شعرهای پنهان من

شعرهائی دارم که می ترسم بگویم شان
شعرهائی که شب های دیرهنگام
انگشت به شانه ام می زنند و از خواب بیدارم می کنند
شعرهائی که چنان به دلم چنگ می زنند
که «کالبد بی جان کلمه به درد می آید»

شعرهای ناگفتنی
شعرهای گیج
گول
ترس آور
شعرهای اعماق وجود رفقایم که دیگر نیستند

شعرهای اعماق تنم را می گویم
شعرهائی که بهتر است به زبان شان نیاورم
و اشک را از فشار درونی شان پنهان کنم

شعرهائی که تنها می شود با سکوت بیان شان کرد
شعرهائی که نبایدشان گفت
نباید

شعر هائی
که خود
شعر اند
بی آن که گفته شوند

شعرهائی که به جای تو گریه می کنند
آه می کشند
خواب زده می شوند
نگرانی ِ کسانی را دارند که گرسنه اند

شعرهائی که شعر ناب اند
نابِ ناب

شعرهای پنهانم
بی ارادۀ من
با فروتنی
لب از سخن فروبسته اند تا گفته نشوند

و شایسته تر آن که من نیز
لب از سخن فروبندم و خاموش بمانم
*