مقدّمه ای بر مفهوم حزب پیشتاز کارگری (بخش دوم)

 

 

مقدّمه ای بر مفهوم حزب پیشتاز کارگری (بخش دوم)

از میلیتانت شماره ۶۰

مقالۀ پیش رو بر مبنای دخالتگری رفیق مازیار رازی در بحث های پیرامون حزب پیشتاز انقلابی که در تاریخ ۳ ژوئن ۲۰۱۰، پس از انشعاب از سازمان «گرایش بین المللی مارکسیستی» (IMT) و همراه با اعضای سابق این گرایش در تجمع «به سوی یک گرایش بین المللی» انجام گرفت، به زبان انگلیسی نوشته شده است و اکنون ترجمۀ فارسی آن برای نخستین بار در نشریۀ میلیتانت منتشر می شود. بخش اول آن در شماره ۵۹ میلیتانت انتشار یافت.

کارگران و حزب پیشتاز

جنبۀ دیگری که مایلم توضیح دهم این است که به اعتقاد ما، امروز در جامعۀ ایران کارگران پیشرو فراوانی وجود دارند- البته باید اضافه کنم که برخی با گرایش های «کارگر-کارگری»، اصولاً هر کارگری را پیشرو می خوانند و معتقدند کارگران هر یک از آگاهی مشابهی برخودارند. از سوی دیگر این گرایش نیز وجود دارد که «روشنفکر» در درون حزب، کسی است که می خواند و می نویسد، زمان برای یادگیری یا مطالعۀ تاریخ دارد، مقاله و کتاب تهیه می کند و غیره. به عبارت دیگری، روشنفکران در حکم تئوریسین ها یا «ایدئولوگ»های طبقۀ کارگر هستند. من با این هر دو مفهوم (یا باید گفت «تحریف») مخالفم. به گمان من، ما در میان کارگران، کارگرانی پیشرو داریم. مقصود من از کارگر پیشرو، کسانی است که در واقع روشنفکرانِ همطبقهای های خود هستند، و این ها همان کسانی هستند که ما «کارگرانِ روشنفکر» می نامیم؛ کارگرانی که قادر به مطالعه (حتی کتب تئوریک) و قلم زدن هستند، کسانی که در کفِ کارخانه و محلّ کار حضور دارند، به همان میزان دیگران کار می کنند، این ها هستند که به رهبران عملی طبقۀ کارگر تبدیل می شوند. این ها همان کارگران پیشرویی هستند که اساساً جذب می شوند، همان کسانی که باید پیدا و به سوی حزب پیشتاز کارگری جذب کنیم.

از سوی دیگر ما روشنفکرانی را داریم که عموماً از پیشینۀ دانشجویی و خاستگاه طبقۀ متوسط می آیند، کسانی که در قیاس با دیگران زمان بیشتری برای مطالعه و نوشتن داشته و در نتیجه از قابلیت های ذهنی بالاتری برخوردارند، با این وجود در عمل به اثبات رسانده اند که قابل اعتمادند و به سوی طبقۀ کارگر تمایل دارند، در درون طبقۀ کارگر شناخته شده اند و مورد پذیرش و احترام طبقۀ کارگر هستند. این قشر یا گروه را «روشنفکرانِ کارگری» می نامیم.

بنابراین نخستین گروهِ موجود در درون طبقۀ کارگر را «کارگر روشنفکر» و دومین گروه را «روشنفکر کارگری» می نامیم. بنابراین ترکیب این دو قشر در جامعه به معنای آغاز به ایجاد حزب پیشتاز خواهد بود. حزب پیشتاز خود و طبقۀ کارگر را برای انقلاب آماده خواهد کرد. اگر این حزب وجود نداشته باشد، و چنان چه یک حزب بدون روشنفکران کارگری، بدون مداخله در درون طبقۀ کارگر و جذب رهبران عملی آن (و نه هر کارگری) شکل بگیرد، در آن صورت چنین حزبی انحطاط پیدا می کند، به حزبی بوروکراتیک مبدّل می شود، به حزبِ روشنفکران (هرچند که هنوز خود را حزب لنینیستی بنامد)، این برخلاف مفهوم حزب پیشتاز از نقطه نظر ماست. ما هرگز باور نداریم که ساختن یک گروه یا سازمان در سطح ملی یا بینالمللی با ۱۵۰ یا حتی ۲۰۰ هزار روشنفکر، شایستۀ نام حزب پیشتاز باشد. حزب پیشتاز باید به طور اکید ارتباط و پیوندی نزدیک و ارگانیک با کارگران روشنفکر، یعنی رهبران عملی جنبش کارگری، داشته و در مرکز توجه آن ها باشد.

بنابراین بر این اساس اگر چنین کارگرانی غایب باشند و مثلاً ۵ یا ۱۰ روشنفکر با قابلیت های فراوان در مطالعه، ترجمه و نوشتن بهترین مطالب تئوریک گرد یکدیگر جمع شوند و سپس ایجاد «حزب» را بدون حتی تلاش برای جذب رهبران کارگر جامعه اعلام کنند، یک چنین بهاصطلاح «حزب»ی، به کاریکاتوری از حزب پیشتاز تبدیل می شود. چنین رویکردی یک انحراف تام و تمام از مفهوم حزب پیشتاز خواهد بود. این حزبی نیست که ما به دنبالش باشیم، بلکه برعکس کاریکاتوری است که باید از آن فاصله گرفت. به علاوه موضع اعتقاد یا عدم اعتقاد به دمکراسی هم در یک چنین کاریکاتورهایی دیگر مطرح نیست. مسألۀ دمکراسی، مسأله ای است که تنها وقتی حزب پیشتاز به مفهوم حقیقی آن شکل گرفت، آن گاه موضوعیت و اهمیت پیدا می کند. والا اگر ۲۰، ۳۰ یا ۵۰ روشنفکر گرد هم جمع شوند و حقوق دمکراتیک به هم اعطا کنند، باز هم این حزب پیشتاز نخواهد بود. بنابراین، معیار، داشتن بحث های دمکراتیک نیست؛ معیار اصلی، برخورداری از بخش پیشتاز کارگران در درون حزب است. و این دقیقاً همان چیزی است که حزب بلشویک بود. آن ها مترقیترین و پیشروترین عناصر درون جنبش طبقۀ کارگر و بعدها شوراها را جذب یا عضو کردند.

به همین ترتیب اگر ما نوعی از حزب داشته باشیم که تماماً از کارگران و حتی بخش پیشتاز آن شکل گرفته، ولی فاقد تجربۀ تاریخی و بینالمللی باشد، در آن صورت هم پس از مدتی به انحراف خواهیم رفت. آن هم به تعدادی بوروکرات تبدیل خواهند شد. بنابراین ترکیبِ این دو گروه، ضرورتِ ایجاد حزب پیشتاز است و این همان چیزی است که ما حزب پیشتار می نامیم. این «حزب پیشتاز» به دلیل برخورداری از فضای دمکراتیک، درک کرده است که به یک نظام دمکراتیک به منظور توسعۀ خطوط عملی که مستقیماً از طبقۀ کارگر می آید، نیاز دارد. بنابراین نمی تواند منحط شود. یعنی می تواند به هدف خود خدمت کند، عملاً می تواند بر تدارک انقلاب و جذب کارگران بیشتر متمرکز شود و غیره.

البته این یک حزب اقلیت است؛ اولی تنها تا زمان آغاز بحران سیاسی در جامعه در اقلیت خواهد بود. یعنی این حزب اقلیت می تواند نهایتاً به حزب اکثریت تبدیل شود. اما از آن جا که ایدئولوژی غالب، ایدئولوژی بورژوایی است، و این ایدئولوژی در درون طبقۀ کارگر و خرده بورژوازی رخنه می کند، و از آن جا که بحران اقتصادی به بالاترین سطح خود رسیده و حزب قدرتمند کارگری در درون جامعه وجود ندارد و همه چیز در دستان بورژوازی است، «حزب پیشتاز»، قرار است که یک حزب اقلیت باشد و طی مقطعی در اقلیت باقی بماند.

مهمتر از این، ایدئولوژی سرمایه داری و بورژوازی بعضاً، به ویژه در این مقطع، ایدئولوژی های دیگری را نیز تشویق به رخنه کردن تدریجی در درون طبقۀ کارگر می کند: و آن هم در واقع ایدئولوژی های خرده بورژوایی است که به اسم طبقۀ کارگر، به نام حزب لنینی و مارکسیزم، به درون طبقۀ کارگر می رود. این ها خرده بورژواهایی هستند که از سوی بورژوازی برای رخنه به درون طبقۀ کارگر و منحرف کردن تدارکات برای انقلاب سوسیالیستی تشویق می شوند. بنابراین آن چه شاهدش هستیم، این است: ما با بورژوازی و ایدئولوژی بورژوایی رو به رو هستیم، آن ها مطبوعات، رسانه ها، پارلمان و تمامی ابزارهای خود را دارند. آن ها همانند امروز سعی می کنند که انقلاب سوسیالیستی را متوقف کنند یا مانع آن شوند. در رأس این ها ما خرده بورژوازی را داریم، و خرده بورژوازی می تواند شکل های متفاوتی به خود بگیرد. برخی از آن ها در قالب و شکلِ «مارکسیزم» ظاهر می شوند. خودشان را مارکسیست می نامند (مانند بسیاری از سازمان های شِبه تروتسکیستی همچون SWP در بریتانیا) و وب سایت ها و نشریاتشان آکنده است از موضوعاتی در ارتباط با مارکسیزم. در واقع اما آن ها سدّ راه انقلاب سوسیالیستی حقیقی شده اند، به سردرگمی دامن زده اند، با عقاید رفرمیستی خود و همین طور به همراه کارگرانی که در جنبش سندیکالیستی هستند، کارگران آنارشیست و غیره، مشغول ایجاد توهماتی دربارۀ نظام موجود هستند.

بنابراین اکنون پرسش این است: با درنظر داشتن این که در شرایط کنونی رخنه کردن این قبیل ایدئولوژی ها (به ویژه از سوی خرده بورژوازی) به درون طبقۀ کارگران در حال سد کردن مسیر انقلاب سوسیالیستی است، ما چه ابزارهایی را باید برای حفظ آگاهی حقیقی سوسیالیستی که در اقشار مشخصی از طبقۀ کارگر تکامل می یابد، ایجاد کنیم؟ مسأله این است.

ما با اعتقاد به این که آگاهی سوسیالیستی از مغز چند تئوریسین یا روشنفکر تراوش نمی کند یا با خواندن تعدادی آثار از سوی بهاصطلاح مارکسیست ها و روشنفکران دانشگاهی و حزبی و غیره به دست نمی آید، می گوییم که آگاهی سوسیالیستی در اصل از طریق فعالیت روزمرۀ پراتیکی اقشار مختلفی از جامعه حاصل می شود؛ فعالیت پراتیک علیه نظام سرمایه داری، فعالیت پراتیک که مردم تنها فشار انجام می دهند و وادار می شوند که برای اعتصاب سازماندهی کنند، کمیته هایی را- کمیته های اعتصاب- ایجاد و مستقر سازند، و به این ترتیب به آگاهی سوسیالیستی، به معنای فهمیدن ضرورت ایجاد فرماسیون دیگری به جای دولت بورژوایی کنونی، دست می یابند.

بنابراین طبقۀ کارگر به تدریج در جامعه از طریق فعالیت های روزمره، و فارغ از هر حزب و عقاید مارکسیزم، به آگاهی سوسیالیستی دست می یابند و به این نتیجه می رسند که برای ایجاد یک حکومت جدید، حکومتی که حقیقتاً منافع طبقۀ کارگر را در کلیت آن حفظ کند، این دولت بورژوایی باید سرنگون و ملغی شود.

این نوع آگاهی سوسیالیستی در جامعه حضور دارد. اما چه ابزارهایی باید برای جلوگیری از تغییر خصلت این آگاهی، ایجاد و اتخاذ کنیم؟ یک کارگر پیشرو که در هیچ سازمانی حضور ندارد، به همان سادگی که می تواند به آگاهی سوسیالیستی برسد، به همان سادگی هم آن را مثلاً طی شش ماه یا یک سال از دست می دهد. به هر رو، به دلیل فشار بورژوازی، حتی ممکن است که نتیجۀ عکس به دست آید، یعنی کارگران که طی مقطعی حقیقتاً انقلابی بوده اند، به دلیل فشارهای اقتصادی و خانوادگی و نظایر این ها در جامعه، می توانند طی مرحله ای ضدّ انقلابی شوند و بحث های عجیبی کنند.

بنابراین بورژوازی نه تنها باعث می شود که آگاهی سوسیالیستی از طریق مبارزه علیه آن ایجاد بشود، بلکه در آن واحد توهماتی را در درون بورژوازی به وجود می آورد. بورژوازی در واقع متکی به ایجاد توهم است. مثلاً بورژوازی از همان روزهای نخستین خود، این مفهوم را می پرورانده است که گویا در بازار، مبادلۀ برابر میان فروشندگان «کار» و خریداران آن وجود دارد، و «آزادی» به همین معناست و باید حفظ شود (این مارکس و انگلس بودند که با تمایز میان «کار» و «توان کار» بخشی از این دروغ و توهم بزرگ را که از سوی بورژوازی و تئوریسین های آن برای پوشاندن بخشی از ماهیت استثمار استفاده می کردند، فاش ساختند). این قبیل توهمات در اشکال مختلف و به شکل عمیق تر در درون جامعه نفوذ می کند و همزمان خود را بازتولید می نماید. بنابراین باید ابزاری یافت که بتواند آگاهی سوسیالیستی را از این حملات، آن هم نه فقط حملات فیزیکی که همین طور حملات ایدئولوژیک، مصون نگاه دارد. حزب پیشتاز تنها راه این مصونیت است، نه فقط مصونیت که همچنین تکامل و ارتقای آگاهی پراتیک به سوی یک برنامه و همین طور یک تئوری انقلابی.

تنها راه این است که کارگران پیشرویی را که طی مقطعی به آگاهی سوسیالیستی رسیده اند، از توده های کارگران جدا کنیم. این هستۀ مرکزیِ مفهومی است که لنین- صرف نظر از تمایلات او در آن مقطع زمانی، چگونگی تغییر موضع پس از مدتی و فارغ از اشارۀ او به آن چه کائوتسکی درست یا نادرست گفته بود- مطرح ساخت.