“روان و روانکاوی: فروید، یونگ و ناخودآگاه جمعی” / مگی میلر و زهره مهرجو

مقدمه:

در طول تاریخ پیدایش بشر دنیای پیچیده روان دائما تحت پرسش بوده، و این امر باعث گردیده که انسان جستجوگر بداخل تونل تاریک روان پا نهد، هر روز بیشتر و بیشتر جلو برود و با دست آوردهای تازه خود مسیرش را روشن و روشنتر سازد. از این پرسشها، پرسش های بنیانی تری مانند رابطه ناخودآگاهی و تاریخ، ناخودآگاهی و دگرگونی های اجتماعی و اینکه آیا دگرگونی های اجتماعی می توانند بنیان ناخودآگاه روان و فرآیندهای ساختار ساز آن را دگرگون کنند؛ سر بر می کشد. پرسش هائی که گفتگو درباره چگونگی و چرایی آنها از نخستین روزهای پیدایش روانشناسی نوین آغاز شده و هنوز هم در بسیاری از مکتب های روانشناسی با اهمیت تمام مورد توجه است.

تاثیر اروپای قرن نوزدهم بر علم روانکاوی

لانسلوت ال. وایت (Lancelot L. Whyte) در کتاب “ناخودآگاهی پیش از فروید” به پاره ای از این پرسشها پاسخ می دهد. وایت دانش روانکاوی را در بستر تاریخی و فرهنگی آن قرار میدهد و تاثیر اروپای دهه های پایانی قرن نوزدهم را در شکل گیری و گسترش دانش روانکاوی و بنیانی ترین مفهوم آن، یعنی ناخودآگاهی؛ بررسی میکند و نتیجه گیری می کند که فروید در کشیدن نقشه تازه ذهن و روان، از ویژگی های تاریخی و جغرافیائی زمانه خویش تاثیر گرفته و تعریفی از ناخودآگاهی به دست داده است که کاملا اروپایی است. البته تعریفی اروپایی نه به معنای سراسر قاره اروپا، بلکه تنها امپراطوری اطریش در سالهای فروپاشی اش، و آنهم نه سراسر قلمرو امپراطوری، بلکه فقط شهر وین؛ شهری غرق در شراب و مستی، افسردگی و اندوه و خودکشی، که در سال های پایانی قرن نوزدهم، فرو ریختن نظمی کهن را نظاره می کرد. ذهن و روان فرزندان برگزیده امپراطوری هابسبورگ، همچون فروید و کلیمت (Klimt) و موزیل (Musil) و ویتگنشتاین (Wittgenstein) آیینه دار این پریشیدگی و آوردگاه ستیزهای پایان ناپذیر  و پنهانی سرزمین هایی که همه نام امپراطوری اتریش را بر خود داشتند، اما هیچکدام از آنها تاب همسایه خود را نمی آورد و همه آنها – اگر چه در نهان – از پای در آمدن دیگری را آرزو می کرد.

فروید —به اعتبار کلام وایت— همین انگاره را بر نقشه تازه ای از قلمرو روان می کشد، آنرا بسط می دهد و در تعریف ویژگی های آن واژه ها و مفاهیمی چون سرزمین، ناحیه، و کارگزار را بکار می بندد، روان را به دو سویه “خودآگاه” و “ناخودآگاه” بخش می کند، نهاد (Id) و فرامن (Super Ego) را – درست مثل سرزمین های تابع امپراطوری اتریش – در جنگی نهائی و پایان ناپذیر رو در روی هم قرار می دهد و من (Ego) را که کارگزار اصل واقعیت است؛ به میانجیگری آن دو می گمارد.

فروید و بخشهای کارکردی روان:

روان در روانکاوی فروید دارای سه بخش کارکردی است: (Id) بخش دست نیافتنی، ناشناخته و کاملا ناخودآگاه روان است و از قوانین و فرایندهای ناخودآگاه و بیشتر از “اصل لذت” (Pleasure Principle) فرمان میبرد. (Ego) کارگزار واقعیت است و در حکم میانجی فرد و واقعیت عمل میکند. تلاش Ego بر آن است که اصل واقعیت را جانشین اصل لذت کند. ادراکات حسی در مورد Ego همان نقشی را بازی میکنند که غرایز در مورد Id.

Ego بر خلاف Id از سازمان و ساختار مشخصی پیروی می کند و سامانمند است. شکل گیری و رشد Super Ego به نسبت Id و  Egoمؤخر است و بخش اعظم آن که نماینده جامعه در روان فرد می باشد؛ ناخودآگاه است. فروید شکل گیری و گسترش Super Ego را با گذر کودک از مرحله اودیپی همزمان می داند.

شاید نیازی به گفتن نباشد که در روانکاوی فروید، که در نقد ادبی روانکاوانه تاریخ روانکاوی با او آغاز می شود؛ مفهوم ناخودآگاهی دامنه ای گسترده و کاربردی پیچیده دارد. فروید این مفهوم را نیز مانند بسیاری از مفاهیم دیگر روانکاوی بارها و هر بار به شیوه ای تازه تعریف کرده و تاریخچه تازه ای به دست داده است. در فاصله کتاب تعبیر رویا در ۱۹۰۰ میلادی و سال ۱۹۳۰ که فروید تمدن و نارضائی های آن را می نویسد،به طیف گستره از تعاریفی بر می خوریم که فروید از قلمرو ناخودآگاه روان، کارکردهای آن، و غرایز و نیرو هایی که در گسترش و دگرگونی آن نقشی دارند، و از همه مهم تر مفهوم فرامن (Super Ego)، که در کارهای اولیه فروید من آرمانی ( Ideal Ego) خوانده می شود؛ به دست داده است. فروید در مقاله های ” پیشگفتاری بر نارسیسیزم” ( ۱۹۱۴)، ” سوگواری و ملانکولی” (۱۹۱۷) و “روانشناسی گروه و تحلیل من” (۱۹۲۱)، از من آرمانی و نقش آن در رشد و گسترش شخصیت سخن می گوید و این من آرمانی را، یا سالهایی را که در آن همه ما  بجستجوی صورت آرمانی خویشتنیم؛ جانشین نارسیسیزم گمشده سالهای کودکی می کند. در کتاب من و نهاد، که در سال ۱۹۲۳ منتشر می شود، من بخشی از نهاد است که در اثر انگیزه های بیرونی، شرایط واقعی و نیز ضابطه ها و معیار های ارزش گذارنده و داوری کننده؛ در یک سیر تدریجی از نهاد جدا می شود، اما بسیاری از کارکردهای نهاد همچنان در سویه و هسته اولیه حس ناخودآگاه روان باقی می ماند. این هسته اولیه در نوشته های بعدی فروید مفهوم فرامن را نیز شکل می دهد؛ فرامن که هم از نهاد سر بر می کشد و هم در مقابل خواست و نیاز های زور آور آن می ایستد، سرآغاز آشنائی انسان با نظام های ارزش گذارنده خانوادگی، اجتماعی و تحول انسان به مو جودی اخلاقی و اجتماعی می باشد.

از همین سالهاست که نقش عوامل فرهنگی و اجتماعی در نوشته های فروید با اهمیت بیشتری مورد توجه قرار می گیرد و فروید در بیشتر رساله هایی که پس از سال ۱۹۲۳ می نویسد به وجود “لایه های همگانی” در ساختار روان اشاره میکند، از فرامن به عنوان حامل سنت ها و ارزش هایی که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند سخن می گوید و لایه های عمقی آن را، که در برابر تحولات و دگر گونی ها سخت جانی نشان می دهند خاستگاه اخلاق می داند. کتاب “تمدن و نارضائی آن” نقطه اوج توجه فروید بر لایه های جمعی ناخودآگاهی است. در همین کتاب است که فروید از فرامن اجتماعی، که هم تحولات فرهنگی بر محور آن شکل می گیرد و هم خود آن در یک سیر تدریجی و آهسته در برابر دگر گونی های بنیانی اجتماعی و تاریخی متحول می شود سخن می گوید و نشانه ها و آثار این روان همگانی را دست یافتنی تر و قابل شناخت تر از روان های فردی تعریف می کند. همین نوشته های فروید است که در دهه های بعد مبنای باز خوانی های کار ورزان نقد روانشناختی فرهنگی، از مفهوم ناخودآگاهی، دامنه، و کارکردهای آن قرار می گیرد و به تعریف تازه ای از این مفهوم در روانکاوی ژاک لاکان راه می گشاید. در روانکاوی لاکان ناخودآگاهی دارای ساختاری زبانی است و تشکیل آن بهایی است که ما به خاطر قرار گرفتن در شبکه دلالت های فرهنگی و اجتماعی از پرداخت آن ناگزیریم.

یونگ و ساختارهای عمقی روان:

تاریخ مندی ناخودآگاهی و واکنش های ساختارهای عمقی و همگانی آن در برابر دگرگونی های ژرف و بنیادین فرهنگی و تاریخی از زمینه های مهم گفتگو و بررسی در بسیاری از مکتب های روانکاوی است و در روانشناسی تحلیلی یونگ نیز – بر مفهوم ناخودآگاهی جمعی و مفاهیم وابسته به آن مانند فرد گرائی ( Individuation) و کهن الگو یا آرکی تایپ (Archetype) استوار است.
در روانشناسی تحلیلی یونگ، که در ادامه سنت فکری اندیشمندانی چون افلاطون و کانت قرار دارد، روان در هنگام تولد لوحی سپید و نانوشته نیست، بلکه حامل الگو ها و انگاره هایی است که یونگ با توجه به دیرینگی آن و اینکه همه باورها و دانسته های پیشینه در آن شریک اند؛ به آنها نام آرکی تایپ یا کهن الگو میدهد. این الگو های کهن که ساختار ناخود آگاهی جمعی را شکل می دهند، در واقع همان “توانها و استعدادهای بالقوه” افراد می باشند که در پاسخ به انگیزه های بیرونی فعال میشوند و به صورت های گوناگون در رؤیاها و آفرینش های هنری باز می تابند.

خطی که یونگ میان کهن الگو ها و صور کهن الگویی ( Archetypal Images) می کشد حاکی از توجه عمیق او بر تاثیر عوامل فرهنگی و اجتماعی بر لایه های ژرفنای روان است. صور کهن الگوئی، بر خلاف کهن الگو ها از تجربه های ساخت “خودآگاه” روان انباشته اند و میان آنها و شرایط محیطی و فرهنگی جریان پیوسته ای از تاثیر و تاثر برقرار است. یکی از هدف های نقد و روانشناختی یونگی کنار هم نهادن و سنجیدن صور کهن الگوئی و خاستگاه آنها در لایه های عمقی ناخودآگاهی جمعی است.

یونگ که رخ نمائی مکرر و همانند صور کهن الگوئی را در سرزمینها و فرهنگ های گوناگون از بنیانی ترین و ویژگی های آنها می داند، معتقد است که دگرگون شدن این صورت ها نشان از دگرگونی های بنیانی تری می دهد، که همانا به هم خوردن نظم ساختاری لایه های عمقی روان جمعی در برخورد با توفان ها و دگرگون سازیهای فرهنگی و تاریخی است.

دگرگونی این لایه های ته نشسته در اعماق روان جمعی، درست مثل حرکت کوه ها و دریاها آهسته است و در طی قرن های متمادی شکل می گیرد؛ بنحوی که شکل امروزین آن ها مفاهیم بسیار دورشان را باز می گوید. به سخن دیگر، کهن الگو ها و به خصوص کهن الگوی خود – با انگاره کلی انسان – در دوره های پر آشوب تاریخی و در پاسخ به جریان های دگرگون ساز فرهنگی و تاریخی – نه نیازها و در خواست های فردی او – فعال میشوند.

پیوند روان با جریانهای بزرگ فرهنگی و تاریخی؛ در خواب و آفرینش های هنری و ادبی به اشکال مختلف تبلور می یابد. در این زابطه می توان آثار هنری را به سه گروه تقسیم کرد:

در گروه نخست به آثاری بر می خوریم که محصول زیستن هنرمند در درون گروههای خاص اجتماعی اند، کنشها و واکنش های درون گروهی را باز می تابند و زبان گروه اند.

دومین گروه از آثار هنری و ادبی، اگر چه همچنان پذیرای گزینش ها و ارزش های گروه اند، اما نیازها و خواست های گروه را در انگاره ها و تصویرهای کلی تری منعکس می کنند.

تنها در گروه سوم است که کار هنری نسبت به سرزمین و فرهنگی که از آن بر می خیزد جنبه جبرانی (Compensational) می یابد، از عمیق ترین، نهانی ترین، و فراگیرترین ترس ها، نگرانی ها، و آرزوهای آدمیان سخن می گوید و صورت های آرمانی و آرزویی زیستن در آن سرزمین و فرهنگ را در ساختار و زبان خود باز می تاباند. خاستگاه آثاری از این دست، به گمان یونگ، لایه های ژرفنای ناخودآگاهی جمعی است که “نه تنها فرد را به جامعه و افراد هم روزگار او می پیوندد؛ بلکه او را با آنان که بسیار دورتر از او می زیسته اند یگانه می کند.”

آفریننده اثر هنری، برای برگذشتن از نیاز های فردی و گروهی و رسیدن به تمامیت و کلیتی که در آن هم جهان درون خود را به کمال می شناسد و هم با تمامیت جهان و همه آنان که در گذشته های دور زیسته اند و در آینده خواهند زیست پیوسته و یگانه می شود، راهی دراز را پشت سر می گذارد. در وجود هنرمندی که درگیر چنین آفرینشی است؛ دو روند همزمان و در جهت مخالف یکدیگر سیر می کنند: چنین هنرمندی از یک سو، رفته رفته از روزگار و هم روزگاران خویش دور و دورتر می گردد، و از سویی دیگر با همه آدمیانی که در ظاهر از آنان می گریزد قرین و یگانه میشود، به ریشه دردها و گرفتاریهایشان میرسد، هستی و جهان را در کلیت و تمامیت آن لمس می کند و از ریشه و بنیان از نو می اندیشد.

پیوستن او به همه جهان و یگانه شدنش با نیروهای کیهانی – که با مراحل سه گانه و سیر خودشناسی و فردگرایی در روانشناسی یونگ همخوان است – هنرمند را به انگاره انسان کلی نزدیک، و کار هنری را زمینه بازتاب این انگاره می نماید.

انگاره انسان کلی یا آرکی تایپ خود (Self)، در روانشناسی تحلیلی یونگ از بنیانی ترین آرکی تایپ هاست.

منابع:

Jung, Carl G. Four Archetypes (London: Routledge & Kegan Paul, 1972)

Jung, Carl G. Integration of the personality ( New York: Farrar & Rinehart, 1939)

Freud, Sigmond, The Ego and the Id, ed. James Strachey (New York: Norton, 1962)

Whyte, Lancelot Law, The unconscious Before Freud (London: Tavistock, 1967)