نازکتر از مو در دسته بندیهای اجتماعی , اندر شناخت از خرده بورژواها

نکتۀ نخست- مِشانین

شناخت از لایه ها و طبقه های اجتماعی، در نامگذاری درست این لایه ها و طبقات بازتاب می یابد، که در پیوند با جایگاهی است، که هر گروه اجتماعی در روند کار و کوشش (در پیوند با سازمان اجتماعی کار) دارا می باشد. برای نمونه، در تحلیلها و تعریفهایی برای لایه ها و طبقات اجتماعی، نمی توانیم هر دسته و لایه را بصورت کیلویی به «خرده بورژوازی» منتسب نموده و بر این اساس به تعریف جبهۀ انقلاب بپردازیم. این نکته بسیار مهم است.

غرض از توضیح نکته های زیر، روشن کردن اشتباهی است، که از قرار، بوسیلۀ ترجمه های نادرست و تطبیق مکانیکی ساختار اقتصادی-اجتماعی جامعۀ روسیۀ دوران تزاریسم در ادبیات چپ ما پدیدار گشته و جا افتاده است. و چون برداشت نادرست از چنین مفاهیمی ما را به تحلیل نادرست از شرایط اجتماعی آن دوران، و وارد کردن چنین برداشتی به تحلیلهای دربارۀ دوران انقلاب ۱۹۰۵ و سپس اکتبر ۱۸۱۷ و تحلیل از شوروی و … رهنمون می گردد، جای آن دارد، که معنی دقیق و درست اینگونه واژه ها را بازشناسی کنیم.

در روسیه از سال ۱۷۷۵ تا ۱۹۱۷ لایه ای مالیات دهنده از بازرگانان خرد (دست فروشان، دکه داران و کاسبکاران خرد)، پیشه وران، خدمتکاران جزء و مانند ایشان بود، که هریک از اعضایش «مِشانین» نامیده می شد. مِشانها در مقایسه با بازرگانان بزرگ، مالیات سرانه می پرداختند، نه مالیات بر درامد. مشانها اغلب با تازیانه و بیگاری جریمه می شدند. گرچه تعلق به لایۀ «مشان» موروثی بود، اما این لایه «کاست» نبود، بلکه با فراهم آوردن دارایی بیش از ۵۰۰ روبل، هر مشانی می توانست به طبقۀ بازرگانان منتقل شود. و بازرگانان ورشکسته نیز به لایۀ مشانها نقل مکان می کردند.

دربارۀ روانشناسی ویژۀ لایۀ «مِشانها» بسیار در ادبیات روسی سخن گفته شده است. چنانکه پیداست، این لایۀ اجتماعی روسیۀ دوران پیش از انقلاب اکتبر، همانی نیست، که در اروپای باختری از آن با فرنام «خرده بورژوا» یاد شده است و می شود. بطور کلی، «خرده بورژوا» یعنی بورژوای با سرمایه و ابزار کمتر و درامدی پایین تر، و از همین روی نیز، با موقعیت اجتماعی متزلزلتر و خطرناکتر، که هر آن با احتمال ورشکسته شدن و پرتاب شدن به طبقۀ کارگر مزدی دست به گریبان بوده، و یا با امید به افزایش سرمایه و فرارویی به دارندۀ کارگاه و سپس کارخانه دار شدن، و یا فراهم آوردن سرمایۀ بیشتر و گسترش مغازه و یا دایرۀ فعالیت بازرگانی خودش و بورژوا گشتن بسر می بُرد و می برد. «خرده بورژوازی» لایۀ گسترده ای است، خود دارای لایه های بسیار و گوناگونی می باشد. حتی اطلاق واژۀ کلی «طبقۀ متوسط» نیز به این لایۀ گسترده چندان دقیق نیست، زیرا «متوسط» خودش «طیفی» را می سازد، که از کمرنگترین تا پررنگترین را دربر می گیرد.

در اروپای باختری، خرده بورژوا با جریمۀ شلاق و بیگاری رو به رو نبود و نیست، اما «مِشانین» روس از این حد اقل حقوق شهروندی برخوردار نبود، زیرا روابط اقتصادی-اجتماعی آن دوران روسیه هنوز مانده بود تا به گذار به دوران سرمایه داری برسد، که در پی آن از حقوق شهروندی نیز برخوردار گردد. حتی فئودالیسم روسیه نیز، همان ویژگیهای فئودالیسم اروپای باختری را نداشت. سخن در این باره به درازا می کشد و ما را از تمرکز روی شناخت این واژۀ روسی دور می نماید. در اینجا می خواهیم شناخت از واژۀ «مِشانین» (فرد وابسته به لایۀ «مِشان») را به دست دهیم. روحیه و روانشناسی «مشان» را می توان روحیۀ «کاسبکارانه» و یا «خرده کاسبکارانه» و یا بهتر است «نوکرصفتانۀ برخاسته از موقعیت بسیار خره کاسبکارانه و متزلزل» بنامیم. بنا بر این، «مشانیسم» و «خرده بورژوا» دارای مفهوم یگانه نمی باشند.

اثری از ماکسیم گورکی به زبان فارسی ترجمه شده است به نام «خرده بورژواها». البته ماکسیم گورکی از اشتباهات ادبی و القای اندیشه ای نادرست در ادبیات مبرا نبود، تفصیل این را در گفتاری ویژه می بایست بررسی نماییم. اما، از حق نباید گذشت، که بیچاره ماکسیم گورکی، دست کم در این مورد اشتباهی چنین سترگ و دهشتناک را مرتکب نشده بود، که نام نمایشنامۀ خودش را «خرده بورژواها» بگذارد، و سوسیال-دمکراتهای استخواندار روس هم نمی توانستند چنین نمایشنامه ای را با فرنام «خرده بورژواها» بربتابند. این گناه مترجم بوده است و نیز گناه فعالان چپ آشنا به مسائل مارکسیسم، و شاید هم بیشتر، گناه حزب توده و آشنایان با زبان روسی بوده است، که از فرنام چنین نمایشنامه ای شاخ درنیاورده اند، خوانندۀ معمولی ما، که جای خود دارد و به قول معروف، بر او هرجی نیست. باری، بیگمان، فرنام این نمایشنامۀ ماکسیم گورکی چیزی نیست جز

Мещане

 که به فارسی واژۀ «نوکرصفتان» شاید مناسبتر باشد، اما هیچکدام از شخصیتهای این نمایشنامه در چارچوب تعریف «خرده بورژوا» نمی گنجد. بدون آنکه خواسته باشیم وارد نقد ادبی این اثر گورکی شویم، که جایش در این نوشتار نیست، باهم نگاهی به فهرست شخصیتهای این نمایشنامه می اندازیم:

۱) واسیلی بِسسمنوف، ۵۸ ساله، مِشانین ثروتمند، سرکارگر کارگاه نقاشی

۲) آکولینا ایوانونا، ۵۲ ساله، همسر واسیلی

۳) پتر، دانشجوی سابق، ۲۶ ساله

۴) تاتیانا، ۲۸ ساله، آموزگار دبستان و فرزندان او

۵) نیل، ۲۷ ساله، شاگرد بِسسمنوف، کارگر موتورخانه

۶) پِرچیخین، فامیل دور بسسمنوف، فروشندۀ پرندگان آوازخوان، ۵۰ ساله

۷) پولیا، دختر او، دوزنده، ۲۱ ساله

۸) یلنا نیکولایونا کریوتسوا، بیوۀ زندانبان، در آپارتمان بسسمنوف زندگی می کند، ۲۴ ساله

۹ و ۱۰) تِتِرِف، خواننده و شیشکین، دانشجو، طفیلی های سفرۀ خانوادۀ بسسمنوف

۱۱) استپانیدا، آشپز

۱۲) زنی از خیابان

۱۳) پسرک نقاش

۱۴) دکتر

 در میان این شخصیتها، تنها کسی، که می تواند «خرده بورژوا» به شمار آید، همان پرچیخین پرنده فروش ۵۲ ساله است، که مسلما چندان هم به بورژوازی تجاری نزدیک نیست و بسختی روزگار را می گذراند، یعنی واقعا متعلق به لایۀ پایینی «مشانها» می باشد. بقیه هم که یا کارگر هستند، یا دانشجو و دکتر و خواننده. آیا دادن فرنام «خرده بورژوا» به این افراد مناسبتی با شناخت و تحلیل مواضع طبقاتی دارد؟ فعالان چپ دوران گذشته بخوبی می دانند، که هر حرکتی و هر سخنی از سوی دانشجویان و روشنفکران گرونده به چپ با انگ «خرده بورژوا» سرکوب می شد. حتی نظر مسلط و بی چون و چرای به اصطلاح باپشتوانۀ تئوریک، همۀ روشنفکران را همینجوری کیلویی و خرواری در قالب «خرده بورژوا» دسته بندی می کرد و کسی هم صدایش درنمی آمد. یعنی همه پذیرفته بودند، که «خرده بورژوا» هستند، زیرا فرمان چنین تحلیلی از سوی حزب توده (ستاد تئوریک چپ ایران) صادر گشته بود. و این واژه به ابزاری برای سرکوب طرف مقابل در بحثهای تئوریک تبدیل شده بود و هنوز هم ادامه دارد.

نمونه ای دیگر از تعریف «خرده بورژوازی» را از زبان چریکهای فدایی خلق در «خُرده بورژوازی و نقش آن در انقلاب»(تیرماه ۱۳۶۳) اینگونه می خوانیم: «خُرده بورژوازی در مکان [یعنی «خاستگاه اجتماعی»] به اقشار ناهمگونی اطلاق می شود که از دهقانان تهیدست تا تحصیلکرده های متخصص را فرامی گیرد و در زمان نیز این لفظ مثلاً در ۱۷۸۹ به رادیکال ترین عناصر ا نقلاب فرانسه و زمانی دیگر مثلاً در سال ۱۹۲۱ به منشویک هـا و اس- ارهائی که دست در دست کلچاک برعلیه انقلاب شوروی توطئه می کردنـد، اطـلاق مـی شـود. بـرخـورد بلشویک های روس با خُرده بورژوازی در مراحل مختلف انقلاب به خوبی تفاوت اساسی موضع گیری در مقـابـل خُرده بورژوازی را در دو مرحله از انقلاب یعنی در مرحله ی انقلاب بورژوا – دمُکراتیک و در مرحله ی انقلاب سوسیالیستی نشان می دهد. در مرحله ی نخست، پرولتاریا، مثلاً با دهقانان که قسمت عمده ی خُرده بورژوازی را تشکیل می دهند، برعلیه سرمـایـه داران و مـالکیـن متحـد مـی شـود و در مـرحلـه ی دوم خـود را در مقـابـل بخشـی از ایـن خُرده بورژوازی می یابد. اگر بلشویک ها لزوم برخورد مشخص در هر مرحله را نیآموخته بودند، مسلماً انقلاب با شکست روبرو می شد».

در چنین نگرشی، دهقانان تهیدست (که بیشترشان بی زمین و کارگر کشاورزی هستند)، دانش آموختگان متخصص (مثلا؛ مهندسان، دکترها، پرستاران، کارکنان داروخانه ها، دبیران و … «خرده بورژوا» به شمار می آیند! و سپس، این نگرش از موضوع بررسی بر اساس جایگاه اجتماعی در سازمان کار بیرون رفته و به هرکس، که مخالف بلشویکها باشد (منشویکها و اس-ارها، و حتی ژنرال گارد سفید، کولچاک) نیز اطلاق می شود! اکنون اگر چند تن منشویک و اس-ار مواضع خودشان را تغییر داده و به بلشویکها بپیوندند، بیدرنگ «پرولتر» می شوند! مثلا خود لنین، استالین، کراسین، رادک، پارووس، زینوویف و … همه پرولتر بودند، و همۀ مخالفان آنها خرده بورژوا؟ مشخص است، که نویسندگان این «تحلیل» چندان درکی از تاریخ و مسائل تئوریک نداشته اند، و این دستاورد تئوریک را می بایست مدیون حزب توده بوده باشند. کارل رادک مثلا پرولتر بود؟ او که صندوق کمکهای حزب سوسیال-دمکرات لهستان را خالی کرده بود و از حزب اخراج شده بود؟ و یا پارووس، که با کمک سازمان جاسوسی آلمان دارای تجارتخانه در کپنهاک بود، او هم پرولتر بود؟ کراسین، که سردستۀ راهزنان بود چطور؟

در پرانتز می بایست بیافزایم، که (رفقای قدیمی بخوبی با این موضوع آشنا هستند. اما، برای نمونه بد نیست به اندازۀ درک حزب توده از مسائل تئوریک اشاره ای گذرا-و هرچند تکراری- داشته باشم:

 بیگمان، چندان چشمداشتی از حزب توده در زمینۀ تئوریک نمی توان داشت، اما هنگامیکه نگارنده پس از سالها خواسته بودم «کاپیتال» را به فارسی نیز بخوانم. به ترجمۀ زنده یاد، ایرج اسکندری نگاه کردم و در همان آغاز از مطالعه چشم پوشیدم و تا امروز هم «کاپیتال» به زبان روسی را بهتر از زبان دیگر میدانم. باری، از مطالعۀ ترجمۀ فارسی «کاپیتال» چشمپوشی کردم، زیرا همانگونه، که چندی پیش به اطلاع خوانندگان رسانده بودم، اشتباه ایرج اسکندری از  اف.لاسال، که مارکس دو بار در زیرنویس جلد نخست و در آغاز سخن خود آورده است، و ترجمۀ آن به «فردریش لاسال» مرا واداشت به ترجمۀ چند مقالۀ ارزنده دربارۀ لاسال، فرانتس مرینگ و … بپردازم، زیرا تا این اندازه بیخبری از نام لاسال در صفوف حزب توده و چپ ما، واقعا شگفت برانگیز و وحشتناک است. رفقا مانند ایرج اسکندری پنداشته بودند، که هرکس آلمانی و حرف اول نامش «ف» باشد، حتما فردریش است! اینها شاید نکته های بی اهمیت و کوچکی به نظر برسند، اما اهمیتشان بسیار بیشتر از آنی است، که پنداشته می شود، زیرا دست کم، نشان می دهد، که رفقا از فردیناند لاسال هیچ چیزی نمی دانسته و به ماجرای برخورد مارکس-انگلس با او اهمیت چندانی نمی داده اند).

نکتۀ دوم- واژۀ «چین» و «چینُونیک»

در پایان سدۀ هژدهم و نیز سدۀ نوزدهم در روسیه لایۀ اجتماعی نوینی پدیدار شد، که از دوران پتر کبیر ریشه گرفته بود. «چین» در زبان روسی، که در فارسی «چی» می باشد، مانند «توپچی»، «درشکه چی»، «قهوه چی»، «پستچی» و …(«متصدی» یا مسئول کاری)، به معنی رتبۀ کاری، شایستگی و طبقه در مراحل و موقعیت شغلی (کارهای اداری و لشگری) بود، که از زمان پتر اول (اواخر سدۀ هژدهم) برگزار گردید. امروزه نیز کارکنان دولتی و بوروکراتها را «چینُونیک» می نامند.

در همین پیوند، موضوع کمی پیچیده تر می شود، هنگامیکه به واژۀ دیگری در زبان روسی برمی خوریم-«رازنوچینِتس»-، که بازهم، مانند واژۀ «مشانین»، «مِشانستوُ» به «خرده بورژوا» ترجمه شده است و کار را خرابتر می کند، زیرا اگر «مشانین» بیشتر «کاسبکار خرد» بود و می توانست «خرده بورژوا» هم به شمار آید، «رازنوچینِتس» می توانست هرکس باشد، از جمله بازرگان، کشیش، نویسنده، آموزگار، مامور قطار، مامور گمرک و حتی مِشان.

دوران پتر کبیر را می بایست آغاز شکلگیری نوین جامعه و پیدایش طبقات اجتماعی در پیوند با روابط نوین اقتصادی-اداری کشور به شمار آورد. دگرگونیهای اجتماعی در اروپای باختری در پی جوشش اجتماع و پیدایش روابط نوین اقتصادی-اجتماعی پدیدار شدند- پیشه وران و بازرگانان در دل فئودالیسم زاده شده و پرورش یافته بودند، تا آنکه طبقۀ نوین «بورژوازی» شکل گرفت. در روسیه اما، این روند با دستور از بالا و فشار پتر کبیر برای جبران واپسماندگی روسیه، بگونه ای مکانیکی به پیش رانده شده بود. برای نمونه، اگر در اروپای باختری، روابط سرمایه داری زایندۀ زمینه های لازم برای پیدایش بانکها بود، جامعۀ روسیه هنوز بسیار از مرحلۀ سرمایه داری دور بود. با اینهمه، پتر کبیر از جان لو دعوت کرده بود ایدۀ بانک سرتاسری و چاپ اسکناس را در روسیه پیاده نماید. و این در حالی بود، که نه روابط اقتصادی-اجتماعی روسیه به آن درجه از رشد رسیده بود، که سفته، برات، چک، و یا حتی اسکناس در آن وجود داشته باشد، و نه بازرگانی و سرمایۀ مالی با سکه از چندان حوزۀ گردشی در روابط پول-کالایی (حتی در بازار داخلی) برخوردار بود، که بانک برایش لازم باشد. در سال ۱۷۱۷ پتر اول در پاریس بسر می برد و به دیدن بانکی، که سال پیش گشایش یافته بود رفته و با جان لو مدیر آن بانک دیدار داشت تا با اصول بانکداری او آشنا شود. مرد اسکاتلندی پرکار و خردمند تاثیر خوبی روی پتر کبیر گذارد. روسیه هنوز نه دارای بانک بود، نه اوراق بهادار و نه پول کاغذی، اما مانند هرچیز دیگری، که بتواند رهگشایی برای پیشرفت کشور باشد، بانک نیز نظر پتر را به خود جلب کرده بود. لو نیز، که نخستین میوه های فعالیت اقتصادی خود را مزه کرده بود، دستاوردهای خود را با رنگ و لعاب بسیاری برای پتر تعریف کرده بود.

در سال ۱۷۲۱هنگامیکه لو در ونیز زندگی می کرد و در تدارک بازگشت به لندن بود تا شانس خودش را در آنجا بیازماید، فرستاده ای از سوی دولت روسیه نامۀ یکی از مشاوران پتر را به لو تسلیم کرد، که با پیشنهاد مبلغ هنگفتی او را برای خدمت به دولت روسیه فراخوانده بود. اما در آن هنگام روسیه به پیمان صلحی پیروزمندانه با سوئد دست یافته بود و انگلستان در رابطه ای نه چندان دوستانه با روسیه بسر می برد. از همین روی، لو نیز، که همۀ امید خود را به بخشودگی از سوی انگلستان بسته بود (جان لو در پی دوئلی بر سر قمار، حریف خود را کشته و به زندان افتاده بود و قرار بود اعدام شود، اما با کمک دوستانش توانست از زندان فرار نموده و به هلند و سپس به فرانسه برود)، از پاسخ دادن خودداری نموده و نامنتظره از ونیز به سوی انگلستان رهسپار گردید.

با اینهمه، می بینیم، که نزدیک ۲۰۰ سال پسان بانک استقراضی روس توانسته بود مانند زالو به کشور و حکومت ضعیف ایران دوران قاجار بچسبد.

 پتر کبیر مصرانه در پی کپی برداری از همۀ پیشرفتهای اروپای باختری بود و به تقسیم  مناصب و مسئولیتهای اداری و لشگری دست زده و «چین» (رتبه) را وارد سیاست کشور نمود- حتی به وجود آمدن طبقۀ کارگر نیز، با دستور پتر اول از بالا و بوجود آوردن کارخانه های صنایع نظامی و … با کارگرانی از رعیتهای چابک و ماهر شکل گرفته بود، که تنها محل کارشان تغییر کرده بود، نه حقوق اجتماعیشان. بسیاری از کارگران منتظر بودند پولی پس انداز نموده و نزد خانوادۀ خودشان به روستا بازگردند. در اروپای باختری، کارگر مزدی کارخانه و فابریک، در مقایسه با رعیت سرواژ، هرچند در تهیدستی و استثمار بیشتری دست و پا می زد، شهروند نیز به شمار می رفت. اما برای کارگر روس فرستاده شده به کارخانه، همان روابط سرواژ، و حتی سخت تر و بیرحمانه تر، در کارخانه فرمانروا بود. کارگر روس در کارخانه، افزون بر کار بیشتر و توانفرساتر، همانند رعیت کشاورز، با شلاق و کتک هم رو به رو بود. این مجموعه روانشناسی ویژه ای را به ما می شناساند، که هنگام تحلیل مسائل انقلاب روسیه، تطبیق آنها با روابط طبقاتی در اروپای باختری و سپس به تعمیم مکانیکی به موقعیت ایران، ما را به نتایج اشتباه آمیزی رهنمون می شود، که بررسی «لنینیسم» و انقلاب اکتبر نیز در همین چارچوب می گنجد. و ما در گفتاری دیگر به ساختار و رشد کاپیتالیسم در روسیه خواهیم پرداخت، تا برداشتهای نادرست و تطبیق مکانیکی سرمایه داری دوران تزاریسم را با سرمایه داری اروپای باختری، و از این راه، تاثیری را، که بر تحلیلهای چپهای ما (که آغازگرش حزب توده بود) بهتر بتوانیم بشناسیم.

به «خرده بورژوازی» و برداشت اشتباه از این مقوله بازگردیم.

بنا بر این، دادن فرنام «خرده بورژوا» به کارکنان مزدبگیر، که از خودشان هیچ ابزار تولیدی، هیچ کارگاهی، هیچ سرمایه ای ندارند، از دیدگاه تئوریک مارکسیستی اشتباه بزرگی به شمار می آید، که صفوف انقلاب و ضدانقلاب را مخدوش می کند. آموزگار و یا کارمند بانک و … را می توانیم و باید «کارگر» (پرولتر فکری) به شمار آورده و در صف خلق جای دهیم، نه در صف «بورژوازی»- هرچند در مقطع کنونی و در شرایط بسیار وخیم شده و با توجه به نابودی زیرساختهای اقتصادی-اجتماعی کشورمان در سایۀ حاکمیت امام زمان، نه تنها «خرده بورژوازی»، بلکه تا اندازۀ زیادی، «بورژوازی» هم می تواند و باید در صف انقلاب جایگاه خود را داشته باشد، زیرا مرحلۀ کنونی و بیدرنگ پس از سرنگونی جمهوری اسلامی نمی تواند مرحلۀ ورود به سوسیالیسم باشد (و این نقطۀ گرهی مهمی در جدالهای به اصطلاح «تئوریک» و بی پشتوانۀ میان اردوگاه چپ ما بوده است). اما، همۀ این برداشتها و شناخت درست از موقعیت اقتصادی-اجتماعی به معنی گرایش غالب و با درسد بالای همۀ زحمتکشان به سمتگیری سوسیالیستی، و یا حتی به سمتگیری دمکراتیک، نمی تواند تعبیر شود، زیرا برای چنین سمتگیری یی ، افزون بر لزوم وجود شرایط مادی گذار به مرحله ای فراتر، می بایست کار بسیار پیگیرانه و گسترده ای را در زمینۀ نبرد ایدئولوژیک با رژیم جمهوری اسلامی و زودون خرافات و باورهای دست و پاگیر، در میان مردم انجام داده باشیم، تا آنان را با پایه های مواضع طبقاتی خودشان آشنا نموده و امکان فرارویی ایشان در حوزۀ اندیشۀ اجتماعی را نیز به وجود آورده باشیم. مسلما، مبارزۀ ایدئولوژیک با رژیم تکیه زده بر ایدئولوژی اسلامی و سوءاستفاده کننده از باورهای دینی مردم، مبارزه ای است، که خواه ناخواه، هرگونه مبارزۀ دیگری را در راه به دست آوردن حد اقلهای منافع طبقاتی، وابسته به نتیجۀ خود گردانده است. نادیده گرفتن این عرصه از مبارزه در حوزۀ اندیشه، برابر است با نادیده گرفتن خصلت ایدئولوژیک و اهرم دینی رژیم فرمانروا بر کشورمان. و اتفاقا، همین لایۀ پرولترهای فکری بیشترین استعداد برای جذب و درک و فهم مسائل مبارزۀ فلسفی-ایدئولوژیک با جمهوری اسلامی را دارا بوده و علاقه به چنین عرصه ای از مبارزۀ فکری را از خود نشان می دهند. این پتانسیل ریشه در سواد و شهرنشینی این لایۀ اجتماعی دارد. فراموش نباید کرد، که هرگونه نقدی از کارکردهای جمهوری اسلامی، در پیوند با نقد دین بوده، و این ویژگی کنونی مرحلۀ انقلاب کشورمان می باشد. این عرصۀ مهم را نمی توان و نبایستی به طرفداران سلطنت و لیبرالها واگذار نمود. بهترین و درست ترین نقد بر مواضع ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، همانا نقدی است، که از اردوگاه چپ می تواند انجام شود. می بایستی هرچه زودتر و هرچه گسترده تر، نفوذ ایده های چپ را در میان همین لایۀ پرولتر فکری نیز ایجاد نماییم، تا جبهۀ کارگران و زحمتکشان از پشتیبانان بیشتری برخوردار گردد. اما، این لزوما به معنای کمونیست شدن همۀ زحمتکشان نیست، بلکه کنده شدن از افکار ارتجاعی و پوسیدۀ آخوندها، نخستین گام و مهمترین گام برای آغاز جنبش اجتماعی فراروی ماست. و این در حالی است، که زحمتکشان کشور تنها و تنها می بایست به نیروی خودشان متکی باشند، نه نیروی خارجی-چه از راه تحریم، و چه از راه دخالت نظامی. پی ریزی دمکراسی مستلزم مبارزه در بازیافت زیرساختهای اقتصادی-اجتماعی کشور می باشد: سازماندهی و مبارزۀ یکپارچه در برابر سیاستهای ویرانگر اقتصادی جمهوری اسلامی (واردات برنامه ریزی شدۀ کالاهای مشابه خارجی برای سرکوب اقتصاد داخلی).

هرچند این قلم بارها به این مبارزه و ویرانگری رژیم در زیرساختهای اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی پرداخته است، بحث و سخن بیشتر در این باره را می بایست به نوشتاری ویژه موکول نماییم. اما آنچه برایمان روشن شده است، این است، که کارگران فکری و دیگر زحمتکشان (مثلا پرستاران، دکترها، مهندسان، کارمندان، استادان دانشگاه و …) را نمی بایست «خرده بورژوا» بنامیم.