طبقه کارگر و چشم انداز مبارزه طبقاتی در ایران / مصاحبه نشریه «نگاه» با لیلا دانش

۱-       شرایط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی حاضر در ایران، در متن بحران اقتصادی سرمایه­داری جهانی و تحولات سیاسی بین­المللی و منطقه­ای، شرایطی بحرانی و خطیر است. در آغاز این گفت­وگو، خوب است ابتدا نظر خود را در مورد مهم­ترین مولفه­های این شرایط توضیح دهید.

امروز بیش از هر زمان دیگری ارائه هر تبیینی از شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران در ارتباط مستقیم است با بحران در منطقه خاورمیانه و همچنین بحران عمومی سرمایه داری جهانی. بحران عمیق اقتصادی در جهان که در دو دهه اخیر عامل چند جنگ درمنطقه خاورمیانه بوده است، خصوصا از سال ۲۰۰۸ و آشکار شدن تاثیرات این بحران در موقعیت اقتصادی آمریکا و متحدان اروپایی اش ابعاد جدیدی بخود گرفته است. در آمریکا گسترش بیکاری و فلاکت؛ و در اروپا اوجگیری اعتراضات مردم، اعتصابات گسترده و ورشکستگی بانک ها در یونان و اسپانیا و قبرس نشانه های غیرقابل انکار این بحرانند وشاخص تشدید این بحران در خاورمیانه تهدیدات جنگی جدید است. تحریم های اقتصادی یک شکل کنکرت عملکرد این بحران در ایران است. این تحریم ها که اساسا بمنظورزیرفشار گذاشتن ایران برای پذیرش قطعنامه شورای امنیت مبنی بر توقف غنی سازی اورانیوم است، همانطور که انتظار می رفت و موارد دیگر نیز نشان داده اند عامل فشارسنگینی است بر زندگی و گذران مردم. بسته شدن مراکز تولیدی و بیکاری ناشی ازآن، گرانی و تورم چهل – پنجاه درصدی، کاهش نرخ ارز و از همه بدتر چشم اندازتیره و تار تری که در پی تحریم ها در انتظار است،  جامعه را دارد به مرز سقوط می کشاند. و اینها را جامعه ای دارد تجربه می کند که لااقل در ده سال گذشته عدم پرداخت، و تعویق در پرداخت دستمزدهای کارگران جزو وقایع روزمره اش بوده است. حکومت اسلامی نیز زیر فشارهای سیاسی خارجی و تاثیرات گسترده تحریم اقتصادی شکاف هایی از درون برداشته که بیسابقه است.

تلاش برای ایفای یک نقش برتر درمنطقه خاورمیانه همیشه یک پای فعالیت های جمهوری اسلامی بوده است. غنی سازی اورانیوم و توسعه پایگاه های اتمی نیز در حقیقت ابزاری بوده برای تحکیم این نقش. آغازتحریم های اقتصادی در سال ۲۰۱۰ میلادی، این نقش را بزیر سوال کشید و «بهارعرب» کاهش این اعتبار رابروشنی نشان داد. تشدید تحریم ها در یکی دو سال اخیر یک پیام مشخص دارد و آن اینست که جمهوری اسلامی نمی تواند بدون توافق آمریکا یک قدرت فائقه در منطقه باشد. و این، نه فقط خواست آمریکا و اسرائیل بلکه خواست جبهه عربستان – قطر و برخی دیگر از شیخ نشین های منطقه نیز هست که یک ایران «قدرتمند» تهدید مستقیمی برای ثبات حکومت شان خواهد بود.

در تبیین موقعیت جاری در ایران البته از فاکتورهای دیگری هم می شود گفت مثل انتخابات و منازعات جناحی که ابعاد بیسابقه ای یافته است اما واقعیت اینست که این مسائل را نیز اکنون باید در پرتو همان شرایط عمومی تر بررسی کرد.

۲-       یکی از مولفه­های شرایط حاضر، تشدید هم­چنان رو به افزایش تنش­ها، درگیری­ها و افشاگری­های جناح­های مختلف سرمایه­داری جمهوری اسلامی علیه یک­دیگر است. چرا چنین است؟ برنامه و استراتژی اقتصادی و

سیاسی این جناح­ها در اساس چه تفاوتی­هایی با هم دارد؟

سابقه منازعات جناحی در جمهوری اسلامی طولانی است. اما اجازه دهید پیش از پاسخ کنکرت به سوال، یک نکته مهم را یادآوری کنیم. وجود احزاب سیاسی که در حقیقت محصول آزادی بیان و تشکل هستند در همه جوامع سرمایه داری یک فاکت نیست. بسیاری از این کشورها (مثل ایران و اکثر کشورهای خاورمیانه) برای حفظ مناسبات سرمایه داری است که نیازمند پای بند نبودن به ازادی بیان و تجمع و تشکل هستند. در تاریخ معاصر ایران حضور احزاب سیاسی  متعلق به دوره هایی است که جامعه دستخوش تحولات بزرگی بوده است مثل دوره مشروطه، تحولات پس از جنگ اول در دهه بیست و سی شمسی و بالاخره سالهای اولیه پس از انقلاب شکست خورده ۵۷٫ این پدیده در درون جمهوری اسلامی که ظاهرا حکومتی متکی به قانون و انتخابات و… است شکل ویژه ای یافت. نه فقط احزاب اپوزیسیون در صحنه سیاسی ایران اجازه حضور نداشته اند بلکه حتی تمایزات و ترجیحات سیاسی و عقیدتی درون حکومت نیز عموما نه در قالب احزاب بلکه بشکل انجمن ها و نهادهایی نمایندگی می شوند که گاه حتی بدوا خود را بعنوان یک اکتور سیاسی تعریف نکرده اند: جمعیت موتلفه، جامعه روحانیون مبارز، گروه ایثارگران اسلامی و…. این نوع شکل بندی درونی طبقه سرمایه دار ایران و ناپایداری احزاب سیاسی موضوع مطالعات بسیاری بوده است و اینجا لازم نیست در جزییات آن دقیق شویم. نکته مهم اینجا اینست که منازعات و مناقشاتی که «جناحی» تعبیر می شود یک خودویژگی کنش سیاسی در درون طبقه حاکم است و در طول حیات جمهوری اسلامی تماما حول مهم ترین مسائل استراتژیک سیاسی و اقتصادی و…. شکل گرفته است هر چند که هیچوقت به هیات احزاب تعریف شده پارلمانی مثل بسیاری از کشورهای غربی در نیامده است. توضیح این نکته ضروری بود تا از همین ابتدای بحث روشن باشد که «منازعه جناحی» ناشی از وجود ملاها در حکومت و یا پایه های لرزان آن نبوده ، بلکه خودویژگی سیاسی طبقه حاکم ایران در یک دوره طولانی از حیاتش بوده است. در دوره بعد از انقلاب ۵۷ بطور مشخص این دسته بندی ها در سه دوره درسیاست های طبقه حاکم نقش آشکار داشته اند بدون اینکه شیرازه حکومت از دست برود و جنگ همه علیه همی راه بیفتد.

الف- در زمان جنگ ایران و عراق، حفظ سرکوب شدید در جامعه نقطه اشتراک همه جناح ها بود تا جمهوری اسلامی خود را تثبیت کند. در حالیکه هم در مورد چند وچون تداوم جنگ اختلاف نظر وجود داشت و هم در مورد نحوه اداره جامعه و بازسازی نهادهایی که دستخوش تکان های انقلاب ۵۷ شده بودند.

ب- پس از ختم جنگ ایران و عراق، برهبری رفسنجانی دوره نوینی آغاز شد که جوهر آن اعمال تعدیل ساختاری بود برای انطباق یافتن با مقتضیات جهان سرمایه در انتهای دهه هشتاد میلادی که بویژه با ختم جنگ سرد همه معادلات سیاسی منطقه ای و جهانی را برهم زده بود.اختلافات جناحی در این دوره نیز بروشنی موجود بود اما با این حال روند بیکارسازی ها، تضعیف نقش برجسته دولت دراقتصاد که وجه مشخصه دهه شصت بود و جایگزین کردن آن با خط مشی نئولیبرالی رایج این دهه با قدرت پیش برده شد. سازمان کار، قوانین کار و بسیاری فاکتورهای دیگردر پرتو این شرایط عوض شدند و در سطح سیاسی نیز محصول این تحولات تشکیل حزب کارگزاران سازندگی و سرانجام عروج جنبش اصلاحات بود.

ج- دوره اصلاح طلبان آخرین دوره ای بود که تمایزات جناحی معنای «نرمالی» داشت. اصلاح طلبان محصول پروسه تعدیل ساختاری دوره رفسنجانی بودند و بلحاظ اقتصادی هیچگاه پلاتفرم متمایزی ارائه نکردند اما با شعار توسعه سیاسی، ارائه قرائت جدید از اسلام و گفتگوی تمدن ها آمدند. عروج جریان اصلاح طلبی موج اعتراض خفته و سرکوب شده درون جامعه را به سطح آورد اما در عین حال برکسی پوشیده نبود که اصلاح طلبان علیرغم شعارهایشان عمیقا پا دررکاب نظام هستند هرچند تمایزات سیاسی روشنی هم با محافظه کاران دارند.

اما محتوای تنش های جناحی جاری متمایز است از آنچه که پیشتر شاهد آن بوده ایم. جمهوری اسلامی در موقعیت بسیار خطیری قرار گرفته است. همه شواهد حکایت از این مساله دارند و این وضعیت بحرانی دسته بندی های رایج را از  زیست نرمال شان خارج کرده و یا بعبارت دیگر در پاسخگویی به وضعیت دشوار و معادلات چند وجهی جاری نزاع های حکومتی قواره جدیدی یافته اند که بیش از آنکه بازتاب اختلاف نظرات سیاسی، پلاتفرم ها و استراتژی های مختلف حکومتی بر سراداره جامعه باشند؛ رنگ و نشان از خطری دارند که کل نظام را تهدید می کند. تحریم های اقتصادی، خطر جنگ – حتی کوتاه مدت،  و یا تعویض رژیم با توجه به موارد مشابه جاری در خاورمیانه کل نظام را تهدید می کند. همه دست اندر کاران حکومتی خصوصا بعد از اعتراضات پساانتخاباتی ۸۸ فهمیده اند که راه سازش با غرب تضمین کننده ادامه حیات شان است. درعین حال از نقطه نظر حفظ منفعت نظام –که خواست همه جناح های درگیر است- این سازش باید بشکلی واقع شود که اعتبار منطقه ای ایران لااقل کاهش نیابد. تداوم مجادلات مبنی بر توقف غنی سازی اورانیوم مسیری بوده که حکومت اسلامی باکوبیدن بر طبل عِرق ناسیونالیستی طی می کند تا بتواند هم موقعیت تضعیف شده منطقه ای خود را بازیابد و هم متحدان بیشتری برای خود دست و پاکند. در این تصویر نه از جانب آمریکا و هم پیمانانش، و نه از جانب حکومت اسلامی در کلیتش، مساله مردم و خواست ها و مطالبات آنها، دمکراسی و اصلاحات و…. نقشی ندارد. این جدال، جدالی است بر سر نقش جمهوری اسلامی در منطقه و ربطی به سرکوب سی و چند ساله مردم و حتی «حقوق بشر» ندارد. با عروج اعتراضات توده ای در خاورمیانه، سقوط چند دیکتاتور و بازشدن عرصه سیاست بروی جریانات اسلامی این کشورها، مدل اسلامی ایران اعتبار خود را بشدت از دست داده و این تنها مربوط به اختلافات سکتی میان شیعی و سنی و سلفی و علوی و وهابی نیست. شاخه های مختلف اسلامی شانس یافته اند که یا در قدرت قرار بگیرند و یا جزو کارت های قابل اعتنا در عرصه سیاست باشند. از مدل ترکیه گرفته تا اخوان المسلمین و حتی سلفی ها  که باعتبار پول های آل سعود مشغول شکل دادن به پایگاه های سیاسی خود در خاورمیانه هستند، حکایت از زمانه دیگری می کند که یک ایرانِ شیعه و مجهز به سلاح هسته ای را بر نمی تابد. خلاصه کلام اینکه نزاع های جناحی در شرایط حاضر بر خلاف دوره های پیشین متمرکزبر سیاست اداره جامعه ایران نیست و بسیاری از فاکتورهای دخیل در آن، خارج از حیطه قدرت حکومت اسلامی و جناح هایش عمل می کند.

۳-       حداقل بخشی از کارگران و مردمان محروم در تقابل جناح­های سرمایه­داری جمهوری اسلامی، جانب این یا آن جناح علیه دیگری را می­گیرند، به این امید که بهبودی در زندگی آن­ها ایجاد شود. آیا واقعا حاکمیت این یا آن جناح سرمایه­داری، در شرایط حفظ بنیان­های جمهوری اسلامی، می­تواند به گشایشی در وضعیت زندگی اجتماعی در ایران بیانجامد؟

زمانی که مردم به خاتمی رای دادند چنین چشم اندازی داشتند. وعده دمکراسی و رای و آزادی، تشکیل انجمن ها، انتشار نشریات و شل شدن حجاب اسلامی و … همه حکایت از تغییراتی در فضای سیاسی می کرد. اصلاح طلبان نتوانستند تغییرات یا اصلاحات پایداری در جامعه ایجاد کنند و درانتخابات ۸۸ محض رد شدن از فیلترهای نظام چهره ای را جلوی صحنه آوردند که خود جزیی از تاریخ سرکوب دهه ۶۰ بود. با این وصف حضور مردم در انتخابات ۸۸ و سپس اعتراضات پس از آن، گسترده بود به این دلیل که مردم امید به «تغییر» را با همین لاشه ای که از اصلاح طلبی باقی مانده بود، هنوز می خوانستند تعقیب کنند. اما اکنون وضعیت متفاوت است. منازعات جناحی متمرکز است بر مسائلی که کل نظام را با اهرم فشار تحریم و جنگ در مقابل خطرات جدی قرار داده است. با اینکه مصائب ناشی از این وضعیت تماما برسر طبقه کارگرخراب خواهد شد اما واقعا مساله انتخاب میان جناح ها با مفروضات فعلی، موضوعیتی ندارد. و بعلاوه بنظر نمیرسد چنین شوقی در میان مردم موجود باشد.

در کل منطقه در فاصله انتخابات سال ۸۸ ایران و انتخابات جاری وقایع بسیار مهمی رخ داده است. بساط چند دیکتاتور برچیده شده است، نفس انقلاب و خیزش های توده ای زمین منطقه را گرم کرده است، آتش جنگ و مصیبت های اجتماعی نه فقط در تمام منطقه شعله ور تر شده بلکه تا پشت دروازه های ایران هم آمده است. و وضعیت مردم از هر لحاظ بسیار بدتر شده است. برای بخش بزرگی از مردم ایران، منازعات درون حکومتی نه فقط چشم اندازی از کم کردن فشارهای اجتماعی بر مردم نشان نمی دهد بلکه خود یک عامل مهم درتشدید چنین وضعیتی است. در شرایطی که تحریم های اقتصادی فشار خانمان براندازی را بر مردم اعمال کرده است، و درشرایطی که امروز دیگر خیلی ها ارقام ثروت های بادآورده سران حکومت را می دانند جمهوری اسلامی حتی درتعیین دستمزدهای سالانه امسال هم سعی نکرد راهی را پیش گیرد که کمی از میزان نارضایتی ها بکاهد.

یک عرصه کنکرت طرح این سوال، یعنی انتخاب میان جناح ها مربوط می شود به انتخابات جاری. و فراموش نکنیم که جمهوری اسلامی همیشه از حربه هایی برای کشاندن مردم بپای صندوق رای استفاده کرده است. زمانی برای غلبه بر منافق، زمانی برای اینکه جنگ است و اسلام در خطر، زمانی برای گسترش توسعه اقتصادی، زمانی برا ی گشایش سیاسی، و آخرین دوره انتخابات یعنی در سال ۸۸ با ایجاد این شبهه که گویا ممکن است با انتخابات ورق برگردد و با سبزی جنبش میرحسین و شرکا مفری باز شود. این تبلیغات (و البته با چماق زور و تهدید) در کشاندن مردم بپای صندوق ها نقش داشته است. همین حالا هم ازمحافل پیرامون و نزدیک حکومت سخن از حضور مجدد خاتمی و کاندید شدن او برای نجات اصلاحات می رود و یا اینکه اصلا معمار اصلاح طلبی رفسنجانی بود و اوست که می تواند صحنه را برگرداند…. علاوه بر این، تبلیغات ناسیونالیستی ای است که گاه و بیگاه از زبان احمدی نژاد و چهره های درجه چندمی جمهوری اسلامی بیان می شود. تبلیغاتی که با حاد شدن مساله برنامه هسته ای به آرزوهای ناسیونالیسم ایرانی متوسل می شود تا از اینطریق نیز جلب آرا کند. در مجموع باید گفت که هیچکدام از دسته بندی های جناحی حکومتی و یا حتی اپوزیسیون رانده شده از حکومت، مفری نشان نمی دهند که نوید وضعیتی کمی بهتررا بدهد. و از آنجا که خطر جنگ و تهدیدهای نظامی در شرایط حاضر یک تهدید جدی علیه جامعه است، بعید نیست که مردم برای گریز از آنچه در همین سال ها درعراق و افغانستان و لیبی و سوریه شاهد بوده اند، به کلیت همین حکومتِ زیر ضرب، فعلا رضایت دهند و انتخابات جاری هم همانطور که رهبر خواسته تبدیل به یک «حماسه» شود! بنظر می رسد که حکومت خود بر همین فاکتور حساب بازکرده که با خیال آسوده افزایش ناچیزدستمزد را – که حتی صدای خودی ها را هم در می آورد- به پرده ای از قدرقدرتی خود تبدیل می کند، در شرایطی که کل موجودیتش زیر ضربِ خطرجنگ و تعویض رژیم است.

۴-       شاید لازم باشد همین جا، به اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی هم اشاره کنیم. مهم­ترین گروه­بندی­های اپوزیسیون بورژوایی کدام­ها هستند، برنامه و استراتژی اقتصادی و سیاسی آن­ها چیست؟ و آیا در صورت روی کار آمدن هر یک از آن­ها، هیچ گشایشی در وضعیت زندگی اجتماعی در ایران، و به ویژه وضعیت طبقه­ی کارگر، رُخ خواهد داد؟

اجازه دهید ابتدا دونکته عمومی را درمورد اپوزیسیون جمهوری اسلامی صحبت کنیم. اول اینکه نه فقط اپوزیسیون چپ و برانداز بلکه حتی تمامی اپوزیسیون بورژوایی حکومت هم اساسا در خارج کشور مستقر است. دوم اینکه در ادبیات دول غربی درگیر درمناقشات جاری خاورمیانه، از ترم انتقال در رابطه با جابجایی های حکومتی استفاده می شود. باین معنی که پس از سقوط دولت حاکم شخص یا جریانی در راس دولت قرار گیرد بااین ماموریت که شرایط انتقال به یک دوره «متعارف» و برگزاری یک انتخابات «دمکراتیک» را فراهم کند. این پروسه ای است که درعراق، افغانستان، لیبی، سوریه، تونس و حتی تا درجه ای مصر پیش رفته است. اپوزیسیون بورژوایی ایران مستقل ازهرهویت سیاسی ای که پیشتر برای خود تعریف می کرده امروز تماما در پاسخگویی به شرایط دوره انتقال دارد خود را بازتعریف می کند.

اصلاح طلبان– با شکست جنبش اصلاحات یا جنبش سبز انتخاباتی ۸۸ بخشی از چهره های این جریان راهی خارج کشور شدند؛ رئیس جمهور بازنده که خود از خودی ها بود در خانه حبس شد، و مابقی حضوریا نقش برجسته ای در سیاست ندارند مگر اینکه هراز گاهی یکی شان دست بخش هایی از حکومتیان و اسرار پشت پرده آنها را برملا کرده و سپس راهی خارج کشور شوند. این اصلاح طلبان تبعید شده (خودشان می گویند «مهاجر»!)، بهمراه لیبرال های ملی و مذهبی در خارج کشور که با پرچم رفراندوم و شصت میلیون دات کام و …. در دوره های مختلف فعالیت کرده اند، مستاصل از شکست تلاش هایشان برای تحمیل تغییری به جمهوری اسلامی اینجا و آنجا درحاشیه و یا حتی متن اقدامات دست ساخته آمریکا و دیگرهم پیمانانش قرار گرفته و باشکال مختلف ازنهادهای مختلف امپریالیستی سردرآوردند؛ و یا در ارتباط با این نهادها مشغول راه اندازی همایش و سمینار و غیره برای دیالوگ در میان اپوزیسیون و آلترناتیو سازی شده اند. کنفرانس های متعددی دراین زمینه در سال های اخیر در خارج کشور برگزار شد که بدرست از جانب اپوزیسیون چپ جمهوری اسلامی بعنوان بخشی از برنامه های دخالت گرایانه و از بالای سر مردم ایران افشا و طرد گردید.

دخالت دولت های بزرگ غربی و مشخصا آمریکا در مورد مسائل منطقه خاورمیانه تقریبا در همه جا بیکسان پیش می رود. از ریختن پول در دست و بال اپوزیسیون، تا برگزاری همایش ها و سمینارهایی که قرار است در پروسه شگل گیری یک آلترناتیو موثر باشد تا شکل دادن یک نیروی مسلح گوش بفرمان و حتی رسوخ در صفوف معترضین از کانال نهادهای حقوق بشری و «مدنی» و…. همه جزو اقداماتی است که انجام می شود. تلاش برای شکل دادن به چنین آلترناتیوهایی در سال های اخیر در مورد عراق، سوریه، افغانستان، لیبی وایران بسیار بارزبوده است. این تلاش ها در مورد ایران، خصوصا با شکست جنبش سبز و استقرار چهره های بیشتری از آن در خارج کشور اشکال پیچیده تر و البته خطرناک تری پیدا کرده است.

سازمان مجاهدین خلق ایران در سال گذشته از لیست تروریستی آمریکا خارج شد و این عمل بدرست از سوی بسیاری گامی شناخته شد درمهیا کردن یک نیروی مسلح گوش بفرمان آمریکا تا در صورت اعمال مدل سوریه و لیبی در ایران، حاضر به خدمت باشند. این دسته از اسلامیون مثل القاعده، ارتش «آزاد» سوریه و «ربل های لیبی»، بیشتر سربازان گوش بفرمانند که تاریخ مصرف شان محدود است. اینکه مجاهدین بهیچوجه نه فقط سعی در زدودن این تصویر از نقش خود ندارند بلکه در پاسخ به واکنش بخش های دیگر اپوزیسیون (خصوصا جنبش چپ) نسبت به نقش آتی شان خط و نشان های امنیتی کشیدند، زنگ خطر گویایی است از سوی یک سازمان مسلح بی پایه اجتماعی. مجاهدین در آتیه سیاسی ایران غیر از توپ جمع کنی مسلحانه در یک جنگ ارتجاعیِ احتمالی جایگاهی ندارند.

سلطنت طلبان– بخش دیگراپوزیسیون بورژوایی حکومت، بقایای سلطنت طلبان هستند که بروال همیشگی در تلاش اند که با کسب وجهه و اعتبار در مقابل نهادهای بین المللی و دولت های بزرگ غربی برای خود شانسی در آتیه سیاسی ایران باز کنند. جالب است که بخش هایی از فعالان اصلاح طلب بعد از شکست جنبش سبز، در تلاش برای یافتن هم پیمانان جدید از کنار این بخش اپوزیسیون سر درآورده اند. اصلاح طلبان که برای مدت تقریبا دو دهه باورشان شده بود که قرار است بدون «خشونت» و با عقل و منطق سیمای سیاست ایران را تغییر دهند وقتی خود قربانی این خشونت شدند رو کردند به جریانی که روزگاری موضوع مبارزه خودشان هم بود!

اینکه مدافعین سلطنت بعنوان بازندگان تحولات سیاسی سال ۵۷ همواره یک نیروی سیاسی بوده اند که نهایتا خواسته اند سلطنت را دمکراتیک کنند، نیازی به بحث ندارد. اما اینجا توجه به یک نکته دیگرضروری است و آن هم عروج روحیه ناسیونالیستی وشووینیسم عظمت طلب ایرانی است که در دوره های مختلف در زمان حیات جمهوری اسلامی موضوعیت داشته و بنوعی یا بحساب سلطنت طلبان گذاشته شده و یا آن ها خود تلاش کرده اند این را نتیجه ارزش های معنوی نظام شان در میان ایرانیان قلمداد کنند. در دوره جاری در تقابل با فشارهای بین المللی بر ایران برای کنترل غنی سازی اورانیوم و اعمال تحریم اقتصادی عده ای (علاوه بر احمدی نژاد) از سر دفاع از «حق» ملت ایران در بهره برداری از تکنولوژی هسته ای و دفاع از غرور ملی ایرانیان وارد شده اند که طبعا بمعنای دامن زدن به ناسیونالیسم ایرانی است. علاه بر اینها دخالت موثر برخی دول عربی در اعمال فشار بر ایران (عربستان سعودی، قطر و برخی امیرنشین های دیگر) که با حمایت سیاسی و مالی مشغول پراتیک کردن سیاست های آمریکا و متحدان اروپای اش درمنطقه خاورمیانه هستند هم بطور قطع بر تشدید ناسیونالیسم ایرانی تاثیر داشته است. این مجموعه رویکرد ناسیونالیستی بعینه مشابه نقش مدافعین سلطنت نیست ولی همیشه مورد بهره برداری آنان هم قرار گرفته است.

موقعیت خطیرخاورمیانه وتنگ شدن حصار فشارهای بین المللی برجمهوری اسلامی یک باردیگراپوزیسیون بورژوایی آن را در یک مسیر قرار داده است. هیچکدام از اینها بدون حمایت قدرت های بزرگ شانسی برای خود نمی بینند. و نشان داده اند که بی اندازه در کم رنگ و پررنگ کردن هویت سیاسی شان قابلیت انعطاف دارند. اصلاح طلبش حاضر است با کودتاچی کنار بیاید، سکولارش حاضر است شاخه های اسلامی را هم باری بهر جهت تحمل کند، سلطنت طلبش حاضر است با عناصر بریده حکومت وارد بده و بستان شده و گاه گاهی هم از تعهدات دیرین خود به مذهب مردم بگوید. این در مورد آرایش سیاسی این بخش از اپوزیسیون که کمابیش در چارچوب برنامه های مورد حمایت دول آمریکا و شرکای اروپایی در رابطه با منطقه خاورمیانه است. وتا جایی هم که به استراتژی اقتصادی آنها مربوط می شود، هیچکس دیگر حتی حرفی از آن نمی زند. نق زدن در مورد دزدی خودی ها وسهم غیرخودی های حکومتی را هم طبعا نمی توان پلاتفرم نامید. اما نکته مهم تر دراین زمینه اینست که همه اینها می دانند و تجربه عراق، افغانستان، لیبی، سوریه و تا حدودی مصر نشان داده که نیرویی که به پشتوانه کمک های آمریکا و هم پیمانانش در راس حکومت قرار بگیرد اولین وظیفه اش تامین منافع این قدرت هاست. و این یعنی اینکه شرط قدرت گیری آنها نه الزاما برنامه ها و پلاتفرم های خودشان (تازه اگر داشته باشند) بلکه درجه انطباق با برنامه ها و سیاست های آمریکا و شرکای اروپای اش است. و این مساله در درجه اول یعنی سر و سامان دادن همان دوره انتقال کذایی که عموما با تسویه حسابی خونین در رابطه با مخالفان آمریکا آغاز می شود. برای روشن تر بودن قضیه فقط می خواهم این را تاکید کنم که شاید ده سال پیش و حتی پنج سال پیش هنوز می شد از «برنامه» های این جریانات در اپوزیسیون بورژوایی ایران بحثی کرد اما امروز دیگر بحث بر سر برنامه های آنها نیست بلکه بر سر پتانسیل انطباق شان با برنامه های حی و حاضر انتقال قدرت در خدمت آمریکا و ناتوبرمتن بحران اقتصادی جهان است.

۵-       در این میان، وضعیت طبقه­ی کارگر را چگونه می­بینید؟ پیش­رفت­های طبقه در مبارزه علیه سرمایه­داری و موانع پیشاروی آن؟ اصلا کدام مسایل و گره­گاه­های مبارزه­ی طبقاتی در شرایط حاضر کلیدی هستند، به طوری که تمرکز روی آن­ها و بسیج نیروی اجتماعی طبقه­ی کارگر برای حل آن­ها، می­تواند به ایجاد فضای مناسب و لازم جهت پیش­روی­های بیش­تر طبقه بیانجامد؟

فشارهای اقتصادی ناشی از تحریم ها، زیست مردم را در ابتدایی ترین معنای آن با مشکلات جدی ای مواجه کرده است. دولتی که خود بانی این وضعیت است هم با میزان افزایش دستمزدها موضع خود را در مورد حق حیات شهروندانش گفته است. طبقه کارگر ایران یکی از سخت ترین دوره های تاریخ خود را از لحاظ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی می گذراند. اما دشواری های معیشتی و فشارهای زندگی برای طبقه کارگر طبعا با این دوره شروع نشده است. جمهوری اسلامی سالیان سال است که برای مقبول واقع شدن نزد نهادهای بین المللی مثل سازمان تجارت جهانی و صندوق بین المللی پول یک جهنم واقعی را بر طبقه کارگر ایران تحمیل کرده است. رواج قراردادهای موقت، تغییرات در قوانین کار و سازمان کار، و ورای همه اینها عدم پرداخت بموقع دستمزدها اقلامی است از تجربه تلخ یک نسل از طبقه کارگر ایران. طی دو دهه اخیر و همپای عروج اصلاح طلبان که قصد توسعه سیاسی جامعه ایران را داشتند جنب و جوش گسترده ای برای تشکیل تشکل های کارگری راه افتاد. و حاصل آن چند تشکل بود که برای در صحنه ماندن خود هم بهای گزافی پرداختند. این تشکل ها گرچه درافزایش اعتماد بنفس در مبارزات کارگری نقش داشتند اما بدلایل متعددی از ایفای نقش برجسته ای در پیش بردن مبارزات کل طبقه کارگر بازماندند. بررسی این تجربه، قوت و کاستی هایش البته نیاز به بحث جداگانه ای دارد اما توجه به چند نکته از زاویه ادامه کاری سازمانیابی کارگری در شرایط حساس امروز ضروری بنظر میرسد.

الف- خفقان و نبود آزادی های سیاسی تنها مانع شکل گیری و ادامه کاری این تشکل ها نبوده و نیست؛

ب- تشکل های شکل گرفته بجای تمرکز بر کار درعمق، به گسترش غیرموثری درسطح پرداختند؛

ج- این تشکل ها بجای تمرکز بر حفظ تحرک در مقیاس توده ای مشغول چهره سازی، رتق و فتق امور خود بعنوان سازمان و یا چهره های شناخته شده آن شدند؛

د – هر تشکلی که بدنبال تغییری در عرصه ای از فعالیت های اجتماعی است طبعا نمی تواند به سیاست بی تفاوت باشد اما تبدیل شدن تشکل کارگری به محل حل وفصل کاستی های احزاب سیاسی، نه فقط گواه معضلات این احزاب در رابطه شان با جامعه است بلکه در عین حال حکایت از ناپختگی فعالان کارگری درگیر در آن تشکل دارد.

روشن است که همه این نکات نیاز به بحث و استدلال دارند. کاری که حتما در جای مناسب خود باید انجام شود. اما تاکید بر این نکات ضروری است چرا که سازمانیابی کماکان بسترشکل گیری عمل اجتماعی درشرایط خطیر امروز هم هست.

بر چنین پس زمینه ای اکنون طبقه کارگر ایران با دوره جدیدی از فشارهای اقتصادی و سیاسی مواجهه شده است. شرایطی که تجربه وقوع یافته آن در کشورهای همسایه ایران، آینده ناروشنی را در افق جامعه ترسیم می کند. در مواجهه با این وضعیت اگر مبارزه آگاهانه ای در دستور نباشد، دو شکل واکنش قابل پیش بینی است. یکی بی تفاوتی، استیصال و پذیرش همین وضع است و دیگری طغیان های زودگذر. در پاسخ به سوالات قبلی مفصلا در مورد موقعیت سیاسی ایران و مولفه هایی که این وضعیت را توضیح می دهند صحبت کردیم. با رجوع به آن بحث ها بنظر می رسد که  هر نوع تدبیر سیاسی در شرایط امروز ایران باید رجعت به اوضاع عمومی منطقه را در مرکز خود داشته باشد. و براین مبنا بنظر من سه محور مهم است:

الفراه حل های آلترناتیو- یک معضل حیاتی در شرایط حاضر مسائل ناشی از تحریم اقتصادی است. هرچند سالیان سال است که مردم باید به شغل هایی راضی باشند که دستمزدش شش ماه یکبارو دوسال یکبارپرداخت می شود؛ اما روشن است که این وضعیت با تحریم های اقتصادی بمراتب بدتر شده است. فعالیت هایی که همین حالا در جریان است مثل تلاش برای افزایش دستمزدها و جمع آوری امضا و غیره… هرچند همیشه جزیی از مبارزه و مطالبات طبقه کارگر بوده اند اما بنظرکافی نمیرسد، بدون اینکه از اهمیت مبارزه مستقیم در مقابل دولت برای پذیرش مسئولیت سیاست هایش چشم بپوشیم. دولتی که خود بسبب سیاست هایش عامل تحریم اقتصادی است، موظف است مسئولیت عوارض تحریم را بپذیرد و مثلا یک درصدی های جامعه را وادارد تا با پرداخت مبالغ ویژه ای یا درصد معینی از درآمدشان، به صندوق پرداخت دستمزدهای ۹۹ درصدی های جامعه کمک کنند. در همین شرایط امروز ایران و با جنگ همه علیه همی که در درون حکومت در جریان است چنین خواستی حتما عملی نخواهد شد، همانطور که کسی به طومار امضا شده برای افزایش دستمزد وقعی نخواهد گذاشت! اما طرح با صدای بلند چنین مطالبه ای بسیار بیشتر از طومار نویسی برای افزایش دستمزد می تواند به رشد و شکوفایی مبارزات اکثریت مردم جامعه کمک کند. استفاده از نزاع های جناح های حکومتی در دوره های متعارفتر شاید موضوعیتی داشت، امروز اما چنین موقعیتی موجود نیست و بیش از هر زمان دیگری باید به نیروی ابتکار عمل خود متکی شد و راهی برای تسهیل امور روزمره زندگی مردم پیدا کرد. در همین دوره های معاصر در تجارب جنبش کارگری جهانی، نمونه های برجسته ای از راه حل های آلترناتیو در مقابل دولت ها موجود بوده است. از تشکیل آشپزخانه های عمومی یا کلاس درس های کمکی برای بچه های خانواده های کارگری، تا سازمان دادن ارائه خدمات گوناگون به یکدیگر (مثل کمک های درمانی) بدون دریافت پول و…. همه اشکالی هستند که نه فقط مقوله گذران زندگی را تسهیل می کنند بلکه زمینه ساز همبستگی بیشتری خواهند شد. هر جا که عضوی از خانواده کارگری هست، همانجا محل متشکل شدن و سازمان دادن راه حل های آلترناتیو است. سازمان دادن چنین اقداماتی مرکز ثقل فعالیت را به محلات زندگی کارگران و زحمتکشان می برد.

ب همبستگی کارگری در مقیاس منطقه خاورمیانه– در همین دو سال گذشته آنجا که با تحمیل جنگ ساختارهای موجود جامعه ویران نشد، حرکت های اعتراضی بسرعت مرز حذف دیکتاتورها را پشت سر گذاشته و با خواست نان و آزادی به تعمیق مبارزاتشان پرداختند. سیاست خاورمیانه ای آمریکا و دیگر هم پیمانانش در شکل دادن به جغرافیای سیاسی خاورمیانه در شرایط حاضر، از جمله متکی است به تمرکز بر داده های فرهنگی و تاریخی مشترک مردم این منطقه. در این رویکرد، توجه به این داده ها ضروری می شود تا سیاست های دول غربی با اتکا به نیروهای خود منطقه پیش برده شود. یکی از این نیروها شاخه های مختلف جریانات اسلامی هستند که تا کنون هم بمیزان زیادی یک پای جنایات جاری در منطقه بوده اند. اینان پس از «بهارعرب» و درغیاب حضور آلترناتیوهای قدرتمند مردمی در اشکال مختلف و بسیار بیشتر از سابق، درگیر شکل دادن به جغرافیای سیاسی منطقه شده اند. واقعیت اینست که اشتراک فرهنگ و تاریخ جنبه های دیگری نیز دارد. مبارزات کارگری در مصر و تونس در همین چند سال گذشته کم نبوده اند. کارگران ترکیه در اول مه همین امسال در شرایطی با پلیس درگیر شدند که اردوغان و حزب عدالت و توسعه دراوج رجزخوانی هایشان برای علم کردن یک نمونه «متمدن»، معطوف به غرب و درحال توسعه از حکومت های اسلامی هستند. و سوال اینست که چرا توجه به داده های فرهنگی و تاریخی منطقه فقط برای شعله ور کردن آتش جنگ، وپروار کردن مرتجعین اسلامی باید کارساز باشد؟ تلاش برای گسترش همبستگی منطقه ای بهیچوجه مشروط به شکل گیری تشکل های گسترده (و رسمیت یافته) کارگری در مقیاس کشوری نیست. تلاش و تحرک و جنب و جوش همیشه بر سازمان یابی بعنوان شکل حرکت، تقدم داشته است. و اینجا هم بحث بر سر امکانی است که می تواند راهگشای گسترش همبستگی منطقه ای باشد. ناگفته پیداست که چنین اقدامی نیازبه شناخت جنبش کارگری هر کدام از این کشورها، سطح مبارزه شان و فرهنگ مبارزاتی شان دارد. و این هم امر غیرممکنی نیست.

ج– یک نکته محوری دیگر مساله جوانان است. و تاکید بر این مساله صرفا از سر نیاز به نوسازی ساختارهای اجتماعی با نیروی جوان نیست. جوانان بیکارند. جوانان بعنوان نیروی تغییرات گسترده در جامعه ، مستقل از درجه تحصیل و کارآزمودگی، بدون اینکه شانس وارد شدن در بازار کار را داشته باشند در میان چرخ دنده های پوسیده این جامعه دارند له می شوند. بخش بزرگی از معضلات و آسیب های اجتماعی دامن همین دسته از آحاد طبقه کارگر را می گیرد. آخرین شماره ماه آپریل نشریه دست راستی اکونومیست صفحاتی را به بررسی مساله بیکاری اختصاص داده است. مطابق آمار طرح شده در این نوشته ها، نرخ بیکاری جوانان در کشورهای در حال توسعه از سال ۲۰۰۷ بمیزان ۳۰% افزایش یافته است و جمعیت بیکار جوان در جهان، اکنون چیزی است معادل جمعیت آمریکا!  پیام نشریه اکونومیست طبعا همان نسخه رایج سرمایه داران است که رشد اقتصادی برای جوانان کار ایجاد خواهد کرد. درحقیقت جهان سرمایه دارد به بخش بزرگی از جمعیت خود می گوید که جایی در این سیستم ندارید مگر بپذیرید که ما با جنگ هایمان «رشد اقتصادی» ایجاد کنیم. نظام سرمایه داری  نیروی سازنده این بخش از طبقه کارگر را یا به بند بیکاری می کشاند و یا به آتش جنگ می سوزاند. این سوال مهمی است در مقابل این نسل که آیا باید با حمایت از سیاست های جنگی آمریکا و دول هم پیمانش در تخریب جامعه به امید «گشایش» دربازار کار همراه شد و یا با اتکا به نیروی خود (بمثابه نسل و بمثابه بخشی از طبقه کارگر)، راه حل های بدیل را یافت؟ بحث دخیل شدن درشکل دادن به راه حال های آلترناتیو برای کاهش بار فشارهای رایج، نیرو و خلاقیت جوانان را به مسیری سازنده هدایت خواهد کرد.

نبود یک مبارزه آگاهانه درمقابله با شرایط جاری درایران بالقوه این خطر را دارد که جوانان را به طغیان بکشاند و میانه سال ها را به استیصال. از اینروست که متکی شدن به قدرت ابتکارات تود ه ای و راه حل های آلترناتیو، و همچنین گسترش همبستگی منطقه ای راهی می شود تا هر دوی این واکنش ها را به مسیر سازنده ای سوق دهد.

۶-       به ادامه­ی این بحث بازخواهیم گشت. اما این جا لازم است به مولفه­ی بسیار مهم دیگری هم بپردازیم: رابطه­ی جمهوری اسلامی با آمریکا و متحدین اروپایی آن؛ به نظر شما، هر یک از طرف­های این رابطه چه انتظاراتی از یک­دیگر دارند و چه اهدافی را تعقیب می­کنند؟ به طور مشخص­تر، سیاست آمریکا و متحدین اروپایی آن در قبال جمهوری اسلامی بر کدام آلترناتیو- ها­- متکی است.

یک فاکتور مهم در توضیح این رابطه در شرایط حاضرمساله تحریم های اقتصادی است بر سر مناقشه اتمی و برنامه غنی سازی اورانیوم که برای دوره ای طولانی توسط جمهوری اسلامی ابزاری بوده برای قدرت نمایی در منطقه وطبعا مورد اعتراض هم پیمانان آمریکا (مثل اسرائیل و عربستان سعودی). تصویب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل در اعمال تحریم های اقتصادی بدلیل برنامه های هسته ای ایران باید در ادامه یک سلسله تحریم ها و محدودیت های تجاری و اقتصادی دیگری دیده شود که در طی حکومت جمهوری اسلامی خصوصا از جانب آمریکا در مقاطع مختلفی صورت گرفته است. دراینکه این قطعنامه با تمرکز برمساله هسته ای وامکان غنی سازی اورانیوم فشار بر ایران را وارد مرحله جدیدی کرده، تردیدی نیست. اما آنچه این دوره تحریم را متمایز می کند شرایط سیاسی ای است که تحریم ها در آن اعمال می شود (۲۰۱۰ میلادی) و این شرایط را با دو ویژگی میشود توضیح داد: اول، موقعیت جمهوری اسلامی پس از انتخابات سال ۸۸ (۲۰۰۹ میلادی) و سرکوب شدید اعتراضات پساانتخاباتی که نه گواه قدرت حکومت بلکه دقیقا ناشی از ضعفش بود – تحریم های گسترده جدید دقیقا درهمین دوره آغاز شد. و دوم: آشکار شدن کاهش قدرت و اعتبار ایران در منطقه خاورمیانه در وقایع موسوم به بهار عرب و پس از آن.

جمهوری اسلامی با ختم جنگ ایران و عراق در تلاش بود تا به یک دولت قدرتمند درمنطقه خاورمیانه تبدیل شود و بطور واقعی هم یک پای درگیردر بسیاری از مجادلات و منازعات جاری درعراق، لبنان، فلسطین، افغانستان، سوریه و … بوده است. تلاش برای غنی سازی اورانیوم و احتمال توسعه آن به سلاح هسته ای، هم دقیقا بدلیل همین نقش از جانب آمریکا و دول اروپایی (وهمچنین اسرائیل) خطرناک تعبیر شده است، در حالیکه باعث محبوبیت ایران و یا بعبارت بهتر رئیس جمهور «ضدامپریالیست» ش – احمدی نژاد در میان مردم برخی کشورهای عربی (البته پیش از «بهار عرب») شده بود. تحولات پس ازعروج مبارزات توده ای در خاورمیانه و شمال آفریقا بطور قطع نشان داد که ایران اتوریته خود رادر منطقه از دست داده است. سران حکومت این وقایع را بیداری اسلامی نامیدند و ابا نکردند که آن را مدیون تاثیرات ایران بدانند، اما طولی نکشید تا معلوم شود که توفان جاری در خاورمیانه ربطی به مدل اسلامی ایران ندارد. نه فقط روی کارآمدن سنت اسلامی در مصر و تونس بهیچوجه تقویت کننده موضع ایران در وقایع جاری نبود بلکه حتی حمایت متمرکز ازدولت بشاراسد در سوریه نیز نتوانست این موقعیت را برای ایران حفظ کند. گسترش این اعتراضات به کشورهای زیادی در منطقه در همان سال ۲۰۱۱، بخشی از سران شیخ نشین های عربی و عربستان سعودی و اردن و…. را بصرافت یافتن راه حلی برای واکسینه کردن خود در مقابل تسری خطر مبارزات مردمی انداخت. فعالیت این کشورها نیز یک وجه روشن ضد ایرانی داشت که بنوبه خود بر کاهش اعتبار ایران تاثیر گذاشت. اینها عواملی بود که آمریکا و متحدان اروپایی اش را در تشدید فشارو گسترش تحریم ها بر جمهوری اسلامی مصمم تر کرد.

با این حال روشن است که تحریم های اقتصادی فقط یک شیوه اعمال فشار بر ایران است. بیاد داریم که ایران، سوریه و کره شمالی در زمان ریاست جمهوری جرج بوش پسر، محور اشرار معرفی شدند. و این درست زمانی بود که آمریکا و متحدانش در اوج شرارت خود درعراق و افغانستان مشغول گسترش جنگ «پیشگیرانه» بودند. فرد برگستن اقتصاد دان و مشاور سیاسی در سیاست خارجی آمریکا در سال ۲۰۰۹ اخطار داده بود که کسر بودجه های بزرگ خطرناک است. وعدم تمایل سرمایه گذاران  خارجی از سرمایه گذاری برای جبران کسر بودجه آمریکا می تواند بنوبه خود منجر به کاهش شدید ارزش دلار شود که اقتصاد آمریکا و کل جهان را متاثر خواهد کرد (فارین افیرز، نوامبر- دسامبر ۲۰۰۹). آمریکا درحقیقت برای گریز از چنین سناریویی بود که سیاست جنگی را پیشه کرده بود تا جلوی «اشرار» را بگیرد. این سیاست امروز توسط دولت اوباما و با همیاری هم پیمانان اروپایی در سوریه فجایع بیشماری ایجاد کرده است؛ ایران را با تحریم های اقتصادی تا مرز سقوط پیش برده؛ و با تحریکات علنی در رابطه با کره شمالی نیز آشکارا قصد فشار برچین را دارد که یکی از بزرگترین سرمایه گذاران در آمریکاست. چین که بزرگترین شریک تجاری کره شمالی (و همچنین ایران) است تحت فشار آمریکا حساب های بانکی کره شمالی را مسدود کرده و اکنون بخشی از نیاز نفتی خود را نیز نه از ایران بلکه ازعربستان سعودی تامین می کند. آمریکا به این فشارهای سیاسی و تهدیدهای جنگی علیه «اشرار» نیاز دارد تا بتواند مشکلات اقتصادی خود را سر و سامان دهد. بنابراین اعمال سیاست تحریم اقتصادی تنها شروع یک خط سیاسی است، گامی است از یک سلسله تحولات دیگر که نهایتا باید منجر به باز کردن راهی برای خروج آمریکا و شرکای اروپایی اش از بحران گسترده جاری باشد. از اینروست که اعمال تحریم با تبلیغات جنگی، تلاش برای اپوزیسیون سازی و آلترناتیو سازی، و همچنین سرازیر کردن سلاح به پایگاه های آمریکایی در منطقه خاورمیانه همراه می شود.

بطور خلاصه باید گفت که سیاست آمریکا واروپا براین خط متکی است که مانع تبدیل ایران به یک قدرت صاحب سلاح هسته ای درمنطقه شوند. از جانب ایران نیز ختم این غائله مشروط است به پذیرش حق ایران درغنی سازی اورانیوم که ادعا می شود برای مصارف تسلیحاتی نیست. نه فقط سران جمهوری اسلامی بلکه بسیاری از لیبرال ها هم توان غنی سازی اورانیوم را یک افتخار ملی قلمداد می کنند و برخورد آمریکا و شرکا را پایمال کردن غرور ملی ایرانیان! یک نمونه از اینها، هوشنگ امیراحمدی است. یک چهره لیبرالِ آکادمیک و دست اندر کار روابطی درمطالعات مربوط به ایران در آمریکا که گویا صحبتی هم ازکاندید ریاست جمهورشدن ایشان از جانب تاجران ایرانی در آمریکا در میان بوده است. ایشان در مقاله ای درزمستان امسال (۲۰۱۳) در فصل نامه واشینگتن(The Washington Quarterly)  با عنوان «از تکرار اشتباه در مقابل ایران پرهیز کنید» صراحتا به آمریکا توصیه می کند که غرور ایرانیان را درنظر بگیرید، سیاست شلاق و شیرینی نتیجه نمی دهد: راه حلِ ختم این غائله، یا تعویض رژیم است و یا حق غنی سازی محدودی  برای ایران (مثلا ۵%).

با همه این تفاصیل نشانه های آشکاری هست مبنی بر اینکه تقریبا همه شاخه های طبقه حاکم توافق ضمنی دارند که راه خروج از این وضعیت نوشیدن مقدار مناسبی از«جام زهر» سازش با آمریکاست.

۷-       تحریم های فزاینده­ی اقتصادی تا چه اندازه بر وضعیت اقتصادی جمهوری اسلامی تاثیر گذاشته است، تا کجا می­تواند تداوم بیابد، و در تحلیل نهایی چه نتایجی به بار خواهد آورد؟ احتمال جنگ چطور، در چه شرایطی احتمال جنگ به واقعیت تبدیل خواهد گشت و چه عواقبی در ایران، منطقه و جهان بر جای خواهد گذاشت؟

جمهوری اسلامی با تاکید بر حق وحقوق «ملت ایران» براستفاده از تکنولوژی هسته ای، اعلام سال حماسه، یافتن شرکای جدید تجاری، یافتن راه های جدید فروش نفت و رتق و فتق اموردر بازار سیاه  … سعی می کند عوارض سیاست تحریم اقتصادی را بهایی موجه برای افتخاری بزرگ جلوه دهد. اما تعطیلی مراکز تولیدی درمقیاس وسیع، گرانی و نرخ بالای تورم، کاهش ارزش پول و عدم پرداخت دستمزدها، نابسامانی های عدیده اجتماعی و … تصویر واقعی تاثیرات سیاست تحریم اقتصادی است بر زندگی روزمره در ایران. در مورد عراق که دوره ای تحریم های اقتصادی را از سر گذراند اکنون پس از قریب یک دهه گاه و بیگاه گزارشاتی منتشر می شود که نشان می دهد ابعاد کوتاه و درازمدت این تحریم ها چگونه زندگی چند نسل را تباه کرده است. اینها صفحات سیاهی است از تاریخ که همین امروز جلوی چشم همه ما دارد رقم می خورد.

همانطور که گفته شد تحریم ها قرار است سرآغاز یک سیاست دیگر باشند که جنگ یکی از آنهاست. با فجایعی که جنگ های آمریکا درعراق و افغانستان بوجود آورد، با توحشی که در لیبی بکار گرفته شد و با جنگی که در سوریه درجریان است، باز کردن یک جبهه دیگر حتی از زاویه منافع آمریکا و اروپا هم عاقلانه بنظر نمی آید. درعین حال روشن است که بحث بر سر منافع خطیری برای آمریکا و هم پیمانانش است که در تمام این سالها منجر به کشتار میلیون ها نفر مردم بیگناه و ویران شدن بسیاری از کشورها (عراق، افغانستان، سوریه، لیبی …) و افزایش نابسامانی و اعتراض در خود اروپا و آمریکا شده است. ارسال سلاح به پایگاه های آمریکا ومسلح کردن امیرنشین های عرب پس از بی نتیجه بودن آخرین دورمذاکرات پنج بعلاوه یک بر سر مسائل غنی سازی اورانیوم در ایران، هنوز تهدیدی است که انتظار می رود بر روال دور آتی مذاکرات تاثیر بگذارد. اما واقعیت اینست که خطر را تماما نمی توان منتفی دانست. در شرایط حاضر تهدید جنگ با تنگ تر کردن حلقه تحریم ها، اقدام به تسلیحات و جابجایی های نظامی دارد گوشزد می شود.

۸-       چین و روسیه، که هر دو مناسبات ویژه­ای هم درزمینه­ی اقتصادی و هم سیاسی با رژیم جمهوری اسلامی دارند تا چه اندازه با آلترناتیوهای آمریکا و متحدین اروپایی آن در قبال جمهوری اسلامی موافق یا مخالف هستند؟ و در تحلیل نهایی آیا می­توانند سدی در مقابل آن­ها باشند و به سیاست دیگری شکل دهند؟

روسیه و چین هردوازشرکای مهم تجاری ایران هستند و درعین حال از امضا کنندگان قطعنامه شورای امنیت علیه ایران دررابطه با پرونده غنی سازی اورانیوم. حکومت اسلامی باشکال مختلف تلاش کرده از اختلافات میان روسیه و چین با آمریکاو دول اروپایی برای تحکیم موقعیت خود و خصوصا در رابطه با تحریم اقتصادی و فشارهای سیاسی بر ایران استفاده کند. روسیه پس از یک دوره فترت ناشی از فروپاشی بلوک شرق اکنون دارد باز بعنوان یک قدرت صاحب نفوذ در مناقشات جاری بین المللی و خصوصا خاورمیانه ظاهر می شود. پایگاه های نظامی روسیه در سوریه برای دفاع از سوریه نیست بلکه قرار است حافظ منافع روسیه در مقابل آمریکا و دول اروپایی دخیل در خاورمیانه باشد. حمایت روسیه از سوریه در جنگ جاری و همچنین از ایران تماما در این راستاست. در عین حال بنا به روایت هایی روسیه باشکال مختلف در پروسه مجهز شدن ایران به ملزومات غنی سازی اورانیوم اختلال ایجاد کرد چرا که وجود یک ایران صاحب سلاح هسته ای در مرزهای جنوبی برای روسیه نیز قابل قبول نیست.

چین مبادلات تجاری بیشتری با ایران دارد. ایران یک واردکننده مهم کالاهای چینی است و چین هم بخش بزرگی از نیازهای نفتی خود را ازایران تامین می کرده است. تنها این اواخر دولت آمریکا با دخالت و همیاری عربستان سعودی سعی کرده که این رابطه را تضعیف کند. هم روسیه و هم چین در عین حال که در بسیاری از تصمیم گیری ها در کنار آمریکاو دول اروپایی هستند طبعا منافع ویژه خود را در منازعات منطقه ای و جهانی تعقیب می کنند. در ماه مارس همین امسال اتحاد بریکس متشکل از چین، روسیه، برزیل، هند و آفریقای جنوبی در اجلاس سالانه شان طرحی مبنی بر ایجاد یک بانک عمران را مورد بحث قرار دادند که با توجه به مجموعه وضعیت اقتصادی جهان و بحران آمریکا و اروپا، تلاش آشکاری است برای شکل دادن به یک بلوک اقتصادی دیگر. روزنامه گاردین چاپ انگلیس در مورد این تلاش نوشت که بعد ازدهه ۷۰ میلادی این اولین بار است که کشورهای رو به رشد استیلای اقتصادی غرب را به این صورت به چالش می کشند. این البته تنها یک نمونه ازاین تلاش هاست ولی با افول شدید برتری نظامی و بویژه اقتصادی آمریکا، کشورهایی نظیر چین و روسیه (و حتی هند و برزیل) دنبال شکل دادن به منافع خودشان در پروسه منازعات بین المللی هستند. اینکه چقدرهمین حمایت موجود چین و روسیه از ایران ادامه یابد، تماما تابع معادلات سیاسی است. نشریه اکونومیست سرمقاله آخرین شماره ماه مارس خود را به موقعیت هند اختصاص داده بود. عنوان مقاله هست: «آیا هند می تواند یک قدرت بزرگ بشود؟» مقاله رهنمودهایی در زمینه های مختلف، رهبری دولت، خرید نفت از مثلا ایران، رابطه با پاکستان، نقش هند در منازعات آسیا و غیره دارد. و پس از تقدیر از چرخش های هند بسمت دفاع از غرب و ارزش های غربی، به نقش هند برای مثال درمتعهد کردن چین به نرم های بین المللی اشاره می کند. منظورم از نقل پیام این مقاله اینست که تشویق هند برای یافتن جایی محکمتر در مناسبات بین المللی بدلیل موقعیت جغرافیایی آنست و از جمله نقشی که می تواند درمهار چین داشته باشد. همچنانکه از مناقشات اتمی میان کره شمالی و جنوبی، آمریکا برای تحت فشار گذاشتن چین استفاده می کند. بنابراین واکنش چین و روسیه تماما بستگی دارد به میزان تامین منافع خودشان با توجه به اصطکاک هایی که مستمرا میان آن ها با آمریکاو دیگر کشورهای غربی هست. نقش این دو کشور نه سد کردن جنگ احتمالی، بلکه دقت در تامین منافع خودشان است. روسیه هم پیمان سوریه است و مداخله نظامی آمریکا و دول اروپایی را در سوریه نپذیرفته، اما جنگ در سوریه درهر حال یک فاکت است! و روسیه نهایتا یک طرف مذاکره آمریکا برای ترتیب دادن کنفرانس های بین المللی که قرار است جنگ را خاتمه دهد. یکی از این نوع تلاش ها همین الان در جریان است. با این حال روشن است که هم روسیه و هم چین منافع مشخصی در تقویت مخالفان آمریکا و متحدین اروپایی شان در خاورمیانه دارند. و بنظر نمی رسد در پرسپکتیو کوتاه مدت این دو دولت تماما در همسویی با آمریکا و اروپا برای جنگ علیه ایران قرار بگیرند اما این بهیچوجه بمعنای این نیست که در صورت مخالفت این دو دولت، جنگی راه نخواهد افتاد. جنگ لازم نیست با شلیک از پایگاه های منطقه ای آمریکا شروع شود.

۹-       به نظر شما، در شرایط حاضر و در برابر هر یک از آلترناتیوهای بورژوایی، طبقه­ی کارگر چه باید بکند؟ برای مثال، کدام سیاست­ در قبال: ادامه­ی تحریم­های اقتصادی، جنگ احتمالی، تغییرات درونی جمهوری اسلامی، یا شکل­گیری آلترناتیو مورد حمایت آمریکا و متحدین اروپایی آن مانند شورا یا دولت ملی و… کارساز است و می­تواند به بسیج نیروی طبقه­ی کارگر بیانجامد و سدی در راه تحقق آن­ها ایجاد کند؟

تغییرات درونی جمهوری اسلامی راهی است که لااقل از دوره اصلاح طلبان آزموده شده است. امروز دیگر چنین ظرفیتی موجود نیست. تحریم های اقتصادی هم همانطور که پیشتر گفته شد سرآغازاتخاذ یک سیاست دیگر است. پس می ماند جنگ و شکل گیری آلترناتیو حکومتی مورد حمایت آمریکا و متحدین اروپایی اش. در هیچکدام از این راه حل ها طبقه کارگر منفعتی ندارد. بطور کلی تغییر سیمای سیاسی و تعویض دولت ها با هر شکلی (کودتا، انتخابات، جنگ و تهاجم نظامی و…) بقصد تامین منافع طبقه کارگر صورت نمی گیرد و طبقه کارگر در درازمدت منفعتی در جابجایی حکومت میان بخش های مختلف طبقه سرمایه دار ندارد اما در عین حال نمی تواند به تلاش های طبقات حاکم برای اعمال یکی از اشکالی که گفته شد، بی تفاوت بماند. جنگ و تحمیل جنگ به ایران حتی اگر مقطعی و برای ویران کردن نیروگاه های اتمی باشد، شیرازه مدنیت را در جامعه از هم خواهد گسست. هیچکدام از جنگ هایی که تا بحال در همین یکی دو دهه اخیر در منطقه خاورمیانه صورت گرفتند نوید بخش آزادی و رفاه نبودند. عراق، افغانستان، سوریه و لیبی در چنگال مصیبت های اجتماعی صد پاره شده اند. تحمیل یک دولت آلترناتیو مورد حمایت آمریکا نیز وضع را بهتر نخواهد کرد، نمونه عراق مثال خوبی است. چنین دولتی باید تماما درچارچوب خواست ها و نیازهای آمریکا و متحدینش عمل کند و این بار ایران می شود عرصه رقابت های تسلیحاتی و پایگاه های نظامی و جاسوسی میان آمریکا و روسیه. هیچکدام از این راه حل ها بنفع مردم نیست. در برخورد به چنین شرایطی و تلاش برای شکل دادن به یک سیاست آلترناتیو دو نکته مهم است: اول نفی جمهوری اسلامی و تضعیف پایه های آن و دوم مخالفت با دخالت های خارجی درهمه اشکال آن: لشکرکشی مستقیم یا ارسال ربل و شورشی وارتش آزاد و… که همگی اجزا یک سیاست واحد هستند. و محتوای این سیاست آلترناتیو هم بنظر من همان نکاتی است که پیشتر در پاسخ به سوال ۵ بحث کردیم: تلاش برای شکل دادن به راه حل های آلترناتیو درمقابل عواقب تحریم های اقتصادی، گسترش همبستگی درمقیاس منطقه ای وجذب جوانان به فعالیت های سازنده محلی و منطقه ای.

۱۰-   انقلاب کارگری و تغییرات بنیادین اقتصادی و سیاسی و اجتماعی چطور؟ اصلا آیا طبقه­ی کارگر، با توجه به تمامی مولفه­های موجود، پتانسیل این اقدام اجتماعی را دارد؟ و این اقدام اجتماعی از مشروعیت و مقبولیت ذهنی در جامعه برخوردار هست؟ این سئوال از این جهت اهمیت می­یابد، که انبوهی از مباحث سیاسی و تئوریک – نه فقط در ایران، که در سطح جهان­- بر نقش تنزل یافته­ی طبقه­ی کارگر در قیاس با نقش برجسته­ی طبقه­ی «متوسط» در تحولات اجتماعی تاکید می­کنند. و هم­پای آن، انقلاب به عنوان یک راه­حل «خشونت آمیز» و عامل کشتار و خانه­خرابی و بدتر شدن وضعیت اجتماعی – برای مثال: انقلاب ۵۷­- مذمت و بر تغییرات «مسالمت­آمیز» و مبارزه­ی «بدون خشونت» تاکید می­شود.

بله، درچارچوب ایران اصلاح طلبان بودند که پرچم مبارزه بدون خشونت را علیه هر نوع انقلابی گری و سیاست رادیکال بلند کرده بودند. و بسیاری شان هم علیرغم همه رجزخوانی هایشان در این زمینه در جریان تهاجم نظامی به لیبی مدافع «انقلابیون» لیبی و سربازان القاعده شدند. نکته اصلی درآن مباحث هم همانطور که می گویید در اساس مذموم دانستن انقلاب بود ونه پرهیز ازخشونت. اینکه انقلاب کارگری یا انقلابی گری کارگری در سیاست روزمره چه جایی دارد، بحث بسیار مهمی است و می دانیم که لااقل در تجربه ما و نسل ما در ایران، این مباحث منجر به مجادلات سیاسی گسترده و ده ها انشعاب در سازمان ها و احزاب موجود مدافع انقلاب کارگری شده است آنهم در شرایطی که تحریم اقتصادی و فضای میلیتاریزه جامعه را در چنگ خود له نکرده بود! بجای عمیق شدن در این مقولات بهتر است به این فکر کنیم که بن بست موجود ناشی از چیست؟ آیا غیرازاینست که بحران سرمایه داری جهانی آمریکا و متحدینش را برای غلبه بر معضلات اقتصادی خود به شعله ور کردن جنگ در خاورمیانه کشانده است؟ آیا غیر از اینست که برسر جای خود نشاندن جمهوری اسلامی برای آمریکا، حلقه ای است در تضمین قدرت خود در منطقه؟  آیا غیر از اینست که جمهوری اسلامی همه ظرفیت هایش را تا بحال آزموده و امروز جامعه را تا لبه پرتگاه سقوط کشانده است؟ وبالاخره سوال مهم اینست که رویکرد انقلابی دردرون طبقه کارگردر شرایط حاضر چگونه عمل خواهد کرد؟ تصور من این است که رویکردی که انقلابی عمل کردنش را در مقابل مناسبات کاپیتالیستی مستمرا به فردای نامعلوم و پس از حل یک سری معضلات «دیگر» موکول می کند، اساسا انقلابی نیست. اگر راه رهایی طبقه کارگر بعنوان ستون جامعه سرمایه داری، رویکردی است که تغییرات بنیادین اقتصادی و اجتماعی و سیاسی را دردستور خود دارد، بنابراین سوال الزاما این نیست که آیا انقلاب کارگری در دستور همین امروز باشد یا نه؟ بلکه سوال می تواند این باشد که رویکرد انقلابی در درون طبقه کارگر- رویکردی که خلاصی از نظام سرمایه داری را راه نجات بشریت می داند- در این شرایط مشخص چه می گوید و چه باید بکند؟ با کدام سیاستش درهر قدم به نفی نظام موجود و ارزش هایش می پردازد؟ و با کدام سیاستش درهرقدم حلقه ای از قدرت خود را تثبیت می کند؟

۱۱-   یک بار دیگر، در پایان این گفت­وگو، به طبقه­ی کارگر و موقعیت آن در مبارزه­ی طبقاتی بازمی­گردیم. به طور مشخص، طبقه­ی کارگر و به ویژه گرایش کمونیستی آن چه باید بکند؟ کدام گره­گاه­ها، کدام مطالبات، کدام اشکال مبارزاتی و… را می­باید مد نظر قرار دهد و پراتیک کند، تا راه انقلاب کارگری و تغییرات بنیادین اقتصادی و سیاسی و اجتماعی هموار شود؟

کمونیست های طبقه کارگرمنفعتی جدا ازکل طبقه ندارند. این بخش ازطبقه کارگر اگر راه حل های عاقلانه و پیش برنده ای داشته باشند قاعدتا باید بتوانند حمایت کل طبقه کارگر را با خود داشته باشند. هرچند می دانیم که زندگی بهمین آسانی نیست! رویکرد انقلابی در مبارزه طبقه کارگربرای خلاصی از مناسبات کاپیتالیستی درحل هرمساله کنکرت و روزهم منافع بنیادی طبقه کارگر- نفی نظام سرمایه- را مد نظر دارد. در پاسخ به سوالات قبلی درمورد مسائل وگره گاه های مبارزه طبقاتی صحبت کردیم. اینجا به توضیح همان نکات از زاویه دیگری می شود پرداخت. بحث برسر سه نکته ای بود که می تواند درشرایط امروزقدرت تاثیر گذاری طبقه کارگر بر شرایط حاضر را بیشتر کند:

–          یافتن راه های آلترناتیو در پاسخ به معضل گذران زندگی و یا همان «نان» و اکتفا نکردن به طلب دستمزدهای پرداخت نشده و افزایش دستمزد و….. سازمان دادن چنین حرکاتی فعالیت متمرکزی را در محلات کارگری ایجاب می کند که بنوبه خود زمینه ساز گسترش سازمانیابی و همبستگی در درون خانواده بزرگ طبقه کارگر می شود. فراموش نکنیم که هر جا عضوی از خانواده کارگری هست همانجا محل متشکل شدن و سازمان دادن راه حل های آلترناتیو است؛

–          تلاش برای ایجاد همبستگی منطقه ای با کارگران دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه. بورژوازی در همه سطوح همبسته عمل می کند و نیروی فرامرزی خود را در تحقق اهداف کوتاه و بلند مدتش فرامی خواند. این حرف تازه ای نیست اما در شرایط امروز ایران و بر متن معادلات جاری در منطقه تلاش برای ایجاد همبستگی (و نه صرفا کسب حمایت) و مراودات دوجانبه در میان کارگران، بدلایل بیشماری هم لازم و هم ممکن شده است. چرا باید منطقه خاورمیانه برمتن اعتراضات حق طلبانه کارگران و مردم زحمتکش آن در پی نان و آزادی، جولانگاه قشریون اسلامی وجیره خوران امیران مرتجع باشد؟ اگر بورژوازی جهانی بر فاکتورهای مشترک فرهنگی و تاریخی این منطقه تمرکز می کند تا اهداف ویرانگرانه خود را تحقق بخشد چرا همین فاکتورها نمی توانند مبنای شکل دادن به یک جبهه قدرتمند از انسان هایی باشد که کار می خواهند، نان و مسکن، آزادی و حرمت انسانی می خواهند؟

–          و بالاخره اینکه توجه به نسل جوان، نیروی کارو معضلات ویژه این نسل بسیار حیاتی است. این جوانان، تحصیل کرده باشند یا نباشند عمدتا با مشکل بیکاری مواجهند. اتحادها و پراتیک های فیس بوکی و دیگر شبکه های اجتماعی برای دوره ای انعکاس صدای اعتراض خفه شده این نسل در جامعه بوده اند و جلوه هایی ار قدرت این نیرو را نشان داده اند. وقت آنست که برای تغییر درجهان واقعی، این نسل نیز نیروی خود را در همان جهان واقعی بازیابد.

دهم می ۲۰۱۳

http://leiladanesh.wordpress.com

http://www.negah1.com

* * *