احمدی نژاد، استثناء یا قاعده؟

ظاهراً صورت مسئله “انتخابات” ریاست جمهوری امسال از نظر سردمداران رژیم مشخص است. خلاص شدن از شر احمدی نژاد و باندش، بعلاوۀ پیدا کردن کسی “در خط رهبری” که بتواند بحران کنونی را حل کند یا حد اقل برنامه ای برای ترمیم آوارهایی که احمدی نژاد بوجود آورده، داشته باشد. تقریباً تمام پوزسیون جمهوری اسلامی، ازچپ تا راست، از خاتمی تا مصباح یزدی، از بی بی سی تا بیت رهبری، همه انگشت اتهام را بطرف احمدی نژاد و دولت نشانه رفته اند وآنها را عامل بحران و بن بست سیاسی اقتصادی جمهوری اسلامی و حتی تحریمهای غرب معرفی می کنند. اینها امیدوارند با قربانی کردن رئیس جمهور منتخب رهبرشان ” بیچاره خلق را متقاعد کنند که ” تمام مشکلات داخلی و خارجی موجود ناشی ازسوء مدیریت احمدی نژاد بوده و با کنار زدن او، “در یک دوره کار و تلاش سخت به تدریج ” می توانند مشکلاتشان را حل کنند. از طرفی باندهای حاکم درحال رقابت برای پیدا کردن فرد مناسبی هستند که بتواند این ماموریت را انجام دهد، و از طرفی آمدن هاشمی رفسنجانی “هشتاد ساله” اشک شوق به چشم بسیاری از ” دلسوزان نظام” که او را ” مردی برای تمام فصول ” می دانند آورده است. طرفداران هاشمی، از غرب تا شرق، اورا تنها گزینه مناسب برای نجات کشور( نظام) میدانند وامیدشان این است که او بتواند “آقا” را سرعقل بیاورد، اقتصاد فروپاشیده را سروسامان دهد، کشور را از بحران خارج کند ویا اگر نه همۀ اینها، حداقل گشایشی هرچند کوچک در اوضاع تیره وتار رژیم ایجاد کند. شور وشعف اینها برای آمدن هاشمی هم از همین خود فریبی ناشی می شود که گویا بحران کنونی جمهوری اسلامی محصول سیاستهای باند احمدی نژاد است. رقابتهای نه چندان “سالم” باندهای حاکم و مینیمالیزم حقیرانۀ ” دلسوزان نظام” در درجۀ اول استیصال و بی افقی رژیم وکل جریانات حاشیه ای آن را نشان میدهد.
اینکه احمدی نژاد بعنوان یکی از منفورترین چهره های رژیم اسلامی در تاریخ خواهد ماند واقعیتی است. اینکه بحران جمهوری اسلامی ، گرانی، فقر و زندگی مشقتبار مردم بخصوص طی دومین دورۀ ریاست جمهوری احمدی نژاد بشکل بیسابقه ای تشدید شده هم واقعیتی است. اما اگر دورۀ اخیر را با بیست واندی سالِ قبل از آن مقایسه کنیم، همان معظلات همیشگی جمهوری اسلامی و مردم را در ابعادی گسترده تر وعمیق تر می بینیم. فقر وفلاکت فزاینده، روال زندگی مردم از اولین روز روی کار آمدن نظام اسلامی بوده و بحران حکومتی، از ابتدای برخواستنش از قعر تاریخ، همیشه با او همراه بوده است. تنها جنبه ای که احمدی نژاد را استثناء می کند، مجموعه شرایطی است که کل نظام را ابتدا پشت سراو و الآن درمقابل او بخط کرده است.
احمدی نژاد زمانی “انتخاب” شد که تاریخ مصرف اصلاح طلبی و دولت اصلاحات برای حفظ رژیم تمام شده بود. اگر چه خاتمی طی هشت سال، با تمام مشکلات، توانسته بود ادامه حیات نظام را ممکن کند، اما در تاراندن شبح سرنگونی که بر فراز سر رژیم اسلامی در گشت و گذار بود ، سرسوزنی موفق نشده بود. مشت آهنین احمدی نژاد قرار بود پاسخ کل نظام به خطری باشد که از فوران خشم ونارضایتی مردم حس میکردند. اما خیزش انقلابی مردم در سال ۸۸ نه تنها پایان دوره اصلاحات و بی خاصیت تر شدن سیاست سرکوب درشرایط جدید را نشان داد، بلکه تاکید روشنی بود بر خواست عمومی جامعه برای سرنگونی کل عمارت جهل و جنایت اسلامی، که به بهانۀ انتخابات و بر بسترحاد شدن شکافهای درون حاکمیت امکان بروز علنی وملیونی پیدا کرده بود.
اگرچه احمدی نژاد در حال حاضر با خامنه ای اختلاف دارد، اما قرارگرفتن او در رأس قوۀ مجریه نه نتیجۀ اشتباه محاسباتی “رهبر” ، بلکه نتیجۀ نیازحیاتی کل نظام به مقابله با تهدیدهایی بود که ادامۀ بقائش را ناممکن می کرد. خامنه ای در او چهرۀ ناجی خود را میدید که با مشت آهنین میتواند داخل را سرکوب کند، و امیدوار بود بتواند در مقابل فشارهای فزایندۀ غرب هم از همان مشت استفاده کند. ضدیت با آمریکا وغرب ستیزی بخشی از هویت رژیم و جزء مهم و همیشگی سیاست خارجی آن برای کسب هژمونی در میان جنبش اسلام سیاسی و امتیاز گیری ازغرب بوده است. با این حال غرب درتمام این سالها، علا رغم هر جنایاتی که در ایران و حوضه های تحت نفوذش می کرد، ضرورتی برای مقابله جدی با آن نمی دید و امیدوار بود با سیاست کج دارومریض رژیم اسلامی را فقط به رعایت مقررات مورد نظرش در روابط بین الملل مجبور کند. اما پس از شروع بحران جهانی سرمایه در سال ۲۰۰۸، که یکی از بی سابقه ترین بحرانهای یکصد سال اخیر است، غرب ناچار اقدامات جدی تری را برای مهار رژیم ایران در دستور خود گذاشت. از سال ۲۰۰۸ به بعد دیگر نه غرب می تواند با ادامۀ سیاست ” گفتگوی تمدنها”، فقط امیدوارباشد که رژیم ایران امنیت گردش سرمایه را در بخشهایی از جهان و بخصوص خاورمیانه بخطر نمی اندازد، و نه رژیم می تواند با سیاست “تساهل و تسامح” فشارهای فزایندۀ غرب را مهار کند. در این میان گسترش بحران اقتصادی، توام شدن آن با بحرانهای سیاسی وانقلابات درکشورهای شمال آفریقا وخاورمیانه و تضعیف کل جنبش اسلام سیاسی دراین دوره، ضرورت وامکان تعیین تکلیف نهایی با رژیم ایران را برای غرب بسیاربیشتراز دورههای قبل کرده است.
احمدی نژاد استثنائی درجمهوری اسلامی نیست، بلکه قاعدۀ آن درشرایطی استثنائی است. مجموعه شرایط داخلی و خارجی که وجود احمدی نژاد را برای حفظ رژیم ضروری می کرد، نه تنها در این مدت تخفیف پیدا نکرده، بلکه شبح انقلاب را پر قدرت تر از هر زمان به گشت وگذار درآورده است. در چنین شرایطی مهمترین مشکل وارث احمدی نژاد و کل نظام، ملیونها مردمی هستند که حد اقل از سال ۸۸ علنا و با قدرت اعلام کرده اند جمهوری اسلامی را در هیچ شکل و ترکیبی نمی پذیرند. تمام کاربدستان و دلسوزان نظام هم می دانند هر نوع نرمشی در برابرهر یک از موَلفه های این شرایط مساوی با به میدان آمدن مردم برای سرنگونی آن خواهد بود. در نتیجه هر گزینه ای که جای احمدی نژاد را چه با “تقلب” و چه بی تقلب پر کند، ناچار است همان کاری را که او در این هشت سال کرده است ادامه دهد، که نتیجه اش تشدید باز هم بیشتر بحران جمهوری اسلامی خواهد بود. بحرانی که تنها راه حلش پاک کردن کل صورت مسئله است.
بهمن ذاکرنژاد
۲۰ می ۲۰۱۳