جدال / فریدون گیلانی

بسیار بوده است که پرچینی
– پرچین ساده ای
تا صبح دلپذیر در آید ، صدای باغ را برداشته
و ، رو به آفتابی ترین روزهای البرز بزرگ شده است

بسیار هم شنیده ام که تا نخستین غنچه
از دشت های دور به شهر برسد ،
زمستان راهش را بسته
و بال های پرنده ی خوش خوانی را که منتظرش بودیم
در نیمه راه آبادی
مثل غرور فصل خرم شکسته است

حالا که راه ها را
از هر طرف به روی من می بندند
باید به دیواری پناه ببرم که از جنس آفتاب شده باشد
من فکر می کنم که در خاطرات دل انگیز این دیوار
آواز بی نظیری می خواهد به کوه بزند

وقتی که راه خانه را به روی من می بندند
و در حضورباران به ساقه های قشنگ بهاران می تازند
باید برای خاطر آن همه غنچه ، صدای باغ را به شهر برسانم
و دست آفتاب را
در دست های منتظر باغچه بگذارم

تا گل نگاه دلربای بهار را
در خاک عاشقانه گلدانش نوازش نکند
این احتمال همیشه وجود دارد که باغچه به جای گل دادن
خود را به دست زمستانی دیگر بسپارد .
فروردین ماه ۱۳۹۲