در نقد تزهایی بر علیه تحزب طبقه کارگر در ایران

جامعه ایران بر سر یک دو راهی سرنوشت سازی قرار دارد و هیچ آدم سیاسی ای در این جامعه پیدا نمی شود که تحرک و تنش‌های تند سیاسی را در این جغرافیای سیاسی در چشم انداز نبیند. همه نیروهای سیاسی هم به تحرک افتاده اند که سهمی در این تحولات داشته و نقشی بازی کنند. در این بین سرهای زیادی بطرف کارگران و جنبش کارگری چرخیده است. همین موضوع و چشم انداز تحولات و نقشی که طبقه کارگر می تواند بازی کند، برخی را به فکر تئوری پردازی درباره “حزب طبقه کارگر” و یا “حزب کارگری” انداخته است. 
برای کمونیستها متشکل شدن، متشکل کردن و ایجاد حزب طبقه کارگر فرض است. کمتر مارکسیستی وجود دارد ـ حتی اگر عضو هیچ حزبی هم نباشد و برای ایجاد چنین حزبی تلاشی هم نکند ـ که به اهمیت تحزب و حزبیت برای طبقه کارگر و برای به قدرت رساندن این طبقه اذعان نکند. موضوع رابطه حزب و طبقه یکی از قدیمی ترین و مورد مشاجره ترین موضوعات در بین محافل و شخصیتهای کمونیست و مارکسیست است. این نوشته ادعا نمی کند که به مسئله فوق بطور همه جانبه جواب میدهد و یک مسئله غامض و مورد بیشترین اختلاف در بین فعالین مارکسیست را بطور معجزه آسائی حل میکند. اما می توان با چند سئوال سراغ مسئله رفت، اینکه چرا طبقه کارگر به حزب خودش احتیاج دارد؟ تجارب تاکنون مبارزات کارگران به ما چه می آموزند؟
در ابتدای بحث لازم است یادآوری کنم که وقتی از حزب در رابطه با سیاست سوسیالیستی صحبت به میان می آید، درباره دو نوع حزب می توان بحث و گفتگو کرد: حزب طبقه کارگر برای تصرف قدرت سیاسی و حزب طبقه کارگر بعد از تصرف قدرت سیاسی. واضح است که هر کدام از این احزاب وظایفی را بر عهده دارند که در بحث حاضر، من فقط در رابطه با حزبی که وظیفه خود را مبارزه برای بر انداختن نظام سرمایه داری و هموار کردن زمینه برای انتقال قدرت به شوراها تعریف کرده است، نکاتی را خواهم گفت. در این نوشته برای تاباندن نور بر گوشه ای از این موضوع، من به دو اظهار نظر در مورد حزب و حزبیت جواب خواهم داد.

تلاش کنیم حزب نسازیم!
یکی از کسانی که اخیرا در باره ایجاد حزب کارگری اظهارنظر کرده است مازیار رازی است. پرداختن به نظرات مازیار رازی برای من از جایگاه سیاسی وی ناشی نمی شود. من علی العموم نظرات ایشان را دنبال نکرده ام و نمی دانم نظرش درباره سوسیالیسم، اعدام، آزادی زن، تشکل های کارگری، خلاصی فرهنگی، اسلام، کودک آزاری، سنگسار، آزادیهای سیاسی، دوم خرداد و اصلاح طلبان حکومتی، انقلابات منطقه و غیره چیست. آنچه که پرداختن به نظر ایشان درباره تحزب را برای من مهم کرد، مناظره یکی از دوستان ایشان در رابطه با حزب طبقه کارگر با شهلا دانشفر و همچنین اظهارنظر خود مازیار رازی در یک قطعه یوتیوب تحت عنوان “حزب پیشتاز کارگری و کمیته های عمل مخفی” درباره تحزب است که جا دارد نکاتی درباره آن گفته شود. او در ویدئوی مزبور می گوید که مخالف ایجاد حزب نیست. اما برای ساختن آن شرایط خاص زمانی، مکانی و غیره لازم است. شرط اصلی وی برای تشکیل حزب ابتدا تشکیل کمیته های عمل مخفی کارگری از فعالین و رهبران کارگران است که بعد از آن، این کمیته های عمل مخفی با هم مرتبط و هماهنگ می شوند. ایشان می گوید در فاز بعدی این تدارک، یعنی اگر ایشان موفق شدند “کمیته های عمل مخفی” رهبران کارگران را درست کنند، نطفه های حزبی از درون این کمیته ها بیرون خواهد آمد. می گوید تازه اگر این نهاد که از فعالین و رهبران کارگری منتخب این “کمیته های عمل مخفی” هستند درست شد، نهاد دیگری درست می شود که این نهاد گرچه “حزب” نام دارد اما “نه حزب طبقه کارگر است و نه حزب کمونیست”. چرا که جمهوری اسلامی سرکوبگر است و اجازه ایجاد چنین احزابی (“حزب کمونیست” و “حزب طبقه کارگر”) را نمی دهد. مازیار رازی اروپا و آمریکا را مثال می زند که اینها جوامع بقول ایشان “بورژوا ـ دمکراتیک” هستند و احزابی مثل حزب لیبر انگلیس و حزب سوسیالیست فرانسه و قاعدتا حزب دمکرات آمریکا و غیره هم که حزب توده کارگران هستند، ایجاد می شوند. یعنی اگر قاعدتا کسی بخواهد حزب کارگران درست کند باید برود برای جامعه ای بقول ایشان “بورژوا ـ دمکراتیک” مبارزه کند!
مازیار رازی می گوید که حزب کمونیست هم در دوران پیشا انقلابی درست می شود. یعنی در بحبوحه انقلابات چنین احزابی درست می شوند که قدرت سیاسی را به دست بگیرند. مازیار رازی در این قسمت از یوتیوب مثال حزب کمونیست روسیه ١٩١٧ را می آورد و می گوید: “حزب کمونیست روسیه چند ماه قبل از انقلاب اکتبر درست شد و قیام را رهبری کرد.” او البته اینجا تاریخ انقلاب روسیه را تحریف می کند. این کار حقیقتا زشت است. تروتسکی در فصل ١۵ جلد اول کتاب “تاریخ انقلاب روسیه” می گوید که در یک کنفرانس حزبی “لنین در مخالفت با نظر استالین که فکر می کرد هنوز می شود دو جناح منشویک و بلشویک حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه را با هم متحد کرد، پیشنهاد می کند که نام حزب بلشویک را به حزب کمونیست تغییر دهند.” دلیل لنین هم این است که احزاب سوسیال دمکرات کارگری اروپا با انترناسیونال دوم تداعی می شوند و احزب اصلی این انترناسیونال هم در جنگ جهانی اول از بورژوازی و دولتهای خودی دفاع کرده بودند. همچنانکه خوانندگان مشاهده می کنند نام “حزب کمونیست” روسیه قبل از انقلاب اکتبر کوچکترین ربطی به آنچه که مازیار رازی می گوید نداشت.
اما اجازه بدهید که چند کلمه ای درباره حزبی که مازیار رازی اسمش را می گذارد “حزب کمونیست تشکیل شده چند ماه قبل از انقلاب اکتبر”، بگویم. حزب بلشویک توده ای و قدرتمند بود و به همین دلیل هم توانست قدرت را بگیرد. واضح است هر حزب دیگری که بخواهد قدرت سیاسی را مثل حزب بلشویک تصرف کند، باید حزبی قدرتمند و حزبی توده ای باشد. اما کسانی هستند که همین خصلت “توده ای و قدرتمند” بودن را شرط حزبیت کمونیستی طبقه کارگر می دانند. یک چنین استدلالی آنقدر ناصادقانه است که طرف مجبور است در بین اظهاراتش هزار و یک جور تحریف وارد کند که توجه کسی را به خود جلب کند! چرا که او یک مقطع از تاریخ حزب بلشویک را به دلخواه زیر ذره بین می گذارد و این مقطع را از بقیه تاریخ ٢٠ ساله آن حزب جدا میکند. حزب بلشویک نیمه دوم سال ١٩١٧ و یا احزاب توده ای کمونیست دیگر مثل حزب سوسیال دمکرات کارگری آلمان در همان سالها و غیره، در شرایط خاصی توده ای شدند. حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه که در سال ١٨٩٨ در مینسک با شرکت حدود ١٠ نفر نماینده تشکیل شد، اتحاد محافل سوسیال دمکرات روسیه بود و به هیچوجه و با هیچ معیاری نمی توان آن را حزبی توده ای و حزبی فراگیر که همه رهبران کارگری را در بر می گرفت، معرفی کرد. اعضای حزب بلشویک در مقطع انقلاب ١٩٠۵ و مشخصا در شهر انقلابی پتروگراد انگشت شمار بودند. منتها تعداد اعضای این حزب در شرایط انقلابی و پر تحول همان سال جمعا به ٨۵ هزار نفر (دو جناح منشویکها و بلشویکها) رسید. بعد از شکست انقلاب ١٩٠۵ و طی دورانی که به “سالهای ارتجاع” معروف است، حزب بلشویک که متحمل ضربات شدیدی شد و شرایط هم کاملا پلیسی و خفقانی شد، باز زیرزمینی شد و شمار اعضایش تا حدود چند صد نفر تنزل یافت. در آغاز انقلاب ١٩١٧، در فوریه آن سال، فقط چیزی نزدیک به ۵٠٠ عضو داشت. در تمام مجامع کارگری و نهادهای دیگر، انگشت شمار بودند. در مقطع اکتبر همان سال، این حزب اما صدها هزار عضو داشت و میلیونها نفر رهنمودهای آن را اجرا می کردند.
منتها اصل مسئله اینجاست که در تمام این دوران این حزب با رهبری لنین و علیرغم زیگزاگهای مختلف بسیاری از اعضای دیگر رهبری اش، یک تاریخ پیوسته داشت و بر استقلال طبقاتی طبقه کارگر و اینکه طبقه کارگر نباید تتمه تزار و کادتها را رها کند و گوشت دم توپ امپریالیستها بشود، پافشاری میکرد. حزب بلشویک چند ماه قبل از انقلاب اکتبر به یک حزب توده ای تبدیل شد به این دلیل که سیاستهای درستی اتخاذ کرد و بر همین سیاستها، بدون کوچکترین تخفیف به کسی، پای فشرد. همین پافشاری بر این سیاستهای درست بود که نه تنها این حزب را در مقاطع مهم سیاسی و انقلابی توده ای و میلیونی کرد، بلکه موجبات پیوستن جریان تروتسکی، جریان ماکسیم گورکی، آنارشیستهای شناخته شده ای مثل ویکتور سرژ و بسیاری از کادرها و اعضای برجسته حزب منشویک و حزب سوسیال رولوسیونر (سوسیالیستهای انقلابی) و غیره به سیاستهای این حزب را فراهم آورد.
مازیار رازی متأسفانه دست به تحریف تاریخ زده است که احزاب و جریانات دیگر را خراب کند. اگر کسی مخالف این است که جریانی به خودش بگوید “حزب” همین را بگوید و برای این کارش دیگران را قانع کند. وگرنه با دروغ و تحریف نمی شود سیاست کرد. این بدترین نوع کار سیاسی است. کسی که حرف سیاسی دارد باید حرف سیاسی اش را بزند. در غیر اینصور اگر معلوم شد که دارد تحریف می کند تمام عمارتش فرو خواهد ریخت.

حزب رهبران کارگری چگونه ساخته نمی شود؟
بحث دیگری که اخیرا باز هم در یوتیوب در دسترس قرار گرفته بحثی است از ایرج آذرین تحت عنوان “بحران سه گانه و سه پاسخ در چپ”. او بحث خود را سعی می کند در بین موضوعات و مسائل دیگری و در لفافه و گذرا بیان کند. بحث ایشان این است که در ایران امروز کارگران به معنای واقعی کلمه گرسنه هستند و مسئله اصلی در جامعه امروز “نان (رفاه) و آزادی” است. می گوید “مسئله “نان” کلید مسئله “آزادی” است”. یعنی کارگر برای “نان” که جنگید در پی به دست آوردن “نان” “آزادی” هم بدست می آورد. او راه حل را جمع شدن رهبران کارگری می داند که اینها می توانند پایگاه توده ای خود را که خواهان “نان” است به حرکت در آورند. به همه جریانات چپ هم رهنمود می دهد که حزبیت از نوع احزاب آنها بی فایده است و بهتر است به رهبران کارگری مرتبط به خود بگویند بروند چنین حزبی درست کنند و خودش هم می رود تقاضای عضویت در این حزب می کند.
بحث ایرج آذرین تأکید ضمنی بر همان حرکت “خودبخودی” کارگران است. از یک طرف بحث تحزب کارگران از جانب ایشان بقول خودش تا قبل از “در چشم انداز بودن تحولات عمیق سیاسی” بودن مسکوت می ماند و زمانی که جامعه در دو قدمی دست زدن به اقدامات مهم انقلابی است، تأکید بیش از حد به توانایی خودبخودی کارگران گذاشته می شود که گویا در این برهه قادر است همه مسائل جنبش کارگری و از جمله مسئله قدرت دولتی را هم بدون یک حزب حی و حاضر دارای برنامه و استراتژی و صیقل داده شده، حل کند! این بحث از نظر من در بهترین حالت یک نوع انحلال طلبی است که لنین بخش عمده ای از زندگی اش را با آن درگیر بوده است. گویا طبقه کارگر در دوران رکود به حزب سیاسی احتیاج ندارد و فقط در دوران پر تحول و انقلابی به حزب نیازمند است. این انحلال طلبی با هیچ درجه مثال آوردنهای بی ربط، مستتر نمی شود.
واضح است که تنها راه رهایی از استثمار و توحش جامعه طبقاتی سرمایه داری و به دست آوردن آزادی و رفاه به معنی واقعی کلمه، مبارزه و تلاش سیاسی پیگیر و مستمر است. این اما با اعتراضات خودبخودی کارگران و انفجارهای دوره ای در سطح جامعه بدون یک چشم انداز سیاسی مشخص حاصل نمی شود. برای این کار احتیاج به تشکل و رهبری هست. تشکل و رهبری هم کار یک روزه نیست. برای کارهای مهمی چون تصرف قدرت سیاسی و خلع ید از طبقه سرمایه دار احتیاج به آماده گی و ساختن ابزاری برای روز نهائی است. این ابزار هم حزب طبقه کارگر است که نمایندگی سیاسی این طبقه را بر عهده داشته باشد. ایرج آذرین عملا تلاش طبقه کارگر و نمایندگان سیاسی آن در چند دهه گذشته برای ایجاد حزب و نمایندگی استقلال سیاسی طبقه کارگر را به سخره گرفته و بقول معروف کودک را با گهواره به دریا می اندازد.
بحث ایرج آذرین اما از لحاظ متد هم دارای اشکالات سیاسی و عملی متعددی است. یکی از این اشکالات این تز این است که فرض را بر این می گذارد همه رهبران کارگری یک تصویر و یک برداشت از مقولاتی چون “نان” و آزادی” دارند. رهبران و فعالین عملی کارگری از طیف و گرایشات مختلف می توانند به اتحاد عمل‌های مشخصی، مثلا برای اعتراض به پایین بودن سطح دستمزدها دست بزنند، اما انتظار ساختن یک حزب سیاسی برای خلع ید کردن از بورژوازی و آوردن رفاه و آزادی به جامعه، یک “ابتکار” جدید و بی مانندی است که هم رهبران و فعالین جدی کارگری و هم احزاب و جریانات جدی سیاسی ظاهرا مورد مخاطب ایرج آذرین با یک پوزخند از کنار آن رد خواهند شد! در شرایط متحول و در عین حال بشدت قطبی مثل ایران، حتی در رهبری یک نهاد توده ای کارگری مثل یک سندیکا هم، اصطکاکات سیاسی عمیقی را می توان مشاهده کرد!
اشکال دیگر آن هم این است که گرایشات درون جنبش کارگری را با ساده کردن صورت مسئله نادیده می گیرد. اگر منظور ما از ساختن حزب، بنا نهادن یک نهاد بی در و پیکر نباشد که اسلکت رهبری آن نه درک درست و واحدی از رفاه دارد و نه درک درست و حسابی از آزادی، آنگاه بحث ساختن “حزب” از نوع حزبی که ایرج آذرین مطرح می کند، از اساس بی پایه می شود. هر کسی که با مباحث ضمنی و صریح در بین فعالین کارگری ایران آشنا باشد و درکی از بحث گرایشات سیاسی در بین این فعالین و رهبران کارگری داشته باشد، به راحتی به ساده کردن صورت مسئله این بحث از جانب ایرج آذرین پی خواهد برد. انسان می تواند نیت خیر این بحث که “همه رهبران و فعالین کارگری جمع شوند و کاری بکنند” را متوجه شود، اما به درد کارهای بزرگی چون خلع ید از بورژوازی و لغو کار مزدی نمی خورد! منصور حکمت جائی در همین رابطه می گوید: وقتی مارکس از کمونیسم و کمونیستها حرف میزند که چه هستند و چه باید بکنند، به رابطه کمونیستها با سایر بخشهای جنبش کارگری اشاره میکند. میگوید کمونیستها آن بخشی از طبقه کارگر هستند که در تمام دقایق این مبارزه و اعتراض طبقه حضور دارند اما آن بخشی از طبقه کارگرند که افق سراسری و فراگیر طبقه کارگر را گم نمیکنند و در همه دقایق و مراحل مبارزه آنرا دنبال و نمایندگی میکنند. این را نمی شود در رابطه با آن دسته از فعالین و رهبران کارگری که خودشان را با گرایشات سیاسی دیگری مثل سندیکالیسم و آنارکوسندیکالیسم و غیره تعریف می کنند، گفت.
آنچه که ایرج آذرین اینجا بعنوان “حزب” معرفی می کند، در واقع حزب طبقه کارگر به منظور تصرف قدرت سیاسی برای سوسیالیسم و انداختن نظام سرمایه داری نیست. ملغمه ای از تلاش کارگران برای اتحاد عمل‌های کارگری، محافل فعالین کارگری، احزاب سوسیال دمکرات و غیره است. احزاب این چنینی در همه کشورها وجود دارند. کارگران برای به دست آوردن “نان” و رفاه نسبی در احزاب کارگری سازمان یافته اند و آزادی‌های سیاسی زیادی را هم به دست آورده اند. از جمله آزادی تشکل، آزادی بیان، آزادی احزاب و غیره. این فرض واقعیت ندارد که گویا کارگران فقط در شرایط خفتباری مثل شرایط زیر سیطره جمهوری اسلامی، دست به ایجاد احزاب برای رفاه و آزادی می زنند. کارگران و رهبران کارگری در جامعه سرمایه داری حتی در بالاترین سطح رفاه باز هم برای رفاه بیشتر مبارزه می کنند و لزوما حزبی را که مورد نظر ماست، یعنی حزبی که قدرت سیاسی را تصرف کند و زنجیرهای پای کارگر را برای همیشه بگسلد، درست نمی کنند. “حزبی” را که ایرج آذرین تزش را می دهد، از نوع احزاب سوسیال دمکرات اروپائی است که چپهای مارکسیست هم برای خودشان محافلی در آنها دارند و رهبران این احزاب را زیر فشار دائمی قرار می دهند اما هیچوقت از این “فشار” فراتر نمی روند.
در خود ایران هم، حداقل در یکی دو دهه گذشته، محافلی را که رهبران و فعالین کارگری در آنها متشکل بودند و برای “نان” مبارزه می کردند، به وفور یافت می شوند. نهادهایی چون “کمیته پیگیری”، “کمیته هماهنگی” و “هیأت مؤسس سندیکاهای کارگری” از همین نوع نهادها بودند.
نکته دیگری که در رابطه با بحث “رهبران عملی کارگران” و اتحاد آنها احتیاج به گفتن دارد، این است که انگار بحث اتحاد رهبران عملی کارگری برای دست زدن به اعمال سیاسی مشخصی را کسی تا بحال مطرح و پیگیری نکرده است! برای اطلاع مخاطبین بیخبر ایرج آذرین، بحث “رهبران عملی کارگران” و اتحاد عمل این رهبران و فعالین کارگری، حداقل دو و نیم دهه است که در جنبش چپ و کمونیستی ایران مطرح شده و بارها شاهد این بوده ایم که همین رهبران در مقاطع مختلفی دست به اتحاد عمل‌های مهمی زده اند که جامعه را گام‌ها جلو برده است. اما این اتحاد عمل‌ها، همچنانکه هیچ کارگر سیاسی ای انتظار غیرواقعی از چنین کارهایی هم ندارد، از سطح اتحاد عمل برای دست زدن به مسائلی چون برگزاری اول ماه مه، اعتراض به حداقل دستمزد و مسائل در این سطح فراتر نرفته اند.
ایرج آذرین در این بحث تزی برای ایجاد حزب کمونیست طبقه کارگر ارائه نمی دهد، بلکه چگونگی درست کردن یک نوع دیگری از “حزب کارگران” را توضیح می دهد. حزب کمونیست تلاش می کند بورژوازی و مناسبات تولیدی سرمایه داری را که باعث و بانی همه گرفتاریهای امروز جامعه بشری است سرنگون کند. “حزب کارگران” لزوما این کار را نمی کند! برای مثال حزب کارگران برزیل که رهبرش رئیس جمهور هم شد، حکومتش ادامه راه احزاب دولتی قبلی بود. “رفاه” و “آزادی” در یک جامعه سرمایه داری و برای یک حزب بورژوائی ای که اعضایش همه کارگر هم هستند، یک چیزی است و یا یک رفرمیست یک نوع تصویری از “رفاه” و “آزادی” دارد، در حالیکه “رفاه” و آزادی” در یک جامعه سوسیالیستی چیز دیگری و قاعدتا یک سوسیالیست تصویری دیگری از این مقولات دارد. این موضوع ما را به این اصل می رساند که حزب کمونیست طبقه کارگر به روابطی بسیار فراتر از نان و قاتق کار دارد. به مذهب و تحمیق مذهبی کار دارد و می خواهد آن را به کنج خانه ها بفرستد! به لغو حکم اعدام می پردازد. به بردگی جنسی پایان می دهد. به مسئله تبعیض و نابرابری در جامعه می پردازد. حزب کمونیست طبقه کارگر، حزب جامعه است و می خواهد همه چیزی که روابط تولیدی نظام کارمزدی را تداوم می بخشد از بین ببرد. تزی که ایرج آذرین امروز ارائه می دهد، دقیقا به این دلیل است که خواهان حزبی نیست که به همه مضراتی که جمهوری اسلامی بر این جامعه تحمیل کرده است، پایان دهد! حزبی که او ظاهرا درست می کند، یک سندیکاست!
اشکال عملی تز ایرج آذرین هم این است که ـ همچنانکه بالاتر هم اشاره کردم ـ حزب را امروز می خواهد و تا دیروز برای چنین حزبی کاری نمی کرد. “حزب طبقه کارگر”ی که فقط امروز و در دو قدمی تنش‌ها و تحولات زیر و رو کننده ایجاد می شود، نمی تواند کار زیادی برای طبقه کارگر بکند. این حزب باید برنامه داشته باشد، و برای تدوین این برنامه، ناروشنی ها را کنار زده باشد و بحثهایش برای گرفتن قدرت سیاسی صیقل خورده باشند. صرف اینکه کارگر امروز رفاه می خواهد، لزوما قدرتی پایدار نصیب کارگر نمی کند. کارگر بخاطر “نان” بود که در مصر و تونس هم به خیابان آمد اما می دانیم که در نبود حزبش سرش باز هم بی کلاه مانده است!

حزب کمونیست توده ای
بسیاری از مخالفین تحزب طبقه کارگر در ایران و تا حدودی در جاهای دیگر هم، بر این نکته انگشت می گذارند که از آنجا که هیچکدام از جریانات و احزاب چپ در این کشور مشخص توده ای نیستند و نتوانسته اند توجه کارگران و رهبران و فعالین کارگری را به خود جلب کنند، شایسته این نیستند که بعنوان حزب کمونیست به رسمیت شناخته شده و در نتیجه هر یک بنوعی فراخوان تخریب آنها را صادر می کنند. منتها بحث ما علی العموم سر نفس خود “حزب” است نه طول و عرضش. بالاتر به حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه و طول و عرض آن در مقاطع مختلف غیرتوده ای و بعضا هم توده ای اشاره کردم. معلوم نیست کسی که “حزب کمونیست” و “حزب طبقه کارگر” را فقط با تعداد اعضای آن می سنجد، چه توضیحی برای حزب کمونیست ایران دهه ١٩٢٠ دارد؟ حزب سیاسی نماینده استقلال سیاسی طبقه کارگر است. در جزر و مدهای سیاسی قدرتمند و یا ضعیف خواهد شد، اما با اتخاذ سیاستهای درست و پافشاری بر استقلال سیاسی طبقه کارگر، همیشه نماینده آن است. بحث اینجا این هم نیست که یک حزب همیشه نماینده طبقه کارگر می ماند. نه! احزاب می توانند در یک برهه ای و معمولا در برهه تشکیل، نماینده سیاسی طبقه کارگر باشند، و در برهه دیگری تماما از این وظیفه عدول کرده باشند! بحث را فعلا روی این نکته متمرکز نمی کنم. اینکه چرا حزبی نتوانسته است توجه بخش هر چه بیشتری از کارگران را به برنامه و اهداف خودش جلب کند، تخریب و تخطئه کردن تلاش تاکنونی کمونیستها و فعالین کارگری را توسط هیچ کسی توجیه نمی کند. هیچ کسی حق ندارد به دلائل پوچ این چنینی آن دو خشتی ای را کارگران برای خود ایجاد کرده اند تخریب کند! تزهایی که از جانب مازیار رازی و ایرج آذرین عنوان شده اند، تزهایی برای عقب نشینی و در بهترین حالت، تزهایی برای بی عملی و کاری نکردن است. هیچ کسی در میان چپها و مارکسیستها جلوی آنها را برای ارائه تزها و تدوین برنامه ای که توجه فعالین و رهبران کارگری را به خود جلب کند، نگرفته است. هیچ کسی در بین کمونیستها و سوسیالیستها جلوی متشکل کردن کارگران و رهبران و فعالین کارگری را توسط این دوستان نگرفته است. اگر در این عمل ناموفق بوده اند، بهتر است نگاهی به اعمال و تزهای خودشان بکنند و اشکال کار را آنجا بجویند.
و اگر در شرایطی مثل شرایط ایران، حزبی نتوانسته به یک حزب توده ای تبدیل شود، در وهله اول بخاطر این است که با توپ و تانک و سرکوب و تهدید و زندان جلوی فعالیت آن حزب را گرفته اند. تلاش برای ممانعت از فعالیت تبلیغی ما کمونیستهای تبعید شده از ایران حتی در کشورهای اروپایی هم بعمل آمده است! حزب کمونیست حزب متشکل کننده بخش پیشاهنگ سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر است. باید هر چه بیشتر کارگران به این حزب روی بیاورند. باید بحثهای این حزب توسط رهبران کارگری به بحث گذاشته شوند و کم و کاستی های آن یادآوری و زدوده شوند. راه حل این نیست که حزب سیاسی طبقه کارگر را، جدا از طول و عرضش، خراب کنیم! باید بتوانیم توجه رهبران هر چه بیشتری از جنبش کارگری را به خودمان جلب کنیم. اینکه این فعالین هنوز کرور کرور نیامده اند و یا کسی فکر می کند نیامده اند را باید برود و موانع نیامدنشان را برطرف کند. اگر کسی می خواهد کاری برای طبقه کارگر بکند این راهش است.

نکته آخر
در رابطه با سلاح طبقه کارگر برای تصرف قدرت سیاسی می شود زیاد حرف زد. بحث‌های زیادی هم تاکنون در این رابطه در گرفته است. من همه فعالین کمونیست و رهبران جنبش‌های اعتراضی و بخصوص کمونیستها و رهبران جنبش کارگری را به خواندن کتاب ٣ جلدی “تاریخ انقلاب روسیه” ـ شاید خواندنی ترین کتابی که من تا بحال با آن روبرو شده ام ـ اثر جاودانه لئون تروتسکی تشویق می کنم. در این کتاب تروتسکی، که در تاریخ بعنوان مهمترین شخصیت انقلاب روسیه ـ بعد از لنین ـ ثبت شده است، جواب همه اظهاراتی را که بالاتر به آنها اشاره کردم می دهد. واضح است که بخش عمده چپ ایران روایت تحزب و رابطه حزب با طبقه و بخصوص روایت نقش حزب در انقلاب و مشخصا انقلاب روسیه را از حزب توده و استالین به ارث برده است. بحث مازیار رازی بطور بسیار واضح و روشنی کاریکاتوری از این مکتب است. بحث ایرج آذرین اما بحثی بی پایه است که عمدتا برای توجیه تئوری‌های چند سال گذشته اش سر هم بندی شده است.
١٧ مه ٢٠١٣