لنین و لنینیسم(بخش ۴)

باز هم توضیح ضروری :

پیداست که به چالش کشیدن ِ تفکری که عادت کرده و دیگران را عادت داده مارکس و مارکسیسم را در قالب ِ بینش ِ مستبدانه و سنگواره ای ِ ارباب رعیتی ِ او ، که برآمده از منافع ِ خصوصی – فرقه ای ِ همان بینش ِ فرمانفرماست بشناسند ، کار ساده ای نیست . کاری که به تعبیر اغراق آمیز و منفعلانه ی دوستی « با دم ِ شیر بازی کردن است . » .

این تفکر ِ فرمانفرما که خود را نه آموزگار و راهنمای طبقه ی کارگر برای خود سازماندهی و خود رهایی بخشی از هرگونه اسارت ِ جسمی و فکری ، بلکه صاحب منصب و کارفرمای « توده ها » می انگارد ، ده ها سال است در شکل های مختلف بر جنبش های موسوم به کمونیستی و کارگری در سرمایه داری های کم بنیه به لحاظ نیروهای مولده ، از جمله ایران حاکم است و توانسته با بیرون راندن ِ جهان بینی ِ مدرن و « شیک پوش » پرولتاریایی ، جهان نگری ِ عقب مانده  و ژنده پوش ِ دهقانی – روستایی را وارد ِ گفتمان ِ سیاسی و ایدئولوژیک ِ دوران ِ معاصر از ١٩٠٠ به این سو نماید .

خصوصیت اصلی ِ این تفکر ، همچنان که از ماهیت ِ ارباب منشانه اش پیداست ، فقدان منطق ِ علمی – اگر چه منطق علمی را برای سرکوب و ساکت کردن دگراندیشان هم به کار می گیرد –  ، زورگویی  و القای تعصب و احساساتی گری ِ شریعت گونه به « پیروان » خویش است .

مشخصه ای که در کامنت هایی که بر این بررسی نوشته می شوند کاملا ً هویدا و قابل شناسایی است .

اگر قرار بود مارکسیسم با توپ و تشر و ادعاهای بی پایه و غیر علمی جا خالی کند ، اکنون نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان .

تکرار این درخواست و پیشنهاد ضرری ندارد : کسانی که بر این نوشتار نقد و نظری دارند ، به جای « شعارنویسی » و کلی گویی های بی ربط با موضوع و احساساتی ، به آن پاسخ مستند و مستدل بدهند و آن را در معرض ِ دید و قضاوت قرار دهند ، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید .

٭٭٭

انقلاب از وجه خاص و مشخص ( انقلاب سوسیالیستی ) :

در این تعریف ، چنانچه خواهیم دید ، مارکس ، نخست آنچه را که لنین به عصر امپریالیسم یا « عصر پسا مارکس » نسبت می دهد – آنچه را مارکس درباره اش « اظهار نظر نکرده » چه باید گفت جز عصر ِ پسا مارکس ؟! – یعنی تمرکز سرمایه ها و انحصاری شدن ِ تولید را با دقت ِ علوم طبیعی توضیح می دهد ، و سپس به توضیح انقلاب پرولتاریایی می پردازد :

« به محض آنکه کارگران به پرولتاریا ، و ابزار کارشان به سرمایه تبدیل شدند ، به محض آنکه شیوه ی سرمایه داری ِ تولید روی پاهای خودش ایستاد ، آنگاه اجتماعی شدن ِ باز هم بیشتر کار و دگرگونی ِ باز هم بیشتر زمین و دیگر وسایل کار به صورت بهره کشی ِ اجتماعی و بنابراین به صورت وسایل تولید جمعی و از این رو سلب مالکیت مالکان خصوصی شکل جدیدی به خود می گیرد . اکنون آنکه سلب ِ مالکیت می شود ، دیگر نه کارگری که برای خود کار می کند ، بلکه سرمایه داری است که بسیاری از کارگران را استثمار می کند . این سلب مالکیت همراه است با کارکرد و قوانین ِ ذاتی ِ خود ِ سرمایه داری از راه ِ تمرکز سرمایه ها . هر سرمایه دار همواره بسیاری دیگر از سرمایه داران را به نابودی می کشد . پابه پای این تمرکز ، این سلب مالکیت از بسیاری سرمایه دار به وسیله ی تنی چند از آنان به شکل ِ همکاری فرایند کار به مقیاسی گسترده تر و کاربرد آگاهانه ی دانش … درگیری ِ همه ی ملت ها در شبکه ی بازار ِ جهانی و توام با این ، خصلت ِ بین المللی نظام سرمایه داری تکامل می یابد .

همراه با کاهش روزافزون شمار سرمایه داران کلان که تمامی ِ مزایای این فرایند ِ دگرگونی را غصب کرده و به انحصار خود در می آورند ، حجم فقر ، فشار ، بندگی ، فساد و استثمار نیز فزونی می گیرد . اما ، در عین حال شورش ِ طبقه ی کارگر ، طبقه ای که شمار آن روزافزون است پیوسته شدت می یابد و مکانیسم ِ فرایند ِتولید سرمایه داری خود آنان را به متحد شدن و سازمان یافتن می کشاند . انحصار ِ سرمایه برای شیوه ی تولیدی که خود با آن و زیر ِ تاٴثیر ِ آن شکوفا شده ، به صورت ِ مانعی عرض ِ اندام می کند . تمرکز وسایل ِ تولید و اجتماعی شدن ِ کار به نقطه ای می رسد که دیگر با پوسته ی سرمایه داری خود سازگار نیست . این پوسته می ترکد . ناقوس ِ مرگ ِ مالکیت ِ خصوصی ِ سرمایه داری به صدا در می آید . از سلب مالکیت کنندگان سلب ِ مالکیت می شود . » ( گزیده ی نوشته های کارل مارکس . ترجمه ی : پرویز بابایی . ص. ١٧٧-١٧۶ ) .

کل ِ گروند ریسه و سرمایه ، بحث درباره ی پیدایش ، بالندگی ، توسعه و تکامل ، جهانی شدن و انحصاری شدن ِ نظام سرمایه به طرز ناموزون ، وسپس نابودی ِ آن براثر همستیزی ِ کار و سرمایه ، ابتدا در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری است . این ، قانون ِ عام ِ سیستم سرمایه داری و گذار آن به سوسیالیسم است ، و به دلیل ِ عام بودن و جهانشمولی اش هیچ تبصره و الحاقیه و استثنایی هم ندارد .

لنین با حذف ِ تضاد کار و سرمایه و همستیزی دو طبقه ی اصلی ِ نظام ِ سرمایه در جهان ، تقریبا ً دوسوم ِ جمعیت ِ جهان ، و مقدم بر همه روسیه را از شمول این قانون مستثنا نمود .

با این حذف و استثناء ، لنین قانون ِ اساسی انقلاب در عصر سرمایه داری ، یعنی در واقع پایه و بنیاد انقلاب سوسیالیستی ، و یعنی خود ِ مارکسیسم و مبارزه ی طبقاتی را از تاریخ تحولات اجتماعی جدا و حذف نمود .

در « دولت و انقلاب » ( ١٩١٧ ) ، ضمن نقل قولی از انگلس درباره ی انقلاب ، آشکارا گفته ی انگلس را تحریف و مضمون آن را دگرگونه می سازد تا آن را با نظر خویش منطبق نماید .

در آنجا از قول انگلس می نویسد : « آیا این آقایان [ آنارشیست ها ] هیچ گاه انقلاب دیده اند ؟ انقلاب بدون شک با مقتدرترین چیزهای ممکنه است . انقلاب عملی است که در آن ، بخشی از اهالی به وسیله ی تفنگ ، سرنیزه ، توپ ، یعنی با وسایل فوق العاده مقتدری اراده ی خود را به بخش دیگر تحمیل می نماید و حزب پیروزمند بالضروره مجبور است سیادت خود را به وسیله ی آن حس رعبی که اسلحه ی وی در دل های مرتجعین ایجاد می کند ، حفظ نماید . اگر کمون پاریس در مقابل بورژوازی به اقتدار مردم مسلح تکیه نمی نمود ، مگر ممکن بود عمرش از یک روز تجاوز کند ؟ » ( مجموعه آثار لنین . ترجمه ی پورهرمزان . ص. ٧٣۵ ) .

این ، نقل قولی است از انگلس علیه آنارشیست ها و بلانکیست ها در خصوص ِ کمون پاریس . انگلس در نامه به کارلو ترزاگی چنین نوشت : « من چیزی مقتدرانه تر از انقلاب نمی شناسم . هنگامی که انقلابیون با بمب و گلوله و تفنگ علیه دشمن می جنگند به نظر من یک اقدام مقتدرانه صورت می دهند . اگر در کمون پاریس تا حدودی تمرکز اقتدار وجود داشت ، در این صورت می توانست بر بورژوازی پیروز شود . کمبود اقتدار و مرکزیت بود که منجر به نابودی ِ کمون شد . » ( جنگ ِ داخلی در فرانسه : کمون پاریس . ترجمه ی فارسی جلد سفید . ص. ١٠۴ ) . این همان عبارتی است که انگلس گفته و لنین آن را به شکل ِ دیگری نقل کرده است . عبارت های : « بخشی از اهالی » و : « حزب ِ پیروزمند » را لنین وارد گزاره ی انگلس نموده تا آن را کاملا ً لنینیستی ، یعنی منطبق بر « عصر امپریالیسم » نماید . برای فهم ِ عمیق تر ِ موضوع باید کمون ِ پاریس را از دیدگاه مارکس و انگلس ، و سپس لنین بیش تر و دقیق تر واکاوی نماییم ، تا با دو نگرش و دو نظریه ی متفاوت بیش تر آشنا شویم .

در مطالعه ی کمون ِ پاریس از دیدگاه ِ مارکس و انگلس است که ما با اختلاف ِ نظر آنها با لنین درباره ی انقلاب و نیرو یا نیروهای تعیین کننده ی مسیر و سرنوشت انقلاب در دوران معاصر پی می بریم ، و خواهیم دید که نه مارکس و نه انگلس در هیچ جا عبارت و جمله ی گنگ و نامشخص ِ « اهالی » ، و « حزب پیروزمند » به کار نبرده ، وبلکه همه جا به طور مشخص از طبقه ی کارگر و کمون ، به معنای طبقه ی کارگر رزمنده ای که در برابر بورژوازی ایستاد، اما به دلایلی ، که مهم ترین شان نفوذ تفکر و عملکرد فرقه گرایانه و غیر ِ پرولتری ِ آنارشیست ها و بلانکیست ها – یعنی همفکران ِ « حزب پیروزمند » ! – بر بخشی از کارگران بود ناکام ماند ، سخن می گویند

در پاریس ١٨٧١ ، ما از جهاتی و تا حدودی با شرایط مشابه شرایط ِ روسیه ی ١٩١٧ مواجهیم  . پاریس ،همچون مسکو ، مهم ترین شهر صنعتی و پرجمعیت ترین شهر از لحاظ شمار پرولتاریا نسبت به دیگر شهرها و مناطق بود . اگرچه این تناسب در مجموع در روسیه ی عمدتا ً دهقانی ، وارونه می گردد . یعنی در روسیه ، شکل بندی عمدتا ً دهقانی ، در حالی که در فرانسه ، شکل بندی عمدتا ً پرولتاریایی بود .

 همچون روسیه ی ١٩١٧ ، فرانسه ی ١٨٧١ درگیر جنگ با « امپریالیسم » آلمان ، و پاریس در محاصره ی نیروهای آلمانی بود .

همچون ١٩١٧ که حزب ها و و سازمان های سوسیالیست و غیر سوسیالیست در روسیه بر سر ِ گوشت ِ قربانی ِ انقلاب با یکدیگر جنگ و جدال داشتند – و اصلی ترین دعوای شان یر سر این بود که این گوشت ِ قربانی باید نصیب کدام طبقه و حزب شود – ، در ١٨٧١ پرودونیست ها و بلانکیست ها کمونی را که می توانست و باید تمام فرانسه ی انقلابی را کمونیزه نماید ، با سیاست های فرقه گرایانه و غیر پرولتاریایی خود از درون به شکست کشاندند .

اینها ، شرایط و پارامترهایی است که می توانند و باید دیدگاه ِ لنین یا هر تئوریسین دیگر را با نگرش مارکس و انگلس در خصوص انقلاب و انقلاب پرولتاریایی ، چه به طور عام در جامعه ی انسانی ، و چه به طور خاص در این یا آن جامعه ی معین ، همسو ویکسان سازد .

اگر در ١٨٧١ ، کمون ِ کارگری به دلیل ِ غلبه ی سکتاریسم پرودونی و بلانکیستی بر تفکر و عملکرد آن شکست را پذیرفت ، در ١٩١٧ ، انقلاب ِ چند منظوره ی کارگری – دهقانی ، یا به دلیل ِ تفوق نیروی دهقانی بر آن : دهقانی – کارگری ِ روسیه ، به دلیل ِ غلبه ی سکتاریسم ِ فاقد پرنسیپ طبقاتی ِ واحد از همان ابتدا محکوم به شکست بود . عامل شکست هم ، یکی گرفتن و در هم آمیزی انقلاب های با هدف های متفاوت و تبدیل آن به شرکت سهامی ِ طبقات ، و تقسیم گوشت قربانی میان طبقات با منافع و چشم اندازهای متفاوت بود .

آنچه در پیوند با بحث حاضر اهمیت دارد ، یکی ، ارتباط ِ انترناسیونال به مثابه یک تشکیلات کمونیستی – کارگری با کمون پاریس ، و دیگری موقعیت ِ طبقه ی کارگر در کمون پاریس و انقلاب روسیه است .

انترناسیونال که همزمان با کمون در کشورهای اروپایی و از جمله  در فرانسه فعالیت علنی داشت ، با تمام نفوذش در میان کارگران ِ این کشورها ، نه هرگز خود را لیدر ِ طبقه ی کارگر قلمداد کرد ، و نه به اعضای اش فرمان جهاد و کشتار داد . انترناسیونال ، رویدادهای کمون را کاملا ً زیر نظر داشت و از آن تجربه و درس می آموخت ، تا سپس آن تجربه و درس ِ عملی را تئوریزه نموده و به طبقه ی کارگر ِ جهانی انتقال دهد تا در مبارزات اش با بورژوازی به کار گیرد .

مارکس در مصاحبه با خبرنگار روزنامه ی « ورلد » در پاسخ به پرسش خبرنگار که از او درباره ی شرکت ِ انترناسیونال در کمون پرسیده بود ، گفت : « قیام پاریس به وسیله ی کارگران ِ پاریس صورت گرفته است . طبیعی است که پرکارترین کارگران ، رهبران و مجریان آن باشند . البته فعال ترین کارگران ضمنا ً عضو انترناسیونال نیز هستند ، ولی این به آن معنی نیست که انترناسیونال مسئول ِ اقدامات ِ آنان باشند . در واقع ، انترناسیونال اصولا ً دولت ِ طبقه ی کارگر نیست و بیش تر یک اتحادیه است تا یک اُرگان ِ دستور دهنده .

کارگران در هر کشوری به شیوه ی خاص ِ خود ، برای حل ِ مسایل ِ خود اقدام می کنند . در فرانسه چنین به نظر می رسد که قوانین ِ ستمگرانه ی بی شمار و آنتاگونیسم ِ مرگبار ِ طبقاتی راه حل قهر آمیز را ضروری ساخته باشد . این که آیا چنین راه حلی انتخاب شود یا نه موضوعی است که مربوط به طبقه ی کارگر این کشور است و انترناسیونال به خود اجازه نمی دهد که در این باره (شکل ِ مبارزه) دستور و رهنمود بدهد ، ولی هواداری خود از هر جنبش ِ کارگری را ابراز و در چارچوب مقررات خود به آنها کمک می کند . » ( جنگ داخلی در فرانسه . کمون پاریس . ص. ٩٨-٩٧ فارسی ) .

مارکس در ارزیابی کمون نوشت :« تعبیرهای متنوعی که از کمون شد و برداشت های گوناگونی که هرکس به نفع خود از آن می کند ، ثابت می نماید که کمون یک شکل ِ بسط یابنده است ، در حالی که تمام شکل های پیشین ِ حکومت  به طور قطع اختناقی بوده اند . راز کمون در همین جاست . کمون به طور عمده حکومت ِ طبقه ی کارگر و نتیجه ی جنگ ِ طبقاتی ِ طبقه ی تولید کننده علیه طبقه ی بهره کش بود . کمون آن شکل سیاسی بود که رهایی ِ اقتصادی ِ کار را ممکن می ساخت . این شکل ِ سیاسی بالاخره پیدا شده بود . کمون می باید اهرمی باشد که پایه ی اقتصادی ِ وجود ِ طبقات و بنابر این سلطه ی طبقاتی را ریشه کن سازد .

اگر کمون نماینده ی حقیقی ِ تمام ِ عناصر ِ سالم جامعه ی فرانسه و بنابراین حکومت ِ ملی ِ حقیقی بود ، در عین حال حکومت کارگران به عنوان ِ قهرمانان ِ جسور ِ رهایی کار با خصلتی کاملا ً بین المللی نیز بود . » ( همان. ص. ۶٣-۶١ ).

در اینجا مارکس به دو خصلت  و خصوصیت ِ خاص و عام ِ جنبش ِ انقلابی ِ کمون ، یعنی خصوصیت همزمان ملی و انترناسیونالیستی ِ آن اشاره می کند .دو خصوصیتی که وجه مشترک شان ، سوسیالیستی بودن شان است . این به آن مفهوم است که از زمان مارکس – و کمون – هر انقلاب حقیقی در هر کشوری ، اولا ًاز هر دو خصلت ِ خاص و عام ( ملی و انترناسیونالیستی ) برخوردار است ، و ثانیا ً مسئله ی هر انقلاب ِ حقیقی ، حل تضاد کار و سرمایه و رهایی ِ کار از سلطه ی سرمایه است .

با بر افتادن ِ سلطه ی سرمایه بر کار – به شرط ِ مهیا بودن ِ مقدمات ِ برافتادن ِ سلطه اش – یعنی به شرط ِ شدت ِ آنتاگونیسم ِ طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی ، که آنهم مشروط است به سوسیالیزه بودن حداکثری تولید ، و واپس ماندن ِ مناسبات تولیدی از آن ، و ایجاد اخلال در تولید ِ کاملا ً سوسیالیزه شده ، تمام جامعه ( ملت ) و از جمله دهقانان در کشور سوسیالیستی از زیر سلطه و ستم سرمایه رها می شوند .

این ، آغاز فرایندی است که زنجیروار از یک حلقه ( جامعه و کشور ) به حلقه ی دیگر ، خواه ناخواه بسط و تعمیم خواهد یافت ، و از آنجا که ابتدا مقتدرترین کشورها از زیر هژمونی ِ سرمایه و بورژوازی رها می شوند ، دیگر کشورها و جامعه هاخواه ناخواه – و البته با آسیب ها و خسارت های بسیار کم تر از کشورهای پیشرفته ، و احتمالا ً بدون ِ آسیب و خسارت با روش ِ مسالمت آمیز – به راه سوسیالیسم خواهند افتاد .

با این همه ، پرسشی که از زمان مارکس و انگلس تا کنون مطرح بوده ، این است که : کمونی که از چنان خصلت و خصوصیتی برخوردار بود پس چرا شکست خورد ؟ به بیان دیگر ، با توجه به اقدامات ِ انقلابی و سوسیالیستی ِ کمون ، پرسش این است که : با آنهمه اقدام های بی نظیر نه تنها در فرانسه ، بلکه در جهان ، چه عامل یا عواملی باعث شکست کمون شد ؟

مارکس و انگلس می توانستند همه چیز را به گردن « امپریالیسم » حی و حاضرتا دندان مسلح پشت دروازه های پاریس بیاندازند و خیال همه را از اندیشیدن به واقعیت شکست راحت نمایند . اما چنین کاری نکردند . چرا ؟ چون آنها نه پرودونیست بودند نه بلانکیست که معتقد باشند در یک کشور ِ عقب مانده و با تکیه بر پرولتاریای فقط یک شهر ، و با تکیه بر یک حزب پیشرو می توان سوسیالیسم را بر پا کرد . بر عکس ، اعتقاد داشتند که سوسیالیسم باید پیش از هرجا ، در همان کشورهای امپریالیستی ، یعنی پیشرفته ترین کشورهای صنعتی ، بدون ِ دخالت ِ عملی ِ هیچ گروه یا فرقه یا حزبی – مخصوصا ً که ادعای رهبری هم داشته باشد – روی دهد تا روی پای خود بایستد و دوام بیاورد . رویکردی که به انقلاب روسیه و تفکر حاکم بر آن بیش از فرانسه و کمون صرفا ً کارگری پاریس وارد است و صدق می کند .

ببینید پرودونیسم و بلانکیسم ِ فعال در کمون ، چقدر به لنینیسم ، یعنی « مارکسیسم عصر امپریالیسم » شباهت دارند ، به نقل از مقدمه ی انگلس در ١٨٩١ بر« جنگ داخلی در فرانسه : کمون پاریس » :

« اعضای کمون پاریس عبارت بودند از یک اکثریت ِ بلانکیست که در کمیته ی مرکزی ِ گارد ملی نیز اکثریت داشتند ، و یک اقلیت یعنی اعضای اتحادیه ی بین المللی کارگران – انترناسیونال اول – که اغلب از هوادارن مکتب سوسیالیسم ِ پرودون بودند . در آن زمان بلانکیست ها در مجموع صرفا ً از لحاظ ِ غریزه ی انقلابی و پرولتری سوسیالیست بودند و فقط عده ی معدودی از آنان به برکت وجود ِ ویان که به سوسیالیسم علمی آلمان آشنا بود ، به آگاهی ِ بیش تر در اصول نایل شده بودند و از این روست که میدانیم از نظر اقتصادی در بسیاری کارها که مطابق درک ِ امروزی ما کمون می باید انجام میداد غفلت شده بود . … بدیهی است که از نظر اقتصادی در درجه ی اول طرفداران پرودون تاٴثیرگذار بودند ، همچنان که بلانکیست ها مسئول اقدام ها و بی تحرکی های سیاسی بودند . طنز ِ تاریخ این است که این بارهم مثل ِ هر زمان دیگر که طرفداران ِ متعصب ِ یک فرقه به قدرت می رسند ، چه این و چه آن برعکس آنچه اصول مکتب [ حزب ] شان حکم کرده بود ، عمل می کردند . برودون ، مبلغ سوسیالیسم ِ دهقانان ِ خرد و پیشه وران ، از اتحادیه ی کارگران بسیار متنفر بود و می گفت شر ِ اتحادیه بیش از خیر آن است . به گفته ی پرودن ، تنها در موارد استثنایی وجود صنایع بزرگ و موسسه های عظیم ، مثلا ً راه آهن است که اتحادیه ی کارگران لازم است . در ١٨٧١ ، در پاریس که مرکز کارهای هنری دستی بود ، صنعتِ بزرگ به حدی زیاد شده بود که مهم ترین تصویب نامه ی کمون مربوط به سازمان دهی ِ صنعت بزرگ و حتا مانوفاکتور بود . این صنعت بزرگ همان تشکیلاتی است که بنا به گفته ی مارکس در کتاب جنگ داخلی ، سرانجام به کمونیسم ، یعنی نقطه ی مقابل ِ مکتب پرودون [ سوسیالیسم ِ تولید ِ خرد ِ دهقانی و پیشه وران ] منتهی می شود ، و به همین جهت باید گفت که : کمون آرامگاه ِ مکتب سوسیالیسم ِ پرودونی شد .

وضع ِ بلانکیست ها هم بهتر از این نبود . آنها که در مکتب ِ توطئه تربیت شده بودند و از طریق ِ انضباط شدیدی که خاص ِ این گونه فرقه هاست با هم ارتباط داشتند و از این نقطه نظر حرکت می کردند که گروه نسبتا ً کوچکی از انسان های مصمم و جدی و متشکل قادرند که در یک لحظه ی مناسب نه تنها زمام دولت را در دست بگیرند ، بلکه با صرف انرژی ِ زیاد و بدون توجه به همه ی مشکلات می توانند آنقدر آن را حفظ کنند تا بتوانند توده ی مردم را به انقلاب بکشانند و آنان را به دور گروه کوچک ِ رهبری سازماندهی نمایند . این کار هم قبل از هر چیز مستلزم شدیدترین تمرکر ِ مستبدانه ی تمام قدرت در دست ِ حکومت ِ انقلابی ِ جدید خواهد بود . » ( انگلس . همان همان کتاب . ص. ٣٣ ) .

 و : « بلانکی عمدتا ً یک فرد ِ انقلابی سیاسی است و سوسیالیست بودن اش به خاطر ِ همبستگی ای است که با خلق احساس می کند ، ولی نه دارای تئوری سوسیالیستی است و نه پیشنهادهای پراتیکی مشخصی که دربردارنده ی یک راه حل اجتماعی باشد ارایه می دهد . او در فعالیت های سیاسی خود عمدتا ً « مرد ِ عمل » بود و اعتقاد داشت اقلیت ِ کوچکی که به خوبی متشکل شده باشد و در لحظه ی مناسب دست به اقدام انقلابی بزند ، می تواند با چند موفقیت اولیه ، توده های خلق را به دنبال خود بکشد و انقلاب پیروزمندی به وجود بیاورد . از آنجا که بلانکی هر انقلابی را به عنوان اقدام یک اقلیت کوچک انقلابی تلقی می کند ، بدیهی است که دیکتاتوری ِ آن اقلیت کوچک بعد از پیروزی خواه ناخواه نتیجه ی آن خواهد بود . دیکتاتوری ای که اگر خوب دقت کنیم دیکتاتوری طبقه ی انقلابی ، یعنی پرولتاریا نبوده ، بلکه دیکتاتوری همان معدود افرادی است که دست به این اقدام زده اند ، و خودشان نیز به نوبه ی خود قبلا ً تحت دیکتاتوری یک یا چند نفر معدود متشکل شده اند . » ( همان . ص. ١٠٨ ) .

مشخصه های حزب لنینی و وظایف ِ آن به توصیف ِ لنین ، همان مشخصه ها و وظایفی است که انگلس به بلانکیست ها نسبت می دهد :

لنین در « چه باید کرد » : « سازمان انقلابیون باید بیش از هرچیز به طور عمده افرادی را در برگیرد که حرفه ی آنها فعالیت ِ انقلابی باشد . این سازمان حتما ً نباید آنقدرها وسیع باشد [ یعنی کم تعداد باشد ] ، و حتی المقدور با پنهان کاری ِ بیش تری فعالیت کند . … کار ِ ما این نیست که در گلدان های توی اتاق گندم سبز کنیم ، بلکه با ریشه کن کردن ِ علف های هرز ما زمین را برای رشد و رویاندن ِ آتی ِ بذر گندم پاک می کنیم ، و مادام که آفاناسی ایوانویچ ها به رویاندن ِ گیاه در اتاق مشغول می باشند ، ما باید دروگرهایی آماده نماییم که هم علف های هرز امروزی را ریشه کن نمایند و هم گندم فردا را درو کنند . … سوسیال دموکرات ها باید پیش از هر چیز در فکر ِ ایجاد سازمانی از انقلابیون ، یعنی سازمانی باشند که بتواند بر تمام مبارزه ی آزادی بخش ِ پرولتاریا رهبری نماید . » « وجود ِ هسته ی کوچک به هم پیوسته ای از کارگران کاملا ً مطمئن ، آزموده و آبدیده ، که در نواحی عمده دارای اشخاص مطمئنی بوده و بر طبق تمام ِ قواعد پنهان کاری کامل با سازمان انقلابیون بوده و مربوط باشد ، می تواند با استفاده از مساعدت کاملا ً وسیع توده بدون داشتن هیچ گونه رسمیتی ، کلیه ی وظایفی را که بر عهده ی سازمان ِ حرفه ای است انجام دهد . » ( هر دو نقل قول ، برگرفته از : مجموعه آثار لنین . ترجمه ی پورهرمزان . ص. ٢٩٨-٣٠٢، ٣٠٣-٣٠۵ . تاٴکیدها از من است . ).

لنین در مثال ِ نمونه واری که از حزب سوسیال دموکرات آلمان می آورد ، آن را « رهبری ِ ده عاقل » بر «  توده ها » توصیف می کند و می نویسد : « فکر ِ سیاسی ِ آلمان ها اکنون به قدر ِ کفایت تکامل یافته و اندوخته ی کافی از آزمایش سیاسی دارند تا به این موضوع پی ببرند که در جامعه ی کنونی برای هیچ طبقه ای اگر ده نفر پیشوای با قریحه و استعداد – اشخاص با قریحه و استعداد هم صد تا صد تا به دنیا نمی آیند – ، کارآزموده ، از لحاظ ِ حرفه ی خود آماده ، در مکتب طولانی تعلیم گرفته و با همدیگر هماهنگ نداشته باشد ، مبارزه ی پایدار ممکن نخواهد بود . » ( همان : ص. ٣٠٧-٣٠٨ ) .

« برای اداره کردن جنبش توده ای ( توسط عاقل ها ) افرادی لازم اند که به خصوص فعالیت ِ سوسیال دموکراتیک را تماما ً پیشه ی خود قرار داده باشند و نیز این که چنین افرادی باید با شکیبایی و سرسختی ، خود را انقلابیون حرفه ای بار بیاورند . … سازمانی از انقلابیون به ما بدهید ما روسیه را واژگون می کنیم [ ! ! ] . یک چنین سازمان مستحکم انقلابی از لحاظ ِ شکل خود در یک کشور استبدادی می تواند سازمان توطئه چینی هم نامیده شود . » ( همان . ص. ٣١٢-٣١٣ و ٣٢٢ . علامت داخل کروشه از من است ) .

توطئه چینی علیه حکومت که جای خود دارد ، لنین حتا مجازات افراد حزبی ِ خائن یا به گفته ی او عضو ناشایست را به هر شکل مقتضی نیز مجاز می داند ، و این شیوه ی تنبیه « با قساوت ِ بی امان » را « دموکراتیسم درون تشکیلاتی » می نامد : « یگانه اصل ِ جدی ِ سازمانی برای کارکنان ِ جنبش ِ ما باید عبارت باشد از پنهان کاری ِ بسیار شدید ، گزین کردن ِ بسیار دقیق ِ اعضا ، و آماده نمودن انقلابیون ِ حرفه ای . … البته آنها [ یعنی افراد گزین شده ی سازمان ِ حزبی ] وقت ِ این را ندارند که در اطراف ِ شکل های بازیچه ای ِ دموکراتیسم بیاندیشند ، ولی حس ِ مسئولیت در آنها بسیار شدید است و ضمنا ً از روی تجربه بر آنها معلوم شده است که سازمان انقلابیون ِ حقیقی برای این که گریبان ِ خود را از دست ِ یک عضو ِ ناشایست خلاص کند از هیچ گونه وسیله ای روی گردان نخواهد بود . وانگهی ، در کشور ِ ما یک افکار عمومی مربوط به محیط ِ انقلابی روس – و بین المللی – وجود دارد که به قدر کافی ترقی نموده و از خود دارای تاریخ طولانی است و هرگونه انحرافی از وظیفه ی رفاقت را با قساوت بی امانی مجازات می نماید . » ( همان . ص. ٣٢٧-٣٢٨ ) .

این ، هنوز نمونه ی کوچکی است از آنچه لنینیست ها به آن « غنا بخشیدن به مارکسیسم و ارتقای آن » می گویند ! یعنی آنچه را که مارکس و انگلس یک خصلت ِ بورژوایی قلمداد نموده و آن را نکوهش و محکوم کرده اند ، مجاز دانستن !

کم نیستند چنین نمونه هایی که مارکس در نظریه پردازی های اش « پیش بینی نکرده ، یا از قلم انداخته بود » و لنین با افزودن شان به « سوسیالیسم علمی » ، « مارکسیسم را تکامل داد » !

در واقع ، یک چنین ادعایی به آن معناست که ، هرکس خود را مارکسیست نامید و هر سخن و ایده ای را به مارکس و انگلس نسبت داد که آنها نه تنها با آن موافق نبوده ، بلکه تمام عمر با آن و برای محو آن مبارزه کرده اند ، مارکسیسم را غنا بخشیده و تکامل داده است !

                                                                                                   ادامه دارد …