نقد و انصراف از منصور حکمت, می‌پیوندم به مارکسیسم انقلابی بهدف حزب پیشتاز انقلابی

نقد و انصراف از منصور حکمت, می‌پیوندم به مارکسیسم انقلابی بهدف حزب پیشتاز انقلابی

مجموعه مطالبی‌ که در این نوشته ملاحظه خواهید کرد بدین ترتیبند
***********************************************
مقدمه ایی بر این نقد و نقادی خودم و جریان سیاسی منصور حکمت

یک – ماهیت سیاسی طبقاتی منصور حکمت که در تمام عمر بیست ساله سیاسیش به عنوان سخنگوی انقلاب پنجاه و هفت معرفی‌ شده بوده و تا حد مارکس زمانه نیز ارتقا داده شده بوده چه بوده است؟

دو – هفت دلیل اصلی من به اپورتونیستی نبودن مهندسی سیاسی التقاطی دوره منصور حکمت, و یک ملاحظه انتقادی به مجموعه نقادی‌های علیرضا بیانی‌ در این رابطه

سه‌ – جایگاه سیاسی طبقاتی من در این نقد و نقادی جریان منصور حکمت

چهار – مجموعه تناقضات نظر‌ی سیاسی تشکیلاتی منصور حکمت

پنج – از حزب کمونیست کارگری برام من چه ماند؟
***********************************************
مقدمه ایی بر این نقد و نقادی خودم و جریان سیاسی منصور حکمت

با تشکر از مجموعه نقادی‌های علیرضا بیانی‌ به منصور حکمت و جریانش و به احزاب کمونیست کارگری که شخصا دربدر در جستجویش بوده ام که در آرشیو سایت ارزشمند آزادی بیان با اشتیاق و جدیت قابل ملاحظه ایی از نظر گذراندم, که از وجه نظر‌ی قضیه ضمن متقاعد شدنم در بسیاری از جوانب این نقادی‌ها یک اشکال اساسی‌ نیز میبینم و مورد نقد و نقادی من در این نوشته خواهد بود که از جانب ایشان و شاید سازمانشان نسبت به یک رهبر نسبتا پیچیده و پرکار ومشخص جریانی یعنی‌ نسبت به منصور حکمت که درواقع پیچیده گی‌‌‌های پرجدال مبارزه طبقاتی سال‌های گذشته مربوط به جامعه مشخص و منطقه و جهان را در خود منعکس کرده است در این نقادی‌ها جاری میباشد. در ضمن بسیار ضروری میدیدم که نسبت به عوامل شکست لنینیسم و بلشویسم در آن انقلاب کارگری نیمه موفق نیز که توسط منصور حکمت و همسنگرانش در دوره حزب کمونیست ایران ارائه شده بوده و حتا در مورد درجه مارکسیستی بودن “دولت در دوره ‌های انقلابی” ارائه شده توسط منصور حکمت نیز نظر علیرضا و تشکلشان را ملاحظه می‌کردم, که در این رابطه هم بنظرم اشکال اساسی‌ را عمد‌تا از این نمی‌بینم که چنین نقد و نقادی‌هایی‌ تابحال انجام نگرفته باشد بلکه اشکال را از آواره گی‌‌‌های فکری و مبارزاتی خودم میدانم که ‌در این سالها بویژه در این دوره فعالیت‌های منفرد چهار ساله‌ام که از کار تشکیلاتی کنار افتاده‌ام میدانم, و بنظرم با آشنایی جدیدی که با نشریه میلیتانت پیدا کرده ام که مثل سایت آزادی بیان همچون یک دریای تازه کشف شده ایی جلوی رویم طبیعت مبارزه جویی مرا به وسوسه میاندازد و باتوجه به توان سیاسی و متد صحیح مارکسیستی که در این نقادیها و در این نشریه و مشت نمونه خروار میبینم, ‌فکر می‌کنم که به همین نارساییها و سوالات باقی مانده‌ام نیز جوابهای صحیحی خواهم گرفت

همچنین تشکر بسیار گرم خودم را خطاب به آرام نوبخت بخاطر نوشته ایی با عنوان “مفهوم حزب پیشتاز انقلابی کارگری و ویژه گیهای آن” در همین آرشیوها ابراز می‌کنم, و پیشنهاد می‌کنم که رهبران کارگری و روشنفکران انقلابی حتما مطالعه آن را نیز بموازات ملاحظه نقد و نقادی‌های علیرضا بیانی‌ از قلم نیندازند, و در اینجا یکبار دیگر لازم به تاکید و اشاره مجدد میدانم و امیدوارم که در صورت وجود چنین نقد و جمعبندی هایی که در بالا به دو مورد مشخصش اشاره کردم لینک آنها را و هر لینک و نوشته و راهنمایی که فکر میکنند در این تحول سیاسی من میتواند بهتر و سریعتر یاری‌ام کند به آدرس ایمیل من ارسال کنند

من برای تکوین نقد و نقادی‌ام نسبت به مجموعه دنباله روی های سیاسی بسیار غلیظ و ده ساله خودم از منصور حکمت ضروری میدانم که عضو یک تشکل و سازمانی شوم که کادر‌هایی‌‌ مثل علیرضا بیانی‌ را پرورش داده, و دست او و همسنگرانش را بگرمی میفشارم که ضمن پایداری در اصول مبارزه مارکسیستی و حوصله‌ گرم و دور اندیشانه شان در این سالهای طولانی پراکندگی و بحران چپ و نلغزیدن به تهییج سیاسی ایی که از همان ابتدا در گرد آمدن بخش عظیمی‌ از نیروهای چپ دوره انقلاب به گرد منصور حکمت براه افتاده بوده حول اصول مارکسیستی درایت سیاسی کم نظیری نشان داده اند, و بویژه از این نظر بسیار مهم و اساسی‌ که در تاثیر متقابل با جنبش کارگری و دخالت عملی‌ و نظر‌ی چند جانبه‌شان بطور مشخص توانسته اند رهبران کارگری را برای مصمم شدن به تشکیل حزب پیشتاز طبقه کارگر یاری کنند

در یک کلام در این سی‌ و پنج سال تحرک و فعالیت سیاسی میبینم که با همه فراز و فرود این مبارزه طبقاتی و انقلابات نیمه موفق و مبارزات بی‌امان نزدیک به دو قرن که جمعبندی دستاورد‌های عظیمش را که بطور امروزی و جهانیش بیش از بیش می‌طلبد, بطور مشخص شخص من در این رابطه همچنان در ابتدای یک تحول اساسی‌ قرار دارم اما باور دارم که کش و قوس گه پنهان گه آشکار مبارزه طبقاتی همین است و حرکت و تلاش برای برچیدن جامعه طبقاتی قطعا که به یک روند طولانی و خستگی ناپذیرمبارزه متشکل جمعی و طبقاتی حزبیت یافته ای آنهم با همبستگی‌ کارگری جهانی‌ نیاز دارد, و در این بستر پرشور و شعف جریان داشتن ها مطمئنم که آن جویبار‌های باریک و ره گم کرده ایی مثل من نیز بدلیل حاکم بودن یک فضا و قوانین بالنده در مبارزه بی‌ امان طبقه کارگر, دیر و زود و البته با شتاب بیشتر و صحیحتر و هرچه زودتر و دقیق تر و اصولی تر محکم تر بهتر, به بستر مبارزه تشکلمند و همبسته تر طبقه کارگر جهانیش ملحق خواهد شد و قویتر و ریشه ایی تر به مبارزه با بورژوازی و برچیدن نظام طبقاتی همت و دخالتگری نشان خواهد داد

امیدوارم و ایمان دارم که این نقد و نقادی با شروع از جریان منصور حکمت و پیرویهای سیاسی بی‌ کم و کاست خودم, برای شخص خود من اینبار شاید بتواند و باید بتواند سرآغاز یک جهش فکری نظر‌ی حساب شود و من زمانی‌ میتوانم این جهش نظر‌ی را به جهش پراتیکی و اندیشه ایی و شناخت طبقاتی بدلش کنم و بطور اساسی‌ در مبارزه با چنین روند‌های غیر سوسیالیستی و غیر کارگری کت کلفت پرسماجتی سهیم گردم که, به یک سازمان و حزب حقیقتا مارکسیستی بپیوندم و در بستر مبارزه تشکیلاتی جنبش سوسیالیستی کارگری آ‌نهم در پروسه مشخصی به یک تغییر کیفی طبقاتی نزدیک شوم‌
***********************************************
یک – ماهیت سیاسی طبقاتی منصور حکمت که در تمام عمر بیست ساله سیاسیش به عنوان سخنگوی انقلاب پنجاه و هفت معرفی‌ شده بوده و تا حد مارکس زمانه نیز ارتقا داده شده بوده چه بوده است؟

الماس, این ماده درخشنده و برنده و کارساز در دنیای تکنولوژی, در طول زمان اصیل بودن خود را ثابت کرده, و کاربرد کاپیتال مارکس و اندیشه‌های علمی ‌تاریخیش در پراتیک انقلابی طبقه کارگر نیز که پایان دهنده جامعه طبقاتی خواهد بود از همین نوع پدیده هاست, و رهبری انقلاب کارگری در تحقّق دیکتاتوری پرولتاریا توسط حزب بلشویک و لنین نیز آنهم بطور مشخص تا همان مرحله مقدماتی که بشریت در پیروزیش تجربه کرده است الماس گونه بودنش را ثابت کرد, و اما معرفی‌ منصور حکمت بمفهوم “مارکس زمانه” که بسیار متاسفانه بمدت یک دهه بنحو فعالش ملکه ذهن من شده بوده همانقدر حقیقت پیدا کرده و اثبات شد که التقاط مارکسیستی اومانیستی نسیونالیستی خود منصور حکمت و انشعابات متعدد و پی در پی‌ حزب کمونیست کارگری بعد از او و بیمایه بودن دخالتگری و رهبری انقلابی در حرفش و سانتریستی اپورتونیستی بودنش در عمل چنین کرد

مضمون سیاسی طبقاتی حاکم بر جریان رهبری و مجموعه فعالیت‌های سیاسی تئوریک و حزب سازی منصور حکمت را بجز در مقطع انقلاب پنجاه و هفت که طبقه کارگر در میدان بوده و تاثیر بالنده ‌اش را بر مارکسیستی بودن جریان اتحاد مبارزان کمونیست گذارده بوده و در یک چنان شرایط انقلابی نقد رادیکالی بر چپ سنتی و پوپولیسم حاکم بر چپ ارائه کرده بودند و تئوری‌ها و تحلیل‌هایی‌ قابل تاملی ارائه داده بودند و در رشته‌هایی‌ از صنایع سنگین و جنبش کارگری فعالیت‌هایی‌ به پیش برده بودند اما از آن به بعد دیگر با پیشروی بورژوازی اسلامی و سرکوب لجام گسیخه ا‌ش که تمامی‌ شوراهای کارگری و رهبران کارگری و نیروهای چپ و انقلابی را از تیغ محّمدی و آمریکائی و غربیش میگذارنیده, از این مقطع به بعد دیگر از همان تلاش با زیر پا گذاشتن اصول مارکسیستی برای بهم پیوستن اتحاد مبارزان کمونیست با حزب کومله و تشکیل حزب کمونیست ایران و تئوری‌های نقد و بررسی عوامل پیروزی نیمه کاره و شکست انقلاب کارگری برهبری بلشویک و تئوریهای “دولت در دوره‌های انقلابی” و برنامه یک دنیای بهتر بطور واضح یک التقاطی از مارکسیسم با سانتریسم مائوئویستی اومانیستی ناسیونالیستی بر این فعالیت‌های منصور حکمت حاکم بوده, تا جدا شدنش از آن حزب و سازمان دادن یک تنه به حزب نوینی در خارج کشور بنام حزب کمونیست کارگری که اینبار هم همچنان کوهی از ادبیات سیاسی تئوریکی “کمونیسم کارگری” و “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است” و بحث‌های “حزب و جامعه” و “حزب قدرت سیاسی” و “حزب و طبقه کارگر” و نحوه مهندسی ایی که با دور و دورتر شدن از دل‌ طبقه کارگر در سازماندهی طبقه کارگر به پیش می‌برده اند همه و همه از دید من بیانگر این هست که اولا با دوره عقب نشینی جنبش کارگری آن گرایش بالنده مارکسیستی نیز در این فعالیت‌های تئوریک سیاسی تشکیلاتی منصور حکمت بزودی و بیش از بیش رنگ میبازد و بطور واضحش همان التقاط مارکسیستی اومانیستی ناسیونالیستی آ‌نهم از موضع خود مرکزبینی‌ تهییجی سانتریستی خرده بورژوازیش جابه جا بموازات هم پیش آمده و حتا بلحاظ بار انتقاد پذیری منصور حکمت و نیرو و استعداد قابل ملاحظه ایی که در شنیدن و متقاعد کردن مخاطبین سیاسیش داشته است بکار بردن واژه قدرت طلبی را هم برای او بجا و صحیح نمیدانم, و اما با یک سر و گردن تکامل منفی ترش چیزی نگذشته از مرگ منصور حکمت چه با جهت گیری فرصت طلبانه و قدرت طلبانه و مماشات جویانه صاف و پوست کنده کورش مدرسی با بورژوازی و ناسیونالیسم کرد و چه در ایستگاه نچندان پرفاصله بعدترش با فرصت طلبی قدرت طلبانه فراکسیون علی‌ جوادی و آذر ماجدی و انشعاب دومش و چه در مقطع خیزش انقلابی سرنگونی طلبانه هشتاد و هشت بوده که اینبار دیگر تمامی‌ احزاب انشعاب شده و باقی مانده از جریان کمونیست کارگری در فقدان خود او بویژه با ادعا و پرچمداری حمید تقوایی هویت سیاسی طبقاتی مماشات با بورژوازی اسلامی را در بازی کردن با سرنوشت طبقه کارگر و اعتراضات میلیونی جامعه ‌اش از خود بجا گذاردند و به پیش آمده اند, و در اینجا هست که از دید من میتوان گفت که سوسیالیسم کارگری از منظر خرده بورژوازی مماشات جو و قدرت طلب خود مرکز بین, با متد سیاسی سانتریستی اپورتونیستیی اش به پیش برده شده است
***************************************
دو – هفت دلیل اصلی من به اپورتونیستی نبودن مهندسی سیاسی التقاطی دوره منصور حکمت, و یک ملاحظه انتقادی به مجموعه نقادی‌های علیرضا بیانی‌ در این رابطه

من بشخصه نمی‌توانم با چوب بیکفایتی سیاسی و تکامل فرصت طلبانه و اپورتونیستی این سانتریسم فمنیستی ناسیونالیستی خرده بورژوایی که بعد از فقدان او تکامل منفی‌ تری پیدا کرده است خود منصور حکمت را بزنم و این بخش از نقادی را بنفع طبقه کارگر نمیدانم و هفت دلیل اصلی من به این اپورتونیستی نبودن سانتریسم دوره منصور حکمت بدین ترتیبند

یکی‌ همت و جانفشانی بسیار قابل ملاحظه در مهندسی رهبریش و از نظر فیزیکی‌ انسانی‌ سالم گذراندن تعداد بسیار قابل توجهی‌ از انقلابیون از تند پیچ و گردنه‌های بسیار سخت سرکوبهای ابتدا و انتهای دهه شصت بوده که در نمونه مشابهش چند هزار نیروی سازمان مجاهدین را می‌بینم که ضمن دخیل دانستن فرقه ایی و ایدئولوژیک و زندان گونه بودن جریانشان در این پروسه همچنان در جهنم عراق و چنبره بورژوازی غرب و ناتو درمانده اند و مدام هم قربانی میدهند، و لذا سالم رساندن آن نیروها به جوامع غربی را باید مورد ملاحظه داشته باشیم

و دومین نشانه و استدلالم انشعاب و جدا شدن یکه و تنهای منصور حکمت از حزب کمونیست ایران بوده که بقول خودش آن دلیل دوم جدا شدنش بنا به جلو آمدن بورژوازی کرد در منطقه و عراق و ایران و فعال شدن جنبش ناسیونالیسم بوده که بازتابش در درون آن حزب این بوده که بنا به ارزیابی منصور حکمت احتمال جنگ درون حزبی و اسلحه کشی‌ کادرهای گرایش ناسیونالیسم بر کادرهای رادیکال آن حزب می‌توانست کشت و کشتار سنگینی‌ را در قالب آن حزب تحمیل کند لذا آن جدائی و مهندسی خنثا کردن چنان خطر بزرگی‌ نیز از دید من دومین دلیل مهمم در صحیح نبودن خطاب اپورتونیسم به اوست که باید مورد تامل و ملاحظه قرار دهیم

و سومین دلیلم نیز این هست که او بشخصه همواره فعال کننده جریان نقد و نقادی در درون حزب بوده و تا لحظه حیاتش برخلاف کادرهای باقیمانده از آن جریان که بسیار بندرت دل‌ به بحث و نظر با بقیه جریانات نشان میداده اند اما او پیشگام چنین نقد و نقادی‌ها و مناظره‌ها در اینجا و آنجا بوده که در مقایسه با صفر کردن کیلومتر‌ها در دوره حمید تقوایی فاصله از زمین تا آسمان است. حال اگر در مقابل او چه از درون حزبش و چه از چپ انقلابی بطور کلی‌ آلترناتیو‌های قدرتمند تری نبوده که فعالیت‌های نظری سیاسی تشکیلاتی طبقاتی او را بنحو قدرتمندی به چالش بگیرد و بسیار زود هنگام تر از واقعه مرگش خود او را بچالش بگیرد و بخش قابل ملاحظه ایی از نیروها را از آن مسیر به تحول بکشاند این دیگر نکته ثانوی قضیه است

چهارم اینکه او از ابتدا تا انتها بنحو چشم گیری فعال کننده و محرک دخالتگری انسان در شرایط سیاسی پیرامونش بوده و اگرچه او این متد دخالتگری اومانیستی را عین دخالت گری مارکسی معرفی‌ می‌کرده است اما خود همین نفس فلسفی‌ سیاسی تحرک اومانیستی ا‌ش از دید من دلیلی‌ بر استقامت بیشتر فعالیت‌های منصور حکمت در قبال صفت بی‌ بازگشت اپورتونیستی بوده است

دلیل پنجمی اینکه از انقلاب لنینی به اینطرف بورژوازی بسیار سعی‌ کرده است که تا جایی‌ که میتواند انگلس را از مارکس و بویژه آن دو را از لنین و لنین را از ضرورت حزب جدا کند و به هر بهانه در این لابلا خدشه ایجاد کند و برای مثال امروزی و زنده اش که اتفاقا مربوط به جریان باقی مانده از منصور حکمت هست نیز بوضوح مورد نقد و نقادی چه از طرف علیرضا بیانی‌ که من در این یکماهه اخیر ملاحظه کرده‌ام و چه در نقد و نقادی‌های خودم قرار گرفته است بطور مشخص بعد از پا به میدان گذاردن سعید صالحی نیا بعنوان کادر این حزب و بازهم مشخصا از همان بی‌عملی سیاسی و اپورتونیستی احزاب کمونیست کارگری بویژه حزب کمونیست کارگری در خیزش هشتاد و هشت به این طرف آن حساسیت‌های ملموس و حتا از دید من ارزنده حمید تقوایی که با همان متد منصور حکمت از درایت پراتیکی و تاریخی لنین دفاع می‌کرده اند و به آن تاکید عمیقی میگذارده اند اکنون نسبت به لنین بیش از بیش کاسته شده است و بمعنی‌ پراتیکیش حداقل در عمل و نه بطور آشکاری در بیان نظریش دیگر چیزی از آن باقی نمانده است. با اینحساب میخواهم بگویم که این تنها منصور حکمت از این جریان کمونیست کارگری بوده که نه تنها پرچم دفاع از لنین و هویت طبقاتی تاریخی او در آن انقلاب و در کلّ مبارزه طبقه کارگر و بشریت را همچنان برافراشته نگاه داشته است و تاکید‌های بس ارزنده و اثر بخشی مربوط به نقش لنین گذارده است بلکه حتا در نحوه دخالت و ارائه شناخت از مارکس و انگلس و لنین با متدی ایفای کلام کرده است که حداقل شخص خود من با وجود اینهمه دنباله روی راست روانه و استاد شاگردانه‌ام از شخص منصور حکمت ذره ایی خلل روحی و روانی‌ در توجه به شخص لنین و انگلس و مارکس پیوستگی ماتریالیستی دیالکتیکی شان در خود سراغ نیافته‌ام و فراتر از آن همچنان بعنوان نیروی بالنده و اعتماد بنفس دهنده ایی در ادامه راه این تکیه گاه‌های تاریخی طبقه کارگر و بشریت مصمم تر شده‌ام که تا جان در بدن دارم چه با فعال بودن در جریان نقد و نقادی‌ها و چه مصمم بودن به پراتیک انقلابات و پیوستن به این پراتیک‌ها و حاصل کردن شناخت از این پراتیک انقلابی مبارزه, این پرچم سرخ مارکس و انگلس و لنین و طبقه کارگر را برافراشته تر نگاه میدارم و خواهم داشت. با اینحساب هرگز نمی‌توانم صفت اپورتونیستی را به این گرایش سانتریسم اومانیستی ناسیونالیستی خرده بورژوایی منصور حکمت اضافه کنم. منصور حکمت در بحث‌های دولت در دوره‌های انقلابی و چند بحث مهم دیگری که مربوط به تجزیه تحلیل و نقد و جمعبندی آن انقلاب لنینی داشته است با امانت داری و شوق تحسین برانگیزی بارها و بارها پارگراف‌های طولانی از لنین را مستقیماً در جلو روی من و امثال من و طبقه کارگر و نشریاتش گذارده و تاکید میکرد که اگر مارکس زنده بود از بین کائوتسکی و برنشتاین و لنین میگفت که این لنین بوده که کلام مرا درست گرفته و عمل کرده است

و ششمین دلیل نیز که خاص و ویژه‌ است این هست که منصور حکمت از خود یک جسارت شجاعانه بویژه در توجه به اهمیت سیاسی کادر در شخصیت سیاسی من گذارده است که در مقایسه با آنچه که در فقدان او در اکیپ رهبری و دفتر سیاسی به لیدری حمید تقوایی به تلخی تجربه کرده‌ام یعنی‌ در مقابل جسارت شجاعانه منصور حکمت ترس رذیلانه باند حمید تقوایی را تجربه کرده‌ام ضروری می‌دانم که همینجا با دقت هرچه ممکن تری به تصویر بکشم. او میگفت “نباید بگزاریم پای کسی‌ از لحاف بیرون افتد و سرما بزند” و این ایده شایسته انسانی‌ و سیاسی را حداقل در مناسبات درون حزبی با جدیت کم نظیری شخصا و عملا به پیش می‌برده, و اکنون ببینیم که حمید تقوایی و یارانش با شخص من بعنوان یک کادری که تا دمدمای شروع به انتقاداتم آنهم با وجود ایراد‌هایی‌ که داشته‌ام بعنوان یکی‌ از دلسوز‌ترین و پرمحبت‌ترین و کمک مالی‌ کننده‌ترین و فعال‌ترین و بادقت‌ترین و احساس مسئولیت دار‌ترین کادر‌های حزب میدانسته اند با من چه کردند و بعوض جسارت حقٔ بگیرانه, چگونه و تا چه حد ترس رذیلانه و در عین حال طرفداری باند بازانه از خود بجا گذاردند

بنظرم پلنوم سی‌ و چهار یعنی‌ آخرین پلنوم قبل از خیزش انقلابی هشتاد و هشت بوده که مثل همه جلسات مشابه سابقش از لحظه کادر شدنم بعنوان کادر مهمان شرکت کرده بودم. از مسئولیت پیاده کردن صحبت‌های بسیار اعتراضی و شورانگیز مردم در کانال جدید و رهبران کارگری بویژه رهبران سندیکای واحد و نیز نیشکر هفت تپه نیروی انقلابی سطح بالایی گرفته بودم که هفته به هفته در انترناسیونال چاپ میشد. در خود پلنوم هم از بحث‌های کادرهای مرکزی و حمید تقوی همینطور انرژی و شادبی زیادی گرفته بودم و از شدت همین شادابی بهنگام رأی گیری کتبی‌ برای کادرهای جدید دفتر سیاسی, به یکی‌ از کادر‌هایی‌ که در صندلی‌ ردیف آخر و جلوی من نشسته بود و خیلی هم قلبا دوستش میداشتم به شوخی گفتم که “به آن دو نفر رای ندادی ها” بدون اینکه اساساً کوچکترین نظر جدی ایی آنهم با نام و نشان در منظورم داشته باشم, و او با نگاه جدیش متوجهم کرد که الان وقت این شوخی‌ها نیست اما من بدلیل سطحی بودن نگرش‌ سیاسی و لحظه شناسی‌‌ام و بدلیل آن شور و شوق وافرم اینبار کمی‌ تخفیف دادم ولی‌ مجدداً به یکی‌ دیگر از کادرهای که به او نیز همین ارادت را داشتم زمانی‌ که برگه‌ ا‌ش را تحویل داده بود و در عقب این صفها با رفقای دیگر گپی میزد به او نیز همین جمله را گفتم. اما این رفیق آنزمانی بدون کوچکترین مکثی دوان دوان جار و جنجال راه انداخت و به طرف میز هیأت رئیسه که مینا
احدی و مصطفی صابر و حمید تقوایی بودند با صدای بلند و چهره برافروخته ایی گفت که “حمید جان ناصر به برگه‌‌ام نگاه کرد و گفت که به اون دو نفر رای ندادی” و اینجا بود که دیگر نتنها هیچ احدی بویژه حمید تقوایی نشان نداد که اصل بر برائت است بلکه تازه لیدر حزب مرا کنار کشید و گفت که دو سه رفتار دیگری هم از این رفتارا‌های تو برایم گزارش شده است, و زمانی‌ که سریعاً خواستم که این رفتارها را هم برایم بگویند, آنجا بود که بیش از بیش فهمیدم که سانترالیسم دمکراتیک حزبی چه رنگ و رخسار نوینی پیدا کرده است و شاید هم از قبل داشته و من متوجهش نمیشدم. من شش ماه تمام روی این موضوع کار کردم و شفاها و کتباً در اثبات خلاف این گزارش‌ها بویژه خلاف گزارش هیجانی و همان جوسازی رفیق آنزمانی تلاش‌های صمیمانه و مسئولانه ایی ادامه دادم بویژه از این نظر که در دفتر سیاسی به رای گذاشته بودند و آن شوخی مرا به عنوان عمل سیاسی انجام شده حساب کرده بودند و کسی‌ هم گوشش بدهکار حقٔ و باطل نبود، لذا بدلیل بی‌ نتیجه بودن جانفشانی‌هایم در کشف حقیقت, در کنگره بعدیش بود که تصمیم گرفتم بعد از پایان مباحث سیاسی کنگره که مبادا با پیگیری مساله موردی‌ام ذهن و تمرکز کادری از دفتر سیاسی را خدشه دار کنم و به طبقه کارگر و بشریت آسیب برسانم, در فرصت مناسب و پایانی کنگره از ده نفر از کادرهایی که متانت سیاسی‌شان را الگوی سیاسی خودم کرده بودم و در لحظه خطر از جانم هم برایشان میگذشتم یک تحقیق پایانی و روی در رویی به عمل آورم. مقدم بر همه شان از همان رفیق جوساز و اتهام زن پرسیدم که “آیا هنوز هم که شش ماه از آن جریان می‌گذرد تو معتقدی که به برگه‌ ات نگاه کرده بودم؟” با چهره رنگ باخته ایی گفت ” نه‌، اما تو میخواستی اذیتم کنی‌” و من دیگر لازم ندیدم بگویم که پس چرا بطور کتبی‌ روی به رهبری پس نگرفتی‌ که دفتر سیاسی هم تاییدش نکند, و برایم دیگر مهم نبود
و پروژه تحقیقم را ادامه دادم و دانه به دانه سراغ آن ده کادر مورد علاقه‌ام رفتم و بجز فاتح بهرامی که می‌پرسیدم آیا شما هم در تایید آن رای دادید جواب مشخصی نمیدادند و اصرار هم نمیکردم اما بقیه همگی‌ میگفتند “بله” و رئیس دفتر سیاسی مصطفی صابر هم یکی‌ از آنها بود و بعضا دلایلی هم میاوردند، و زمانی‌ هم که می‌گفتم “اما خود کیوان جاوید همین الان پیش پای شما حرفش را پس گرف!!!” و اینجا دیگر هیچکدامشان حرفی‌ برای گفتن نمیافتند. کمی‌ بعدترش بود که مرا بعد از شش سال مبارزه و جانفشانی شبانه روز و حرفه ایی با یک نامه کتبی‌ شش خطی دفتر سیاسی بدون هیچ اشاره ایی به اختلاف سیاسی بجز اینکه با اشاره بی‌ نام و نشان و مبهمی به تعدادی از رفتارهایم، و بدون اجازه به شرکت در مجمع عمومی ماهانه کادرها آنهم دو ماه پشت سرهم، و صرفاً با یک گفتگوی پالتاکی سه نفره نیم ساعتی‌ با زمان برابر، سرانجام با این جمله شفاهی توسط اصغر کریمی‌ و دبیر کمیته خارج کشور خلیل کیوان که “تو از جنس ما نیستی‌” پرونده اعمالم را دادند دستم و در ناکجا آباد دنیای بورژوازی رهایم کردند که اگر بدلیل عمق بشردوستی و تکیه به مارکس و انگلس و لنین و خود منصور حکمت و جانباختگان و زندانیان سیاسی انقلابی و تکیه به استقامت‌های تاریخی انقلابی زحمت کشان از اسپارتاکس تا حالا و مبارزات طبقه کارگر و آمال و آرزو‌هایش برای بشریت نبود, آنهم بویژه در فقدان منصور حکمت, و آن دو انشعاب و چیزی نماندن در ته دیگ این حزب, و اگر تکنیک‌های ویژه انطباق خودم با سختی‌های این زمانه نبود به احتمال زیاد سکته قلبی و مغزی یکجا می‌کردم, که بهنگام اخراج شدنم از چند کارگاه کوچک و دو کارخانه در سال‌های شصت تا این درجه متاثر نشده بودم. منصور حکمت در یکی‌ از سخنرانی‌هایش در مقطع فروپاشی بلوک شوروی در تحلیل عملکرد بورژوازی بازار آزاد و موج حملاتشان به کمونیسم میگفت که “یک ژورنالیست شجاعی از آن میان بلند نشد که بگوید بابا دست نگه دارید، یک ورژن دیگری هم از این کمونیسم هست” و بدین صورت بود که آن رفیق جوساز و اتهام زن آنزمانی‌ من یعنی‌ کیوان جاوید که سردبیر تلویزیون کانال جدید بوده, که شخصا چه از لحاظ کمک مالی‌ و چه فعالیت‌های سیاسی دورادور و مستقیمم در پربار کردنش جان مایه گذاشته بوده‌ام, در نبود منصور حکمت, پرچمدار چنان منش سیاسی بیادماندنی و چنان ترس محافظه کارانه و رذیلانه ایی شدند و اغلب کادرهای دفتر سیاسی هم که از شجاعت مینا احدی‌ها که تازه از هیات رئیسه آن پلنوم هم بودند و نیمه شبها به تلفن‌های زندانیان در حال اعدام جواب میدادند و از دور برای نجاتشان تلاش میکردند انتظار دیگری میرفت, اما همگی‌ بویژه سکوت حمید تقوایی را حداقل با همان توصیف منصور حکمت از عدم شجاعت ژورنالیست‌ها که یک ورژن دیگری هم از این رفتار ناصر هست توصیف‌شان می‌کنم. این هم از دلیل خاص و ششمم از اینکه صفت سانتریسم اپورتونیستی را برای متد رهبری منصور حکمت نمی‌توانم ادعا کنم

منصور حکمت نماند و نبود که مبارزات بی‌ امان جنبش کارگری را در این سال‌های بعد از او ببیند و بویژه اعتصابات پرشور پنج هزار کارگر نیشکر هفت تپه بهمراه خانواده هایشان در شهر و مخصوصا در جریان جنگندگی‌های قدرت طلبانه با بورژوزی اسلامی سندیکای واحد قرار بگیرد و نحوه دخالت گری خود را نشان دهد, و بدرجه اولی نماند و نبود که نحوه رهبری خود را در خیزش میلیونی هشتاد و هشت پراتیک کند, لذا معتقدم که در نقد و نقادی این جریان اولا باید جوانب مارکسیستی و انقلابی کلّ آن ادبیات و فعالیت‌ها را از جوانب فمنیستی سانتریسی و ناسیونالیستی بورژوایی اش تفکیک کرد و بنفع طبقه کارگر و حزب پیشتازش بدست گرفت و در ثانی‌ بسیار بدور از یک متد صحیح و علمی‌ خواهد بود که احیاناً بخواهیم با چوب بیکفایتی سانتریسم اپورتونیستی که بیانگر مابعد منصور حکمت بوده است ماقبل او و خود او را مورد برخورد ناعادلانه قرار دهیم و بدین وسیله حتا بخشهایی از هواداران اجتماعی او را بعوض جلب کردن به طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی سرگردان و تنها بگذاریم

به این پارگراف از علیرضا بیانی‌ در این زمینه مشخص توجه کنید

ویژگی کادر انقلابی در این است که می تواند مشابه خود را بسازد و اگر چنین نباشد و نتواند چنین کند، در یک ساختار اداری متوقف می شود. در میان احزاب موجود رهبرانی یافت می شود که به مقام «بزرگترین مارکسیست قرن معاصر» هم ارتقا داده شد، برای او مقبره ساخته شد و بعد هر ساله هفته ای از سال را برای یادبود او اختصاص داده اند؛ و این در حالی بوده است که چنین رهبری نه تواسته بود افرادی در حد خود بسازد که پس از مرگش آن ها به ترتیب دومین و سومین مارکسیست قرن معاصر شناخته شوند، و نه حتی یک کادر انقلابی که بتواند با این سنت های مذهبی و استالینیستی مقابله کند. اکنون موضوع نقد این موارد نیست، بلکه فقط از این جهت مطرح می شود که نشان داده شود بدون وجود یک حزب پیشتاز انقلابی مسلح به تئوری انقلابی، همۀ خصوصیات موجود در جامعۀ بورژوایی به سادگی وارد تشکیلاتی با هر نام می شود. تنها مبارزۀ متشکل و انقلابی در یک تشکیلات انقلابی است که می تواند تا درجۀ بالایی امکان ساخته شدن همرزمان را فراهم کند، خارج از این ظرف چنین امکانی وجود ندارد

علیرضا بیانی‌

آیا میتوان چنین گفت که کائوتسکی که از اندیشمندان مارکسیستی کمینترن اول بود و در دور بعدی به ضّد انقلاب پیوست بمعنی‌ این بوده که مارکس و انگلس آنهم تازه باتفاق هم نتوانسته بودند کادر سازی کنند و یک‌ کادر انقلابی مثل خود را تربیت کند؟ و بدرجه اولی از حزب بلشویک بعد از لنین هم که شخصیت‌هایی‌ آتوریته سیاسی شدند که هفتاد سال مبارزه طبقه کارگر را به منجلاب کشاندند که هنوز هم از سمومش رها نشده ایم آیا به معنی‌ این میتواند باشد که بگوئیم رهبری آن حزب یعنی‌ لنین هم نتوانست کادر سازی کند و یکی‌ مثل خود را پرورش دهد, و آیا با وارد کردن این نکته کم ملاحظه و تاحدودی عصبی در مجموعه متد نقادی علمی مان,‌ آنوقت میتوانیم برای ممانعت از عدم دخالت عصبیت شخصی و فردی بهانه ایی بدست نقادان غیر سوسیالیستی و کارگری ندهیم و در مقابل نقادی‌های مغرضانه مبارزه کنیم و در عین حال بخواهیم که در نقد و نقادی‌هایمان حساسیت مارکسیستی را تقویت کنیم؟

با توجه به تاثیر متقابل انسان و شرایط به کلام مارکس اینجور میفهمم که اگر چه کادرهای ورزیده یک جریان سوسیالیستی طبعا قدرت تاثیر در شخصیت سازی انقلابی کادر‌های ضعیف تر از خود را دارند و حتا با پراتیک سیاسی بویژه نقد و نظر انتقادیشان در هرچه ورزیده تر پیش رفتن کادرهای همطراز خود نیز نقش موثری ایفا میکنند اما اولا همین کادرها در بستر یک کار جمعی تشکیلاتی حزبی سیاسی هست که به دل‌ مبارزه طبقاتی و سازماندهی طبقه کارگر میروند و در یک چنان بستری هست که در فرایند رشد و تربیت سیاسی خود و یاران قدیمی و جدیدتر خود دخیل میگردند, و در ثانی‌ خود این مجموعه شرایط سیاسی مشخصی هم که همین انسانها و همین کادرهای مبارز نیز جزئی از آن شرایط هستند و بطور کلی‌ خود این مبارزه طبقاتی و کشمکش طبقاتی بمفهوم مشخصی که همه در درون آن و بنا به استعداد‌های خود با آن درگیر هستیم با توجه به فرایند پرافت و خیزش می‌باشد که در شکل دهی‌ این کادرها تاثیر میگذارد, و درواقع خود همین پراتیک انقلابی و انقلابها هستند که رهبرانی چون مارکس و انگلس و لنین را گذشته از پرورش شان درعملکرد سیاسی‌شان و در رهبری و سازماندهی طبقه کارگر, در حیطه تئوری سازی و اندیشه ورزی و تامل و تعمق و غور فکری شان نیز جلو میراند و به ارائه تز‌‌ها و ایده های نوین و بالنده و راه گشایی سمتشان میدهد و یاریشان می‌کند و بعنوان معلم و مربی‌ اصلی‌ دخیل میگردد و دوباره در رابطه دیالکتیکی انسان و شرایط اینبار هم همین کادر‌ها که معلمشان بستر مبارزه بوده و انقلاب بوده و همین مارکس‌ها و لنین‌ها تا حتا علیرضا بیانی‌‌ها و حتا برای مثال خود ناصر‌ها برمیگردند و پتانسیل‌های پرورش یافته‌شان را از دوباره به دل‌ شرایط میریزند و کادر‌های مستعد آن مجموعه شرایط را که آبستن حوادث عالیتری هستند تحت تاثیر انقلابی و کادر پروری قرار میدهند. در این بحث رابطه متقابل انسان و شرایط ,یک عامل ویژه ایی هم نقش ایفا می‌کند آن‌هم مرگ‌های زود رس است که بخشی از یک فرایند کادرسازی را بطور فیزیکی‌ و مریضی و غیره و یا بطور ناگهانی با ضربه بورژوزی قیچی می‌کند و در کار ساختمان سازی و کادر سازی اخلال ایجاد می‌کند, که باید مورد ملاحظه من و امثال من و بویژه مارکسیست‌های ورزیده قرار گیرد

میخواهم بگویم که روند مشخصی از مبارزه طبقاتی و تغییر تحولات مربوط به توازن قوا بعلاوه نقش کادرها نیز در این مجموعه که با این سو و آن سو شدن توازن قوای سیاسی زمینه برای جهت گیری‌های انحرافی و متفاوت از طبقه کارگر و آرمان سوسیالیسم فعال میگردد و آنوقت کادر‌هایی‌ را از آنسو به سوی مخالف‌‌‌ و متضادش میلغزاند و نشو و نما میدهد و به جبهه‌ متضادش میکشاند و دگرگون می‌کند و بویژه در نبود فیزیکی‌ رهبران پرنفوذ کارگری انقلابی یک جریان سیاسی مثل مارکس و لنین آنوقت میدان برای فعال شدن کادر‌های جریانهای بورژوایی و فروکشیدن خلاقیت‌های کادرهای انقلابی بالا و پایین میگردد. با این حساب نکته اصلی‌ مورد نظرم اینست که میگویم بعید بنظر می‌رسد که با آنهمه بحث‌های قوی و استخوان دار علیرضا بیانی‌ مثل بحث اعدام و یا بحث کم نظیر و شگرف آگاهی‌ و ضّد آگاهی‌ و جایگاه پمپاژ‌های بورژوازی و خلاقیت‌های حزب پیشتاز در خنثا کردن آنها و بلعکس, و نیز خیلی بحث‌های مربوط به نحوه‌های دخالت گری خلاق در جنبش کارگری آنوقت در این مورد مشخص (کادر سازی) بعید بنظر می‌رسد که کم آورده باشند بلکه بنظر میاید که بنا به هردلیلی‌ که نمیخواهم با حدس و گمان‌هایم حرف بزنم و خودشان بهتر میدانند بنظرم تاحدودی با چوب دوره بعد از منصور حکمت خود منصور حکمت را زده اند و میزنند و این رگه ناسالم از نقد و نقادی از دید من در شیوه نقادی ایشان در اینجا و آنجا بچشم میخورد
***************************************************************
سه‌ – جایگاه سیاسی طبقاتی من در این نقد و نقادی جریان منصور حکمت

من بسهم خود بدلیل مسلط نبودن به مارکس و متد مارکسیستی و بویژه بدلیل ایده‌آل گرایی دهن پرکن تهییجی عجولانه و سطحی بینانه‌ام که منشأ از کاراکتر بینابینی و مماشات جویانه و خود مرکز بینی‌ خرده بورژوایی گرفته بوده, و در ادامه مبارزات ماقبلم که با جریان غیر مارکسیستی و چپ سنتی سازمان پیکار داشته ام تکامل یافته بوده این باور منصور حکمت سخنگوی انقلاب هست و مارکس زمانه هست را بمدت ده سال با خود پرورده بودم, و در بستر ضّد آگاهی‌ نظام بورژوازی که لحظه به لحظه پمپاژ ایده‌های فریبنده ضّد کارگری را با ظاهر مارکسیستی و کارگری رنگارنگش بخورد طبقه کارگر میدهد همراه شده بودم و بدینوسیله بعوض پرورش باور‌های انقلابی و اعتماد بنفس سوسیالیستی کارگری و تاثیر گذاردن در جهت ترمیم و بازگرداندن اعتماد بنفس بسیار آسیب خورده طبقه کارگر که با سرکوب وحشیانه سالهای اول دهه شصت شروع شده بود و تا خیزش هشتاد و هشت و تا همینجا هم ادامه داشته است یک نقش دخالت گری انقلابی از خود بجا نگذارده بوده ام. من برعکس با حفظ مناسبات استاد شاگردی و صرفاً توصیف و تمجید گویانه با حزب باقی مانده از منصور حکمت که در دوره حیات او هنوز عضو این حزب نشده بوده ام در جهت تقویت آن جریان و آن حزب که ربطی به طبقه کارگر نداشته و بعنوان مانع بزرگی‌ نیز در شکل گیری حزب پیشتاز طبقه کارگر عمل می‌کرده است و بویژه با انشعابات مکرّرش تاثیر منفی‌ محسوسی در ایجاد و تشدید دسته بندی‌های درونی جنبش کارگری و سلب شدن بیش از بیش اعتماد بنفس انقلابی از طبقه کارگر فعال بوده است با فعالیتهای پیگیرم در این جهت گیری روشنفکری بورژوایی سهیم بوده ام و در یک کلام جریان سوسیالیسم خرده بورژوایی را با مفاهیم بسیار درهم برهمش فعال کرده‌ام و در پیچیده تر شدن و دشوارتر شدن پیشروی و پیروزی طبقه کارگر دخیل شده ام. سرآخرهم من در خیزش میلیونی هشتاد و هشت بوده که بدلیل آغاز فعالیت‌های انتقادیم به جوانبی از این سوسیالیسم بورژوایی برهبری حمید تقوایی که تا آن لحظه حزب کمونیستی کارگری ارزیابیش می‌کرده ام از آن حزب آنهم با یک اتهام سیاسی شاخداری بدون کوچکترین رعایت اصول انقلابی کمونیستی که مورد ادعایشان بوده مرا از جنس خود ندید‌ند و اخراجم کردند

من در ادامه فعالیت‌هایم در راستای آن حزب بدلیل جلو آمدن مبارزات سرنگونی طلبانه سال هشتاد و هشت جامعه, اینبار حرکت راست آشکار آن حزب را در آن خیزش انقلابی تحت عنوان “اولین خطای‌ بزرگ سیاسی حزب کمونیست کارگری” خطاب به کمیته مرکزی در همان سالها بشخصه مورد نقد و نقادی نچندان اصولی و همه جانبه قرار داده بودم و علت روی به جامعه ارائه نکردن آن نقادی‌ام هم این بوده که نتنها نمیخواستم که بهانه ایی بدست نیروهای چپ قرار دهم چرا که تا آن زمان هیچ نیرو و سازمانی را مارکسیستی نمی‌دانستم و قصد و هدفم این بوده که شاید بتوانم نیروهای سالم درونی آن حزب را مورد آگاهی‌ و چالش قرار دهم, و اما در این چهار سال بویژه با پایین کشیده شدن پرچم نقد و نقادی بطور واضح و آشکار توسط حمید تقوایی تا همین امروز, کمی‌ پیشرفته تر از قبل با تحلیل راست اوپورتنیستی اش به نقد و نقادی‌هایم ادامه داده بوده ام آنهم با این توجه که نتنها باور‌های قبلی مربوط به (منصور حکمت مارکس زمانه است) را در بستر همان نقادی‌هایم اشاعه داده‌ام بلکه در دفاع از سیاست‌ها و عملکرد قبل از خیزش هشتاد و هشت آن حزب, بویژه در دفاع از حمید تقوایی تازه, طبقه کارگر و رهبران کارگری را نیز مورد انتقاد و ملامت قرار داده بوده ام مبنی بر اینکه چرا در جریان اعتصابات سندیکایی نیشکر هفت تپه به فراخوان حمید تقوایی و آن حزب پاسخ گرم و مثبتی نداده بودند و گفته بودم که چرا آن پنج هزار کارگر هفت تپه بطور یکدست و متحد دستشان را روی دستان آن حزب نگذاشته بودند و حزب کمونیست کارگری را بعنوان حزب خودشان انتخاب نکرده بودند و بدینوسیله سرمشق بقیه بخش‌های جنبش کارگری هم نشده بودند. من فراتر از آن مجموعه نیز برای مثال به خود بدنه طبقه کارگر اعتراض کرده بودم که چرا تولید را نخوابانده بودند و در حمایت از نسل جوان انقلابی هیچ اعتراض و اعتصاب قابل توجهی‌ از خود نشان نداده بودند در صورتی که اکنون معتقدم که طبقه کارگر با متوجه بودن به اینکه حزب سیاسی حقیقیش در میدان نبوده که دست به چنین اقداماتی میتوانستند بزنند, و در جریان استقبال و حمایت از تصمیم رهبران کارگری برای ساختن حزب مستقل‌شان هم ضمن نقد احزاب کمونیست کارگری که آنرا نقدی مارکسیستی خوانده بودم حتا با تفصیل و توضیح نسبتا مفصلم افزودن کلمه “چپ” را به آخر حزب کمونیست کارگری ضروری دانسته بودم و گفته بودم که میتوانست مبارزات جنبش کارگری را چه قبل از سرنگونی رژیم و چه در فردای سرنگونی و در سرآغاز برقراری سوسیالیسم پیشاپیش یاری‌شان کند

من به اینها هم بسنده نکرده بودم بلکه بعوض پرورش توانایی‌های شناخت علمی‌ خود در ارائه یک تحلیل منطقی و پرتامل از شرایط سیاسی مشخص, از منظر یک روشنفکر چپی‌ که بمنظور پیش بردن دانسته‌های باسمه ای اش به خورد طبقه کارگر میدهد و عرض اندام سیاسی خود بزرگ نمایانه بی سر و پایی‌ می‌کند و بطور نادانسته ادبیات و فرهنگ سیاسی بورژوازی را در گیچ کردن طبقه کارگر فعال میکند یعنی‌ بعوض اینکه بخود میامدم و سر به هوا حرف نمی‌زدم و جلوی منیت مضر و ادعاها و بلند پروازی های تامل و تعمق نشده‌ام را می‌گرفتم و راه پرتشتت مبارزه طبقاتی را با نادانسته‌هایم پرترافیک تر و شلوغ تر نمیکردم اما تازه در دفاع از چالش‌های سیاسی منصور حکمت حتا از اینها هم فراتر رفته بودم بطوری که با تحلیل‌های عجیب غریب روشنفکرانه ام گفته بودم که نقد و جمعبندی منصور حکمت و یارانش به بی‌ سرانجام ماندن سوسیالیسم لنینی, و نیز نسبتا توده‌ گیر شدن تئوری‌های کمونیسم کارگری در دل‌ جامعه و توده‌‌های زحمت کش و کارگری, آنچنان قدرتی به آن انقلاب یعنی‌ به خیزش انقلابی هشتاد و هشت داده بود که توانست سریع تر و زود رستر از اینکه این احزاب به قدرت برسند و یکبار دیگر انقلاب طبقه کارگر را مثل جریان بورژوایی باند استالین به بیراهه کشند، بله حتا با چنین تحلیل‌های دوگانه ای که از یکطرف مابعد منصور حکمت را به نقد می‌کشیده‌ام و از طرفی‌ هم خود منصور حکمت را چون مارکس زمانه به خورد جامعه می‌دادم, لذا از این جنبه از فعالیت نظر‌ی سیاسی‌ام نیز که در این اواخر و در دوره فعالیت‌های انفرادی و غیر حزبی ام انجام میگرفته است باید مسئولانه مورد نقادی انقلابی و صحیحی قرار گیرم. نکته آخری قابل توضیح و نقد هم این هست که مبارزات کادرهای کمونیست کارگری در جریان افشای فعالین دوم خرداد در کنفرانس آلمان و یا در جریان افشای جایزه شیرین عبادی در جلوی ساختمان نوبل اسلو را (قهرمانی) از نوع مبارزات سوسیالیستی خوانده بودم بویژه از این نظر که یک چنین تلاشها و جانفشانی‌هایی‌ را همطراز با قهرمانی‌ها و جنگندگی‌های رهبران کارگری در مبارزات سندیکایی هفت تپه و شرکت واحد و سایر مبارزاتشان نشان داده بودم تا بدینوسیله بتوانم اعتماد طبقاتی آسیب خورده ‌اش را بیش از بیش به آن باز گردانم و بدین محتوا بتوانم در قوی نشان دادن جنبش کارگری و مبارزات کمونیستی نقش ایفا کنم که همین توصیفهای تهییجی و خود مرکزبینانه سانتریستی نیز همه و همه از دید من باید مورد نقادی قرار گیرند که بطور یکجا سطح و عمق وابستگی التقاطی‌ام را به این جریان سوسیالیسم خرده بورژوایی نشان میدهند

و در اینجا ضروری هست تاکید کنم که باوجود آن نقادی‌های نسبتا پیشرفته تری هم که این اواخر و مشخصا بعد از سمینار معروف حمید تقوایی از خارج از حزب نسبت به این جریانات و نسبت به حزب کمونیست کارگری داشته ام در مقایسه با زمانی‌ که عضو این حزب بوده ام و صرفاً با انگشت گذاشتن روی تبعیض بین کادر کوچک و کادر کمیته مرکزی توسط حمید تقوایی و حمایت باند بازانه آنها از لیدرشان عمد‌تا یک چنین مواردی را مورد هدف قرار می‌دادم و صرفاً اعتراض به حمایت حمید تقوایی از اکتیویستی بودن فعالیت‌های کمیته کشوریم و بطور غیر مستقیم حمایت ایشان از پاسیفیسم و انقلابی گری‌های آغشته به حرکات ناسیونالیستی کادرها را نقد می‌کرده ام, بله حتا با توجه به این نقادی‌های نسبتا ارتقا یافته اخیرم‌ نیز با همه حال امروز معتقدم که مجموعه مبارزات سیاسی من که از بعد انقلاب که با سازمان پیکار شروع کرده بودم و سه سالی‌ هم بعد از پاشیدن آن سازمان بعنوان کارگر ساده کارخانجات ایران ابزار و فعالیت با یک جمع کوچک سندیکایی تازه پا گرفته ایی ادامه داده بودم, تا همین امروزم در هیچ کدام آن سازمانها و جریانات بجز یک گرایش روشنفکرانه سانتریستی با دغدغه سوسیالیستی انقلابی و با عمده فعالیت‌های اکتیویستی‌ام هرگز یک گرایش بالنده مارکسیستی بر فعالیت‌های من و سازمان و جمع کارگری و حزبی که با سیاست‌های آنها پیش آمده‌ام غالب نبوده است و خودم را در نقد و بررسی این فعالیتها در قبال طبقه کارگر و رهبران سوسیالیست کارگری و بشریت مسئول میدانم

و اگرهم بدلیل انتقاد‌های کمتر همه جانبه اما دنباله داری که از پیشاپیش آن خیزش انقلابی نسبت به تبعیض‌ها و حرکات باند بازانه حمید تقوایی و اغلب کادرهای دفتر سیاسی داشته بوده‌ام از همان حزب آنهم با چسباندن یک اتّهام سیاسی شاخداری آ‌نهم بدون رعایت کوچکترین اصول دمکراتیکی درون حزبی که مدعیش بوده اند مرا از جنس خود ندانستند و از آن حزب اخراجم کردند بله معتقدم که این نقادی‌ها و آن متد اخراج شدنم از حزب نیز دلیلی‌ بر این نمیشود که خودم را پرچمدار یک گرایش مارکسیستی شکل گرفته از درون آن حزب حساب کنم بلکه عمد‌تا بدلیل موی دماغ شدنها از طرف من و عدم تحمل کوچکترین نقد و نقادی ها از طرف رهبری حزب بوده که از حزب بیرونم کردند. اما در عین حال به همین جریان انتقادی که از آستین من و تک نمونه کادرهای جدا شده از آن حزب بیرون آمده است ارزش انقلابی قائل هستم و اینچنین نشو و نما‌هایی‌ را جزعی از تقویت و پیشروی مارکسیسم انقلابی میدانم چرا که بیانگر جلو آمدن اعتراضات انقلابی مردم سرنگونی طلب بعلاوه پیشروی‌های مبارزات سیاسی و خلاقانه جنبش کارگری از همان کوچکترین واحد تولیدی سنندج و سقز و کردستان گرفته تا مجتمع پتروشیمی ها بویژه مبارزات بسیار باشکوه سندیکایی نیشکر هفت تپه و از آن مهم ترش هم جنگندگی سندیکایی و ضّد سرمایه داری کارگران شرکت واحد بوده که اکنون هم به پیشگامی رضا شهابی‌ها با یک سر و گردن جهش یافته ترش با برافراشتن تصمیم به تشکیل حزب مستقل طبقه کارگر بوده که, وهمه این مبارزات هم در متن پیشروی خیزش‌های انقلابی مردمی منطقه بویژه تونس و مصر و پیشرویهای طبقه کارگر جهانی‌ بوده که اثرات مارکسیستی انقلابی خود را در مضمون فعالیت‌های من و من نوعی نشان میدهد

بنابراین اینجور خلاصه کنم که من بدلیل فعالیت در بستر حزب کمونیست کارگری که در تقویت سیاست‌ها و عملکردش نقش ایفا کرده بودم در جهت مخالف آن آرمان طبقه کارگر مورد هدفم بوده که سی‌ و پنج سال جانا و کارا و مالا در فراز و فرود کشمکش مبارزه طبقاتی مثل فعالین بسیار دیگری مشقت‌هایی‌ کشیده‌ام و جان فشانی‌هایی‌ چه در غالب سازمان و احزابی و چه بطور انفرادی از خود بجا گذارده ام, و اکنون امیدوارم که با این نقد و بررسی بتوانم قطعاتی از آن ضّد آگاهی‌ و آن آسیب وارده بر اعتماد بنفس طبقه کارگر و انقلابیونش و شخص خودم نیز در این مجموعه را بویژه با پیوستن به یک تشکل انقلابی که تلاش برای تشکیل حزب پیشتاز مستقل طبقه کارگر توسط رهبران کارگری را پیش روی خود قرار داده است جبران کنم, و امیدوارم که این نقد و نقادی‌ها بعنوان قطراتی از یک نقد و نقادی گسترده تر و رادیکال تری همه روی هم دستمایه‌هایی‌ برای حزب پیشتاز کارگری باشد که بتواند با یک جمعبندی مارکسیستی از تمامی این احزاب و جریانات چپ جامعه بموازات جمعبندی از مبارزات کارگری این سه دهه و نیم استثمار و سرکوب حکومت بورژوازی اسلامی در راستای یک انقلاب عظیم سوسیالیستی بکار آید
*******************************************
چهار – مجموعه تناقضات سیاسی نظر‌ی تشکیلاتی مهم منصور حکمت

تناقضات مهم تا تشکیل حزب کمونیست ایران

منصور حکمت مهندسی یک اتحاد عمل بین دو سازمان انقلابی را که ساختارا و از نظر طبقاتی متفاوت بوده اند را با عجین شدن دو بند جدا افتاده یک پدیده واحد, نادرست گرفته و پیش برده بود و این اولین التقاط سیاسی او بوده از دید من. یعنی‌ اتحاد مبارزان کمونیست که مبتنی‌ بر اصول کمونیستی ساخته شده بود و با هدف برقراری سوسیالیسم به پیش میرفت با حزب کومله که از دل‌ سنّت‌های ناسیونالیستی بیرون آمده بود و اعتراضات انقلابی دهقانان و زحمتکشان کردستان علیه مناسبات فئودالیته و جمهوری اسلامی را نمایندگی می‌کرده باهم یکی‌ می‌کند و در یک کاسه میریزد. برای مثال چهارصد کارگر نساجی کردستان و یا کارگران واحد کوچک پرریس و غیره ضمن حمل کردن سنّت‌های ناسیونالیستی اما در ارتباط با جنبش کارگری بویژه بخش سوسیالیستی جنبش کارگری مبارزه میکردند و نشو و نما میکردند و حزب کومله عمد‌تا این بخش از جامعه کردستان را نمایندگی نمی‌کرده و آنوقت اما منصور حکمت و یارانش بعوض یک اتحاد عمل طبقاتی حساب کتاب دار و اصول مندی بعد از یکی‌ شدن با این حزب همدوش با همسنگرانش در اتحاد مبارزان کمونیست با افتخار و به بیان خود منصور حکمت کرکره آن سازمان به پایین میکشند و نوید تشکیل حزب کمونیست ایران را به گوش انقلابیون چپ و طبقه کارگر میرسانند. در مثال تاریخی و حجیم و عظیم ترش میتوان به اتحاد دهقانان و کارگران در مراحل اولیه انقلاب روسیه و درایت‌های لنین و حزب بلشویک اشاره کرد که هرگز یکی‌ گرفتن استراتژی دو نیروی مولده متفاوت و متعلق به دو دوران تاریخی با اهداف انقلاب دموکراتیک و با اهداف سوسیالیستی مورد هدف نبوده است, و از همینجا به مهندسی سیاسی عملی‌ منصور حکمت و یارانش در مخلوط کردن قطعاتی از ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی و نیز در هم ریختن تاکتیک و استراتژی میتوان اشکال اساسی‌ وارد کرد. در همین پروژه بزرگ سیاسی نشان داده بود که تناقض دیگری نیز در عرصه نقد و نقادی‌های تئوریکی سیاسی با عملی‌ تشکیلاتی یعنی‌ بین حرف و عمل حاکم بوده که از یکطرف نیروهای چپ سنتی و مائوئیستی را به نقد میکشند و پوپولیسم را سرجای خود مینشانند و از طرفی‌ هم با مائوئیستی ‌ترین حزب جامعه به اتحاد عملی‌ می‌رسند. از زاویه دیگرش با توجه به تحلیل‌های منصور حکمت از بورژوازی مسلط جامعه ایران اما نتوانسته بود بهنگام پیش بردن اهداف مبارزه سوسیالیستیش به ویژه گیهای مشخص جامعه کردستان تامل کند و بدرستی دریابد و با فشاری که از طرف سرکوب وحشیانه بدنبالش بوده از نظر طبقاتی کم نیاورد و به پایه‌های طبقاتی خرده بورژوایی نلغزد و تحلیل مشخص از بخشی از جامعه ایران که همچنان تناقضات حکومت سیاسی بورژوازی را با مناسبات عینی تولیدی و اقتصادی خود تحمل می‌کرده بدرستی دریابد و از هم خوب تجزیه تحلیل کند و تمییز دهد و اندیشه‌های اومانیستی ‌آش را در متن جهان بینی‌ مارکسیستیش به پیش برد, و جنگ نظامی بین حزب کومله و حزب دمکرات را به حساب نمایندگان دو طبقه سرمایه دار و کارگر کردستان حساب نکند و پیروزی کومله یا حزب کمونیست ایران را در این جنگ به عنوان یکی‌ از برجسته ترین پیروزی‌های مباررزات کمونیستی خود نگیرد و از این بستر بعنوان اهرمی برای مرکز ثقل نشان دادن برتری مارکسیستی خود و جریانش برای پیشروی‌های بعدی آسوده نگذارد

زمانی‌ که جریان کورش مدرسی را پیوستن به جنبش ناسیونالیستی کردستان ارزیابی می‌کنیم طبعا متعقد به این هستیم که طبقه بورژوایی در آن ناحیه از جامعه ایران شکل گرفته و دست در استثمار و سرکوب دارد و زنده و فعال است اما به این وجه قضیه نیز واقفیم که بورژوازی بخشهای تجاری و مالی‌ و صنعتی و غیره و غیره دارد و با وجود محدودیت‌هایی‌ که جمهوری اسلامی در سهم بری این بخش از بورژوازی عمل می‌کرده و همچنان ادامه میدهد, اما توانسته و میتواند با مناسبات کار و سرمایه در بخش‌هایی‌ از سطح ملی‌ ایرانی و بویژه منطقه و کشور‌های همسایه و جهانیش بده بستان طبقاتی داشته باشد و بهنگام پیش روی مبارزات طبقه کارگر پابپای جمهوری اسلامی و بورژوازی منطقه و جهانی‌ در فریب و سرکوب آن تحرک نشان دهد, و کم وسعت‌ترین بخش طبقه کارگر موجود در کردستان هم ضمن مبارزات اقتصادی سیاسی مستقل و کمتر سازمان نافته ا‌ش که بویژه بدلیل ستم ویژه ملی‌ وارده بر آن بخش از جامعه هیچ وقت از تکاپو نیفتاده بوده همواره در همسرنوشت بودن با این مبارزه طبقه کارگر سراسری جامعه علیه بورژوازی و حکومت اسلامی جایگاه سیاسی خود را در حزب طبقه کارگر بوده که می‌توانست بنحو آگاهانه ایی به پیش برد, و اگر آن حزب کمونیستی که بقول منصور حکمت محل تلاقی گرایشات واقعی مختلفی بوده و با اشاره به اینکه سه دلیل مهم موانع پیشروی را بترتیب اهمیتش “عادت ، انقلابی گری طبقات دیگر، و نجنبیدن بموقع نیروی انقلابی ” ارزیابی می‌کند و سرانجام هم یکی‌ از دو علت اصلی‌ خروج یک تنه خود را غالب آمدن گرایش ناسیونالیستی باتوجه به توازن قوای منطقه و عراق ارائه می‌کند, همه اینها نشان از این دارند که سازمان اتحاد مبارزان منصور حکمت و یارانش با پیوستن و یکی‌ شدن با حزب کومله, برخلاف تبیین و ادعا‌های خودشان یک پسروی و عقب نشینی حسابی‌ در سنّت‌های مبارزاتی و اصول مارکسیستی نشان داده بودند و از نظر طبقاتی هم در همسرنوشتی با طبقه کارگر به همسرنوشتی با خرده بورژوازی که خاصیت بینابینی و مماشات جویی و در عین حال خود مرکز بینی‌ و سانتریستی همه باهم سوسیالیستی و انقلابی را یکجا میخواسته نزول کرده بودند
*************************************************
تناقضات مهم در تشکیل حزب دومش حزب کمونیست کارگری

نحوه درک منصور حکمت از ساختن (حزب یکدست) اتفاقا نقض کننده حزب یکدستی بوده که او ابتدا بساکن مصمم به ساختن آن شده بود در صورتی در حزب لنینی که خود منصور حکمت نیز در ح(رف) مبدأ حرکتش را از حزب و سنّت لنینی بنا گذارده بوده اما حزب لنینی در برگیرنده گرایشات و فراکسیون‌های مختلفی بوده که تحت اصول سانترالیسم دموکراتیک درون حزبی هدف متحد کردن و منسجم پیش بردن طبقه کارگر را مدّ نظر داشته اند و با اینحساب منصور حکمت برخلاف “حرف” و مبنای حرکتش از بعد نظر‌ی اما در عمل برای ساختن یک چنان حزبی, از همان اول با مبنا قرار دادن یکدستی‌ اش و به ابتدا بساکن از یکدست بودن قضیه حرکت کردنش, درواقع آن پروسه ایی را و آن اصولی را که لازمه و ایجاد کننده شرایط اتحاد درونی و یکدستی و یک کاسه بودن استراتژیک یک حزب می‌توانست باشد قلم می‌گیرد و بنا به درک سانتریستی و سطحی بینانه ‌اش از این پدیده, ساخته شدن آن حزب را اعلام می‌کند و شروع به حرکت می‌کند, و یکی‌ از محصولات شکننده چنین متدی در فرایند بعدی و در فقدان خودش این بوده که صرف نظر از انشعاب اولی‌ و جریان ناسیونالیسی کوروش مدرسی که بنظرم در سطح نسبتا گسترده ایی معرف خاص و عام شده است اما قادر نبودن و قابلیت لنینی نشان ندادن آن حزب بطور کلی‌، و فراکسیونی هم که توسط علی‌ جوادی و یارانش از دل‌ همان بی‌ قابلیت‌ها شکل گرفته بود بطور اخص, آفتاب آمد دلیل آفتاب همان خشت اول اگر نهاد معمار کاج منصور حکمت بود

او که در فردای ساختن حزب کمونیست ایران اصلی‌‌ترین و مهم‌ترین حرف و نکته ا‌ش این بوده که حزب باید در دل‌ طبقه کارگر و در بین رهبران کارگری ریشه بدواند اکنون که هزاران کیلومتر مسافت دو قاره را با شرایط عینی طبقه کارگر آرمانی آن جامعه فاصله داشته و بمرور زمان هم بیش از بیش در چنبره جوامع غربی با سنّت‌های مبارزه اتحادیه و سندیکایی اش قرار می‌گرفت چگونه میشد که به این راحتی‌ حزب سه گراشی باقیمانده از کادرهای دوره حزب قبلی را یکدست سازد و ‌بخواهد که از فاصله دور چه بلحاظ فیزیکی‌ و مسافتیش و چه بلحاظ تفاوت‌های مهم تاریخی و اجتماعیش با سازمان یافتن در متن مدرن‌ترین بخش نظام بورژوزی طبقه کارگر متحجر‌ترین بخش نظام بورژوزی را سازماندهی کند

تئوری‌های حزب و جامعه و حزب و طبقه کارگر نیز از جمله تناقضات او بوده بدین معنی‌ که اگر انقلاب زنانه را با انقلاب سوسیالیستی باهم و یکجا در نظر بگیریم که بقول منصور حکمت ما حرف آخرمان را از همان اول می‌زنیم و از همان اول برای ساختن سوسیالیسم میجنگیم، با اینحساب آنوقت هم حزب کمونیست کارگری را که حزب طبقه کارگر بوده برای ساختمان سوسیالیسم تحت رهبریمان داریم و هم حزب جامعه را با سیاست (همه باهم) پوپولیستی و نسل جوان سرنگونی طلب انقلابی مان برای انقلاب زنانه تحت رهبری داریم, و این کالسکه دو اسبه را همزمان و همدوش باهم به پیش میرانیم و بطور کلی‌ اعدام را هم که قتل آشکار حکومتی تعریف کرده ایم و یک انقلاب زنانه هم که انقلابی سوسیالیستی نخواهد بود که به دیکتاتوری طبقه کارگر متکی‌ باشد و بخواهد که استقامت بورژوازی را به صفر برساند و مورد قهر طبقاتی قرار دهد, که اینهم از نشانه‌های دیگر سانتریسم خرده بورژوایی در عرصه تئوری تشکیلاتی و رهبری سوسیالیسم خرده بورژوایی منصور حکمت بوده

و در شروع مبانی کمونیسم کارگری هم که اتفاقا بدرستی و از همان اول از یکسری تناقضات حرف میزند و استدلالاتش را ردیف می‌کند مبنی بر اینکه با این همه کمونیسم گفتن و از طبقه کارگر دم زدن و دخالتگر گفتنمان اتفاقا چیزی که مشاهده می‌کنیم در حاشیه بودن کمونیست‌ها و بی‌ ربط بودن آنها به طبقه کارگر و عدم دخالتگری برای کسب قدرت سیاسی بچشم میخورد، بله ضمن ردیف کردن سوالات ارزنده ایی و ارائه این مفهوم اصلی,‌ اما از شروع کار و ادامه حرکتش در ساختن آن حزب اتفاقا در همان مسیری رفت و هدایت شد که تا لحظه مرگش همچنان حزبی در حاشیه جنبش کارگری ماند, و بطریق اولی بعد از خود او هم بویژه از همان فردای خیزش انقلابی هشتاد و هشت, و بطور کتبیش از همان انتقادات کتبی‌ رهبران کارگری به این احزاب که بموازت اعلام رسمی‌‌شان به تشکیل حزب مستقلشان در سایت آزادی بیان ارائه شده بود بوضوح معلوم شد که طبقه کارگر و جامعه و همان نسلی هم که منصور حکمت با تاکید خاصی به رویش خم شده بود و همان جنبش زنانی که منصور حکمت تا حد پتانسیل انقلاب زنانه وصفشان کرده بود معلوم شد که از سالها پیش دست رد به صلاحیت این حزب زده شده بودند و این حزب و هیچکدام از شاخه‌هایش در دل‌ آن طبقه و آن جامعه جایی‌ ندارد و همچنان فاقد دخالتگری برای سازماندهی طبقه کارگر و کسب قدرت سیاسی بوده و در حاشیه قرار دارد و برنامه یک دنیای بهترش را هر کدام در دست میچرخانند و خودشان را باد میزند و میسوزند و میسازند
*************************************************
تناقضات مهم مربوط به پدیده سوسیالیسم و کمونیسم, و مبانی و تئوری‌های کمونیسم کارگری

پیروزی کمونیسم در ایران را (و نه پیروزی سوسیالیسم را) که استراتژیکترین هدف طبقه کارگر جهانی‌ در فاز اول برچیدن جامعه طبقاتی است آنهم بدون کوچکترین زمینه و تلاشی برای همبستگی‌‌ها و پشتوانه طبقه کارگر جهانی‌ آنهم در یک کشور چگونه میشد تحقّق بخشد؟ از همینجا درک ناسیونالیستی سانتریستی خرده بورژوایی بدین معنی‌ که طبقه کارگر ما که من و حزبم رهبرشیم بدون همبستگی‌ سیاسی تشکیلاتی با طبقه انترناسیونالیستی و جهانیش آنهم کمونیسم را و نه سوسیالیسم شکست خورده و نیمه موفق باقیمانده از قرن پیش را به پیروزی میرسانیم روشن میگردد. اتفاقا از دل‌ همین پدیده, یک تناقض دیگری نیز بیرون میاید که آن خصیصه انترناسیونالیستی که پابپای خصیصه‌های اومانیستی و مدرنیستی و ماگزیمالیستی که همگی‌ از نشانه‌های اصلی‌ مبانی کمونیسم کارگری شمرده شده بودند و خود ناصر احمدی یعنی‌ من هم چشم بسته و دهان باز کرده و روی به آسمان حرف زده بودم و همه این خصیصه‌های موجود در این تئوری ها را در آن خیزش هشتاد و هشت پراتیکا اثبات شده خوانده بودم و در آن نوشته “پلاتفرم سیاسی تشکیل حزب کمونیست کارگری چپ” از همه تئوری‌های کمونیسم کارگری و برنامه یک دنیای بهتر دفاع کرده بودم، بله همین خصیصه انترناسیونالیسی اش با این خصیصه پیروزی کمونیسم در یک کشور بدون هویت پراتیکی همبستگیش با طبقه جهانی‌ جنبه دیگری از التقاط و تناقض مورد نظر من میباشد. در تئوری‌های کمونیسم کارگری از دید من ادامه تکاملی آن التقاط مارکسیستی سانتریستی مائوئیستی‌ در یکی‌ شدن اتحاد مبارزان کمونیست که گراشی مارکسیستی داشته اند با با حزب کومله که گراشی مائوئیستی داشته بدین شکل بیرون میاید که از یکطرف در تئوری‌های کمونیسم کارگری نظرا و حرفا مطالب درستی‌ در بخش مربوط به ریویزیونیسم ارائه می‌کند و مائو را ریزیونیست نمیداند بلکه رهبر جنبش ناسیونالیستی یک جامعه معینی میداند که کمونیسم کره زمین و کره ایی شکل را بدست گرفته بوده و خواسته بوده که آن را مستطیل کند و چفت چین صنعتی و ملی‌ و کمونیستش کند، و از طرفی‌ هم با غیر انترناسیونالیستی پیروز کردن کمونیسم خودش در جامعه ایران رگه های ناسیونالیستی حزب کومله را آنهم با هیجان و تاکید غلیظی که پایین تر به آن میرسیم به تکامل می‌رساند و بدین معنی‌ با همان مائو حداقل تا آن مقطع و حداقل تشکیلاتا و در نظرگاه سیاسیش همسو میشود و آبشان به یک جوب میرود

خود اینکه کمونیسم بتواند در فرایند مبارزه طبقاتی نظام بورژوزی حتا با این وضعیت بسیار آشفته ایی که در بحران ساختاریش پیدا کرده است بسرانجام برسد که از حداقل تشکلات و احزاب حقیقتا کمونیستی در پنج قاره این جهان برخوردار است و خود جامعه ایران که یکی‌ از مستعد‌ترین جوامع بوده که با طبقه کارگر انقلاب کرده ا‌ش از همان سی‌ و پنج سال پیشش قد و قامتی از خود نشان داده بوده و در طول همین یک نسل مبارزه طبقاتی هم چه به لحاظ مبارزات توده‌ ایی و کارخانه ایی خود و چه از طریق جنبش کارگری برهبری رهبران کارگری بسیار جنگنده و بیقرارش تازه به تازه دارند برای تشکیل حزب مستقل خودشان آماده می‌شوند, بله در یک چنین شرایط سیاسی و جهانی آنوقت با رفتن به پای چنین فکری که کمونیسم در ایران پیروز میشود نشان میداد که از یک زاویه بسیار تهییجی و سطحی بینانه و عجولانه ایی اندیشه کرده بود و حرکت کرده بود. از این گذشته تصور اینکه این بورژوازی اتمی‌ با همین نیروی هسته ایی اش که اتفاقا بطور عملی‌ در دو مورد تکان دهنده ایی بر سر مردم ژاپن آزمایشش را پس داده بوده آنوقت ارائه چنین مفاهیمی بعنوان ممکن بودن پیروزی کمونیسم آنهم در یک کشور, نسبت به تحلیل مشخص از شرایط مشخصی که بورژوازی در روبرو شدن جدیش با انقلابات سوسیالیستی چه عکس عملی‌ از خود نشان خواهد داد یک ساده اندشیدی محض بوده است, آنهم با توجه به تجربه فوق العاده تلخی که این بورژوازی جهانی‌ در انقلاب لنینی داغ دیکتاتوری پرولتاریا را در دل‌ و سینه خود حک کرده بوده و همین چند سال پیش نیز در جریان بحران وال استریت با اعتراف بزرگترین فیسوفان اقتصادیش یقین پیدا کرده اند که همین یک فقره کاپیتال مارکس از چه صحت و سقم علمی‌ و انقلابی بالنده ایی برخوردار است، بله با توجه به این شرایط عینی و به اینکه پدیده تضاد بین کار و سرمایه و طبقهٔ کارگر و سرمایه دار چه بلحاظ مادی و چه بلحاظ فکریش از جمله پدیده‌های شوخی برداری نیست لذا با توجه به همه این ملاحظات آنوقت با انتخاب سخنرانی غرایی تحت نام “آیا بیروزی کمونیسم در ایران ممکن است” آنهم با این تاکید که در همان اول سخنرانی میگوید که “خوشم نمیاید از نویسنده ایی که کتابی بنویسد و آخرش هم بگوید که نمی‌توان کاری کرد، خوب اگر نمیشه کاری کرد بهتر بود که همین کتاب را هم نمینوشتی و مینشستی تو خونه ات” آنوقت فکر می‌کنم ساده باشد فهمیدن این قضیه که منصور حکمت باوجود تسلطی که از نظر تئوریک و مطالعاتیش به مارکس و انگلس و لنین و لنینیسم بلشویسم داشته است با چنین فرمول بندی بسیار آشکار سطحی بینانه و هیجانیش نشان داده است که آنطوری که من و امثال من و کادر‌های کت و کلفت تر از من به این سادگی‌ باور کرده بودیم که مارکس زمانه است درک درستی از مارکس و مارکسیسم نداشته است

آنهم با توجه به سیاست امانیستیش نسبت به برچیدن اعدام بدون کوچکترین توجهی‌ به دوره دیکتاتوری پرولتاریا که اتفاقا خوش در تئوری‌های “دولت در دوره‌های انقلابی” شدیدا به این تاکید می‌کند که طبقه کارگر باید بتواند مقاومت بورژوازی را در بازگشت به حکومت به صفر و به حداقل ممکن برساند ,و آنوقت با این التقاط معلوم نیست که بالاخره اگر در پروسه سرنگونی و و حتا در مقدماتی‌ترین جنگ مسلحانه جوانانی و کارگران و رنجبرانی و از اعضا خانواده‌هایی‌ که چهار پنج عزیز از دست رفته و تجاوز شده و بقتل رسیده داشته اند از گور‌هایشان هم خبری نیست و خواستند که بقول علیرضا بیانی‌ در انداختن حلقه اعدام به گردن خامنه ایی بدشانس ترین نباشند و در خواب نباشند و بشاش و بیدار خوش شانس‌ترین باشند آنوقت تکلیف این بخش از گفته‌هایش را که در پایان بند همین سخنرانی “آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است” ارائه کرده بوده که مردم غرب در صورت تلاش حکومت‌های غربی و آمریکا برای خون پاشیدن به انقلاب سوسیالیستی به آنها می‌گویند که – بابا شما که خودتان اعدام در قوانینتان دارید و اینها از همان اول اعدام را برچیده اند – چگونه این موازنه را حل خواهد کرد و حل میخواست بکند

با این وجود اما زمانی‌ هم که به مضمون تحلیلی از سه نیروی اجتماعی سیاسی حاکم بر جامعه ارائه می‌کند و نشانه‌های قوّت و ضعف هرکدام را برمیشمارد و در پایان جمعبندیش هم رهنمود‌هایی‌ از نظر شیوه‌های خنثا کردن حملات موشکی غرب و غیره میدهد و طبقه کارگر و کمونیست‌ها را در اتخاذ به یک متانت سیاسی و به اینکه در‌ها را باز می‌کنیم و محققین و ژورنالیستها‌ی جهانی‌ میایند و می‌بینند که در آن جامعه چه خبر است و حتا در مجالس سیاسی و قاانون گذاری‌شان برخلاف پارلمان‌های خود بورژوازی غرب چیزی برای پنهان کردن ندارند, و اینکه برخلاف حکومت‌های غربی که با سوسیالیسم آ‌نهم در یک چنین منطقه استراتژیکی مشکل خواهند داشت اما مردم غرب مشکل نخواهند داشت بلکه اهدافشان را در این جامعه قابل تحقّق خواهند دید و اگر ما بتوانیم با سیاست‌های نشان دهیم که ما نمیخواهیم با حکومت‌های شما یعنی‌ حکومت‌های غربی خصومت ورزیم و بتوانیم عالیترین مدنیّت غربی را در این جامعه پیاده کنیم آنوقت مردم غرب را هم پشت حکومت سوسیالیستی مان خواهیم داشت, و اینکه از همان اول ترانسپورت را مجانی‌ می‌کنیم و نیاز‌های اصلی‌ مردم را از دست بازار در می‌آوریم و سعی‌ می‌کنیم که در خرید تکنولوژی سد و مانع برویمان ایجاد نکنند و ما را با تحریم اقتصادی مواجه نکنند, و اینکه سه میلیون ایرانی خارج را در اتحاد و همبستگی‌ با مردم جامعه و طبقه کارگر باید به پیش بریم، همه و همه متن‌هایی ارزنده ایی از آن سخنرانی اند که روی چنین جنبه‌های تحلیلی سیاسی قضیه میتوان بعنوان جوانب مثبت و قابل استفاده طبقه کارگر و حزب پیش تازش آنهم در یک انقلاب سوسیالیستی و امکان پیروزی سوسیالیسم و نه کمونیسم مورد توجه و تاکید قرار داد

**********************************************
تناقضات مهم مربوط به عبارت کمونیسم کارگری، و نیز آزادی برابری حکومت کارگری

اولا درد اصلی‌ طبقه کارگر بعد از پیروزی نیمه کاره انقلاب لنینی و به شکست کشیدن سوسیالیسم, حتا با وجود حملاتی که بورژوازی بازار آزاد در جریان فروریزی بلوک شرق نسبت به کمونیسم و مارکس و لنین براه انداخته بوده و مجسمه لنین و پوستر‌های مارکس را به زیر می‌کشیدند احیای کمونیسم نبوده که منصور حکمت چنان مبانی و تحلیلی را ارائه کرده بود و آنهم با این درجه از خود بزرگ بینی‌ که میگفت اگر خود مارکس هم الان زنده بود مانیفیست کمونیست را خط میزد و می‌نوشت مانیفیست کمونیسم, بلکه درد اصلی‌ طبقه کارگر ادامه دادن مبارزه ‌اش از همانجایی بوده که مانده بود یعنی‌ سوسیالیسم کارگری. تا اینجا بنظر من سانتریسم خود بزرگ بینانه خرده بورژوزی و انقلابی گری چپ روانه این قشر میانی نظام سر مایه عرض اندام سیاسی خود را نشان داده است که در نهایت, مناسبات بین کمونیسم و کارگری بودن قضیه را هم بنا به همان فلسفه همه باهم بودنش مخلوط کرده است

تناقض دوم هم اینکه کمونیسم یا آزادی برابری به یک معناست، و حکومت کارگری یا کارگری بودن سیستم هم به یک معنی‌ دیگر است و تحقّق پراتیکی و همه جانبه فرایند دوم است که آنهم در صورت ساخته شدن شرایط امکان پذیریش و در صورت رهبری حزبیت یافته و پردرایتش تازه میتواند اوضاع سیاسی را به جایی‌ برساند که شرایط شکل گیری بند اول قضیه یعنی‌ کمونیسم یا آزادی برابری مهیا شود. با این حساب زمانی‌ که این دو را با هم ترکیب می‌کنیم یعنی‌ از نظر زمانی‌ دو فرایند با فاصله و پشت سرهم را بیکباره به هم اجین می‌کنیم و آنوقت درابتدایی‌ترین شکلش از نظر فلسفی‌ عجول اندیشی‌ و سطحی نگری خرده بورژوازی را منعکس می‌کنیم صرفاً یک مخلوط کردن دیگر و یک التقاط دیگری ارائه می‌کنیم. درواقع منصور حکمت بنا به دور شدن و جدا شدن بیش از بیش از طبقه کارگر در تحمل مبارزه طولانی و دور اندیشانه اش کم میاورد و دو پدیده را که اولی‌ یعنی‌ کمونیسم یا (آزادی و برابری) که از دل‌ پدیده دوم هست که حاصل میشود یعنی‌ از فرایند دیکتاتوری پرولتاریا و حکومت کارگری هست که به نتیجه می‌رسد در یک کاسه میریزد و بطور یکجا و همزمان ارائه می‌کند. از وجه فلسفی‌ قضیه نیز رابطه دیالکتیکی این دو فرایند تاریخی را که بدنبال هم زنجیر خواهند شد یعنی‌ مبارزات سوسیالیستی و رسیدن به کمونیسم و یا آزادی برابری حکومت کارگری نیز که مارکس برای حل یک چنین معمای سیاسی طبقاتی فوق العاده غامض و پیچیده و کت و کلفتی‌ با تقسیم دو فاز بالایی و پایینی یعنی‌ سوسیالیسم و کمونیسم اش بوده که ایفای کلام کرده است, و لنین و حزبش هم با آنهمه همّت و اراده پولادینشان در سازماندهی طبقه کارگر و پیروزی پراهمیت و نیمه کاریشان بازهم این تجربه را برای منصور حکمت‌ها بجا گذارده اند که در مهندسی سیاسی و رهبری پروسه مبارزات سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا بس فکر شده تر و همه جانه به تر عرض اندام کنند و با متد درستی‌ این دو پدیده را بهم ارتباط دهند بویژه از این زاویه که اگرچه کمونیسم از دل‌ سوسیالیسم و حکومت کارگری نشو و نما خواهد یافت و یا اگر چه آزادی و برابری از دل‌ یک حکومت کارگری ممکن خواهد شد اما اساساً از نظر تکوین حرکت دیالکتیکیش یعنی‌ شکل‌گیری شرایط کمونیسم یا آزادی و برابری صد و هشتاد درجه متفاوت از دوران‌های کلّ پروسه طبقاتی پیشینش یعنی‌ نسبت به برده داری و فئودالی و سرمایه داری حساب میشود و بعوض عجول اندیشی‌ و درهمریختگی قضیه, برای تحقّق سالم و اصولی یکچنین تحول فوق العاده مهمی‌ قطعا پرحوصله‌ترین و پرملاحظه‌ترین و پخته‌ترین تسلط از ماتریالیسم پراتیک و ماتریالیسم دیالکتیک کلّ مقوله ماتریالیسم تاریخی ضروری میباشد

به عبارت دیگر اگر از دل‌ مناسبات تولیدی برده داری نیروی مولده نوینی و طبقه استثمارگر نوینتری ساخته میشود و یا اگر از دل‌ مناسبات فئودالی نیروی مولدی بنام طبقه کارگر و استثمار کننده ایی بنام بورژوازی عرض اندام می‌کند و حتا اگر از دل‌ همین مناسبات بورژوایی پدیده ایی به نام حزب طبقه کارگر شکل می‌گیرد و طبقه کارگر را از یک طبقه ایی در خود و در دسترس بورژوازی به پدیده ایی برای خود و انقلاب کننده و مسلط بر بورژوازی و برهم زننده نظام بورژوازی بدل می‌کند اما این کمونیسم اگرچه از نظر تاریخی بر بستر همین روند تدریج و جهش یابنده مبارزه طبقاتی نشو و نما می‌یابد اما از وجه دیگر تاریخیش بطور کلی‌ کیفیتا متفاوت از کلّ دوران های تاریخ طبقاتی حساب میشود، و اینجاست که درک دیالکتیکی قضیه در این دو کلمه و این مضمون (کمونیسم) و یا این مضمون (آزادی برابری) بطور دو وجهی نادرست شناخته شده و ارائه میگردد. اگر این دو واژه را پس و پیش میکردیم و بصورت حکومت کارگری و آزادی برابری، و یا بصورت (کارگری و کمونیسم)، فرموله میکردیم، در آنصورت در یک چنین ترکیبی از مفاهیم, لااقل میتوانستیم با افزودن کلمه (برای) در وسط این دو مفهوم, یک عبارت درستی‌ را ارائه کنیم، یعنی‌ بگوئیم حکومت کارگری برای آزادی و برابری و نیز بگوئیم کارگری و یا سیستیم کارگری برای کمونیسم ********************************************
تناقضات مهم در درک از انقلاب

بنا به ماتریالیسم تاریخی مارکس، دگرگونی از یک مناسباتی به مناسبات دورانی دیگر از طریق یک انقلابی اجتماعی شکل میگرفته که قدرت سیاسی از دست طبقه ایی خارج و به دست طبقه دیگر میا‌فتد و برای پروسه انجام این پدیده هم یعنی‌ تحقّق واقعی هر انقلابی هم یک دوره گذار انقلابی مشخصی انجام میگرفته و برقرار بوده است. آخرین مورد از این دست انقلابات در روسیه تزاری رخ داده که از شانس لنین و پیچیده گی‌‌‌های رهبری او بموزات انقلاب کارگری, انقلاب بورژوایی روسیه برهبری کرنسکی بوده که حکومت تزار را که مناسبات فئودالی را نمایندگی می‌کرده است بسر انجام رساند و بقول لنین اندازه نوک سوزنی عدول از اصول مارکسی در این موازی پیش بردن انقلاب کارگری با انقلاب بورژوایی انجام نگرفته بود. و آخرین و اولین مورد مشخص از این دوره‌های گذار نیز بازهم در همان روسیه شکل گرفته بوده که اینبار از پیچیده گی‌‌ خاصی هم برخوردار بوده به این معنی‌ که طبقه کارگر روسیه برهبری حزب بلشویک و درایت‌های فوق العاده لنین با فاصله‌های زمانی‌ کمتری توانست با نیروی قهری و مسلحانه اش و سرنگونی هر دو مورد مشخصش و کسب قدرت سیاسی چه از دست تزار و چه از دست بورژوازی لیبرال موفق به برقراری دولت دور انقلابی یعنی‌ دیکتاتورتی سیاسی حکومتی خود شود و مقاومت بورژوازی را عقب راند

من فهمیدن این قسمت را مدیون منصور حکمت و یارانش هستم و هر اشکال و انحرافی هم که در این فهم حاصل شده مشخصم بوده باشد باید اعتراف کنم که تا اینجا همینقدر درک و شناخت پیدا کرده ام,و قبل او هم مدیون حزب بلشویک و همت هرکولی شخص لنینم آنهم در بستر کلّ جنگندگی طبقه کارگر روسیه یعنی‌ مدیون طبقه کارگر آن انقلابم, و قبل از آنها هم مدیون انقلاب و کمون پاریس و مارکس و انگلس بویژه مدیون شخص مارکس هستم و اما برگردیم سر اصل مطلب این نوشته

اکنون آیا بکار بردن عبارت انقلاب زنانه توسط منصور حکمت که از دید من تکامل تئوریک و نظر سیاسی‌ خود را در فقدان منصور حکمت در شعار انقلاب انسانی‌ حزب کمونیست کارگری و حمید تقوایی که منهم کادری از این حزب بوده ام نشان داد آیا یک تناقض آشکار جریان منصور حکمت حول تعریف از انقلاب نیست؟

و بطریق اولی آیا انقلاب خواندن خیزش انقلابی هشتاد و هشت که منهم اگرچه از آن حزب کنار گذاشته شده بودم ولی‌ همچنان تا آخرین نوشته‌ام که در سایت آزادی بیان منعکش شده بوده با همین درک در پمپاژ چنین تحلیل‌ها و درک غیر مارکسیستی سهیم بوده‌ام, همچنین انقلاب خواندن خیزش‌های نتیجه بخش ترش در مصر و تونس و از آن پر رنگ‌تر و پرانحراف تر هم در خیزش‌های مردم لیبی‌ و سوریه بمفهوم سیاسی طبقاتیش سانتریسم و خود مرکزبینی‌ چپ نمایانه و انقلابی گری خرده بورژوازی را نمیرساند؟

و آنوقت با انقلاب خواندن از یکطرف و شرکت نکردن در پراتیک رهبری آن و کشاندن مردم بصحنه جنگ خیابانی آنه‌م بی‌ سلاح در قبال نیروی قهر به تمام معنی‌ بورژوازی و تنها گذاردن‌شان در سرکوب بورژوازی, بی‌ ربط به سانتریسم اپورتنیستی هست؟

و در اینجا همانطوری که در بالا جا به جا سهم و شراکت سیاسی طبقاتی خودم را در این همراهی و فعال بودن با جریان غیر کمونیستی و غیر کارگری نشان دادم در ادامه حرکت مبارزه نیز آنچه که باید تمییز و مشخص کنم این هست که با چوب کمونیست کارگری بعد از خیزش و بعد از اخراج خودم شخص خودم را نزنم و بقول معروفش تر را به پای خشک نسوزانم و بگویم که حداقل من همانقدری که انقلاب ارزیابی کرده بودم و حزب کمونیست کارگری را هم رهبری کننده آن انقلاب شناخته و شناسنده بوده‌ام در دمدمای انقلاب کتباً و شفاها به اصغر کریمی‌ و رهبری حزب رسانده بودم که اسم ناصر احمدی یعنی‌ مرا در اول لیست اکیپی که به جامعه خواهید فرستاد قید کنید و هرگز هم بفکرم نمی‌رسید که صرفاً از دور و از کانال جدید و نشریاتشان حمایت کنند و چنان کنند, وگرنه‌ خودم را به زمین و آسمان هم که بوده میزدم و به تنهایی هم که شده بود این درک مشخص‌م را پراتیک می‌کردم همانطوری که در مقطع انتخابات اخیر رژم نیز با جا گذاشتنم به احتمال بالای نود درصد به یک خیزش و انقلاب عظیمتری پیشاپیش, هم برنامه و نقشه اقدام سیاس‌م را از طریق آن پلاتفرم سیاسیم اعلام کرده بودم و هم شخصا تمام یراق آماده به چنین حرکتی به سوی جامعه انقلابی بودم, و چه در آن خیزش هشتاد و هشت و چه در صورت وقوع این مورد چهار سال بعدش شرکت می‌کردم و سرنوشت خودم را به سرنوشت توده‌‌های انقلابی گره میزدم و آخرین توانم را در سمت و سو دادن صحیحتر مردم انقلابی بکار میبستم و در صورت سلامت جان بدر بردنم نیز به احتمال زیاد وارد شبکه‌های زیستی‌ اقتصادی سیاسی طبقه کارگر میشدم. با اینحساب میخواهم صف خودم را در این نقد سیاسی طبقاتی گرایش سانتریستی و انقلابی گری خورده بورژوایی خودم را از گرایش سانتریستی اپورتنیستیش جدا کنم و از هم تمییز دهم

و اما یک نکته هم پیرامون این بحث انقلاب مانده است بگویم که بنا به این تعریف‌های بالا اکنون خودم در تناقض و ابهامم که روی چه حسابی‌ طبقه کارگر قیام کرده پنجاه و هفت را که نه حزب رهبری کننده ایی بوده و نه قدرت سیاسی از بورژوازی بدست طبقه کارگر افتاد همچنان انقلاب میخوانیم و اساساً چه تفاوتی با خیزش انقلابی مردم مصر و تونس بوده که آنها نیز توانستند و بویژه مصرش که توانسته دو بار حکومت هم شاه و هم شیخش را براندازد؟

******************************************************************
تناقض و التقاط مهم در برنامه یک دنیای بهتر

در این رابطه پیشاپیش اعلام می‌کنم که ضعیفم و هنوز بجز در مورد مهم و مشخص اعدام چیزی برای گفتن ندارم. و اما در همین مورد اگرچه معتقدم منصور حکمت تعریف‌های نوینی برای اولین بار در چپ ایران از پدیده اعدام ارائه کرده است اما همین بطور مطلق و عام از برچیدن اعدام حرف زدنش تناقض بین یک گرایش اومانیستی از نوع غربیش با گرایش سوسیالیستی از نوع لنینی اش را بجا میگذارد بدین معنی‌ که پیشاپیش برداشت انسانی‌ خود را بازهم از منظر خرده بورژوازی سازش کار و محافظه کار و خوف از یک مبارزه مسلحانه جنگنده و قاطعانه طبقه کارگر نشان میدهد, که در همان دوره گذار دیکتاتوری پرولتاریا بنا به تاکید خود منصور حکمت سرکوب مقاومت بورژوازی را به پیش خواهد برد. طبقه کارگر در انقلاب طبعاً با اعدام انقلابی در عرصه‌های خیابانی مبارزه و در دادگاه‌های انقلابیش ضرورت برچیدن اعدام و هر آزار و شکنجه را برای دوره برقراری کامل سوسیالیسم ممکن خواهد کرد و به بیان معکوسش هرگونه سیاست بمفهوم متانت سیاسی و مدنیّت در بدست آوردن دل‌ بشریت متمدن آنهم از نوع غربیش چیزی جز سازش و مماشات با بورژوزی غربی و هر بورژوزی از نوع فیدل کاسترویی و دیگرش نخواهد بود و چیزی جز تزریق تمایلات انسانی‌ این طبقه به طبقه کارگر انقلاب کرده و همبسته جهانیش و باقی گذاردن عصبیت‌های امروزی به فردای بشریت معنی‌ نخواهد داد

من در عین حال که گفتم چندان مسلط به این التقاط و عملکرد سانتریسم در جزئیات برنامه یک دنیای بهتر نیستم اما جا میگذارم که قطعات زیادی از آن برنامه نشانگر درایت‌های مارکسیستی طبقه کارگر باشد که در بیان منصور حکمت منعکس شده است
*****************************************************************

تناقض مهم در پدیده اسلام سیاسی بجای بورژوازی اسلامی

از دید من یکبار دیگر مخلوط کردن جایگاه دوران ماقبل سرمایه داری با سرمایه داری و بهم مخلوط کردن ماتریالیسم تاریخی در این رابطه در کلام سیاسی منصور حکمت و حزبش اینجور بروز یافته که با مبنا قرار دادن دوره ایی که روحانیت کلیسا بعنوان سلاطین مذهبی‌ فئودالی و مناسبات ارباب رعیتی در قدرت سیاسی بودند به جامعه سرمایه داری نگاه می‌کند و به همان متد هیجانی و عرضه کردن مفاهیمی که نوین و بدیع باشد و جلب توجه کند و صف ما را از صف دیگر رقیبان چپ مان پررن‌گتر جدا کند و مثل چل چراغ‌های هتل‌ها و شرکت‌ها و تبلیغات جلب توجه کننده و نوین حالت ویژه و خاصی به سانتریسم و مرکز ثقل بودن مارکسیسم ما دهد، بله بنظرم اینجا هم با همان متد, اتفاقا برخلاف متد صاف و پوست کنده و روشن و سلیس دوره انقلاب که “بورژوازی اسلامی” را که اتفاقا در شرایط انقلابی پنجاه هفت که طبقه کارگر مشت محکم پراتیک انقلابیش را و مهر تعیین کننده سیاسیش را بر کله و قلب بورژوازی کوبیده بود و منصور حکمت و یارانش هم تحلیل‌ها و دید مارکسیستی و علمی‌ از بورژوزی اسلامی خمینی ارائه کرده بودند اما با متحول شدن ترازوی توازن قوا و پیشروی بورژوازی و پسروی پرولتاریا, و آلوده شدن جنبش کارگری به تفرقه و انحرافات مختلف و پراکندگی و مبارزات سطحی محدود, آنوقت برخلاف مارکس و انگلس و لنین که در چنین دوره‌ها نیز آن عمق اندیشی‌ و صلابت سیاسی نظری خود را حفظ می‌کرده اند اما منصور حکمت دچار خلل‌های اساسی‌ در این بخش از فعالیت‌های تحلیلی و نظر‌ی میگردد. یک کمونیست زمانی‌ که کلمه و واژه ایی را انتخاب می‌کند و جلوی روی طبقه کارگر میگذارد آنوقت طبقه کارگر در همان نگاه اول باید بتواند صحت و درستی‌ آن کلمه و آن عبارت و آن ایده را با شرایط عینی خود منطبق ببیند و سریعاً بچنگ آرد. عبارت “اسلام سیاسی” هیچ کوچکترین ربطی‌ به مفاهیم بورژوایی نداشته است و آیا رهبران کارگری بویژه توده‌ کارگر با شنیدن و دیدن این دو کلمه هیچ تصور طبقاتی مشخصی میتوانستند از بورژوایی و اهل استثمار بودن آن داشته باشند؟ در صورتی که دو واژه “بورژوزی اسلامی” بتمام معنی‌ رساننده قضیه کار و سرمایه بوده، حال اینکه ویژه گی‌‌‌های این بورژوازی چه میباشد و تندی و کندی و زمختی و لطیفی ‌ش تا چه حد و چگونه است مثل همان بخش بندی به بورژوازی لیبرال اهل دموکراسی و بورژوازی ناسیونالیست چینی‌ و روسی و وطنی و غیره, این “بورژوازی اسلامی” را هم بنحو ذره پردازی شده و ساده فهم شونده ایی میتوان جلوی روی طبقه کارگر گذارد و زندگانی‌ بسیار درهم پیچیده و غیر قابل تحملش را با این تحلیل‌های غامض و پیچیده و انحرافی آنهم بموزارت پیچیده کردن پدیده سرراست حزب پیشتاز طبقه کارگر به حزب کمونیست کارگری و به مقولاتی مثل “حزب و جامعه” و “حزب و طبقه کارگر”` و ” حزب و قدرت سیاسی” و انقلاب کارگری و انقلاب زنانه و غیره و غیره بیش از بیش پیچیده نکرد و پیشروی جنبش کارگری و تحرک سیاسی رهبران کارگری این طبقه را که مسئولیت فوق العاده خطیر و بسیار بزرگ و سنگینی‌ در ساختن حزب پیشتازشان پیش روی دارند با این ترافیک سازی‌های نظر‌ی, و با غامض قابل فهم کردن مفاهیم, و سخت بودن راست و روست کردنشان, آنهم با این زمان و فرصت‌ها و شرایط اقتصادی و امنیتی که برای جلسهٔ گذاردن و حل بحث کردن هایشان جلوی روی خود و خانواده‌هایشان دارند بیش از بیش با مشکل مواجه نکرد

این مجموعه موارد نقد و بررسی شده‌ام در این نوشته آخرین توان امروزی من بوده و به احتمال زیاد موارد مهم دیگری هم بوده که از قلم افتاده و در فرصت‌های دیگری به آنها میپردازم. در پایان کلامم یکبار دیگر تاکید می‌کنم که من و امثال من بدون پیوستن به جریان مارکسیستی و مبارزه متشکل در این بستر آنهم به سمت تشکیل حزب پیشتاز انقلابی طبقه کارگر, که من جریان و تشکل مارکسیسیم انقلابی را انتخاب می‌کنم بهیچ وجه نمی‌توانم و نمیتوانیم بدون قرار گرفتن در چنین بستر پراتیکی و نظر‌ی و نقد و نقادی‌های گسترده و عمیقتر, از فرایند سیاسی گذشته مملو از انحراف و ضعف و کم و کاستی مان نجات یابیم و بعنوان نیروی تاثیر گذار صحیحی در پیش روی برای انقلاب سوسیالیستی قدم‌های جدی و مسئولانه برداریم

*****************************************************************
پنج – از حزب کمونیست کارگری برای من چه ماند؟

از سلسله بحث‌های لنین و لنینیسم و تفاوتش با بلشویسم به کلام کورش مدرسی بسیار قدردانم

از بحث “اخلاقیات” و بحث ” مذهب` حمید تقوایی و دفاعیاتشان از لنین که بنظرم در جواب انتقادات سعید صالحی نیا به لنین بود که در سالهای پیش که لنین را در کانتکست شرایط انقلابی میگذاشتند و بررسی و دفاع میکردند همینطور

از بحث‌های ارائه شده آذر ماجدی پیرامون جایگاه زن در ادبیات مارکسیسم و لنینیسم و جنبش سوسیالیستی و انقلاب کارگری همچنین از توضیحات ادامه دار‌شان در برنامه “از نزدیک و خصوصی” کانال جدید و ارائه جزئیات بیشتری از منصور حکمت همینطور بسیار قدردانم

از خود کیوان جاوید نیز بخاطر پیش بردن همین برنامه‌ها و معرفی دانه به دانه کادر‌های حزب بویژه پیرامون منصور حکمت همینطور بسیار قدردانم

از سهیلا شریفی بخاطر جمع آوری مطالبی‌ از منصور حکمت همینطور بسیار قدردانم

از ایرج فرزاد، داریوش نیکنام، عبدالله شریفی، غفار غلام ویسی و دنیس آزاد باشد در جمع آوری و پیاده کردن دست نوشته‌های منصور حکمت نیز بسیار قدردانم و کلا همه فعالینی که در پیاده کردن سخنرانیهای منصور حکمت و لنین و مارکس کارهایی در دسترس ما گذارده بودند همینطور بسیار قدردانم

از زحمات و جانفشانی‌های مینا احدی برای زندانیان اعدامی بویژه کبری رحمانپور که تازگی‌ها رنگ آزادی را در کنار خانواده ا‌ش یک بار دیگر دید بسیار قدردانم

و از منصور حکمت هم که بحد ممکن تجزیه تحلیلم را ارائه کردم که برایم چه مانده است بویژه اینکه متد نقد و نقادی نظر‌یش در شناساندن مارکس و انگلس و لنین و داستان ارزش اضافی و صلابت تاریخی مبارزاتی طبقه کارگر آن ماتریال نشو و نما یافته از دوره کودکیم را که همواره مشتاق شربت سینه و گلو درد و آن شیرینی‌ ایی که در ورایش, اتم‌های ضّد ویروسش را به بدن میرساند و سلامتی‌ جسمی‌ را باز تولید میکرد، بله آن ماتریال درمان دوستی به روش علمی‌‌ام را که بهمت علم و تکنولوژی با نوک تیز یک سرنگ و سوزنی بویژه با ملاحضه پرستارانه اش واکسنی تزریق میشد و من و همبازیان کودکی و همنوعانم را از دوباره بهبود میبخشید و مرا به علم و تکنیک انسانی‌ و به پرستاران زحمت کش علاقمند میکرد, و بمرور رشد نوجوانی و جوانی‌ و انقلاب پنجاه و هفت و آشنا شدنم با مارکسیسیم هم که عاشق آن ضرب والمثل یک جوالدوز بخود و یک سوزان بدیگری شده بودم، بله متد نقادی منصور حکمت این ماتریال مقدماتی مرا بنحو گسترده و عمیقش پرورش داد و بیادگار گذاشت

آیا خود منصور حکمت هم به مارکس زمانه بودن خود باور داشت؟
بله خود او نیز در بخشی از مباحث کمونیسم کارگری بنحو غیرمستقیم و آشکاری این باور را رسانده است******************************************************************

یکبار دیگر با تشکر صمیمانه از نقد و نقادی‌های علیرضا بیانی‌ که دستشان را بگرمی میفشارم و به امید تشکیل حزب پیشتاز طبقه کارگر و آزادی زندانیان سیاسی بویژه رهبران کارگری و قدردانی‌ بسیار گرم و صمیمانه بویژه از محمود صالحی و کمیته‌های دفاع از رضا شهابی ها

ناصر احمدی ۱۳ ، ۰۷ ، ۲۰۱۳
nahmadi100@yahoo.com