواهد افتاد این گونه است: وقتی این دیدگاه ها و عقاید مختلف از «پایین» جامعه وارد حزب و متمرکز می شوند، تلاش می کنیم که به شکل دمکراتیک آن ها را به بحث بگذاریم. اما برخی رفقا ممکن است که هنوز با استدلال های صورت گرفته متقاعد نشده باشند و همچنان روی انجام تاکتیکی معینی به شکلی خاصی پافشاری کنند. بنابراین آن ها خطّ اکثریت را نخواهند پذیرفت، یعنی با خطّ اکثریت متقاعد نخواهند شد، پس این حق را دارند که گرایشی را شکل دهند. این گرایش می تواند موضوع را بحث کند و باید در عمل ببیند که خطّ اکثریت چیست و چگونه اجرا و تکمیل خواهد شد. پس از مثلاً یک سال، یا آن ها چنین خطی را خواهند پذیرفت و یا اکثریت خط مشی آن ها را قبول خواهد کرد یا حتی یا دو با یک دیگر یک خط سوم را شکل خواهند داد. پس این اقلیت حق دارد که بدون کسب اجازه از کسی، گرایشی را شکل دهد و اکثریت باید این موضوع را بپذیرد.

اگر در این بحث ها اختلافات قدری عمیق تر بشود، آن چه پیشنهاد می کنیم ایجاد یک «جناح» در حزب است. این قدم بعدی است. در نهایت وقتی اختلافات به مرحله ای می رسد که گروهی از نقطه نظر خود خط اکثریت را در آینده ضدّ انقلابی ارزیابی می کند، اکنون به اختلافی عمیق رسیده ای که در صورت اجرای خط اکثریت، تأثیرات مخربی برجای خواهد گذاشت. با این حال پیش از انشعاب، باید یک «جناح باز» تشکیل شود.

وقتی صحبت از جناح باز می کنیم، مقصودمان این است که این جناح می تواند به توده های کارگر نزدیک شود تا آن ها را مستقیماً به عقاید و دیدگاه های خود جلب کند و توده های جامعه را وسیعاً برای اعمال فشار بر اکثریت به منظور نپذیرفتن خطّ به اصطلاح ضدّ انقلابی (از نقطه نظر خودشان) جذب نماید. اگر انقلاب اکتبر را دنبال کنیم، می بینیم که چنین تحولاتی بر سر مسألۀ صلح با آلمان وجود داشته است. مثلاً در این جا دو گرایش در حزب بلشویک وجود داشت. این دو گرایش موضوع را در شوراها به بحث گذاشتند و حتی شوراها عملاً به آن چه خود می خواستند رأی دادند. در عمل سه گرایش شکل گرفت: یکی برای صلح، یکی برای جنگ، و دیگری برای «نه صلح و نه جنگ» که شوراها به همین مورد آخر رأی دادند. بنابراین در واقع عناصر مشخصی در درون حزب بلشویک از خلال تأثیرگذاری و رأی گیری و رأی اکثریت شوراها، موضع خود را کنار گذاشتند.

این معنای جناح باز است. یعنی وقتی زمانی فرامی رسد که گویا امیدی برای تغییر موضع اکثریت وجود ندارد، آن گاه اقلیتِ موجود در سازمان می تواند و حق آن را دارد که مجرای دیگری در مقابل خود باز داشته باشد. آن ها می توانند آزادانه به طبقۀ کارگر نزدیک شوند، و در همان حال در داخل حزب هم باقی بمانند، تا عقاید اکثریت را افشا و توجه کارگران جامعه و حمیات اکثریت آنان را جلب کنند. به اعتقاد ما با این خط است که اکثریت کارگران را می تواند به نادرستی خطّ سیاسی اکثریت متقاعد شود.

در این جا مایلم دو سوء برداشت رایج از حزب پیشتاز را برجسته کنم.

آیا حزب پیشتاز تنها برای کشورهای توسعه نیافته است؟

مفهوم حزب پیشتاز تنها به کشورهای عقب مانده که تحت سرکوب هستند تعلق ندارد. کسانی هستند که می گویند این مفهوم برای به اصطلاح کشورهای جهان سومی نظیر ایران موجه یا معتبر است و به سایر کشورها ابداً ارتباطی ندراد. این برداشت شاید محصول جنبۀ مخفی کاری چنین حزبی باشد. یعنی گمان می شود که وقتی در جایی مانند ایران با سرکوب رو به رو هستیم، پس واضح است که تشکل و حزب پیشتاز هم باید مخفی و زیرزمینی باشد و هیچ کسی از آن مطلع نباشد. پس تعداد معدودتری از افراد این نوع فعالیت را به دلیل سرکوب انجام خواهند دارد.

در کشوری مانند بریتانیا یا آلمان یا دیگر کشورها، سازمان یابی وسیع تر خواهد بود و افراد معینی به عنوان چهره های علنی در آن وجود خواهد داشت. بنابراین شکل آن تغییر می کند، ولی محتوای آن همچنان در کلّ جهان ثابت باقی خواهد ماند. در واقع این محتوا، ترکیبِ روشنفکران کارگری و کارگران روشنفکر در یک سازمان با سانترالیزم دمکراتیک- به همان مفهوم توضیح داده شده- است که در هر کشوری برای تارک انقلاب در دستور روز قرار دارد. بنابراین این یک استثنا یا یک مفهوم روسی و متعلق به جامعۀ روس نیست. بلکه امروز هم می تواند در ایران همین طور دیگر کشورها اجرا شود. در بریتانیا، روسیه، امریکا، آلمان، فرانسه و ایران و هرجای دیگری، محتوای کار مشابه است. نوع رویکرد یکسان است. این تئوری، با هر نامی که برایش بگذاریم، حاصل تجربه است و از ایدۀ یک حزب در تقابل با سایر احزاب توده ای نشأت گرفته.

مضاف بر این، رفقایی که خلاف این را ادّعا می کنند، باید نشان دهند که پرولتاریا مثلاً در سوئد استثمار نمی شود، ولی در ایران تحت استثمار است؛ قانون ارزش سرمایه داری در کشوری مثل سوئد با ایران تفاوت دارد؛ مبارزۀ ضدّ سرمایه داری کارگران سوئدی متفاوت از کارگران ایران است؛ ماهیت دولت سرمایه داری سوئد متفاوت از ماهیت طبقاتی دولت سرمایه داری در ایران است و غیره. اگر تمامی این ادّعاها صحیح باشد، در آن صورت ما باید اثبات کنیم که شیوه های تولیدی مختلفی در اقصی نقاط جهان وجود دارد. یعنی مثلاً در سوئد یک شیوۀ تولید سرمایه داری «مدرن و مترقی» وجود دارد (که کارگران نیازی به جاگیزینی آن با دولت کارگری ندارند) و شیوۀ تولید فئودالی «ارتجاعی» در ایران که باید ساقط شود.

این استدلال، غیر مارکسیستی است و کلّ تحلیلی کاپیتال مارکس را زیر سؤال می برد، در تئوری ارزش-کار مارکس کاستی پیدا می کند و تئوری «انقلاب پیگیر» تروتسکی را به عنوان یک تئوری کهنه و منسوخ تسلیم می کند! این شکل از استدلال بسیار خطرناک است و زمینه را برای بدترین شکل رفرمیزم ایجاد می کند (حتی بدتر از رفرمیزم برنشتاین و کارل کائوتسکی).

پیامد پذیرش حزب پیشتاز برای کشورهای «توسعه نیافته» و طرد آن برای کشورهای «توسعه یافته» ما را به تناقضاتی خواهد کشاند که دیگر قادر به اثبات درستی تفکر انقلابی خود و دفاع از طبقۀ کارگر نخواهیم بود.

در واقع مفهوم حزب پیشتاز امروز در کشورهای توسعه یافته بیشتر مرتبط است، چرا که در این قبیل کشورهای نفوذ عقاید رفرمیستی به مراتب نیرومندتر است. ورود به احزاب رفرمیست بدون برخورداری از یک حزب پیشتاز نیرومند، و مسلح به تجربۀ نظری و عملی، بدون تردید درها را برای تمامی رفقای ما باز خواهد گذاشت تا به ایدئولوژی بورژوایی (به عنوان ایدئولوژی مسلط) آلوده شوند. این موضوع ایدۀ مرکزی ساختن حزب پیشتاز را نفی و دستاوردهای تجربۀ پیش از و در حین انقلاب را انکار می کند. این ایدۀ اصلی، آن است که برخورداری از حزب پیشتاز منجر به ایمن و مصون ماندن از ایدئولوژی رفرمیستی درهنگام تدارک برای انقلاب می شود.

حزب پیشتاز پس از انقلاب

به اعتقاد ما رهایی طبقۀ کارگر، باید به دست خود این طبقه رخ دهد. این یکی از مهم ترین نکاتی است که مارکس بارها مورد اشاره قرار داده بود؛ به ویژه در نقد برنامۀ گوتا او به جمله ای مشهور و مهم اشاره می کند و آن این است که هر کمونیستی، هر انقلابی سوسیالیستی باید اعتقاد داشته باشد که طبقۀ کارگر نهایتاً می باید سرنوشت خودش را به دست بگیرد.

حزب تنها ابزاری است برای تدارک انتقال قدرت به طبقۀ کارگر. حالا این طبقۀ کارگر چه کسی است؟ روشن است که عالی ترین شکل تشکل طبقۀ کارگر، شوراها هستند. شوراها در واقع نمایندگان حقیقی کارگران نواحی جغرافیایی یک کشور هستند. کارگران، دهقانان (البته اگر دهقانی هنوز وجود داشته باشد) یا دانشجویان یا هر قشری از جامعه که در هر دوره ای وجود دارد، نمایندگان خود را انتخاب می کند و این هیئت ها، شوراها که نطفه های اولیۀ شکل گیری قدرت آتی هستند، قدرت را در دستان خود خواهند گرفت.

البته طی آن دوره شمار زیادی از احزاب یا فعالین در درون طبقۀ کارگر اعتبار کسب کرده اند، آن ها به رهبران شناخته شده یا چهره های مورد پذیرش تبدیل شده اند و سپس خود به خود بنا به انتخاب کارگران به رهبران شوراها تبدیل می شوند و به علاوه در شوراها شرکت می کنند. بنابراین حزب در واقع خودش را جایگزین کارگران نمی کند. شوراها عالی ترین و بالاترین هیئت تصمیم گیری انقلاب هستند.

این موضع از سوی تمامی گروه های استالینیستی مورد مخالفت قرار می گیرد. از نظر من، پس از قدرت گیری شوراها، حزب- حزب پیشتاز، لنینیستی یا هر نام دیگری که روی آن می گذارید- باید به تدریج ملغا شود. باید قدرت را به شوراها بدهد؛ آماده سازی هایی باید صورت بگیرد و خود را به عنوان «حزب» لغو کند. چرا که وقتی شوراها قدرت را در دست دارند دیگری نیازی به حزب نیست. از این نظر، ما اساساً و به طور بنیادی مخالف این هستیم که حزب- از هر نوع، چه لنینیستی و چه نوعی دیگر- به حکومت وارد شود و در دولت کارگری پس از اقنلاب باقی بماند.

بنابراین مفهوم حزب برای دورۀ پیش از انقلاب است. پیش از انقلاب روشن است که تودۀ کارگران در درون جامعۀ سرمایه داری قرار دارند و ایدئولوژی غالب این جامعۀ سرمایه داری، ایدئولوژی بورژوایی است. پس از انقلاب، به اعتقاد ما، قدرت باید در دستان شوراها قرار بگیرد.

جمع بندی

بنابراین به عنوان نتیجه گیری می توان گفت که سه مفهوم از حزب وجود دارد: حزب توده ای، حزب پیشتاز و کاریکاتوری از حزب لنینیستی. ما البته مخالف احزاب توده ای سوسیال دمکرات که اکنون در واقع احزاب بورژوازی به شمار می روند، هستیم. همین طور مخالف صریح و قاطع کاریکاتور حزب لنینیستی هستیم که نه فقط از سوی استالینیست ها، بلکه حتی بسیاری از به اصطلاح تروتسکیست ها (مثل IMT، CWI، مندلیست ها و غیره) ساخته شده اند. ما مدافع حزب پیشتاز هستیم، البته با همان توضیحی که در مورد شکل گیری آن داده شد، و همین طور بنا به دلایل ضروری پشت آن، یعنی حفظ و توسعۀ آگاهی سوسیالیستی کارگران پیشرو در برابر ایدئولوژی بورژوایی و خرده بورژوایی.

آن چه پیشنهاد می کنیم، ساختِ چنین حزبی است. بنابراین در آینده ما به سراغ ساخت یک انترناسیونال جدید یا سازمان های ملی جدید از ابتدا خواهیم کرد تا هم حقیقی بودن حزب پیشتاز را تضمین کنیم و موفقیت آن را در رسیدن به هدف (یعنی تدارک انقلاب سوسیالیستی برای طبقۀ کارگر و آماده کردن زمینه برای قدرت گیری شوراها. این دو عنصر را باید همراه با یک دیگر داشت).

ما باید رهبران کارگری را در سازمان خود داشته باشیم، ما نمی توانیم هیچ سازمانی را با روشنفکران ایجاد کنیم، این که چند ده نفر روشنفکر با پیشینۀ دانشجویی- صرف نظر از تعداد کتاب هایی که خوانده و نوشته اند و صرف نظر از داشتن دمکراسی- حزب پیشتاز را بسازند، مضحک است. آن چه اهمیت دارد این است که این دمکراسی در درون سازمانی که رهبران کارگری را گرد آورده است، وجود داشته باشد. بنابراین ما در هر کشوری که باشیم، اعم از سوئد، لهستان، انگلستان، ایران و …، پیش از که سازمان خود را بسازیم، باید برویم و در درون مبارزات طبقۀ کارگر دخالت کنیم و ببینیم که رهبران این اعتصابات کارگری چه کسانی هستند. باید این افراد را جلب و جذب کنیم. مطمئن هستم کارگران پیشرویی که در این مورد حرف می زنندف دنبال تشکل و سازمانی هم هستند که به آن بپیوندند. بنابراین این دو باید یک دیگر را پیدا کنند.

وقتی تعداد معینی از این روشنفکران پیشرو و کارگران پیشروی شناخته شده برای سایر کارگران گرد آمده باشند، آن هنگام می توان در مورد ایجاد حزب پیشتاز صحبت کرد و سپس اگر سازمان های مشابهی در تعدادی از کشورها وجود داشته باشند، می توان از ساختن یک انترناسیونال حرف زد. در غیر این صورت، آن چه خواهیم ساخت کاریکاتوری از حزب پیشتاز خواهد بود.