شب در صبحگاه شهر / فریدون گیلانی

پل ها را متهم نکنید
راه ها به هم نگاه نمی کنند
راهبان علامت ها را باخته است
پیاده روها به شب عادت کرده اند
هر ستاره ای که به این خطه برسد
در سایه به خواب می رود
پیاده روها به شب گل می دهند
گل پیاده رو را می بندد
گل پیاده رو را خط می زند

صدائی را که دیروز از دیوار گذشته بود
به اتهام تماشای ستاره بازداشت کردند
پیامی را که به سمت پل می رفت
به درخت آویختند
در پیام پیچیده بود که آن آفتاب قدیمی
آنقدر پشت ابر بلا تکلیف ماند
تا در نخستین روزهای روزگار مصور
با کلماتش توبه نامه بسازند
و افتخاراتش را مثل قرص های مخدر
به صندوق های مسلح بسپارند

آتشی را که در مرز روشن کرده اند
نمی شود با گذرنامه خاموش کرد
شاید که شب در شیار کوه
ستاره ای را دیده باشد که به دیوار زده باشند
آن که این چراغ را به شهر آویخته بود
هیچ وقت در فاصله ی لبخندها
غنچه ای را ندیده بود که در بهار بالغ شده باشد
شهرها به شب عادت کرده اند
صندوق ها شب را در صبحگاه شان برافراشته اند
پل را متهم نکنید
خیابان ها به هم نگاه نمی کنند.
تیر ماه ۱۳۹۲