دو شعر … بگذار شعر … کودکان دنیای رسی / على رسولى

“بگذار شعر…”
«تقدیم به کودکان برهنه»

بگذار شعر پچ پچ ساده ی کودکان باشد
به هنگام ترس از دیدن
در بازی قایم موشک کوچه های گرسنه
من پنهان شده ام
قدم های نزدیک شدنت را می شمارم
نگاهت بر پنهانی ام می افتد
هردو می دانیم,تقصیر از دیوار است
که نور در آغوشش جای نمی گیرد
هردو کودکانی بزرگ هستیم
اگر دیوار به قامت دنیا هم باشد
باز لبخند ما در این مرزها
که بر لبانش سیم ها چیده اند
پیداست.

بگذار شعر
بزرگی یک کودک باشد
هنگامی که می خندد
هنگامی که دیواری نیست.

“علی رسولی”
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

“کودکان دنیای رسی”
«تقدیم به کودکان برهنه»

کودکان از خوابهایشان گفتند
هنگامی که مژه ها آرامند
کارگاه ها خاموشند
ودودی از دودکش قتل گاها بلند نمی شود.

۱_
دخترکی زاغه نشین:
در خواب هم
کوچه ها گلی اند
مادرها آجر میپزند
دنیایی که رسی ست
رسی رسی به رنگ دست ها
به رنگ لب های مرده.

۲_
دخترکی از روزنه ی کوره خانه:
مژه هایی که آرام نمی گیرند
آسمانی دودی .
دست هایی ترکیده
در خیابان های تضاد
دست هایی که گل های رنگی می فروشند.
پدری  پشت میله ها
که بادبادک های شاد مارا خواب می بیند.
قالیچه ای در دست های خواهرم
که سال هاست برآن خون میچکد.

۳_
دخترکی از میان آجرها:
خواب هایم
خواب های کهنه نیستند
روئیا هستند و پرواز می کنند
رسی نیستند
دنیایشان دودی نیست
ستاره ها کور نیستند و می رقصند
کوچه های سبز
کوچه های
مهمان هیاهوی کودکان
رنگ قالیچه ها,رنگ خون نیست
رنگ قالیچه ها,مرگ دست های خواهرم نیست.
آری
دنیا همین کوچه ی گلی نیست
دنیایی ست بی آسمان رسی
دنیای هلهله ها
زیبای زیبا,همچون رقص شیرین سارا.

“علی رسولی”