شیهه ی زمانه / فریدون گیلانی

من در فضای بسته نباید کنار سکو بنشینم
و مدام دغدغه هایم را ملامت کنم
که چرا کسی به خاطر این هوا
صدائی ندارد که جنگل را بنویسد
و آخرین حرف های محرمانه ی بهار
مثل همیشه نیمه کاره مانده

من در فضای بسته نمی توانم نفس بکشم
و به کلماتی فکر کنم
که پشت دیوار از آفتاب محروم مانده اند

شما از من می خواهید که از درخت چشم بردارم
و اختناق را در نفس هایم بایگانی کنم
فردا اگر کسی در این جاده توقف کرد
نفس تنگی های مرا
در کدام ایستگاهی می تواند به مسافران خسته بفروشد

صدای انفجار حسرت های باغچه را می شنوید
این دوباره باید شیهه ی زمانه باشد
من فکر می کنم که بازهم ، هنوز هم
روزگارِ تنهائی های من راهوار نیست

من با فضای بسته نمی توانم قطار را نگه دارم
به شاخه های این جاده آنقدر دروغ گفته اند
که هیچ برگی باور نمی کند دوباره قرار است بشکفد

این دوباره باید شیهه ی زمانه باشد
روزگار تنهائی های من راهوار نیست .
خرداد ماه ۱۳۹۲